از عارضه اجتماعي تا شاخصه اجتماعي

مشاهده آخرين پرتو از يك ستاره خاموش، موضوعي است كه بارها با اعلام قبلي ستاره شناسان اتفاق افــتاده است، ستــاره‏اي كه آخرين پرتواش، سالياني دراز در راه بوده تا به آسمان زمين بيايد و به چشم زمينيان برسد، امروز ظاهر برّاق و جاذب ستاره توسعه، اگرچه علاوه بر تحميل گريز ناپذيرش بر كشورهاي جهان، خيل ظاهر بينان عالم را مجذوب خود نموده است، اما بايد دانست، توسعه‏اي كه همراه با مختصات
يکشنبه، 14 مهر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از عارضه اجتماعي تا شاخصه اجتماعي
از عارضه اجتماعي تا شاخصه اجتماعي
از عارضه اجتماعي تا شاخصه اجتماعي

نويسنده:مهري سويزي
مشاهده آخرين پرتو از يك ستاره خاموش، موضوعي است كه بارها با اعلام قبلي ستاره شناسان اتفاق افــتاده است، ستــاره‏اي كه آخرين پرتواش، سالياني دراز در راه بوده تا به آسمان زمين بيايد و به چشم زمينيان برسد، امروز ظاهر برّاق و جاذب ستاره توسعه، اگرچه علاوه بر تحميل گريز ناپذيرش بر كشورهاي جهان، خيل ظاهر بينان عالم را مجذوب خود نموده است، اما بايد دانست، توسعه‏اي كه همراه با مختصات انساني و حفظ فرهنگ‏ها نيست، مجري منطق ويرانگر نظام سرمايه داري است. از همين رو محقق آگاه و منتقد شجاع نظام سرمايه داري يعني آقاي ژيلبرريست در كتاب «توسعه، تاريخچه يك باور غربي» مينويسد:
«توسعه در غرب، مثل يك ستاره خاموشي است كه هنوز نور آن را مي‏بينيم، اگر چه مدت‏هاست كه براي هميشه به خاموشي گراييده است.»
اين مطلب را از آن جهت بيان نمودم كه زمينه طرح يك مسئله اجتماعي با پس زمينه جهاني به سردمداري غرب فراهم شود، بي شك مسئله‏هاي اجتماعي در اثر بي توجهي به معضل‏هاي اجتماعي و در نهايت به بحران و سرانجام به انفجار‏هاي سرد و گاهي هم گرم مي انجامد. به هر حال در هر جامعه‏اي بنابر تاريخ و تمدن و تفكري كه دارند «نوعي» مي انديشند و «نوعي» مي زييند و «مسئله اجتماعي» نيز بايد در آن فضا و مختصات طرح شود. اگر مردم يك جامعه با مسئله اجتماعي كنار آمدند و پذيرفتند، ديگر مسئله نه تنها به معضل تبديل نمي‏شود، بلكه از حالت «مسئله» نيز بيرون آمده و به صورت «ويژگي» آن جامعه در مي‏آيد پس، تا وقتي يك موضوع «مسئلة اجتماعي» است كه جامعه در حال كلنجار رفتن با آن است و در قبول و يا عدم قبول آن استقامت مي‏كند اما وقتي مسئله عموميت يافت و عموميت به عادت ملايم و مداوم تبديل گرديد ديگر «مسئله اجتماعي» در اين جامعه به «ويژگي اجتماعي» تبديل شده است. براي مثال، يك روز بروز «گسست بين اعضاي خانواده» در غرب مسئله‏اي اجتماعي بود كه مي توانست علاوه بر آثار مخرّب آن در نفس الامر، در اذهان اجتماع نيز تبديل به معضل و آسيب و بحران شود اما با اتكا بر مباني اومانيسم و ضرورت نهادينه شدن منافع و سودمندي فرد در خواسته‏هايش، مسئلة «گسست بين اعضاي خانواده» علي رغم ويراني‏ها و قرباني‏هاي خودش در اذهان اجتماعي به عنوان مسئله و معضل اجتماعي معرفي نگرديده و به يك «ويژگي اجتماعي» براي جامعه غرب تبديل شده است، به طوري كه عوام و خواص به عنوان ويژگي آن جامعه از آن ياد مي‏كنند.
مسئله اجتماعي گره‏اي است كه در كلاف ارتباطات و مناسبات انساني جامعه در وجوه و سطوح مختلف پديد آمده كه اين گره چنانچه متصل به ساير گره‏ها و يا منتج از آنها باشد، به يك معضل تبديل شده و در صورتي كه افراد يا بخش‏هاي مختلفي را دچار خسارت و زيان نمايد به آسيب تبديل مي‏شود و اگر منجر به پايمال كردن حقوق ديگران و يا تكاليف خود گردد، يك كجروي محسوب مي‏شود. بديهي است به نسبت تيرگي و دورافتادگي از اصل مهم عدم تعريض به حقوق ديگران و عدم تعطيل تكاليف خود، به انواع انحراف‏ها تقسيم بندي مي‏گردد و هر كجا نيز كه از مجموعه حداقلهايي كه كف انسان بودن را معني مي‏كند، پائين رود از رتبه انساني نزول يافته و به مرتبه حيواني ورود مي‏يابد، كه اين افساد في الارض است و محاربه با خداست، كه البته از هر دو اين تاريكي‏ها، حيوانات مبرّا هستند!
در جامعه، ما «مسائل اجتماعي» در اثر بي توجهي به معضلات اجتماعي، در اثر ادامه بيتوجهي به آسيب‏ها تبديل مي شود و آسيب ها نيز زمينه بروز انحرافات و كجروي‏هاي اجتماعي را فراهم مي‏آورد و كجروي‏ها نيز در اثر استمرار همان بي توجهي‏هاي قبلي - كه به فرمودة امام علي(ع) از هر كسي كار و وضعيتي را ديدي تكرار آن را نيز دور ندان و در انتظارش باش - به دست كجروها در داخل و خارج سازماندهي مي‏شوند و در نهايت با سختكوشي اهل باطل و عافيت جويي اهالي حق، وضعيت فوق العاده‏اي حاصل مي‏شود كه همه ويژگي‏هاي يك بحران را دارد و باز در برابر چشمان بي اعتناي صاحبان قدرت و مسئوليت و ديدگان نيازمند مردم، تبديل به بمبهاي ساعتي مي‏شوند كه هر لحظه به آستانه انفجار نزديك مي‏گردند و اين پروسه تأسف آور براي جامعه ما كه غير ممكني را به عظمت انقلاب اسلامي محقق كرد، بسيار ناصواب و ناپسند است، كشوري كه از يك موقعيت ژئوپولتيك و ژئوايدئولوژيك منحصر به فرد برخوردار است، از يك سو به دليل هويت تاريخي و موقعيت سرزميني، پايانه‏اي از ثروت‏هاي بي پايان خدادادي است و از سوي ديگر به جهت داشتن ايدئولوژي اسلام و مذهب تشيع كه مركز ثقل خيزش‏هاي حقيقت جويانه و حماسي در طول تاريخ بوده است و يك انقلاب عظيم و باورنكردني را با اعلام يك «نه بزرگ» به وسعت قلب‏هاي عقيده مند و راسخ ميليون‏ها انسان مصمم و بصير برپا كرده است، كانون انتظارات عدالت خواهان عالم است. كشوري كه پژواك سيلي اش بر گوش استكبار فراموش ناشدني است، لذا از حيث همة اين دارايي‏ها ماجراي ما در موضوع مسئلهها - معضلات - آسيب‏ها - و انحرافات اجتماعي موضوع ديگري است كه اگر در هر جامعهاي حل و حذف اين قضايا و برخورد درست مسئولانش با آن مهم است، اينجا حياتيست؛ زيرا اصل حيات فرهنگي اين ملت كه والاترين نوع حيات است، در خطر است. اگر در هر جامعهاي سكوت كردن در برابر آسيب‏ها و انحرافات اجتماعي خطا باشد، اينجا خيانت و بلكه جنايت است، امروز جدي ترين و واقعي ترين امور توده‏هاي مردم جامعه وابسته به همان لحظات و دقايق مسئولان و مديراني است كه برخي از آنها در اتاق‏هاي كار و سالن‏هاي جلسات مينشينند و يا بدون مطالعه دقيق نسبت به كار و موضوعِ در دستور، به بحث و بررسي مي‏پردازند و بصورت اكتشافي! نظراتي را فيالمجلس كشف و اختراع مي‏كنند و مي‏گويند و يا با بحث و جدل پيرامون گسترش قلمرو‏ها و قدرت نشيني‏ها مي‏گذرانند و از همين روست كه مي‏بينيم چقدر صبورانه! برخي از مديران و مسئولان آمار و ارقام انواع و انبوه انحرافات و كجروي‏ها و مصيبت‏ها را با سهولت تمام مي‏گويند بيآنكه در كنار آمار، آثار اقداماتشان مشاهده شود و گاه انسان احساس مي‏كند كه آيا اگر همه اين آمار و ارقامي كه با خونسردي از زبان برخي از خانم‏ها و آقايان گفته مي‏شود با قلم و قدم معجزه آسايي همه و همه برطرف مي‏شد و همه معتادان ترك مي‏كردند و همه منحرفان توبه مي‏نمودند و همه آسيب ديدگان تيمار مي شدند و همه بزه ديدگان به يك زندگي طبيعي برمي گشتند و فقط يك نفر، از ميان آنها مي‏ماند و يا مبتلا مي‏شد و آن يك نفر هم فرزند ما بود، آيا آن وقت نحوه داد و فغان و دلواپسي و كوشش و تلاش ما همين بود كه اكنون هست؟ حالا كه به جاي آن يك نفر، حداقل دو ميليون نفر در آتش اعتياد و انحراف و افساد مي‏سوزند و قرباني مي‏شوند ولي فرزند ما در ميان آنها نيست، چگونه در اتاق‏هاي عافيت، بحث‏هاي كارشناسانه از سَرِ سيري و بي دردي مي‏كنيم و اقدام‏هاي سردتر هم ماجرا را به آنجا مي كشاند كه به قول آقاي «امرسون» محقق و نويسنده غربي اين مي‏شود كه: هر روز صبح از خانه‏هامان به قصد اصلاح جامعه بيرون مي‏رويم و بي آنكه اصلاحي كرده باشيم، شب‏ها به خانه‏هامان بر مي گرديم! …
و غـم انگيــزتــر آنكـه آن عـده‏اي هم كه دلسوزانه مي‏خواهند حل معضل و مصيبت و رفع انحراف و كجروي كنند، بسياري از آنها هم در دام نسخه‏هاي درمان غرب مي افتند و دست آخر آنچه حاصل مي‏شود نه مكافات مجرم است و نه مداواي آن، كه حاصل، مدارا و عادت كردن است و اين درحالي است كه غرب امروز در حوزه اخلاق و تمايلات انساني، سخت زخمي مصنوعات و نسخه‏هاي دست ساز و اومانيستي خود است، به طوري كه يكي از دانشمندان آلماني كه محقق و مدرس برجسته تاريخ است، يعني آقاي «اشپينگلر» مي‏گويد: تمدّن ملت‏ها نيز داراي فصول است و تمدن غرب در فصل زمستان خود بسر مي‏برد. اين برودت و فسردگي كه براي ملاك‏ها و معيارهاي انساني و عمل به آن در غرب پيش آمده است، زمينه پيدايش يك موج جديد و جدي را فراهم آورده است. موج بيداري كه در جستجوي ارزش‏ها و معنويت اديان است و با بيزاري از افكار و اخلاق غرب همراه است، حالا غرب با اين وجوهات كريه و بي وجهه چشم ظاهربينان را قرق كرده و خاصه در پيش چشم روشنفكر نمايان و سياست پيشگان جهان سوم! نوراني و برّاق شده است، اما غافل از آنكه آنچه به عنوان درخشش، چشمان ظاهربين را نوازش مي‏دهد و جلب مي‏كند آخرين پرتو از يك ستاره خاموشي است كه در مسافت پروپاگاندا و امواج تبليغاتي به رؤيت در آمده است.
ستاره غرب افول كرده است و بالاترين افول براي يك نظام پرمدّعا آن است كه آن افادات و ادعاهايش لو رود و نتواند بيداران عالم را به خواب بَرَد. امروز غرب با ماهيت پارادوكسيكال خود محكوم به فناست اگرچه عده‏اي از همين كساني كه هنوز محو آن آخرين پرتو ستاره خاموش! هستند اين مطالب را رَجَز ضعيف شدگان بنامند، اما قضايايي در ناموس هستي جريان دارد كه هيچ تغيير و ترديدي در آنها راه ندارد و آن اين است كه غرب نياز انسان را دگرگون تعريف مي‏كند و گوناگون تحميل و سپس تأمين مي‏كند و هرگاه «نياز» با «نفع» رابطه حتمي و طبيعي نداشته باشد، در درون و برون انسان ذلت آور و زوال پذير است. براي مثال نياز به آب با نفع آب در ادامه حيات بيولوژيك انسان، يك رابطه حتمي و طبيعي دارد. لذا جايگزين چيز ديگري به جاي آب، اگر چه در مقطعي با ايجاد نيازهاي كاذب خواستني و مطلوب به نظر آيد ولي در بطن امر آثار مخرب و محتوم به مرگ خود را خواهد داشت و غرب نمي‏تواند در برابر تولد انسان‏هايي كه هر كدام با نياز واقعي پرستش، ستايش، عدالت جويي و كمال خواهي پا به عرصه وجود مي گذارند و با انبوه انسان‏هايي كه بيدار مي‏شوند و در پي نيازهاي واقعي و نافع هستند مقابله كند؛ اين تضاد و رويارويي ماهيت غرب با طبيعت انسان حاصل خدا را ماندني و حاصل شيطان را زهوق و رفتني مي‏كند كه فرمود:
«و امّا ما يَنْفَعُ الناس فَيَمكُثُ في الارض»
آنچه به مردم «نفع» مي‏رساند در زمين مي‏ماند و آنچه نه، رفتني است.
دنياي غرب به نمايندگي تحميلي آمريكا، با ماهواره‏ها مرزهاي جغرافيايي را انكار مي‏كند و با معاهده‏ها، مغزهاي انساني را يكپارچه مي‏كند و با نظم نوين اداره جهان را يك سويه مي‏نمايد و با جنگ‏ها و جنگنده‏ها پذيرش اربابي و استيلاي غرب را ناگزير مي‏سازد، اما عليرغم همه اينها ذات متضاد و معارض غرب دچار يك خود ويراني مي‏شود و موج‏ها و خيزش‏هاي انساني كه در جستجوي خدا و كمالات هستند، روز بروز بارزتر و متراكم تر مي‏گردند. پس ما بايد بيش از هر زمان در جامعه خود با انديشه قطع اميد از غرب، با اراده واحد مسئولان سطوح مختلف كشور فقط و فقط در انديشه پالايش و پيراستن جامعه از كجروي‏ها و كاستي‏ها باشيم تا بار ديگر اعتماد مردم در همه سطوح اعاده شود و شادمانه احساس كنند كه باز هم ايران عزيز همچنان كه بهترين رهبر و بهترين امت را دارد، شايسته ترين مسئولان را، با بيشترين دغدغه خدمتگزاري دارند؛ ما امروز ناگزيريم كه نااميد نشويم و هيچ چاره‏اي هم نداريم، چون مي‏خواهيم بمانيم، نه جسم مان، كه همه رفتني هستيم، و نه مقام و موقعيت مان كه «تلك الايّامُ نُداولها بين الناس» تا راه و رايت اجراي اسلام و اعزاز مسلمين بماند. راهي كه سوگند وفا داري به آن را از آغاز انقلاب خورده ايم، آرماني كه وجه سربلندي ما در جهان و حاصل رنج‏ها و مرارت‏ها و فداكاري‏هاست. امروز ما نيازمند امنيت، عدالت، سلامت، عمران، پاكي جامعه و جاري شدن احكام اسلاميم و چه كسي است كه نداند اين باغ بدون باغباني و دلسوزي و قلع و قمع علف‏هاي هرز، با طراوت نمي‏شود و نمي ماند، چه كسي است كه نداند اين عزيمت بزرگ بدون يك اراده و اهتمام ملّي ممكن نيست.
لذا بايد باور كنيم كه فرصت اندك است و نعمت اندك تر، ما در جامعه وفور و عافيت‏ها نيستيم ما در جامعه كمبود و ضرورت‏هائيم، هرچه زودتر بايد محدوديت‏ها و موقعيت‏ها را شناسايي نموده و براساس ضرورت‏ها و با نگاه به ظرفيت‏ها، كارستاني كنيم كه بار ديگر ماية اعجاب جهانيان باشد تا از اين عقبة خطرناك، نسل حاضر و آتي را وارهانيم، در يافتن راه حل‏ها فريب شعار آزادي و دموكراسي غرب را نخوريم كه در آن ديار آزادي فقط آزادي عمل است! نه آزادي فكر، در واقع آنها استبداد را به بخش پنهاني تر ماجرا برده اند، فكر كردن را از نوع خاص آن فرهنگ، بر شهروندان تحميل نموده و در چگونه عمل كردن آن فكر تحميل شده، همه را آزاد مي گذارند! در حقيقت در يافتن فكر صحيح انسان را آزاد نمي گذارند، اما وقتي فكر غلط را تحميل كردند، آزادي كامل مي‏دهند تا به هر طريق و شيوه‏اي كه شهروندان مي‏خواهند آن را پياده كنند. از اين روي ما بايد با درك صحيحي از مسائل و موضوعات جهاني، در حل مشكلات جامعة خود با طرح‏ها و نسخه‏هاي مبتني بر فرهنگ بومي و خودي به مبارزه برخيزيم، كه برخوردِ غرب با آفات و كجروي‏ها برخوردِ مكافات و مداوا نيست بلكه مدارا و ايجاد عادت پذيري است! تا جايي كه انواع كجروي‏ها از حالت «عارضة اجتماعي» در‏آيد و به يك «شاخصة اجتماعي» تبديل شود.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط