برگردان: محسن حبیبی
دیدگاههای کوین لینچ در شهرسازی
کوین لینچ Kevin Lynch (1984-1918) استاد برنامهریزی شهری در ام. آی. تی. (1) (انستیتوی تکنولوژی ماساچوست) میباشد؛ که در زمینههایی متفاوت آموزش دیده است. او معماری را از «فرانک لویدرایت» آموخت و سپس آموختن را در پژوهشهای روانشناسی و مردمشناسی ادامه داد، مسیرهایی که او را به روشنی نو در مسأله شهری راهبر شدند.در واقع او بستگی شدیدی به نظریه آگاهی ادراکی دارد. با آگاهانه محدود کردن خود در زمینه بصری، اصول ادراک علمی شهر را مورد پژوهش قرار میدهد، و عوامل پایدار آن را بیرون میکشد، عواملی که میباید در هر گونه پیشنهاد ساماندهی ملحوظ شود.
«کوین لینچ» به عنوان مدیر مشترک پژوهشی درمورد «شکل ادراکی شهر» که از طریق «بنیاد راکفلر» هزینهاش تأمین شده بود، «لوسآنجلس»، «بوستون» و «جرسی -سیتی» را به عنوان زمینههای آزمون انتخاب کرد. او به عنوان مشاور در تهیه طرحهای ساماندهی متعددی در ایالات متحده آمریکا، بخصوص در طرح کنونی «دوبارهسازی» بوستون، شرکت داشت.
آثار عمده او عبارتند از:
- تصور شهر (1960) (2) The imag of City.
- برنامهریزی مجموعه (1964) Site Planning.
- دید از جاده با همکاری «اپلیارد» (3) و مایر (4) (1964) The View From The Road
در تلخیص کنونی، تحلیلهای مشخصی را که به موارد خاص شهرهای امریکایی باز میگشت حذف کردهایم.
شالودهی ادراک شهری
شهرسازی، هنری تاریخی
نمایشی که شهرها عرضه میدارند - با وجود پیشپا افتادگی منظر ارائه شده - میتواند خوشایندی خاصی را سبب شود. به عنوان قطعهای از معماری، شهر، ساخت و سازی در فضاست، ولی ساخت و سازی در مقیاس وسیع، شیءای که تنها از طریق برهههای زمانی طولانی قابل ادراک است. هم از این روست که شهرسازی (5) یک هنر تاریخی (تحویل یافته در زمان) است، امّا هنری تاریخی که بندرت میتواند برای برهههای مشخص و محدود شدهای مطرح شود که در دیگر هنرهای زمانهای چون موسیقی، به کار گرفته میشود. بنابراین موقعیتها و افرادی که این هنر را در مییابند، صحنهها دارای تسلسل، واژگونی، انقطاع، فراوانی و قطعه شدن، میگردند. افزون بر این، شهر در هر نوع نور و از طریق همهی زمانها رخساره مینماید.شهر، هرگز و یکباره در کّل درک نمیشود....
شهر، در هر لحظه، شامل امکانات، مناظر و مزایایی- که نه چشم میتواند ببیند و نه گوش میتواند بشنود - است، که در انتظار کشف شدن میباشند. هیچ عنصری با خویشتن خود نمیزید، این عنصر همیشه در ارتباط با محیط خودش در ارتباط با تسلسل حادثههایی چهره مینمایاند که یادگارهای تجربیات گذشته در آن نقش دارد. هر ساکنی با بخشهای مشخصی از شهر خود ارتباطات و تصوری داشته است که یادبودها و معناها در آن غوطهورند.... و نه هرگز، تمام میگردد
عناصر متحرک شهر - بخصوص ساکنانش با فعالیتهایشان - به همان اندازهای اهمیت دارند که عناصر ثابت آن، زیرا ما، تنها ناظرانی بر این نمایش نیستیم، بلکه خود، بر روی صحنه و با دیگر بازیگران، در آن شرکت داریم.برای میلیونها نفر، با طبقات و شخصیتهای بسیار متفاوت، شهر تنها یک شئ ادراکی (و حتی در بعضی مواقع یک شیء خوشایند) نیست، بلکه شهر محصول فعالیت سازندگان متعددی است که مدام در حال تغییر ساخت آن هستند. گو اینکه ممکن است در دوره زمانی مشخصی، چهره عمومی آن ثابت باقی بماند، ولی جزئیاتش بیوقفه در دگرگونی است. [از این رو] تنها و به گونهای جزیی میتوان نظارتی را بر رشد و شکل آن اعمال کرد. نتیجه نهایی وجود ندارد، تنها و تنها تسلسل مراحل [مطرح است]. بنابراین اصلاً تعجبآور نیست که هنر شکل بخشیدن به شهرها، کاملاً متفاوت از آنی باشد که در معماری، موسیقی و یا ادبیات موجود است.
یکم - تصور شهر
خوانایی
با بررسی کردن تصور ذهنی که شهروندان از شهرهایشان دارند، شهر امریکایی در زمینه سیمای بصریاش مورد کاوش قرار خواهد گرفت. ما بویژه از نوعی کیفیت بصری خاص جانبداری خواهیم کرد، وضوح ظاهری یا «خوانایی» منظر شهری. از این طریق امکانی را مراد میکنیم که به وسیلهی آن اجزای شهری، میتوانند مورد بازشناسی واقع شده که بنابر نقشه کلی (بافت) و منسجم سازمان یافته باشند.[نقشهای] دقیقاً مشابه با همین صفحه چاپ شده، اگر خوانا باشد، میتواند به گونهای بصری و چون مجموعهای کاملاً مرتبط از نمادهای قابل شناخت، دریافت گردد، به همین روال یک شهر خوانا شهری است که در آن محلات، یا یادمانها، یا مسیرهای آمد و شد براحتی قابل درک بوده و بسهولت در یک نقشه کلی (بافت) قابل ادغام باشند.
تأ:ید میکنیم که خوانایی، برای انتظام شهر، تعیین کننده است؛ ما عناصر آن را تجزیه و تحلیل کرده و میکوشیم نشان دهیم که چگونه مفهومی مشابه میتواند برای بازسازی شهریمان مورد استفاده قرار گیرد.
یک شهر نمیتواند...
شکی نیست که وضوح و خوانایی، به طور قطعی تنها ویژگی یک شهر زیبا نیستند و از دیدگاه مقیاس انسانی، ابعاد، زمان و پیچیدگی محیط، اهمیتی خاص مییابند. برای اینکه بتوان این پیچیدگی را در مکان درست قرار داد، نمیباید به شهر، تنها و تنها چون یک شیء درخود بنگریم، بلکه باید آن را آن گونه ببینیم که ساکنانش دریافت میکنند...... از تصور ذهنیاش جدا شود
موهبت ساختن محیط و هویت دادن به آن، استعداد مشترک همه جانوران است. آنچه برای این موضوع مورد استفاده قرار گرفته است، عبارت است از تأثرات بصری رنگ، شکل، حرکت یا تمرکز نور و همچنین دستاوردهای دیگر حسهای بویایی، چشایی، بساوایی، لرزش، احساس گرانشی و شاید احساس میدانهای الکتریکی و مغناطیسی، این روشهای جهتیابی، از روشهایی که مهاجرت پرستوان را هدایت میکند، تا روشهایی که مسیر یک نرم تن صدفدار (6) را بر روی پستی و بلندیهای بسیار کوچک یک صخره ترسیم میکنند، همگی توصیف شده و اهمیت آنها در آثار فراوانی مورد تأکید قرار گرفته است. روانشناسان همین تواناییها را در نزد انسان، به گونهای بس سریع و با روشی محدود، در آزمایشگاه بررسی کردهاند. امروزه و علی رغم پایداری چند نکته ناشناخته، وجود یک «میل غریزی» جهتیابی غیر محتمل است. [قبول] یک فرایند سازماندهی و انتخاب معلومات مربوط به حواس متفاوت (جمعآوری شده در محیط)، گزینشی بهتر است. این توانایی سازماندهی برای کارایی و حتی بقای موجودات دارای حرکت مستقل، حیاتی است.تصور ذهنی از شهر و جهتیابی
در حرکتی که منجر به دستیابی به این مسیر شود، تصوّر از محیط، حلقهای راهبردی است. این تصوّر به گونهای همزمان، محصول تأثر فوری و تجربهی گذشته گردآوری شده در حافظه است، این تصوّر است که تفسیر اطلاعات را ممکن ساخته و عمل را جهت میدهد. لزم بازشناسی محیط خودمان و توانایی شکل بخشیدن بدان، چنان ریشههای عمیقی دوانیدهاند که این تصوّر برای فرد اهمیّتی عملی یافته و تأثیری چشمگیر دارد.تصوّر شهر و رشد فرد
[داشتن] تصوری روشن [از شهر] بیتردید راحتی و سرعت در جا به جاییهای ما را تسهیل میکند، ولی امتیازات بیشتری نیز دارد، این تصوّر میتواند به عنوان یک چارچوب مرجع بسیار وسیع، مورد استفاده واقع شود، و میتواند یک وسیله سازماندهی فعالیت، باورها یا دانشها باشد. به عنوان مثال، از طریق یک درک شالودهای از «مانهاتان»، میتوان مقدار زیادی از اطلاعات مربوط به جهانی را طبقهبندی کرد که در آن زندگی میکنیم. چون همهی مجموعههای مرجع خوب، چنین شالودهای، گسترهای از انتخاب و اصول را، برای در اختیار گرفتن گستردهترین اطلاعات، پیش روی فرد مینهد. بنابراین تصوّری روشن و دقیق از محیط، عامل مثبتی در رشد فردی میباشد.یک چارچوب کالبدی زنده، کاملاً پیوسته و قادر به آفریدن تصوّری استوار، نقشی اجتماعی را نیز بازی میکند. این چارچوب میتواند دستمایه مادهی اولیه نمادها و یادبودهای جمعی باشد که در ارتباطات بین گروهها [ی اجتماعی] مورد استفاده قرار میگیرد.
تصوّری مطلوب از محیط خود، به فرد نوعی احساس عمیق از امنیتی مؤثر میبخشد. از این پس، فرد میتواند رابطهای هماهنگ با جهان خارج را برقرار کند.
افزون بر این، یک محیط کاملاً خصوصی شده و خوانا تنها نوعی امنیت را عرضه نمیدارد، این محیط عمق و فشردگی بالقوهی تجربهی انسانی را افزایش میدهد.
در تقابل با اهمیتی که برای «خوانایی» قائل شدهایم، میتوان این اعتراض را شنید که ذهن انسانی به نحو خارقالعادهای تطبیقپذیر است، با [استفاده از] تجربه میتوان آموخت که در یک محیط آشفته و سازمان نیافته راه خویش را بیابیم.
مطمئناً هر کسی (یا تقریباً هر کسی) میتواند، با هوشیاری، این سوی و آن سوی رفتن در «جرسی سیتی» (7) را، به قیمت تلاشی بسیار و مشکلات فراوان بیاموزد. افزون بر این، این مجموعهی متراکم از امتیازات یک محیط خوانا نیز محروم است، [امتیازاتی نظیر]: خوشایندیهای مؤثر، چارچوب ارتباطات و تشکیلات مفهومی و ابعاد جدیدی که این چارچوب میتواند برای زندگی روزمره به همراه آورد.
بیهیچ تردیدی، تأثیر تو در تو بودن و اثر شگفتزده شدن، میتوانند ارزش خودشان را داشته باشند، بسیاری از ما «قصر آیینهها» (8) را دوست داریم و کوچههای پر پیچ و خم «بوستون» نیز مسیری مطمئن وخوشایندند. ولی این مسأله نمیتواند این چنین باشد مگر به دو شرط: اوّل اینکه خطر از دست دادن تصور کلّی جهتیابی و گم شدن واقعی، وجود نداشته باشد. شگفتزدگی جز در درون یک چارچوب عمومی [نقاط] مرجع نمیتواند امکان بروز یابد، ابهام مییابد در مناطقی خاص در دل یک کلّیّت کاملاً قابل درک، محدود شود. دوم اینکه، عنصر پیچواپیچ یا غافلگیر کننده خود میباید شکلی خاص داشته باشد، شکلی که زمان، امکان کشف و سپس درک آن را میسر سازد.
به طرفداری از تصوّری گسترده
از سوی دیگر، بیننده میباید نقشی فعال را در سازماندهی جهان خویش بازی کند، [او باید] نقشی خلاق در ساخت تصور خویش داشته باشد. او باید بتواند بنابر تحول نیازهای خویش، این تصور را تغییر دهد. محیطی که تا کوچکترین جزئیاتش سازماندهی شده باشد، میتواند هر گونه امکان ساختگرایی جدیدی را منتفی سازد. منظری که در آن هر تکه سنگی بیانگر تاریخی است، مشکل بتواند آفریننده تاریخهای جدید باشد. چنانچه از سوی هرج و مرج شهری موجود تهدید نشده باشیم، این ملاحظات نشان میدهند که آنچه در جستوجوی آنیم، به هیچ وجه یک نظم قطعی نیست، بلکه نظمی گسترده است، نظمی که قادر به توسعهی نامحدود باشد.در تصوّر محیط، تحلیل میتواند سه جزء را تمیز دهد: هویت، ساخت (شالوده) و معنا. اگر چه این تجزیه میتواند به دلایل روش شناختی مفید افتد، ولی در واقع، این سه جزء به گونهای ناگسستنی به هم پیوستهاند. یک تصور، برای آنکه قابل استفاده باشد، باید بتواند هویتپذیر و به موضوعی وابسته باشد؟، به دیگر سخن از آنچه در پیرامون دارد قابل تمیز باشد، و به عنوان یک کلیت مجزا باز شناخته شود. در رده بعدی، تصور باید متضمن یک رابطه فضایی و شکلی موضوع با بیننده و دیگر موضوعات باشد. سرانجام، موضوع میباید برای بیننده دارای معنای عملی و تأثیرگذار باشد. معنا، نیز خود، یک رابطه است، ولی رابطهای متفاوت از رابطه فضایی و شکلی.
تصور و معانی
مسأله معنا در شهر بسیار پیچیده است، اگر در جستوجوی ساختن شهرهایی برای خوشایندی تعداد بیشماری از افراد هستیم که از محیطهایی کاملاً متفاوت میآیند - و اگر، افزون بر این، برآنیم که این شهرها بتوانند به نیازهای غیر قابل پیشبینی آینده نیز جوابگو باشند- میباید تلاشهایمان را بر وضوح کالبدی تصور متمرکز کنیم و بگذاریم که معانی آزادانه و بدون مداخله مستقیم ما به خود توسعه بخشند، تصور «مانهاتان» میتواند در اصطلاحاتی چون سرزندگی، قدرت، انحطاط، رمز و راز، تورم و عظمت ترجمه گردد ودرهر مورد این تصور قوی، معنا را متبلور و مستحکم میسازد.برای سهولت جهتیابی در فضای رفتاری، «تصور» میباید کیفیات بسیاری را دارا باشد. از دیدگاه عملی، میباید کفایت و صراحت داشته باشد و امکان عمل دلخواه فرد در محدوده محیطش را فراهم آورد، نقشه، صحیح و یا غلط، میباید امکان بازگشت [افراد] به خانهاش را فراهم آورد. ضروری است این نقشه به اندازه کافی واضح بوده و برای صرفهجویی تلاشهایی ذهنی کاملاً تلفیق شده باشد.
لازم است که این نقشه [تصوّری] با تعداد کافی از نشانهها، امکان انتخاب را فراهم آورده و حداقل ایمنی را تأمین کند. تصور باید گسترده و قابل تطبیق با تغییرات باشد و به فرد اجازه دهد که به کشف و سازماندهی واقعیت ادامه دهد و سرانجام و در پارهای موارد، این تصور میباید قابل انتقال به دیگران باشد. اهمیت نسبی این معیارهای مختلف، بنابر افراد و بنابر شرایط متفاوت میشود.
محیط خوانا
آن چیزی که میتواند «تصویرپذیری» نامیده شود، این کیفیتی که به یکی شیء کالبدی، توانایی بسیاری برای یادآوری تصوّری زنده نزد هر بینندهای میبخشد، میتواند «خوانایی» نیز خوانده شود، شاید نیز «رؤیتپذیری» در معنای قوی کلمه.در محدودهای که شکلگیری تصوّر یک فرایند جدلی محسوب میشود که ناظر و منظور را در بر میگیرد، تحکیم تصوّر، یا به وسیله استفاده از ابزارهای نمادین (نقشهها و اعلانات) و یا توسط آموزش ناظر، یا به وسیله ساماندهی مجدد محیط، ممکن میگردد.
انسان نخستین مجبور بود که تصور از محیطش را با انطباق ادراکش بر منظری موجود، ارتقا بخشد. او توانسته است که به کمک ستونی از سنگهای برهم چیده شده، علائم یا آتش، تغییرات کوچکی در محیطش ایجاد کند؛ اما تغییرات قابل رؤیت با معنا، محدود [به دورانی میشود] که خانهها و دیوارهای مقدس در اختیار [او] است. فقط تمدنهای قوی میتوانند دخالت در مجموعه محیط را، در مقیاسی با معنا شروع کنند. ساماندهی مجدد و آگاهانه یک محیط کالبدی با ابعاد گسترده جز در سالهای اخیر ناممکن بوده است؛ و هم از این روست که مسأله «تصویرپذیری» از محیط، [مسألهای] تازه است.
تصوّر کلانشهر
ما در حال ساختن واحد عملکردی جدیدی هستیم، منطقه کلانشهری؛ و باید این را بفهمیم که این واحد، نیز باید تصوری را دارا باشد که در ارتباط با آن است.به نظر میرسد که، تصوری عمومی که، از شهرهای موجود وجود داشته است، نتیجه تعدادی بیشمار از تصورات افراد باشد. هر تصور فردی منحصر به فرد است و محتوایی دارد که به ندرت و یا هیچ گاه انتقال نیافته است؛ با وجود این، این تصور فردی، بنابر مورد، تصور عمومی را، که کم و بیش جامع است، برشی مجدد میدهد.
تحلیل ما به تأثیرات موضوعاتی محدود میشود که از نظر کالبدی قابل درک باشند. (ما عوامل تصویرپذیری چون معنای اجتماعی یک محله، عملکردهایش، تاریخش و حتی نامش را به کناری میگذاریم).
عناصر تصوّر
محتوای تصورات شهرهای موردبررسی تاکنون (9) میتواند عملاً در پنج گونه عنصر دستهبندی شود: راهها، لبهها، محلهها، گرهها و نشانهها.اول - راهها
خیابانها، پیادهروها، گردشگاهها، ترعهها
اینها حلقههای زنجیریاند که بیننده در طول آنها به گونهای عادی، تصادفی و یا بالقوه در حال گردش است. این حلقههای زنجیر میتوانند خیابانها، پیادهروها، گردشگاهها، مسیرهای عبوری، ترعههای آبی و یا خطوط آهن را شامل شوند. برای بسیاری از افراد، این [نقاط] عناصر مسلط در تصور آنها از شهر است. آنان شهر را به هنگام گردش در آن نظاره میکنند و دیگر عناصر محیطی مسیرهای عبوری خود را به هم میپیوندند و سازمان میدهند.دوم - لبهها
مسیلها، دیوارها، قطعهبندیها
اینها عناصریاند که از سوی بیننده مثل راهها مورد استفاده قرار نمیگیرند. این عناصر مرزهای بین دو مرحلهاند و راهحلهایی برای تداوم یافتن [فضای شهری] میباشند، مسیلها، مسیرهای گودبرداری شده راهآهن، محدودههای قطعات [زراعی یا...] و دیوارها. این عناصر بیش از آنکه محورهای سامانده باشند، نقاط مرجع جنبی هستند. گو اینکه این لبهها نقش پایهای راهها را ندارند، ولی برای بسیاری از شهروندان عامل بسیار با اهمیتی در تشکیلات [فضای شهر] بوده، بخصوص برای دستیابی به وحدت کلیه مناطق مورد استفاده واقع میشوند.سوم - محلهها
تشخیص محلات
این [عناصر]، بخشهای کم و بیش گسترده شهرند - که در دو بعد گسترده شده، دریافت میشوند - بیننده احساس میکند که در دوران این بخشها نفوذ کرده است، بخشهایی که به وسیله هویت بسیار قوی خود قابل تمیز میباشند. این عناصر که همیشه در درون خویش هویتپذیرند، چنانچه از بیرون قابل رؤیت باشند، نیز میتوانند به عنوان نقاط مرجع بیرونی مورد استفاده واقع شوند. تصور بسیاری از شهروندان از شهر از این طریق ساخته میشود، اولویت راهها یا محلهها [به عنوان نقاط مرجع تصور شهروند] بنا به افراد جا به جا میگردد. به نظر میرسد که این گونه ساخت [تصور از شهر] نه فقط به افراد، بلکه به شهرها نیز بستگی دارد.چهارم - گرهها
انشعابات، تقاطعها، مراکز
این [عناصر] نقاط راهبردی شهر هستند. آنجا که بیننده میتواند به کانونهای فعالیت نفوذ کند و به دور آنها به گردش درآید. این کانونها عمدتاً انشعابات، نقاط توقف نظام حمل و نقل، تقاطعها یا نقاط تلاقی مسیرها و مکانهای عبور از یک شالوده [فضایی] به دیگر شالوده هستند. ولی گرهها میتوانند اهمیت خود را از یک واقعیت ساده نیز به دست آورند، واقعیتی که آنها مجموعهای از عملکردها یا خصوصیات کالبدی را متمرکز میسازند، مثل قهوه خانهای در گوشهای از مجموعه یا میدانی بسته بر روی خود. بعضی از این گرههای تمرکز گرا نقش کانونی دارند و مانند شرح حالی از محلهاند. محله تحت تأثیر امواج این گروهها قرار داشته و این گرهها نماد آن محله میگردند. میتوان این گرهها را مراکز ثقل نیز نامید. مفهوم مرکز ثقل در ارتباط با مفهوم مسیر قرار میگیرد، زیرا انشعابات دقیقاً به وسیله تمرکزگرایی مجموعهای از راهها تعریف میشود. مفهوم مرکز ثقل نیز به مفهوم محله وابسته است. البته در محدودهای که این مراکز کانون فعالیتهای محلات و مرکز کشش هستند، بعضی از مراکز گرهای تقریباً در هر تصوری از شهر یافته میشوند؛ و در مواردی عنصر اساسیاند.پنجم - نشانه (نقاط مرجع)
ساختمان، علامت تصویری، علّی، جغرافیایی
این [عناصر] گونهای دیگر از مراجع مکانیاند؛ ولی بیننده نمیتواند بر آنها وارد شود و برای او عناصر خارجیاند. این عناصر به طور معمول و بسادگی از دیدگاه کالبدی قابل تعریف هستند: ساختمان، علامت، مغازه، کوه. استفاده از این عناصر منوط به یک انتخاب در بین بسیاری از دیگر عناصر موجود است. بعضی از نقاط مرجع (نشانهها) در دوردست قرار دارند، این عناصر آنهایی هستند که به گونهای خاص از زوایای مشخص و فواصل متفاوت، از ورای عناصر کمتر مرتفع دیده میشوند و نشانههای [نقاط مرجع] شاخص هستند. این عناصر میتوانند در درون شهر یافت شوند و همچنین در فاصلهای از آن قرار داشته باشند، و در همه موارد عملی؛ آنها جهت ثابتی را نمادین میسازند. برجهای منفرد، گنبدها و تپهها از این قبیلاند. برعکس اینها دیگر نشانهها محلیاند و تنها در زمینهای محدود و تحت زوایایی خاص قابل رؤیت میباشند. این مسأله در مورد بسیاری از علائم صادق است، سر در مغازهها، درختان، چکشهای درکوب و دیگر جزئیات شهری که در تصور بسیاری از بینندگان انباشته شدهاند. این گونه از نشانه غالباً برای هویت بخشی و حتی [تصور] ساختاری شهر به کار میروند؛ آنها بیش از پیش مورد استفاده واقع میشوند، تا آنجا که یک مسیر آمد و شد، مسیری آشنا و خودی گردد.هم پیوندی عناصر
این عناصر متفاوت چیزی جز مواد اولیهای نیستند که از طریق آنها تصور و سیمای محیط در مقیاس شهر مهیّا میگردد. (10) این عناصر برای آنکه بتوانند شکلی قانع کننده بیابند میباید در شالودهای مشترک ادغام گردند. پس از تحلیل عملکرد گروههای مشابه (شبکه راهها، مجموعه نشانهها، ترکیب مناطق)، منطق حکم میکند که کنش و واکنش هر جفت عناصر ناهمگن مورد بررسی قرار گیرد.تناقص یا تباین
عناصر چنین جفتهایی به منظور بالا بردن قدرت متقابل خود، میتوانند به خود تحکیم بخشیده و همآوایی کنند و برعکس این، میتوانند در تناقص با یکدیگر موجب تخریب متقابل یکدیگر شوند. یک نشانه غولآسا میتواند منطقه کوچکی که در پای آن واقع شده است را کوچکتر سازد و آن را از مقیاس مربوط به خود تهی سازد. دیگر نشانهای که خوب مکان یافته باشد، قادر است در انعکاس قوی یک کانون سهم عمدهای داشته باشد؛ این نشانه اگر خارج از این کانون قرار گرفته باشد، براحتی میتواند اشتباه برانگیز باشد، ساختمان «جان هانکوک» (9) در ارتباط با «میدان کوپلی» (10) در بوستون گواهی است بر این مدعا. خیابانی بزرگ با خصوصیت دو گانهاش، به عنوان یک لبه و یک راه، میتواند از یک بخش کامل [شهری] عبور کند و در همان زمانی که تداوم [فضایی] را آشفته میسازد، این بخش از شهر را در معرض دید قرار دهد. [بنابراین] یک نشانه میتواند در ارتباط با مجموعه یک محله آن چنان ناهماهنگ باشد که بتواند تداوم آن را قطع کند، مگر آنکه برعکس آن، این تداوم به وسیله تأثیری متباین مورد تأکید واقع شده باشد.دوم - کاربردهایی برای شهرسازی
اولویت محیط انطباق یافته با انسان تا انسان تطابق یافته با محیطدر بهترین معنای کلمه، شهر میباید یک دنیای مصنوع باشد، هنرمندانه، ساخته شود و با توجه به اهداف انسانی شکل گیرد. ما عادت نیاکان در انطباق خود با محیط را حفظ کردهایم و عادت یافتهایم که به گونهای دائمی هر آنچه در معرض احساسات ما قرار میگیرد را طبقهبندی کرده و سازمان دهیم، ولی شاید امروزه به مرحلهای جدید رسیده باشیم؛ شاید بتوانیم انطباق دادن خود محیط با شالودههای دوربرد و فرایندهای نمادین را آغاز کنیم، شالودهها و فرایندهایی که فرد انسانی را خصوصیت میبخشند.
خلق (طراحی) راهها
تشدید «تصویرپذیری» محیط انسانی، به معنای تسهیل هویت یافتن و ساختپذیری بصری آن است. عناصر مجزای یاد شده در بالا - راهها، لبهها، نشانهها، گرهها و محلهها - مصالحیاند که استقرار شالودههای محکم و متفاوتی درمقیاس شهری را ممکن میسازند.ویژگی مشخص راهها
راهها و شبکه خطوط جابه جایی بالفعل یا بالقوه در زمینهای شهری، قویترین وسیله برای استقرار مجموعهاند، خطوط حرکتهای اصلی میباید بتوانند از مسیرهای همسایگی با کیفیاتی خاص متمایز گردند، مسیرهایی با: تمرکز بعضی از فعالیتها یا عملکردها در کنارههایش، یک کیفیت فضایی خاص، بافتی ویژه از زمین یا نماها، نوعی مخصوص از چراغها، مجموعهای از بوها و صداها، جزئیاتی خاص یا گونهای خاص از درختکاری.این ویژگیها باید به گونهای مورد استفاده واقع شوند که بتوانند به مسیر نوعی تداوم بخشند. اگر یک یا بسیاری از این ویژگیهای کیفی به گونهای منظم در طول مسیر یافت شوند، در این صورت راه میتواند عرضه کننده عنصری متداوم و وحدت یافته باشد.
شیب، عدم تقارن، علائم
مسیر حرکت باید بخوبی جهت داده شده باشد. به نظر بینندگان، راهها جهاتی برگشتناپذیر دارند و خیابانها به وسیله نقاط انتهایی خود خصوصیت مییابند. در واقع، یک خیابان همیشه جهت یافته است و چنین به نظر میرسد که به جایی راه میبرد. راه، چنین تصور و دور نمائی را از طریق ویژگی بر جسته نهایتهایش و از طریق تفاوتپذیری جهاتش تشدید میکند، جهاتی که احساسی از پیش رفتن را به دست میدهد. در اغلب موارد، شیب وسیلهای است که برای این هدف مورد استفاده واقع میشود، ولی بسیاری از چیزهای دیگر نیز وجود دارند. افزایش تدریجی علائم، مغازهها یا عابران، میتوانند نزدیک شدن به یک گره تجاری را نشانگر باشند، در این مورد میتوان از افزایش رنگها و یا تراکم گیاه نیز نام برد. از عدم تقارن نیز میتوان استفاده برد. همان طور که علائم نیز میتوانند مورد استفاده واقع شوند یا همه سطوحی که به گونهای مشابه جهت یافته باشند، میتوانند مطابق قوانین رنگ به کار گرفته شوند. اینها ابزارهاییاند که به راهها جهتی میبخشند که به عنوان مرجع برای دیگر عناصر منظر شهری مورد استفاده قرار میگیرند.تصوّر آهنگین
آخرین شیوه سازماندهی راهها یا مجموعه راهها در جهاتی از فواصل دور و سرعتهای فزاینده، اهمیتی بسزا مییابند، به گونهای قیاسی میتوان آن را آهنگین نامید. اتفاقات و علائم خاص که در طول راه مکان داده شدهاند - نشانهها، دگرگونیهای فضایی، تحریکات احساسی فعال - مانند یک خط آهنگین سازماندهی میشوند، مثل شکلی دریافت و تصور میشوند که در آن تجربه عبور از یک لحظه زمانی با اهمیت صورت میپذیرد. بنابراین، در محدودهای که این تصور پیش از آنکه مربوط به مجموعهای از نقاط مجزا باشد، به یک آهنگ کلی تعلق داشته باشد، مطابق آنچه گفته شد، تصور میتواند بسیار غنی باشد و همچنین کمتر تحمیلی. شکل این تصور میتواند به گونهای کلاسیک ساخته شود، پیش درآمد، شرح، فرود و نتیجه، یا تصویرهایی ظریفتر به خود گیرد، نظیر آنانی که از نتیجهگیری رسمی خودداری میکنند.نشانهها
ویژگی اصلی یک نشانه قابل قبول، در منحصر به فرد بودنش نهفته است، در شیوهای که این نشانه در تباین با زمینه خود قرار میگیرد، برجی در بین ساختمانهای نه چندان بلند، گلهایی در طول یک دیوار سنگی، سطحی درخشان از یک خیابان خاکستری رنگ، کلیسایی در بین مغازهها و سردری در میانه نمایی ممتد و یکدست. بنابراین مراقبت و نظارت بر نشانهها و زمینههای آنها الزامی است، محدودیت علائم و سطوح تعیین شده، ارتفاع محدود برای همهی بناها، استثنای تنها یک بنا.اندازهی یک نشانه لزوماً دارای اهمیت نیست، یک چکش درکوب میتواند به همان اندازهای نشانه باشد که یک گنبد، و برعکس، مکان این نشانه بسیار تعیین کننده است.
ونیز
نشانههای منفرد، به جز آنهایی که کاملاً مسلطاند، عموماً و به خودی خود نقاط مرجع ضعیفی هستند، برای بازشناسی آنها میباید توجه دقیقی داشت. آنها به صورت مجموعه، به گونهای فزاینده به خود اعتبار میبخشند. فرد ساکن به وسیلهی مجموعهای که از عناصر کم اهمیت و بیمعنا میسازد، بر روی مجموعهی وحدت یافته نشانهها و علائم تأکید میکند، مجموعهای که در آن هر یک از عناصر بتنهایی، برای ضبط شدن در ذهن بسیار ضعیف هستند. خیابانهای گمراه کننده «ونیز» در پایان یک یا دوبار دیده شدن، قابل بازشناسی خواهند بود، زیرا از نظر جزئیات متمایز کننده بسیار غنیاند، جزئیاتی که بسرعت خود را در برشهای فضائی سازماندهی میکنند.گرهها، نقاط تثبیت و مفهومی شهرهای ما هستند. این گرهها در شهرهای [ایالات متحده امریکا]، جز در چند مورد تمرکز فعالیتها، بندرت شکلی خاص را دارا هستند، شکلی که چنین تثبیت مفهومی را تسهیل کند.
اگر بتوان گرهها را به وسیله یک کیفیت خاص و مشترک در دیوارها، کاربری، نور، گیاه، نشیب و فراز، که عناصر متشکله آنها هستند، فردیّت بخشید، این گرهها چون نقاط تثبیت شده دریافت خواهند شد. جوهر گره این است که مکانی متمایز و غیر قابل فراموش شدن باشد و نتوان آن را به هیچ گونه دیگری اشتباه کرد.
تنوع ادراکی یک شهر معیّن
شهر نه تنها برای یک فرد، بلکه برای شمار بسیاری از استفاده کنندگان ساخته شده است، کسانی که متعلق به محیطها، رفتارها، اشتغالها و طبقات اجتماعی بسیار متفاوتیاند. تحلیل ما تفاوتهای اساسی را به گونهای آشکار میسازند که افراد متفاوت از آن طریق شهر خویش را سامان میدهند.هم به این دلیل است که شهرساز میباید شهری را جستوجو و خلق کند که به حدّ وفور و تا حدّ ممکن دارای راهها، لبهها، نشانهها، و گرهها و محلهها باشد، شهری که نه فقط یک یا دو مورد از کیفیاتی شکلی را در خود داشته باشد، بلکه مجموعه آنها را در بر گیرد، بدینسان بینندگان متفاوت، متناسب با جهانبینی خاص خود، دادههای بصری ویژه را بازمییابند. در حالی که یکی خیابانی را از کفسازی آجرین آن باز میشناسد، دومین نفر خیابان را به مدد چرخش شدید آن به یاد میآورد و سومین نفر، آن را به وسیله مجموعهی نشانههای کوچک که در طول مسیر آن قرار گرفتهاند، هویت میبخشد.
علیه عدم انعطاف شالودهای
هر شکلی که سیمای بسیار خاصی را به دید عرضه دارد، مخاطرهآمیز است، محیط ادراکی نوعی نرمش، و شکلپذیری را طلب میکند. در موردی که جز تنها یک راه معین برای دستیابی به میسری خاص وجود نداشته باشد، یا فقط چند نقطه مقدس و متبرک و یا تنها یک مجموعه از محلاتی دقیقاً مجزا وجود داشته باشد، فقط یک برداشت، آن هم نه با متلاشی بسیار، برای شکل بخشیدن به تصوّر شهر وجود دارد. این تصور به این دلیل که نمیتواند به نیازهای همگان پاسخ گوید، و افزون بر آن، بدان دلیل که برای شخصیت خود [شهر] که با زمان تغییر میکند، نیز کفایت نمینماید، خطرناک است.به عنوان شاهدی بر یک سازماندهی خوب، بخشهایی از شهر بوستون را در نظر گرفتهایم که راههایی انتخابی به وسیله ساکنانی که مورد سؤال واقع شدند، به گونهای آزاد در اختیار آنها قرار داشته است. در این حالت، ساکنان حق انتخاب بسیاری از راهها برای رسیدن به مقصدشان را دارا هستند، راههایی که همگی بروشنی سازمان داده شده و دارای هویّت هستند. همین امتیازات برای شبکهی لبهها نیز بازیافت میشود، لبههایی در هم آمیخته به گونهای که بخشهای کوچک یا بزرگ میتوانند بنابر سلیقهها، و نیازهای هر یک، به خود شکل بخشند.
حفظ تعدادی از شکلهای بزرگ و مشترک نیز اهمیت دارد، گرههای متراکم، راههای کلیدی یا مجموعههای محلی کم و بیش وسیع. امّا در درون این چارچوب نسبتاً گسترده، میباید نوعی نرمش و غنای شالودهها را جستوجو کرد، برای آنکه هر فرد بتواند تصوّر خاص خویش [از شهر] را بسازد.
امروزه، به گونهای که هرگز سابقه نداشته است، مکان زندگی تغییر میکند، منطقهای برای رفتن به منطقه دیگر و شهری برای رفتن به شهر دیگر ترک میشود. «تصویرپذیری» خوب از محیط، میتواند احساس در خانه خویش بودن را بسرعت فراهم آورد.
ابعاد فزایندهی مناطق کلانشهری ما و سرعتی که با آن از این مناطق میگذریم، مسائل متعددی برای ادراک [شهر] را به وجود میآورد. منطقه کلانشهری، واحد عملکردی جدیدی در محیط میباشد و مطلوب است که این واحد عملکردی بتواند به گونهای قابل قبول به وسیله ساکنانش شخصیت یابد و ساخته شود.
بازسازی و شالودههای پنهان
همهی مجموعههای شهری که وجود دارند و کار میکنند، با درجاتی متفاوت، دارای شالوده و هویتاند. «جرسی - سیتی» بسیار دورتر از آن است که چون یک هرج و مرج محض تلقی شود. ولی اگر یکی از آنها میبود، غیر قابل سکونت میشد. تقریباً و همیشه، تصوّری قوی در محیط پنهان است: مورد« جرسی- سیتی» با پرچینهایش، شکل شبه جزیرهایش و نحوهی اتصالش با «مانهاتان»، نمونهای از این تصور پنهان است. مسألهای که دائما برای شهرساز مطرح میشود این است که چگونه و با حساسیت، محیطی را که قبلاً وجود داشته است، بازسازی کرد. بنابراین لازم است که تصوّرات قوی کشف شده و حفظ گردند و درنتیجه مشکلات رویاروی حلّ گردند و در ورای همه اینها، شالودهها و شخصیّت پنهان در میانهی ابهامات، پدیدار شوند و به تظاهر واداشته شوند.خلق ناموجود (11) و محدودیتهایش
در دیگر موارد، شهرساز خود را در مقابل لزوم خلق تصورّی جدید باز مییابد. مسأله به گونهای مشخص خود را در گسترشهای حومهای مناطق کلانشهریمان مطرح میکند. عناصر طبیعی چشمانداز با توجه به گستردگی و اهمیت مناطقی که باید ساخته شوند، [برای ایجاد تصوّر] کافی نیستند. با آهنگ کنونی ساخت و ساز، وقت چندانی برای ترکیب آرام شکل از طریق مجموعههایی از عناصر فردی کوچک باقی نمانده است. به همین دلیل است که بیش از هر زمانی، میباید به یک برنامهریزی آگاهانه روی آوریم، دستکاری آگاهانه و مطمئن برای اهداف غایی. گو اینکه سرمایه عظیمی از مثالهای پیشین ساماندهی شهری را در اختیار داریم، ولی مسأله اکنون در معنایی بسیار گسترده و مهلتی با مقیاسی کاملاً متفاوت مطرح میشود.طرح «بصری»
نوسازی یا بازسازی باید از آنچه یک «طرح بصری» شهر یا منطقه - کلانشهری نامیده میشود، الهام گرفته باشد، مجموعهای از دستورالعملها و مقررات نظارتی متناسب با شکل بصری شهر. این شکل از نظر فرد ساکن مورد بررسی واقع میشود. آمادهسازی چنین طرحی میباید از تحلیل شکل موجود و تصوّر عمومی از آنی که در منطقه مورد مطالعه باید وجود داشته باشد، شروع شود. این تحلیل با مجموعهای از نمودارها و گزارشهایی پایان مییابد که تصوّرات عمومی با معنا، مشکلات اساسی و امکانات بصری و همچنین عناصر بحرانی تصور و روابط آنها را روشن میسازد.با کمک این عناصر تحلیلی و بیآنکه کار به همین جا ختم شود، شهرساز میتواند تهیهی یک طرح بصری در مقیاس شهر را آغاز کند، طرحی که تصوّر عمومی و تأکید بر آن را هدف قرار میدهد.
هدف نهایی چنین طرحی تنها شکل کالبدی نیست، بلکه کیفیّت تصوّر ذهنی است که در ساکنان ایجاد میکند. به همین دلیل است که آموزش بیننده به وسیله فراگیری در دستور کار قرار میگیرد، او میآموزد که شهر خویش را «ببیند» و تنوع و در هم آمیختگی شکلهایش را مورد ملاحظه قرار دهد.
The lmage of the City, The Technology Press & Hoarward University Press, Cambridge, Massachussets, 1960 (Pages 1-6, 8,9,11-13,46-8,83-4,95-96,99-102,110-12,115.
پینوشتها:
1. M. l. T. (Massachussets lnsitute of Technologie)
2. آخرین اثر کوینلینچ «شکل خوب شهر» (The Good City Form) بود که دهه 1980 انتشار یافت. [م].
3. Appleyard.
4. Myer.
5. این لغت به علت نبود تعریف مشخصی در زبان فرانسه در مقابل طراحی شهری (City - Design) به کار گرفته شده است.
6. Patelle.
7. Jersey City.
8. Palais des Miroirs.
9. Jonh Hancok.
10. Copley Square.
11. ex -nihilio.
شوای؛ فرانسواز، (1392)، شهرسازی تخیلات و واقعیات، برگردان: سید محسن حبیبی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم