مترجم: جلال ستاری
آتش در شیمی
در این مقاله سعی خواهیم كرد كه كوششهای آدمی برای شناسایی عینی پدیدههای زائیدهی آتش (Pyromène) را بررسی كنیم. اما به اعتقاد ما، به سختی میتوان این مسأله را مسألهای از تاریخ علوم شمرد، زیرا تحقیقاً علم در اینجا قلب شده است؛ به قسمی كه سرانجام، آنچه شرح خواهیم داد، منحصراً تاریخ موانع دست و پا گیری است كه انواع ادراكهای شهودی آتش بر سر راه علم ایجاد كردهاند. دریافتهای شهودی آتش، موانع معرفت شناختی (موانع راه معرفت شناسی)اند كه هرچه از لحاظ روانشناسی روشنتر باشند، به همان نسبت از میان برداشتنشان دشوارتر است. از یك جهت و شاید اندكی به طور غیرمستقیم، كار ما ادامهی روانكاوی، منتهی با دیدگاهی دیگر است. بدین معنی كه به جای روانكاوی كردن شاعر یا خیالپرداز، به روانكاوی عالم شیمی و زیست شناسان قرون گذشته، میپردازیم. اما این روانكاوی اخیر، تحقیقاً پیوستگی و استمراری بین اندیشه و خیال كشف میكند و درمییابد كه در این اتحاد و پیوند میان اندیشه و خیال، همواره اندیشه، مسخ و مغلوب شده است. بنابراین لازم است كه ذهن علمی را روانكاوی كنیم و آن را به بحث و تفكری برهانی واداریم كه به جای ادامهی خیالبافی، آن را متوقف میسازد، از هم میپاشد و منع میكند.
میتوان به آسانی با حجت و دلیل نشان داد كه طرح مسألهی آتش به صورت شرحی تاریخی، دشوار است (و آتش در قالب چنین وصفی نمیگنجد). م.ژ.س. گرگوری (M.J.C.Gregory) كتابی روشن و اندیشمندانه در خصوص تاریخ اصول عقاید و آراء پیرامون احتراق از هراكلیتوس (Héraclite) تا لاوازیه (Lavoisier) تألیف كرده است، اما در این كتاب، نظرات با چنان سرعتی مطالعه شدهاند كه فقط در پنجاه صفحه، شرح بیست قرن «علم» آمده است و این مقدار كافی به نظر رسیده است. به علاوه اگر با لاوازیه معلوم میشود كه این فرضیّات همه از لحاظ عینی نادرستاند، پس دربارهی خصیصهی عقلانی این نظرات باید وسواس و دقت بیشتر به خرج داد (و با نظر تردید به آن نگریست). بیهوده است كه بر سبیل ایراد و اعتراض بگویند نظرات ارسطو قابل قبولاند و میتوانند با تغییراتی مناسب، مراحل گوناگون شناسایی علمی را تبیین كنند و با فلسفهی دورههای مختلف وفق یابند؛ زیرا استحكام و دوام این اصول عقاید را تنها به مدد ارزش تبیینی آنها از لحاظ عینی، معلوم نمیتوان كرد. باید به غوررسی ژرفتری پرداخت و در این صورت است كه به ارزشهای ناخودآگاه دسترس مییابیم. و این ارزشهای ناخودآگاهند كه دوام و ثبات بعضی اصول و مبادی توجیهی را موجب میشوند. روانكاوی به كمك شكنجهی ملایمی باید دانشمند را به اقرار انگیزههای مگو و اعتراف نكردنیش، وادارد.
II
شاید آتش پدیدهای است كه بیش از هر پدیدهی دیگر، ذهن شیمیدانها را به خود مشغول داشته است. دیرزمانی میپنداشتند كه گشودن معمای آتش، در حكم شكافتن راز كیهان است. بوئرهاو (Boerhaave) در حدود سال 1730 هنوز مینویسد(1): «اگر در تشریح طبیعت آتش اشتباه كنید، اشتباه شما به تمام رشتههای فیزیك سرایت خواهد كرد، زیرا آتش در همهی فرآوردههای طبیعت... عامل اصلی است». نیم قرن بعد شیل (Scheele) از یك طرف تذكر میدهد كه (2) «تحقیق دربارهی آتش با مشكلات بیشماری مواجه بوده است. آدم وقتی به قرنهایی میاندیشد كه گذشتند بیآنكه شناسایی بیشتری دربارهی خواص حقیقی آتش به دست آید، وحشت میكند». و از طرف دیگر مینویسد: «بعضی اشخاص دچار اشتباه و مشكلی میشوند كه درست مخالف اشتباه (و مشكل) اول است، بدین معنی كه طبیعت و پدیدههای آتش را با چنان سهولتی تبیین میكنند كه به نظر میرسد تمام مشكلات رفع شدهاند. اما چه ایرادهایی كه بر آنان نمیتوان گرفت؟ گاه گرما، همان آتش بسیط و عنصری است، اما بعد كاشف به عمل میآید كه گرما، اثر و نتیجهی آتش است: در حالت نخست، روشنایی همانا پاكترین آتش و خود یك عنصر یا جسم بسیط است، در این حالت روشنایی، عنصری است كه در تمام سطح كره پخش و پراكنده است و این قوهی تحریك آتش بسیط است كه نیروی حركت مستقیم خود را به آن منتقل میكند. اما در حالت دوم، روشنایی، عنصری است كه میتوان آن را به كمك جوهر چرب (Acidum Pingue) به چنگ آورد و بر اثر انبساط این جوهر مفروض، آزاد میشود، الخ». این نوسان و تردید كه شیل آن را به خوبی باز نموده، نشانهی گویای دیالكتیك جهلی است كه از ظلمات (مجهول) به كوربینی میغلطد و به سادگی صورت قضیه را به جای راه حلّ آن میگیرد. چون آتش نتوانسته راز و رمز خود را بر آفتاب اندازد، پس آتش را علت عالم فرض میكنند و از آن پس همه چیز توجیه و روشن میشود. ذهن ماقبل علمی هرچه نادانتر باشد، مسألهای كه برای حل كردن برمیگزیند، بزرگتر است. و آنگاه دربارهی این مسألهی بزرگ، كتاب كوچكی میپردازد. كتاب ماركیز دوشاتله Marquise du Chatelet 139 صفحه دارد و از آتش بحث میكند.در دورههای ماقبل علمی، چنانكه میبینیم، محدود ساختن موضوع تحقیق، بسیار دشوار است. در مورد آتش، بیش از هر پدیدهی دیگری، بینشهای قائل به اصالت جان (Animisme) و بینشهای قائل به اصالت جوهر، آنچنان به هم آمیختهاند كه تفكیك ناپذیرند. در تألیف قبلی خودمان، این بینشها را جدا جدا اما علی العموم، مورد تحلیل قرار دادیم و در اینجا باید تركیب و اختلاط آنها را با یكدیگر بررسی كنیم. در كتاب پیشین توانستیم تحلیل و پیجویی خود را تحقیقاً در پرتو نظرات علمی كه رفته رفته تشخیص اشتباهات را ممكن ساختند، پیش ببریم. اما آتش برخلاف برق (الكتریسیته)، دانش خاص خود را نداشته است و همچون پدیدهای پیچیده كه در عین حال مربوط به شیمی و زیستشناسی است، در ذهن ماقبل علمی، باقی مانده است.
بنابراین در مورد آتش میباید جنبهی شامل مفهوم آن را كه با ابهام تبییناتی مطابقت دارد كه متناوباً و به نحوی پایان ناپذیر از حیات به جوهر متوسل میشوند و از جوهر به حیات، نگاه داشت تا بتوان پدیدههای آتش را شناخت.
پس آتش میتواند برای تصویر و تجسم نظریاتی كه در كتابمان راجع به صورت بندی ذهن علمی La Formation de L`Esprit Scientifique شرح دادیم، به كار آید. و خاصه به علت معانی و تصورات سادهدلانهای كه از آتش، اراده میشود، آتش نمونهی بارزی از مانع جوهرگرایی و مانع جانگرایی است كه هر دو، راه بر فكر علمی میبندند.
نخست مواردی را ذكر میكنیم كه احكام جوهرگرایانه بیهیچ دلیل و حجتی صادر شدهاند. كشیش ل.كاستل (Le Père L.Castel) در اصالت و واقعیت (جوهری) آتش تردید ندارد (3): «رنگهای سیاه در نقاشی، غالباً از اثرات (یا محصولات) آتش است. آتش همیشه اثری محلل و سوزان در اجسامی كه تحت تأثیر شدید آن قرار گرفتهاند، بجا میگذارد. بعضی معتقدند كه اجزاء آتشین، با آتشی واقعی، در آهك، خاكستر، ذغال و دود باقی میمانند». هیچ چیز این دوام و بقای جوهر آتش را در مادهی رنگین اثبات نمیكند، اما پیداست كه فكر جوهرگرا در كار است و موجد این اعتقاد كه هر چیزی كه لهیب آتش به آن رسیده باشد، حتماً سوزنده و بنابراین محلل و خورنده است.
گاه حكم جوهرگرا به صورتی ناب و اطمینان بخش و به راستی بدون هیچ دلیل و مأخذ، حتی تصویری، بیان شده است، چنانكه دوكارلا (4) مینویسد: «ذرات (مولكولهای) آتشین... گرما دهندهاند، چونكه هستند، و هستند چونكه بودند... این عمل یا تأثیر، وقتی قطع میشود كه آتشی نباشد». در اینجا جنبهی تكراری (متكرر المعلوم Tautologique) اسنادِ اصالت جوهری به آتش، به ویژه نمایان است. شوخی مولیر دربارهی خاصیت خوابآور تریاك كه خواب میآورد، مانع آن نمیشود كه نویسندهای مهم در اواخر قرن 18 بگوید خاصیت گرمادهندهی گرما، دارای خاصیت گرمابخشی است.
در نظر بسیاری، آتش دارای چنان ارزشی است كه هیچ چیز دامنهی سیطرهی آن را محدود نمیكند. بوئرهاو Boerhaave مدعی است كه دربارهی آتش به حدس و فرض سخن نمیگوید، اما بدون ذرهای تردید، سخن خویش را چنین آغاز میكند: «عناصر آتش همه جا دیده میشوند، در طلا كه جامدترین و سختترین اجسام شناخته است (5) و در خلایی كه Torricelli (6) كشف كرده، وجود دارد». (7) شیمیدان چنانكه فیلسوف، آدمی با سواد همچنانكه آدمی خیالباف، با چنان سهولتی به جوهریت آتش اعتقاد میورزند كه آن را هم در خلاء و فضای خالی مییابند و هم در جسم توپر درهم شده. بدون شك، فیزیك جدید كشف كرده است كه در خلاء یا فضای خالی، هزاران تشتشع حرارت تابنده جریان دارد، اما این تشعشعات را صفت یا از كیفیات فضای خالی نمیداند. اگر نوری در فضای خالی هوا سنجی كه تكانش میدهیم، پدید میآید، ذهن علمی از مشاهدهی آن چنین نتیجه نمیگیرد كه فضای خالی Torricelli حاوی آتش مكتوم بوده است.
اسناد جوهریت به آتش به سادگی تمام موجب جمع بین خواص و صفات متضاد میشود، چنانكه (ازینطریق) آتش به صورتهای پراكنده نیز میتواند تند و تیز باشد، و یا به صورتهای متمركز و فشرده، ژرف و ماندگار. رجوع به اصل غلظت جوهری و اقامهی آن، برای توجیه این همه جنبههای بس مختلف، كافی است. از نظر كارا (Carra) نویسندهای كه در اواخر قرن 18 كراراً به او استناد میكنند (8): «در كاه و كاغذ، مادهای كه به تمامی قابل اشتعال باشد، بسیار كم است، حال آنكه در ذغال سنگ به مقدار زیاد وجود دارد. معهذا دو مادهی اول زود آتش میگیرند، در صورتی كه دومی مدتی طول میكشد تا بسوزد. این تفاوت در خاصیت را فقط بدین وجه میتوان توجیه كرد كه مادهی سراسر قابل اشتعال كاه و كاغذ گرچه از مقدار همان ماده در ذغال سنگ كمتر است، اما ضمناً تمركز و غلظت آن نیز كمتر و بنابراین پخش و پراكندهتر است و در نتیجه قابلیت آن را دارد كه به سرعت، گسترش پیدا كند». بدینگونه تجربهای بیاهمیت مثل آتش گرفتن سریع كاغذ، به وسیلهی میزان غلظت ماده یا جوهر قابل اشتعال، با شدت و قوت توجیه میشود. در اینجا باید نیاز به توصیف جزئیات تجربهای ابتدایی را خاطرنشان كنیم. این نیاز به آوردن شرح موشكافانه، خصیصهی ممتاز اذهان غیرعلمی است كه دعوی دارند از هیچ چیز غفلت نورزیدهاند و همهی جنبههای تجربهای انضمامی را مدّ نظر داشتهاند. بدینگونه تند و تیزی آتش، مسائل نادرستی را مطرح میكند: زیرا این تندی و تیزی ذهن خیالپرداز ما را در كودكی سخت به شگفت آورده است! آتش پنبه یا كاه كه دیر نمیپاید، برای ناخودآگاهی، آتش مشخص و بخصوصی، به شمار میرود.
همچنین در ذهن ماقبل علمی و سست مارا (Marat)، تجربهی ابتدایی با ادراك شهودی قائل به اصالت جوهر، ارتباط مستقیمی دارد. در جزوهای كه ملخص تألیف او به نام بررسیهای فیزیكی دربارهی آتش Recherches physiques le feu است، چنین مینویسد: (9) «چرا جسم یا قوهی سیال آتشین، فقط به مواد قابل اشتعال بند میشود؟ به خاطر التفات خاصی كه میان این گلوبولها و مادهی آتش گرفتنیای كه در این مواد به حدّ اشباع هست، وجود دارد. این كشش، كاملاً روشن و مشخص است. هنگامی كه از طریق دمیدن (فشردن هوا) با آلتی كه (در آزمایشگاه و صنایع) برای ایجاد شعله به كار میرود، میكوشیم تا از مادهی اشتعال پذیر و سوختنی، شعلهای را جدا كنیم كه دارد آن را میبلعد، پی میبریم كه شعله بدون مقاومت به این جدایی تن در نمیدهد و بیدرنگ به مكانی كه رها كرده بود باز میگردد». مارا میتوانست در تكمیل تصویر خیالی جان گرایانهای كه بر ناخودآگاهی وی حاكم و مستولی است، بر آنچه گفته بیفزاید: «چنانكه سگان به طعمهای كه از آن دورشان كردهاند، بازمیگردند.»
این تجربهی كاملاً آشنا، میزانی برای سنجش سرسختی آتش، وقتی قوت میخورد، یعنی به چیز سوختنی و در حال سوخت چسبیده، میشود. مثلاً كافی است كه در فاصلهی نسبتاً دوری، بخواهیم شمع افروختهی نافرمانی را خاموش كنیم، یا بر مخلوطی از مسكرات تند (Punch) كه هنوز در حال جوش و خروش است، بدمیم تا میزانی ذهنی از پایداری و سركشی آتش، به دست آید. این مقاومت و سرسختی، به خشونت (و سختی) پایدار چیزهای جامد و بیجان برای لامسه، نیست. اما تأثیرش بیشتر است، برای آنكه كودك را وامیدارد تا دربارهی آتش به نظریهی جان گرایانهای قائل شود. در همه حال، آتش هوسبازی و ناسازگاری خود را آشكار میسازد: هم مشكل روشن میشود و هم به سختی خاموش. جوهر، هوسناك و نفسِ هوسناكی است، پس آتش، شخص است نه چیز.
گفتن ندارد كه این تندی و تیزی و جلدی و چالاكی و این سرسختی و لجاج آتش، صفات ثانویای هستند كه معرفت علمی آنها را كاملاً تبیین كرده و از اهمیت انداخته است و كار تجرید ذهنی صحیحی، بیاعتنایی به آنها را موجب شده است. تجرید علمی، درمان ناخودآگاهی است، و در بنیانگذاری فرهنگ، ایرادهایی را كه دربارهی همهی جزئیات تجربه میشود، رفع میكند.
III
اما شاید این تصور كه آتش به مانند موجودی زنده تغذیه میكند، در افكار و عقایدی كه ناخودآگاهی ما را میسازند، جای مهمتری داشته باشد. در ذهن انسان امروزی، خوراك دادن به آتش، مترادف روشن نگاه داشتن آنست و این اصطلاحی پیش پا افتاده و معمولی است، اما الفاظ بیش از آنچه فكر میكنیم بر ما مسلطاند و گاه تصویر خیالی كهنه، همان زمان كه واژهی قدیمی به زبان میآید، به ذهن خطور میكند.گرد آوردن متونی كه در آنها خوراك آتش به معنای لفظی آن آمده، دشوار نیست. (10) نویسندهای از قرن 16 تذكار میدهد (11) كه «مصریان میگفتند آتش جانوری دلفریب و سیرایی ناپذیر است، و هر چه را كه زاده میشود و میبالد، میبلعد، و عاقبت خود را نیز، پس از آنكه پر خورد (و دیگر چیزی برای خوردن نداشت)، به كام در میكشد، زیرا با دارا بودن حرارت و حركت، نمیتواند از خوراك و هوا برای آنكه بتواند نفس تازه كند، چشم بپوشد». این الهام در سراسر كتاب ویژنر، بسط یافته است. مؤلف همهی خصائص عمل هضم را در شیمی آتش، باز مییابد. از این قرار به نظر او، چنانكه برای بسیاری نویسندگان دیگر، دود، مدفوع آتش است. (12) ایضاً نویسندهای از همان دوران میگوید: (13) «پارسیان به هنگام تقدیم قربانی و فدیه به آتش، در معبد به آن خوراك پیشكش میكردند و این ورد را میخواندند: بخور و نوشخواری كن آتش، ای سرور همهی جهان». (14)
هنوز در قرن 18، بوئرهاو (Boerhaave) «لازم میداند كه در تحقیقی مبسوط، تصریح كند كه مراد از خوراك آتش چیست... اگر آنها (مواد سوختنی، خوراك آتش) را در قالب معنایی فشرده بدین نام مینامند، ازینروست كه میپندارند (این مواد) واقعاً در حكم خوراك از برای آتشاند، و بر اثر عمل آتش، تبدیل به جوهر آتش بسیط و عنصری میشوند، و طبیعت خاص و ابتدایی خود را (همچون جامهی عاریتی) دور میافكنند تا طبیعت آتش را (چون جامهی نو) به بر كنند؛ و در اینجا واقعیتی را به حدس درمییابیم كه درخور بررسی اندیشیده و سنجیدهایست.» (15) و این كاری است كه بوئرهاو در صفحات متعدد میكند. و قضا را همو كه میخواهد (اشراق و ادراك شهودی) را از میان بردارد و زایل سازد، در برابر آن اشراق جان گرایانه به درستی از خود پایداری نشان نمیدهد. درواقع آدمی هرگز در برابر پیشداوریها، وقتی در تعرض به آنها، تعلل و تأخیر روا میدارد و وقت بسیار تلف میكند، كاملاً تاب نمیآورد. در هر حال بوئرها و پیشداوری جان گرایی را به قیمت تقویت پیشداوری اصالت جوهر، از ذهن خود میراند، بدین معنی كه در اصول عقایدش، خوراك آتش، به جوهر آتش، تبدیل میشود (یعنی خوراك، مانند آتش میگردد). این مانند گردی جوهری (تبدیل جوهر خوراك به جوهر آتش) در حكم نفی روح و حقیقت شیمی است. شیمی میتواند چگونگی تركیب و جفت و جور شدن مواد، اختلاط و به هم آمیختگی و یا پهلوی هم قرار گرفتن آنها را بررسی كند. این سه مفهومی است كه قابل اثباتاند. اما شیمی هرگز نمیتواند بررسی كند كه چگونه مادهای و جوهری، ماده و جوهر دیگر را مانند خود میگرداند. و وقتی این مفهوم یا تصور مانند گردی را كه صورت كمابیش عالمانهی مفهوم تغذیه است، بپذیرد، میخواهد مجهول را به واسطهی چیزی كه مجهولتر است روشن كند؛ یا به بیانی دیگر، روشنائیهای دروغین تجربهی درونی گوارش را بر توجیهات عینی بتاباند.
ملاحظه میكنیم كه ارزشگذاریهای ناخودآگاهانهی خوراك آتش تا به كجا میكشد و چه مطلوب و پسندیده است روانكاوی كردن چیزی كه میتوان آن را عقدهی پانتاگروئل (Pantagruel) (16) در ناخودآگاهی ذهنی ماقبل علمی نامید. چون درواقع این باور داشت كه هرچه میسوزد باید خوراك آتشین (Pabulum Ignis) بخورد، اصلی ماقبل علمی است. به همین جهت هیچ چیز، در كیهان شناختهای قرون وسطی و عصر ماقبل علمی، به اندازهی مفهوم خوراك برای اختران و كواكب، عمومیت ندارد. بویژه كاركرد بخارات متصاعد از زمین غالباً جز این نیست كه خوراكِ ستارگان باشند. این ابخره، خوراك ستارگاناند و ستارگان، خوراك خورشید. برای نشان دادن دوام و قوت (نقش)اسطورهی گوارش در تبیین پدیدههای مادی، در اینجا فقط چند نوشته را كه از میان متون دورههای متأخر برگزیدهایم، میآوریم. مثلاً روبینه در 1766 مینویسد: (17)«گفتهاند و این سخن مقرون به حقیقت مینماید كه كرات نورانی از ابخرهای كه از كرات تیره میگیرند، تغذیه میكنند، و خوراك طبیعی این كرات تیره، اجزاء آتشینی است كه كرات نورانی پیوسته برای آنها به وفور میفرستند، و لكههای گسترده و تیرهی خورشید كه هر روز میبینیم چیزی جز تودهی ابخرهی زبر و ستبری كه خورشید جذب میكند و (همواره) بر حجم آن (18) افزوده میشود، نیست. و آن دودهایی كه به نگاه گویی از سطح خورشید برمیخیزند، برعكس، به سوی آن میشتابند و به روی آن مینشینند و سرانجام خورشید چنان مقدار عظیمی از مواد ناجور جذب میكند كه نه تنها، از آنها پوشیده میشود، و آن مواد بر سطحش مینشینند، چنان كه دكارت دعوی كرده، بلكه (مواد مزبور) كاملاً در آن نفوذ میكنند. آنگاه خورشید خاموش خواهد شد و به اصطلاح خواهد مرد، چون از حالت نورانی كه زندگانی اوست، به حالت تیرگی و كدری كه میتوان در مورد خورشید آن را مرگ حقیقیش نامید، نقل خواهد كرد. درست به مانند زالو كه آنقدر خون میمكد تا میمیرد.» چنانكه میبینیم حدس شهودی هضم غذا، بر اندیشه حاكم است: از دیدگاه روبینه، خورشید شاه، بر اثر شكم بارگی، خرقه تهی میكند.
این اصل تغذیهی ستارگان با آتش، بسیار روشن و واضح میشود وقتی این تصور سخت متداول در قرن 18 را قبول كنیم كه «همهی ستارگان از یك گوهر آسمانی آتش مثالی (Subtil) آفریده شدهاند.» (19) ستارگان ساخته شده از آتش مثالی و آسمانی را با گوگرد سخت و خشك مانند فلز كه آفریدهی آتش زبر و ستبر زمینی است، قیاس میكنند و این قیاس (حكم بر چیزی برحسب مشابهت با چیز دیگر) یا تمثیل را اساس قرار میدهند، و میپندارند كه بدینگونه پدیدههای زمین و پدیدههای آسمان را به هم پیوستهاند و (با جمع بین آن دو)، نظری شامل دربارهی كلّ عالم به دست آوردهاند.
بدینگونه تصورات كهن باقی میمانند و از دورهای به دورهی دیگر منتقل میشوند، و با همان صبغهی ساده دلانهی ابتدائیشان همواره در تخیلات كمابیش عالمانه، طاهر میگردند. به عنوان مثال نویسندهای از قرن 17، معتقدات یونان باستان و عقاید زمانهی خود را به سادگی تمام چنین به هم میبافد:(20)«به علت آنكه ستارگان در روز ابخره جذب میكنند تا شب هنگام از آن (خوراك) بخورند، اوریپیدس شب را دایهی ستارگان زرین نامیده است». بدون اسطورهی هضم غذا، و بدون این وزن و آهنگ معدی یا معدهزای وجود كبیر یعنی عالمی كه میخوابد و میخورد و برنامهی خورد و خواب خود را برحسب روز و شب تنظیم میكند و با گردش شبانه روزی تطبیق میدهد، بسیاری از دریافتهای شهودی ماقبل علمی یا شاعرانه، تبیین ناپذیر میبودند.
IV
در روانكاوی شناسایی عینی، پی بردن به این مسأله كه چگونه دریافت شهودی مالامال از عاطفه، همانند دریافت شهودی آتش، برای تبیین پدیدههای نو نیز به كار میآید، خاصه جالب توجه است. و این درست چیزی بود كه هنگامی كه اندیشهی ماقبل علمی درصدد تبیین پدیدههای برق (الكتریكی) برآمد، روی داد.هنگامی كه تن به افسون حدس یا دریافت شهودی اصالت جوهر داده و به همان مكاشفهی فریبنده، بسنده كرده باشیم، دیگر پیدا كردن دلیل برای اثبات این امر كه قوهی سیال برق، چیزی جز آتش نیست، دشوار نیست. چنین است كه كشیش دو مانژن (Abbé de Mangin) زود قانع میشود و از روی یقین میگوید: (21) «نخست اینكه در تمام اجسام زفتی و گوگردی (قیردار و گوگرددار) از قبیل شیشه و قطرانها، مادهی برقی وجود دارد؛ همچنانكه رعد، برق خود را از قیر و زفت و گوگردی كه توسط تابش خورشید جذب میشوند، میگیرد.» پس از این دیگر دلیل بیشتری برای اثبات اینكه شیشه حاوی آتش است و بنابراین (توجیه) محسوب داشتنش جزء مقوله یا طبقهی گوگردها و قطرانها، لازم نیست. چنانكه برای كشیش دو مانژن «بوی گوگردی كه از (شیشه)برمیخیزد، هنگامی كه ضمن مالیده شدن میشكند، (دلیل قانع كنندهایست برای اثبات این مطلب كه) قطران و روغن موادی هستند كه در شیشه بیشتر از مواد دیگر، وجود دارند». آیا باید این ریشهشناسی قدیمی اما همواره فعال در ذهن ماقبل علمی را نیز یادآور شد كه به موجب آن زاج یا جوهر گوگرد خورنده و محلّل، در اصل همان روغن شیشه است؟
دریافت شهودی تو و درون، كه با دریافت شهودی اصالت جوهر دارای پیوندهای استواری است، در اینجا بیهیچ پرده پوشی ظاهر میشود و این ساده دلی دو چندان شگفت انگیز است كه مكاشفه یا اشراق موردنظر، دعوی تبیین پدیدههای علمی كاملاً مشخصی را دارد. «خداوند خاصه در روغنها، قطرانها، زفتها، چربیها، آتش به ودیعت نهاده است، چنان كه گویی در قوطیهایی حبس شده باشند». و به مجرد آن كه استعارهی خاصیت جوهری حبس شده در قوطی را پذیرفتیم، سبك سخن مشحون به تصاویر و تشبیهات میشود. اگر آتش برق «میتوانست به درون دانهها (گلولهها)ی كوچك آتشینی كه نسج اجسام از آنها آكنده است، رخنه كند، اجسامی كه خود برقدارند، اگر میتوانست سرِ بستهی این توده انبانهای كوچك را كه این آتش پنهان و مكتوم و درونی در آنها محبوس شده، بگشاید تا آنها همه به هم بپیوندند؛ آن وقت این اجزاء آتش رها شده، تكان خورده، به هم فشرده و كوفته، از بند رسته، افسار گسیخته، گرد آمده، و سخت زیر و رو شده؛ به آتش برق، حركت، قدرت، تندی سرعت، شدت و حدّتی، میبخشیدند كه جسم مركب را از هم میشكافت، درهم میشكست، میسوخت و ویران میكرد». اما نظر به آنكه چنین چیزی محال است، اجسام مثل صمغ كه بالذات دارای برقاند، میباید آتش را در قوطیهای كوچكشان در بند نگاه دارند، و نمیتوانند با برقراری ارتباط، برق كسب كنند. اینست تبیین درهم و برهم و پیچیده و سخت تصویری و تمثیلی و در آكنده به لفاظی از برای خصلت اجسامی كه به خوبی هادی برق و حرارت نیستند. وانگهی این تبیین كه در خاتمه، وجود خاصیتی را (در بعضی اجسام) نفی میكند (و بر آن تأكید میورزد)، سخت شگفت انگیز است. چون ضرورت این نتیجه گیری به درستی روشن نیست، و چنین مینماید كه فقط برای قطع رشتهی خیالبافیای آمده است كه بسیار راحت و آسان گسترش پیدا میكرد، چون فقط كافی بود كه لغات مترادف را گرد بیاوریم و كنار هم بگذاریم تا ادامه یابد.
وقتی پی بردند كه جرقههای برقی كه از بدن برقدار انسان بیرون میآید، عرق (الكل به دست آمده از تقطیر گیاهان، میوهها و دانهها و غیره)را آتش میزند، سخت به شگفت آمدند. پس آتش برق، آتشی حقیقی بود! وینكلر (Winckler) «حادثهای چنین شگرف و خارق العاده» را خاطرنشان میسازد. زیرا درنمییافتند چگونه چنین «آتش» فروزان، گرم، و سوزانی ممكن است بدون هیچ زحمت و اذیتی، در بدن انسان نهفته و گنجیده شده باشد. ذهنی به دقت و موشكافی ذهن وینكلر، در اصل موضوعهی مذهب اصالت جوهر شك نمیكند و مسألهی نادرست زیر از همین فقدان نقد فلسفی زاده میشود (22): «هیچ قوهی سیال (و جریانی) نمیتواند چیزی را بسوزد، مگر آنكه دارای ذات آتش باشد». و چون آتش از بدن انسان خارج میشود، پس قبلاً در بدن انسان جا داشته است. آیا حاجت به گفتن دارد كه ذهنی ماقبل علمی كه نادانسته (بیآنكه خود گمان برد)، فریفتهی احكام گمراه كنندهای شده، با چه سهولتی این استنتاج را میپذیرد؟ تنها سرّ و رازی كه ناگشوده میماند اینست كه آتش، الكل را در خارج از بدن شعلهور میكند، حال آنكه نسوج را در درون بدن نمیسوزاند. معهذا این بیسرانجامی دریافت شهودی واقع گرا، موجب تخفیف و كاهیدگی واقعیت آتش نمیشود. اصالت واقعیت آتش، جزء زوالناپذیرترین واقعگراییها (واقعپنداریها)است.
V
واقعیت بخشیدن (23)به حرارت و آتش (یعنی تجسم و تصور آن به صورت چیزی و آلتی مادی در اجسام)، وقتی كه در مورد مواد خاص مثل مواد نباتی، به كار بسته میشود، نیز سخت شگفت انگیز است. گمراهی ناشی از واقع پنداری، ممكن است به معتقدات و كردههای عجیب و غریب بیانجامد. اینك نمونهای از میان هزاران نمونه كه از كتاب بیكن Bacon (Sylva Sylvarum 456) برگرفتهایم: «به خاطر وجود بعضی مناسبات، اگر در تنهی درخت توت سوراخهایی حفر كنیم، و توی آنها، نوكهایی بگذاریم كه با چوب بعضی درختان گرم مزاج مثل درخت بنه (Térébinthe) درختچهی مصطكی (Lentisque)، نوعی درخت صمغدار آمریكای مركزی (Gayac)، سرو كوهی یا سندروس (Genè vrier) (24) و غیره درست كردهایم، توتهای عالی به بار خواهد آمد، و درخت محصول زیادی خواهد داد. همهی این نتایج را میتوان به این گرمای اضافی كه شیره و حرارت طبیعی درخت را تحریك و تقویت میكند و جان میبخشد، نسبت داد.» این اعتقاد به اثربخشی مواد گرم در بعضی اذهان، سخت زنده است. اما غالباً رفته رفته، افول كرده، به صورت استعاره و نماد درمیآید. از همین رو تاجهای زینتی ساخته شده از برگهای درختچهی غار (برگ بو، خرزهره) ارزش خود را از دست دادند و امروزه با كاغذ سبز، ساخته میشوند. اینك نمونهای از ارزشگذاری همان تاج وقتی دارای اعتبار تام و تمام بود (25): «شاخههای این درختچه كه در یونان باستان برای بزرگداشت فاتحان زمین (و بر سر آنان گذاردن همچون تاج و دیهیم) از طرف خورشید، اختصاص یافته بود، اگر به هم سائیده شوند یا به هم بخورند، مثل استخوانهای شیر، آتش تولید میكنند.» و این است نتیجهی واقع پندارانهای كه ازین باور داشت، زود به دست میآید: «گیاه غار، زخمهای سر را درمان و لكههای صورت را پاك میكند.» ناصیهی آدمیزاد در زیر تاج، چه درخشش تابناكی دارد! در روزگار ما كه همهی ارزشگذاریها، تبدیل به استعاره شدهاند، تاجهای افتخار برگ غار، فقط درد آدم خودخواهی را كه قلب آكنده از كبر و نخوتش ریش ریش شده، شفا میدهد.ما اكنون تمایل داریم كه همهی این معتقدات ساده دلانه را به دیدهی اغماض بنگریم چون دیگر از آنها فقط معنایی استعاری اراده میكنیم، و از یاد میبریم كه روزگاری، آنها با واقعیات روانشناختی تطبیق میكردهاند. و اما قضا را استعارات همیشه از محتوای واقعپندارانه و انضمامیشان كاملاً زدوده نشدهاند، و هنوز در بعضی تعریفهای صحیحاً مجرد، مختصری از معنای غیرمجرد و مخالط باقی مانده است. روانكاوی شناسایی عینی باید این واقع یا محسوسزدایی را از سر بگیرد و به اتمام برساند. آنچه دقیقاً میزانی برای سنجش عقاید و آراء خطا دربارهی آتش به دست میدهد، اینست كه این اشتباهات هنوز و شاید بیش از هر سهو دیگر، با احكام انضمامی و با تجارب صمیمانهی نیندیشیده، پیوسته و مربوطاند.
بدینگونه خصوصیات كاملاً مشخصی كه میباید به طور خاص مورد مطالعه قرار گیرند، تنها با استناد به آتشی درونی تبیین میشوند. چنین است «قوت خارق العادهای كه در بعضی نباتات... كه از بعضی گیاهان همجنس خود مقدار بسیار بیشتری آتش دارند، مشاهده میكنیم. مثلاً گیاه سریع الاحساس، بیش از هر گیاه یا شیئی طبیعی، به این آتش نیازمند است و ملاحظه میكنیم كه وقتی جسم دیگری آن را لمس میكند، گیاه چون باید بخش بزرگی از آتش یعنی زندگانی خود را به آن جسم منتقل سازد، بیمار میشود و برگها و شاخههایش خمیده میشوند و قوت و صحت خود را زمانی باز مییابد كه از هوای پیرامون، آتش تازه جذب كرده باشد». این آتش درونی كه آدم یا شیئی به غایت حسّاس و سریع التأثر (مثل درخت ابریشم یا شب خسب) آنقدر بیرون میدهد تا از تاب و توان برود و بیرمق گردد، برای روانكاو اسم دیگری دارد. این آتش درونی، متعلق شناسایی عینی نیست. هیچ چیزی كه بتواند از لحاظ عینی، قیاس گیاهی سریع الاحساس و فاقد عكس العمل (یعنی بدون قدرت مقابله) را با گیاه حساسی كه از آتش درونیش خالی شده، موجه بنماید، وجود ندارد. روانكاوی شناسایی عینی، باید همهی یقینهای علمی را كه از راه تجربهی مشخص عینی، حاصل نیامده، ردیابی و پیگیری كند.
در هر مورد و زمینهای، این حكم را بدون كوچكترین دلیل و مأخذی، تكرار میكنند كه آتش، مبداء زندگی است. این حكم آن قدر قدمت دارد كه مسلم و بیچون و چرا به نظر میآید، و چنین مینماید كه علی العموم قانع كننده است، به شرط آنكه در هیچ مورد خاص به كار بسته نشود. هرچه كاربرد آن حكم دقیقتر باشد، بیشتر تمسخرانگیز جلوه میكند. چنان كه مامایی در پایان رسالهی مبسوطی دربارهی رشد جنین و فایدهی مایهی مشیمهی جنین، چنین اظهار عقیده میكند كه آب، این مایع حامل هرگونه غذا برای سه عالم (جماد، نبات، حیوان) باید از آتش، جان بیابد. در پایان رسالهاش نمونهی سخیفی از دیالكتیك طبیعی آب و آتش میتوان یافت، بدین قرار (26): «رستن گیاه، حاصل نوعی آزمندی است كه (آتش) برای تركیب شدن با آب دارد كه به راستی مدبّر و تعدیل كنندهی اوست.» این دریافت شهودی آتش به مثابهی جوهری اصیل كه به آب، جان و توان میبخشد، آنقدر فریبنده و گمراه كننده است كه مؤلف ما را بر آن میدارد تا نظریهای علمی را كه به سادگی و روشنی تمام مبتنی بر قانون ارشمیدس است، «ژرف» یعنی مستدل سازد. مینویسد: «سرانجام روزی این عقیدهی سخیف را كه آب چون به بخار تبدیل شد، در هوا متصاعد میشود، زیرا در این حالت جدید سبكتر از همان مقدار حجم هواست، به دور خواهند انداخت؟» از نظر داوید، قانون ارشمیدس، به علم ابتدایی قواعد حركات و قوای محركه (علم حیل) مربوط میشود؛ برعكس (به زعم او) واضح است كه آتش، یعنی این جریان یا قوهی سیال جانبخش: «و هرگز عاطل و بیكار» است كه آب را به دنبال خود میكشد و برمیانگیزد و بالا میبرد.» (27) «آتش شاید آن اصل فعال، آن سبب ساز ثانوی باشد كه همهی نیروی خود را از خالق گرفته و كتاب مقدس آن را با این الفاظ وصف كرده است:
Et spiritus Dei ferebatur super aquas
« و روح خدا بر روی آبها متحرك بود». چنین است طیران مامایی كه دربارهی مایع مشیمهی جنین به تفكر پرداخته و از آنجا به آسمان پرواز كرده است.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1.Boerhaave,Eléments de Chimie,trad.2 vol.Leide 1752 , t.I.p.144
2.Charles-Guillaume Scheele.Traité chimique de l`air et du feu trad.Paris.1781
3.R.-P.Castel,L`Origine des couleurs,Paris, 1740,p.34
اصطلاحی كه باشلار در این مورد به كار میبرد: رآلیسم به معنای واقع پنداری (و نه واقع گرایی) است (مترجم).
4.Ducarla، نوشتهی یاد شده، ص4.
5.شهریار بهمنیار پارسی (تجارب شهریاری، به كوشش محمدتقی دانش پژوه، 1343، ص81-84)از قول افلاطون میآورد كه از «جواهر آتشی» هستند، ارواح (یا «قوت روحانیت») این معدنیات: زر، نقره، سرب، ارزیز، آهن، مس (مترجم).
6.فیزیكدان ایتالیایی (1608-1641)، پیرو گالیله (مترجم).
7.Boerhaave، كتاب یاد شده، جلد اول، ص145.
8.Carra,Dissertation élémentaire sur la nature de la lumière,de la chaleur,du feu et de l`éléctricité, Londres,1787,p.50.
9.Marrat,Décoverte sur le feu, l`électricité et la lumière,constatées par une suite d`expérience nouvelles,paris,1779,p.23
10.به قول ابن یمین:
آتش ار هیچ نیابد كه خورش سازد از آن *** كارش اینست كه بنشیند و خود را بخورد.
[امثال و حكم، علی اكبر دهخدا]
خواجه ابوحاتم مظفر بن اسماعیل اسفزاری «اندر چگونگی تولد حریق»، به بخاری كه «مادت غذای حریق» یا «جوهر آتش» است، اشاره كرده گوید:
«اما صورت حریق چنان بود كه مادهی بسیار كه بر آن مادهی دهنیت غالب باشد، بر روی زمین جمع شود، و آفتاب سخت گرم بدو تابد، و از او بخاری برخیزد كه اندر آن مقداری دهنیت بود، و غذای آتش را بشاید، و به بالا برمیرود، و از بسیاری بخار و مادت از زمین منقطع نشود، تا آنگاه كه سر جرم این بخار از هوا برگذرد، و به جوهر آتش رسد، و به سبب چربی آتش اندرو گیرد، و شعله شود، و آن شعله بدان مادت پیش باز میآید، تا آنگاه كه بر زمین رسد، و از آن مادت آویزد كه بخار از وی برخاسته است، و آن مادت را و هرچه بر حواشی آن بود بسوزاند.
«و هركس كه خواهد كه بازگشتن شعلهی آتش را به جانب زمین معاینه بیند، دو شمع افروخته به دو دست بگیرد، و اندر یكی دم دمد، تا شعلهی افروخته او فرو میرد، و دود چرب از وی برآمدن گیرد، آنگاه سبك آن شمع كشته را در زیر شمع افروخته دارد، تا دودش به شعلهی او رسد، بیند كه آن شعله بدان دود به زیر فرود آید، و آن شمع كشته را برافروزاند.» رسالهی آثار علوی (تألیف شده در اواخر قرن پنجم هجری)، به تصحیح محمدتقی مدرس رضوی 1356، ص20-21 (مترجم).
11.Blaise de Vigenère,Traite du fu et du sel,Paris,1622,p.60
12.مقایسه كنید با این فكر كه «فلك به طور كلی نیك شباهت دارد به شخص زندهای كه ستارگان تابناك به منزلهی حواس، و انواع افلاك كه متصل به هماند، به جای اعضای وی است و آنچه درون فلك است یعنی عالم كون و فساد نظیر فضول و رطوباتی است كه در جوف حیوان است و بسا كه در آن فضول و رطوبات حیوانی متمكن میگردد، مانند كرمها، چنانكه در عالم كبیر، انسان و حیوانات دیگر متكون میشوند» كه این خود شبیه است به مضمون این رباعی منسوب به افضل الدین كاشانی:
حق جان جهانست و جهان جمله بدن *** اصناف ملائكه حواس این تن
افلاك و عناصر و موالید، اعضا *** توحید همین است و دگرها همه فن
ابن طفیل، زندهی بیدار (حیّبن یقطان)، ترجمهی بدیع الزمان فروزانفر، تهران، 1351، ص91 (مترجم).
13.Jourdin Guibelet,Trois Discours philosophiques, Evreaux,1603,p.22
14.بنا به اعتقادات مذهبی ایرانیان قبل از زرتشت و هندیان همزمان آنان، یكی از قدرتهای بزرگ عالم هستی آتش است و «به همان قسم كه وایو (الههی باد) همه چیز را احاطه كرده داخل هر موجودی میرود و به همه چیز زندگی میبخشد، آتش نیز در تمام موجودات زندهی جهان وجود دارد. گرمی خون و حرارتی كه از فعالیتهای انسان و از جنبشهای مغزی او به وجود میآید، همه و همه از آتش است. آتش در تمام موجودات در حال رشد وجود دارد. هنگامی كه درختان را به یكدیگر بمالند، از آنها جرقهی آتش پدیدار میگردد. آتش حتی در آب و در سنگ نیز هست. آتش بزرگ محیط جوّ به صورت نورهای آسمانی و خورشید بر ما نمایان میشود. هم در ایران و هم در هندوستان، الههی آتش ارتباط نزدیكی با ریتا Rita (اوستائیاش Asa) مظهر نظم و ترتیب جهانی دارد. از آنجا كه الههی آتش همواره بین زمین و آسمان در حال حركت است، لذا وی پیام آور خدایان محسوب میگردد. آتش در روی زمین دوست انسانهاست. هنگامی كه در خارج از مسكن انسان شعله ور باشد، حیوانات وحشی و ارواح پلید را دور نگاه میدارد و وقتی كه در آتشدان داخل منزل بسوزد، یار گرامی اهل خانه و به منزلهی خدای خانواده است.. در مراسم قربانی، آتر Atar (آتش) فدیههایی به صورت گوشت و چربی كه در آن سوزانده میشود، دریافت میدارد. جز آن آتش فقط به صورت الههای آسمانی پرستش و ستایش میگردد و همواره با چوبها و روغنهای خوشبو و خشك و معطر، تغذیه و فروزانتر میگردد. اعتقاد به آتر به منزلهی آتش آزمایش گنهكاران به قبل از زمان زرتشت مربوط میگردد.» پروفسور كاری بار، دیانت زرتشتی، (مجموعهی مقالات)، ترجمهی فریدون وهمن، 1348، ص80-81.
بنابراین «آتش از زمان قدیم در زندگی و عبادات قوم هند و اروپائی عامل مهمی محسوب میگردیده است. ولی زرتشت به آن جنبهی اخلاقی و معنوی داد و آن را علامت و نشانهی زندهای از پاكی و طهارت دانست. با توجه و احترام به آتش، انسان متوجه قدرت و وجود راستی و پاكی و لزوم یاری و پشتیبانی و تقویت آن میشود. به نظر زرتشتیان، توجه آنان به آتش، دلیل بر آتش پرستی نیست، بلكه نظیر توجه مسلمین به قبله و احترام مسیحیان به صلیب میباشد. اما از آنجا كه آتش عنصری زنده است و اگر بدان توجه نشود، خاموش شده و میمیرد، لذا بهتر میتواند به عنوان مظهر و نمونهی چیزی، مورد تجسم قرار گیرد و ازینروست كه توجه و احترام به آن در اساس پرستشهای دینی، ریشهی عمیق دوانده است». دكتر مری بویس، همانجا، ص156 (مترجم).
15.Boerhaave، نوشتهی یاد شده، ج1، ص303.
16.غول بسیار خوار قهرمان معروف فرانسوا رابله F.Rabelais (1494-1553) (مترجم).
17.Robinet، كتاب یاد شده، جلد اول، ص44.
18.حجم ابخره (مترجم).
19.Joachim PolemanmNovelle Lumière de Médecine,du mystère du soufredes philosophes,Trad. du latin,Rouen,1721,p.145
20.Guibelet، كتاب یاد شده، ص22.
21.Abbé de Mangin,Question nouvelle et intéressante sur l`éléctricité,1749,pp.17,23,26
22.Winckler,Essai sur la nature ,les effets et les causes de l`éléctricité, trad, paris,1748,p.139.
23.la réalisation
24.شمس الدین محمد بن ابی طالب انصاری دمشقی در نخبة الدهر فی عجایب البر و البحر (ترجمهی سید حمید طبیبیان، 1357، ص125) در ذكر سنگهای روغنی و چربی دار و صمغ دار مینویسد كه زرنیخ سرخ (سندروس) از آن جمله است و مؤلف دیگری میگوید: «اگر سندروس بكوبند تا چون غبار شود و اندر پارهی پوست كنند و در دهان نهند و شمع افروخته را در دست گیرند و آن سندروس در روشنایی شمع بدمند، آتشی بزرگ از آن خیزد چنانك هر كجا كه برسد بسوزاند، و مردم پندارند كه آتش از دهان او میسوزد.» ابوبكر مطهر جمالی یزدی (قرن ششم)، فرخنامه، به كوشش ایرج افشار، 1346، ص184 (مترجم).
25.Jean-Baptiste Fayol, L`Haemonie céleste,paris,1672,p.320.
26.David,كتاب یاد شده، ص 290-292.
27.مقایسه كنید با این مثل فارسی:
آتشی كآب را بلند كند *** بر تن خویش ریشخند كند
سنایی، امثال و حكم علی اكبر دهخدا (مترجم).
منبع مقاله :
باشلار، گاستون، (1366)، روانكاوی آتش، ترجمه جلال ستاری، تهران: نشر توس، چاپ اول.