آتش جنسی شده

اگر كشف آتش، در ابتدا «فتح و ظفری» جنسی بوده، دیگر در شگفت نباید شد كه آتش، زمانی دراز و به شدت تمام با خصائل جنسی، باقی مانده باشد. این مضمون ارزشگذاری، تحقیقات عینی درباره‌ی آتش را سخت مشوب كرده
جمعه، 21 آبان 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
آتش جنسی شده
 آتش جنسی شده

 

نویسنده: گاستون باشلار
مترجم: جلال ستاری
 

اگر كشف آتش، در ابتدا «فتح و ظفری» جنسی بوده، دیگر در شگفت نباید شد كه آتش، زمانی دراز و به شدت تمام با خصائل جنسی، باقی مانده باشد. (1) این مضمون ارزشگذاری، تحقیقات عینی درباره‌ی آتش را سخت مشوب كرده است. این ارزشگذاری جنسی كه می‌خواهیم آن را افشا كنیم، ممكن است پنهان یا آشكار باشد. طبیعتاً ارزش‌های مكتوم و تاریك، بیش از دیگر ارزشها، مقاومت می‌كنند تا روانكاوی نشوند و لو نروند و همین‌ها مؤثرتر نیز هستند و بیشتر كارگر می‌افتند. ارزش‌های روشن یا پر سر و صدا و رسوا، بی‌درنگ مورد تمسخر قرار گرفته، مضمحل می‌شوند. پس برای تمییز بهتر مقاومت پنهان‌ترین لایه‌ی ناخودآگاهی، باید نخست نمونه‌هایی بیاوریم كه این مقاومت در آنها آنقدر ضعیف است كه خواننده خود با لبخند استهزاء آنها را از میان خواهد برد، بی‌آنكه مجبور شویم آن اشتباهات آشكار را بیشتر خاطرنشان سازیم.
برای روبینه (2)، آتش عنصری، قادر به تولیدمثل است. (3) این اصطلاحی فرسوده و بی‌ارزش است كه عادتاً بی‌توجه از آن می‌گذرند. اما روبینه به آن معنایی اولیه و قوی می‌دهد. می‌پندارد كه عنصر آتش از هاگ یا تخمه (Germe)ای مخصوص زاده شده است. ازینرو آتش به مانند هر نیروی زاینده، ممكن است وقتی پا به سن معینی گذاشت، دچار سترونی و نازایی شود. بر این اساس، روبینه بی‌آنكه ظاهراً از روایات مربوط به جشن‌های آتش نو، آتش تازه یا دوباره افروخته آگاهی داشته باشد، در عالم خیال به ضرورت زاد و ولد از برای آتش، می‌رسد. و بنابراین آتش در زندگانی طبیعی خود، حتی اگر نگذاریم كه بمیرد، سرانجام به مانند جانوران و گیاهان، پیر می‌شود و می‌میرد.
طبیعتاً آتش‌های مختلف همه نشانهای پاك نشدنی از فردیت (و هویت مخصوص به) خود دارند. (4) «میان آتش معمولی، آتش برق، آتش فسفور، آتش آتشفشان، آتش صاعقه، اختلافات اساسی و ذاتی هست كه بالطبع درستتر آنست كه آنها را به اصل و علتی درونی‌تر منسوب داشت تا به حوادث و سوانحی كه ماده‌ی آتشین واحدی را تغییر می‌دهند.» (5) از همین مختصر كه نقل كردیم، پیداست كه دریافت شهودی جوهری در كار است كه از درون و در جریان حیات (منسوب به آن) و نیز چنانكه به زودی خواهیم دید، از لحاظ قدرت تولیدمثل و زاد و ولدش، موردنظر قرار گرفته است. چون روبینه چنین ادامه می‌دهد: «هر رعد می‌تواند محصول (تولید) جدید ذرات آتشینی باشد كه با تغذیه از بخارات وافر، سریعاً رشد كرده‌اند و بر اثر وزش باد، یكجا گرد آمده‌اند و به اینسو و آنسوی منطقه‌ی میانی هوا برده شده‌اند. فوران از دهانه‌های جدید كوه‌های آتشفشان كه در آمریكا بسیار زیاد است، و فوران های جدید از دهانه‌های قدیم آتشفشان‌ها نیز نشانه‌ی ثمرات و باروری آتش‌های زیرزمینی است.» البته استعمال این لفظ باروری بر سبیل استعاره و مجاز نیست، بلكه باید دقیق‌ترین معنای جنسی از آن اراده كرد.
این موجودات آتشین را كه از تندر، ناگهان و به سرعت برق زاده شده‌اند، نمی‌توان مشاهده كرد. (6) اما روبینه مدعی است كه مشاهدات دقیقی را ضبط كرده و در اختیار دارد. می‌نویسد (7):«هوك Hooke، سنگ آتشزنه یا سنگ چخماقی را بر روی صفحه كاغذی كوبید و به كمك میكروسكوپ دقیقی، لكه‌های سیاه كوچكی را كه محل افتادن جرقه‌ها روی كاغذ بود، مشاهده كرد و در آنها، ذرات (اتم) گرد و براقی دید، كه البته با نگاه ساده قادر به كشف آنها نمی‌بود. این ذرات گرد برّاق، كرمك‌های شبتاب (یا درخشنده و فروزان) بودند.» (8)
آیا زندگانی آتش كه سراسر شراره و جست و خیز است، یادآور حیات در لانه‌ی مورچگان نیست؟ (ص235): «به محض روی دادن كوچكترین پیشآمدی، مورچگان به جنب و جوش می‌افتند و از لانه‌ی زیرزمینیشان با هیاهو بیرون می‌آیند: همچنین به مجرّد كمترین تكان خوردن فسفر، جانوران ذره بینی آتشین گرد می‌آیند و با ظاهری نورانی خارج و پدیدار می‌شوند.»
به فرجام، تنها حیات می‌تواند علت عمیق و درونی هویت آشكار رنگها باشد. روبینه برای تبیین هفت رنگ طیف نور، كمترین تردیدی به خود راه نمی‌دهد كه بگوید: «در زندگانی جانوران ذره بینی آتشین هفت عصر یا دوره هست... این جانوران كوچك چون از منشور بگذرند، مجبور می‌شوند كه هریك به اندازه‌ی نیرو و سن و سال خود، بشكنند (انكسار نور) و بدینگونه است كه هركدام به رنگ خاص خود درمی‌آیند». آیا نه اینست كه رنگِ آتش در حال فرو مردن، به سرخی می‌زند (مایل به سرخی است)؟ آنكه در آتش نیمه خاموشی دمیده است، به روشنی میان آتش سركش كه (نمی‌خواهد برافروخته شود و) رنگش به درجه‌ی سرخی (متمایل به سرخی)‌ تنزل می‌كند و آتش جوان كه به قول فصیح كیمیاگری، «رنگش به سرخی سیر شقایق وحشی» می‌گراید، تمیز می‌دهد. در برابر آتشی كه فرو می‌میرد، آنكه در آن می‌دمد، نومید می‌شود، و در خود آنقدر شور و حرارت نمی‌بیند كه نیروی خویش را در جان آتش بی‌رمق، بدمد. و اگر چون روبینه واقع گرا باشد، سرخوردگی و ناتوانی خود را (در عالم واقع) متحقق می‌سازد و به آن واقعیت عینی می‌بخشد، و از خستگی خود، شبحی می‌آفریند. و بدینگونه مهر و نشان انسان جنبنده، بر روی اشیاء می‌ماند. آنچه در درون ما رو به زوال می‌رود و یا اوج می‌گیرد و اعتلا می‌یابد، علامت زندگانی‌ای خفه شده و یا بیدار در عالم واقع می‌گردد. چنین انبازی و پیوند درونی شاعرانه‌ای، زمینه ساز سرسخت‌ترین اشتباه كاریها در قلمرو شناسایی عینی است.
وانگهی همچنانكه بارها خاطرنشان كرده‌ایم، كافیست كه دریافت شهودی روبینه را كه البته به گونه‌ای كه ارائه داشته سخت مضحك است، به شكلی مبهم و غیردقیق عرضه كنیم تا این دریافت شهودی، صورتی شاعرانه یافته و معنای اولیه‌ی ذهنی آن دوباره احیاء گردد و آنگاه بی‌هیچ مشكلی پذیرفته شود. بر این اساس، اشكال جان یافته‌ی رنگ، اگر به صورت نیروهای حیات زا و جان افزای پرشور یا بیحالی باقی بمانند و اگر نه در حول و حوش محوری كه از اشیاء به مردمك دیده می‌رسد، بلكه بر محور نگاه شیفته و مجذوبی كه مظهر عشقی و ‌آرزوئیست، آفریده شوند: تبدیل به زیر و بم‌ها و پرده‌های سایه روشن مهر و عطوفت می‌گردند. ازینروست كه نووالیس می‌تواند بگوید: (9)«پرتو نور چون شكست، به چیزی غیر از رنگ تبدیل می‌شود. دست كم شعاع نور می‌تواند جان بیابد به قسمی كه روان در آن بشكند و به شكل رنگ‌های جان افزای درآید. چه كسی است كه در این لحظه، به نگاه معشوق نیندیشد؟» چون نیك بنگریم، روبینه تصویر خیالی‌ای را كه نووالیس در پرده می‌پوشاند و به شكلی لطیف و اثیری درمی‌آورد، سنگین و پررنگ، می‌كند؛ اما از لحاظ ناخودآگاهی، این دو تصویر متجانس‌اند و روبینه در تقلید عینی خود، فقط مشخصات تخیل صمیمی و درونی نووالیس را بزرگ و درست می‌كند. به مدد این مقارنه كه در نظر شاعران بیجا خواهد نمود، می‌توانیم متقابلاً این دو خیالپرداز را كه در قطب‌های مخالف واقعیت قرار دارند، روانكاوی كنیم. ضمناً این قیاس، نمونه‌ای از امیال به هم آمیخته و مركب كه هم شعر می‌آفریند و هم فلسفه، به دست می‌دهد. فلسفه‌ای كه ممكن است بد باشد، حال آنكه آن شعر همیشه زیباست.

II

اینك كه تفسیری سخت نادرست از دریافت شهودی آتش به مثابه‌ی جسمی جاندار و صاحب جنس را عرضه داشتیم، بی‌گمان بهتر می‌توانیم لغو بودن احكام همواره تكرار شده‌ای را كه گویی حقایقی لایزال‌اند دریابیم كه (می‌گوید) كه آتش همانا زندگی است، و زندگی همانا آتش است. به عبارت دیگر می‌خواهیم دروغ بودن این یقین را كه مدعی است زندگی به آتش پیوسته است، آفتابی كنیم.
اصل و مأخذ این تشبّه به اعتقاد ما این تصور است كه جرقه مثل تخمه و هاگ (Germe)، علت كوچكی است كه از آن اثرات بزرگی ناشی می‌شود و به بار می‌آید. و از اینجاست ارزش فوق العاده‌ای كه اسطوره‌ی قدرت آتشین یافته است.
اما نخست معادله‌ی تخم (جرثومه) و جرقه را باز بنمائیم و توجه داشته باشیم كه بر اثر تقابل و تعاكس روابط به هم پیچیده، تخمه یا هاگ، همان جرقه است و جرقه، همان تخم یا هاگ، و یكی بی‌دیگری وجود ندارد (و آندو به هم بسته و پیوسته‌اند). وقتی كه دو دریافت شهودی مانند این دو اشراق به هم مربوط شده‌اند، ذهن می‌پندارد كه تفكر می‌كند، حال آنكه تنها از استعاره‌ای به استعاره‌ای دیگر منتقل می‌شود. روانكاوی شناسایی عینی، دقیقاً عبارتست از روشن ساختن این جا عوض كردگی‌های ناپایدار. به اعتقاد ما كافیست كه آنها را كنار هم بگذاریم تا معلوم گردد كه به هیچ چیز دیگری تكیه ندارند جز به خودشان (یعنی اتكاء و استناد هریك به دیگری است نه به چیزی دیگر و یا هركدام مبنای آن دیگر قرار گرفته است). اینك نمونه‌ای از این مانند گردی ساده و آسان كه ما آن را مقصر می‌شناسیم و موجب ملامت می‌دانیم (10): «اگر توده‌ی بزرگی از ذغال را با كمترین آتش، مثلاً جرقه‌ی رو به خاموشی و ضعیفی، آتش بزنیم... آیا دو ساعت بعد، تبدیل به شراره‌ی عظیمی نمی‌شود، چنانكه اگر آنرا دفعتاً با مشعلی شعله‌ور افروخته بودیم، چنین می‌شد؟ داستان توالد و تناسل همین گونه است: ظریف‌ترین مردان، به قدر كفایت آتش برای تولید مثل دارد و از طریق آمیزش و جفت گیری، همانقدر مطمئن و قادر به زاد و ولد است كه مردی بسیار قوی‌تر». چنین قیاس‌هایی فقط اذهان ناصافی فاقد شفافی و پاكی را خرسند می‌توانند ساخت! و درواقع عوض آنكه به فهم پدیدارها كمك كنند، بر سر راه فرهنگ علمی، موانع حقیقی برپا می‌دارند.
در حدود همان تاریخ، به سال 1771، یك پزشك، فرضیه‌ای به تفصیل در زمینه‌ی بارگیری نزد انسان عرضه می‌دارد، كه مبتنی بر آتش، نعمت عظمی و قدرت باروركننده و تناسلی است (11): «رخوتی كه پس از انزال منی عارض می‌شود، دست كم آگاهمان می‌كند كه در آن لحظه، قوه‌ی سیال سخت پر حرارت و كار كنی را از دست می‌دهیم. آیا این به خاطر كمی مقدار این شیره‌ی نرم و گرم و قابل لمس است كه در غده‌های جنسی (بیضتین، كیسه‌های منی) جمع آمده است؟ و نظام توازن و تعادل قوای حیاتی كه خود متوجه این شیره نبود، چنانكه گویی اصلاً وجود نداشته است، ناگهان پی می‌برد كه چنین خلط و ترشّحی كاهش یافته و از بین رفته است؟ یقیناً چنین نیست. اما درباره‌ی ماده‌ی آتش كه فقط مقدار معینی از آن را داریم و همه‌ی كانون‌هایش، مستقیماً به هم مربوطند، حال بدینموال نیست...» بنابراین، از دست دادن گوشت و مغز استخوان و شیره و قوه یا جسم سیال، چیزی نیست؛ ایثار بزرگ همانا فقدان آتش، آتش منی است. تنها با این از خودگذشتگی می‌توان زندگی آفرید. می‌بینیم كه ارزش بیچون و چرای آتش، چه آسان توجیه می‌شود.
مؤلفانی كه یقیناً مؤلفانی دست دوم‌اند و اما به همین علت ساده‌دلانه‌تر، كشف و شهودهای مربوط به جنسیت را كه ناخودآگاهی ارزمند می‌شناسد، با ما در میان می‌گذارند، گاه فرضیه‌ی جنسی كاملی مبتنی بر موضوع‌های اختصاصاً حرارت‌زا، می‌آورند و بدینگونه خلط شدن دریافت‌های شهودی از تخمه (آب پشت)، و آتش را با یكدیگر از همان اصل و آغاز، اثبات می‌كنند. دكتر ژان- پیر فابر در 1636، تولد موجودات نر و ماده را چنین شرح می‌دهد: «تخم یا آب پشت (Semence) آنها یكی و در همه‌ی اجزایشان، همسان و دارای گرمایی همانند است و معهذا فقط به خاطر آنكه در تخمدان تقسیم شده و بخشی به طرف راست و بخشی دیگر به طرف چپ می‌رود، این تقسیم مایع منوی موجب چنین تفاوتی... نه فقط از لحاظ شكل و صورت، بلكه از لحاظ جنس نیز می‌شود، به قسمی كه یكی نر می‌گردد و دیگری ماده، یعنی: از آن جزء آب كه به طرف راست رفته، و همین طرف كه گرمترین و نیرومندترین بخش بدن است، از نیرو و قوت و حرارت آب مواظبت و نگاهداری كرده، نر زاده می‌شود و از آن جزء آب كه به طرف چپ رفته، و در همین طرف كه سردترین بخش بدن آدمی است، خواص سردی اخذ كرده كه از قدرت و صلابت آب به مقدار زیاد كاسته‌اند، ماده زاده می‌شود و حال آنكه همین ماده اگر به منشاء اولیه‌اش برگردیم، كاملاً نر بود.» (12)
پیش از ادامه‌ی مطلب، می‌باید لغو بودن كامل اینگونه احكام مؤكد را كه با هیچ گونه تجربه‌ی عینی كوچكترین ارتباطی ندارند، خاطرنشان كرد. مشاهده‌ی خارجی هم مستمسكی برای چنین تأییداتی به دست نمی‌دهد. بنابراین سرچشمه‌ی این قبیل ترّهات و یاوه بافی‌ها، چیزی جز ارزشگذاری بی‌محل پدیدارهای ذهنی كه به آتش نسبت داده شده، نیست. وانگهی فابر همه‌ی صفات كیفی: قدرت، جرأت، حدّت و مردانگی را، با جوهر آتش، مادی می‌كند (و به آنها جوهر آتش می‌بخشد) (ص375): «زنان به خاطر مزاج سرد و مرطوبشان، از مردان كم زورتر و خجول‌تر و كم جرأت تراند، زیرا نیرو و شهامت و كار و حركت از آتش و هوا می‌آیند كه عناصر در كار و فعال‌اند، و بنابراین، عناصر نر نامیده می‌شوند و دیگر عناصر یعنی آب و زمین، عناصر فعل پذیر و مادینه به شمار می‌روند.» (13)
با گردآوری اینهمه حماقت و بلاهت، می‌خواهیم نمونه‌ای از ذهن و طرز فكری به دست دهیم كه بی‌معنی‌ترین استعارات را، به تمام و كمال محقق می‌سازد، یعنی واقعیت می‌بخشد. در حال حاضر نظر به آنكه ساختار روحیه‌ی علمی چندین بار دگرگون شده است، این روحیه و اندیشه آنقدر به جابجایی و پیش و پس كردگی مكرّر معانی خو كرده كه كمتر از گذشته، قربانی اصطلاحات خود، یعنی فدای لفظ می‌شود. همه‌ی مفاهیم علمی از نو تعریف شده‌اند. ما در عرصه‌ی خودآگاهی، ارتباط مستقیم با ریشه شناسی‌های اولیه را قطع كرده‌ایم. اما ذهن ماقبل تاریخی و به طریق اولی ناخودآگاهی، معنی را از شیء جدا و منتزع نمی‌كند. مثلاً وقتی از مردی آتشین مزاج سخن می‌گوید، می‌خواهد چیزی در او بسوزد. و در صورت نیاز این آتش را با شربتی، تقویت و پر زورتر هم خواهند كرد. احساس هر نوع آسایش خاطر و قرار دل و آرام جان، ثمره‌ی شربتی مقوی است. و هر شربت مقوی، مبهیّ و مشهّی ناخودآگاهی است. فابر غیرممكن نمی‌داند كه «به كمك تغذیه‌ی خوب كه درنهایت، مزاج گرم و خشك قوام می‌آورد، گرمای ضعیف مادینگان آنقدر شدت و قوت گیرد كه بتواند بخش‌هایی را كه به علت ضعفش در درون خود نگاه داشته بود، بیرون براند.» زیرا «زنان، مردانی پنهان و مستوراند، به خاطر آنكه عناصر نرینه در درون آنها مخفی است» (ص376). چگونه بهتر از این می‌توان گفت كه اصل آتش، همانا فعالیتی مردانه است و این فعالیت كاملاً جسمانی همچون اتساع و انبساط اجسام، اصل و علت زندگی است؟ این تصویر خیالی را كه مردان، همان زنانی هستند كه بر اثر گرما، منبسط شده‌اند، به آسانی روانكاوی می‌توان كرد. اینرا هم خاطر نشان كنیم كه تصورات گنگ و مبهمی كه از حرارت، غذا، تولیدمثل، اراده می‌شوند، همه به طرزی سطحی به هم ربط داده شده‌اند: آنانكه آرزو دارند «فرزندان نر بیاورند، باید بكوشند تا با غذاهای مقوی گرم و آتشین، تغذیه كنند.»
آتش موجد كیفیات اخلاقی و خصایل جسمانی است. چابكی و چالاكی آدمی، زائیده‌ی مزاج گرم اوست (ص386). «در این مورد قیافه شناسان (اصحاب علم فراست) كارشان عالی است، چون وقتی مردی باریك و ریز نقش، خشك مزاج، با سردی خرد و چشمانی فروزان و موهایی خرمایی یا مشكی، چهارشانه اما كوچك، می‌بینند، اطمینان می‌دهند كه او مردی محتاط و درنگ كار و فرزانه و بسیار ظریف و زیرك است». برعكس «مردان بلند بالا و درشت پیكر، مرطوب و سیماب گون‌اند و ظرافت و چستی و حزم هیچوقت در آنان به حد اعلا و كمال نیست، زیرا آتش كه عقل و حزم از آن ناشی است، هرگز در پیكرهایی بدین بزرگی و پهنی، قوت ندارد، بدین سبب كه آتش در جسم آنان، سرگشته و پراكنده است و هرگز دیده نشده كه چیزی كه در طبیعت، پخش و سرگردان است، نیرومند و پرقدرت باشد. اقتضای نیرومندی اینست كه نیرو، درهم شده و فشرده باشد، چنانكه نیروی آتش هرچه فشرده‌تر و جمع‌تر باشد، بیشتر است. (سلاح آتشین) توپ این معنی را اثبات می‌كند. (14) آتش مثل هر مال و نعمتی به شكل گرد آمده و متراكم، در عالم خیال به تصور می‌آید. می‌خواهند آن را در جای كوچكی حبس كنند تا بهتر از آن حفاظت كنند. نوعی خیالبافی، تفكر درباره‌ی چیز متراكم، غلیظ و انباشته شده است. و این گونه خیالبافی، انتقامجویی خرد از كلان و پنهان از آشكار است. ذهنی ماقبل علمی برای مایه دادن به چنین تخیلی، همچنانكه دیدیم، نامتجانس‌ترین تصویرهای خیالی، مثلاً آدم موخرمائی و توپ را همگرا می‌كند. بنا به قاعده‌ای تقریباً ثابت، ذهن پس از زمان درازی تأمل، سرانجام در خیالبافی پیرامون چیز خرد و متراكم و نه در خیال پردازی پیرامون چیز كلان، گذاری را كه به فكر علمی رهنمون است، می‌یابد. در هر حال اندیشه‌ی آتش، بیش از اندیشه‌ی هر عنصر دیگر، در سراشیب تخیلی می‌افتد كه راهیاب قوه‌ای غلیظ و متمركز است. این اندیشه، در عالم اشیاء برابر با تخیل عشق در قلب مردی خاموش و لب فروبسته است.
برای ذهنی ماقبل علمی، این نكته كه آتش، اصل و جوهره‌ی تخمه و هر مایع منوی است، آنقدر حقیقی است كه كمترین نشانه‌ی خارجی را دالّ بر صحت آن می‌گیرد. مثلاً از نظر كنت دو لاسِپِد Comte de Lacépède (15) «هاگهای گیاهان، موادی به آسانی قابل اشتعال اند... و هاگ‌هایی كه از گیاه موسوم به Lycoperdon (نوعی قارچ سفید به شكل گلابی وارونه) خارج می‌شود، از جنس نوعی گوگرد است.» (16) و این حكمی شیمیایی در باب سطح و رنگ است كه كوچكترین عمل سیمی عینی مربوط به مواد و جوهر، آن را نقض خواهد كرد.
گاه آتش، علامت صریح و قطعی فردیّت به حساب آمده است. كیمیاگری مؤلف نامه‌ای فلسفی كه در دنباله‌ی Cosmopolite در 1723 چاپ شده، توضیح می‌دهد كه آتش به معنای واقعی كلمه، جسم نیست، بلكه اصل نرینه‌ایست كه به ماده‌ی مادینه شكل می‌بخشد. این ماده‌ی مادینه، آب است. آب بسیط یا جوهری «سرد، مرطوب، چرك، ناپاك و تیره و كدر و در عالم خلق، به جای مادینه بود، همچنانكه جرقه‌های بیشمار آتش، به مثابه‌ی نرینه‌های مختلف، همه دارای شناسایی و معرفت سطحی لازم برای زاد و ولد موجودات خاص بودند... می‌توان این آتش را، صورت و آب را هیولی (ماده) نامید كه در هاویه، درهم آمیخته بودند.» (17) و مؤلف در ادامه‌ی سخن به كتاب آفرینش (تورات) رجوع می‌دهد. در اینجا دریافت شهودی روبینه را كه با تصاویر خیالی دقیق و مشخصی بیان و به همین جهت مسخره‌آمیز شده‌اند، و صورتی تیره و مبهم به خود گرفته‌اند، تشخیص می‌توان داد. بنابراین ملاحظه می‌كنیم كه هرچه خطا در ناخودآگاهی پوشیده و فروپیچیده‌تر می‌شود، و به موازات آن حدود مشخص خود را از دست می‌دهد، پذیرفتنی‌تر و تحمل پذیرتر می‌گردد. تنها كافیست كه قدمی دیگر پیشتر برویم تا در طیّ این طریق به استعارات فلسفی اطمینان بخش و دلپذیر برسیم. باز گفتن این نكته كه آتش، یك جسم بسیط (و مفرد یا آخشیج) است، به اعتقاد ما، موجب برانگیختن ارتعاشات جنسی در ذهن و ضمیر و تصور جوهر به صورت چیزی كه تولید مثل و زاد و ولد می‌كند، و رجوع به كشف و الهام كیمیاگری می‌شود كه از آب یا خاكی سخن می‌گوید كه از آتش، تأثیر پذیرفته و مایه دار شده (élementé) و از ماده‌ای كه از گوگرد، بار گرفته (embryonné) است. اما مادام كه نقشه و هدف دقیق مشخصی به این عنصر و جسم بسیط ندهند، و مراحل مختلف این تركیب و آمیزش و بارگیری (elementation) را جزء به جزء وصف نكنند. راز و رمز و نیز قوت و قدرت تصویر خیالی ابتدایی باقی می‌ماند و كارگر می‌افتد. و از آن پس اگر آتشی را كه در دل ماست و به آن جان و توان می‌بخشد و آتشی را كه مایه‌ی زندگانی جهان است، همدست و از یك قماش (یا همبسته) بدانیم، چنین می‌نماید كه با اشیاء چنان پیوند عاطفی قدرتمند و اولیه‌ای پیدا می‌كنیم كه تیغ نقادی دقیق و موشكافانه در برابر آن، كند می‌شود از كار می‌افتد. اما درباره‌ی فلسفه‌ی آخشیجی كه مدعی است آماج نقادی دقیق و موشكافانه قرار نمی‌گیرد، زیرا فقط به وجود اصلی كلی قائل است كه در هر مورد خاص، به صورت وارث معایب و نقائص اولیه و نیز ساده دلانه به مانند خواب و خیال‌های عاشق ظاهر می‌شود، چه بگوئیم؟

III

در تألیفی قبلی (18)، سعی در اثبات این مطلب داشتیم كه در سراسر كیمیاگری، خیالبافی عظیمی در باب جنس، دارائی و مال و جوان شدگی و كسب قدرت، موج می‌زند. در اینجا می‌خواهیم به ثبوت برسانیم كه این تخیل جنسی، تخیل درباره‌ی اجاق و آتشگاه است. حتی می‌توان گفت كه كیمیاگری بی‌هیچ قید و شرطی، خصائل جنسی تخیل پیرامون اجاق را محقق می‌سازد و واقعیت می‌بخشد. و نه تنها شرح و تعریف پدیده‌های عینی نیست، بلكه كوششی است برای حك كردن و ثبت عشق انسانی در قلب اشیاء.
آنچه در بادی امر می‌تواند این خصلت روانكاوانه را از انظار پوشیده نگاه دارد، این واقعیت است كه كیمیاگری به سرعت، سیاق و روالی انتزاعی به خود می‌گیرد. درواقع كیمیاگری با آتش محصور، یعنی آتشی كه در تون و تنور محبوس است، سروكار دارد و بنابراین تصاویری كه شعله‌های آتش برمی‌انگیزند، و آدمی را به خیالبافی‌ای بلند پروازتر و آزادتر می‌كشانند، در كیمیاگری كوتاه و رنگ باخته می‌شوند، و به صورت خواب و رؤیایی دقیق‌تر و جمع و جورتر در می‌آیند. پس ببینیم كیمیاگر در كارگاه زیرزمینیش،‌در كنار تنور چه می‌كند.
تاكنون به كرّات توجه داده‌اند كه بسیاری از تنورها و قرعها شكلی شبیه جنس دارند و این مشابهت غیرقابل انكار است. نویسندگان صراحتاً این امر را خاطرنشان ساخته‌اند. نیكلا دولوك «پزشك شیمیدان (Spagyrique) اعلیحضرت» در 1655 می‌نویسد: (19)«برای سفید كردن، پختن با آتش خفیف و تغلیظ (20)، همچنانكه در تهیه و ساخت معجون‌های كیمیاگری (Magistère) معمول است، (كیمیاگران ظرفی به كار می‌برند) شبیه پستان یا بیضتین ویژه‌ی تهیه‌ی منی (Semence) در نرینه و مادینه‌ی جانداران، و آن را مرغ سقّا (Pélican) می‌نامند.(21)» بدون تردید، این مشابهت نمادین ظروف مختلف كیمیاگری با بخش‌های مختلف بدن آدمی، واقعیتی است كه جای دیگر عمومیت آن را باز نموده‌ایم. اما شاید این مشابهت، در زمینه‌ی جنسی و از لحاظ جنسی، صریحتر و قانع كننده‌تر باشد. در اینجا آتش محبوس در قرع جنسی را در نخستین خاستگاه و منبع آن، مدّ نظر و در دست داریم و از همینروست كه ثمربخشی كامل و تمامی دارد. وانگهی فن یا بهتر بگوئیم فلسفه‌ی آتش در كیمیاگری، متأثر از مختصات بسیار روشن جنسی است. به گفته‌ی نویسنده‌ای ناشناس در اواخر قرن17 (22): «سه نوع آتش هست، آتش طبیعی، آتش غیرطبیعی و آتش ضدطبیعی. آتش طبیعی، آتش نرینه است و فاعل و عامل اصلی، اما برای داشتن آن، صناعتگر باید همه‌ی دقت و كوشش و دانش خود را به كار برد، زیرا این آتش آنقدر در فلزات، خمود و بیرمق است و چنان به شدت در آنها متراكم شده كه بدون تلاش سرسختانه نمی‌توان آن را به كار انداخت. آتش غیرطبیعی، آتش مادینه است و حل كننده‌ی همه چیز و مغذّی اجسام و پوشاننده‌ی برهنگی طبیعت با بالهایش و اما زحمتی كه برای به دست آوردن باید كشید، كمتر از مرارت پیشین نیست. این آتش به صورت دودی سفیدرنگ ظاهر می‌شود و بسیار اتفاق می‌افتد كه بر اثر غفلت و اهمال صناعتگران از بین می‌رود. تقریباً درنیافتنی است، گرچه با تلطیف و تصعید طبیعتش، جسمانی و درخشنده و تابان، به نظر می‌آید. آتش ضدطبیعی، آتشی است كه جسم مركب را فاسد و ضایع می‌كند و از میان عناصری كه دارای قدرت از هم گسستن و حل كردن چیزهایی هستند كه طبیعت به استواری تركیب كرده است، در مرتبه‌ی اول (اهمیت) قرار دارد»... آیا لزومی به خاطرنشان ساختن خصلت زنانگی كه به دود نسبت داده شده، كه به قول Jules Renard زن دم دمی مزاجِ باد است، هست؟ مگر ظاهر مستور و در پرده، بنا به این اصل بنیانی اسناد جنسیت یا جنسی كردن ناخودآگاه كه هرچه پوشیده است، زنانه است، زنانه نیست؟ بانوی سپید پوشی كه درّه‌ها را به سرعت درمی‌نوردد و بسانِ هرچه محو است، زیباست و چون خواب و خیال، جنبنده و به مانند عشق، گریز پا، شب هنگام به دیدار كیمیاگر می‌رود و لحظه‌ای مرد خفته را ناز و نوازش می‌كند، كه ناگهان كیمیاگر در خواب نفس تندی برمی‌آورد و بانوی سپیدپوش (چون بخار) ناپدید می‌شود، و بدینگونه كیمیاگر خطا می‌كند و عكس العمل بجایی از خود نشان نمی‌دهد.
تمییز و تشخیص جنس و جنسیّت در زمینه‌ی حرارت به گونه‌ایست كه دو جنس به روشنی مكمل یكدیگر می‌شوند. اصل و علت مادینه‌ی اشیا، اصلی دربرگیرنده، مربوط به رویه و پوشش، به مثابه‌ی آغوش و پناهگاه و جایگاه ولرم است. اصل و مصدر مذكر، اصلی مربوط به مركز، مركز قدرت، فعال و ناگهانی، همچون جرقه‌ی آتش و اراده است. گرمای زنانه از برون در اشیاء نفوذ می‌كند و آتش مردانه از درون، و به قلب ذات می‌زند. اینست معنای عمیق تخیل كیمیاگری. وانگهی برای فهم بهتر این جنسی شدن آتش‌های كیمیاگری و اعتبار به وضوح برتر آتش مذكری كه در منی (Semence) فعّال است، از یاد نباید برد كه كیمیاگری علمی است منحصر به مردان، مردان عزب، مردان بی‌زن، راز آموختگانی كه از مراودات انسانی بریده‌اند و جمعی مردانه تشكیل داده‌اند. (23) این علم مستقیماً از خیالبافی زنانه تأثیر نمی‌پذیرد. بنابراین آموزه یا اصول عقاید آن درباره‌ی آتش، قویّاً متأثر از آرزوهای برآورده نشده است كه به آن جهت (و قطبیّت) می‌دهند.
این آتش درونی و نرینه كه موضوع تفكرات آدم منزوی است، طبیعتاً نیرومندترین آتشهاست. بخصوص این آتش می‌تواند «اجسام را بشكافد و بگشاید». نویسنده‌ای ناشناس در اوایل قرن 18 به روشنی تمام این ارجگذاری آتش محبوس در ماده را چنین شرح می‌دهد: «هنر به تقلید از طبیعت، جسمی را با آتش باز می‌كند و می‌شكافد، اما با آتشی نیرومندتر از آتشِ آتش‌های محبوس و دربند، در جاهای بسته». اَبَرآتش، پیش نمایش اَبَرمرد است. متقابلاً ابرمرد، به مفهوم غیرعقلاییِ آن، یعنی به صورت ادعا و مطالبه‌ی قدرتی منحصراً ذهنی، چیزی جز اَبَر آتش نیست.
این «گشایش و باز كردن» و شكافتن اجسام، این تملك اجسام از درون، این تصاحب كامل و تمام، گاه عمل جنسی لایح و واضحی است كه به قول بعضی كیمیاگران با قضیب آتش صورت می‌گیرد. الفاظ مشابه و تشبیهاتی كه در بعضی كتب كیمیاگری به وفور آمده، هیچ شك و شبهه‌ای درباره‌ی معنای این تملك باقی نمی‌گذارد.
وقتی آتش كاركردهای مبهمی دارد، صراحت تصاویر جنسی تا این حدّ، مایه‌ی شگفتی می‌تواند بود. اما درواقع، دوام و ثبات این تصاویر خیالی در قلمروهایی كه شكل گیری آئین نمادی یا نمادسازی به طور مستقیم، در آنها مبهم است و روشن نیست، منشاء جنسی تصورات درباره‌ی آتش را اثبات می‌كند. برای پی بردن به این واقعیت كافی است كه شرح طولانی ازدواج آتش و زمین را در كتب كیمیاگری بخوانیم. (24) این ازدواج را از سه لحاظ تبیین می‌توان كرد:
با توجه به معنای مادی آن، بدانگونه كه مورخان علم شیمی همیشه می‌كنند؛ از نظر معنای شاعرانه‌ی آن كه شیوه‌ی همیشگی منقّدان ادبی است؛ و به اعتبار معنای اولی یا اصلی و ناخودآگاه آن كه ما در اینجا پیشنهاد می‌كنیم. این سه تبیین را در باب نكته‌ای مشخص كنار هم قرار بدهیم: به عنوان مثل این اشعار كیمیاگری را كه كراراً نقل شده است، در نظری بگیریم:
اگر بتوانی جامد ثابت را حلّ كنی
و محلول را پرواز دهی
و سپس پرّان را به گرد ثابت تبدیل كنی
جا دارد كه تشفّی یابی و خوشنود باشی.
به آسانی می‌توان نمونه‌هایی در شیمی یافت كه نمودار پدیده‌ی حل شدن خاك و گِلی است كه بعداً با تقطیر محلول، تصعید می‌شود. پس اگر «بالهای روح را بشكنیم» (تا پرواز نكند)، یعنی اگر آن را تلطیف و تصعید كنیم، نمك خالصی به دست می‌آید كه همان آسمان جسمِ ممزوج (آمیزش) زمینی است. بدینگونه زمین و آسمان را جسماً و ماداً به عقد ازدواج یكدیگر درآورده‌ایم. بنا به اصطلاحی زیبا و وزین، این همان «آسمان وحشتزده و رمیده (Uranogée) است.(25)»
نووالیس همین مضمون را به عالم تخیلات عاشقانه می‌برد. می‌نویسد (26): «كه می‌داند كه عشق ما روزی به بالهای آتشین تبدیل نخواهد شد و ما را به موطن آسمانیان نخواهد برد، پیش از آنكه پیری و مرگ بر ما بتازد.» اما این خواست گنگ، مخالفی و ضدّی دارد كه آن را نقض و باطل می‌كند و در نوشته‌ی نووالیس، فابل (La Fable) آن را نیك می‌بیند وقتی «از شكاف صخره، Persée (27) را با سپر بزرگ آهنینش می‌نگرد...؛ مقراض به خودی خود به سوی سپر پرواز كرد، و فابل ازو خواست كه با مقراض لبه بال‌های روح را بچیند، و سپس با سپرش (سپر زئوس و آتِنا) (28) از سر لطف، خواهران را، بیمرگ و جاوید گرداند و كار بزرگ را به پایان برساند... (اكنون یا آن وقت) دیگر الیاف كتانی برای ریسیدن وجود ندارد. بیجان، از نو بی‌جان است و جاندار ازین پس فرمانروا خواهد شد و اوست كه بیجان را (چون خشت) به قالب خواهد زد و به كار خواهد برد. درون، آشكار و پدیدار می‌گردد و برون، پوشیده و پنهان.»
درین جستار، در پس شعری غریب كه مستقیماً ذوق و قریحه‌ی كلاسیك را به شور نمی‌آورد، نشان عمیق تأملی جنسی درباره‌ی آتش، پیداست. پس از بیدار شدن آرزو، باید كه (زبانه‌ی) شعله به هدف برسد، آتش پایان گیرد و بمیرد و آنچه مقدر است بشود. برای این منظور، كیمیاگر و شاعر، تابش سوزان و شدید نور را از بین می‌برند و كاهش می‌دهند. آسمان را از زمین و خاكستر (رسوب) را از آنچه متصاعد شده و برون را از درون، جدا می‌كنند. و وقتی لحظه‌ی خوشی گذشت، سنگ برق یا سنگ آفتاب مهربان (Tourmaline) (29) «با دقت خاكسترهای توده سده را جمع می‌كند.» (30)
بنابراین آتش جنسیت یافته به طریق اولی رشته‌ی پیوند میان همه‌ی نمادهاست. جسم و روح و رذالت و فضیلت را به هم می‌پیوندد. شناسایی‌های مادی را آرمانی می‌كند و شناسایی‌های مثالی را مادی. اصل و مأخذ ابهامی اساسی (درباره‌ی ذات و جوهر) است كه بی‌جذبه و لطف نیست، ولكن می‌باید آن را همواره به خاطر داشت، و پیوسته روانكاوی كرد، در دو حوزه‌ی مختلف و متضاد: هم در حوزه‌ی مادیگرایان و هم در حوزه‌ی اصحاب اصالت تصور: «كیمیاگر می‌گوید: من تجربه می‌كنم- نه تو خیال می‌بافی. نووالیس می‌گوید: من خیال می‌بافم- نه تو تجربه می‌كنی». علت دوگانگی‌ای چنین عمیق، اینست كه آتش در درون ماست و در برون ماست، نامریی و فروزان است و روح است و دود (شبح) است.

IV

اگر آتش اینچنین فریبكار و دوپهلو است، پس می‌باید روانكاوی معرفت عینی با روانكاوی دریافت‌های شهودی آتش آغاز شود. ما بر این اعتقادیم كه آتش دقیقاً نخستین شیء، نخستین پدیده ایست كه ذهن بشر درباره‌ی آن اندیشه كرده است، زیرا برای انسان پیش از تاریخ، از میان همه‌ی پدیده‌ها، تنها آتش شایسته‌ی آنست كه شناخته شود (یعنی تنها پدیده‌ایست كه انسان پیش از تاریخ میل دارد آن را بشناسد)، به این دلیل كه (این خواست) ‌با میل دوست داشتن همراهست. بی‌گمان بارها این سخن را تكرار كرده‌اند كه تسخیر آتش، به نحو قاطعی، انسان را از حیوان جدا كرده است، اما شاید پی نبرده باشند كه روح در حیات اولیه، با كوله بار شعر و دانشش، از راه تأمل در باب آتش، شكل گرفته است. انسان ابزارساز (Homo Faber) انسانیست كه با رویه‌ها سروكار دارد، و روح او بر روی چند شیء مأنوس و چند شكل درشتناك هندسی، ثابت و ساكن می‌ماند. برای او سپهر یا فلك، مركز ندارد، و فقط به شكل گرد یا كروی كف دست است (یا حركت گرد كردن و گود انداختن كف دست را محقق می‌سازد و واقعیت می‌بخشد) كه همه‌ی دستها از این لحاظ همسان‌اند. برعكس انسان خیالباف در كنار اجاق آتش، انسانیست كه به اعماق می‌اندیشد، انسانیست تابع حكم صیرورت. یا به بیانی بهتر، آتش به انسان اهل تخیل نكته‌ها می‌آموزد درباره‌ی عمقی كه در حال شدن و گشتن، یا تابع ناموس صیرورت و كون است و آن مثال شعله‌ی آتشی است كه از قلب شاخه‌ها برمی‌خیزد. (31) از اینجاست این دریافت شهودی رودن (Rodin) كه ماكس شلر (Max Scheler) آن را بدون هیچ شرح و تفسیری و بی‌گمان بدون توجه به خصیصه‌ی واضح ابتدایی آن، نقل می‌كند: «هر چیز فقط حدّ شعله‌ی آتش است و وجودش، مرهون همان شعله.» (32) بدون بینش ما از آتش درونی سازنده و شكل دهنده، بدون تصور آتش به عنوان عامل تصورات ذهنی (معانی) و خوابها و خیالهای ما و بدون تلقی آتش به مثابه‌ی هاگ و تخمه، شعله‌ی عینی، كه كاملاً ویران كننده است، قادر به تبیین كشف و شهود عمیق رودن نیست. با تأمل درباره‌ی این اشراق و الهام قلبی، درمی‌یابیم چرا رودن، پیكرساز اعماق (روان) است و در جدال و ستیز و آویز با ضروریات اجتناب ناپذیر (یا حاكم بر) حرفه‌ی خویش، به نوعی، خصایل درونی (معنوی)را، همچون زندگی و شعله‌ی آتش، برونی (ظاهر)كرده است.
با توجه به این احوال، دیگر نباید در شگفت شویم كه تألیفات در زمینه‌ی آتش به سادگی تمام جنسی شده باشند. دانونزیو (D`Annunzio)، استیلو (Stelio) را وصف می‌كند به هنگامی كه در كارگاه شیشه‌گری، در كوره‌ی مخصوصی كه اشیاء شیشه‌ای تازه ساخته در كوره‌ی ذوب را در آن می‌گذارند تا به تأنی سرد شود، «ظروف براقی را كه هنوز برده‌ی آتش‌اند (و در ید قدرت آن)، (تماشا می‌كند). سپس آفریده‌های زیبا و ظریف و شكننده، پدر خویش را رها می‌كردند، و دیگر همیشه از او دل برمی‌داشتند؛ سرد می‌شدند و به صورت گوهرهای سردی درمی‌آمدند، و زندگانی جدید خود را در جهان آغاز می‌كردند، به خدمت مردمان شهوتران گردن می‌نهادند، با مخاطرات روبرو می‌شدند، با تغییر نور، جلا و رنگشان تغییر می‌یافت و شاخ گل بریده شده یا نوشابه‌ی سكرآور را در خود جا می‌دادند.» (33) بنابراین «شأن و شرف والای صناعاتی كه با آتش سروكار دارند از این امر ناشی است كه فرآورده‌های آنها، نشان از عمیق‌ترین عواطف انسانی یعنی عشق اولیه دارند. آنها اثر یك پدراند. اشكالی كه با آتش خلق می‌كنند، بیش از هر شكل دیگری، بنا به گفته‌ی بسیار بجای پل والری، «برای آنكه ناز و نوازش شوند» (34)، طرح ریزی و صورتبندی شده‌اند.
اما روانكاوی معرفت عینی باید هنوز پیشتر برود (و ژرف‌تر غوررسی و خوض كند). باید تشخیص دهد كه آتش، نخستین عامل (سازه‌ی)‌ پدیده است. درواقع دنیای پدیده، دنیای ظواهر، تنها به دنیایی كه ظاهر آن تغییر می‌كند، اطلاق می‌شود. حال آنكه در ابتدا فقط تغییراتی كه بر اثر آتش پدید می‌آیند، تغییرات عمیق، چشم‌گیر، سریع، شگفت انگیز و نهایی به حساب می‌آیند. تغییر نور در روز و شب، شدت و ضعف آن در روشنایی و تاریكی، عوارض سطحی و ناپایداری هستند كه شناسایی یكنواخت اشیاء را چندان دچار اختلال نمی‌كنند. توالی و تناوب این تغییر، خود، صفت علیت را همچنانكه فلاسفه توجه داده‌اند، از آن سلب می‌كند. اگر روز پدر و علت شب است، شب هم مادر و علت روز است. خودِ حركت هیچ تفكری برنمی‌انگیزد. شروع (فعالیت)‌ ذهن و روح آدمی (برای شناخت) مانند آموختن علم فیزیك در كلاس درس (كه از اول باید شروع كرد) نیست. افتادن میوه از درخت و گذر آب در جویبار، برای ذهن ساده هیچ معمایی ندارد و سؤالی برنمی‌انگیزد. انسان ابتدایی جویبار را بدون اندیشه درباره‌ی آن نظاره می‌كرد: همچنانكه شبان خواب آلودی به آب روان می‌نگرد.
اما تغییرات اساسی یا ذاتی و جوهری، چیز دیگریست، یعنی هر چه زبانه‌ی آتش به آن رسیده، در كام آدمی طعم دیگر دارد. چیزی كه آتش بدان روشنی داده، از آتش رنگی پذیرفته است كه دیگر هرگز پاك نمی‌شود. چیزی كه آتش آن را ناز و نوازش كرده، دوست داشته و پرستیده است، برانگیزنده‌ی خاطره‌هاست و معصومیت خود را از دست داده است. در زبان عامیانه (Argot)، سوخته یا آتش گرفته، از لحاظ معنی مترادف با گم كرده و از دست داده است، و به جای واژه‌ی ركیكی كه معنای جنسی دارد، به كار می‌رود. (35) با آتش همه چیز دگرگون می‌شود. وقتی می‌خواهند همه چیز تغییر كند، آتش را می‌طلبند. پدیده‌ی نخستین، نه تنها پدیده‌ی آتشی است كه در لحظه‌ی فراغت به تماشای زندگی و درخشندگی آن نشسته‌ایم، بلكه پدیده‌ی زاییده‌ی آتش است. پدیده سازی با آتش، پدیده‌ی زاده‌ی آتش، از میان همه‌ی پدیده‌ها، لطیف‌تر است،‌ پدیده‌ایست كه می‌باید آن را بهتر از هر پدیده‌ی دیگر پرستاری و تیمار كرد، می‌باید تند و تیز و تقویتش كرد، یا از قوت و زورش كاست. می‌باید آن لحظه‌ای را كه آتش، داغِ خود را بر جوهری می‌نهد، بسان آن دمی و انی كه عشق خرمن هستی‌ای را می‌سوزد، دریافت. به گفته‌ی پل والری در صناعاتی كه با آتش سروكار دارند «هیچ سهل انگاری و اهمال، هیچ درنگ و فراغ، هیچ نوسان فكر و جرأت یا خلق و خو، روا نیست. این هنرها، بیكار به هم فشرده‌ی آدمی و صورت (ماده) را به درامی‌ترین شكل آن، ناگزیر و گریزناپذیر می‌سازند و الزاماً ایجاب می‌كنند. عامل و فاعل اصلی آنها، آتش، در عین حال بزرگترین دشمن نیز هست. عاملی است با دقتی بیمناك كه عمل شگفت انگیزش در جسم ماده‌ای كه طعمه‌ی حرارت و حدّت آن گشته، دقیقاً توسط چند كمیت لایتغیر فیزیكی و شیمیایی كه مشاهده‌ی آن دشوار است، محدود، تعیین و تهدید می‌شود. كوچكترین انحراف، مصیبت بار است،‌ زیرا ساخته را ضایع می‌كند. اگر آتش فرو بمیرد یا سركشی كند، هوسبازی او فاجعه می‌آفریند.» (36)
این پدیده زائیده و ساخته و پرداخته‌ی آتش را كه از میان همه‌ی پدیده‌ها محسوس‌تر و معذالك در اعماق ماده و جوهر مشهود است، باید چنین نامگذاری و تعریف كرد كه نخستین پدیده‌ای كه درخور توجه آدمی باشد، پدیده‌ی آتش (Pyromène) است. این پدیده‌ی آتش كه انسان پیش از تاریخ آن را با نگاهی به درون و حریم انس خویش درمی‌یافت، قرنها كوشش‌های دانشمندان را (برای درك و فهم آن) با شكست روبرو ساخته است.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابوالقاسم مطرزی در وصف جشن سده‌ی سال 484 كه ملكشاه در بغداد برگزار كرد گوید: ‌و كلّ نار من العشاق مضرمة من نار قلبی او من لیلة السدق، آتش دل من و آتش شب سده و هر آتشی كه می‌افروزد، اثر عشق است (مترجم).
2.J.B.Robinet de la Nature,3e ed,4 vol,Amsterdam,1766,t.i...,p.217
3.مقایسه كنید با این نظر: «طعام بهش، مثال آتش دارد، هر اندازه از آن برگیری، كم نشود». قصص الانبیاء (ظاهراً قرن هفتم هجری)، به تصحیح فریدون تقی زاده طوسی، 1362، ص279 (مترجم).
4.روبینه، كتاب یاد شده، جلد اول، ص219.
5.لازم به تذكر است كه «در یسنای 17 بند11، پنج قسم آتش تشخیص داده، به هر یك جداگانه درود فرستاده شده است، از این قرار:
1-برزی سونگه
2-وهو فریانه
3-اورواز یشته
4-وازیشته
5-سپنیشته
«در تفسیر پهلوی این بند، پنج قسم آتش به حسب ترتیب این گونه معنی شده است:
«نخستین كه به بلند سوت (بزرگ سود) ترجمه گردیده، در توضیحات اسم عمومی، آتش بهرام خوانده شده است. دومین آتشی است كه در كالبد انسانیست، یا به عبارت دیگر حرارت غریزیست. سومین آتشی است كه در رستنی‌ها و چوبها موجود است. چهارمین آتش برق است و همان آتشی است كه از گرز تشتر ایزد، شراره كشیده، دیو (سپینجگر) را هلاك كرد. پنجمین آتشی است كه در گرزمان (عرش) جاویدان، در برابر اهورمزدا افروخته است.
«در فصل 17 بندهش كه از آتش سخن می‌راند، همین پنج قسم یاد شده، منتهی به قول بندهش، برزی سونگه آتشی است كه نزد اهورمزدا فروزانست. و سپنیشته در روی زمین به كار می‌رود و آتش بهرام از آنست.
«در فصل 11 زادسپرم نیز از این پنج قسم آتش یاد شده است.
«آتش در كمون كلیه‌ی موجودات و موالید طبیعت به ودیعت نهاده شده. جوهر زندگانی بشر و همه‌ی جانوران، حرارت درونی یا غریزی است. منبع وجود و فعالیت افراد همین آتش است. آتش معنوی در نباتات و جمادات نیز ساریست. ملای رومی از آن تعبیری نغز فرموده:
آتش عشقشت كاندر نی فتاد *** جوشش عشق است كاندر می‌فتاد
آتشست این بانگ نای و نیست باد *** هركه این آتش ندارد نیست باد
«امتیاز نوابغ علم و ادب و سیاست از دیگران، به سبب نیرومندی آتش درونی آنانست. حافظ گوید:
از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند *** كه آتشی كه نمیرد همیشه در دل ماست»
محمد معین، مزدیسنا و ادب پارسی، جلد اول، 1355، ص277-278.
همچنین ر. ك به: مؤبد اردشی آذرگشسب، آتش در ایران باستان، چاپ دوم 1353 و
Le feu dans le proche-orient antique.Aspects linguistiques, archeologiques, technologiques, littéraires. Actes du Colloque de Strasbourg (9 et 10 Juin,1972),1973(مترجم).
6. یكی از مؤلفان ما می‌گوید:‌ «برق كه روحانی پیكر است زودتر دیده می‌شود، و رعد كه جسمانی صورت است، (گوش) آواز او دیر شنود». خواجه ابوحاتم مظفربن اسماعیل اسفزاری، رساله‌ی آثار علوی (تألیف شده در اواخر قرن پنجم هجری) به تصحیح محمدتقی مدرس رضوی، 1356، ص17 (مترجم).
7. روبینه، كتاب یاد شده، جلد4، ص234.
8. مقایسه كنید با این نظر: «حدیث درّ شب افروز كه در افواه است سخنی است نامعلوم و حقیقتی ندارد، مگر آنرا تأویل كنند. چنانكه گویند درّ شب افروز آتش است، این وجهی دارد. و آنچه از قیمت آن گویند كه چندانچه زر بر زبر،‌ آن درّ می‌ریزند، آن درّ بر زبر می‌آید، تا آنگاه كه به حد قیمت رسد، این سخنی است كه عوام الناس گویند. و حدیث بر زبر زر آمدن به معنی قدر و مرتبه باشد، چنانكه گویند فلان بر سر آمده‌ی جهانیست وجهی از این جمله باشد». خواجه نصیرالدین طوسی، تنسوخ نامه‌ی ایلخانی، به تصحیح مدرس رضوی، 1348، ص113-114.
دیگری در همین معنی گفته: «و حدیث درّ شب افروز كه در افواه عامّ است، سخنی است نامعلوم و آن را حقیقتی و اصلی نه، مگر آن را تأویلی كنند، و درّ شب افروز آتش را فرض كنند.» ابوالقاسم عبدالله كاشانی، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب، تألیف در سال 700 هجری، به كوشش ایرج افشار، 1345، ص129. (مترجم)
9.Novalis, Journal Intime, suivi...de Maximes inédites, paris,p.106
10.De Malon,Le Conservateur du sang humain, ou la saignée demontrée toujours pernicieuse et souvent mortelle,1767,p.146.
11.Jean-Pierre David, Traité de La Nutrition et de I`Acroissement précédé d`une dissertation sur I`usage des eaux de I`amnios
12.Jean-Pierre-Fabre,L`abrégé des secrets chimiques, Paris,1636,p.374.
13.شهریار بهمنیار پارسی (سده‌ی 7 و 8 در كتاب تجارب شهریاری، به كوشش محمدتقی دانش پژوه، 1343، ص91). در «مزاوجت اخلاط از ارواح و اجساد در طبایع» گوید: «آن دو جوهر كه لطیف‌تر باشند یعنی هوا و آتش، ایشان را حكما نر گفته‌اند و این دو جوهر دیگر كه گران سنگ‌اند، یعنی آب و خاك، ایشان را ماده گفته‌اند، پس حكم كرده‌اند كه چون میان این دو میزان، نران و مادگان جفتی و گشتی پدید كنند، و هیچ علتی در ایشان موجود نباشد، هر آینه از ایشان فرزند شایسته و تمام صورت پدید آید و همه به اصل خود رسیده باشند.» (مترجم)
14.«هر جسمی كه درهم شده باشد و حجم او بدین سبب كمتر شده، آن را كثیف خوانند، مثل زر و زیبق. و این صفت را كثافت... گویند. و هر جسم كه از هم برآمده باشد و حجم او بدین سبب بزرگتر شده، آن را سخیف خوانند، مثل چوب سپیدار و بید انجیر و امثال این، و این صفت را سخافت و تخلخل خوانند.»
ابوالفتح عبدالرحمن خازنی (قرن پنجم و ششم)، ترجمه‌ی میزان الحكمة، به اهتمام مدرس رضوی، 1346، ص118. (مترجم).
15.Comte de Lacépède,Essai sur l`electricitè naturelle et artificielle,2 vol,Paris,1877,t.II,P.169
16.«تخم بهار به طبع آتش است». ناصرخسرو، جامع الحكمتین، چاپ هنری كربین- محمد معین، تهران، پاریس، 1953-1332، ص272 (مترجم).
17.Cosmopolite ou Nouvelle lumière clymique,Paris,1723,P.7
18.La.Formation de lesprit scientifique. Contribution a une psychanalyse de la connaissance objective, Paris,Vrin,1938
19.Nicolas de Locques, Les Rudiments de la philosophie naturelle touchant le systeme du crops mixte,2 vol ,Paris,1665.
20.تحلیل و تعقید و تبییض و تكلیس بنا به اصطلاح ارباب این صناعت (مترجم).
21.و شاید همان «قاروره كه گردن او دراز بود و تنگ». شمس الدین محمد بن محمود آملی (از علمای قرن هشتم هجری) نفائس الفنون فی عرایس العیون، جزء سوم، تهران 1379هـ.ق، ص163(مترجم).
22.La Lumière dortant de soi-meme des ténèbres, écrite en vers italiens, trad.Par B.D.L.2é,paris,1693
23.صاحب رساله‌ی اسرار قاسمی (ملاحسین كاشفی؟) معنای اصطلاحات رمزی این صناعت از قبیل ارواح و اجسام و انفاس و مذكر و مونث و... را باز نموده و گفته است: «كیمیا یكی از اسرار الهی است و بجز محرمان اسرار غیب سزاوار این سرّ عظمی نباشند»، و در صفت شناختن كیمیاگران، منجمله آورده است كه كیمیاگر «از مزید استغنا كرده و هرگز سر به شاه و وزیر فرود نیاورد تا به سائر عوام چه رسد، و از مردم دور باشد و هرگز اختلاط نكند و... هرگز خود را فاش نكند...» اسرار قاسمی، چاپ سنگی كتابفروشی مروی، ص143-147 (مترجم).
24. مقایسه كنید با این اندیشه‌ی مولانا آنجا كه می‌فرماید (دفتر سوم، چاپ نیكلسون):
آسمان گوید زمین را مرحبا *** باتوم چون آهن و آهنربا
چون نماند گرمیش بفرستد او *** چون نماند تری و نم بدهد او
آسمان مرد و زمین زن، در خرد *** هرچ آن انداخت این می‌پرورد
ناصرخسرو نیز در همین معنی می‌گوید: «و گفتند آسمان فایده دهنده است و زمین فایده پذیرنده است و آسمان به مَثَل چون مردیست، و زمین چون زنی است، و موالید از نبات و حیوان و فرزندان این مرد و زنند». جامع الحكمتین، چاپ هنری كُربین- محمد معین، تهران-پاریس، 1953- 1332، ص261 (مترجم).
25. بیان پیچیده و دشوار فهم است كه این از ویژگی‌های شیوه‌ی نگارش گاستون باشلار است، با این همه مقصود كه آمیزش آسمان زمین است. مفهوم می‌افتد. (مترجم).
26.Novalis, Henri d`Ofterdingen, trad., P.136
27. پسر زئوس كه با یاری آتنا سر از تن هیولا مدوز (Méduse) جدا می‌كند و آن سر را به شاه Polydectès كه می‌خواست مادر پرسه را به چنگ آورد و به یارانش نشان می‌دهد و آنان با دیدن سر، به مجسمه‌های سنگی تبدیل می‌شوند (مترجم).
28.آتنا دختر زئوس الهه‌ی جنگجو و زن ایزد هوش و خرد، و حامی زنان با دانش و هنر است كه همواره دوشیزه و پاك می‌ماند (مترجم).
29.به شكل منشورهای دراز الوان كه بر اثر حرارت یا مالش، در آن قوه‌ی برق تولید می‌شود (مترجم).
30.در این دو بند، باشلار به زبانی مجازی و تمثیلی كه پیچیده است و فهم آن دشوار، از آتش عشق و فرو مردنش پس از كامیابی، سخن می‌گوید (مترجم).
31.ای كه باور نكنی فی الشجر الاخضر نار (مترجم).
32.Max Scheler, Nature et forme de sympathie, trad, P.120.
حدّ: نهایت چیز است (مترجم).
33.D`Annunzio, Le Feu, trad., P.325.
34.Paul Valéry, Pièces sur l`art, P.13
35.آتشی مزاج در زبان ما اصطلاحی است برای آدم حشری، زن باره، كسی كه به هماغوشی و كامگیری و تمتع سخت راغب باشد(مترجم).
36. پل والری، كتاب یاد شده، ص9.

منبع مقاله :
باشلار، گاستون، (1366)، روانكاوی آتش، ترجمه جلال ستاری، تهران: نشر توس، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.