نویسنده: پتریک بِیتسن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Sociobiology
در اواسط دههی 1970 تغییر عمدهای در کانون تأکید زیستشناسی رفتاری رخ داد. این تغییر، آشکارترین شکل با انتشار کتاب ای. اُ. ویلسون زیستجامعهشناسی: ترکیب جدید (wilson, 1975) مشخص میشود که بینشهای مأخوذ از بومشناسی و زیستشناسی جمعیتی را با دستاوردهای زیست رفتارشناسی و روانشناسی تطبیقی گردهم آورد. در دههی پیش از آن نتایج مطالعات میدانی پرشمار در مورد حیوانات بیانگر تبیینهای منسجمی برای ربط دادن رفتار اجتماعی حیوانات به شرایط زیست محیطی آنها بود. همراه با کاربرد هرچه قویتر نظریهی تکامل چارلز داروین، انبوهی از شواهد و یافتههای ظاهراً نامربوط و حتی ضد و نقیض کمکم معنا پیدا میکرد و این رشته آیندهی بسیار روشنی را نوید میداد.
اصطلاح «زیست جامعه شناسی» از دههی 1940 مورد استفاده بوده است؛ در واقع انجمن رفتارشناسی حیوانات در ایالات متحده از بخشی از انجمن بومشناسی آمریکا و انجمن جانورشناسان امریکا به وجود آمد که «رفتارشناسی و زیست جامعه شناسی حیوانات» نامیده میشد. با این حال، مهمترین عامل مؤثر در پیدایش زیست جامعه شناسی مدرن در 1975 احتمالاً انتشار نظریهی خوشساخت دبلیو. دی. همیلتن (Hamilton, 1964) در دههی پیش بود. این نظریه تکامل رفتار ازخودگذشتگی و فداکاری را و، به طور کلیتر، اعطای مزیتها و مواهبی به نزدیکانی غیر از فرزندان به بهای زیان شخصی برای اعطاکننده را تبیین میکرد. همیلتن اوضاع و شرایطی را فرمولبندی کرد که در آنها ژنی که برای بروز این الگوی رفتاری مورد نیاز بود از حالت کمیاب و غیررایج خارج میشد و شیوع و گسترش پیدا میکرد. وقتی این شرایط فراهم باشد، هر ویژگی و خصلتی که بخت بقای نوع را بیشتر کند میتواند فراوانی و رواج بیشتری بیابد چون وابستگان و نزدیکان احتمالاً ژنهای لازم برای بروز این خصلت را با خود حمل میکنند.
ایدههای همیلتن از این جهت اهمیت داشت که ظاهراً یکی از کاستیها و نقایص نظریهی تکامل داروین را رفع میکرد. داروین فرایندی را مطرح کرده بود که در آن بعضی افراد بیش از دیگران آمادگی یا توانایی بقا یا تولیدمثل داشتند. اگر آنهایی که با بیشترین سهولت زنده میماندند یا تولیدمثل میکنند دارای ویژگی خاصی باشند، این ویژگی در نسلهای بعد با شدت بیشتری ظاهر میشود. نظریهی همیلتن دربارهی انتخاب طبیعی تبیین میکرد که چگونه نتیجهی فرایند رقابتآمیز تکامل غالباً تعاون و همیاری اجتماعی است. در حقیقت، این نظریه شرح و بسط این نکتهی ساده و آشکار است که حیوانات غالباً خود را به خطر میاندازند و برای تولیدمثل و مراقبت از فرزندان خود کارهایی انجام میدهند که برای سلامت خود آنها مضر است.
تبیین تکاملی دیگری که زیستجامعه شناسان مدرن برای رفتارهای تعاون و همیاری ارائه کردهاند این است که همهی شرکتکنندگان در این رفتارها مستقیماً از آن نفع میبرند. افرادی که با هم تعاون و همیاری میکنند ضرورتاً وابستگان یکدیگر نیستند، اما در صورت همکاری با دیگران احتمال بقا و تولیدمثل آنها بیشتر میشود. در بسیاری از این گونهها، افراد یکدیگر را تمیز میکنند. یاری متقابل ممکن است در شکار صورت بگیرد به نحوی که همهچیز بیشتری برای خوردن داشته باشند؛ برای نمونه همکاری میان اعضای یک گله گرگ با تقسیم آنها به دو دسته صورت میگیرد، دستهی اول صید را دنبال میکنند و دستهی دیگر به کمین مینشینند. پنگوئنهای امپراتور به هم میچسبند تا گرمای بدن خود را حفظ کنند. احشام نیز تنگ به یکدیگر میچسبند تا سطحی را که در معرض نیش حشرات است کاهش دهند. رابرت ترایورز (Trivers, 1971) معتقد بود که در حیوانات بسیار پیچیده، کمک و یاری ممکن است با فاصلهی زمانی جبران یا رد و بدل شود. در واقع اگر یک بابون نر به نر دیگری کمک کند تا در رقابت بر سر یک ماده پیروز شود، این کمک در فرصت بعدی جبران خواهد شد. هر دو نر از همکاری با یکدیگر نفع میبرند.
تأکید بر شرایط ژنتیک ضروری برای بروز رفتار اجتماعی، که در کار همیلتن به آن تصریح میشد، به پیدایش مشهورترین حکایت زیستشناسی مدرن یعنی ماجرای ژن خودخواه انجامید. ریچارد داوکینز (Dawkins, 1976) تکامل را بر اساس ژنهایی درک میکرد که در جهت هرچه بهتر کردن موقعیت خویش عمل میکنند. بدون شک چنین رهیافتی به تکامل به عدهی بسیار زیادی از مردم کمک میکند تا پویشهای پیچیدهی تکامل را درک کنند.
این تأکید ژنتیکی در پس بسیاری از رهیافتهای کلاسیک دیگری نیز نهفته است که زیست جامعه شناسان مطرح میکنند. رابرت ترایورز (Traivers, 1972) میگوید در گونههایی که تولیدمثل جنسی دارند، ترکیب ژنتیکیِ نوزاد شبیه هیچیک از والدین نیست، والدینی که خودشان هم به لحاظ ژنتیکی با هم تفاوت دارند. بر این اساس، انتظار نمیرود که فرزندان رفتار خود را با رفتار والدین مراقب خویش هماهنگ سازند چون فرزندان از استمرار مراقبت نفع میبرند، در حالی که والدین شاید در موقعیتی باشند که اگر نیروی خود را برای تولیدمثل دیگری ذخیره کنند شانس تولیدمثل بیشتری داشته باشند. به همین دلیل ممکن است والد از مراقبت فرزند خود دست بکشد در حالی که فرزند هنوز میتوانسته از این مراقبت بهره ببرد. یافتههای تجربی مدرن دربارهی پستانداران حاکی از این است که تضادهای رفتاری در زمینهی قطع مراقبت کمتر از چیزی است که بنا به نظریهی منافع متضاد انتظار میرود. دلیل این امر شاید این باشد که برای فرزندان بسیار حیاتی و ضروری است که برای رشد خویش دقیقاً مراقبت وضعیت مراقبتکنندگانشان باشند.
ترایورز (Trivers, 1974) با استفاده از استدلالهایی مشابه آنچه در نظریهی تضاد والد- فرزند خویش آورده بود، تفاوتهای جنسی در رفتار والدین را تبیین میکند. از هریک از والدین میتوان انتظار داشت که روشهای مختلفی برای بالابردن بخت تولیدمثل خود در پیش بگیرند؛ به این ترتیب در حالی که یکی هنوز مشغول مراقبت تمام و کمال از فرزندان است دیگری ممکن است به دنبال فرصتهایی برای جفتگیری مجدد باشد. یک بار دیگر این ایده به صراحت مطرح میشود که رابطهای میان الزامات متضاد مراقبت از فرزندان فعلی و تولیدمثل هرچه بیشتر وجود دارد که نقطهی بهینهی آن برای هریک از دو جنس متفاوت است. اما حتی در این استدلال نیز ممکن است تعادلی میان خودخواهی صریح و غیرمستقیم به وجود آید. در بسیاری از گونههای پرندگان که معمولاً هر دو جنس از جوجهها مراقبت میکنند و یکی از والدین میمیرد یا ناپدید میشود، والد بعدی وقت و انرژی بیشتری صرف مراقبت از جوجهها میکند. این نکته نشان میدهد که هر پرنده تعادل بهینهای به وجود میآورد که شانس تولیدمثل خود را به حداکثر برساند. همکاری و تعاونی که به هنگام حضور هر دو والد دیده میشود در زیست جامعه شناسی به بهترین نحو با مفهوم خودخواهی غیرمستقیم تبیین میشود.
استدلالهای مربوط به حد بهینه نقش مهمی در سایر دستاوردهای زیست جامعه شناسی داشته است. یکی از آنها استفاده از نظریهی بازیها برای تبیین آمیزهای از آمیزههای ظاهراً ناسازگار رفتار پرخاشگرانهی عقابوار و رفتارهای رام و کبوتروار بوده است. این مدلهای ساده مشخص میشود که ترکیبهای پایداری از استراتژیهای تکاملی پایدار (ESS) میتواند شکل بگیرد. اگر یک نوع رفتار فراوانتر از حد بهینهی تصادفی آن رفتار شود، نوع دیگر رفتار مزیت خواهد داشت و در جریان تکامل بعدی، به نسبت بهینهی سابق خود برخواهد گشت. جان مینارد اسمیت شاخصترین چهرهی این دستاوردهای نظری بود. این مدلها مفروضات اساسی بسیار سادهای داشتند، مانند تولیدمثل غیرجنسی و مجموعههای رفتاری جداگانه یا این/ یا آن، اما موجب صراحت یافتن و روشنتر شدن تفکر دربارهی شیوههای احتمالی تکامل یافتن رفتار شدند.
جست و جوی راهحلهای بهینه برای فعالیتهای گشتن و چریدن یکی از علایق اصلی بومشناسی رفتاری بوده است؛ رشتهای که رابطهی نزدیکی با زیست جامعهشناسی داشته است. برای نمونه، چهارپا بعد از این که پشت سر هم در یک محل چریده باشد و غذا در آن محل کم کم تمام شود، چه باید بکند؟ در کدام نقطه است که مزیت احتمالی جست و جو برای چراگاه بهتر بر مزیت رو به کاهش ماندن در همان نقطه غلبه میکند؟ ماهیت دقیق و کاملاً روشن این مسئله موجب طراحی مدلهای ریاضی فراوانی شده است. این مدلها از این مزیت بزرگ برخوردارند که پیشبینیهای دقیقی دربارهی رفتار حیوانات به دست میدهند. این پیشبینیها را میتوان در مرحلهی بعد با رفتارهای واقعی حیوانات آزمون کرد. به لحاظ مهندسی، برای انجام هرچه بهتر این کار، باید به حیوان و به اطلاعات مناسب دربارهی محیط زیست آن دسترسی داشته باشیم، همچنین باید توانایی محاسبه و وقت کافی برای انجام محاسبههای ضروری نیز داشته باشیم. این مدلها مسلماً بر این فرض نیز متکی هستند که کارکرد زیستشناختی این رفتارها معلوم است.
امکان زیادی دارد که مدلهایی با ویژگیهای بسیار متفاوت نتیجهی یکسانی به دست دهند. به این ترتیب، حتی اگر دانشمندان تصور کنند که ملزومات درستی برای طرح خویش مشخص کردهاند، رفتار حیوانات ممکن است با طرز عمل متفاوتی سازگار شود. ممکن است نامعقولترین مدل زیستشناختی به لحاظ ریاضی بهترین سازگاری و تناسب با واقعیت را ارائه دهد. در بلندمدت، واقعاً هیچ جانشینی برای شهود و فراست زیست شناختی وجود ندارد و نظریهپردازان باید دست در دست کسانی کار کنند که مشاهدهگر دقیق حیواناتاند.
رفتار جنسی، طبق معمول، همچنان موضوع مورد علاقهی زیستشناسان است. حیوانات به هنگام انتخاب جفت به دنبال چه میگردند؟ انتخاب جفت چه تأثیری در پویشهای تکامل دارد؟ اصلاً چرا جنس وجود دارد؟ این پرسشهای تکاملی همچنان مایهی کنجکاوی و علاقه است و احتمالاً در قرن بیست و یکم نیز همینطور خواهد بود. شواهد تاریخی مستقیمی دربارهی رفتارها وجود ندارد، بنابراین زیستشناسان نوعاً تلاش میکنند فرضیههای مربوط به رفتارهای فعلی را بررسی کنند. بعید است که هیچ پاسخی بتواند جانشین تاریخ شود، چون هر نظام رفتاری که با کاربرد دیگری سازگار شده ممکن است برای کارکرد کنونیاش انتخاب شده باشد. در هر حال، استنتاج دربارهی کاربرد فعلی یکی از روشهای غیرمستقیم نتیجهگیری دربارهی نقش فرایندهای تکاملی داروینی در شکل دادن به رفتارهای گذشته است. از دیگر رهیافتهای غیرمستقیم میتوان به استفاده از دانش تطبیقی گونههای بسیار مختلف و عادتهای آنها اشاره کرد که در آن راه و روشهایی تحلیل میشود که ویژگیهای مختلف بر اساس آنها تکامل یافته است، نظمی که بر اساس آن این ویژگیها به وجود آمده و اهمیت کارکردی تغییرات تکاملی نیز مورد تحلیل قرار میگیرد.
ای. اُ. ویلسن در کتابی که هم نام زیست جامه شناسی مدرن و هم منش و ماهیت آن را تعیین کرد، کوشید تا مجموعهی گستردهای از پژوهشهای مربوط به زیستشناسی رفتاری را زیر پرچم واحدی متمرکز کند. احیای نظریهی تکاملی داروین و همراه شدن مطالعات رفتاری با زیستشناسی جمعیتی توجه زیادی را به خود جلب کرد. اما با این حال این رشتهی جدید در کشاکش مناقشه و مجادله متولد شد، چون مطالعهی رشد و تکوین یکپارچگی رفتاری، که از علایق اصلی رفتارشناسی حیوانات و روانشناسی تطبیقی بود، در این رهیافت جدید اهمیتی نداشت یا مورد توجه و علاقه نبود. تلاش برای واردکردن جریان خاصی از زیست شناسی به علوم اجتماعی و فلسفهی اخلاق موجب دودستگی عقاید شد. جراحتهای ناشی از تضاد و ستیزهای علمی و سیاسی مدتها طول کشید تا التیام یابد و تا سالها «زیست جامعهشناسی!» یا یک شعار مبارزهجویانه بود یا یک ناسزا. اما ادعاها کم کم ملایمتر و متعادلتر شد و این منازعه اکنون فروکش کرده است. همراه با این تحول دستور کار یا برنامهی پژوهشی زیست جامعه شناسی با بوم شناسی رفتاری درهم آمیخت و اکنون با رشتههایی که تصور میشد جای آنها را گرفته باشد، تفاوت چندانی ندارد.
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/م