

على بود
تا صورت پيوند جهان بود، على بود
تا نقش زمين بود و زمان بود، على بود
آن قلعه گشايى كه در از قلعه خيبر بركند به يك حمله و بگشود، على بود
آن گرد سر افراز، كه اندر ره اسلام تا كار نشد راست، نياسود، على بود
آن شير دلاور، كه براى طمع نفس برخوان جهان پنجه نيالود، على بود
اين كفر نباشد، سخن كفر نه اين است تا هست على باشد و، تا بود، على بود
شاهى كه ولى بود و وصى بود، على بود سلطان سخا و كرم و جود، على بود
هم آدم و هم شيث و هم ادريس و هم الياسهم صالح پيغمبر و داود ، على بود
هم موسى و هم عيسى و هم خضر و هو ايوبهم يوسف و هم يونس و هم هود، على بود
مسجود ملايك كه شد آدم، ز على شد آدم چو يكى قبله و مسجود، على بود
آن عارف سجاد، كه خاك درش از قدربر كنگره عرش بيفزود ، على بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطنهم عابد و هم معبد و معبود، على بود
«ان لحملك لحمى» بشنو تا كه بدانى آن يار كه او نفس نبى بود، على بود
موسى و عصا و يد بيضا و نبوت در مصر به فرعون كه بنمود، على بود
چندان كه در آفاق نظر كردم و ديدماز روى يقين در همه موجود، على بود
خاتم كه در انگشت سليمان نبى بودآن نور خدايى كه بر او بود، على بود
آن شاه سرفراز، كه اندر شب معراج با احمد مختار يكى بود، على بود
آن كاشف قرآنكهخدا در همه قرآن كردش صفت عصمت و بستود، على بود
مولانا جلال الدين مولوى