موسيقي چيست؟
نويسنده: نگار نيك اندام مقدم
وقتي اين سؤال مطرح ميشود كه «موسيقي چيست؟» جوابهاي بسيار متفاوتي ميشنويم.
مردم جوابهاي مختلفي به اين سؤال ميدهند؛ عدهاي كه فقط از منظر علم هرازگاهي نيمنگاهي به موسيقي مياندازند، سعي ميكنند بسيار دقيق و علمي پاسخي ارائه دهند، جوابي مثل موسيقي چيزي نيست به جز توالي يكسري امواج صوتي. خوب شايد آنها به اين شيوة پاسخگوييشان افتخار كنند و بگويند اين حسابشدهترين پاسخي است كه ميشد به اين سؤال داد، امّا اگر تنها به اين فرضيه تكيه كنيم يا حتي بخواهيم آن را بپذيريم پس بايد بگوييم صدايي كه از كشيده شدن ناخن روي تختهسياه حاصل ميشود يا صداهاي گوشخراشي كه از دستگاههاي حفر معابر به وجود ميآيند، همگي اصوات موسيقياند، هرچه كه باشد آنها هم متشكل از توالي يكسري امواج صوتياند!
بهتر است زواياي مختلفي از اين مقوله را با هم و با كمك يكديگر به بحث بپردازيم. همانطور كه اغلب مردم با آن جوابِ ظاهراً دقيق و علمي در رابطه با موسيقي موافق نيستند، اكثريت نيز با اين مهم آشنايي دارند كه دنياي موسيقي فقط محدود به دنياي انسانها نيست. بسياري از حيوانات مثل پرندگان و والها در روابط خود، براي برقراري ارتباط با يكديگر يا حتي جذب جنس مخالف خود اصواتي موسيقايي توليد ميكنند. امّا ميدانيم در دنياي انسانها موسيقي به اين منظور خاص توليد نميشود، گرچه به كار بردن افعالي چون توليد شدن يا ساختن در مبحث موسيقي درست مثل اين است كه قصد داريم به كمك تعدادي وسيلة بهخصوص مثلاً چوب و ميخ و چكش چيزي شبيه به ميز يا صندلي توليد كرده يا بسازيم، به كار بردن اين افعال در اين مورد بهخصوص شايد ناپسند يا نادرست باشد امّا حداقل توجه ما را به نكتهاي خاص جلب ميكند، اينكه موسيقي توليد شدني يا ساختني نيست، اساساً چيزي است كه از درون انسانها برميخيزد و چون رگ و چهرة درون هر انساني با ديگري متفاوت است و از جاييكه فكرِ انسان بازتابي از درونش است پس هميشه جوابهاي موافق و مخالف و متفاوت دربارة موسيقي وجود دارند.
شايد شما هم با اين نظر موافق باشيد كه موسيقي جدا از زندگي و نيازهاي روزمرة آن نيست. چهبسا آثاري كه با توجه به نياز و خواستة دوران خاصي خلق شدهاند و بسيار مورد استقبال قرار گرفتهاند. حتي شايد با اين نظر هم موافق باشيد كه حتي نحوة بهكارگيري سازها و انتخاب نوع آنها در يك قطعة موسيقايي نيز با نياز دورهاي خاص يا شيوة زندگي مربوط به آن رابطهاي تنگ دارد. ما عقيده داريم به هر گوشهاي از زندگي كه نگاه كنيم موسيقي را ميبينيم، در تمام چشماندازها و سبك و سياق مربوط به آن.
شايد اين نظرِ كلي، عقيدة بسياري از ما باشد. پس با اين تفاسير بهتر است سؤالمان را طوري ديگر مطرح كنيم؛ چون اگر به اين پاسخ هم تكيه كنيم، صداي بوغ ماشينها يا صداي دستگاههاي سنگبُري هم به نوعي گوشهاي از زندگي ما را تشكيل ميدهند و به نوعي به سبك و سياق آن مربوط هستند پس بنابراين به جرگة موسيقيها خواهند پيوست!
واقعيت اين است كه اينگونه پاسخها جواب روشني به سؤال ما نميدهند. شايد اگر بتوانيم بگوييم كه «چه چيزي موسيقي نيست؟»، بتوانيم به چيزي كه موسيقي است برسيم! و ما باز به محض شنيدن اين سؤال نفس راحتي ميكشيم و قضيه را حلشده ميدانيم امّا وقتي با سيل جوابهاي متفاوت و گوناگون روبهرو ميشويم، تازه متوجه ميشويم كه سؤال «چه چيزي موسيقي نيست؟» درست به اندازة «چه چيزي موسيقي است؟» ميتواند پيچيده باشد و فكرمان را به جهات متنوعي هدايت كند. براي مثال بعضيها صداي موسيقي هوي متال راك و صداي بلند آمپلي فايشدة بعضي از موسيقيها را دركناشدني و تحملناپذير ميدانند.
اين عده به اين نوع موسيقي چيزي غير موسيقايي نسبت ميدهند و از آن فقط به عنوان يكسري صداهاي گوشخراش ياد ميكنند كه فقط باعث آزارشان ميشوند. برعكس عدهاي ديگر چنان مجذوب اينگونه موسيقياند كه هيچ صداي مطلوب و گوشنواز ديگري نميتواند اين احساس را در آنها ايجاد كند.
بهتر است نگاهي به دهة 50 و 60 بيندازيم؛ دوران رواج موسيقي راك و پيشرفت آن به شكل تصاعدي! موسيقياي كه هر جوان و نوجواني را مجذوب خودش ميكرد و چه تعداد بيشماري از عاشقان آن نوع موسيقي كه از شنيدن آهنگهاي «بادي هالي»، «جري لي لوئيس»، «بيتلز» يا «رولي استونز» به وجد نميآمدند. هيچ چيز ديگري به جز موسيقي راك نميتوانست آنها را به اين شدت و بدينگونه به هيجان درآورد، از طرفي ديگر والدين آنها كه درست نقطة مقابل فرزندانشان بودند؛ آنها علاقة چنداني به آن نوع موسيقي از خود نشان نميدادند. راك براي آنها دركناشدني بود و شايد گاهي آن سينهچاكان و عاشقان پر و پا قرص را بازخواست هم ميكردند!
خوب حالا به اين دليل كه پدر و مادرها راك را نميپسنديدند ميتوان گفت كه آن سبك جزء موسيقي نيست؟ مسلماً نه، درست مثل اين است كه بگوييم چون فرزندان آنها تمايل زيادي به آثار باخ يا گوش دادن به آن نشان نميدادند پس آثار باخ موسيقي نيستند!
بهتر است برگرديم به نكتة آشنايي كه قبلاً با هم به آن رسيديم؛ موسيقي در بطن انسانها است و انسانها بسيار متفاوت با يكديگرند و در اينكه چه چيزي موسيقي است يا چه چيزي موسيقي نيست هم تفاوت عقيدة بسياري وجود دارد.
اگر يقين داشته باشيم كه به جوابي روشن و قطعي در اينباره ميرسيم بايد گفت كه انتظار نابهجايي است. اگر بخواهيم روي ديدگاههاي افراد تكيه كنيم تا به جوابي برسيم خواهيم ديد بسياري از بهترين موسيقيها و قطعات ارزشمندِ موسيقايي از «ليست موسيقي» حذف خواهند شد و به جرگة «اصواتِ گوشخراش و آزاردهنده» خواهند پيوست!
عدهاي هر قطعة خوشايندي را بدون در نظر گرفتن سبك خاص آن ميپذيرند و از شنيدن آن لذت ميبرند و عدهاي فقط از شنيدن قطعات سبك خاصي از موسيقي لذت ميبرند و ممكن است گاهي سبكهاي ديگر يا طرفداران سبكهاي ديگر را نيز مورد سرزنش قرار دهند! گويي آنها به جواب اين سؤال كه «موسيقي چيست؟» يا «چه چيز موسيقي نيست؟» رسيدهاند و ديگران نتوانستهاند! و اين عده قطعاً به خودشان ميبالند چراكه چيزي را يافتهاند كه ديگران از يافتنش عاجز بودهاند!
شايد شما هم موافق باشيد كه عدهاي بدون در نظر گرفتن درون انسانها و زادگاه اصلي موسيقي اينگونه نظر ميدهند و ديگران را به واسطة علايق و سلايق موسيقيشان مورد سرزنش قرار ميدهند، امّا عدهاي نيز پاسخهاي قانعكنندهاي ارائه ميدهند كه ناشي از درك آنها از واقعيت موسيقي است. مثلاً وقتي كه از آندره پرهوين پرسيدند كه از نظر او تفاوت موسيقي پاپ و كلاسيك در چيست، او گفت كه چيزي به عنوان موسيقي پاپ يا كلاسيك وجود ندارد!
از نظر او تنها يك چيز در درجة اهميت قرار داشت، اينكه چه چيزي موسيقي خوب و چه چيزي موسيقي بد است و عقيده داشت تعداد زيادي آثار خارقالعادة كلاسيك هستند كه بسيار ارزشمند و بسياري آثار ديگر از آن دسته كه حتي ارزش اجرا را هم ندارند.
به نظر عقيدة منصفانهاي است. بسياري قطعات موسيقي را ميشنويم كه با گذشت سالها هنوز جايگاه خاصي براي خودشان دارند. آثاري كه نهتنها نسل گذشته كه نسل جديد را نيز تحت تأثير قرار دادهاند. آثاري كه متعلق به تمام دوران بشرياند و تنها محدود و منحصر به دورهاي خاص نيستند و آثار ديگري هم وجود دارند كه سرانجامِ آنها زبالهدان تاريخ است نه در فكر و قلب مردم.
امّا ما نميتوانيم دائم دنبال زبالهدانهاي تاريخ باشيم و از خوب بودن يا بد بودن چيزيكه ميشنويم اطمينان حاصل كنيم! هر گوشي سليقة خاص خودش را دارد. بهتر است بگوييم گوشها با هم متفاوتاند!
انواع موسيقيها از نظر افراد ميتوانند خوب، لذتبخش، بد، دركناشدني، رخوتآور، گوشخراش، تحملناپذير، شاديآفرين و ... باشند. درست مثل ايدههاي متفاوتي كه در رابطه با «زيبايي» وجود دارند.
درك و احساس يك قطعة موسيقايي به عوامل مختلفي بستگي دارد كه همانها باعث ايجاد تفاوت در نظريات افراد ميشوند. عواملي مثل نوع فرهنگ شنونده، نوع محيط و جامعهاي كه شنونده در آن رشد كرده، نوع اعتقادات، شيوه و طرز فكري كه با آن عجين شده و سبك و سياقي كه از آن تأثير پذيرفته است.
مثلاً افرادي كه در غرب متولد شدهاند موسيقي خاور دور برايشان لذتبخش نيست. موسيقي خاور دور براي آنها چيزي دركناشدني و ناملموس است. در واقع كسي كه در غرب متولد شده است به سختي ميتواند يك اثر موسيقايي از خاور دور را بشنود يا درك كند چراكه سبك و نوع آن موسيقي يا بهتر بگوييم فرهنگ و زبان آن نوع موسيقي كاملاً براي او ناآشنا و غريبه است.
امّا عكس اين قضيه هم صادق است؛ بسياري آثار موسيقي غرب را ميشنويم كه تمام دنيا را مجذوب خود كردهاند. همه ما شگفتزده ميشويم وقتي شنوندههايي را حتي در دورترين مناطق دنيا ميبينيم كه قطعاتي از موسيقي غرب را گوش ميدهند و از شنيدن آن لذت ميبرند. در واقع اينگونه آثار مرزها را در هم شكستهاند و شنونده هيچ خلأ و فاصلهاي بين دنياي خود با دنياي آنها حس نميكند.
در هر صورت، جدا از اين موضوع كه بعضي آثار موسيقي براي عدهاي قابلِ درك و براي عدهاي غير قابل دركاند، در نهايت همة موسيقيها قدرتِ ايجاد تأثير و اعمال نفوذ بر احساسات افراد را دارند، هرچند به گونهاي متفاوت و اين خاصيت موسيقي است. شايد به اين خاطر شوپنهاور ميگفت: «همة هنرها ميخواهند به موسيقي برسند.»
موسيقي نهتنها فكر و روح ما كه جسمِ ما را تحت تأثير قرار ميدهد، ميتواند جسم ما را براي مبارزه با سرسختانهترين موانعِ موجود آماده سازد، ميتواند قدرت قوت قلب هر انساني را تقويت كند، ميتواند او را به آرامش برساند و ميتواند رضايت را به او هديه كند.
موسيقي از عمق وجود هر انسان و از روح او سرچشمه ميگيرد و شايد به اين خاطر بسياري از مردم، بدون موسيقي، خودشان را فاقد چيزي حياتي ميدانند؛ چيزي كه ميتواند قدرتِ تكاپو و احساس زندگي به آنها ببخشد.
پس بهتر نيست براي اينكه به جواب سؤالمان «موسيقي چيست؟» برسيم يا بتوانيم جوابي براي آن پيدا كنيم، سراغ علم و فلسفه نرويم؟! موسيقي فقط به روح ما تعلق دارد. روح ما همانجايي است كه موسيقي به آن تعلق دارد.
منبع:سایت سوره مهر /مجله مقام موسیقایی
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
مردم جوابهاي مختلفي به اين سؤال ميدهند؛ عدهاي كه فقط از منظر علم هرازگاهي نيمنگاهي به موسيقي مياندازند، سعي ميكنند بسيار دقيق و علمي پاسخي ارائه دهند، جوابي مثل موسيقي چيزي نيست به جز توالي يكسري امواج صوتي. خوب شايد آنها به اين شيوة پاسخگوييشان افتخار كنند و بگويند اين حسابشدهترين پاسخي است كه ميشد به اين سؤال داد، امّا اگر تنها به اين فرضيه تكيه كنيم يا حتي بخواهيم آن را بپذيريم پس بايد بگوييم صدايي كه از كشيده شدن ناخن روي تختهسياه حاصل ميشود يا صداهاي گوشخراشي كه از دستگاههاي حفر معابر به وجود ميآيند، همگي اصوات موسيقياند، هرچه كه باشد آنها هم متشكل از توالي يكسري امواج صوتياند!
بهتر است زواياي مختلفي از اين مقوله را با هم و با كمك يكديگر به بحث بپردازيم. همانطور كه اغلب مردم با آن جوابِ ظاهراً دقيق و علمي در رابطه با موسيقي موافق نيستند، اكثريت نيز با اين مهم آشنايي دارند كه دنياي موسيقي فقط محدود به دنياي انسانها نيست. بسياري از حيوانات مثل پرندگان و والها در روابط خود، براي برقراري ارتباط با يكديگر يا حتي جذب جنس مخالف خود اصواتي موسيقايي توليد ميكنند. امّا ميدانيم در دنياي انسانها موسيقي به اين منظور خاص توليد نميشود، گرچه به كار بردن افعالي چون توليد شدن يا ساختن در مبحث موسيقي درست مثل اين است كه قصد داريم به كمك تعدادي وسيلة بهخصوص مثلاً چوب و ميخ و چكش چيزي شبيه به ميز يا صندلي توليد كرده يا بسازيم، به كار بردن اين افعال در اين مورد بهخصوص شايد ناپسند يا نادرست باشد امّا حداقل توجه ما را به نكتهاي خاص جلب ميكند، اينكه موسيقي توليد شدني يا ساختني نيست، اساساً چيزي است كه از درون انسانها برميخيزد و چون رگ و چهرة درون هر انساني با ديگري متفاوت است و از جاييكه فكرِ انسان بازتابي از درونش است پس هميشه جوابهاي موافق و مخالف و متفاوت دربارة موسيقي وجود دارند.
شايد شما هم با اين نظر موافق باشيد كه موسيقي جدا از زندگي و نيازهاي روزمرة آن نيست. چهبسا آثاري كه با توجه به نياز و خواستة دوران خاصي خلق شدهاند و بسيار مورد استقبال قرار گرفتهاند. حتي شايد با اين نظر هم موافق باشيد كه حتي نحوة بهكارگيري سازها و انتخاب نوع آنها در يك قطعة موسيقايي نيز با نياز دورهاي خاص يا شيوة زندگي مربوط به آن رابطهاي تنگ دارد. ما عقيده داريم به هر گوشهاي از زندگي كه نگاه كنيم موسيقي را ميبينيم، در تمام چشماندازها و سبك و سياق مربوط به آن.
شايد اين نظرِ كلي، عقيدة بسياري از ما باشد. پس با اين تفاسير بهتر است سؤالمان را طوري ديگر مطرح كنيم؛ چون اگر به اين پاسخ هم تكيه كنيم، صداي بوغ ماشينها يا صداي دستگاههاي سنگبُري هم به نوعي گوشهاي از زندگي ما را تشكيل ميدهند و به نوعي به سبك و سياق آن مربوط هستند پس بنابراين به جرگة موسيقيها خواهند پيوست!
واقعيت اين است كه اينگونه پاسخها جواب روشني به سؤال ما نميدهند. شايد اگر بتوانيم بگوييم كه «چه چيزي موسيقي نيست؟»، بتوانيم به چيزي كه موسيقي است برسيم! و ما باز به محض شنيدن اين سؤال نفس راحتي ميكشيم و قضيه را حلشده ميدانيم امّا وقتي با سيل جوابهاي متفاوت و گوناگون روبهرو ميشويم، تازه متوجه ميشويم كه سؤال «چه چيزي موسيقي نيست؟» درست به اندازة «چه چيزي موسيقي است؟» ميتواند پيچيده باشد و فكرمان را به جهات متنوعي هدايت كند. براي مثال بعضيها صداي موسيقي هوي متال راك و صداي بلند آمپلي فايشدة بعضي از موسيقيها را دركناشدني و تحملناپذير ميدانند.
اين عده به اين نوع موسيقي چيزي غير موسيقايي نسبت ميدهند و از آن فقط به عنوان يكسري صداهاي گوشخراش ياد ميكنند كه فقط باعث آزارشان ميشوند. برعكس عدهاي ديگر چنان مجذوب اينگونه موسيقياند كه هيچ صداي مطلوب و گوشنواز ديگري نميتواند اين احساس را در آنها ايجاد كند.
بهتر است نگاهي به دهة 50 و 60 بيندازيم؛ دوران رواج موسيقي راك و پيشرفت آن به شكل تصاعدي! موسيقياي كه هر جوان و نوجواني را مجذوب خودش ميكرد و چه تعداد بيشماري از عاشقان آن نوع موسيقي كه از شنيدن آهنگهاي «بادي هالي»، «جري لي لوئيس»، «بيتلز» يا «رولي استونز» به وجد نميآمدند. هيچ چيز ديگري به جز موسيقي راك نميتوانست آنها را به اين شدت و بدينگونه به هيجان درآورد، از طرفي ديگر والدين آنها كه درست نقطة مقابل فرزندانشان بودند؛ آنها علاقة چنداني به آن نوع موسيقي از خود نشان نميدادند. راك براي آنها دركناشدني بود و شايد گاهي آن سينهچاكان و عاشقان پر و پا قرص را بازخواست هم ميكردند!
خوب حالا به اين دليل كه پدر و مادرها راك را نميپسنديدند ميتوان گفت كه آن سبك جزء موسيقي نيست؟ مسلماً نه، درست مثل اين است كه بگوييم چون فرزندان آنها تمايل زيادي به آثار باخ يا گوش دادن به آن نشان نميدادند پس آثار باخ موسيقي نيستند!
بهتر است برگرديم به نكتة آشنايي كه قبلاً با هم به آن رسيديم؛ موسيقي در بطن انسانها است و انسانها بسيار متفاوت با يكديگرند و در اينكه چه چيزي موسيقي است يا چه چيزي موسيقي نيست هم تفاوت عقيدة بسياري وجود دارد.
اگر يقين داشته باشيم كه به جوابي روشن و قطعي در اينباره ميرسيم بايد گفت كه انتظار نابهجايي است. اگر بخواهيم روي ديدگاههاي افراد تكيه كنيم تا به جوابي برسيم خواهيم ديد بسياري از بهترين موسيقيها و قطعات ارزشمندِ موسيقايي از «ليست موسيقي» حذف خواهند شد و به جرگة «اصواتِ گوشخراش و آزاردهنده» خواهند پيوست!
عدهاي هر قطعة خوشايندي را بدون در نظر گرفتن سبك خاص آن ميپذيرند و از شنيدن آن لذت ميبرند و عدهاي فقط از شنيدن قطعات سبك خاصي از موسيقي لذت ميبرند و ممكن است گاهي سبكهاي ديگر يا طرفداران سبكهاي ديگر را نيز مورد سرزنش قرار دهند! گويي آنها به جواب اين سؤال كه «موسيقي چيست؟» يا «چه چيز موسيقي نيست؟» رسيدهاند و ديگران نتوانستهاند! و اين عده قطعاً به خودشان ميبالند چراكه چيزي را يافتهاند كه ديگران از يافتنش عاجز بودهاند!
شايد شما هم موافق باشيد كه عدهاي بدون در نظر گرفتن درون انسانها و زادگاه اصلي موسيقي اينگونه نظر ميدهند و ديگران را به واسطة علايق و سلايق موسيقيشان مورد سرزنش قرار ميدهند، امّا عدهاي نيز پاسخهاي قانعكنندهاي ارائه ميدهند كه ناشي از درك آنها از واقعيت موسيقي است. مثلاً وقتي كه از آندره پرهوين پرسيدند كه از نظر او تفاوت موسيقي پاپ و كلاسيك در چيست، او گفت كه چيزي به عنوان موسيقي پاپ يا كلاسيك وجود ندارد!
از نظر او تنها يك چيز در درجة اهميت قرار داشت، اينكه چه چيزي موسيقي خوب و چه چيزي موسيقي بد است و عقيده داشت تعداد زيادي آثار خارقالعادة كلاسيك هستند كه بسيار ارزشمند و بسياري آثار ديگر از آن دسته كه حتي ارزش اجرا را هم ندارند.
به نظر عقيدة منصفانهاي است. بسياري قطعات موسيقي را ميشنويم كه با گذشت سالها هنوز جايگاه خاصي براي خودشان دارند. آثاري كه نهتنها نسل گذشته كه نسل جديد را نيز تحت تأثير قرار دادهاند. آثاري كه متعلق به تمام دوران بشرياند و تنها محدود و منحصر به دورهاي خاص نيستند و آثار ديگري هم وجود دارند كه سرانجامِ آنها زبالهدان تاريخ است نه در فكر و قلب مردم.
امّا ما نميتوانيم دائم دنبال زبالهدانهاي تاريخ باشيم و از خوب بودن يا بد بودن چيزيكه ميشنويم اطمينان حاصل كنيم! هر گوشي سليقة خاص خودش را دارد. بهتر است بگوييم گوشها با هم متفاوتاند!
انواع موسيقيها از نظر افراد ميتوانند خوب، لذتبخش، بد، دركناشدني، رخوتآور، گوشخراش، تحملناپذير، شاديآفرين و ... باشند. درست مثل ايدههاي متفاوتي كه در رابطه با «زيبايي» وجود دارند.
درك و احساس يك قطعة موسيقايي به عوامل مختلفي بستگي دارد كه همانها باعث ايجاد تفاوت در نظريات افراد ميشوند. عواملي مثل نوع فرهنگ شنونده، نوع محيط و جامعهاي كه شنونده در آن رشد كرده، نوع اعتقادات، شيوه و طرز فكري كه با آن عجين شده و سبك و سياقي كه از آن تأثير پذيرفته است.
مثلاً افرادي كه در غرب متولد شدهاند موسيقي خاور دور برايشان لذتبخش نيست. موسيقي خاور دور براي آنها چيزي دركناشدني و ناملموس است. در واقع كسي كه در غرب متولد شده است به سختي ميتواند يك اثر موسيقايي از خاور دور را بشنود يا درك كند چراكه سبك و نوع آن موسيقي يا بهتر بگوييم فرهنگ و زبان آن نوع موسيقي كاملاً براي او ناآشنا و غريبه است.
امّا عكس اين قضيه هم صادق است؛ بسياري آثار موسيقي غرب را ميشنويم كه تمام دنيا را مجذوب خود كردهاند. همه ما شگفتزده ميشويم وقتي شنوندههايي را حتي در دورترين مناطق دنيا ميبينيم كه قطعاتي از موسيقي غرب را گوش ميدهند و از شنيدن آن لذت ميبرند. در واقع اينگونه آثار مرزها را در هم شكستهاند و شنونده هيچ خلأ و فاصلهاي بين دنياي خود با دنياي آنها حس نميكند.
در هر صورت، جدا از اين موضوع كه بعضي آثار موسيقي براي عدهاي قابلِ درك و براي عدهاي غير قابل دركاند، در نهايت همة موسيقيها قدرتِ ايجاد تأثير و اعمال نفوذ بر احساسات افراد را دارند، هرچند به گونهاي متفاوت و اين خاصيت موسيقي است. شايد به اين خاطر شوپنهاور ميگفت: «همة هنرها ميخواهند به موسيقي برسند.»
موسيقي نهتنها فكر و روح ما كه جسمِ ما را تحت تأثير قرار ميدهد، ميتواند جسم ما را براي مبارزه با سرسختانهترين موانعِ موجود آماده سازد، ميتواند قدرت قوت قلب هر انساني را تقويت كند، ميتواند او را به آرامش برساند و ميتواند رضايت را به او هديه كند.
موسيقي از عمق وجود هر انسان و از روح او سرچشمه ميگيرد و شايد به اين خاطر بسياري از مردم، بدون موسيقي، خودشان را فاقد چيزي حياتي ميدانند؛ چيزي كه ميتواند قدرتِ تكاپو و احساس زندگي به آنها ببخشد.
پس بهتر نيست براي اينكه به جواب سؤالمان «موسيقي چيست؟» برسيم يا بتوانيم جوابي براي آن پيدا كنيم، سراغ علم و فلسفه نرويم؟! موسيقي فقط به روح ما تعلق دارد. روح ما همانجايي است كه موسيقي به آن تعلق دارد.
منبع:سایت سوره مهر /مجله مقام موسیقایی
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله