عنایت در مکه معظمه

عالم جلیل القدر و فقیه ربانی آخوند ملا زین العابدین سلماسی قدس سره از ملازمان عارف بزرگ و استاد العماء سید بحر العلوم قدس سره نقل می کند : در مدتی که سید بحر العلوم در مکه معظمه ساکن بودند ، با آنکه در شهر غریب به سر می برد و از همه دوستان و آشنایان دور بود ، در عین حال از عطا و بخشش به دیگران خودداری نمی کرد و اعتنایی به کثرت مخارج و زیاد شدن هزینه ها نداشت . یک روز که چیزی از دارایی باقی نمانده بود ،
دوشنبه، 18 شهريور 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عنایت در مکه معظمه
عنایت در مکه معظمه
عنایت در مکه معظمه

عالم جلیل القدر و فقیه ربانی آخوند ملا زین العابدین سلماسی قدس سره از ملازمان عارف بزرگ و استاد العماء سید بحر العلوم قدس سره نقل می کند :
در مدتی که سید بحر العلوم در مکه معظمه ساکن بودند ، با آنکه در شهر غریب به سر می برد و از همه دوستان و آشنایان دور بود ، در عین حال از عطا و بخشش به دیگران خودداری نمی کرد و اعتنایی به کثرت مخارج و زیاد شدن هزینه ها نداشت .
یک روز که چیزی از دارایی باقی نمانده بود ، چگونگی وضعیت را خدمت سید عرض کردم . ایشان چیزی نفرمود .
برنامه سید بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و در اتاقی که مخصوص خودش بود ، می رفت . آن وقت ما قلیانی برای ایشان می بردیم . آن را می کشید . بعد بیرون می آمد و در اتاق دیگری می نشست و شاگردان از هر مذهبی جمع می شدند و او هم برای هر جمعی به مذهب خودشان درس می گفت .
فردای آن روزی که از بی پولی شکایت کرده بودم ، وقتی از طواف برگشت ، طبق معمول قلیان را حاضر کردم ، اما ناگاه کسی در را کوبید . سید به شدت مضطرب شد و به من گفت : قلیان را بردار و از این جا بیرون ببر و خود با عجله برخاست و رفت و در را باز کرد .
شخص جلیلی به هیئت اعراب داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت احترام و ادب دم در نشست و به من اشاره کرد که قلیان را نزدیک نبرم .
ساعتی با هم صحبت کردند . بعد هم آن شخص برخاست . باز سید با عجله از جا بلند شد و در خانه را باز کرد ، دستش را بوسید و آن بزرگوار را بر شتری که کنار در خانه خوابیده بود ، سوار کرد .
او رفت و سید با رنگ پریده برگشت . حواله ای به دست من داد و گفت : این کاغذ ، حواله ای است به مردی صراف در کوه صفا ؛ نزد او برو و آنچه حواله شده ، بگیر .
حواله را گرفتم و نزد همان مرد بردم . وقتی آن را گرفت و در آن نظر کرد ، کاغذ را بوسید و گفت : « برو حمال بیاور» .
من هم رفتم و چهار حمال آوردم . صراف مقداری که آن چهار نفر قدرت داشتند ، پول فرانسه ( هر پول فرانسه کمی بیشتر از پنج قرآن عجم بود ) آورد و ایشان برداشتند و به منزل آوردند .
پس از مدتی ، روزی نزد آن صراف رفتم تا از او بپرسم که این حواله از چه کسی بود ؛ اما با کمال تعجب نه صرافی دیدم و نه دکانی !!! از کسی که در آن جا بود ، پرسیدم : این صراف با چنین خصوصیات کجاست ؟!!
گفت : ما اینجا هرگز صرافی ندیده بودیم و این جا مغازه فلان شخص می باشد . دانستم این موضوع ، از اسرار ملک علام و پروردگار متعال است .1
ای در تو مقصـــد و مقصود ما                                        وی رخ تو شاهد و مشهود مــا
نیست کسی جـــز تو هوادار ما                                     مونس ما ، یاور ما ، یـار مـــا
خیز و شب منــتظران روز کن                                         طبع جهان را طـرب افروز کن
سکه توزن تا امرا کـــــــم زنند                                       خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند
ما همه موریم ، سلیمان تو باش                                    ما همه جسمیم بیا جان تو بـاش
منتظران را به لـــــب آمد نفس                                       ای ز تو فریاد به فریـــــاد رس

پی نوشت

1 . شیخ عباس قمی ، منتهی الامال ، ج2 ، تاریخ ولی عصر علیه السلام ، فصل پنجم : یادآوری می شود که تشرفات دیگری از مرحوم بحرالعلوم در جلد اول کرامات علماء آمده است . مراجعه شود .





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.