در بدو امر تمام توجه رسول خدا و یارانش، به گرد آوردن قرآن و حفظ آن در سینهها بود. چه، این سنتی كهن و عادتی رایج در میان عرب بود و كار هم آسانتر. گذشته از آن، ابزار نوشتن هم، چنانكه باید آماده نبود و شمارهی نویسندگان هم زیاد نبود. از اینجا بود كه توجه به حفظ در سینهها بر توجه به حفظ قرآن به كتابت برتری داشت. ولی چنین هم نبود كه كار نوشتن قرآن یكسره فراموش گردد و دیگر كسی بدان اهتمام نورزد. این امر نیز به جای خود مورد توجه خاص پیامبراكرم بود. پیغمبر گرامی برای نوشتن وحی آنهایی را كه نوشتن میدانستند برگزید، آنها را هم كه در این زمینه كمبود داشتند تشویق فرمود و بسیار كسان را به آموختن برگمارد. هرگاه چیزی از آیات قرآن نازل میشد، كسی یا كسانی از نویسندگان را فرا میخواند و آنها را به نوشتن وحی میفرمود و در ضبط و تسجیلش نهایت دقت و احتیاط را به كار میبست، تا نوشتن پشتیبان حفظ باشد و حفظ یاور نقش لفظ.
در این زمینه نیز گواه و شاهد فراوان است. در درجهی اول قرآن خود گواه است كه از همان سال های اقامت در مكه و مدتها پیش از هجرت، قرآن نوشته شده و دست به دست میگشته است.
نخستین آیات نازله: «بخوان بنام پروردگارت، آنكه جهان را آفرید. انسان را از خون بسته بیافرید. بخوان! پروردگار تو بزرگوارترین است. او كه آموخت با قلم، آموخت به انسان آنچه را نمیدانست. » (96: 1-5)
این آیات كاملاً اشتغال خاطر پیامبر را برای حفظ قرآن از طریق تضمین به كتابت بازگو میكند. قرآن خود گواهی میدهد: در سورهی 80 عبس آیات 11تا 16 (بیست و چهارمین و یا سی و دومین سورهی نازل شده در سال دوم بعثت) است كه میگوید: آیات الهی در صفحاتی مكرّم نوشته شد» (80: 13) (و یا 85: 21، 22 و56: 77-80)
ممكن است بگویند اینها حكایتی از عالم عِلْوی و جهان بالا و نوشتهی آسمانهاست. شهادت صریحتری داریم: در سورهی فرقان آیهی 5 آمده: «و باز گفتند كه این افسانههای گذشتگان است كه آن را نویسانده و صبح و شب بر او املاء میكنند. » این آیت به حدود سالهای شش و هفت بعثت و همین حدود به هجرت مانده نازل شده، در اینجا اتهامات مخالفان و مشركان بازگو شده كه شایع میكردند: اینها داستانهای كهنهای است كه او مینویساند و بدو املاء میكنند. در هر صورت، آیه بدان ثبتِ كتبی اشاره میكند كه خود مخالفان به رخ میكشیدند و اشاعه میدادند.
پس از هجرت دیگر وضع روشن است. هرچند سورهی 98 بینه را آقای مهندس بازرگان در سال ششم بعثت منظور كرده، یعنی هفت سال پیش از هجرت، اما دیگران آن را پس از هجرت منظور داشتهاند. به هر حال، گواهی صادق است بر نوشتههای قرآنی كه فرمود:
«رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً. فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (98: 2 و3)
پیامبری از سوی خدا صحیفههای پاك و منزّه را بر آنان میخواند. در آن صحیفهها، كتابهای حقیقت و راستی است. »
بنابراین، قرآن خود گواه است كه وحی الهی از همان آغاز نوشته شده و در انتشار بوده است. اضافه كنیم بر این، اهتمام و مراقبت شخص پیامبر را در نوشتن وحی؛ گرچه این اهتمام را در تشویق صحابه به نوشتن و تعلیم و تعلم در بحث از خط و كتابت قرآن مفصلتر خواهیم دید. اما اینجا فقط اشارهای به مقام قلم در تمام وحیهای اولیه ناگزیر مینماید. قلم این عنصر اولیهی معرفت و علم، همچون وسیلهی شناخت انسان بود و این تمجید و گرامی داشت، همت پیامبر را در حفظ قرآن به وسیلهی كتابت میرساند. پیامبر هیچ دقیقهای را در ثبت و ضبط وحی الهی از دست نداده و از هر نكتهای برای تربیت نسل معاصر خود و ضبط آن برای نسلهای بعد بهره گرفته است. در آغاز تمام توجه، تنها و تنها، به حفظ و ضبط قرآن، چه از راه حفظ در حافظه و چه از طریق كتابت قرآن بوده است و بس. او (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواست كه همهی دقت مسلمانان خاص قرآن بشود. آن را بخوانند و به خاطر بسپارند. بیاموزند و بیاموزانند. بنویسند و بنویسانند و بالاخره، عمل كنند و مأجور گردند.
نمونههای تشویقات او را بر تحریض مردم به قرآن خواندن دیدهایم. باز از او است كه فرمود: «گناهی بزرگتر از آن نیست كه كسی سوره یا آیتی از قرآن بیاموزد و بعد از یاد ببرد. » بدین سان قاری قرآن، باید كه تری زبانش آیت قرآن باشد، بدان مأنوس گردد و هرگز آن را از یاد نبرد.
پیامبر كسانی را برای كتابت وحی مأمور فرموده بود. این نویسندگان، همانطور كه خواهیم دید، از برگزیدگان اصحاب بودند و آنان، چنانكه پیامبر دستور میفرمود، وحی را به روی آنچه مییافتند و آن طور كه میتوانستند مینوشتند. حاكم در مستدرك خود میگوید: قرآن سه مرتبه جمع شد (1): مرتبهی اول در زمان نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، سپس «به شرط شیخین» (2) از زید بن ثابت نقل میكند كه گفت: «ما نزد رسول خدا بودیم و قرآن را از رقعههای تازه جمع میكردیم. » (3)
از سید مرتضی (رحمه الله) نقل شده است كه قرآن در عهد رسول خدا گرد آمده بود، چنانكه اكنون هست. و استدلال كرده بر این امر كه قرآن درس داده میشد. حتی گروهی از صحابه بر آن مأمور شده بودند. قرآن بر نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) قرائت میشد و كسانی از صحابه، قرآن را بر پیغمبر ختم كردند، حتی چندین ختم. تمام اینها با كوچكترین تأملی دلالت میكند كه آن مجموع و مرتب بود بدون كاستی و پراكندگی. (4) ولی از زهری گفتهاند: «نبی اكرم وفات یافت و قرآن جمع نشده بود، بلكه در شاخههای خرما و خرما بنها بود. » (5) كم و زیادی این سخنان را باز میبینیم.
پیامبراكرم، خود ممارست و نظارت دقیقی بر كار نویسندگان وحی داشت. او ترتیب آیات را همچنانكه از جبرئیل دریافت میداشت تعیین میفرمود. (6) روایات مشخص میكنند كه پس از املاء وحی، پیغمبر از كاتب وحی میخواست آنچه را نوشته برای او بخواند و اگر اشكالی در آن نوشته بود، رفع میفرمود. (7) از ابن عباس روایت شده كه گفت: «چون چیزی بر او نازل میشد، كسی از نویسندگان را میخواند و میگفت: این آیات را در جایی كه چنین و چنان یاد شده، بگذار. » (8) از عثمان بن ابی العاص روایت شده كه گفت: «در حضور پیغمبر بودم كه آن حضرت فرمود جبرئیل آمده و امر میدهد كه این آیه را در این محل از سوره بگذاریم. » (9) باز از ابن عباس گفتهاند كه جبرئیل آیهی «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ» (2: 281) را آورد و گفت: خدای تعالی میفرماید كه این آیه را بر سر دویست و هشتاد آیه از سورهی بقره بنه (10) و یا گفت: خداوند این آیه را میان دو آیهی ربا (2: 276-280) و دَیْن (2: 282) قرار داده است. » (11)
روایات در این باره زیاد است و باز هم به جای خود خواهد آمد. همهی اینها حكایت از نوشتن قرآن، آیه به آیه و سوره به سوره در زمان رسول خدا دارد. البته شاید در نوشتن، توالی سورهها و ترتیب آن را چنانكه باید ملتزم نمیگشتند، اما آیات را تا آنجا كه بودند و میتوانستند مینوشتند. چه بسا كه كسی از كاتبان سورهای را كه نازل شده بود حفظ میكرد و یا آنرا مینوشت و بر رسول خدا میخواند. بعد مثلاً برای شركت در سَریّهای و یا به كار دیگر از شهر بیرون میرفت و در غیاب او آیات و یا سورهای نازل میشد. وقتی برمیگشت آنچه نازل شده بود از دیگران میگرفت. گاهی هم پیش میآمد كه در این میان چیزی از دست او رفته بود. او آنقدر كه میتوانست جمع كرده بود و آن طور كه میخواست تتّبع كرده بود و بدین جهت در نوشتهاش پس و پیشی رخ میداد. و نیز بودند از صحابه كسانی كه بر حفظ خود اعتماد فراوان داشتند و برحسب عادت عرب در حفظ انساب و از بر كردن افتخارات و اشعارشان بدون نوشتن، آیات قرآن را هم نمینوشتند و بیشتر بر حفظ تكیه داشتند. (12)
كاتبان وحی
پیامبراكرم در كار نوشتن وحی سعی بلیغی داشت و همگان را به كار خواندن و نوشتن تشویق مینمود و بخصوص در نوشتن وحی آسمانی جدّ و اهتمامی هرچه زیادتر مبذول میفرمود. گفتهاند در اوایل بعثت در تمام قریش، تنها هفده نفر خواندن و نوشتن میتوانستند (13) و در مدینه كار از این هم تنگتر بود. (14) اما تشویق و دلگرمی دادن وی (صلی الله علیه و آله و سلم) موجب شد كه بیش از چهل نفر كاتب وحی باشند، به اضافه كه كسانی هم نویسندگی فراگرفته بودند و در میان ایشان به حساب نیامدهاند.در شمارهی كاتبان وحی نیز اختلاف نظر بسیار است. حافظ ابن عساكر (م571هـ) در تاریخ دمشق 23 نفر را یاد میكند. ابوشامه در تلخیص این تاریخ (15) نام 25 نفر را میبرد. (16) ابن عبدالبر نیز همین رقم را میدهد (17)، شبر املسی (م1087) تعداد را به چهل نفر میرساند (18) و حال آنكه حافظ عراقی (م806هـ) قبلاً نام 42 نفر را به نظم درآورده بود. (19) برهان حلبی تعداد را در حواشی شفا 43 نفر ذكر میكند (20) و مجتهد زنجانی نیز همین عدد را نقل مینماید. (21)
در میان مستشرقان كه در این زمینه اظهارنظر كردهاند بلاشر فرانسوی میگوید: تعداد كاتبان وحی به چهل نفر میرسد. (22) كازانوا پنج فهرستی را كه ابن سعد، طبری، نَووی، حلبی و دیار بكری دادهاند مقایسه كرده (23)، اما به نظر بلاشر این كافی نیست، باید فهرستی را هم كه سیوطی میدهد بدان افزود. (24) ولی به واقع اظهارنظر قطعیتر، محتاج بررسی خیلی بیشتری در منابع است. (25) مشكل اصلی كار را كتابت وحی در دوران اقامت رسول خدا در مكه تشكیل میدهد. زیرا اگر آیات مكی و مدنی را مقایسه كنیم از یكصد و چهارده سورهی قرآن هشتاد و شش سوره در مكه آمده و یا اینكه از 6236 آیه، قریب 1600 آیه فقط مدنی است (یعنی كمی بیش از ربع). البته آیههای مكی كوتاهتر است و به همین جهت اگر شمار كلمات را در نظر بگیریم به تقریب، كمی بیش از یك ثلث قرآن در مدینه و قریب دو ثلث آن در مكه نازل شده است. بدین ترتیب، اهمیت نویسندگان وحی در مكه بیشتر نمودار میشود. بخصوص كه توجه كنیم: مدتی از دوران وحی را به مكه پیامبر در خانهی ارقم و یا شِعْب ابی طالب پنهان و یا منزوی بوده است. به اضافه كه آگاهیهای ما از دوران مكه، نسبت به مدینه، كمتر است. بنابراین، بررسی روایات و اخبار در این زمینه كار مشكلی است. یكی از جهات خاص این اشكال، انگیزهها و گرایشهای مختلف، بخصوص تمایلات عقیدتی و مسلكی، در ثبت نام افراد به عنوان كاتب وحی است. علاقه به داشتن نام در این فهرست افتخار، بخصوص كه تاریخ اظهار اسلام افراد به طور دقیق برای همه یكسان ثبت نشده، لحظات حضور هر كاتبی در خدمت رسول خدا معین نشده، مهمتر كه میان كاتبان وحی و كاتبان رسائل و عهود تمیز دقیقی نیست، اینها از عواملی است كه بر پیچیدگی كار میافزاید. اما با همهی این مشكلات، بررسی را نمیتوان آغاز نكرد. تحقیق و پژوهش دقیقتر، دسترسی بیشتری به منابع متقنتر نیاز دارد. اما بررسی كلی را میتوان آغاز كرد. صورتی را كه محدثان و مورّخان دادهاند با توجه به زمان روی آوردن صحابه به اسلام میتوان بدین ترتیب تنظیم كرد:
نویسندگان دوران مكه
خلفای چهارگانه، شُرَحبیل بن حسنه (م18هـ)، عبدالله بن سعد بن ابی السرّح قرشی (م37هـ)، خالد بن سعید بن عاص بن امیه، طلحه، زُبَیر (م36هـ)، سعد بن ابی وقاص (م55هـ)، عامر بن فُهَیره (م4هـ)، علاء بن حضرمی (م21هـ)، مُعیْقیب بن ابی فاطمةالدوسی (م40هـ)، ارقم بن ابی الارقم (م11هـ)، حاطب بن عمرو، حاطب بن ابی بَلْتَعه (م30هـ)، مصْعَب بن عُمیر، عبدالله بن جَحْش (م3 هـ)، جَهْم بن قیس و سالم مولی ابی حذیفه (م12هـ).دوران مدینه:
در این دوره تعداد نویسندگان بیشتر شد. در آغاز كار نویسندگی را بیشتر ابیّ بن كعب انجام میداد و بعد كه زید بن ثابت آموختهتر و ورزیدهتر گردید و كتابت را نزد اسیران بدر تكمیل كرد (26)، او بیشتر در محضر نبی حضور مییافت. كسانی كه بعد بدین جمع افزوده شدند عبارتند از:عبدالله بن رواحه (م8هـ)، ثابت بن قیس (م12هـ)، حنظلة بن الربیع الاُسیْدی (م45هـ)، حُذیفة بن یمان (36هـ)، علاء بن عقبه، جُهَیْم بن الصلت، عبدالله بن زید (م63هـ)، محمد بن مَسْلمة (م43هـ)، حنظلة بن ابی عامر (م3 هـ)، عبدالله بن عبدالله بن اُبی بن سلول، ابوزید قیس بن السكن، عقبة بن عامر (م58هـ)، مُعاذ بن جبل، ابوایوب انصاری (م52هـ)، مُغیرة بن شعبه (م50هـ).
عدهی دیگری هم بعدتر بدین گروه افزوده شدند:
ابان بن سعید بن عاصی (برادر خالد) (م13هـ)، عمروبن عاص (م43هـ) و خالد بن ولید (م21هـ) در سال هفتم هجری.
ابوسفیان و دو پسرش یزید و معاویه، عبدالله بن ارقم (م44هـ) و حویطب بن عبدالعُزّی (م54هـ) را نیز گفتهاند كه از سال هشتم هجری (فتح مكه) در این جمع بودهاند.
بدین ترتیب، نام چهل و پنج تن از صحابه را داریم كه گفتهاند در كتابت وحی شركت داشتهاند. اما این صورت محتاج بررسی بیشتر و دقیقتری است. نام كسانی هست كه میدانیم نوشتن میدانستند و حتی قرائتشان به ما رسیده و یا مصحفی از آنها باز گفتهاند مثل انس بن مالك خادم رسول خدا، منذر بن عمرو، اُسیْد بن حُضَیر، رافع بن مالك، ابوعبیدة بن جراح، سعد بن عبید و ابوالدرداء كه از آنان نامی در این صورت نیست. عبادله (27) به هنگام رحلت پیامبر هنوز جوان بودند. عبدالله بن عمر بیست سال داشت، عبدالله بن عمرو 17 ساله، عبدالله بن عباس 13 ساله و عبدالله بن زبیر ده ساله بود. بنابراین، طبیعی است كه از ایشان هم در این جمع اسمی نباشد.
دیگری كه حتی گفتهاند نخستین كاتب وحی بود! عبدالله بن سعد بن ابی السرَّح است. خطی خوش داشت و گاهی كتابتی میكرد. بعد مرتد شد و از مدینه به مكه گریخت. در آنجا به خود میبالید كه گاهی به جای «سمیعٌ بصیر» مینوشته «سمیعٌ علیم» و یا در جای «خبیر» مینوشته «بصیر». دربارهی او بود كه آیهی (16: 106) و یا (6: 93) نازل شد. (28) یكی از شش نفری بود كه روز فتح مكه پیامبر امر به كشتنشان فرمود. (29) اما عثمان برادر رضاعیش چند روز بعد او را نزد رسول خدا آورد و اصرار ورزید كه برای او تأمین بگیرد. ساعتی رسول خدا درنگ فرمود و بعد او را امان داد. (30) وقتی خارج شدند پیامبر به صحابه فرمود: چرا كسی از شما گردنش را نزد؟ یكی از انصار گفت: چشم دوخته بودیم كه اشاره ای بفرمائی. پیامبر فرمود: اشارت چشم بر پیامبران نیست. (31)
بدین ترتیب، او هم از طلقاء بود و كرد بعد آنچه كرد. (32)
یكی دیگر از این كاتبان خائن را هم ابن ابی داود یاد میكند (33)، ولی او ناشناس مانده و سرنوشتش با این یكی فرق دارد. او را میگوید كه جنازهاش را زمین ردّ كرد و در گوشهای افتاده بود.
البته كاتبان رسول خدا همگی از نظر صداقت و ایمان در یك حدّ و مرز نبودند. مؤمنانی متّقی چون علی و سالم و اكثر قریب به اتفاقشان جان بازان پاك اعتقادی بودند كه هرچه داشتند در راه اسلام ایثار میكردند. خیانت این یك هم به جائی ضرری نزد تنها ماهیت پلید خود را اظهار داشت. والا چنانكه دیدهایم پیامبر خود هر سال تمام آنچه نازل شده بود با جبرئیل امین دوره میفرمود. صحابه را وادار میكرد كه آنچه از قرآن میدانند بر او بخوانند. قرآن شب و روز وِرد زبان مسلمانان بود. كجا چنین شب پرهای تواند كه نور آفتاب بگیرد.
نكتهی دیگر اینكه كاتبان همه در یك سطح قرار نداشتند. بعضی كتابت را خوب فراگرفته بودند و برخی در این فن كمبود داشتند. پارهای چون زید و اُبیّ، سریانی و یا عبری هم میدانستهاند. كسانی مثل زید و اُبیّ بیشتر به كار نوشتن وحی اشتغال داشتند و عدهی دیگر، هم آیات را مینوشتند و هم نامهها و رسالهها را تنظیم میكردند.
طبیعی است كه پیامبراكرم، بخصوص در سالهای آخر، جز كتابت وحی كارهای نویسندگی زیادی داشت. چون نامههایی كه به امیران اطراف و یارانش برای شركت در جنگها مینوشته، گزارشهایی كه آنها میدادهاند، نامههایی كه از اطراف میرسیده، پیمان نامه هایی كه تنظیم كرده، دستورالعملهایی كه صادر فرموده، صدقات و زكواتی كه تعیین نموده، اینها همه سازمانی میخواسته كه پایه گذاری شد و بعد در زمان خلیفه دوم شكل دیوان یافت. اما كار اصلی و اساسی همچنان كتابت وحی بود. كسی كه بیش از همه و پیش از دیگران در این كار یاور بود، علی (علیه السلام) و عثمان بودند. در غیاب آنها اُبیّ در این كار معاضدت میكرد. بعد زید كتابت آموخت و بدین جمع پیوست. او چون جوان بود و خانهاش نزدیك خانهی پیامبر بود، هر لحظه كه احتیاج میشد در دسترس بود. این بود كه پیامبر او را احضار كرده و دستور كتابت میفرمود. در مورد علی (علیه السلام) تقریباً همه تصریح دارند كه از كاتبان اولیه و مداوم وحی بوده (34)، هرچند بعضی مثل ابن حجر او را یاد نكرده باشند. (35) در نهایت تأسف، آنها كه صورت اسامی كاتبان رسول خدا را دادهاند، بخصوص در مورد كاتبانِ وحی، خالی از بغض و حبّ شخصی و یا عقیدتی نبودهاند. گاهی این صورتها به وضوح مبتنی بر دسته بندیهای سیاسی و عقیدتی است. به همین جهت بررسی آنها از نظر تاریخی دقت فراوان میخواهد. البته داشتن نامی به عنوان كاتب وحی، افتخاری بزرگ بود. بنابراین بدست آوردن این افتخار و احیاناً تبلیغ براساس آن، ارزش آن را داشت كه روایتی در این باره نقل شود. به ویژه كه لازم نبود نامی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برده شود تا راوی احتیاط بیشتری به كار بندد. همین كه از قول یك صحابی، چیزی گفته میشد، زور و زر مدّعی، آن حرف را به كرسی مینشاند كه این افتخار برای خاندانی هر قدر بزرگ، شرفی عظیم بود. یك چنین افتخاراتی ساختگی بود كه دستاویز حكومتهای اموی و عباسی میگردید. این ابوسفیان و یزید و معاویه كه در صورت كاتبان جا گرفتهاند، همانها بودند كه تا روز فتح مكه از هیچ فسونی بر علیه پیامبر دریغ نكردند. بد نیست از قول نویسندهی عرب كه مسلماً تمایلات شیعی نداشته، اینجا چند كلمهای باز بگوئیم. این دكتر طه حسین دانشمند مصری است كه میگوید:
«ابوسفیان همان كس بود كه در روز خندق بر قریش سردار بود و اعراب را بر پیغمبر شوراند و یهودان را فریفت تا پیمانی را كه با پیغمبر و یارانش بسته بودند شكستند... مسلمانان، معاویه و مانندان او را كه در پایان كار اسلام آورده بودند، یا پیغمبر بعد از گشودن مكه آنان را بخشیده بود، «طُلقاء» یا آزادشدگان مینامیدند. و این اشاره به كلام پیغمبر است كه گفته بود: بروید، شما را آزاد كردم. » (36)
البته معاویه جزء كاتبان بود، اما به قطعیّت نمیتوان گفت كه كاتبان وحی بوده است. مدائنی (م225هـ) میگوید: زید بن ثابت وحی را مینوشت و معاویه آنچه میان پیامبر و عرب (بادیه) لازم بود مینوشت. (37) اما اسنادی كه وجود دارد نشان میدهد كه بعضی از رسائل و عهدنامهها نیز به خط معاویه بوده (38)، ولی از ابوسفیان و یزید دیگر خبری نیست. عمروبن عاص و خالد بن ولید هم كه در سالهای آخر اسلام آوردند بیشتر در مأموریت بودند (39) و دیگر فرصتی برای كتابت نداشتند.
گاهی هم مشكل شباهت اسامی است. بعضی «حُصَین بن نُمَیر» را نیز از كاتبان وحی شمردهاند. (40) نامی این چنین در تاریخ، شهرت دیگری دارد. كسی كه فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد بود و كعبه را به منجنیق بست نیز همین نام را داشت و طبیعی به نظر میرسد كه اینجا فقط اشتراكی در نامها باشد و اینها دو شخص باشند نه یك نفر (41). بدین جهت در ذكر این نامها باید بسیار با احتیاط بود. بخصوص كه میان وظیفهی كتابت وحی و نوشتن رسائل و عهود تفكیك نشده و همه را در هم نام بردهاند. در صورتی كه واقعاً باید میان همان كاتبان وحی هم، پس از قطعی شدن امر، قائل به تمیز بود. پارهای چون علی (علیه السلام)، عثمان، ابیّ، زید، ابوموسی، مصعب، حنظلة بن الربیع به دعوت رسول خدا كتابت میكردند و عدهی دیگر ظاهراً از نظر علاقهی شخصی و عشق به ثبت وحی و داشتن نوشتهای از قرآن برای كمك به حفظ آن، آیات را مینوشتند.
نام دیگری هم كه جزء كاتبان آمده سعید بن عاص (م59هـ) است كه در كنف حمایت عمر بن خطاب بزرگ شد و بعد جزء كاتبان قرآن در زمان عثمان قرار گرفت. ظاهراً وقتی رسول خدا رحلت یافت، او باید حدود 9 سال میداشته (42)، بنابراین طبیعی است كه نمیتوانسته جزء كاتبان وحی قرار گیرد. حنظلة بن الربیع هم مورد گفتگو قرار گرفته است. او معروف به «حنظلهی كاتب» بود. بعضی میگویند هر وقت كاتبی نبود او را صدا میكردند و كتابت میكرد. بدین جهت هم شهرت «حنظلهی كاتب» یافته بود. (43) اما بلاذری از واقدی نقل میكند كه حنظله فقط یك مرتبه در حضور رسول خدا نوشت (44) و بدین سبب این شهرت را پیدا كرد. به هر حال، بیشتر كتابتی كه از او باز گفتهاند مربوط به نامههایی است كه پس از رحلت حضرت رسول و در زمان خلفاء نوشته است. (45)
مشكل اساسی دیگری نیز وجود دارد كه وقتی محدّث یا مورخی در ضبط نام یا مطلبی اشتباه كرد، این اشتباه به طور مسلسل و در پی هم به كتب بعدی سرایت میكند و پس از مدتی رنگ حقیقت به خود میگیرد. گاهی این اشتباهات مضحك است. گویا در پایان اسامی كاتبان، كسی به رسم تأیید و تسجیلِ صورت، كلمهی «سَجَّلَ» را یادداشت كرده، تا بداند كه تا آنجا نامها بررسی شده است. از آن به بعد این كلمه به صورت «السّجل» جزء نامها قرار گرفته است. (46) این است كه تأكید میشود بررسی باید خیلی با دقت انجام گیرد.
در مورد طرز نوشتن هم گفتیم چنین بود كه هرگاه آیهای نازل میشد پیغمبر كسی و یا كسانی از نویسندگان وحی را احضار نموده و دستور نوشتن میفرمود. (47) نویسندگان وحی آیات را با دقت و ضبط مینوشتند و بر پیامبر گرامی میخواندند. گاه بود كه او خود انگشت بر روی كلمهای مینهاد و آن را میپرسید. او خود دستور میداد كه هر آیهای را در كجا باید گذارد. در اواخر عمر گاهی بر روی درست نوشتن، واضح نوشتن بعضی از حروف، كشیده و یا دندانه دار كردن حرفهایی نیز تذكراتی میفرمود. و نیز هر وقت قبایلی اسلام میآوردند پیامبر تنی چند از یاران را برای آموزش قرآن و تعلیم احكام به نزد آنها میفرستاد. این طبیعی است كه اینان نوشتههایی از آیات قرآن را نیز همراه داشته باشند. خط وحی چنان رواجی یافته بود كه بدان مَثل میزدند. نگاهی به شعر حسّان بن ثابت (م54هـ) شاعر مدیحه سرای محمدی بیندازیم كه پس از وقعهی بدر در مدحیّهای او سخن از «خط وحی» بر كاغذی لطیف به میان میآورد (48)، كه بدون شك منظور او نوشتههای صحائف قرآنی است. این بدان جهت بود كه چیزی از نزول نمی گذشت كه آیات قرآنی سینه به سینه و دست به دست میگشت. كسی كه خواندن نمیدانست با شنیدن از حفظ میشد و به دیگران بازمیگفت. آن هم كه نوشتن میدانست نسخهای برای خود تهیه میكرد كه همیشه از آن داشته باشد. آموزگارانی هم كه كار آموزش قرآن با آنها بود با خود نسخهای برای آموزش میداشتند. نمونههای این را از همان آغاز اسلام و دعوت پیامبر داریم كه خود حاكی از رواج عظیم قرآن از همان روزهای نخست است. داستانی است كه محدثان و مورخان به گونههای مختلفی نقل كردهاند و ما روایتی را كه قدیمیترین همه است و موثقتر از همه، برمیگزینیم.
داستان اسلام آوردن عمربن الخطاب
این ابن اسحاق است كه آن را نقل كرده و با همهی طول و تفصیلی كه دارد،رنگ و جلائی از جاذبهی قرآنی در آن دیده میشود كه وثوق و اعتبارش را مسجّل میدارد. این روایت به گونههای دیگری هم نقل شده، اما محتوای این روایت صحت آن را بیشتر نشان میدهد:سه چهار روز پس از اسلامِ حمزه عموی پیامبر، قریب شش سال پس از بعثت و حدود هفت سال به هجرت مانده بود. عمربن خطاب در آن زمان مردی بیست و شش ساله بود. نیرومند و توانا و میان مردم سرآمد همگنان. از تربیت شدگان عصر خود بود و در آن زمان خواندن و نوشتن هم میدانست. (49) در آن روزها، پس از پنج شش سال تبلیغ، هنوز گروه مسلمانان اندك بود. هشتاد و سه تن از همان گروه اندك هم بر اثر شكنجه و خشونت مردم مكه، شهر و دیار را رها كرده و به حبشه مهاجرت نموده و در پناه نجاشی قرار گرفته بودند. بقیه كه سی و نه تن مرد و یك تن زن بودند ناچار كیش تازهی خود را از مردم پنهان میداشتند. مراسم مذهبی را، پنهانی به جای آورده و گاهی حتی دور از چشم كسانِ نزدیك خود آیات قرآنی را میآموختند و میخواندند.
پیامبراكرم در آن هنگام مدتی بود كه در خانهی «پسر ارقم» به سر میبرد. افسوس كه دقایق باریكی از این مبارزهی نهانی همچنان پنهان مانده است. تكاپو و تلاش پنهانی در مكه ادامه داشت. مهاجران نیز در حبشه كوششی فراوان داشتند. قریش دست از تكاپو بر نداشتند، حتی كسانی را به طلب مهاجران به حبشه فرستادند كه سرانجام نامراد از آنجا بازگشتند. در مكه نیز از هیچ خشونتی دربارهی پیامبر و یارانش دریغ نداشتند. خلاصه، هیاهو و جنجال قریش بالا گرفته بود.
در آن آشوب و غوغا، روزی عمر تصمیم گرفت پیغمبر خدا را بكشد و با كشتن او بدان آشوب و غوغا پایان بخشد. او مردی با اراده و متعصب بود. از او در مكه كسی بلندتر نبود. بعدها وقتی در مدینه مسجدی ساخته بودند، عمر كه وارد مسجد میشد سرش به سقف میخورد. آن روز او شمشیر به دست گرفت و با شمشیر آخته روانه شد كه پیامبر را بیابد و كار را یكسره كند. در راه به «نُعَیْم بن عبدالله النُّحام» رسید. نُعیم او را كه چنان افروخته دید پرسید كه كجا میرود و چه میخواهد بكند؟ عمر گفت: میخواهم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آن مرد صابی (50) را كه میان قریش تفرقه انداخته، دانایانشان را دیوانه خوانده، خدایانشان را به استهزاء گرفته و دشنام داده و آئینشان را عیبناك خوانده بیابم و او را به قتل برسانم.
نُعَیم خود از پیش اسلام آورده بود، ولی از دیگران پوشیده میداشت و كسی نمیدانست كه او هم مسلمان شده و به تعبیر عمر او نیز «صابی» است. اینجا او خطر را احساس كرد. به هر صورت این مرد بلند بالای نیرومند فتنهای به پا خواهد كرد. این بود كه نعیم زیركانه جریان را برگرداند. او در جواب عمر گفت: تو خودت را گول میزنی. گمان بردهای كه اگر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)را بكشی بنی عبد مناف ترا همچنان زنده میگذارند؟ چرا به نزد كسان و خانهی خود باز نمیگردی و به كار آنها نمیرسی؟ ضربه سخت كاری بود. از یك طرف تهدید و از طرف دیگر تحریك عصبیّت قومی!
عمر گفت: كدام یك از كسانم؟
نُعیم پاسخ داد: پسرعمو و شوهر خواهرت سعید بن زید و خواهرت فاطمه را میگویم. (51) آنها هر دو مسلمان شده و پیرو كیش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گشتهاند. راست میگوئی به كار آنها برس!
عمر كه در كوچه و بازار به دنبال پیامبر و مسلمانان میگشت، اینك میدید كه اسلام به خانهی خواهرش نیز رخنه كرده و او بیخبر است! سخت ناراحت و نگران از آنجا روانهی خانهی خواهر خود گردید. او خبر نداشت كه از آن پیش برادرش زید نیز اسلام آورده بود.
در این هنگام در خانهی سعید، مردی از صحابه به نام «خبّاب بن الارتّ» (52) سرگرم آموزش قرآن به زن و شوهر بود. این خَبّاب از آن پیش، آهنگری میكرد و شمشیر میساخت. (53) او یكی از نخستین كسانی بود كه اسلام خود را اظهار كرده بودند.
علنی و آشكار، در آن روزهای سخت، گفته بود كه مسلمان شده است (54) و به همین جهت در شكنجه تمام پوست پشتش را سوزانده بودند. (55) روزگار سختی بر مسلمانان میگذشت. او و تنگدستان دیگر از كار افتاده بودند و پیامبر فرموده بود كه هر مسلمانی یكی دو نفر از برادرانش را نگهداری كند. حال او سرگرم آموختن قرآن بدان زن و شوی بود. (56)
در چنین حالی، صدای در بلند شد. - كیست؟ منم عمر!
زن و شوی با شتاب از جا برخاستند، خبّاب را در پستویی پنهان كردند و صحیفهای را كه میخواندند گوشهای نهادند. در باز شد و عمر خشمناك و شمشیر بدست وارد شد.
-این زمزمه چه بود كه با هم داشتید؟
فاطمه و سعید هر دو تن با هم گفتند: چیزی نبود! سخنی نبود كه تو بشنوی!
عمر گفت: چرا. من میدانم كه شما هر دو پیرو محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شدهاید!
این را گفت و به سوی سعید حمله برد. خواهرش فاطمه به یاری شوهر به پا خاست و در این درگیری و نزاع فاطمه زخمی و خونین شد.
زن و شوی از این حادثه به هیجان آمدند و فریاد كشیدند: بله بله، ما مسلمان شدهایم و به خدا و پیامبرش گرویدهایم. هرچه میتوانی بكن.
روی خونآلود خواهر و پایداری شوهر او، و بالاتر از آنها ایمان سرشار هر دو، در عمر اثر گذاشت. این بار پشیمان و شرم زده به نرمی با خواهر گفت: آنچه پیش از آمدن من میخواندید چه بود؟
صحیفه را حال یا خواهر زیر زانو پنهان كرده بود كه در این ماجرا هویدا شد و یا بر روی زمین بود و فراموش كرده بود كه پنهان كند. به هر صورت عمر آن را دید و گفت: آن صحیفه را به من بدهید تا ببینم كه به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چه نازل شده است؟
برقی در چشم پرسنده میدرخشید و اطمینانی در سخنش بود كه فاطمه را امیدوار میكرد. امید به اسلام عمر. اما از طرف دیگر هنوز نگران بود. به آسانی قبول نكرد. گفت: میترسم آن را پس ندهی. ما بر آن صفحه از تو میترسیم.
عمر به خدای خود سوگند یاد كرد كه پس از خواندن آن صفحه را بازگرداند. باز هم خواهر راضی نمیشد. بالاخره عمر را وادار كرد كه غسل كند و از نظر ظاهر و دست و بال پاك باشد. آن گاه صحیفه را به او داد. عمر خود مردی سخن شناس بود. ارزش سخن و حدّ بلندی آن را میشناخت. از این پیش چند بار اتفاق افتاده بود كه آیات قرآن را از زبان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)شنیده و تاروپودش لرزیده بود. (57) او پیش از اینها با تعلیمات حنفاء و نكوهش بت پرستان آشنائیها داشت. پدر زنش زید به همین دلیل از مكه تبعید شده بود. حدیث ام عبدالله و امثال آن از زمینههای مستعدی در او حكایت كردهاند. حتی روایت عطاء و مجاهد هم گرچه به گونهی دیگری است، باز این زمینهی مساعد را در او حكایت میكند. اما هرگز نشده بود كه در آرامشی پس از هیجان و در جمعی گرم و موافق و فارغ، با اطمینان و دقیق آیات الهی را بشنود و یا بخواند. عمر صحیفه را گرفت و چنین خواند:
بسم الله الرحمن الرحیم
«طه. مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى. إِلاَّ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشَى. تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاوَاتِ الْعُلَى. الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى. لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى. وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى. اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى (20: 1-8)
طاها. نفرستادیم این قرآن بر تو كه در رنج افتی. مگر یادآوری آن كس كه مرا داند و ترسد. فرودی است از آن كس كه زمین و آسمانهای بلند را آفرید. خدای رحمان بر عرش مستوی است. آنچه در آسمانها و زمین است و هرچه میان آنها و زیر خاك است از ان او است. و اگر سخن بلند گوئی، او نهان و نهانتر را میداند. جز الله خدایی نیست. نیكوترین نامها از آن او است. »
او پیش از این، سخنان نغز و دلكش زیاد شنیده بود. شعر شاعران بادیه را در اسواق عرب گوش كرده بود، هفت آویختهی كعبه را به یاد داشت، تغزّلات شاعرانهی آنها را خوب شنیده بود، سجع كاهنان و سخن عرّافان را بسیار دیده بود، از آن مَثلها و افسانهها كه كودكان را خواب میكند و جوانان را به رؤیا میبرد، چیزها به گوشش رسیده بود. اما هرگز با سخنی بدین عمق و وسعت، به پهنهی بیكران و به ژرفای ناپیدا، رویاروی نشده بود. نه! این سخن از قماش دیگری است. فرابافتهی انسانی نمیتواند باشد. لَمعانی دارد و جذبهای كه عقل حیران میشود. او، هم از آغاز سخن مجذوب و شیفته گردید. همین چند آیه او را به كلی دگرگون ساخت.
جوّ حاكم بر آنها، صحنهی اندیشهی آنها، همه چیز عوض شد، مردی كه با دنیا خشم و تعصب جاهلی آمده بود كه هرچه هست نیست و نابود كند، حال در برابر عظمت لایتناهی، خوار و خرد شده است. خَبّاب كه تا آن دم از بیم جان پنهان بود، از نهانگاه بیرون آمد و به سوی عمر رفت. بازوی او را گرفت، تكانی داد و گفت: عمر! به خدای جهان سوگند كه امید دارم تو به دعوت پیامبر مخصوص گردی.
عمر آهسته و آرام گفت: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) كجاست؟ مرا آنجا ببر تا من هم مسلمان بشوم.
از آنجا روانهی نهانگاه مسلمانها شد و اسلام خود را عرضه داشت. (58)
این روایت، صرف نظر از بسیاری نكات مهم دیگر، به خوبی میرساند كه از همان سالهای اول، قرآن بر روی صحیفهها دست به دست میگشته است. این مطلب خود روشن است: وقتی در اوایل كار، مسلمانان در نوشتن و خواندن و آموزش قرآن، حتی در زیر فشار دشمنان و در پنهان، این همه ممارست و كوشش دارند، بالطبع در محیط امن مدینه و در اوج و اعتلای اسلام و ایمان و فتح، كار نوشتن قرآن به خوبی پیش میرفته است. بدین ترتیب در پایان دورهی سعید نبوی نسخههای زیادی از قرآن وجود داشت.
پینوشتها:
1. نویسندهی كتاب یا حاكم نیشابوری، جز یك مورد را ذكر نكردهاند (راسخون).
2. اصطلاحی است در علم حدیث.
3. اتقان1: 202 نوع18، برهان1: 237، ترمذی: مناقب73، احمد5: 185، مقدمتان: 49.
4. مجمع البیان1: 15صیداء، سفینة البحار1: 526 و527.
5. تفسیر طبری1: 22 بولاق، فتح الباری ابن حجر9: 9-11.
6. ابی داود: صلاة 121، احمد1: 57، 69 و 4: 218.
7. مجمع الزوائد1: 60.
8. مقدمتان:40، مصاحف31، احمد1: 331، برهان1: 234. موارد آن بسیار است كه بازخواهد آمد.
9. ابوداود: صلاة 122، اتقان1: 212نوع 18 فصل.
10. مقدمتان 41.
11. ابوالفتوح رازی2: 239، كشف الاسرار، 766، مجمع البیان1: 394، قرطبی1: 61.
12. مقدمتان 32.
13. فتوح البلدان بلاذری457، عقد الفرید2: 3، الاسلام و الحضارة العربیه محمد كردعلی 124، بلوغ الارب آلوسی3: 370، عدهای هم این سخن را قبول ندارند: عصر النبی محمد دروزه 448 و بازبیاید.
14. بلاذری از قول واقدی 11 نفر را میشمارد كه در میان آنها زید بن ثابت است و او را نمیتوان جزء باسوادان جاهلیت به حساب آورد، فتوح البلدان459. (و نیز رك: ح14).
15. ابوشامه در كتاب روضتین 1: 5 میگوید این كتاب هشتصد جزء در هشتاد جلد بود كه مختصرش كردم، تهذیبش كردم و فوائد زیادی بر آن افزودم. به نقل از حاشیهی 2 ص 46 المرشد الوجیز.
16. ابوشامه 46.
17. استیعاب در ترجمهی زید بن ثابت.
18. در كتاب قضاء، حاشیهاش بر منهج در فقه شافعی. به نقل از كتانی1: 115.
19. التراتیب الاداریه كتانی 1: 116-117 ظاهراً باید در نظم الدرر السنّیه باشد كه میگوید:
«كتّا به اثنان و اربعونا *** زید بن ثابت و كان حینا
كاتبه و بعده معاویة *** ابن ابی سفیان و كان واعیة»
20. كتانی1: 117.
21. تاریخ قرآن 37.
22. در آستانهی قرآن 12 و 27.
Blachère:Intro. p. 13,N.16 18
23. Casanova:Mohammad et la Fin du Monde,Paris1911-13,p. 96sQQ
24. در آستانهی قرآن حاشیهی 16-اتقان1: 88 چاپ 1278 قاهره.
25. مراجعه كنید: جوامع السیرة ابن حزم 26، انساب الاشراف1: 256، فتوح البلدان بلاذری 478 (یا 472)جهشیاری 9-12، تلقیح الفهوم 37، زاد المعاد 1: 59، تهذیب نَووی 1: 29، ابن سید الناس 2: 315، تراتیب الاداریه 1: 114 به بعد، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از محمدرشید رضا 65، بحارالانوار جزء 1، مجلد 19 فرج10، مجموعة الوثائق السیاسیه: پراكنده، سیرهی حلبیه 3: 364، مناقب ابن شهر آشوب1: 162، سنن بیهقی 10: 124، السیرة الحلبیه3: 364، بحارالانوار19: جزء دوم قرآن 10 قدیم، اسدالغابه2: 261، اصابه2: 15، استیعاب 1: 26، عقد الفرید2: 143 و 3: 5، یعقوبی2: 64، طبری1: 1782 و 2: 836، تذكرة الحفاظ ذهبی، اصول كافی كلینی و كامل ابن اثیر، التنبیه و الاشراف مسعودی245. حیاة القلوب مجلسی2: 614.
26. روض الاُنف سهیلی 5: 245.
27. عبادله معمولاً عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمروعاص هستند، اما گاهی هم شامل عبدالله بن مسعود، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب و عبدالله بن ابی بكر میشود. ولی وقتی به طور مطلق میگویند عبدالله منظور عبدالله بن مسعود است.
28. ابن سعد3: 1/ 178س 18 و 19.
29. ایضاً 2: 1/ 98، سیرهی ابن حزم 232.
30. طبری1: 1639.
31. ابوداود: حدود1، جهاد 117، نسائی: تحریم14.
32. بحارالانوار ج19، ب3ط. قدیم. مولوی اشارههایی بدو دارد: مثنوی1: 199 و 1: بیت 3396 و 3412.
33. كتاب المصاحف 3.
34. عقد الفرید 3: 5، بحارالانوار 18: 270 جدید، اعجاز القرآن رافعی 35.
35. در عوض ابن حجر در اصابه، معاویه را از كاتبان میشمارد. تذكرةالحفاظ ذهبی و اعلام زركلی هم سكوت میكنند.
36. علی و فرزندان از دكتر طه حسین، ترجمهی احمد آرام ص13.
37. شرح المواهب3: 369 و نسیم الریاض شهاب به نقل از كتّانی1: 121، اما علامه حلی در كشف الحق و نهج الصدق اصولاً اسلام معاویه را پنج ماه پیش از رحلت رسول خدا به حساب میآورد.
38. مجموعه الوتائق السیاسیة، فهرست آخر كتاب.
39. مكاتیب الرسول 26.
40. التنبیه و الاشراف مسعودی 245، ابن مسكویه در تجارب الامم، اصابه، تاریخ یعقوبی. ولی حُصین و مغیره را بیشتر در مكاتبات خصوصی نام میبرند. كتانی1: 123.
41. شخصیت تاریخی این مرد كاملاً روشن نیست. چنین فردی را ابن قتیبه از منافقان میشناسد (معارف 343) ابن حجر در اصالت او دچار تردید است (اصابه2: 21 و22). ابن حزم دو نفر بدین نام یاد میكند: یكی حصین بن نمیر بن اسامه از بنی جُشیش كه جزء قاتلان امام حسین (علیه السلام) بود. (جمهرة 228) و در 67هـ نزدیكی كوفه با ابن زیاد به قتل رسید. دیگری حُصَین بن نُمَیر بن ناتل سكونی (جمهرة الانساب 429) به هر صورت، وجود چنین نامی میان كاتبان وحی جای سؤال دارد.
42. ابن سعد5: 20.
43. عقد الفرید 2: 144، التنبیه و الاشراف246.
44. فتوح البلدان459، معارف300.
45. مجموعه الوثائق السیاسیه 293-301.
46. ملاحظه كنید سنن كبری بیهقی 10: 124، اسدالغابه2: 261، اصابه2: 15 عن ابی داود، و النسائی و ابن مردویه، از مكاتیب الرسول احمدی 25، مقدمهی بلاشر ح16، از كازانوا 102، از تاریخ الخمیس دیار بكری.
47. ملاحظه كنید: بخاری، تفسیر سورهی نساء 18، فضائل القرآن 2و3، احكام 37. ترمذی: تفسیر سورهی نساء 19، ابن سعد 3: 2/ 59، احمد 3: 120، 245 و 4: 381.
48. دیوان حسّان، چاپ هرشفلد ص15. لبید در معلقهی خود از نوشتهای كه بر سنگ هویداست سخن گفته: «فمَدافعُ الرّیّان عُرّیَ رسْمُها خَلَقاً كما ضَمِنَ الوُحِیّ سلامُها. » (شرح القصائد السبع انباری 519). ظاهراً این هم باید همان معنی را بدهد. معنی نقش سنگ را هم از شعر كعب بن زهیر (م26) میتوان دریافت: «انا العُجمُ و الافاقَ منَّهُ قَصائدٌ- بَقینَ بقاءَ الوحیِ فی الحَجَر الاَصَمْ» (دیوانش29).
49. ابن سعد 3: 1/ 192، بلاذری580.
50. صَبَا یعنی متمایل شد. صابی به كسی میگفتند كه ترك دین پدری كرده و آئین نوی پذیرفته است.
51. سعید پسر زید بن عمرو بن نُفیل یعنی یكی از چهار نفر حنفائی بود كه در جستجوی دین ابراهیم بودند. در واقع او نوهی عموی عمر بود كه به تسامح پسرعموی عمر خوانده شده، ضمناً عاتكه خواهر سعید نیز همسر عمر بود (جمهرة الانساب ابن حزم151، اسدالغابه 4: 78). از طرف دیگر، برای عمر خواهری به نام فاطمه ثبت نكردهاند. نام اصلیش «أمَیْمَة» و كنیهاش «امّ جمیل» است. (جمهرة ابن حزم 151، اصابت 837 باب النساء). نام دختر عمر هم فاطمه بوده كه زن پسرعموی خود عبدالرحمن بن زید شد (نسب قریش 356 و 363) از اینجا ممكن است یا نام خواهر عمر فاطمه بوده و لقبش «أمیمه» و یا اینكه راوی نام دختر را به جای خواهر ذكر كرده است.
52. ابن سعد 3: 1/ 116.
53. نسب قریش 265، جمهرة ابن حزم 121 به بعد.
54. ابن سعد 3: 1/ 166.
55. سنن ابن ماجه: مقدمه باب11، احمد5: 110، 111 و 6: 395.
56. روض الانف3: 272 و 273. خَبّاب وقتی مرد (37هـ) همهی ترسش این بود كه مختصر اندوختهاش پاداش اسلامش به حساب آید! (ابن سعد 3: 1/ 117) در حالی كه دو سه سال پیش از آن در روزگار عثمان، به هر یك از سربازان عبدالله بن سعد بن ابی السرح در شمال آفریقا، سه هزار مثقال زر ناب رسید و یا...
57. روض الانف3: 277.
58. بقیهی داستان اسلام آوردن عمر نیز بس نغز و دلكش است و نمونهای عالی از مبارزات پنهانی و شجاعت جبّلی پیغمبر اسلام شمرده میشود. این روایت البته ترجمهی دقیق نیست اما بیشتر مبتنی بر روایت ابن اسحاق است كه ابن هشام نقل كرده: سیره 1: 366 به بعد. اضافه مراجعه كنید: راه محمد (ترجمهی عبقریه محمد از عباس محمود عقّاد). ترجمهی دكتر اسدالله مبشری ص35 به بعد چاپ چهارم. روض الانف سهیلی 3: 264 ط. وكیل، بخاری: مناقب انصار 35، ابن سعد 3: 1/ 191 به بعد و 5: 191 و 8: 195، احمد 1: 17، تاریخ خمیس1: 333 چاپ اول 1302مصر.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم