برگردان: محسن حبیبی
افق شهر پس زمینهای است که مجموعهی تفکر تاریخی و سیاسی مارکس کارل مارکس Karl Marx (1818-1883) بر آن نقش میبندد. «تاریخ همهی جوامع تا به امروز، تاریخ مبارزه طبقاتی است». (1) و این مبارزه در مراحل قطعی خود در شهر جریان مییابد؛ شهر، گهواره بورژوازی و سپس کارگر صنعتی این دو نیروی محرکه تاریخ و انقلاب [است].
پس، در گذر زمان، شهر دو نقش بازی کرده است، تباه کننده شخصیت و آزادی بخش «شهر» صنعتی قرن نوزدهم برههای - شاید نهایی - در این جدال عقلی است. مارکس تنها چند صفحهای را به شهر اختصاص داده است، ولی اندیشه [او] در مورد شهر غیر قابل فراموش شدن است. قبل از هر چیز - و بخصوص - تحلیل نظریهای فراموش ناشدنی دست نوشتههای 1884 است، که مارکس جوان در آنها مسیری واژگونه از وضع «هستی شناختی» شهر را ترسیم میکند. (2) بعد از این، توصیفهای مشخص کتاب «سرمایه» هستند، که در این کتاب مارکس با رجوع به انگلس، شرایط کارگر شهری در انگلستان را تشریح میکند.
شهر چون انحطاط
الف - شهر بزرگ صنعتی
«خانهی نور» یا کنام حیواناتحتی نیاز به هوای بسیار برای کارگر از حالت نیاز بودن خارج شده است، انسان به کنام تاریخ خویش باز میگردد، ولی اکنون این کنام به وسیلهی نفس طاعونزده و متعفن تمدن آلوده گشته است، و انسان تنها به گونهای موقتی در آن سکنی میگیرد، این کنام چون نیرویی غریب است که هر روز میتواند خود را از انسان پنهان بدارد؛ هرگاه انسان نتواند پرداختی داشته باشد، هر روز ممکن است که از این کنام، به بیرون رانده شود. باید برای این خانه مرگ [پول] پرداخت. «خانه نور» که «پرومته» در [حماسه] «آشیل» آن را چون هدیهای بسیار ارزنده انتخاب میکند تا بتواند با آن «وحشی» را به انسان تبدیل کند، برای کارگر وجود ندارد. نور، هوا و غیره یا پاکیزگی حیوانی بسیار ابتدایی به عنوان یک نیاز انسانی، دیگر وجود ندارند. کثافت، این رکود، این گندیدگی انسان، این منجلاب (به معنی صحیح کلمه) تمدن، عنصر زندگی انسان گشته است. بیتوجهی کامل و غیر طبیعی، طبیعت گندیده عنصر زندگی انسان شده است. دیگر هیچ یک از احساسهای او نه فقط در سیمای انسانیاش، که در سیمای غیرانسانی او نیز وجود ندارد، بدین معنا که او پایینتر از حیوان [شده است].
انسان به مغاک خویش بازگشته است و غیره، امّا این کنام را تحت شکلی بیگانه از خویش و دشمن باز مییابد. حیوان وحشی در مغاک خویش دیگر احساس غربت نمیکند - این عنصر طبیعی، به گونهای خود به خودی به او عرض میشود، بدان سبب که از کنام بهره گیرد و در آن پناه جوید- به معنای دقیقتر، [حیوان وحشی در کنام خویش] به همان اندازه راحت است که ماهی در آب. ولی زیرزمینی که یک فقیر در آن سکنی میگیرد، چیزی خصمانه است، آنجا «اقامتگاهی است که در خود نیرویی غریب دارد، که تنها زمانی خویش را در اختیار فقیر قرار میدهد که او عرق جبین خویش را بدان بپردازد»، فقیر نمیتواند آن را چون منزل خود بداند - یا نتواند در نهایت بگوید: در اینجا من در خانه خود هستم، - [این زیرزمین] جایی است که او بیشتر خود را در خانه دیگری مییابد، در خانهی یک بیگانه، که هر روز و هرگاه نتواند اجاره را بپردازد، در کمین اوست و او را بیرون خواهد انداخت. از دیدگاه کیفی نیز، فقیر خانه خویش را متضاد آن مسکن انسانی میداند که در سرای باقی، در آسمان نیکبختی قرار دارد. (3)
علیه افسانه بینظمی
یک جامعه هرگز و قبل از آنکه همهی نیروهای مولده توسعه یافته باشند - که این جامعه خود عرصه پهناوری برای تضمین آنهاست - زوال نمیپذیرد، روابط تولیدی برتر، هیچگاه مستقر نمیگردد، مگر آنکه شرایط مادی وجود آنها در دل همان جامعهی کهن شکفته باشد. برای اینست که انسانیت تنها وظایفی را پیشنهاد میکند که میتواند بر عهده گیرد. با خوب نگریستن به موارد، دیده میشود که وظیفه همیشه در جایی ظهور میکند که شرایط مادی تحقق آن از قبل شکل یافته یا آنکه در حال تولد یافتن باشد. (4)ب- لندن
فقر لندن
لندن از دیدگاه مساکن متراکم و مطلقاً کثیف برای استفاده مسکن انسانی، نخستین رده را به خود اختصاص میدهد. دکتر «هانتر» میگوید که در آنجا دو واقعیت مشخص وجود دارد: «اوّل این است که لندن بیست مهاجرنشین متراکم را، با حدود هر کدام ده هزار جمعیت، در خود دارد و وضعیت فقر در این مهاجرنشینها از هر آنچه تا امروز در انگلستان دیده شده، فراتر میبرد، این وضعیت نتیجه تقریباً بلافصل تسهیلات رقّتانگیز سکونتگاههایشان است. دوم این است که درجه تراکم و خرابی این سکونتگاهها بسیار بدتر از 20 سال پیش است. این گزافهگویی نیست که تأکید کنیم، در تعدادی از محلات لندن و «نیوکاستل»، زندگی واقعاً دوزخی است». (5)در لندن، حتی بخش نیمه مرفه طبقه کارگر، که با خردهفروشان و دیگر عناصر پایینی طبقه متوسط در هم آمیخته است، نیز هر روز بیش از دیگر روز، به همان اندازهای که «بهسازی»، همچنین تخریب محلات قدیمی در جریان است، به همان اندازهای که کارخانهها هر روزه تعدادی بسیار بر ساکنان متراکم این کلانشهر میافزایند، و سرانجام هم چنان که اجارهبهای خانه با بهره زمین در شهرها بالاتر میرود تأثیر محتوم شرایط خفتبار مسکن را متحمل میشوند.
«پرجمعیّتی»
کارگران رانده شده به وسیله تخریب سکونتگاههای قدیمیشان، قلمرو خویش را ترک نمیکنند، آنان در نزدیکترین نقطه ممکن و در حاشیه قلمرو خویش، مستقر میشوند.» «طبیعتاً آنها برآنند که خویش را در همسایگی کارگاههایشان سکنی دهند، نتیجه این است که خانوادهای که قبلاً دو اتاق در اختیار داشت، مجبور میشود که به یک اتاق قناعت کند. مسکن تازه، بسیار بدتر از آنی است، که آن نیز بد بود، که از آنجا اخراجشان کرده بودند، گو اینکه اجارهبها بسیار افزونتر است. نیمی از کارگران «استراند» مجبورند که برای رسیدن به کارگاههایشان دو مایل پیادهروی کنند». این «استراند»، که خیابان اصلی آن به تازه وارد تصوّر بالایی از ثروت لندن را میدهد، برای ما مثالی از تراکم انسانی خواهد بود که بر لندن حاکم است. یک کارمند پلیس بهداشت در یکی از مناطق تحت نفوذش، پانصد و هشتاد و یک نفر در اکر (6) را شمارش کرده است، گو اینکه نیمی از بستر رودخانه «تایمز» نیز در این برآورد به حساب آمده است. بدیهی است که همهی اقدامات پلیس که - بنابر آنچه تاکنون در لندن انجام یافته است - کارگران یک محله را بیرون رانده و خانههای غیرقابل سکونت را تخریب میکند، جز در خدمت هر چه انباشتهتر کردن آنان در محلهای دیگر نیست. «دکتر هانترا» میگوید: «یا باید که این شیوهی بیهودهی اجرا مطلقاً پایان یابد، یا اینکه میباید همدردی عمومی (!) برای چیزی برانگیخته شود که میتوان بیهیچ گزافهگویی وظیفه ملّی نامید. این مسأله عبارت است از تدارک دیدن سرپناهی برای مردمانی که به علت فقدان سرمایه نمیتوانند آن را تصاحب کنند، چه آنان به سبب پرداختهای ادواری، داراییشان فزونی چندانی نمیگیرد.»کارگری شدن
در شروع قرن نوزدهم بجز لندن یک شهر صد هزار نفری در انگلستان وجود نمیداشت. تنها پنج شهر بیش از 50 هزار نفر جمعیت داشتند. امروزه [اواسط قرن نوزدهم] جمعیت 28 شهر فراتر از این رقم است. «افزایش بیحدّ جمعیّت تنها نتیجه این دگرگونی نیست، بلکه شهرهای قدیمی کوچک و فشرده، مراکزی گشتهاند که در پیرامون آنها و در تمامی جهات ساختمانهایی قدر برافراشته و نمیگذارند که هوا از هیچ جایی جریان یابد. ثروتمندان دیگر این شهر را خوشایند نمییابند و آن را به سوی حومهها ترک میکنند، جایی که لذّتی بیشتر خواهند برد. جانشینان این ثروتمندان خانههای بزرگ آنان را اشغال میکنند؛ هر خانواده در اتاقی مستقر میشود، که اغلب اوقات مستأجری ثانوی نیز با خویش دارند، این چنین است که جمعیّتی کامل در سکونتگاههایی مستقر میشوند که برای آنان آماده نشده بود، جایی که به طور مطلق جمعیت در آن بد جای داده شده و به تأثیراتی تن در میدهد که برای بزرگان خفتبار و برای خردسالان زیانآور است.» (7)پینوشتها:
1. بیانیه حزب کمونیست.
2- با احتیاط فراوانی میتوان این صفحات را بسیار الهام گرفته از هگلیانیسم (Hégélianisme) دانست، (ر. ک. به) مقالهی هایدگر (Heidegger). در هر مورد نقش شکل دهنده یک «مسکن» قطعی، ظاهر میشود.
3. Manuscrits de 1884: rédigés Par Marx à Paris, en 1884, et Publiés Pour la Premiére fois par Landshut et Mayer dans Der Historiche Materialisme, Die Fruhschriften. Leipzig, 1932. Traduction francaise de F. Bottigelli, Editions sociales, 1957. (le texte Cite appartient au troisieme manuscrit, Pages 101-102, 108-109)
4. Zur Kritik der Politischen OEkonomie, erstes Heft, Duncker Berlin, 1859. Traduction francaise de M. Rubel et E.Evrard, in Karl Marx OEuver, t, I, La Pleiade, Gallimard, Paris, 1963. (Pages 273-274).
5. نقل قول از «پابلیک هلث» (pubilc health)، هشتمین گزارش، 1866.
6. هر اکر چهل و نیم «آر» است. [هر آر 100 متر مربع و هر «اکر» 4050 متر مربع است. (م)].
7. Das Kapital, erstes Buch, Meisner, Berlin 1867. Traduction francaise de J.Roy, revue Par M. Rubel, La Pleiade, Gallimard. (Pages 1348-1350).
شوای؛ فرانسواز، (1392)، شهرسازی تخیلات و واقعیات، برگردان: سید محسن حبیبی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم