نویسنده: ابراهیمی مقیمی
یکی از روشهای بازشناسی الگو، مطابقت الگوی مشاهده شده با فهرستهای توصیفی ذخیره شده در ذهن است. بنابراین بازشناسی الگو متکی بر جمع آوری اطلاعات است. اینکه ما پدیدهها را بازشناسی میکنیم، از جمله به این دلیل است که خصوصیات آنها را مطابق معیارهایی که از قبل داریم، مقایسه کرده و انطباق مناسبی بین آنها پیدا کنیم. از این راه است که در بازشناسی الگویی که نه از همه نظر، بلکه از برخی لحاظ تغییر کرده، میتوان اقدام کرد، اگرچه این خاطر وجود دارد که با استفاده از چنین روشی به دلیل وجود سابقه ذهنی از فرایند یا الگو در حافظهی خود، ممکن است به آن بار ارزشی مضاعف دهیم. همچنین ممکن است با فرایند یا الگویی مواجه شویم که سابقهی ذهنی از آن نداریم و به همین دلیل نتوانیم آن را بشناسیم.
از بازشناسی الگوها درمی یابیم که الگوهای شهری با زمینهی فرهنگی و شهرنشینی شهروندان ارتباط دارند. ما با هدف خاصی به الگو و فرایند نگاه میکنیم. لذت بردن از چشم اندازی طبیعی، پیدا کردن راهی از میان آن، ارزیابی آن به منظور ایجاد مکانی برای زندگی پایدار یا ساختن شهری ماندگار را میتوان هدف بازشناسی الگو دانست. هدف تعیین میکند که کجا را نگاه کنیم، چگونه نگاه کنیم و به دنبال کدام ویژگیهای فضایی، فرایندی و الگویی باشیم. برای مثال ممکن است در پی مکانهایی که به راحتی بتوان آنها را آمایش کرد، محلهای مناسب خانه سازی، زمینهای هموار یا منابع آب بگردیم، بنابراین ممکن است شهروندان برخی اشیا و الگوها را ببینند و برخی را نبینند.
با این حال، افراد همگی معتقدند که واقعی و منطقی عمل کردهاند، ولی کسانی که ادراک بیشتری از بازشناسی فرایند و الگو دارند، این گونه قضاوت نمیکنند.
یک مسئول شهری انتظار دارد که با حضور در شهر آن را تصور کند و در آن تغییری نیز به وجود آورد، برای مثال در آن کارخانهای بسازد، مترو درست کند، قطعه بندیهای مختلفی از زمین را خلق کند، کاربریهایی را افزایش یا کاهش دهد یا تغییر دهد، تراکم سازی کند، برج بسازد، خیابان کشی کند، در داخل پایکوه و کوه گودبرداری کند و.... همهی این موارد نیازمند نوعی استدلال از بازشناسی الگوست. با بازشناسی میتوان الگو و فرایند را آن طور که هست، به آن گونه که میتواند باشد، تغییر داد. به سادگی میتوان قابلیتهای الگو و فرایند را به مثابهی ابزاری برای زندگی بهتر در شهر شناسایی کرد. اگرچه تفاوت در الگوهای فرهنگی که براساس سلیقهها و سبکهای مختلف طی سالیان متمادی طراحی میشوند، از این راه قابل توجیه نیست. حاشیه نشینان در یک محل قابلیتهای یکسانی را مشاهده میکنند و الگویی را به وجود میآورند که تا حد امکان ایده آل ترین شرایط زیستگاهی را برای آنها ارائه دهد، ممکن است چنین الگویی برای فرهنگ دیگری ایده آل نباشد یا به طور کلی با قابلیتهای فرایندی و الگویی ژئومورفولوژیکی مطابقت نکند.
زیبایی الگوهای ژئومورفولوژیکی
آگاهی از ژئومورفولوژی شهری، چه تأثیری در نحوه درک زیبایی شهر دارد؟ آیا موجب درک بیشتر از زیبایی میشود؟ یا اینکه حس زیبایی را از میان میبرد؟ آیا درک زیبایی متکی بر شناخت است یا نوعی غریزه محسوب میشود؟ عاملهای ادراک زیبایی با زمینهی ژئومورفولوژی چیست؟ برای پاسخ دادن به پرسشهای مذکور باید به دو مکتب فکری اندیشید:1- مکتبی که از حضور دانش و آگاهی در درک زیبایی طرفداری میکند و اعتقاد دارد که کیفیت حسی با عوامل فرهنگی و زمینهی علمی و شرایط شخصیتی تلفیق میشوند و به طور همزمان، درکی کلی و یکپارچه از زیبایی به دست میدهند؛
2- مکتبی که عقیده دارد آنچه به هنگام ادراک منظره یا شیئی، موجب ایجاد لذت میشود، فقط کیفیت آن منظره یا شیء است. این دسته از متفکران با رد نظرهای قبلی معتقدند که قضاوت زیباشناختی بر پایه دانستهها و در چارچوب سوابق فرهنگی و تاریخی صورت نمیگیرد، بلکه به این مسئله بستگی دارد که آن منظر یا شیء چگونه به نظر میرسد، چه سیمایی دارد و چه احساسی را برمی انگیزد.
به نظر متفکران مکتب دوم، قضاوت اولیه ما دربارهی زیبایی، فقط بر پایهی حسهای ما قرار دارد، پس از قضاوت اولیه و مشخص شدن خوشایندی منظر یا شیء از دیدگاه ناظر است که عوامل غیرادراکی و عوامل مربوط به هوش افراد به طور جداگانه دخالت میکنند.
زیبایی شناس معاصر آمریکایی، یوریگو سیتو (1989، ص 46)، در مورد زیبایی منظر شهری کیفیت ویژهای را مطرح میکند که تلفیقی از عناصر حسی با جنبههای اجتماعی منظر شهری محسوب میشود. این کیفیت که میتوان آن را به عنوان "یک بعد قوی زیبایی" به شمار آورد، به سطحی از آگاهی نیازمند است که میتواند موجب ارتقای زیبایی از ادراک حسی اولیه، به چیزی با معنا و ارزشمند" شود.
جریل فاستر (1992، ص 8)، میگوید کالبد محیط، به ویژه جنبهی زیباشناختی آن، تمامیتی است که ما نیز به عنوان ناظر جزیی از آنیم. ادراک ما از این تمامیت تبعیت میکند و ظاهر زیبا را به وجود میآورد.(1)
در روستاها و شهرهایی که برای مدتی محل زیست بودهاند، میتوان ارزشهای زیبایی را مشاهده کرد. لذات حاصل از احساس این نوع از زیبایی به دلیل به کارگیری مناسب یا عدم دخالت در الگوها و فرایندهای محیطی است. با بررسی خصوصیات برخی از این مکانها، میتوان آن دسته از کیفیات احساسی را که موجب ایجاد تجربهی زیبایی میشوند، مشخص کرد. مناظر فرهنگی موجب ارتقای طراحی و مدیریت شهری میشود که ساکن آنیم. اگر زیبایی شناسی فرهنگی را کنار بگذاریم و بر زیبایی شناسی محیطی تمرکز کنیم (2)، میتوانیم نقش لذت بردن از زیبایی را بررسی کنیم. هنگام مشاهده محیطهای بسیار زیبا، احساس خوشحالی در ما ایجاد میشود. برای مدت کوتاهی مسائل شخصی خود را فراموش میکنیم و به وسعت محیطی که ما را حیرت زده کرده است، چشم میدوزیم. عکس این مطلب در مورد محیطهای ویران و تخریب شده، خشک و بی روح، نواحی فرسوده و مناطق متروک شهری صدق میکند. بسیاری از مردم که در چنین محیطهایی زندگی میکنند، حس تشخیص زیبایی را از یاد میبرند و این مسئله موجب پرورش احساس کسالت و بیهودگی و در نتیجه رواج بیشتر زشتی میشود. مناظر بی روح و کسالت آور ما را سست و بی احساس میکنند. این مناظر بیشتر در حومههایی با کاربری تجاری و صنایع سبک، نواحی کشاورزی و مسیرهای حمل و نقل به چشم میخورند. دیدن خانههای تکراری و یکنواخت، فضاهای غیرسبز، انبارها یا کارخانهها، زمینهای کشت بدون ویژگی خاص، سبب میشود روحیهی خود را از دست بدهیم. آیا چنین مناظری این قابلیت را دارند که لذت زیبایی را ایجاد کنند؟
شکل مجتمع زیستی، به طور معمول «محیط زیست کالبدی» خوانده شده است و به طور کلی به مفهوم الگوی فضایی عناصر کالبدی بزرگ، بی حرکت و دائمی در شهر، مانند ساختمانها، خیابانها، تجهیزات، تپهها، رودخانهها و شاید هم درختان باشد. به این عناصر، مفاهیم مشخص کنندهی گوناگونی که تعیین کنندهی نوع کاربری، کیفیت یا چگونگی مالکیت آنهاست، مثل مسکن یک خانواری، پروژهی مسکونی دولتی، کشتزار ذرت، خیابان متراکم، مسجد یا کلیسای فعال یا متروک و غیره اضافه میشود. توزیع فضایی عناصر بر روی نقشه دو بعدی نشان داده میشود، مانند نقشههای پستی و بلندی، نقشههای کاربری اراضی، نقشهی خیابانها، شبکهی تجهیزات و نقشهی وضعیت مساکن، همراه این نقشهها آمار جمعیت (برحسب سن، جنس، درآمد، نژاد و شغل) و همچنین توزیع فضایی جمعیت نیز اضافه میشود، ولی زیبایی را نمیتوان نه در کالبد فیزیکی طرح و نه در نقشه، نشان داد. زیبایی شکل شهر از نظر پرمورفولوژی به مفهوم الگوی فضایی مجموعهی این عوامل به صورت یکپارچه در قلمرو فضایی خاص است، به نحوی که ممکن است دارای شکل هندسی مشخص ساده یا پیچیدهای باشد. چنین شکلی از الگوی زمین در اختیار، پیروی میکند. با وجود این به هیچ وجه نمیتوان ادعا کرد با تعاریف بالا میتوان یک شهر را در کلیت آن زیبا جلوه داد. از نظر کوین لینچ، اعمال و تفکرات انسانی زمینهی نهایی برای قضاوت کیفیت و زیبایی شهر است. وی بیان میکند که پدیدههای به ظاهر بی دوام دست کم در سه وضعیت اهمیت دارند: اول در ساختار لایتغیر بعضی اجزای فرهنگی، دوم در روابط مستمر بین افراد و سوم در رابطهی موجود بین شهروندان و شهری در اینجا رابطهای را باید افزود و به عنوان وضعیت چهارم آن را بیان کرد و آن رابطهای است که افراد و مردم با محیط فیزیکی شهر خود دارند و ژئومورفولوژی شهری بر این رابطه تأکید دارد. زیبایی شهر از نظر ژئومورفولوژی در تبیین چگونگی و کیفیت این رابطه است. جنبههای فیزیکی به قدری شفاف اند که به آسانی میتوان پی برد در اصل نقش برعهده دارند یا نه. این دید همه جانبه است، زیرا هستهی مشترک آن توزیع فضایی افراد، عناصر و فعالیتها در فضای معین ژئومورفولوژیکی است.
مجموعههای مسکونی کوچک (به مراتب کوچک تر از آنچه به طور معمول توصیه میشود)، نقش مهمی در زندگی شهری دارند و اینکه مجموعههای عملکردی بزرگ تر نیز به طور معمول در شهرها موجودند، جای تردید نیست. (3) داوری در این مورد که کدام زیباست (چون نیازمند بعضی زمینههای فرهنگی از زیبایی است)، مشکل است، اما میتوان گفت در مورد مکان و چشم اندازهای ژئومورفولوژی آنها چنین مشکلی کمتر وجود دارد.
ارزشهای مهمی در کوچکی نهفته است، همان طور که بزرگ بودن نیز مزایایی را دربردارد، اما موضوع پیچیده است. احتمال دارد که آستانههایی از ژئومورفولوژی وجود داشته باشد که به جای محدودیت سازی در هر یک، زیبایی جدیدی را سبب شوند.
طراحان چگونه میتوانند مناظر روزمرهای را طراحی کنند که موجب ایجاد لذت و زیبایی شود. مردم چه چیزهایی را و به چه دلیل زیبا مینامند. آیا میتوان به گونهای عمل و طراحی کرد که شهروند و محیط هر دو زیبا باشند. شهروند زیبا، شهر زیبایی را طلب میکند. شهر زیبا نیز زیبندهی شهروند زیباست. بی شک زیبایی طبیعت (حتی مناطق خشک و بیابانی) به طور خاصی توجه ما را به خود جلب میکند و حتی بر بی احساس ترین بینندگان نیز تأثیر میگذارد. به قول کانت، فقط مردمان باهوش میتوانند زیبایی را تجربه کنند، انسانی که از احساسات و آرزوها و تمایلات به ستوه آمده است، با نگاهی آزاد به طبیعت ناگهان جانی دوباره میگیرد، شاداب و آرام میشود و فرمهای طبیعت به طرز شگفت انگیزی او را متحول میکنند. امروزه بسیاری از مردم دنبال شهری میگردند که در آن شادابی و آرامش و زیبایی وجود داشته باشد، آیا چنین شهری را میتوان به دور از الگوها و فرایندهای ژئومورفولوژیکی بنا کرد؟!
افرادی که از کوههای هیمالیا در نپال، گراند کانیون در آمریکا، آبشار نیاگارا در کانادا، کوه دماوند، سبلان، اصفهان و یزد در ایران بازدید میکنند، یا به صحرا یا جنگلی نگاه میکنند. یا به قزوین میروند، چه احساسی به آنها دست میدهد. اما در مقابل الگوها و فرایندهایی مانند آتشفشانها، یخبندانها، تندبادها، سیلابها، تسونامیها، شکستگیها و تنوع سنگها احساس کوچکی، فروتنی و ضعف میکنیم، احساس خطر بالقوه و نه بالفعل: اما تمایل نیز داریم تا از اشکال ثانویهای که توسط فرایندهای مختلف ساخته میشوند، احساس زیبایی داشته باشیم. موضوع اول ممکن است از زیبایی طلبی متنوع ما بکاهد، البته فقط زمانی که برای مثال از بالای کوه دماوند به پایین آن نگاه کنیم، ولی وقتی از پایین به آن نگاه می کنیم، علاقه به زیبایی را در ما زیاد میکند، یعنی همان تمایل به زیبایی و زیبایی طلبی.
واکنش ما به زیبایی در بیشتر الگوها و فرایندها طبیعی و نیز فرهنگی یا طراحی شده، به نسبت خود به خودی است. نظم و تنوع از اجزای مهم زیبایی هستند و آنها را میتوان در بسیاری از شهرها که نظمی تکراری در ساخت دارند و در آنها فقط تنوع مکان دیده میشود، یافت. این در حالی است که اشکال ژئومورفولوژیکی به ندرت تکراری هستند. و تشخیص مناظر زیبای آنها بسیار آسان است. آن گونه که استفان پلان (4)، محقق آمریکایی میگوید، اغلب توافق زیادی در مورد تشخیص زیبا وجود دارد. نکتهی قابل بحث این است که چنین مناظری درکجا زیبایی خود را از دست داده و حالت معمولی یا کسالت آور یافتهاند.
مکانهای ناسازگار و ناحیهای که به طور نامناسب طراحی شده، قطع درختان در جنگل به گونهای که شکل، رنگ و بافت ناهماهنگی را ایجاد میکند، ساخت و سازهای غیراصولی در زمینهای زراعی یا درههای سیلابی، در شیبهای تند یا خط القعر یا فرسودگی ساختمانها، سبب میشوند. تا لذت زیبایی به وجود نیاید.
اختلافات سلسله مراتبی نیز در شرایطی برای ایجاد زیبایی مؤثر است. هستهی مرکزی شهر ادینبورو (5) در اسکاتلند، منظری از بافت قدیم و جدید است. بافت قدیمی که دارای نظمی طبیعی و خودساز مانده بوده و روی زمین آتشفشانی/ یخچالی واقع شده، مجموعهای شهری منطقی است که در آن تنوع زیادی از اجزای منفرد و پراکنده دیده میشود. در بافت جدید به دلیل استفادهی تکراری از جزییات معماری کلاسیک، تنوع کمتری به چشم میخورد.
برتری الگوهای طبیعی
گر بپذیریم که بیشتر الگوها در میان توالی فرایندها قرار گرفتهاند، توجه به الگوهای طبیعی با دید وسیع و اجرایی تر و با سهولت بیشتری صورت خواهد گرفت. با این حال، مواردی مثل طبیعی نمایشی دادن دریاچههای به ظاهر جذاب (مثل دریاچهی شورابیل اردبیل یا دریاچهی ترمینال جنوب تهران)که در واقع حوضچههای بسیار آلودهای هستند یا شکلهای عجیب زمین، که ناشی از انباشت مواد زاید خطرناک معادن است (مثل مواد زاید سنگ ساختمانی در شرق دشت گلپایگان)، محلات و نیمور ممکن است مسئله ساز شوند. ادعا نمیکنیم که هرچیز طبیعی، زیبا و هر چیز انسان ساخت، زشت است، بلکه بر فهم درست عناصر و اجزای طبیعی و انسانی تاکید میکنیم. برخی افراد رویدادهای طبیعی را زیبا، ولی تغییرات مشابه توسط انسان را غیرطبیعی و در نتیجه زشت میدانند. بلاتکلیفی طراحان و مدیران این است که نمیدانند شهروندان ممکن است در تضاد با آنچه باور دارند، از ایدههای مدیریت مبتنی بر فرایند ژئومورفولوژیکی، که بر پایه فرایندهای طبیعی هستند، حمایت کنند.
قضاوت مردمی
از بسیاری از مردم احساساتی هستند و از چگونگی کنار هم قرار گرفتن الگوها احساس لذت کنند، برای مثال مردم میخواهند ویلایی در کنار رودخانه یا در یک سطح شیبدار دامنهای داشته باشند، در بالای ویلا چشمههای متعدد لیز جاری باشد، چشم انداز کوهستانی هم داشته باشد، ولی نمیتوانند حقیقت آن را بازگو کنند. یکی از راه حلها، تکیه بر قضاوت متخصصان حرفهای برای بیان زیبایی ساختهای شهری است. دیگری آگاه کردن، آموزش دادن یا کمک به مردم است تا بتوانند احساسات خود را بازگو و آن را منطقی سازند. تصور نمیرود احساسات قبل از ساخت مردمی که در امتداد جادهی درهی لواسانات ساخت و سازکردهاند، قبل از ساخت همانند بعد از ساخت باشد. به عبارتی شاید مردم بعد از اینکه میسازند، متوجه میشوند نباید آنچه را ساختهاند، میساختند. آیا برای بازماندگان زلزلهی 1382 بم یا سیل مردادماه 1366 خوانسار یا درهی تجریش در تهران و شهرهای سیل زدهی فروردین 1385 (2006 میلادی) درسدن وهامبورگ آلمان غیر از این است. با استفاده از افراد حرفهای سطح درک زیبایی افزایش مییابد. درنتیجه توصیف منطقی و آگاهانه در مورد خصوصیات الگوهایی جایگزین را فراهم میکند و نشان دهندهی درجات متفاوتی از وحدت، تنوع و مشارکت در ایجاد روح به مکان و شهر خواهد بود. این رویکرد "دموکراتیک "موجب میشود که امکان استفاده از الگوها، به منزلهی موضوعی خاصی برای نخبگان و کاهش اختلاف زیبایی طلبی بین حرفه ایها و مردم عامی تلقی شود.اثر محیط طبیعی
تماس ما با طبیعت، بسیاری از ما را با ریتم و چرخههای تکاملی آشنا میکند. به قول گای سیرکلو(6) محقق آمریکایی، بیگانگی با طبیعت ایراد بزرگ قرن ماست و آن را با عدم علاقه به طبیعت در زندگی و سرگرمیهای بیهوده مربوط میداند، یعنی آنچه سبب میشود در محیط زندگی احساس بیگانگی کنیم. البته در قرن بیست و یکم این بیگانگی افزایش مییابد. بازدید از محیط طبیعی از داخل ماشین (همان گونه که در گذشته نیز بدان اشاره شد) تجربه را به شناختی جداگانه تبدیل میکند که تمامش بصری و بر پایه چشم انداز است. در سال تحصیلی 1382-83 گروهی از دانشجویان جغرافیای انسانی را در گردشی علمی به منطقهای طبیعی در شمال غرب تهران و گروهی از دانشجویان رشته جغرافیای طبیعی را نیز به سمت سد لار در شمال شرق تهران بردم. همچنین در نیمهی دوم سال تحصیلی 1384-85 گروهی از دانشجویان جغرافیای طبیعی را به حوض سلطان (قم) بردم و واکنش آنان را به عنوان بخشی از تحقیق و مسافرت علمی بررسی کردم. همه به تدریج وارد مرحلهی توجهات اولیه، گفت و گو، توجهات عقلی و فراگیری کیفیت الگوها شدند. حتی نظم قدم زدن آنان تغییر کرد، سپس به طور کامل جذب محیط شدند. با از بین رفتن اندیشههای اولیه، تجربه درک زیبایی آغاز شد. در انتهای پیاده روی، (بیش از چهار کیلومتر از ایستگاه محیط بانی تا رود سدلار) با وجود خستگی فیزیکی، آرامش ذهنی خاصی به آنان دست داد و سبب شد تا موقع بازگشت با پرسشهای بسیار و چراهای زیادی روبه رو باشم. ناگفته نماند که باران عصرگاهی مورخ 13/2/85 در ساحل نمکی شمال غرب حوض سلطان (معدن نمک نوری) و پناه گرفتن در بیل مکانیکی موجود در آنجا و مشاهده افزایش ناگهانی سطح آب روی چندضلعیهای خشک شدهی نمکی، شست و شوی آب و نمک برای دانشجویان زیبایی به یاد ماندنیای خواهد بود. من دریافتم که دانشجویان، فعالیت ذهنی داخل دانشگاه، و محیط شهری را کنار گذاشتهاند. از این تجربه، درسهایی میتوان آموخت.از آنجا که ما بخشی از طبیعت هستیم، برای آنکه به انسانهایی کامل تبدیل شویم، باید با آن تماس و شناخت داشته باشیم. هویت ما با طبیعت مرتبط است و آن را اولین قدم به سوی اصول اخلاقیات محیطی و زیبایی طلبی معرفی میکنیم و معتقدیم که علم، اخلاقیات، پدیدههای ژئومورفولوژیکی و زیباشناسی مانند حقیقت و زیبایی با هم ارتباط دارند. بنابراین منطقی نیست که به هر نحو دلخواه با طبیعت برخورد کنیم و به آن اهمیت ندهیم؛ یعنی کاری که هم اکنون انجام میدهیم. کسانی که در نیمهی دوم و پایان قرن بیست و یکم میخواهند در این کلان شهرهای متضاد با الگوها و فرایندهای طبیعی پیچیده ژئومورفولوژیکی زندگی کنند، خود قضاوت خواهند کرد که ما با طبیعت و اشکال ژئومورفولوژیکی قلمرو شهری چه کرده ایم.
کوین لینچ میگوید: «امروز همه این احساس عمومی را دارند که بیشتر مناطق شهری نامطلوب و نامناسب اند. یعنی محلهایی ناراحت کننده، زشت، گیج کننده و بی هویت هستند.
انگار کیفیت این شهرها را با مقیاس مطلقی اندازه گیری کردهاند. تنها بخشهایی از جهان از این قاعدهی کلی مستثناست، مانند حومهی شهری مرفه، پارکی زیبا، شهری تاریخی، مرکز حیاتی شهرهای بزرگ و مناطق کشاورزی قدیمی». اگر میتوانستیم علت این احساس خود را بیان کنیم، شاید قادر بودیم تغییرات موثری در وضع موجود پدید آوریم، کاری که بحث و جدل و هزینهی زیادی را دربر خواهد داشت.
بحث برانگیز و هزینه بر بودن بیان مسائل ژئومورفولوژیک شهری، بر خلاف اعتقاد بعضی دانشمندان، هرگز یکسان نیست. هر متخصصی مسائل شهری را از چشم انداز تجربه، پیشداوریها، اغراض، توان، تنگناها و فشارهای وارد برخویش تفسیر میکند. از این رو امکان دارد خود را با دیگر دانشمندان و مراجعان در تضاد ببیند. این تضادها ممکن است غیرقابل پیش بینی باشد و مشکلاتی بزرگ بیافریند. برای مثال امکان دارد نظر متخصصان ژئومورفولوژی شهری این باشد که از مکان بلاخیز یا ناحیهی مردابی نازیبا اجتناب شود، ولی مدعیان شهر ترجیح دهند که شهر را در منطقهی بلاخیز و در ناحیهی مردابی نازیبا بسازند. حق با کیست و کدام یک درست میگوید؟ همچنین امکان دارد در ضمن تصمیمات مدیریت شهری نظرها محکم و مورد تایید و توصیههای مناسب و شایسته ژئومورفولوژی به دلایلی (اغلب سیاسی یا مالی) در نظر گرفته نشود و آنها را تحمیلی و اجباری بدانند. در اینجا ژئومورفولوژیست شهری چه میکند؟ علاوه بر این، ارباب رجوع اغلب توصیههای کم هزینه علاقه دارد. دیگر اینکه گاه ارباب رجوع در اثنای دورهی تحقیق، ماهیت تقاضای خود از ژئومورفولوژیست شهری را تغییر میدهد. در این حالت تا چهاندازه میتوان انعطاف پذیر بود؟ این قبیل مسائل امور جدال برانگیز در مدیریت شهری را به طور بارزی با ژئومورفولوژی شهر مجسم میکند. مسئله دیگر به موثر بودن هزینهی توصیههای ژئومورفولوژیکی مربوط میشود. متأسفانه تنظیم تقویم هزینهی شهری بسیار مشکل است، زیرا بسیاری از هزینههای شهری محرمانه است یا تعیین و تبیین آنها آسان نیست. پس چطور میتوان توفیق یافت و شهر را با هزینه کمتری زیبا ساخت؟ مثالهای متعددی برای موثر بودن هزینهی تحقیقات ژئومورفولوژیکی در طرحهای عمرانی شهر یا برنامه ریزی شهری یافت میشود. برای مثال در تحلیل لینتون (7) از نسبت زیانهای برآوردی ناشی از لغزش زمین و هزینههای تحقیقاتی جلوگیری از لغزش زمین مبتنی بر بررسی قسمتی از لس آنجلس، به منظور پایدارسازی و زیباسازی، چنین بیان شده است که در برابر هر یک دلار که صرف هزینه تحقیقی ژئومورفولوژیکی شده است، معادل حدود 49 دلار از خسارات ناشی از زمین لغزش جلوگیری شده (8)، اما زیبایی آن افزایش یافته است. برای دامنههای کوهستانی شمال تهران نیز چنین قاعدهای صدق میکند. هزینهی تحقیقات ژئومورفولوژیکی قلمرو کوهستانی شهر تهران که به یک نهاد وابسته به شهرداری، در سال 1382 و توسط مؤلف پیشنهاد شد، معادل ارزش یک واحد آپارتمان صدمتری واقع در شمال تهران بود، ولی از آن استقبال نشد. البته جبران خسارات برای هر نهادی گیج کننده است. این نتیجه تا حد زیادی امتیازات پژوهشهای ژئومورفولوژیکی و بررسیهای وابسته به آن را قبل از توسعهی شهر روی دامنه نشان میدهد. به طور کلی به نظر میرسد مشارکت ژئومورفولوژیکی در مقایسه با دیگر روشهای بررسی و تقویم شهری، و حفظ زیبایی ارزان تر و سریع تر و از نظر هزینه، اغلب کم خرج تر و البته جدال برانگیز نیز است.
محیط طبیعی مطلوب شهری
محیط طبیعی مطلوب شهری محیطی است که سلامت، امنیت و بهزیستی شهروندان خود را تأمین کند. ارائه تعریفی برای سلامت مشکل است و به ساختار اجتماعی و محیطی بستگی دارد. شاید سه خصوصیت اصلی محیط را بتوان نام برد که بر سلامت نقش دارند:1- بقا وجود مقدار کافی مواد غذایی، سوخت، آب و هوا و روش مناسبی برای دفع زباله، یعنی محصول باید بهاندازه کافی باشد تا امکان زندگی را فراهم کند. بقا تحت تأثیر نظامهای فیزیکی عرضه و مصرف، تراکم اشغال نسبت به منابع، مکان سکونتگاهها و نقش ساختمانها و عوارض طبیعی در شدت آفتاب و جریان هوا و روش حفاظت از فضا، خاکها و پوشش گیاهی و چگونگی استفاده از آنها برای تولید محصولات مورد نیاز قرار میگیرد. اراضی کشاورزی، گلخانهها، خاک حفاظت شده، جنگهای مراقبت شده، شبکههای فاضلاب، چاهها، معادن زغال سنگ، کنترل نهرها، تهویه داخلی، بازارهای مواد غذایی، کانالها و آبراههها و خلاصهاشکال سطحی زمین، برخی از تمهیداتی است که برای تحقق هدف یادشده به کار گرفته میشود؛
2- ایمنی: سکونتگاه خوب سکونتگاهی است که در آن خطرها، سموم و بیماری وجود نداشته یا تحت کنترل قرار گرفته باشد. ایمنی از منظر ژئومورفولوژیکی شامل مسائلی همچون سلامت آب، جلوگیری از سیل، مقاومت در مقابل زلزله و جلوگیری از ریزش و نشت زمین و آگاهی افرادی که در معرض هر یک از این مخاطرات قرار گرفتهاند، است؛
3- سازگاری: محیط فضایی باید با ساختار اصلی بیولوژیکی شهروندان سازگاری داشته باشد. عناصر و اجزای محیط مخصوصا در شهرهای کوهستانی مانند پله و شیبها باید با توانایی شهروندان سازگار باشند. این اطلاعات، پایهای برای مهندسی عوامل انسانی (9) است. نحلههای نوین شهروندی، از بین رفتن تهدیدهایی که در گذشته سلامت را به خطر میانداخت و پیشرفت دانش همگی از مخاطراتی پرده برداشتهاند که تاکنون برای بشر ناشناخته بود. برای مثال چنین بیان میشود که قرار گرفتن در معرض فرایندهای دامنه ای، انسان را از توانمندی اقتصادی لازم محروم میکند، و ممکن است توازن سلامت را دچار اختلال سازد. از بین رفتن خطرات اولیهای که سلامت را تهدید میکند، مانند سیل، زلزله یا هوازدگی، نیازمند الزامات دیگر است. برای مثال باید بتوان زلزله یا سیل را پیش بینی کرد. سپس باید دید چگونه و چه موقع میتوان شهری را که در معرض خطر قرار دارد، تخلیه کرد. این موضوع در بهبود بخشیدن به شهر معاصر موفقیت بزرگی محسوب میشود، اما الزامات مسئله به مراتب مشکل تر است و به نظر میرسد به دلیل بالا رفتن سطح توقعات، فاصله تا واقعیت زیادتر شده است. میتوان پیش بینی کرد که همه آرزو دارند زنده بمانند، اما کسانی که در پایین دست رودخانه آب مینوشند و خانه میسازند، در معرض آلودگیهای بالادست رودخانه هسستند و سیلابهای بالادست آنها را تهدید میکند.
تناسب محیط شهری
تناسب محیط شهری به این نکته استناد میکند که تا چه حد اندازهی الگوی فضایی و زمانی محیط شهر با رفتار عادی ساکنان آن سازگار است. تناسب انطباق بین عمل شهروندان و شکل شهر در بسترهای رفتاری و محیطی است. مکانها تغییر مییابند تا با نحوه رفتارها تطبیق پیدا کنند و رفتارها نیز خود تغییر مییابند تا با امکان خاصی منطبق شوند. مسکن در حوضههای شهری آمریکا مناسب بزرگسالان مرفه است و برای تازه واردهای کم توان و پیشه وران و کشاورزان مناسب نیست. چنانچه این تازه واردان در چنین خانههایی ساکن شوند، شروع به تغییر خانهی حومهای و نحوهی زندگی خود در آن خانه میکنند تا انطباق بین آنها افزایش یابد. کشاورزی سودده خاص مناطق دشتی است، ولی کوهپایه نشینان ایران تلاش میکنند تا با انتخاب نوعی رفتار خاص زمینهای شیبدار کوهپایهای را به کشاورزی اختصاص دهند. اندازهی هر شهری به اشکال ژئومورفولوژیکی آن بستگی دارد، اما بعضی شهروندان تلاش میکنند با انتخاب نوعی رفتار، شهر را به هر شکلی توسعه دهند. واژهی تناسب با کلماتی چون راحتی، رضایت و کارایی در ارتباط است. این کلمات با تغییر انتظارات تغییر معنی میدهند.دو راه برای بررسی تناسب ژئومورفولوژیکی محیط شهری وجود دارد. یکی اینکه مردم را به هنگام فعالیت مشاهده کنیم و ببینیم که فعالیتهای آشکار آنان تا چه حد با خصوصیات ژئومورفولوژیکی یک مکان منطبق است؟ روش دوم این است که پدیدههای ژئومورفولوژیکی را بررسی و تناسب رفتاری آنها را تعریف کرده و در این زمینه پرسشهایی را مطرح کنیم. برای مثال مکان مورد نظر تا چهاندازه برای کاری که میخواهید در آن انجام دهید مناسب است؟ با چه مسائل و مشکلاتی در آن روبه رو هستید؟
واضح است که مکانها باید با آنچه میخواهیم انجام دهیم، تطبیق داده شوند. بنابراین پرسشی در اینجا مطرح میشود مبنی بر اینکه شهرها در تمام مکانهای ژئومورفیکی باید ساخته شوند. به عبارتی، تناسب شهرها با ایدههای ژئومورفیکی مورد نظر مطرح است. تناسب محیط شهری به عنوان پدیدهای شهری مورد بحث است، اما بیشتر کاربریهای شهری به گونهای طراحی میشوند که در اصل برای این منظور طراحی نشدهاند. حتی استفادهی مستمر مسکونی از خانهای قدیمی با وجود ثباتی که در تداوم فرهنگ خانواده وجود دارد، به انحای مختلف تغییر پیدا میکند، زیرا تغییرات مکان ژئومورفیکی آن درک نشده است. این وضعیت به زندگی ما ثباتی ظاهری میبخشد، ولی عدم تناسب نیز نتیجه طبیعی آن است.
حصارهای دفاعی عظیم شهرهای قدیمی توسط نسلهای بعد برداشته شدند. زیانهای فرسودگی را نمیتوان به سادگی با هزینههای بازسازی یا حتی با مشکلاتی که ساکنان این بناها با آنها مواجه میشوند، سنجید. ممکن است منابعی نیز از بین بروند که نمیتوان آنها را تجدید کرد، مانند فضا، آب خالص، خاک، انرژی و مواد و مصالح ساختمانی، در حال حاضر نوسازی تهران با چنین روندی انجام میشود. ادبیات علمی پر است از استنادهای مطلوب نسبت به آیندهی در حال اضمحلال محیط شهری، مکان کاملاً مناسب تطبیق یافته، مکانی است که در آن عملکرد و پایداری و شکل به خوبی با یکدیگر سازگار شده باشند؛ محیطی که در آن عناصر ثبات و دوام دارند و به سرعت بهاشکال جدید تغییر پیدا نمیکنند و دارای انعطاف پذیری زیاد هستند. هنگامی که از تغییرات آتی صحبت میکنیم، باید پرسید که چه آیندهای مورد نظرمان است؟ آیا توجه ما معطوف به آیندهای نزدیک است که در آن تطبیق پذیری به مفهوم توانایی قطع درختان یا تخریب زمین مطابق میل باشد، یا آیندهای طولانی تر که در آن امکان زندگی برای ساکنان آینده به دلیل وجود اراضی بدون جنگل و زمین تخریب شده محدود میشود؟ چه مدت از آینده برای ما مهم است؟ فردا، سال آینده یا فرزندان یا حتی نوههایمان. توجه و نگرانی برخی از مردم معطوف به منابع آب یا اراضی شهری و به طور کلی زمین مناسب در صد سال دیگر است. برای شهرها از نظر ژئومورفولوژی گاهی باید به هزارهاندیشید. مشکلات و مسائل مربوط به پیش بینی رویدادهای بسیار دور در شهرها و تصور خواستهای آیندگان با چنان زمانی همراه است. این تلاشها باید منحصر به فعالیتها و اقداماتی شود که از انقراض احتمالی شهرها در درازمدت جلوگیری کند، یعنی مباحث مربوط به سرزندگی برای نسلهای دیگر، هزارههای دیگر و ماندگاری مناسب زمین برای شهروندان آینده. حتی در این مورد، هیچ کس به طور جدی از مرگ خورشید نگرانی ندارد. گرچه میتوان اطمینان داشت که این نگرانی روزی فرا میرسد، ولی نگرانی از زمین و به ویژه پهنههای شهری همچنان وجود دارد. ما نگران و دلواپس زمینهای شهری ایران برای آینده ایم. دیگران ممکن است به طور کامل در زمان گذشته یا حال زندگی کنند یا دیدگاههای متفاوتی نسبت به رویدادهای آینده داشته باشند، حتی ممکن است این نگرانی و حساسیت را درک کنند. آنان همان طور که همیشه زندگی کردهاند، زندگی میکنند. حقیقت این است که ما همیشه در زمان حال یا گذشته زندگی میکنیم، نه در آینده.(10) خاطرات و انتظارات، بخشی از حال و گذشته است. با وجود این، هیچ انسانی نمیتواند به طور کامل نسبت به آینده بی اعتنا باشد، مگر اینکه بیمار باشد که در این صورت باید معالجه شود. بر این اساس خواهان شهری هستیم که ما را برای فعالیت آزاد بگذارد و توسعه آن، ما را به سوی بن بستی غیرقابل برگشت سوق ندهد. از این روست که میپرسیم آیا شهرهای ایران با توجه به تناسب و کارکردی که دارند و با توجه به قابلیتهای زیرساختی و مکانی آنها در آینده نزدیک به بن بست غیرقابل برگشت نمیرسند؟ شواهد و قضایا این مطلب را تأیید میکند (برای مثال تهران و آلودگی رسوبات زیرساخت شهری آن). ما مدعی هستیم که میتوان با تغییر و تناسب چنین وضعی را دست کم به تأخیر انداخت. پرسشهای دیگری نیز مطرح است، مانند اینکه تا چه حد بستر شهری میتواند در حال حاضر و در عملکرد یا شکل خود به روال ساده و تدریجی یا پیچیده و ناگهانی تغییر یابد و آیا این احتمال وجود دارد که در آینده نزدیک پایدار بماند. بنابراین میتوان محدودیتهای مکانی، امکانات، زمان، هزینه و قدرت سیاسی را برای تغییر شهر تعیین کرد و پرسید چه حدی از تغییر را میتوان در هر یک از محدودیتهای بالا اعمال کرد؟ تا چه زمان خانوادهای با درآمد متوسط یا خانوادهای کم درآمد میتواند خانهی مسکونی خود را طی یک دهه جابه جا کند و بهبود بخشد. آیا تغییر یک خانه با یک شهر در این مورد قابل مقایسه است؟ چهاندازه تغییر را میتوانیم در کوتاه مدت و با هزینهی متعادل، در شهرها اعمال کنیم و آیا چنین تغییری از ناپایداری خواهد کاست؟
در اینجا یک هشدار کلی میدهیم و آن اینکه کاربری، قطعه بندی و اشغال زمین شهری مجاز، نباید چشم انداز آینده را مشکل تر کند. زمین بکر تنها ممکن است به اولین استفاده کنندگان این امکان را بدهد که فرمهای دلخواه خود را پیاده کنند. زمینهای شهری در برنامه ریزی تنها مورد استفادهی اولین سازنده قرار میگیرد. خطر این است که ممکن است اشغال اولیه به سردرگمی منتهی شود که گریزی از آن نباشد. دامنههایی که در شرق و شمال تهران برای اولین بار اشغال شدهاند، در شکل شهر سردرگمی ایجاد کردهاند. نگهداری و مراقبت دائمی از دامنهها و جلوگیری از بن بستهای آینده، کاری مطلوب است و میتوان آن را «برگشت» یا به قولی عقب گرد نامید. چنانچه مدیریت شهری بتواند شهر را به حال اولیه برگرداند، فرصت دیگری پیدا میکند تا اشتباهات خود را اصلاح کند (یا اگر بخواهد میتواند آن را تکرار کند!!). بنابراین میتوان در مورد موضوع این پرسش را مطرح کرد که هزینه برگشت چقدر است؟ هزینه برگشت شهر تهران به مرحلهی آغازین چقدر برآورد میشود؟ میتوان هزینه جابه جا کردن یک دانشگاه یا شهر، تقویت خاک، پوشش جنگلی و آبراهه را برآورد کرد. این یک معیار خواهد بود. ما تنها هزینه برگشت را مطرح میکنیم، چرا که عینی تر است. یک باتلاق یا تالاب کوهستانی هنگامی که خشک و تسطیح شد، ممکن نیست امکانات بیشتری را برای استفاده انسان در اختیار بگذارد. وضعیت «اولیه ای» که برای برآورد برگشت پذیری فرض میشود، باید با دقت انتخاب شود. عملکرد باید دارای ثبات باشد تا بتوان آن را با هزینهی کمی نگهداری کرد و علاوه بر این به گونهای باشد که زمینهی استفادههای گوناگونی را برای توسعهی جدید فراهم کند. آیا اراضی دامنهای و آبراههای اطراف شهرها که مورد تهاجم قرار میگیرند به سهولت قابل برگشت هستند یا نه؟ تسطیح پستی و بلندیها و تغییر مسیر آب، فرسایش خاک، اشغال دامنههای پرشیب، اثر زبالههای دفن شده در دل زمین یا تشدید از دست رفتن خاصیت آب زیرزمینی، دریاچهها و رودها به مراتب کمتر برگشت پذیرند. البته کنجکاوانه خواهد بود که هزینه برگشت ساحل اشغال شدهی خزری را به وضعیت مطلوب محاسبه کنیم. محاسبهی هزینهی بازسازی رویهی زمینی معدن که گاهی تهدید شهری محسوب میشود، ممکن است مفید باشد. برای مثال معادن تخریب شدهی سنگ ساختمانی اطراف محلات، دلیجان، الیگودرز و گلپایگان هر کدام تهدیدی بالقوه برای شهرهای زیردست محسوب میشوند. با چه هزینهای میتوان آنها را پایدار ساخت و یا به وضعیت قبلی برگرداند. در نوع خاص و از نظر عملی، برگشت پذیری پس از فاجعه به وجود میآید. در اینجا توجه ما به این مطلب جلب میشود که هزینهی برگشت دادن یک سکونتگاه به وضعیت عادی پس از حادثهی شدیدی مانند زلزله، رانش یا سیل چقدر خواهد بود؟ به طور معمول بناها را از نظر توانایی مقاومت در مقابل چنین تغییراتی مورد آزمایش قرار میدهند، اما در مورد پهنههای شهری فعالیتی صورت نگرفته است. شهروندان در مقابل تغییرات، ظرفیتهای متفاوتی دارند. نحوه و چگونگی آن را میتوان به شهروندان آموزش داد تا خود را با آن تطبیق دهند. تغییر ممکن است تدریجی یا ناگهانی و همچنین دارای پایداریهای مختلف از نظر جهت، شدت، حجم و زمان باشد. چنانچه بتوان آن پایداریها را شناخت، میتوان ماهیت آن را حفظ کرد. برای مثال با جریان آب در رودخانه آنچه بیشتر اهمیت دارد این است که طراحان شهری تلاش کنند آن پایداریها را در محیط رود برجسته سازند، بدون اینکه مجبور شوند تطبیق پذیری را نادیده بگیرند. تطبیق پذیری مردمی به دقت مورد تحلیل قرار نگرفته است، اما شواهد مدون کمی دربارهی روشهای تأمین آن وجود دارد. برخ از این شواهد به شکل سکونتگاه، برخی به الگوی فعالیت و بقیه به ارتباط بین شکل و فعالیت شهروندان در شهر مربوط میشود(11). تطبیق پذیری ممکن است اقتصادی نیز باشد تغییر تدریجی و ناگهانی، نیازهای اقتصادی تدریجی و لحظهای را طلب میکن. چنانچه تغییر برگشت به وضع قبلی باشد، پرسشی مطرح خواهد شد مبنی بر اینکه آیا هزینهی برگشت پذیری پیش بینی شده است؟ (برای مثال شهر مسجد سلیمان را با چه هزینهای میتوان برگشت داد؟). چگونه یک منطقه را میتوان پس از وقوع سیل احیا کرد؟ آیا میتوانیم قابلیت موجود را افزایش دهیم؟ بنابراین باید مردم را برای برخورد با تغییرات آموزش داد و خواستههای متنوع آنها را در این زمینه برآورده کرد.(12)
پینوشتها:
1- مولوی، مهرناز، 1383، ص 5.
2- هر چند این نیز خود به نوعی زیبایی شناسی فرهنگی تلقی میشود.
3- کوین لیننچ، ترجمه، 1381، ص 123.
4- Kaplans.(1988).
5- Edinburgh.
6- Sircello, G. (1975).
7- Linton,1968.
8- آر، یو، کوک، ترجمه، جلد یک، 1377، ص36.
9- Ergonometrical
10- مقیمی ابراهیم، زمان و نمادهای آن در جغرافیا، 1378.
11- Fax, D. J., 1965, pp 55, 623, 645.
12- کوین لینیج، ترجمه، 1381، ص 260.
مقیمی، ابراهیم؛ (1391)، ژئومورفولوژی شهری، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم