از عارضه اجتماعي تا شاخصه اجتماعي
نويسنده:مهري سويزي
مشاهده آخرين پرتو از يك ستاره خاموش، موضوعي است كه بارها با اعلام قبلي ستاره شناسان اتفاق افــتاده است، ستــارهاي كه آخرين پرتواش، سالياني دراز در راه بوده تا به آسمان زمين بيايد و به چشم زمينيان برسد، امروز ظاهر برّاق و جاذب ستاره توسعه، اگرچه علاوه بر تحميل گريز ناپذيرش بر كشورهاي جهان، خيل ظاهر بينان عالم را مجذوب خود نموده است، اما بايد دانست، توسعهاي كه همراه با مختصات انساني و حفظ فرهنگها نيست، مجري منطق ويرانگر نظام سرمايه داري است. از همين رو محقق آگاه و منتقد شجاع نظام سرمايه داري يعني آقاي ژيلبرريست در كتاب «توسعه، تاريخچه يك باور غربي» مينويسد:
«توسعه در غرب، مثل يك ستاره خاموشي است كه هنوز نور آن را ميبينيم، اگر چه مدتهاست كه براي هميشه به خاموشي گراييده است.»
اين مطلب را از آن جهت بيان نمودم كه زمينه طرح يك مسئله اجتماعي با پس زمينه جهاني به سردمداري غرب فراهم شود، بي شك مسئلههاي اجتماعي در اثر بي توجهي به معضلهاي اجتماعي و در نهايت به بحران و سرانجام به انفجارهاي سرد و گاهي هم گرم مي انجامد. به هر حال در هر جامعهاي بنابر تاريخ و تمدن و تفكري كه دارند «نوعي» مي انديشند و «نوعي» مي زييند و «مسئله اجتماعي» نيز بايد در آن فضا و مختصات طرح شود. اگر مردم يك جامعه با مسئله اجتماعي كنار آمدند و پذيرفتند، ديگر مسئله نه تنها به معضل تبديل نميشود، بلكه از حالت «مسئله» نيز بيرون آمده و به صورت «ويژگي» آن جامعه در ميآيد پس، تا وقتي يك موضوع «مسئلة اجتماعي» است كه جامعه در حال كلنجار رفتن با آن است و در قبول و يا عدم قبول آن استقامت ميكند اما وقتي مسئله عموميت يافت و عموميت به عادت ملايم و مداوم تبديل گرديد ديگر «مسئله اجتماعي» در اين جامعه به «ويژگي اجتماعي» تبديل شده است. براي مثال، يك روز بروز «گسست بين اعضاي خانواده» در غرب مسئلهاي اجتماعي بود كه مي توانست علاوه بر آثار مخرّب آن در نفس الامر، در اذهان اجتماع نيز تبديل به معضل و آسيب و بحران شود اما با اتكا بر مباني اومانيسم و ضرورت نهادينه شدن منافع و سودمندي فرد در خواستههايش، مسئلة «گسست بين اعضاي خانواده» علي رغم ويرانيها و قربانيهاي خودش در اذهان اجتماعي به عنوان مسئله و معضل اجتماعي معرفي نگرديده و به يك «ويژگي اجتماعي» براي جامعه غرب تبديل شده است، به طوري كه عوام و خواص به عنوان ويژگي آن جامعه از آن ياد ميكنند.
مسئله اجتماعي گرهاي است كه در كلاف ارتباطات و مناسبات انساني جامعه در وجوه و سطوح مختلف پديد آمده كه اين گره چنانچه متصل به ساير گرهها و يا منتج از آنها باشد، به يك معضل تبديل شده و در صورتي كه افراد يا بخشهاي مختلفي را دچار خسارت و زيان نمايد به آسيب تبديل ميشود و اگر منجر به پايمال كردن حقوق ديگران و يا تكاليف خود گردد، يك كجروي محسوب ميشود. بديهي است به نسبت تيرگي و دورافتادگي از اصل مهم عدم تعريض به حقوق ديگران و عدم تعطيل تكاليف خود، به انواع انحرافها تقسيم بندي ميگردد و هر كجا نيز كه از مجموعه حداقلهايي كه كف انسان بودن را معني ميكند، پائين رود از رتبه انساني نزول يافته و به مرتبه حيواني ورود مييابد، كه اين افساد في الارض است و محاربه با خداست، كه البته از هر دو اين تاريكيها، حيوانات مبرّا هستند!
در جامعه، ما «مسائل اجتماعي» در اثر بي توجهي به معضلات اجتماعي، در اثر ادامه بيتوجهي به آسيبها تبديل مي شود و آسيب ها نيز زمينه بروز انحرافات و كجرويهاي اجتماعي را فراهم ميآورد و كجرويها نيز در اثر استمرار همان بي توجهيهاي قبلي - كه به فرمودة امام علي(ع) از هر كسي كار و وضعيتي را ديدي تكرار آن را نيز دور ندان و در انتظارش باش - به دست كجروها در داخل و خارج سازماندهي ميشوند و در نهايت با سختكوشي اهل باطل و عافيت جويي اهالي حق، وضعيت فوق العادهاي حاصل ميشود كه همه ويژگيهاي يك بحران را دارد و باز در برابر چشمان بي اعتناي صاحبان قدرت و مسئوليت و ديدگان نيازمند مردم، تبديل به بمبهاي ساعتي ميشوند كه هر لحظه به آستانه انفجار نزديك ميگردند و اين پروسه تأسف آور براي جامعه ما كه غير ممكني را به عظمت انقلاب اسلامي محقق كرد، بسيار ناصواب و ناپسند است، كشوري كه از يك موقعيت ژئوپولتيك و ژئوايدئولوژيك منحصر به فرد برخوردار است، از يك سو به دليل هويت تاريخي و موقعيت سرزميني، پايانهاي از ثروتهاي بي پايان خدادادي است و از سوي ديگر به جهت داشتن ايدئولوژي اسلام و مذهب تشيع كه مركز ثقل خيزشهاي حقيقت جويانه و حماسي در طول تاريخ بوده است و يك انقلاب عظيم و باورنكردني را با اعلام يك «نه بزرگ» به وسعت قلبهاي عقيده مند و راسخ ميليونها انسان مصمم و بصير برپا كرده است، كانون انتظارات عدالت خواهان عالم است. كشوري كه پژواك سيلي اش بر گوش استكبار فراموش ناشدني است، لذا از حيث همة اين داراييها ماجراي ما در موضوع مسئلهها - معضلات - آسيبها - و انحرافات اجتماعي موضوع ديگري است كه اگر در هر جامعهاي حل و حذف اين قضايا و برخورد درست مسئولانش با آن مهم است، اينجا حياتيست؛ زيرا اصل حيات فرهنگي اين ملت كه والاترين نوع حيات است، در خطر است. اگر در هر جامعهاي سكوت كردن در برابر آسيبها و انحرافات اجتماعي خطا باشد، اينجا خيانت و بلكه جنايت است، امروز جدي ترين و واقعي ترين امور تودههاي مردم جامعه وابسته به همان لحظات و دقايق مسئولان و مديراني است كه برخي از آنها در اتاقهاي كار و سالنهاي جلسات مينشينند و يا بدون مطالعه دقيق نسبت به كار و موضوعِ در دستور، به بحث و بررسي ميپردازند و بصورت اكتشافي! نظراتي را فيالمجلس كشف و اختراع ميكنند و ميگويند و يا با بحث و جدل پيرامون گسترش قلمروها و قدرت نشينيها ميگذرانند و از همين روست كه ميبينيم چقدر صبورانه! برخي از مديران و مسئولان آمار و ارقام انواع و انبوه انحرافات و كجرويها و مصيبتها را با سهولت تمام ميگويند بيآنكه در كنار آمار، آثار اقداماتشان مشاهده شود و گاه انسان احساس ميكند كه آيا اگر همه اين آمار و ارقامي كه با خونسردي از زبان برخي از خانمها و آقايان گفته ميشود با قلم و قدم معجزه آسايي همه و همه برطرف ميشد و همه معتادان ترك ميكردند و همه منحرفان توبه مينمودند و همه آسيب ديدگان تيمار مي شدند و همه بزه ديدگان به يك زندگي طبيعي برمي گشتند و فقط يك نفر، از ميان آنها ميماند و يا مبتلا ميشد و آن يك نفر هم فرزند ما بود، آيا آن وقت نحوه داد و فغان و دلواپسي و كوشش و تلاش ما همين بود كه اكنون هست؟ حالا كه به جاي آن يك نفر، حداقل دو ميليون نفر در آتش اعتياد و انحراف و افساد ميسوزند و قرباني ميشوند ولي فرزند ما در ميان آنها نيست، چگونه در اتاقهاي عافيت، بحثهاي كارشناسانه از سَرِ سيري و بي دردي ميكنيم و اقدامهاي سردتر هم ماجرا را به آنجا مي كشاند كه به قول آقاي «امرسون» محقق و نويسنده غربي اين ميشود كه: هر روز صبح از خانههامان به قصد اصلاح جامعه بيرون ميرويم و بي آنكه اصلاحي كرده باشيم، شبها به خانههامان بر مي گرديم! …
و غـم انگيــزتــر آنكـه آن عـدهاي هم كه دلسوزانه ميخواهند حل معضل و مصيبت و رفع انحراف و كجروي كنند، بسياري از آنها هم در دام نسخههاي درمان غرب مي افتند و دست آخر آنچه حاصل ميشود نه مكافات مجرم است و نه مداواي آن، كه حاصل، مدارا و عادت كردن است و اين درحالي است كه غرب امروز در حوزه اخلاق و تمايلات انساني، سخت زخمي مصنوعات و نسخههاي دست ساز و اومانيستي خود است، به طوري كه يكي از دانشمندان آلماني كه محقق و مدرس برجسته تاريخ است، يعني آقاي «اشپينگلر» ميگويد: تمدّن ملتها نيز داراي فصول است و تمدن غرب در فصل زمستان خود بسر ميبرد. اين برودت و فسردگي كه براي ملاكها و معيارهاي انساني و عمل به آن در غرب پيش آمده است، زمينه پيدايش يك موج جديد و جدي را فراهم آورده است. موج بيداري كه در جستجوي ارزشها و معنويت اديان است و با بيزاري از افكار و اخلاق غرب همراه است، حالا غرب با اين وجوهات كريه و بي وجهه چشم ظاهربينان را قرق كرده و خاصه در پيش چشم روشنفكر نمايان و سياست پيشگان جهان سوم! نوراني و برّاق شده است، اما غافل از آنكه آنچه به عنوان درخشش، چشمان ظاهربين را نوازش ميدهد و جلب ميكند آخرين پرتو از يك ستاره خاموشي است كه در مسافت پروپاگاندا و امواج تبليغاتي به رؤيت در آمده است.
ستاره غرب افول كرده است و بالاترين افول براي يك نظام پرمدّعا آن است كه آن افادات و ادعاهايش لو رود و نتواند بيداران عالم را به خواب بَرَد. امروز غرب با ماهيت پارادوكسيكال خود محكوم به فناست اگرچه عدهاي از همين كساني كه هنوز محو آن آخرين پرتو ستاره خاموش! هستند اين مطالب را رَجَز ضعيف شدگان بنامند، اما قضايايي در ناموس هستي جريان دارد كه هيچ تغيير و ترديدي در آنها راه ندارد و آن اين است كه غرب نياز انسان را دگرگون تعريف ميكند و گوناگون تحميل و سپس تأمين ميكند و هرگاه «نياز» با «نفع» رابطه حتمي و طبيعي نداشته باشد، در درون و برون انسان ذلت آور و زوال پذير است. براي مثال نياز به آب با نفع آب در ادامه حيات بيولوژيك انسان، يك رابطه حتمي و طبيعي دارد. لذا جايگزين چيز ديگري به جاي آب، اگر چه در مقطعي با ايجاد نيازهاي كاذب خواستني و مطلوب به نظر آيد ولي در بطن امر آثار مخرب و محتوم به مرگ خود را خواهد داشت و غرب نميتواند در برابر تولد انسانهايي كه هر كدام با نياز واقعي پرستش، ستايش، عدالت جويي و كمال خواهي پا به عرصه وجود مي گذارند و با انبوه انسانهايي كه بيدار ميشوند و در پي نيازهاي واقعي و نافع هستند مقابله كند؛ اين تضاد و رويارويي ماهيت غرب با طبيعت انسان حاصل خدا را ماندني و حاصل شيطان را زهوق و رفتني ميكند كه فرمود:
«و امّا ما يَنْفَعُ الناس فَيَمكُثُ في الارض»
آنچه به مردم «نفع» ميرساند در زمين ميماند و آنچه نه، رفتني است.
دنياي غرب به نمايندگي تحميلي آمريكا، با ماهوارهها مرزهاي جغرافيايي را انكار ميكند و با معاهدهها، مغزهاي انساني را يكپارچه ميكند و با نظم نوين اداره جهان را يك سويه مينمايد و با جنگها و جنگندهها پذيرش اربابي و استيلاي غرب را ناگزير ميسازد، اما عليرغم همه اينها ذات متضاد و معارض غرب دچار يك خود ويراني ميشود و موجها و خيزشهاي انساني كه در جستجوي خدا و كمالات هستند، روز بروز بارزتر و متراكم تر ميگردند. پس ما بايد بيش از هر زمان در جامعه خود با انديشه قطع اميد از غرب، با اراده واحد مسئولان سطوح مختلف كشور فقط و فقط در انديشه پالايش و پيراستن جامعه از كجرويها و كاستيها باشيم تا بار ديگر اعتماد مردم در همه سطوح اعاده شود و شادمانه احساس كنند كه باز هم ايران عزيز همچنان كه بهترين رهبر و بهترين امت را دارد، شايسته ترين مسئولان را، با بيشترين دغدغه خدمتگزاري دارند؛ ما امروز ناگزيريم كه نااميد نشويم و هيچ چارهاي هم نداريم، چون ميخواهيم بمانيم، نه جسم مان، كه همه رفتني هستيم، و نه مقام و موقعيت مان كه «تلك الايّامُ نُداولها بين الناس» تا راه و رايت اجراي اسلام و اعزاز مسلمين بماند. راهي كه سوگند وفا داري به آن را از آغاز انقلاب خورده ايم، آرماني كه وجه سربلندي ما در جهان و حاصل رنجها و مرارتها و فداكاريهاست. امروز ما نيازمند امنيت، عدالت، سلامت، عمران، پاكي جامعه و جاري شدن احكام اسلاميم و چه كسي است كه نداند اين باغ بدون باغباني و دلسوزي و قلع و قمع علفهاي هرز، با طراوت نميشود و نمي ماند، چه كسي است كه نداند اين عزيمت بزرگ بدون يك اراده و اهتمام ملّي ممكن نيست.
لذا بايد باور كنيم كه فرصت اندك است و نعمت اندك تر، ما در جامعه وفور و عافيتها نيستيم ما در جامعه كمبود و ضرورتهائيم، هرچه زودتر بايد محدوديتها و موقعيتها را شناسايي نموده و براساس ضرورتها و با نگاه به ظرفيتها، كارستاني كنيم كه بار ديگر ماية اعجاب جهانيان باشد تا از اين عقبة خطرناك، نسل حاضر و آتي را وارهانيم، در يافتن راه حلها فريب شعار آزادي و دموكراسي غرب را نخوريم كه در آن ديار آزادي فقط آزادي عمل است! نه آزادي فكر، در واقع آنها استبداد را به بخش پنهاني تر ماجرا برده اند، فكر كردن را از نوع خاص آن فرهنگ، بر شهروندان تحميل نموده و در چگونه عمل كردن آن فكر تحميل شده، همه را آزاد مي گذارند! در حقيقت در يافتن فكر صحيح انسان را آزاد نمي گذارند، اما وقتي فكر غلط را تحميل كردند، آزادي كامل ميدهند تا به هر طريق و شيوهاي كه شهروندان ميخواهند آن را پياده كنند. از اين روي ما بايد با درك صحيحي از مسائل و موضوعات جهاني، در حل مشكلات جامعة خود با طرحها و نسخههاي مبتني بر فرهنگ بومي و خودي به مبارزه برخيزيم، كه برخوردِ غرب با آفات و كجرويها برخوردِ مكافات و مداوا نيست بلكه مدارا و ايجاد عادت پذيري است! تا جايي كه انواع كجرويها از حالت «عارضة اجتماعي» درآيد و به يك «شاخصة اجتماعي» تبديل شود.
«توسعه در غرب، مثل يك ستاره خاموشي است كه هنوز نور آن را ميبينيم، اگر چه مدتهاست كه براي هميشه به خاموشي گراييده است.»
اين مطلب را از آن جهت بيان نمودم كه زمينه طرح يك مسئله اجتماعي با پس زمينه جهاني به سردمداري غرب فراهم شود، بي شك مسئلههاي اجتماعي در اثر بي توجهي به معضلهاي اجتماعي و در نهايت به بحران و سرانجام به انفجارهاي سرد و گاهي هم گرم مي انجامد. به هر حال در هر جامعهاي بنابر تاريخ و تمدن و تفكري كه دارند «نوعي» مي انديشند و «نوعي» مي زييند و «مسئله اجتماعي» نيز بايد در آن فضا و مختصات طرح شود. اگر مردم يك جامعه با مسئله اجتماعي كنار آمدند و پذيرفتند، ديگر مسئله نه تنها به معضل تبديل نميشود، بلكه از حالت «مسئله» نيز بيرون آمده و به صورت «ويژگي» آن جامعه در ميآيد پس، تا وقتي يك موضوع «مسئلة اجتماعي» است كه جامعه در حال كلنجار رفتن با آن است و در قبول و يا عدم قبول آن استقامت ميكند اما وقتي مسئله عموميت يافت و عموميت به عادت ملايم و مداوم تبديل گرديد ديگر «مسئله اجتماعي» در اين جامعه به «ويژگي اجتماعي» تبديل شده است. براي مثال، يك روز بروز «گسست بين اعضاي خانواده» در غرب مسئلهاي اجتماعي بود كه مي توانست علاوه بر آثار مخرّب آن در نفس الامر، در اذهان اجتماع نيز تبديل به معضل و آسيب و بحران شود اما با اتكا بر مباني اومانيسم و ضرورت نهادينه شدن منافع و سودمندي فرد در خواستههايش، مسئلة «گسست بين اعضاي خانواده» علي رغم ويرانيها و قربانيهاي خودش در اذهان اجتماعي به عنوان مسئله و معضل اجتماعي معرفي نگرديده و به يك «ويژگي اجتماعي» براي جامعه غرب تبديل شده است، به طوري كه عوام و خواص به عنوان ويژگي آن جامعه از آن ياد ميكنند.
مسئله اجتماعي گرهاي است كه در كلاف ارتباطات و مناسبات انساني جامعه در وجوه و سطوح مختلف پديد آمده كه اين گره چنانچه متصل به ساير گرهها و يا منتج از آنها باشد، به يك معضل تبديل شده و در صورتي كه افراد يا بخشهاي مختلفي را دچار خسارت و زيان نمايد به آسيب تبديل ميشود و اگر منجر به پايمال كردن حقوق ديگران و يا تكاليف خود گردد، يك كجروي محسوب ميشود. بديهي است به نسبت تيرگي و دورافتادگي از اصل مهم عدم تعريض به حقوق ديگران و عدم تعطيل تكاليف خود، به انواع انحرافها تقسيم بندي ميگردد و هر كجا نيز كه از مجموعه حداقلهايي كه كف انسان بودن را معني ميكند، پائين رود از رتبه انساني نزول يافته و به مرتبه حيواني ورود مييابد، كه اين افساد في الارض است و محاربه با خداست، كه البته از هر دو اين تاريكيها، حيوانات مبرّا هستند!
در جامعه، ما «مسائل اجتماعي» در اثر بي توجهي به معضلات اجتماعي، در اثر ادامه بيتوجهي به آسيبها تبديل مي شود و آسيب ها نيز زمينه بروز انحرافات و كجرويهاي اجتماعي را فراهم ميآورد و كجرويها نيز در اثر استمرار همان بي توجهيهاي قبلي - كه به فرمودة امام علي(ع) از هر كسي كار و وضعيتي را ديدي تكرار آن را نيز دور ندان و در انتظارش باش - به دست كجروها در داخل و خارج سازماندهي ميشوند و در نهايت با سختكوشي اهل باطل و عافيت جويي اهالي حق، وضعيت فوق العادهاي حاصل ميشود كه همه ويژگيهاي يك بحران را دارد و باز در برابر چشمان بي اعتناي صاحبان قدرت و مسئوليت و ديدگان نيازمند مردم، تبديل به بمبهاي ساعتي ميشوند كه هر لحظه به آستانه انفجار نزديك ميگردند و اين پروسه تأسف آور براي جامعه ما كه غير ممكني را به عظمت انقلاب اسلامي محقق كرد، بسيار ناصواب و ناپسند است، كشوري كه از يك موقعيت ژئوپولتيك و ژئوايدئولوژيك منحصر به فرد برخوردار است، از يك سو به دليل هويت تاريخي و موقعيت سرزميني، پايانهاي از ثروتهاي بي پايان خدادادي است و از سوي ديگر به جهت داشتن ايدئولوژي اسلام و مذهب تشيع كه مركز ثقل خيزشهاي حقيقت جويانه و حماسي در طول تاريخ بوده است و يك انقلاب عظيم و باورنكردني را با اعلام يك «نه بزرگ» به وسعت قلبهاي عقيده مند و راسخ ميليونها انسان مصمم و بصير برپا كرده است، كانون انتظارات عدالت خواهان عالم است. كشوري كه پژواك سيلي اش بر گوش استكبار فراموش ناشدني است، لذا از حيث همة اين داراييها ماجراي ما در موضوع مسئلهها - معضلات - آسيبها - و انحرافات اجتماعي موضوع ديگري است كه اگر در هر جامعهاي حل و حذف اين قضايا و برخورد درست مسئولانش با آن مهم است، اينجا حياتيست؛ زيرا اصل حيات فرهنگي اين ملت كه والاترين نوع حيات است، در خطر است. اگر در هر جامعهاي سكوت كردن در برابر آسيبها و انحرافات اجتماعي خطا باشد، اينجا خيانت و بلكه جنايت است، امروز جدي ترين و واقعي ترين امور تودههاي مردم جامعه وابسته به همان لحظات و دقايق مسئولان و مديراني است كه برخي از آنها در اتاقهاي كار و سالنهاي جلسات مينشينند و يا بدون مطالعه دقيق نسبت به كار و موضوعِ در دستور، به بحث و بررسي ميپردازند و بصورت اكتشافي! نظراتي را فيالمجلس كشف و اختراع ميكنند و ميگويند و يا با بحث و جدل پيرامون گسترش قلمروها و قدرت نشينيها ميگذرانند و از همين روست كه ميبينيم چقدر صبورانه! برخي از مديران و مسئولان آمار و ارقام انواع و انبوه انحرافات و كجرويها و مصيبتها را با سهولت تمام ميگويند بيآنكه در كنار آمار، آثار اقداماتشان مشاهده شود و گاه انسان احساس ميكند كه آيا اگر همه اين آمار و ارقامي كه با خونسردي از زبان برخي از خانمها و آقايان گفته ميشود با قلم و قدم معجزه آسايي همه و همه برطرف ميشد و همه معتادان ترك ميكردند و همه منحرفان توبه مينمودند و همه آسيب ديدگان تيمار مي شدند و همه بزه ديدگان به يك زندگي طبيعي برمي گشتند و فقط يك نفر، از ميان آنها ميماند و يا مبتلا ميشد و آن يك نفر هم فرزند ما بود، آيا آن وقت نحوه داد و فغان و دلواپسي و كوشش و تلاش ما همين بود كه اكنون هست؟ حالا كه به جاي آن يك نفر، حداقل دو ميليون نفر در آتش اعتياد و انحراف و افساد ميسوزند و قرباني ميشوند ولي فرزند ما در ميان آنها نيست، چگونه در اتاقهاي عافيت، بحثهاي كارشناسانه از سَرِ سيري و بي دردي ميكنيم و اقدامهاي سردتر هم ماجرا را به آنجا مي كشاند كه به قول آقاي «امرسون» محقق و نويسنده غربي اين ميشود كه: هر روز صبح از خانههامان به قصد اصلاح جامعه بيرون ميرويم و بي آنكه اصلاحي كرده باشيم، شبها به خانههامان بر مي گرديم! …
و غـم انگيــزتــر آنكـه آن عـدهاي هم كه دلسوزانه ميخواهند حل معضل و مصيبت و رفع انحراف و كجروي كنند، بسياري از آنها هم در دام نسخههاي درمان غرب مي افتند و دست آخر آنچه حاصل ميشود نه مكافات مجرم است و نه مداواي آن، كه حاصل، مدارا و عادت كردن است و اين درحالي است كه غرب امروز در حوزه اخلاق و تمايلات انساني، سخت زخمي مصنوعات و نسخههاي دست ساز و اومانيستي خود است، به طوري كه يكي از دانشمندان آلماني كه محقق و مدرس برجسته تاريخ است، يعني آقاي «اشپينگلر» ميگويد: تمدّن ملتها نيز داراي فصول است و تمدن غرب در فصل زمستان خود بسر ميبرد. اين برودت و فسردگي كه براي ملاكها و معيارهاي انساني و عمل به آن در غرب پيش آمده است، زمينه پيدايش يك موج جديد و جدي را فراهم آورده است. موج بيداري كه در جستجوي ارزشها و معنويت اديان است و با بيزاري از افكار و اخلاق غرب همراه است، حالا غرب با اين وجوهات كريه و بي وجهه چشم ظاهربينان را قرق كرده و خاصه در پيش چشم روشنفكر نمايان و سياست پيشگان جهان سوم! نوراني و برّاق شده است، اما غافل از آنكه آنچه به عنوان درخشش، چشمان ظاهربين را نوازش ميدهد و جلب ميكند آخرين پرتو از يك ستاره خاموشي است كه در مسافت پروپاگاندا و امواج تبليغاتي به رؤيت در آمده است.
ستاره غرب افول كرده است و بالاترين افول براي يك نظام پرمدّعا آن است كه آن افادات و ادعاهايش لو رود و نتواند بيداران عالم را به خواب بَرَد. امروز غرب با ماهيت پارادوكسيكال خود محكوم به فناست اگرچه عدهاي از همين كساني كه هنوز محو آن آخرين پرتو ستاره خاموش! هستند اين مطالب را رَجَز ضعيف شدگان بنامند، اما قضايايي در ناموس هستي جريان دارد كه هيچ تغيير و ترديدي در آنها راه ندارد و آن اين است كه غرب نياز انسان را دگرگون تعريف ميكند و گوناگون تحميل و سپس تأمين ميكند و هرگاه «نياز» با «نفع» رابطه حتمي و طبيعي نداشته باشد، در درون و برون انسان ذلت آور و زوال پذير است. براي مثال نياز به آب با نفع آب در ادامه حيات بيولوژيك انسان، يك رابطه حتمي و طبيعي دارد. لذا جايگزين چيز ديگري به جاي آب، اگر چه در مقطعي با ايجاد نيازهاي كاذب خواستني و مطلوب به نظر آيد ولي در بطن امر آثار مخرب و محتوم به مرگ خود را خواهد داشت و غرب نميتواند در برابر تولد انسانهايي كه هر كدام با نياز واقعي پرستش، ستايش، عدالت جويي و كمال خواهي پا به عرصه وجود مي گذارند و با انبوه انسانهايي كه بيدار ميشوند و در پي نيازهاي واقعي و نافع هستند مقابله كند؛ اين تضاد و رويارويي ماهيت غرب با طبيعت انسان حاصل خدا را ماندني و حاصل شيطان را زهوق و رفتني ميكند كه فرمود:
«و امّا ما يَنْفَعُ الناس فَيَمكُثُ في الارض»
آنچه به مردم «نفع» ميرساند در زمين ميماند و آنچه نه، رفتني است.
دنياي غرب به نمايندگي تحميلي آمريكا، با ماهوارهها مرزهاي جغرافيايي را انكار ميكند و با معاهدهها، مغزهاي انساني را يكپارچه ميكند و با نظم نوين اداره جهان را يك سويه مينمايد و با جنگها و جنگندهها پذيرش اربابي و استيلاي غرب را ناگزير ميسازد، اما عليرغم همه اينها ذات متضاد و معارض غرب دچار يك خود ويراني ميشود و موجها و خيزشهاي انساني كه در جستجوي خدا و كمالات هستند، روز بروز بارزتر و متراكم تر ميگردند. پس ما بايد بيش از هر زمان در جامعه خود با انديشه قطع اميد از غرب، با اراده واحد مسئولان سطوح مختلف كشور فقط و فقط در انديشه پالايش و پيراستن جامعه از كجرويها و كاستيها باشيم تا بار ديگر اعتماد مردم در همه سطوح اعاده شود و شادمانه احساس كنند كه باز هم ايران عزيز همچنان كه بهترين رهبر و بهترين امت را دارد، شايسته ترين مسئولان را، با بيشترين دغدغه خدمتگزاري دارند؛ ما امروز ناگزيريم كه نااميد نشويم و هيچ چارهاي هم نداريم، چون ميخواهيم بمانيم، نه جسم مان، كه همه رفتني هستيم، و نه مقام و موقعيت مان كه «تلك الايّامُ نُداولها بين الناس» تا راه و رايت اجراي اسلام و اعزاز مسلمين بماند. راهي كه سوگند وفا داري به آن را از آغاز انقلاب خورده ايم، آرماني كه وجه سربلندي ما در جهان و حاصل رنجها و مرارتها و فداكاريهاست. امروز ما نيازمند امنيت، عدالت، سلامت، عمران، پاكي جامعه و جاري شدن احكام اسلاميم و چه كسي است كه نداند اين باغ بدون باغباني و دلسوزي و قلع و قمع علفهاي هرز، با طراوت نميشود و نمي ماند، چه كسي است كه نداند اين عزيمت بزرگ بدون يك اراده و اهتمام ملّي ممكن نيست.
لذا بايد باور كنيم كه فرصت اندك است و نعمت اندك تر، ما در جامعه وفور و عافيتها نيستيم ما در جامعه كمبود و ضرورتهائيم، هرچه زودتر بايد محدوديتها و موقعيتها را شناسايي نموده و براساس ضرورتها و با نگاه به ظرفيتها، كارستاني كنيم كه بار ديگر ماية اعجاب جهانيان باشد تا از اين عقبة خطرناك، نسل حاضر و آتي را وارهانيم، در يافتن راه حلها فريب شعار آزادي و دموكراسي غرب را نخوريم كه در آن ديار آزادي فقط آزادي عمل است! نه آزادي فكر، در واقع آنها استبداد را به بخش پنهاني تر ماجرا برده اند، فكر كردن را از نوع خاص آن فرهنگ، بر شهروندان تحميل نموده و در چگونه عمل كردن آن فكر تحميل شده، همه را آزاد مي گذارند! در حقيقت در يافتن فكر صحيح انسان را آزاد نمي گذارند، اما وقتي فكر غلط را تحميل كردند، آزادي كامل ميدهند تا به هر طريق و شيوهاي كه شهروندان ميخواهند آن را پياده كنند. از اين روي ما بايد با درك صحيحي از مسائل و موضوعات جهاني، در حل مشكلات جامعة خود با طرحها و نسخههاي مبتني بر فرهنگ بومي و خودي به مبارزه برخيزيم، كه برخوردِ غرب با آفات و كجرويها برخوردِ مكافات و مداوا نيست بلكه مدارا و ايجاد عادت پذيري است! تا جايي كه انواع كجرويها از حالت «عارضة اجتماعي» درآيد و به يك «شاخصة اجتماعي» تبديل شود.