چيستي نور در فلسفه سهروردي
نويسنده: حامد فرجي
ايرانيان بلاشك برجستهترين ملتي هستند كه با تربيت و تقديم دانشمندان برجسته به جهان اسلام، سهم بزرگي در گسترش فرهنگي آن داشتهاند. جدا از تعميق و ترويج اسلام توسط ايرانيان و تلاش بيشائبه ايشان در پيشرفت آن، وامگيري حكماي مسلمان از ميراث معنوي پارسيزبانان و آميزش و تزئين معارف اسلامي با صور متعالي معنويت ايراني نيز جزو امور باارزشي به شمار ميرود كه ظهور و تبلور قابلملاحظهاي در نظام فكري متفكران مسلمان داشته است. در ميان فلاسفه مسلمان بدون ترديد <شيخ مقتول شهابالدين سهروردي> را ميتوان بهعنوان مصداق اتم سخن فوقذكر كرد.
فيلسوفي كه با اندك دقتي در آثارش روشن ميشود تا چه ميزان متاثر از فرشتهشناسي و جهانبيني زردشتي است و تلاش ميكند تعاليم اصلي زردشتي را با معارف حقه قرآني و آموزههاي عرفاني درآميزد و با انضمام نبوغ و استعداد خويش به آن، منظومه عرفاني- فلسفياي را پيريزي ميكند كه آيينه تمامنماي تلفيق <عقل و شهود> باشد.
اما نور داراي ويژگيهايي است كه سهروردي با دقت به آن پرداخته:
1- نور عين ظهور و ظهور عين نور است و از آنجا كه اشيا با جاري و ساري شدن نور تعين و تشخص مييابند، نور <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> است. <معني اين سخن اين است كه ظهور در عالم خارج جز حقيقت نور چيز ديگري نيست. نور كه پيوسته ظاهركننده خويش است، خود نميتواند كه ظاهر نباشد. به اين ترتيب ميتوان گفت نور چيزي است كه ظاهر بالذات و مظهر بالغير به شمار ميآيد. >
2- با توجه به <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> بودن نور به ناچار بايد پذيرفت كه نور امري بسيط و فاقد اجزا است چراكه در غير اين صورت نور بايد امري مركب از جنس و فصل لحاظ شود و ناگفته پيداست جنس آن ماهيت مبهمي است كه براي تحقق و تحصلش وابسته به فصل است و اين با ويژگي اول نور يعني <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> بودن منافات دارد چراكه وقتي نور مركب فرض شود وابسته به خارج از ذاتش است و در اين صورت ديگر نميتواند <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> باشد.
3- مفهوم نور، مفهومي بديهي است؛ مفهومي كه از جنس و فصل مبرا و هر ذهني به معناي آن واقف است. ويژگيهايي كه تا اينجا ذكر شد، شباهت زيادي با اوصاف وجود در فلسفه صدرايي دارد و شايد از همينرو باشد كه صدرالمتالهين معتقد است سهروردي نور را جانشين وجود كرده.
4-در نگاه شيخ نور داراي مراتبي است. اين سلسله از <نورالانوار> علت و مبراي تمام موجودات، آغاز ميشود و به ظلمت يا عدم نور پايان مييابد. هر موجودي بهواسطه اشراق نورالانوار هستي يافته، در نتيجه هستي با نور ممزوج شده و انفكاك آن دو از هم غيرممكن است. اختلاف ميان انوار هم از آنچه ما بهالاشتراكشان است نشات ميگيرد. بهعبارت ديگر ميان طبقات انوار نوعي تفاوت تشكيكي وجود دارد يعني آنچه تمام انوار مشترك است همان مايه اختلاف ميشود. <همه انوار فينفسه و از لحاظ نور بودنشان اختلافي ندارند. تنها اختلاف آنان به كمال و نقصان آنها و اموري خارج از ذاتشان مربوط است. >
5-تعيين جايگاه انوار به چيست؟ در فلسفه اشراق عالم هستي بهصورت دنياي همراه با نور و ظلمت ترسيم ميشود و هر موجودي داراي مرتبه خاص خود اوست كه به ميزان قرب و بحرش از نورالانوار آن را بهدست آورده. اما اين قرب و بعد و مرتبه وجودي خود معلول چيست؟ <خودآگاهي> و <علم به خويشتن> ملاك تعيين جايگاه انوار است. هر نوري كه علم بيشتري نسبت به خويش داشته باشد از مرتبه وجودي بالاتري برخوردار است و برعكس. پس ملاك تعيين مرتبه وجودي انوار <علم و معرفت> است.
6-همانطور كه گذشت انوار داراي انواع مختلفياند. بنا به اعتباري انوار يا قائم بالذاتاند يا ممكناند. شيخ دسته اول را <نور جوهري> يا <نور مجرد> و دسته دوم را <نور عرضي> و فقير ناميده است. شيخ در كنار طبقهبندي انوار، ظلمت يعني <نبود نور> را نيز طبقهبندي كرده. سهروردي تاريكي قائم به خود را <غسق> و تاريكي قائم به غير را <هيئت> مينامد. به تعبيري ديگر انوار يا قائم به ذاتند يا قائم بالغيرند و ظلمت نيز همينطور. نور قائم بالذات نور مجردي است كه داراي آگاهي بالذات باشد همچون نورالانوار. نور قائم بالغير هم نوري عرضي است كه داراي آگاهي بالغير باشد همچون ستارگان، اما اگر موجودي قائم بالذات و ناآگاه باشد غسق است همچون اجسام طبيعي و اگر قائم بالغير و غافل از خويش باشد هيئت ناميده ميشود همچون الوان و بوعا.
7- در سلسله انوار هر نور زيريني نسبت به نور برين خود شوق ذاتي دارد و هر جزء بالاتر نسبت به اجزاي پايينتر، رابطه قهري و تمام اجزا در تكاپو براي يكي شدن با مصدر خويش يا نورالانوارند. تمام ويژگيهاي طرحشده نشانگر آن است كه فلسفه اشراق پيوستگي عجيبي با رموز عرفاني دارد و رمزگشايي آن جز با توجه به فضاي عرفانياي كه اين نظريات در آن نسج گرفته و ديگر موارد كه شرح آن گذشت، قابل فهم نيست. پس بايد دانست نور با اين اوصاف نميتواند تنها نور مادي و فيزيكي را شامل شود. گويي اين نور اشاره به حقيقت ديگري ميكند كه در لايههاي باطني خود با حكمت و تصوف تنيده شده و علم به كنه آن، همانگونه كه شيخ هم بر آن تصريح دارد نه با عقل استدلالي فيلسوف بلكه با دل صاف صوفي بهدست ميآيد.
منبع: باشگاه اندیشه
فيلسوفي كه با اندك دقتي در آثارش روشن ميشود تا چه ميزان متاثر از فرشتهشناسي و جهانبيني زردشتي است و تلاش ميكند تعاليم اصلي زردشتي را با معارف حقه قرآني و آموزههاي عرفاني درآميزد و با انضمام نبوغ و استعداد خويش به آن، منظومه عرفاني- فلسفياي را پيريزي ميكند كه آيينه تمامنماي تلفيق <عقل و شهود> باشد.
حكمت خالده و حكمت اشراقي
نور و حكمت اشراقي
اما نور داراي ويژگيهايي است كه سهروردي با دقت به آن پرداخته:
1- نور عين ظهور و ظهور عين نور است و از آنجا كه اشيا با جاري و ساري شدن نور تعين و تشخص مييابند، نور <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> است. <معني اين سخن اين است كه ظهور در عالم خارج جز حقيقت نور چيز ديگري نيست. نور كه پيوسته ظاهركننده خويش است، خود نميتواند كه ظاهر نباشد. به اين ترتيب ميتوان گفت نور چيزي است كه ظاهر بالذات و مظهر بالغير به شمار ميآيد. >
2- با توجه به <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> بودن نور به ناچار بايد پذيرفت كه نور امري بسيط و فاقد اجزا است چراكه در غير اين صورت نور بايد امري مركب از جنس و فصل لحاظ شود و ناگفته پيداست جنس آن ماهيت مبهمي است كه براي تحقق و تحصلش وابسته به فصل است و اين با ويژگي اول نور يعني <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> بودن منافات دارد چراكه وقتي نور مركب فرض شود وابسته به خارج از ذاتش است و در اين صورت ديگر نميتواند <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> باشد.
3- مفهوم نور، مفهومي بديهي است؛ مفهومي كه از جنس و فصل مبرا و هر ذهني به معناي آن واقف است. ويژگيهايي كه تا اينجا ذكر شد، شباهت زيادي با اوصاف وجود در فلسفه صدرايي دارد و شايد از همينرو باشد كه صدرالمتالهين معتقد است سهروردي نور را جانشين وجود كرده.
4-در نگاه شيخ نور داراي مراتبي است. اين سلسله از <نورالانوار> علت و مبراي تمام موجودات، آغاز ميشود و به ظلمت يا عدم نور پايان مييابد. هر موجودي بهواسطه اشراق نورالانوار هستي يافته، در نتيجه هستي با نور ممزوج شده و انفكاك آن دو از هم غيرممكن است. اختلاف ميان انوار هم از آنچه ما بهالاشتراكشان است نشات ميگيرد. بهعبارت ديگر ميان طبقات انوار نوعي تفاوت تشكيكي وجود دارد يعني آنچه تمام انوار مشترك است همان مايه اختلاف ميشود. <همه انوار فينفسه و از لحاظ نور بودنشان اختلافي ندارند. تنها اختلاف آنان به كمال و نقصان آنها و اموري خارج از ذاتشان مربوط است. >
5-تعيين جايگاه انوار به چيست؟ در فلسفه اشراق عالم هستي بهصورت دنياي همراه با نور و ظلمت ترسيم ميشود و هر موجودي داراي مرتبه خاص خود اوست كه به ميزان قرب و بحرش از نورالانوار آن را بهدست آورده. اما اين قرب و بعد و مرتبه وجودي خود معلول چيست؟ <خودآگاهي> و <علم به خويشتن> ملاك تعيين جايگاه انوار است. هر نوري كه علم بيشتري نسبت به خويش داشته باشد از مرتبه وجودي بالاتري برخوردار است و برعكس. پس ملاك تعيين مرتبه وجودي انوار <علم و معرفت> است.
6-همانطور كه گذشت انوار داراي انواع مختلفياند. بنا به اعتباري انوار يا قائم بالذاتاند يا ممكناند. شيخ دسته اول را <نور جوهري> يا <نور مجرد> و دسته دوم را <نور عرضي> و فقير ناميده است. شيخ در كنار طبقهبندي انوار، ظلمت يعني <نبود نور> را نيز طبقهبندي كرده. سهروردي تاريكي قائم به خود را <غسق> و تاريكي قائم به غير را <هيئت> مينامد. به تعبيري ديگر انوار يا قائم به ذاتند يا قائم بالغيرند و ظلمت نيز همينطور. نور قائم بالذات نور مجردي است كه داراي آگاهي بالذات باشد همچون نورالانوار. نور قائم بالغير هم نوري عرضي است كه داراي آگاهي بالغير باشد همچون ستارگان، اما اگر موجودي قائم بالذات و ناآگاه باشد غسق است همچون اجسام طبيعي و اگر قائم بالغير و غافل از خويش باشد هيئت ناميده ميشود همچون الوان و بوعا.
7- در سلسله انوار هر نور زيريني نسبت به نور برين خود شوق ذاتي دارد و هر جزء بالاتر نسبت به اجزاي پايينتر، رابطه قهري و تمام اجزا در تكاپو براي يكي شدن با مصدر خويش يا نورالانوارند. تمام ويژگيهاي طرحشده نشانگر آن است كه فلسفه اشراق پيوستگي عجيبي با رموز عرفاني دارد و رمزگشايي آن جز با توجه به فضاي عرفانياي كه اين نظريات در آن نسج گرفته و ديگر موارد كه شرح آن گذشت، قابل فهم نيست. پس بايد دانست نور با اين اوصاف نميتواند تنها نور مادي و فيزيكي را شامل شود. گويي اين نور اشاره به حقيقت ديگري ميكند كه در لايههاي باطني خود با حكمت و تصوف تنيده شده و علم به كنه آن، همانگونه كه شيخ هم بر آن تصريح دارد نه با عقل استدلالي فيلسوف بلكه با دل صاف صوفي بهدست ميآيد.
منبع: باشگاه اندیشه