برگردان: محسن حبیبی
مسأله شهرهای بزرگ به دو گونه از سوی «انگلس» Friedrich Engels (1820-1895) مطرح شده است. از سویی، او در یک تحلیل انتقادی بیرحمانه، بر پایه یک تحقیق اجتماع شناسانه مقدماتی که هم از مشاهدات شخصی نویسنده و هم از تمامی منابع نوشته موجود تغذیه میکند، فقر کارگر شهری در شهرهای صنعتی انگلیس را افشا میکند: این نقد عبارت است از فصلی از کتاب «وضعیت طبقه رنجبر در انگلیس» تحت عنوان «شهرهای بزرگ» (منتشره در 1845).
از دیگر سوی، نزدیک به سی سال بعد، «انگلس» نه فقط وضع موجود را مورد حمله قرار میدهد، بلکه به راه حلهای درمان آن نیز میپردازد. سه مقاله 1872، که در سال 1879 برای تدوین کتاب «مسأله مسکن» جمعآوری میشوند، در پی افشای شخصیت پدر سالارانه و ارتجاعی راه حلهای «اجتماعی» هستند که به وسیله «پرودون» بعض از پیروانش و عدّهای از بورژواهای لیبرال در مقابل بحران مسکن پیشنهاد شده بودند. «انگلس» سرسختانه در تقابل با راهحلهای موقتی و عمل زده قرار میگیرد: به نظر او، مسکن چیزی جز سیمای جزئی مسألهای کلّی نیست، بنابراین این جزء نمیتواند از مسأله جدا شود و تنها یک عمل انقلابی حل آن را امکان خواهد داد.
بنابراین، «انگلس» الگوهای سوسالیستهای تخیلی را رد میکند، برای او این الگوها، در مورد مسکن، با الگوهای سرمایهداران استثمارگر کارگر شبیه است. افزون بر این، او در پایان گفت وگو بر سر روش کلّی برای الگوها را پیشنهاد میکند، نه فقط به دلایل سهل با توجه به ساختمانسازیهای از پیش، بلکه بدین دلیل که او سرسختانه جدا ساختن مسأله مسکن از مضمون اقتصادی و اجتماعی آن رد میکند. با توجه به این امر، رفتار «انگلس» برای تفکر شهرسازی امروز، نمونه باقی میماند.
در انتظار انقلاب
الف - نقد شهرهای صنعتی
شهری چون لندن، جایی که انسان میتواند ساعتها در آن قدم بزند، بیآنکه حتی شروع و پایان آن را دریابد، بیآنکه کوچکترین نشانهای را بیابد که حاکی از نزدیکی روستا باشد، واقعاً چیزی خاص است.درخشندگی
این تمرکزگرایی شدید، این تراکم 3/5 میلیون موجود انسانی تنها در یک مکان، قدرت این 3/5 میلیون نفر را صد برابر کرده است. این قدرت لندن را به مقام پایتخت تجاری جهان رسانیده است، باراندازهای غولآسایی ایجاد کرده و هزاران کشتی را گرد هم آورده که دائماً «تایمز» را در اشغال دارند. من هیچ چیزی را گیراتر از نمایشی نمیشناسم که به وسیله «تایمز» عرضه میشود، از زمانی که انسان از دریا تا «لندن بریج» بالا میرود.فقر
امّا در مورد اینکه برای فداکاریهای انجام یافته چه قیمتی پرداخته شده است، آثار آنها را بعدها میتوان یافت. زمانی که انسان به مدت چند روز سنگفرش خیابانهای اصلی را بپیماید، وقتی که به دشواری راهی از میان انبوه جمعیّت، قطار بیپایان ماشینها و ارابهها بگشاید و زمانی که «محلات بد» این کلانشهر را بازدید کرده باشد، تنها در این وقت است که او شروع به فهمیدن این نکته میکند که این لندنیها میباید بهترین بخش از کیفیت انسانهایشان را برای تحقق بخشیدن به همهی این معجزات تمدن فداکرده باشند، تمدنی که شهر آن را میبلعد؛ او شروع به فهمیدن این میکند که صدها نیرو، که در بین دیگران به خواب رفتهاند، غیر قابل فعال باقی مانده و خفه گشتهاند، بدین منظور که تنها تعدادی از آنها بتوانند به گونهای وسیع به خود توسعه بخشیده و در وحدت با دیگر نیروهای مشابه چندین برابر گردند. هم اینک، ازدحام خیابانها، در نفس خود، چیزی چندشآور است، که طبیعت انسانی را بر میانگیزد. آیا این صدها هزار فردی که از هر صنف و طبقهای، به هم تنه میزنند و در شتابند، «همگی» انسانهایی دارای تواناییها، ظرفیتها و منافع مشابه در صف انتظار خوشبختی هستند؟ آیا نمیباید که این افراد عاقبتالامر خواهان این خوشبختی با امکانات و مقرراتی یکسان باشند؟ با این همه، این مردمان در حال دویدن به یکدیگر تنه میزنند، گو اینکه هیچ وجه مشترکی با هم ندارند، هیچ کاری را با هم انجام نمیدهند، و با این همه، تنها مقاوله نامه بین آنان، موافقی مقطعی است که بر اساس آن هر کس در روی پیاده رو صاحب حق خویش است، بدین منظور که دو دونده از سیل جمعیّتی که از کنار هم میگذرند، متقابلاً مانع هم نگردند؛ این به ذهن هیچ کس نمیرسد که به دیگری حتی نگاهی کند. این بیتفاوتی خشن، این گوشهگیری نامحسوس هر فرد در دل منافع خاص خود بسیار چندشآورتر و زجرآورتر از تعداد این افراد محسوس در این فضای محدود است. حتی اگر بدانیم که این گوشهگیری فرد، این خودخواهی صرف، در همه جا اصل اساسی جامعه کنونی است، باید بدانیم که این دو، در هیچ جایی جز این جا و بخصوص در ازدحام شهر بزرگ، با چنین وقاحت و اطمینان همگانی ابراز نمیشود. تجزیه بشرزیت به چادرنشینانی، که در آن هر کس دارای یک اصل زندگی خاص و هدفی مخصوص است. این هستهگرایی جهان در اینجا به نهایت خویش رسیده است.این نتیجه نیز حاصل میشود که جنگ اجتماعی، جنگ همگان علیه همه در اینجا آشکار اعلام شده است.
جداسازی فقرا
هر شهر بزرگ یک یا چندین «محلهی بد» دارد، جایی که طبقه کارگر بر روی هم متراکم شده است. بیتردید به کرّات دیده شده است که فقر در کوچه پس کوچههای پنهان، کاملاً نزدیک کاخهای ثروتمندان، خانه کرده است، ولی به طور کلّی، به فقر، زمینی حاشیهای تفویض میگردد تا از نگاه طبقات مرفه پنهان بماند، او چارهای ندارد جز اینکه به تنهایی خویش را جمع و جور کند، چه خوب، چه بد. در انگلستان این «محلات بد» در همه جا و تقریباً به شیوهای یکسان، سازمان داده شدهاند؛ بدترین خانهها در زشتترین بخش شهر. در بسیاری موارد این خانهها بناهای دو طبقه یا یک طبقه آجریاند که در زنجیرهای طولانی، ردیف گشته، و اغلب دارای زیرزمینهای مسکونی بوده که هر روزه به طور نامنظم ساخته میشوند. این خانههای کوچک سه یا چهار اتاقه با یک آشپزخانه، «کلبهای» است معمولاً نه درختکاری شده و نه سنگفرش شده؛ آنها کثیف، پر از فضولات گیاهی و حیوانی، بدون فاضلاب و بدون جوی هستند. ولی، برعکس، از گودالهای آب ساکن و متعفن پوشیدهاند. افزون بر این، به سبب بنای بد و درهم و بر هم همهی محله، تهویه به سختی انجام میشود، و از آنجا که بسیاری از افراد در فضایی کوچک میزیند، به سادگی قابل تصور است که انسان چه هوایی را در این محلات کارگری استنشاق میکند. بعلاوه خیابانها، به هنگام هوای خوب به خدمت خشک کردن لباس میآیند؛ طنابها از خانهای به خانه روبرو کشیده شده و لباسهای مرطوب بر آنها آویزان میگردند.«سنت ژیل» (1)
چند نمونه از این «محلههای بد» را بررسی کنیم. قبل از همه لندن وجود دارد و در لندن «آشیانه کلاغهای» (2) معروف (روکری) (3) و در اینجا «سنت ژیل» جایی است که تنها چند خیابان در آن کشیده شده و در این چنین وضعی میباید تخریب گردد. این «سنت ژیل» در دل پر جمعیتترین بخش شهر واقع شده است، این محله به وسیله خیابانهای وسیع و منّوری محصور گشته که جهان زیبای لندن در آن فعالانه به کار مشغول است. محلهای کاملاً نزدیک به «خیابان آکسفورد»، «میدان ترافالگار» و «استراند» محلهای با انبوهی از خانههای سه یا چهار طبقه که بدون نقشه بنا شدهاند، با خیابانهای باریک، پیچ در پیچ و کثیف که در آنها آنچنان زندگی پر هیجانی وجود دارد که در خیابانهای اصلی شهر دیده میشود و در این تحرک محله «سنت ژیل»، تقریباً مردمی جز طبقه کارگر دیده نمیشوند. خرید و فروش در خیابانها انجام میشود: سبدهای سبزیهای و میوهها، طبیعتاً با کیفیتی نازل و به زحمت قابل مصرف، باز هم خیابان را تنگتر کرده و بوی تهوعآور دکانهای قصابی را در آنجا متصاعد میکند. خانهها از زیر زمین تا شیروانی مسکونیاند و به همان اندازه که در خارج کثیف هستند در داخل نیز این چنین میباشند، خانهها دارای سیمایی هستند که هیچ کس نمیتواند اشتیاقی برای زیستن در آنجا داشته باشد. ولی این مساکن هنوز درمقایسه با خانههای داخل حیاط و گذرگاههایی که به وسیله دالان ارتباط مییابند، چیز بدی نیستند، [خانههای داخل حیاط و زیر دالان] مکانیاند که کثافت و فرسودگی آنها غیر تصوّر است؛ میتوان چنین گفت که حتی یک شیشه سالم وجود ندارد، دیوارها پر از لک و پیس هستند، چارچوب درها و پنجرهها شکسته و یا از جا در آمدهاند، درها - اگر وجود داشته باشند، از پاره تختههای مستعمل و به هم یخ شده ساخته شدهاند؛ اینجا، در همین محله دزدان، درها غیر قابل استفادهاند، چون چیزی برای دزدیدن نیست. همه جا، پشتهای از زباله و خاکستر و فاضلاب جلوی درها ریخته شده که سبب تشکیل لجنهای تهوعآور میگردند. دراینجاست که فقیرترین فقیران، کم مزدترین کارگران، دزدان، شیادان، قربانیان فاحشگی، همه به گونهای درهم و بر هم میزیند.در لندن هر صبح 50000 نفر سر از خواب بر میدارند بیآنکه بدانند شب بعد سر در کدام بالین خواهند نهاد. خوشبختترین آنها کسانیاند که موفق شوند برای شب یکی دو پنسی در اختیار داشته باشند و به جایی روند که «خانه - خوابگاه» (لوژینگ هاوس) (4) نامیده میشود، این مکانها به تعدادی وسیع در همهی شهرهای بزرگ یافت میشوند که به بیچیزان در مقابل پولشان، سر پناهی داده میشود.
لیورپول
دیگر بنادر بزرگ وضعیت بهتری ندارند. «لیورپول» با وجود همه رفت و آمدهایش، زرق و برق و ثروتش، با کارگرانش با همان ددمنشی رفتار میکند. بیش از یک پنجم جمعیت، بالغ بر 45000 نفر در 7862 زیر زمین تنگ و تاریک، مرطوب و با تهویهای بد در شهر زندگی میکنند. هنوز میباید به این رقم 2270 «حیاط» (کورت) را افزود، یعنی فضاهای کوچکی که از چهار سوی محصور بوده و تنها از طریق گذری باریک دسترسی به خارج دارند، این گذر اغلب اوقات مسقف بوده و بنابراین «کمترین» تهویهای را ناممکن میسازد، این مساکن دراکثر مواقع بسیار کثیف بوده و به طور مشخص به وسیله کارگران اشغال شده است. از این «حیاط» باز هم خواهیم گفت، وقتی که در «منچستر» باز بدانها رسیم. در «بریستول» این فرصت پیش آمد که از 2800 خانواده کارگر دیدار کنیم که 46% آنها یک اتاق میداشتند.منچستر
همهی مجموعهای که معمولاً منچستر نامیده میشود و اگر نه بیشتر که حداقل 400000 ساکن دارد. شهر خود به آن چنان گونهای ساخته شده که هر گاه انسان خویش را تنها به کارها و تفریحات خود محدود کند، میتواند سالهای سال در آنجا بزید، روزانه بدان داخل و از آن خارج شود، بیآنکه نه محله کارگری را ببیند و نه حتی کارگران را. امّا این مسأله عمدتاً از آن ناشی میشود که محلات کارگری - بر همان اندازه، نه بنا بر توافقی ناآگاهان و پنهان که با تمایلی آگاهانه و آشکار - با مقرراتی سخت از بخشهای منظور شده برای طبقه متوسط جدا گشتهاند یا حتی، اگر این نیز ناممکن باشد، زیر ردای، احسان و صدقه مستور گشتهاند. منچستر در مرکز خویش، محله تجاری نسبتاً بزرگی را جای داده است، محلهای به طول و عرض تقریباً نیم مایل، که منحصراً به شعبات شرکتها و عمدهفروشیها تعلق دارد. این محله در طول شب تقریباً بدون ساکن، برهوت و خلوت است؛ تنها گشتیهای پلیس با فانوسهایشان که سوسو میزند در خیابانهای باریک و تاریک آن پرسه میزنند.این بخش به وسیله چندین دسترسی عمده با عبور و مروری بسیار مشخص شده و طبقات هم کف ساختمانها در این دسترسیها به وسیله مغازههای پر زرق و برق اشغال شده است؛ گاهگاهی در این خیابانها طبقات مسکونی نیز یافت میشوند که تا پارهای از شب جنب وجوش وافری بر آن حکم فرماست. جز این محله همهی شهر منچستر چیزی نیست جز یک ناحیه کارگری که محله تجاری را چون کمربندی در میان گرفته است، کمربندی که عرض متوسط آن یک مایل ونیم میباشد، [در این باره میتوان] از تمامی محلات «سالفورد» (5) «هولم» (6) بخش اعظمی از «پاندلتون» (7) و «چورلتون» (8) دو سوم «آردویک» (9) و چندین مرحله از «چیتهام هیل» (10) و «بروگ تون» (11) [نام برد]. در ورای این کمربند بورژوازی متوسط و بورژوازی بزرگ میزیند.
«ایرلند کوچک»
زشتترین گوشهها - هر گاه بخواهم به تفصیل و به طور جداگانه از همهی قطعات ساختمانی سخن گویم، هرگز کلامم تمام نخواهد شد - در کنار منچستر، چسبیده به جنوب غربی «آکسفورد رود» (12) واقع شده و «ایرلند کوچک» نامیده میشود (لیتل ایرلند). (13) در گودالی نسبتاً عمیق، محدود شده در نیم دایرهای به وسیله «مدلاک» (14) و در چهار سوی به وسیله کارخانههای مرتفع، کنارههای مرتفع [گودال] پوشیده از خانهها یا خاک دستی است، در حدود 200 کلبه به دو گروه تقسیم گشتهاند، که دیوار پشتی آنها در اغلب اوقات مشترک است، حدود 4000 نفر که تقریباً همگی ایرلندی هستند، در آنجا میزیند. کلبهها فرسودهاند، کثیف و بسیار کوچک و خیابانها نامساوی و ناهموار، بخشی بیسنگفرش و بیآبرو. همه جا انبوهی از خاکروبه؛ تفاله وگل و لای تهوعآور در میان گندابهای راکد. هوا در اثر تصاعد بوی بد آنها فاسد و به سبب دود حدود 12 دودکش کارخانه تاریک و سنگین است. انبوهی از بچهها و زنان ژندهپوش در این مکانها پرسه میزنند، [بچهها و زنانی که] چون خوکهای کثیف، بر انبوه خاکروبهها و در گندابها میلمند. سخن کوتاه، این گوشه از شهر، همان نمایش چندشآوری را عرضه میدارد که بدترین حیاطهای ساحل «ایرک» (15) نشان میدهند. جمعیتی که در این کلبههای مخروبه، پشت این پنجرههای شکسته که بر روی آنها کاغذهای روغنی چسبانده است و پشت این درهای ترک خورده با سردرهای پوسیده زندگی میکنند، کسانی که در این زیرزمینهای مرطوب و تاریک، در میان این کثافت و این تعفن بیحد، در این هوایی که به نظر میرسد تعمداً خفقانآور میشود، میزیند، این جمعیت میباید واقعاً در پایینترین حد انسانیت قرار گرفته باشند، این است احساس و نتیجهای که سیمای این محله از بیرون دیده شده، به بیننده القا میکند. ولی چه بگوییم وقتی که درمییابیم که در هر یک از این خانههای کوچک، که همگی و یا اغلب آنها دو اتاق، یک اتاق زیر شیروانی و گهگاه یک زیر زمین دارند، بیست نفر زندگی میکنند؛ [چه میتوان گفت وقتی که] در این محله تنها یک آبریزگاه - البته غیر قابل دسترسی در اغلب اوقات - برای حدود 120 نفر وجود دارد. با وجود تمامی موعظههای پزشکان و همهی هیجانی که پلیس مسئول بهداشت را در دوره همهگیری وبا به خود مشغول داشت وقتی که این پلیس وضعیت «ایرلند کوچک» را امروز در سال شکوهمند 1844، کشف میکند، وضعیت تقریباً همانی است که در 1831 میبود.توهین به انسان
این است محلات متفاوت کارگری منچستر، آن چنان که من فرصت دیدار و بررسی شخصی آنها را در مدت 20 ماه داشتم. برای جمعبندی گشت و گذارمان از این مگانها، میگوییم که تقریباً تمامی 350000 کارگر منچستر و حومهی آن در کلبههای ناجور، مرطوب و کثیف زندگی میکنند؛ که خیابانهای این محلات در اغلب موارد در تأسفانگیزترین وضع قرار داشته و بینهایت کثیف هستند؛ و این خیابانها بیکوچکترین دغدغه خاطری از دیدگاه هواگیری ساخته شدهاند. تنها دلی مشغولی در ساختن آنها آوردن بیشترین سود برای سازنده است. در یک کلام، میگوییم که در مساکن کارگری منچستر، تمیزی، راحتی و زندگی خانوادگی ممکن وجود ندارد؛ و اینکه تنها یک نژاد انسانزدایی شده، منحط و تنزل یافته تا یک سطح حیوانی، چه از دیدگاه ذهنی و چه از نظر اخلاقی و جسماً علیل میتواند در آنجا احساس راحتی کند و خود را در خانه خویش بیابد. (16)ب- مسأله مسکن
بحران مسکن، سیمای خاص استثمار
بحران مسکن - که روزنامههای عصر ما بدان چنین توجهی را مبذول میدارند - در این واقعیّت کلّی نمیگنجد که طبقه کارگر بد سکنی یافته و در مساکنی پر تراکم و کثیف میزید. این بحران مسکن امروزی خاص لحظه کنونی نیست؛ آن حتی یکی از بلایایی نیست که خاص کارگر نو باشد و او را از همهی طبقات تحت ستمی متمایز کند که بیش از او میزیستند؛ کاملاً برعکس، همهی طبقات ستمدیدهی همهی زمانها کم و بیش و به گونهای متساوی آن را لمس کردهاند. برای پایان بخشیدن به این بحران تنها یک راه وجود دارد: حذف تام و تمام استثمار و سلطه بر طبقه زحمتکش به وسیله طبقه مسلط. آنچه در عصر ما از بحران مسکن مستفاد میشود، عبارت است: وخامت خاص شرایط بد مسکن کارگران در اثر مهاجرت ناگهانی جمعیت به سوی شهرهای بزرگ؛ بالا رفتن بی حد اجاره بها؛ تراکم هنوز فزاینده اجارهنشینان در هر خانه و، برای عدّهای، حتی عدم امکان پیدا کردن سر پناهی. اگر این بحران مسکن سبب صحبت بسیار شده است، بدان علت است که این بحران به طبقه کارگر محدود نشده و خرده بورژوازی را نیز در برگرفته است.بحران مسکن برای کارگران و بخشی از خرده بورژوازی شهرهای بزرگ ما، یکی از تعداد بیشمار گرفتاریهای کم اهمیت و ثانوی است که از شیوه کنونی تولید سرمایهداری نتیجه میشود. این بحران به هیچ وجه نتیجه مستقیم استثمار کارگر، آنچنان که هست، به وسیله سرمایهداری نیست.
راه چارهای بدون انقلاب ممکن نیست
پس چگونه میتوان مسأله مسکن را حل کرد؟ در جامعهی کنونی ما، چون هر مسأله اجتماعی دیگر، با برقراری تدریجی توازن اقتصادی بین عرضه و تقاضا. پس، این راه حل که از دوباره مطرح شدن بیوقفه جلوگیری نمیکند، راه چاره نیست. و در مورد طریقی که یک انقلاب اجتماعی میتواند مسأله را حل کند، این امر نه فقط به اوضاع و احوالی وابسته است که این انقلاب در آن رخ میدهد، بلکه بستگی به مسائل بسیار وسیعی دارد، که یکی از مهمترین آنها از میان برداشتن تقابل بین شهر و روستاست. چون بر آن نیستیم که نظامات تخیلی برای سازماندهی جامعه آتی را بر پا داریم، بسیار بیهوده است که بحث گستردهتری در باره این موضوع داشته باشیم. آنچه حتمی است، این است که هنوز در شهرهای بزرگ ساختمانهای کافی برای استفاده مسکن وجود دارد، که به وسیله استفاده منطقی، بتوان هر «بحران واقعی مسکن» را بیهیچ تأخیری تسکین داد. طبیعتاً چنین موضوعی نمیتواند جز از طریق مصادره املاک کنونی، جز از طریق اشغال ساختمانها به وسیلهی کارگران بیسرپناه یا کارگرانی که به گونهای افراطی در مسکنهایشان بر روی هم انباشته شدهاند، صورت پذیرد؛ به محض آنکه طبقه کارگر قدرت سیاسی را کسب کند، این تعیین تکلیف به وسیله اموال عمومی به همان سهولتی تحقق خواهد یافت که امروزه از طریق سلب مالکیت و تملک مساکن به وسیله دولت انجام میشود.شهر و روستا
پس اعتراف میشود که راه حل بورژوایی مسأله مسکن شکست خورده است: این حرکت به «تقابل بین شهر و روستا» برخورد کرده است. و این چنین است که ما به هسته اصلی مسأله رسیدهایم، مسأله قابل حل نخواهد بود، مگر آنکه جامعه برای آنکه بتواند برای از میان برداشتن این تقابل حملهی خویش را آغاز کند، عمیقاً دگرگون شود. تقابلی که در جامعه سرمایهداری امروزی به نهایت خویش رسیده است. جامعهای [که نه تنها] برای حذف این تقابل بسیار ناتوان است، بلکه هر روزه آن را وخیمتر میسازد. اوّلین سوسیالیستهای تخیلگرای جدید، «اوئن» و «فوریه» این تقابل را کاملاً شناخته بودند. در الگوهای ساخت و ساز آنها، تقابل بین شهر و روستا دیگر وجود ندارد؛ این راه حلّ مسأله مسکن نیست که به یکباره مسأله اجتماعی را چارهجویی کند، بلکه چارهجویی برای مسأله اجتماعی است [که در دستور کار قرار میگیرد]، بدین معنا که از میان رفتن شیوه تولید سرمایهداری است، که از میان رفتن مسأله مسکن را سبب خواهد شد. تمایل به حل کردن مسأله مسکن با حفظ نو شهرهای بزرگ، یک حماقت است. این نو شهرهای بزرگ جز از طریق لغو شیوه تولید سرمایهداری، از میان نخواهد رفت و، هر گاه این فرایند رخ دهد، در آن صورت مسأله، از اینکه هر کارگر خانهای کوچک داشته باشد که مال خود او باشد، چیزی دیگر خواهد شد.علیه طرحهای تخیلی
وقتی که آقای «ساکس» (17) از شهرهای بزرگ خارج میشود و به تفصیل دربارهی مهاجرنشینهای کارگری بحث میکند، که میباید در کنار شهرها ساخته شوند؛ در واقع برایمان همهی شگفتیهای این مهاجرنشینها را ترسیم میکند، «لولهکشیهای آب، روشنایی گاز، حرارت مرکزی هوا و آب، آشپزخانهها - رختشویخانهها، خشک کنها، حمامها و غیره» با «کودکستانها، مدارس، نمازخانهها، قرائت خانهها، کتابخانهها، قهوهخانه، مشروب فروشیها، تالارهای رقص، و موسیقی بسیار راحت و آبرومند»، اینها هیچ چیزی را عوض نمیکنند. این مهاجرنشین، آن چنان که او برای ما تصویر میکند، مستقیماً از سوسیالیستها «اوئن» و «فوریه» به وسیله آقای «هوبر» (18) به عاریت گرفته شده است، این شخص، این مهاجرنشین را بسهولت از هر آنچه که سوسیالیستی بوده، پاک کرده و کاملاً آن را بورژوایی کرده است و، از این طریق، این مهاجرنشین به طور مضاعف تخیلی گشته است. هیچ سرمایهداری تمایلی به ساختن چنین مهاجرنشینهایی ندارد، همچنان که چنین چیزی در هیچ جای دنیا جز در «گیز» و در فرانسه؛ و این نیز به وسیله یکی از هواداران «فوریه»، نه چون یک موضوع سودآور که چون «تجربهای سوسیالیستی»، بنا گشته است.تحقیق و انتظار
در مقابل سرزنش اینکه وضعیت شرمسارانه مساکن کارگری امروزی را چون جزئی «کم اهمیت» مطرح کردهام، از خود دفاع نمیکنم. تا آنجا که میدانم، نخستین نویسنده آلمانی زبانی بودهام که این وضعیت را در توسعه بیمانندش توصیف کردهام، همانطوری که در انگلستان دیده میشود، نه آن گونهای که «مول برگر» (19) فکر میکند، بدان سبب که این وضعیت «احساس عدالتجویی مرا جریحهدار میکند.» کسی که میخواهد کتابهایی را در مورد هر آنچه که احساس عدالتجویی او را جریحهدار میکند، بنویسد، کاری سخت در پیش دارد. امّا همچنان که میتوان در مقدمهی کتاب من خواند، برای اینکه به سوسیالیسم آلمانی که اکنون در نخستین تلاشهایش در جملهپردازیهای بی معنا گم شده است، پایهای مشخص داد، [میباید] برایش وضعیت اجتماعی به وجود آمده را به وسیله صنعت بزرگ نوین ترسیم کرد. در مورد خواست چارهجویی برای آنچه مسأله مسکن نامیده میشود، این امر کمتر از آنی به ذهنم خطور میکند، که باید به تفصیل در مورد مسأله هنوز بسیار مهمتری چون تغذیه بپردازم. خود را متقاعد خواهم یافت هرگاه توانسته باشم نشان دهم که تولید، در جامعه نو ما، به آن اندازه وجود دارد که بتواند همهی اعضای خویش را به اندازه کافی تغذیه نماید، و آن اندازه مسکن وجود دارد تا به گونهای موقتی به تودههای کارگر یک سرپناه فضادار و تمیز را عرضه کند امّا، چانه زدن در شیوهای که جامعه آینده از آن طریق توزیع غذا و مسکن را سازمان خواهد داد، مستقیماً به «تخیل» ختم خواهد شد. در نهایت، بنابر شناختی که تا این زمان ما از شرایط بنیانی همه شیوههای تولیدی داریم، میتوانیم بگوییم که با سقوط تولید سرمایهدار، اشکال مشخص مالکیت در جامعه امروزی ناممکن خواهند گشت. معیارهای گذار خود را در همه جا با شرایطی انطباق خواهند داد که در آن زمان وجود خواهند داشت. این معیارها در کشورهای خرده مالکی بکلی از آنچه در کشورهای بزرگ مالکی وجود دارد، متفاوت خواهند بود. (20)پینوشتها:
1. St. Giles.
2. Nichée des corbeaux.
3. Roockery.
4. Lodging house.
5. Solford.
6. Hulme.
7. Pendltton.
8. Chorlton.
9. Ardwick
10. Cheetham - Hill.
11. Broughton.
12. Oxford Road.
13. Little lrland.
14. Medlock.
15. lrk.
16. Die Lage der arbeiten den Klass in England, Otto Wigand, Leipzig, 1845.
Traduction francise par G. Badia et G. Frédéric: La situation de la classe Laborieuse en Angleterre, Editions Soaciales, Paris, 1960 (Pages 19-60, 62-64, 74, 85-86, 101, 104)
17. امیل ساکس (Emil Sax)، 1845-1927 ، اقتصاددان بورژوای اتریشی، در 1869 کتاب «شرایط مسکن طبقه زحمتکش و اصلاحات آنها را در «وین» منتشر کرده بود. برای «انگلس» این اثر نماد «ادبیات بورژوایی» درمورد بهداشت عمومی و مسأله مسکن» است؛ دومین اثر (دومین قسمت) کتاب «مسأله مسکن» به ردیه «انگلس» به این کتاب اختصاص یافته است.
18. Huber.
19. Muberger، طبیب «فورتامبرگ» (Wurtemberg) که به گونهای ناشناس مجموعه مقالاتی «در مورد نتایج معجزهآسای طبابت جهانی» پرودون «در مجله ولک اشتاد» (Volkstaat) (ارگان مرکزی حزب سوسیال دنباله دمکرات آلمان از 1868 تا 1876) منتشر کرد (انگلس، مقدمه، ص 10). «انگلس» در همان ارگان به وسیله سلسله مقالاتی پاسخ میگوید که امروز بخش نخست کتاب «مسأله مسکن» را شامل میشود. بخش سوم (نکات تکمیلی در مورد «پرودون» و مسأله مسکن» پاسخی است که «انگلس» به جوابیهای که این بار با امضای «مول برگ» برای مقالات «انگلس» میفرستد، داده است.
20. Zur Wohnungs frage, Leipzig, 1887. Traduction francaise par Gilberte Lenoir: La question du logement, Editions Sociales, Paris 1957. (Pages 21, 36-37, 57-58, 108).
شوای؛ فرانسواز، (1392)، شهرسازی تخیلات و واقعیات، برگردان: سید محسن حبیبی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم