جهان و جهان بيني ها

يك دهه قبل كمي پس از فروپاشي شوروي سياست گذاران و نخبگان سياسي و نظامي آمريكا و كارشناسان استراتژي جهاني آن كشور به اين نتيجه رسيده بودند كه جنگ آينده آمريكا در منطقه بزرگ «اوراسيا» و به ويژه آسياي مركزي صورت خواهد گرفت و از چهارسال قبل خود را براي مقابله با آن آماده مي كردند. «اوراسيا» منطقه وسيعي است كه از مرزهاي شرقي آلمان شروع شده و تا انتهاي چين ادامه پيدا مي كند و شامل روسيه، آسياي مركزي، خاورميانه و نواحي خليج فارس و اقيانوس هند
يکشنبه، 19 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان و جهان بيني ها
جهان و جهان بيني ها
جهان و جهان بيني ها

نويسنده: حمید مولانا
يك دهه قبل كمي پس از فروپاشي شوروي سياست گذاران و نخبگان سياسي و نظامي آمريكا و كارشناسان استراتژي جهاني آن كشور به اين نتيجه رسيده بودند كه جنگ آينده آمريكا در منطقه بزرگ «اوراسيا» و به ويژه آسياي مركزي صورت خواهد گرفت و از چهارسال قبل خود را براي مقابله با آن آماده مي كردند. «اوراسيا» منطقه وسيعي است كه از مرزهاي شرقي آلمان شروع شده و تا انتهاي چين ادامه پيدا مي كند و شامل روسيه، آسياي مركزي، خاورميانه و نواحي خليج فارس و اقيانوس هند مي شود. درياسالار قديمي آمريكا، آلفرد تيرمهان، اين ناحيه عظيم جغرافيايي را «جزيره جهاني» ناميد و معتقد بود كه اگر آمريكا بخواهد اين منطقه را كنترل كند بايد با تسلط با عبور از نيمكره غربي كه ايالات متحده در آن واقع است، به «دنياي باستان» راه يابد. چهارسال قبل وقتي كه گروهي از ژنرال ها و متخصصان جنگي آمريكا پس از بررسي «موج جديد» استراتژي جهاني آن كشور اعلام كردند كه «نقشه جنگي جاري آمريكا پذيرفته است كه تهديد بزرگ آينده از اين منطقه صورت خواهد گرفت.» (مؤسسه لگزينگتون، 1999 ميلادي). دو سال قبل از آن (1997ميلادي) زبيگنيو برژينسكي رئيس سابق شوراي امنيت ملي كاخ سفيد و مشاور اصلي رئيس جمهور سابق آمريكا جيمي كارتر با انتشار كتاب خود، «تخته بزرگ شطرنج»، لزوم برتري استراتژي جغرافيايي اوراسيا و به ويژه آسياي مركزي را در سياستگذاري واشنگتن تبيين كرد.
مي گويند «آنچه در دل است به زبان مي آيد»، يعني معمولا آنچه از حالات مختلف در باطن انسان مي گذرد بي اراده بروز مي دهد. اظهارات رئيس جمهور آمريكا، جورج دبليوبوش در بحبوحه حمله به افغانستان در اينكه «حال موقع آن رسيده است كه ما ريسمان نظامي خود را براي توسعه آزادي رها كنيم» را بايد در اين رديف شمرد. وقتي كه دوران تاخت وتاز ايالات متحده كه به «قرن آمريكا» موسوم است شروع شد و آمريكائي ها با تأسيس امپراتوري خود در قاره آمريكا به سرزمين هاي واقع در درياي كارائيب در جنوب و اقيانوس آرام در غرب تسلط پيدا كردند، در آن هنگام مكتب جغرافياي سياسي در روابط بين المللي در اوج خود بود. معماران اين مكتب جغرافيدان انگليسي هالفورد مك ايندر و درياسالار آمريكائي آلفرد تيرمهان به شمار مي رفتند و هر دو كشور با افول امپراتوري هاي اسپانيا و پرتغال كه بر درياها تسلط داشتند، به نيروي دريائي خود اهميت فوق العاده نشان داده و به نظام هاي جنگي و دفاعي خود مباهات داشتند. موقعيت روسيه در داخل منطقه «اوراسيا» آن كشور را يك قدرت زميني و نه دريائي كرده بود و تعجب نيست كه از زمان «پطر كبير» روس ها امپراتوري خود را به طريق كشورهاي همسايه جنوبي و غربي توسعه دادند.
اهميت و ارزش تئوري جغرافياي سياسي در روابط بين المللي با اختراع و توسعه تكنولوژي هواپيمائي زيرسؤال رفت. ولي اين پيشرفت تكنولوژي نتوانست به تنهائي فاصله بزرگ مكاني و زماني بين قاره آمريكا و بقيه دنيا را كاملا پر كند و پس از جنگ جهاني دوم مكتب «رئاليست» بين المللي در سايه «جنگ سرد» و اختلافات ايدئولوژيك مجدداً مكتب جغرافياي سياسي در روابط بين المللي را زنده كرد. تا امروز كم وبيش ديدگاه سياست خارجي و روابط بين المللي دولتمردان غرب به ويژه در آمريكا و اروپاي غربي با الگوي جغرافياي سياسي هدايت شده است.
الگوي كلاسيك جغرافياي سياسي بر عوامل طبيعي، جمعيت، منابع زيرزميني، بازارها، مليت، نژاد و زبان تأكيد مي كند و از ملاحظه جدي عوامل فرهنگي و ديني بدليل اينكه قابل اندازه گيري آماري را ندارند، پرهيز دارد. دقيقا اين تكيه فوق العاده بر عوامل جغرافياي طبيعي، سياسي و اقتصادي يكي از بزرگترين نقاط ضعف بوده است. مبارزات ضداستعماري قرن بيستم مردم آسيا و آفريقا و آمريكاي لاتين عليه دول سلطه جوي اروپايي و آمريكائي، كشمكش هاي حاصله از قوم گرائي و تبعيضات نژادي و مذهبي در كشورهائي كه حاكميت ارضي آنها بر مبناي تصميمات استعمارگران به دكترين جغرافياي سياسي تعيين شده بود، كاربرد ديدگاه جغرافياي سياسي را تنزل داد. در اواخر قرن بيستم، پيروزي انقلاب اسلامي ايران و يك دهه بعد فروپاشي شوروي و نظام هاي وابسته به آن در اروپاي شرقي و مركزي الگو و ديدگاه جغرافياي سياسي را با بحران و حتي ورشكستگي مواجه ساخت.
در دو دهه آخر قرن بيستم توسعه تكنولوژي هاي اطلاعاتي و ارتباطي از جمله ماهواره ها، زيرساخت هاي كامپيوتري، و شبكه هائي مانند اينترنت مفهوم دكترين جغرافياي سياسي را به چالش طلبيد. «جهاني سازي» نظام سرمايه داري و «جهاني شدن» اقتصاد و پول و ثروت انقلاب به اصطلاح «اطلاعاتي» و «ارتباطي» به وجود آورده بود. تأثير زير ساخت هاي اطلاعاتي و ارتباطي در نقل و انتقال پولي دنيا و معاملات و تجارت مربوط به آن فوق العاده گرديد. در اوائل دهه 1980 ميلادي نقل و انتقال و تبديل پولي دنيا در يك روز از يكصد ميليارد دلار تجاوز نمي كرد. امروز اين رقم روزانه به 1500 ميليارد دلار يا 5/1 تريليون دلار رسيده است. زيرساخت هاي پيچيده اطلاعاتي امروزي زيرساخت هاي پيچيده جنگي را ايجاد كرده است كه با تكنولوژي ارتباطي هدايت مي شوند. جنگ خليج فارس آغاز جنگ نظامي- اطلاعاتي بود.جنگ خليج فارس نشان داد كه چگونه نبردهاي جنگي در عصر اطلاعات و ارتباطات صورت خواهد گرفت. همين جنگ، تلفات آن، عارضه هاي حاصل شده به قشون آمريكا هم چنين ثابت كرد كه نظام هاي پيشرفته اطلاعاتي و ارتباطي مثل آمريكا خود در معرض حملات داخلي و خارجي مي توانند قرار گيرند و خسارات وارده به تناسب زيرساخت هاي موجود و وابسته به يكديگر مي تواند بس خطرناك باشد. در حقيقت در آخرين دهه قرن بيستم مكتب كلاسيك «جغرافياي سياسي» به مكتب جديد «جغرافياي اطلاعاتي» تبديل شده بود.
ولي همان طوري كه بارها اشاره كرده ام، اين مفهوم جغرافياي اطلاعاتي اصالتي ندارد و محور اختلاف ما در تعريف و معرفت شناسي «اطلاعات» است. اطلاعات تنها يك پديده ملموس و مادي نيست. ابعاد انساني، اداركي، معرفتي و معنوي و اخلاقي آن بايد مورد توجه قرار گيرد. همان طوري كه «اطلاعات» با «داده ها» فرق دارد، اطلاعات با «دانش» و «فضيلت» نيز كاملا متفاوت است. وقايع 11 سپتامبر امسال و انفجارهاي نيويورك و واشنگتن و تأثير آن در امور سياسي، اقتصادي، فرهنگي، ديني و اجتماعي بزرگترين آسيب را به مفاهيم «جغرافياي سياسي» و «جغرافياي اطلاعاتي» وارد كرد. همان طوري كه انقلاب اسلامي ايران، فروپاشي شوروي، مصيبت هاي وارده به بوسني و چچن، و كشتار روزانه در فلسطين و مقاومت انتفاضه نتوانسته است زنگ هاي بيداري براي خفتگان باشد، به همان نسبت به تجربيات 11 سپتامبر و حوادث بعدي آن تا امروز نتوانسته است در ديدگاه هاي نظام هاي حاكم تغييرات اساسي و بنيادي به وجود آورد. برعكس همان طوري كه در مقاله هاي قبلي نشان دادم، ديدگاه غالب امروزي بار ديگر بستر خود را در جغرافياي سياسي و اطلاعاتي و نظامي يافته است.
شوك فرهنگي چند دهه گذشته، دگرگوني معنوي و اخلاقي اواخر قرن بيستم، همه جزئي از انقلاب ناتمامي هستند كه مدت ها است آغاز گرديده، و نقشه اين جغرافياي فرهنگي و معنوي هنوز در حال تكميل است. اين شوك همه نخبگان، دولتمردان، روشنفكران و متفكران غرب و شرق را تكان داده است. برخي سعي كردند با تكيه به ديدگاه دو قطبي كه تجلي جنگ سرد و جغرافياي سياسي بود اين پديده را به «برخورد تمدن ها» و بعضي نيز به «گفت وگوي تمدن ها» تعبير و تفسير كنند. ولي ما نه «پايان تاريخ» را مشاهده كرديم و نه «انتهاي ايدئولوژي» را. آيا ما توانائي اين را داريم كه به منطقه به اصطلاح «اوراسيا» چيزي بالاتر از «جزيره جهاني» و اراضي دور از درياها و اقيانوس ها بنگريم؟
يكي از مزايائي كه توسط مناظره هاي روابط بين المللي و جهاني در عرصه فكري به وديعه گذاشته شده است، گشودن جامعه گفتماني مردم و ملت ها بر روي صداي «ديگران»، امت اسلامي، است. تكيه بر جغرافياي فرهنگي و انساني، نگاه به آفاق مرزباني و توجه به اعماق معنوي طرفه هائي است كه قرائت جديد را از تاريخ و ماهيت ارتباط بين المللي در آينده نزديك شكل مي دهد.

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط