طبیعی است که تاریخ دورهی جدید و معاصر ایران را بدون توجه به روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این مملکت با کشورهای اروپای غربی نمیتوان شناخت. ذهن مورخ هر اندازه هم که بخواهد بعضی از عوامل را به اصطلاح بینالهلالین قرار دهد و به نحو مستقیم به توصیف جریانات تاریخی مورد نظر بپردازد، باز در فهم کلی خطوط اصلی، حداقل به طور ضمنی، ناگزیر از توجه به متن جریان و توسل به عواملی است که اغلب اوقات در بادی امر رابطهی آن با آنچه تحقق پیدا کرده است، به وضوح معلوم نیست. البته روشها و بینشهای مختلفی در تاریخنگاری وجود دارد و درجهی اعتبار مورخ بر اساس ارزیابی روش و بینش اوست، ولی به هر طریق گویی کل نفس حوادث و جریانات تاریخی نه فقط در این روشها و بینشها نمیگنجد، بلکه همیشه سخنهای تازهی گفتنی و مطالب زیاد شنیدنی دربارهی آنها باقی میماند. شاید به همین جهت است که در هر دورهای، هر نسلی برای شناخت خود به ناچار باید دوباره به تاریخ برگردد و برای یافتن خود در واقع آن را باز اندیشد. خطوط اصلی چهرهی ما تا حدود زیادی در آیینهی تاریخ انعکاس مییابد و آگاهی واقعی از گذشته به معنایی به خودآگاهی مبدل میشود. البته در این نوشتهی کوتاه قصد نگارنده بررسی حادثهای خاص و احتمالاً با اهمیت در تاریخ ایران معاصر نیست، فقط یادآوری از شخصیتی است که اگرچه نام او در یکی از کتابهای کنت دوگوبینو فرانسوی آمده است (1) و تنی چند از مورخان معاصر ایرانی، ضمن بحث دربارهی رجال متجدد دورهی ناصری، اشارهای نیز به او کردهاند، (2) ولی به هر طریق ظاهراً شخصیتی است چنان گمنام که در وهلهی اول تصور نمیرود در تحول سیاسی صد و پنجاه سال اخیر این مملکت، سهمی به عهده داشته باشد. این شخصیت گمنام که از لحاظی دیگر میتوان او را شهیر دانست، حسینقلی آقاست.
کنت دوگوبینو از نزدیک با شخص حسینقلی آقا آشنا و معاشر بوده است و با اینکه امروز هویت تاریخی او را به درستی نمیتوان تعیین کرد، عملاً چهرهی او- به سبب افراد مشابه او- به اندازهای برای ما شناخته است که در تجسم خصوصیات رفتار و در طبقهبندی افکار و اعتقادات او نه فقط دچار کوچکترین اشکالی نمیشویم، بلکه گویی ما نیز به نوبهی خود همچون گوبینو از نزدیک با او آشنا بوده و خواهناخواه پای صحبت او نیز نشستهایم. آنچه گوبینو از قول او در کتاب خود به اجمال آورده است، گویی که ما در عوض همان مطالب را از اخلاف او به تفصیل و به دفعات شنیدهایم و بعضی از ما شاید حتی جز این چیز دیگری نشنیده باشند. به همین دلیل برای ارزیابی این شنیدهها به یکی از ریشههای احتمالی آنها، یعنی به همین حسینقلی آقا برمیگردیم و در رفتار و موضع او به نحوی دقیق میشویم که گوبینو در دو صفحه قلمی کرده است. گوبینو مینویسد: در اینجا [منظور تهران است] با شخصی به نام حسینقلی آقا آشنا شدهایم که سرشار از هوش و حرارت است. او در مدرسه «سنسیر» (3) تحصیل کرده است و یکی از درخشانترین شاگردان این مدرسه نظامی به شمار میرفته است. در ماه مه 1848 م. با مردمی که به مجلس ملّی [منظور مجلس ملی فرانسه است] حملهور شده بودند، مقابله کرده و از آن محل به پاسداری برخاسته بود و به دست خود تنی چند از مهاجمان را بازداشت کرده و به سربازخانهی کنار رودخانه سن در اُرسه (4) فرستاده بود. او به ریشههای اغتشاشات ما فرانسویان کاملاً واقف بوده است و دربارهی حکومت و جامعهی فرانسه اطلاعات وسیعی کسب کرده که بدون شک اگر در زمان صلح و آرامش در مملکت ما میبود، نمیتوانست این اطلاعات را به دست بیاورد.
بعد از بازگشت به ایران، حاضر نشده است مطابق رسم این مملکت با کندن کفشهای خود به حضور پادشاه [منظور ناصرالدینشاه است] بار یابد و گفته است:
"چنین کاری مغایر با تعلیمات نظامی است. شما برای یادگیری آنچه در خور یک سرباز است مرا به فرانسه فرستادهاید و من به طور کامل این تعلیمات را فراگرفتهام و برخلاف آنها عمل نمیکنم."
خواسته بودند به او سمت کارفرما و بازرس عملیات مهندسی در آذربایجان بدهند و او جواب داده بود که چون سرگرد توپخانه است، کار دیگری را نمیپذیرد و فقط حاضر به تعلیم هنگ است و در غیر این صورت مثل این خواهد بود که از تخصص خود منحرف شود و به پادشاه مملکت عملاً خیانت کند و در واقع خود را غیرمفید سازد و به همین دلیل از قبول هر نوع کاری، خارج از تخصص خود، معذور است.
پرافتخارترین خاطرات حسینقلی آقا مربوط به اقامت او در مدرسه سن سیر بود و در مواقع مناسب، لباس قلابدوزی ایرانی خود را درمیآورد و لباس متحدالشکل مدرسهی سن سیر را به تن میکرد، یعنی بالاپوش آبی با سردوشیهای پشمی و شلوار قرمز. او زبان فرانسه را در حدّ بسیار عالی صحبت میکند و با خوشی و به نحو بسیار دلچسب داستانها و لطیفههایی نیز دربارهی زندگانی روزمرهی پاریسیهای سرشناس تعریف میکند و با شوق و علاقه رمانهای فرانسوی را میخواند. برای تکمیل فهرست تغییر و تبدیلهایی که در این شخص ظاهر شده است، اینک شمهای از مشغولیت خصوصی او را نیز بیان میکنیم. او به دین رسمی زیاد علاقهمند نبود و آن را مظهر سلطهی اعراب بر کشور خود میدانست. تمام عشق و علاقهاش معطوف به اعتقاد و ایمان مجوسان بود که در زمان آنها کشور ایران دورهی بسیار درخشانی داشته است. وی اصلاً با مسیحیت کاری نداشت و دربارهی آن سخنی نمیگفت. فکر میکرد که برای بازسازی کشور ایران باید زبان فارسی را از تمام اصطلاحات و کلمات عربی پاک ساخت و چون خود نیز میخواست در این اصلاح شریک باشد، با حرارت تمام به سبک خاصی، بدون رعایت قواعد و اصول فارسینویسی رایج به نوشتن میپرداخت. در حاشیه بد نیست این مطلب را نیز اضافه کنم که نوشتههای او تماماً نامفهوم است و در واقع هیچ چیز با اسم متداول خود بیان نشده است، چنانکه انسان را به یاد نوشتههای آبهدولیل (5) میاندازد. گذشته از این به همین سبک مبهم و مغشوش به سرودن اشعاری نیز میپرداخت که بسیار مورد توجه مریدانش بود. در واقع به نظر او تنها آیندهی ممکن و راه نجات برای کشور در بازگشت کامل به دورهی باستان است و در این نظر باستانشناسانه که دور از هر نوع یقین است، توجه خاصی نیز به دین و فلسفهی نیاکان باستانی داشت.
حسینقلی آقا موردی استثنایی نیست. به هر ترتیب ایرانیهایی که از اروپا بازگشتهاند، و خاصه آنان که در آنجا تربیت شدهاند، برداشت خاصی از آنچه ما بدانها یاد داده و فهماندهایم و با خود مطالعه کردهاند، دارند و این برداشت با برداشت ما کاملاً متفاوت است. البته افکار مادرزادی آنها عمیقاً مشوب میشود، ولی نه در جهت دریافت فکر اروپایی. به طور کلی اعتقاد آنها به سستی میگراید، بدون اینکه از این سستی اعتقاد نتیجهی مثبتی عاید آنها شود. در این کشور ایمان به طور دائم مورد هجوم نحلههای مختلف فلسفی بوده است که به هر ترتیب خللی بدان وارد میآورد و تودهای از افکار التقاطی همیشه در شکافهای موجود در آن رخنه میکند. به طور کلی، فرد آسیایی که از اروپا بازمیگردد، افکار اروپایی را در قالب خاص آسیایی به ارمغان میآورد که خود بدانها داده است.» بعد از خواندن مطالبی که کنت دوگوبینو نوشته است و ما به عینه ترجمه کردیم و در اینجا آوردیم، نخستین سؤال که دربارهی حسینقلی آقا و چهرهی نسبتاً طنزآمیزی که گوبینو از او ترسیم کرده است به ذهن خطور میکند، این است که آیا او واقعیت تاریخی داشته یا فقط ساخته و پرداخته تخیل قوی گوبینو است، تخیلی که ما نمونههایی از آنها را نیز میتوانیم در رمانها و نوشتههای صرفاً ادبی او بیابیم. البته این سؤال از سالها پیش توسط بعضی از محققان ایرانی مطرح شده است، از جمله احتمالاً از جانب مرحوم عباس اقبال که صحت اسم و واقعیت چنین شخصی را غیرمحتمل دانسته است. (6) ولی بعد از انتشار عکس دستخط محمدشاه مورخ 1260 ه. ق در مورد اعزام پنج نفر از محصلان ایرانی برای تحصیل به فرانسه اسم حسینقلی آقا در ابتدا آمده و رشتهای که برای او تعیین گردیده است «علم سرکردهگی پیاده و توپخانه» است. (7) در این دستخط علاوه بر اسم حسینقلی آقا اسامی چهار نفر دیگر و رشتهی مورد نظر برای آنها نیز آورده شده است و اسامی پدران این جوانان در ذیل دستخط است. [اسم پدر حسینقلی آقا، بهاءالدین آقا نوشته شده است]. محمدشاه در همین دستخط در مورد هر پنج نفر قید کرده است که باید اینان «به کاری بیهوده و تماشا نرفتن و لامذهب نشدن که لعنت خدا به لامذهب، انشاءالله به کارهای ما برخورند، آراسته برگردند» (تاریخ دستخط هشتم میزان سنهی 1260 هجری قمری است). (8) این عده از سال 1845 سال 1848م. (1261- 1264 هـ. ق.) در شهر پاریس مشغول تحصیل بودهاند و چون انقلاب 1848 م. روی داد و محمدشاه نیز فوت کرده بود، مجبور به بازگشت میشوند. از این پنج نفر محصل هیچکدام، جز میرزایحیی که از رجال مهم دورهی ناصری گشت (9)، ترقی فوقالعادهای حاصل نکرد. از حسینقلی آقا نیز در تشکیلات قشون عصر ناصری نام برده شده است. (10) اعتمادالسلطنه در بیان وقایع سال 1281 (11) این خبر را ذکر کرده است: «حسینقلی آقا به نشان از درجهی اول سرهنگی مباهی گشت»، اما معلوم نیست که این، حسینقلی آقای مورد بحث ما باشد یا اینکه «حسینقلی آقای ولد حسن بیک [که] در مدرسه مواظب مشق شاگردان جدید و در میدان مشق نیز مشتاق [بوده] است.» (12) با اینکه از روی اسناد موجود، همانطور که ملاحظه میشود اطلاعات زیاد دقیقی راجع به شخصیت تاریخی حسینقلی آقا در دست نیست (13)، ولی به هر ترتیب به یقین میتوان گفت که گوبینو اشاره به شخص واقعی معینی میکند که در آن زمان میزیسته و تحصیلکردهی غرب بوده است، هرچند که در ترسیم چهره و خلقیات او احتمالاً به افراطگویی نیز پرداخته باشد و از تخیل قوی خود نیز بیبهره نبوده است. ولی از طرف دیگر نباید فراموش کرد که مسألهی اصلی در مورد حسینقلی آقا، به نحوی که گوبینو او را توصیف میکند، در مورد واقعیت تاریخی او نیست، بلکه صرفنظر از این موضوع، تأمل در آنچه گوبینو نوشته است، میتواند ما را در فهم نحوهی اخذ جنبههای مختلف فرهنگ غرب در ایران یک قرن و اند سال پیش یاری دهد.
گوبینو از حسینقلی آقا در فصلی از کتاب خود که اختصاص به بررسی چگونگی نفوذ افکار جدید اروپایی در ایران داده است، صحبت به میان میآورد و نظر کلی او در این فصل این است که اروپاییان که به تعداد زیادی به ایران میآیند اغلب از آن لحاظ که صرفاً نظر انتفاعی، آن هم انتفاع آنی دارند و دیگر به علت عدم کفایت فرهنگی و ابتذال فکر و سطحی بودن بینش خود، عملاً قادر نیستند ایرانیان را با ارزشهای فرهنگ و تمدن اروپایی آشنا کنند و تنها آشنایی ممکن با این ارزشها باز تاحدودی توسط خود دانشجویان ایرانی که از غرب بازمیگردند، انجام مییابد که البته در این صورت نیز از این ارزشها قلب ماهیت میشود. هرچند در اینجا بحث در این نیست که آیا مردم آسیا و مردم اروپا به دو عالَم کاملاً مجزا و متفاوت تعلق دارند یا ندارند، دو عالَمی که به یکدیگر مؤول نمیشوند و هر نوع مبادلهی فکر و فرهنگ و هر نوع داد و ستد روحی و معنوی میان آن دو غیرمقدور است، هرچند تاریخ عینی از لحاظی مخالف این نظر را به اثبات میرساند، بلکه دقت در جزئیات اوصافی است که گوبینو به حسینقلی آقا نسبت میدهد، باشد که از این طریق بتوان در بررسی و نقد وضع کنونی فرهنگی ایران به نتایجی دست یافت. مسألهی غربزدگی در ایران به معنای قرارگیری تحت سلطهی سیاست اقتصادی و تجاری غرب، ریشههای بسیار قدیمتری از دورهی قاجار دارد و یا حداقل به کمک اسناد و مدارک معتبر تاریخی میتوان شروع آن را به طور تقریبی از آغاز عصر جدید، یعنی از تاریخ تجدید حیات فرهنگی و نوزایی (رنسانس) اروپا و صورت تحقق یافتهی آن را در ایران از اواسط سلسلهی پادشاهان صفوی دانست، در صورتی که حسینقلی آقا- اعم از اینکه واقعی و یا صرفاً تخیلی باشد، به نحوی که توسط گوبینو ترسیم کرده است، تبلور چهره جدیدتری از غربزده در صدسالهی اخیر به نظر میرسد، چهرهای که برای ما مأنوستر و ملموستر است و انعکاس افکار او را تا حدودی تا امروز میتوانیم ردیابی کنیم.
نخستین مطلبی که دربارهی شخصیت و افکار و رفتار حسینقلی آقا به ذهن خطور میکند- همانطور که گوبینو نیز متذکر شده است- این است که او را نمیتوان و نباید استثنایی و فقط چهرهی فرد خاصی دانست و به نحو جداگانه و کاملاً در حاشیهی جریانات تاریخی به او توجه کرد، بلکه او گویی عملاً مظهر و نمونهای از تمام افرادی است که در آن عصر و حتی بعد از آن تحصیلکرده و احتمالاً متجدد و منورالفکر نامیده شدهاند و خواه ناخواه تاحدودی در کشور ما سرنوشتی واحد داشته و یا در هر صورت طبق الگوهای مشخص و معینی زندگی میکردهاند. چه در واقع سرنوشت و سرگذشت اینان عین تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران عصر معاصر بوده است و همان تضادها را منعکس میکرده است. تضاد میان گرایشها و آرزوهای حساب نشده و وضع و امکانات واقعی موجود. این کشمکش درونی که مصداق روزمرهی خارجی آن نیز ملموس بوده است، گاهی خوشباوریهای بیجا و گاهی یأسی عمیق در افق ذهنی این طبقهی منورالفکر ایجاد میکرده است. آرزوهای این افراد خواه ناخواه اغلب از تخصصی که از آن خود میدانستهاند فراتر میرفته است و در هر صورت به فرض اینکه تخصص آنها کامل بوده باشد- که هیچگاه هم چنین نبوده است- در دستگاهی که هیچ چیزی بر اساس تخصص بنیان نگرفته است، مهرهی متخصص چه معنایی میتوانسته است داشته باشد و از عهدهی انجام چه فعل و عمل مفیدی میتوانسته است برآید! در اغلب کتابها و سفرنامههای معتبری که در مورد این اشخاص صحبت شده، کلاً به این نکته اشاره شده است که اولاً تحصیلات آنها زیاد دقیق نبوده، (14) و در ثانی در هر صورت آنها به کار تخصصی خود گماشته نمیشدهاند. پولاک در مورد اول مینویسد:
"جوانان ایرانی بسیاری که در این دوره برای کارآموزی به پاریس رفتند، سوای مختصری اطلاع ناقص از زبان فرانسه، چیزی به وطن خود به ارمغان نیاوردند» (15)"
در مورد ثانی در کتاب یحیی آورده شده است:
"ناصرالدین شاه راضی نیست محصلین به اروپا فرستاده شوند و اگر معدودی میروند و برمیگردند، اولاً تحصیل قابلی نمیکنند چون نه به آتیه خود امیدوارند، نه آنجا سرپرست دارند که از اتلاف وقت و مال آنها جلوگیری کند و اگر تنی چند هم به حقیقت تحصیل کردند و در مراجعت اولاً مصدر خدمتی نمیشوند و اگر هم شدند آن خدمت هیچ مناسبت با تحصیلات آنها ندارد. (16)"
به هر طریق حسینقلی آقا را چگونه باید فهمید و چگونه باید او را قضاوت کرد؟ آیا باید او را محکوم کرد و گفت نورسیدهای است که هویت و سنت خود را از دست داده است و یا برعکس موضع او را از لحاظ نظری باید درست دانست و افکار او را اجتنابناپذیر قلمداد کرد؟ آیا میتوان حداقل به نحو عاطفی با او همدردی کرد؟ شاید بهتر این باشد که قبل از هر نوع اظهارنظری افکار و رفتار او را بیشتر مورد تحلیل قرار دهیم تا شناخت درستتری از شخصیت او به دست آوریم. به نظر میرسد که در وهلهی اول بتوان مسامحتاً خلقیات و اعتقادات حسینقلی آقا را در دو گروه خلاصه کرد:
1. این مرد نظامی طرفدار نظم و انضباط است و با مهاجمان انقلابی درمیافتد، پایبند تخصصی است که تعلیم دیده است. او عملاً عشق و علاقهی فراوانی به دورهی اقامت خود در پاریس دارد و برای تصعید احساس غربتی که گاهی او را فرامیگیرد، رمان فرانسوی میخواند و ملبس به لباس متحدالشکل سن سیر میشود.
2. به اعتقاد رسمی خوشبین نیست و برای اصلاح وضع به آرمان دورهی باستان و دین نیاکان (که البته دقیقاً معلوم نیست نیاکان او باشند) و تصفیه زبان موجود و لغتسازی و سرهنویسی و شعرگویی نامفهوم تمسّک میجوید. در وهلهی اول میان این دو گروه از اوصاف تجانس و مناسبتی دیده نمیشود، ولی در واقع این اوصاف مکمل و لازم و ملزوم یکدیگر است. او از لحاظی جزو کسانی است که پیوند عهد باستان را با تجدد ضروری میداند. شاید از لحاظی بتوان موضع او را شبیه به موضع مردم رنسانس دانست و گفت هم چنانکه در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی، در مقابل فکر حاکم در آخر قرون وسطی، توجه فوقالعادهای به دورهی باستانی یونانیان پیدا شده بود، او هم برای بنیان دادن به عصر جدید برای ایران باستان متوسل شده است، ولی به هر طریق بازگشت مردم «رنسانس» به دورهی باستان یونان صرفاً فرهنگی و علمی بود و همراه با کشف بینش ریاضی فیثاغورس و اصول علمالحیل ارشمیدس و متون اصلی محاورات افلاطون و غیره و غیره بود. حسینقلی آقا در مورد ایران باستان چه چیزی کشف کرده است و بر اطلاعات فرهنگی و علمی ما چه چیزی افزوده است؟ البته نوعی سادهلوحی و کوشش برای تصعید شکستها و ناکامیها با ارجاع به مشغولیتهای روزمره و معاشرت دوستانه توأم با خوشطبعی و لطیفهگویی و مجلسآرایی در افکار و گفتار حسینقلی آقا دیده میشود که شخص خواهناخواه وادار میگردد با دیده اغماض در او بنگرد و از قضاوت تند و محکوم کننده در مورد او خودداری کند، ولی صرفنظر از این مطلب، سؤالی که میتوان مطرح ساخت این است که آیا قضاوتی که در آن دوره دربارهی حسینقلی آقا میشده با حکمی که احتمالاً امروز دربارهی او میتوان صادر کرد، واحد و برابر است؟ جواب این سؤال را به آسانی نمیتوان داد. در آن زمان آنچه حسینقلی آقا میگفته و میکرده است نوعی عکسالعمل نسبت به محیط فرهنگی موجود بوده، ولی آیا بعداً هم این آرا همان معنا را دارند؟ به همین دلیل میتوان گفت با اینکه با توجه به واقعیت انضمامی شخص حسینقلی آقا، رفتار و سلیقههای اجتماعی و خاصه ادبی او در آن زمان کاملاً فردی مینماید، ولی به هر طریق از لحاظ نظری موضعی که در نوشته گوبینو به او نسبت داده شده است به هیچ وجه فردی و شخصی جلوهگر نمیشود، افکار مشابه، چه در جهت مبارزه با خرافه و چه میل به بازگشت، به ارزشهای عصر باستان و همچنین کوشش برای کسب علوم و صنایع جدید غرب- گرایشی که عملاً از آن زمان تا بدین روز به نحو مستمر و به صور مختلف اعم از آگاهانه و یا ناآگاه مطرح است- نه فقط بعد از عصر «حسینقلی آقا»، بلکه قبل از زمان حیات او با مثالهای زیاد تاریخی که در دست است و گوبینو نیز در همان کتاب به آنها اشاره دارد، به عنوان اندیشهی ترقی و رفع نواقص مملکتی و ملی و به نحوی مطرح بوده است که مسلماً سبب فرستادن حسینقلی آقا و امثال او به خارج از کشور نیز در نتیجه و معلول همین نظرهای فائق بوده است و نه چیز دیگری. از این لحاظ، قضاوتی که در مورد افکار و رفتار و حتی سلیقه و آرمان نهایی حسینقلی آقا میتوان داشت، عملاً فراتر از چارچوب شخصیت واقعی او میرود و همچنین شامل زمان بسیار وسیعتری از دورهی حیات او میگردد. در هر صورت حسینقلی آقا تصوری است جزئی از یک موقعیت تاریخی کلی که برای ایران در عصر جدید ضروری و اجتنابناپذیر مینموده است و خواهناخواه سرشت این مملکت را نسبت به نوسانات سیاسی و فرهنگی و غیره در جهتی تغییر میداده که عملاً تا بدین روز شاهد تحقق آن هستیم. از این لحاظ، چهرهی شخصی «حسینقلی آقا» و افکار او در سیر زمان و تحولات تاریخی دو قرن اخیر ایران گم میشود ما فقط با خط مشی واحدی سروکار پیدا میکنیم که به درجات متفاوت آگاهی و خودآگاهی و همچنین به درجات متفاوت «حسن نیت» و «سوءنیت» از آن ما و متجددان ما بوده است. «تجدد» به این معنا مسلّم فرض میشود، حتی اگر از طریق آن فقط منظور اخذ ظواهر تمدن غرب و آمادهسازی بازارهایی برای کالای آنها بوده باشد و یا اساسیتر از این امر و به دلایل صرف سیاسی مرعوب ساختن اذهان با نیت تفتیش عمیق افکار و عملاً ممانعت از هر نوع «تجدید حیات فرهنگی» واقعی. چه از هر لحاظی که مسائل را بسنجیم «تجدد» بدون «تفکر» معنی ندارد، همانطور که صلاح و مصلحت نیز بدون تأمل و بصیرت دردی را دوا نمیکند و تا وقتی که در قومی تفکر به معنای اصیل کلمه پیدا نشود، هیچگاه حیات او نیز به خودی خود متجدد نخواهد شد.
از طرف دیگر باید گفت که صرف اشاره به گذشتههای دور همیشه دلالت به «ایرانیت» نمیکند و استقلال مستمر مملکت را تضمین نمینماید. آنچه مهم است آگاهی است و الّا بالیدن به اجداد و نیاکان ناشناخته که گیرم فاضل بودهاند، نه فقط منجر به آگاهی نمیشود، بلکه آنگاه که باستانشناسی به صورت شعارهای توخالی رسمی درمیآید، خود وسیلهای است برای تحریف شخصیت و اضمحلال هویت و ذات «ایرانیت» میشود. یکی از علائم انحطاط یک قوم همین افتخارات به مجعولاتی است که دائماً او را نسبت به مسائل واقعیاش بیگانه نگاه میدارد. این خصوصیت انحطاطی از عقدهای ناشی میشود که بر اثر آشنایی سطحی با غرب- بدون شناخت واقعی آن- به وجود میآید. آیا این تنها چیزی است که ما از غرب میتوانیم به ارمغان بیاوریم؟ یعنی بیگانگی با خود و با وطن و با فرهنگ مستمر آن و با واقعیت زندگی روزمره مردم آن؟ البته جواب این سؤال صریحاً منفی است. بدون شک ما از غرب و همچنین از ایران باستان میتوانیم مطالب بسیار زیادی بیاموزیم، به شرط اینکه صرفاً صلاح آنی بدون بصیرت را پیشه خود نکنیم و قبلاً با واقعبینی و تأمل که غیر از سطحیاندیشی و ظاهربینی است، نحوهی درست این آموزش را به دست آورده باشیم، چه در غیر این صورت دچار پرادعایی و بدتر از آن جهل مرکب خواهیم شد و آنگاه است که مطابق نظر ناصرخسرو علیهالرحمه به ناچار باید بگوییم که از ماست که برماست.
پینوشتها:
1. Comte de, Gobineau, les religions de les philosophies dans L'Asie centrale, Les Editons G. Gres et Cie, Paris, 1828, pp. 108-110.
2. فریدون آدمیت، اندیشههای میرزاآقاخان کرمانی، تهران، انتشارات پیام، ج2، 1357، ص 268 و 269.
3. Saint-Cyr (مدرسهی نظامی فرانسوی در حومهی پاریس)
4. Orsay
5. Abbé Delille
6. ن. ک. یادگار، ص 3، ش3، آبان ماه 1325، ص 67- 70. بحث تحت عنوان «حسینعلی آقا کیست؟» (حسینعلی نوشته شده است) در قسمت «ما و خوانندگان» آورده شده است. آقای محمدعلی گلشائیان از طهران با اشاره به کتاب گوبینو و همچنین به اشاره به مقالهای در سال اول، شمارهی پنجم مجله یادگار دربارهی محصلانی که از طرف عباس میرزا ولیعهد به انگلستان فرستاده شدهاند، در مورد اسم «حسینعلی آقا» اطلاعاتی خواسته است. حدس آقای محمدعلی گلشائیان بر این است که «حسینعلی آقا» احتمالاً اهل تبریز است و در زمان محمدشاه یا اواخر ولایتعهدی عباس میرزا برای تحصیل معلومات نظامی به فرانسه فرستاده شده است. جواب دهنده به نامه که احتمالاً خود عباس اقبال است. میگوید که ممکن است گوبینو در ضبط املای صحیح اسم دچار اشتباه شده و از طرف دیگر گوبینو طبع داستانسرایی برداشته و برای بیان مقاصدی آن مطالب را چنان بیان کرده است و بعد از خوانندگان خواسته است که اگر در این زمینه اطلاعاتی دارند، رفع اشکال و ابهام نمایند.
7. ن. ک. رجوع شود به مقالات محیط طباطبائی و به کتاب یحیی دولتآبادی. حیات یحیی. تهران، فردوس، 1371، ج1، ص 326. در کتاب حیات یحیی تعداد ذکر نشده است: «در سنهی 1260 هـ. به موجب دستخطی که از محمدشاه قاجار هشتم میزان سال مزبور صادر میگردد، یک عده شاگرد از تهران به پاریس فرستاده میشود». اصل دستخط محمدشاه در کتابخانهی مرکزی دانشگاه است و در کتاب تاریخ مؤسسات تهران جدید در ایران، تألیف دکتر حسین محبوبی اردکانی گراور و چاپ شده است. صفحه 458 الف.
8. ن. ک. محبوبی اردکانی. تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، انجمن دانشجویان و انتشارات دادگاه تهران، 1354، ص 189.
9. یحیی خان ملقب به مشیرالدوله که به سال 1247 هـ. ق. یعنی سه سال مانده به آخر سلطنت فتحلیشاه متولد شده و به سال 1309 هـ. ق، یعنی چهار سال مانده به آخر سلطنت ناصرالدین شاه فوت کرده است، پسر سوم میرزانبی خان قزوینی و برادر میرزاحسینخان سپهسالار بوده است. او خواهر ناصرالدینشاه (بیوه امیرکبیر) را به عقد خود درآورده بود و به مقامات عالی و حساس، از جمله وزارت امور خارجه و عدلیه و حکومت یزد و فارس رسیده بود. این شخص در عصر ناصری یکی از اعیان سرشناس مستفرنگ بانفوذ به شمار میرفته است و خارجیان از جمله لردکرزن در کتابها و سفرنامههای خود از او یاد کردهاند.
برای اطلاعات بیشتر ن. ک. یادگار، س3، ش1، تهران، 1325 هـ. ش. ص 32- 51 و همچنین به کتاب مهدی بامداد، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار، 1347، ج4، ص 438- 474 و نیز ن. ک.
Feurier, Trois ans a la cour de perse, F. Juvn (éditeur), Paris, France
دکتر فوریه در یادداشت مورخ 23 اکتبر 1889 از یحیی خان مشیرالدوله صحبت کرده و در همان قسمت عکس تمامقد او را نیز به چاپ رسانده است (ص 137). در قسمت بعدی کتاب در یادداشتی که به تاریخ 24 ژانویه 1892 م. نوشته است (ص 338). ضمن اینکه خبر انتقال جسد یحیی خان را به مشهد درج میکند، چند سطری هم دربارهی خصوصیات اخلاقی و مجلسآرایی و خوشبرخوردی او قلمی کرده است (راجع به اوصاف کتاب دکتر فوریه)، تاریخ انتشار ندارد ولی اولین یادداشتها از دهم ماه اوت 1889 آغاز شده است)
10. ن. ک. محبوبی اردکانی، ص 191.
11. ن. ک. اعتمادالسلطنه مرآت البلدان، تهران، چاپ سنگی، 1295 هـ. ق. ص 32.
12. ن. ک. همان، ص 94. و همچنین ن. ک. محبوبی اردکانی، ص 194.
13. چون در ذیل مدرک موجود از دستخط محمدشاه نام پدر او مرحوم بهاءالدین آقا آورده شده است، احتمال دارد با تحقیقات دقیقتر بعدی حداقل مشخصات خانواده او را تعیین کرد و اطلاعات بیشتری راجع به او به دست آورد و به هر طریق احتمال دارد حدس آقای محمدعلی گلشائیان درست باشد و او تعلق به خانوادهای تبریزی داشته باشد. در کتاب رجال ایران، تألیف بامداد دو اسم بهاءالدین نظر نگارنده را جلب کرده است، ولی رابطهی آنها با پدر حسینقلی آقای مورد بحث مشخص نیست. با این حال برای تکمیل مجموعه یادداشتها این اسمها را در اینجا میآوریم: الف- در جلد اول کتاب مذکور در حاشیه صفحه 334 یکبار اسم بهاءالدین حسینی عاملی شیخ الاسلام ساکن قزوین آورده شده است (هیچ تاریخی قید نشده است). ب- در جلد سوم همان کتاب، در صفحهی 409 باز یکبار به نحوی اشاره به همان اسم شده است: «میرمحمدشفیع پسر بهاءالدین محمدالحسین العاملی شیخ الاسلام ساکن قزوین و جد اعلای صدرالممالکها و شیخالاسلامهای قزوین» ج- در جلد پنجم همان کتاب، صفحهی 175 نیز یکبار اسم بهاءالدین جاوشباشی (حاجی سید...) آورده شده است که تصور نمیرود رابطهای با حسینقلی آقا داشته باشد.
14. یحیی خان مشیرالدوله در ابتدا برای تحصیل طب فرستاده بودهاند که البته او در این رشته به نتیجهای نرسیده بود.
15. یاکوب ادوارد بولاک. سفرنامه پولاک، ایران و ایرانیان، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، خوارزمی، ج1، 1368، ص 205.
16. یحیی، دولتآبادی، ج1، ص 48.
آدمیت فریدون. اندیشههای میرزاآقاخان کرمانی، تهران، انتشارات پیام، چ2، 1357 هـ. ش.
اعتمادالسلطنه، مرآت البلدان، تهران، چاپ سنگی، 1295 هـ. ق.
بامداد مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار، 6 ج، 1347، 1351 هـ. ش.
پولاک یاکوب ادوارد، سفرنامهی پولاک (ایران و ایرانیان)، ترجمهی کیکاووس جهانداری، تهران، انتشارات عطار و خوارزمی، ج2، ح1، 1361، ج2، 1368 هـ. ش.
دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، فردوس، چ5، 1371.
گلشائیان محمدعلی: «حسینعلی آقا کیست؟» (قسمت ما و خوانندگان).
یادگار، س3، ش3، تهران، 1325 هـ. ش.
محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، انجمن دانشجویان دانشگاه تهران با همکاری با انتشارات دانشگاه، شماره مسلسل، 1879، جلد اول 1354.
Feurier, Toris ans a la cour de perse. F. Juven, Editeur, Paris, France (تاریخ انتشار ندارد ولی اولین یادداشتها از دهم ماه اوت 1889 آغاز شده است)
Gobineau (comte de...) Les religions et les philosophies dans L'Asie centrale. Les Editions G. Grès et cie, Paris, 1828.
منبع مقاله :
مجتهدی، کریم؛ (1394)، آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ سوم.