حکایتهایی از جناب شيخ مرتضی زاهد (رحمت الله علیه) (2)
شفاعت آقا شیخ مرتضی
« یکی از عموهای ما مرحوم حاج محمد حسن جواهری بود. ایشان در پای منبرها و جلسه های مرحوم آقا شیخ مرتضی، زیاد حاضر می شد.
زمانی که عموی ما از دنیا رفت، بعد از مدتها به خواب و رویای یکی از دوستانش آمد.
او از عموی ما پرسیده بود: معلوم هست شما کجا هستید؟ آیا می دانید چه مدت طولانی است که ما را از خود بی خبر گذاشته اید؟
و عموی ما با آنکه آدمی بسیار مومن و متدین و یکی از پا منبریهای ثابت و باسابقه آقا شیخ مرتضی زاهد بود، با این حال، با حالتی از نگرانی و هشدار جواب داده بود:
راستش در همه این مدت ما در اینجا گرفتار بودیم، و الان هم که توانسته ایم بیاییم، با ضمانت و شفاعت آقا شیخ مرتضی زاهد آزاد شده ایم! »
عیادت از بیمار و عنایت رسول اکرم (ص)
یک روز حاج آقا بزرگ مدرسی با آقا شیخ مرتضی در کوچه روبرو می شود و آقا شیخ مرتضی به او می گوید:
« اگر میل دارید من دارم به عیادت حاج حشمت می روم؛ شما هم تشریف بیاورید با هم برویم. »
حاج حشمت یکی از ذاکران و روضه خوانهای مشهور تهران بود و در آن روزها دچار بیماری بسیار سخت و خطر ناکی شده بود، به طوری که او را به بیهوشی و اغما کشانده بود و از دست اطبای آن روزگار نیز کاری بر نمی آمد.
حاج آقا بزرگ مدرسی همراه با آقا شیخ مرتضی به جلوی خانه حاج حشمت می روند و در می زنند.
اهالی خانه از پشت در می گویند: حاج حشمت به حال بیهوشی در بستر بیماری افتاده است.
اهالی خانه وقتی متوجه می شوند آقا شیخ مرتضی پشت در است درب را باز می کنند. آن دو به کنار حاج حشمت که به حالت اغما و بیهوشی در کنار کرسی افتاده بوده می روند.
آقا شیخ مرتضی به حاج آقا بزرگ می گوید:
« بهتر است برای شفای ایشان هفتاد مرتبه حمد بخوانیم؛ سی و پنج حمد شما بخوانید و سی و پنج حمد را هم من می خوانم. »
حاج حشمت بیهوش و بی رمق در بستر بیماری خوابیده بود و آقا شیخ مرتضی و حاج آقا بزرگ در حال خواندن سوره حمد بودند.
پس از لحظاتی به یکباره حاج حشمت تکانی می خورد و از جایش بلند می شود و می نشیند.
او با مشاهده آقا شیخ مرتضی نگاهی کنجکاوانه و معنادار به او می اندازد و در همان حال و هوا می گوید:
من همین حالا حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب زیارت می کردم. پیامبر خدا همین حالا در خواب به من فرمودند:
« برخیز که آقا شیخ مرتضی به عیادتت آمده است و یک گلابی هم برایت آورده است. »
آقا شیخ مرتضی تبسمی می کند و دستش را در جیبش فرو می برد. او یک گلابی را از زیر عبایش بیرو می اورد و به حاج حشمت می دهد و حاج حشمت به برکت وجود آقا شیخ مرتضی و به خواست وعنایت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن بیماری شفای کامل پیدا می کند.
موعظه در خواب
در شبی غم و غصه ای برایشان هجوم می آورد.
ایشان با اینکه از تربیت شده های آقا شیخ مرتضی زاهد، و اهل ایمان و تقوا بود، اما آن شب مسائل و حوادثی دست به دست هم داده تا او از خدای خود شکوه و گلایه کند.
ایشان آن شب در خواب، یار و استادش آقا شیخ مرتضی زاهد را می بیند.
آقا شیخ مرتضی شروع به موعظه و استدلال و برهان می کند تا او را از آن حالت بیرون آورد؛ زیرا آن حالت را از منزلت و تقوای آقا سیدمحمد بسیار دور می دید.
قیامت را به یاد می آورد، بزرگواری ها و نعمت های خدا را ذکر می کند و ...
صبح هنگامی که حاج سیدمحمد برای برگزاری جلسه روضه و توسل آماده می شود، صدای درب بلند می شود و سپس آقا شیخ مرتضی وارد خانه می شود.
آن روز آقا شیخ مرتضی خیلی زود آمد. آقا سیدمحمد با تعجب از ایشان استقبال کرد؛ اما هنوز سلام و علیک ها و احوالپرسی های معمولی تمام نشده بود که آقا شیخ مرتضی بدون مقدمه شروع به گفتن سخنانی کرد که حاج سیدمحمد را به سرعت به یاد خواب دیشبش انداخت.
آقا شیخ مرتضی، همان مطالبی را که در خواب به او گفته بود، دوباره داشت در بیداری تکرار می کرد!
آقا شیخ مرتضی زاهد تصریح می کرد که آن گلایه و دلخوری از خداوند به قدری از آقا سیدمحمد بعید بوده است که او را وادار کرده است تا از همان دنیای خواب و رویا او را از آن حالت بیرون بیاورد!
حواله ائمه اطهار(ع) و ادای قرض
« مرحوم حاج سیدعباس جوهری در یکی از سالهای عمرش، گرفتار قرض و بدهی می شود. اتفاقات و بازیهای روزگار جلوی ادای بدهی های او را می گیرد و رفته رفته میزان بدهکاریهای او بسیار زیاد و کمرشکن می شود.
برای خلاصی از این گرفتاری هر چه سعی می کند ثمری حاصل نمی شود، تا اینکه در یکی از شبها رویای شگفت و جالبی را مشاهده می کند.
در آن خواب از سوی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام او را به آقا شیخ مرتضی زاهد حواله می دهند و به او گفته می شود تا نزد آقا شیخ مرتضی زاهد برود و مبلغ بدهی و قرضش را از ایشان بگیرد!
حاج سید عباس از خواب بیدار می شود. از این خواب، بسیار شگفت زده و متحیر می شود! فردای آن شب به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. در جلوی خانه دچار شک و تردید می شود و پس از اندکی تفکر و کشمکش درونی، از مراجعه به آقا شیخ مرتضی منصرف می شود.
شب بعد، دوباره همان خواب و بشارت را مشاهده می کند و باز همانند شب گذشته او را به آقا شیخ مرتضی حواله می دهند.
حاج سید عباس بعد از دومین خواب، اطمینان و اعتماد بیشتری پیدا می کند و فردای آن شب دوباره به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. اما او همچنان نسبت به این امر مقداری شک و تردید داشت و به دلیل اینکه در میان مومنین از شأن و موقعیت اجتماعی برخوردار بود و برایش سخت و نامعقول بود که به آقا شیخ مرتضی مراجعه کند و به ایشان بگوید که آقا در خواب به من فرموده اند بیایم بدهکاری هایم را از شما بگیرم و ادا کنم!
آقا شیخ احمد اخوان می گفت، مرحوم جوهری خودش برای من تعریف کرد و گفت:
« من فردای آن شب بعد از اینکه یک خواب و رویا را دو شب پشت سرهم دیدم، با اطمینان بیشتری دوباره به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده بودم؛ ولی با این حال هنوز نسبت به این موضوع اندکی شک و تردید داشتم؛ هنوز هم تکلیفم را نمی دانستم و نمی دانستم چه باید بکنم و چگونه و به چه صورتی این مطالب را با ایشان در میان بگذارم.
من درآن لحظات با آن افکار در جلوی خانه آقا شیخ مرتضی داشتم قدم می زدم و فکر می کردم، که صدایی از پشت در به گوشم رسید، سپس در باز شد و آقا شیخ مرتضی زاهد خودش سرش را از در بیرون آورد و به من فرمود:
بنده خدا چرا در نمی زنی و نمی آیی داخل؟!
دیروز هم که همین طوری تا اینجا آمدی و برگشتی!
سپس آقا شیخ مرتضی مرا به اتاقش برد و به اندازه مبلغی که من بدهکار و مقروض بودم، در دستهای من گذاشت!... »
جستجوی تسبیح و نیش عقرب !
« آقا عبدالحسین این تسبیح من کجا است؟ »
شیخ عبدالحسین و حاضرین رو به آقا شیخ مرتضی می کنند. آنها مشاهده می کنند او در حالی که با کشیدن دستهایش بر روی زمین، در جستجوی تسبیحش می باشد، عقربی را در دست گرفته است.
آنها با مشاهده آن عقرب بسیار وحشت زده و هراسان می شوند و فوراً به آقا شیخ مرتضی می گویند:
آقا تکان نخورید؛ شما یک عقرب را در دست گرفته اید.
در این هنگام آقا شیخ مرضی با خونسردی و بسیار آرام می گوید:
« من که با عقرب کاری ندارم؛ من تسبیحم را می خواهم. »
و سپس آن عقرب را در گوشه ای رها می کند، انگار نه انگار عقربی را در دست دارد که ذاتش با کوچک ترین تحریکی نیش زدن است و دوباره در حالی که آن عقرب در کنارش می چرخیده، به جستجوی تسبیحش مشغول می شود!
این مرد عاقبت به خیر می شود !
« روزی؛ چند نفر از دوستانش او را به دوش گرفته بودند و به سوی جلسه ای می رفتند. در راه، با یکی از داش ها و جاهل های تهران روبرو می شوند.
آن شخص به محض اینکه در آن وضعیت، نگاهش به چهره الهی و ملکوتی آقا شیخ مرتضی زاهد می افتد بسیار ذوق زده می شود و بعد از کمی قربان صدقه رفتن برای آقا شیخ مرتضی، با همان مسلک داش مشتی گری اش، با صدای بلند، شروع به فحش و ناسزاگویی به دشمنان و مخالفان اسلام و علمای ربانی می کند.
دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی، از اینکه آن آقا، برای برائت و ابراز انزجار از دشمنان و مخالفان علمای دین از آن کلمات ناپسند و آب دار استفاده کرد ناراحت می شوند اما وقتی از آن مرد، دور می شوند آقا شیخ مرتضی زاهد به آنها می گوید:
« این مرد، عاقبت به خیر و رستگار خواهد شد. »
و سالها بعد، مرحوم حاج آقا فخر تهرانی، آن آقای داش مسلک را دیده بود که اهل نماز و مسجد و جماعت شده و مسلک و مرام مومنین را پیدا کرده است. »
حضرت امام باقر علیه السلام فرمودند:
« اذا اردت ان تعلم ان فیک خیرا فانظر الی قلبک، فان کان یحبّ اهل طاعه الله و یبغض اهل معصیته، ففیک خیر و الله یحبک، و ان کان یبغض اهل طاعه الله و یحبّ اهل معصیته فلیس فیک خیر و الله یبغضک و المرء مع من احبّ.
اگر خواستی که بفهمی آیا در تو خیری هست یا نه؟
پس به قلبت نگاه کن. اگر اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصیت را دشمن می دارد پس در تو خیری هست و خدا هم تو را دوست دارد و اگر دل و قلبت، اهلِ طاعت خدا را دوست ندارد و اهل معصیت را دوست می دارد پس در تو خیری نیست و خدا تو را دشمن می دارد و آدمی، با کسی است که او را دوست دارد. اصول کافی، ج3، ص 192»
عریضه برای امام زمان (ع)
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد برای من تعریف کرده بود:
« رفته بودم یک عریضه ای به خدمت حضرت امام زمان علیه السلام در «چشمه علی» واقع در شهر ری بیندازم وقتی عریضه را در چشمه انداختم، در میان هوا و نرسیده به آب، دستی از چشمه بیرون آمد و نامه را گرفت و پنهان کرد! »
یک عمر ما تو را نگه داشتیم !
« یک روز، من و یکی از دوستان به نام مرحوم آقای انشایی در خدمت آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم.
آقا شیخ مرتضی، تسبیحش را گم کرده بود و با نگاه و با کشیدن دست با این طرف و آن طرف، به دنبال تسبیحش می گشت و به ما هم گفت:
شما این تسبیح مرا ندیدید؟
ما هم شروع به گشتن و پیدا کردن تسبیح ایشان در اتاق کردیم. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی با چشمانی اشک آلود و گلویی بغض کرده فرمود:
« ببنید این امر می تواند به این معنا باشد که مثلاً خداوند می خواهد به من بفرماید که ای مرتضی! یک عمر است که ما تو را نگه داشته ایم والا تو خودت تسبیحت را هم نمی توانی نگه داری. »
منبع:www.salehin.com