مترجم: جلال ستاری
آتش در شیمی
VI
آتش به عنوان جوهر، قطعاً جزء جوهرهائی است كه ارزشمندتر از بقیه (جوهرها) دانسته شدهاند، و به همین لحاظ جوهری است كه احكام عینی را بیش از بقیه به انحراف میكشاند و مغلوط میكند. از بسیاری جهات، ارزشگذاری آتش، به پایهی ارزشگذاری طلا میرسد. طلا صرفنظر از ارزشهای (مفروض) بالندگی و رویندگیش (1) (به مثابهی جوانه زدن تخم) كه در تغییر جهشوار ماهیت فلزات اهمیت دارد، و نیز سوای ارزشهای درمانیش در داروسازی (قرابادین) ماقبل علمی، فقط دارای ارزشی تجاری است. (2) حتی غالب اوقات كیمیاگر، ازینجهت اعتباری برای طلا قائل میشود كه طلا، مخزن آتش بسیط عنصری است: «مغز و جوهرهی طلا از آتش است.» وانگهی به طور كلی، آتش كه به راستی ارزشهای متغیر گوناگون یافته (و ازین بابت چون بُت عیار هر بار به شكلی درآمده است)، چیزیست كه از ماوراء طبیعیترین ارزشهای اصلی تا آشكارترین فواید و خواص، به آن نسبت كردهاند، و حقیقتاً اصل فعال اساسیایست كه شیرهی همهی تأثیرات طبیعت در آن جمع آمده است. كیمیاگری از قرن 18 مینویسد: (3) «آتش... طبیعتی است كه به عبث كاری نمیكند، سرگردان و هرزه گرد نیست، و بدون او هیچ چیز درست نمیشود.» گذرا خاطرنشان كنیم كه نویسندهای رمانتیك از شور عشق، جز به این شیوه، سخن نخواهد گفت. كمترین مداخلهی آتش، كارساز است؛ همین قدر كافی است كه آتش خود را بنماید تا قدرتش بر همه آشكار شود: «همیشه كمترین مقدار آتش، از لحاظ كیفی در مرتبهی نخستین است» (یعنی دارای حد اعلای كیفیت و خاصیت است). این تأثیر كمیّتهای خرد، سخت پر معنی است، و وقتی بدون هیچ دلیل و مأخذ عینی، چنان كه در همین مورد، به اندیشه خطور میكند (و به صورت اعتقاد درمیآید)، بدانجهت است كه كمیّت خرد موردنظر، به سائقهی ارادهی قدرت طلبی (و ارادهی معطوف به قدرت یا به حساب قدرت بیحساب آن) تجلیل شده است. (4) آرزو دارند كه میتوانستند تمام تأثیر شیمیایی را در باروت یا مادهی منفجرهای كه باعث پرتاب گلوله میشود، همهی كینهی عالم را در سمّی كه برق آسا میكشد، عشقی بیكران و به زبان نیامدنی را در پیشكشی ناچیزی، گرد آورند. (5) آتش دارای تأثیراتی ازین دست در ناخودآگاهی ذهنی ماقبل علمی است. ذرهای آتش در بعضی خواب و خیالهای جهانشناختی، برای آتش زدن عالمی كافیست. (6)نویسندهای كه به نقد تصاویر خیالی ساده و سطحی میپردازد و اظهار میدارد (7) كه «ما دیگر در قرنی زندگی نمیكنیم كه خورندگی و تأثیر بعضی مواد حلّ كننده را به واسطهی نازكی و باریكی و خردی و شكل ذرات (مولكولهای) آنها تبیین میكردند، كه میپنداشتند به شكل گوشهها یا نوكهای تیزی هستند كه در اجسام فرو میروند و اجزاء آنها را از هم جدا میكنند»، چند صفحه بعد مینویسد: آتش «عنصریست كه به همه چیز جان میبخشد و همه چیز هستی خود را به او مدیون است، و چون اصل و مبداء زندگی و مرگ، و هستی و نیستی است، به خودی خود عمل میكند و قدرت اثربخشی در ذات آن نهفته است (بالذات اثربخش است)». بنابراین چنین مینماید كه ذهن نقاد در برابر قدرت درونی آتش از كار باز میماند و تبیین به واسطهی آتش، آنقدر عمیق و نافذ است كه میتواند موجد هستی و نیستی باشد و نیز همهی توجیهات فقیرمایهی مكانیستی را از اعتبار بیاندازد. تبیین به واسطهی آتش، همواره و در هر زمینهای، تبیینی پرمایه و غنی است. روانكاوی شناسایی عینی باید علی الدوام این دعوی عمق و غنای درونی داشتن را فاش كند. قطعاً حق داریم كه ساده دلی این مذهب اصالت جزء لایتجزا (Atomisme) را كه تصویری است (یعنی آن اجزاء و ذرات را به رشتهی تصویر میكشد) به باد انتقاد بگیریم. اما باید اذعان داشت كه ساده دلی این مذهب میتواند موضوع مباحثهای عینی باشد (یعنی ممكن است بر سر آن به طور عینی بحث و مجادله كرد)، حال آنكه توسل به قدرت آتشی بیاحساس، آنچنانكه در تبیین خاصیت خورندگی بعضی محلولها میشود (8)، معارض با هرگونه امكان تحقیق و وارسی عینی است.
معادله یا برابری آتش و زندگی، پایه و اساس نظام پاراسلز (Paracelse) (9) است. برای پاراسلز، آتش همان زندگیست و هرچه كه دارای آتش است، به راستی دارای تخمهی زندگی است. زیبق معمولی در نظر پیروان پاراسلز گرانبها است، زیرا حاوی آتشی به غایت كامل و واجد زندگانی آسمانی و نهفتهایست» (10)، بدان گونه كه بوئرهاو شرح میدهد. (11) این آتش پوشیده و پنهان را باید برای مداوا و تولیدمثل، به كار گرفت. نیكلا دولوك (Nicolas de Locques) تمام ارزشهایی را كه برای آتش قائل است، به درونی بودن آن مستند و مربوط میكند. (12) آتش «یا درونی است یا برونی، آتش برونی مكانیكی است و تباهی آور و ویران كننده، و آتش درونی، منوی است و بارورساز و كمال بخش و پختگی افزای». جوهر آتش را باید در سرچشمه و مخزن آن، جایی كه در آن ذخیره و انباشته میشود، یعنی در كانیها، یافت و این بهترین دلیل برای توجیه روش شیمیدانهای قدیم(13) است: «این آتش آسمانی كه آفرینندهی زندگی است، در حیوان بسیار فعال است و حیوان بیش از نبات و جماد آنرا به مصرف میرساند و تلف میكند. ازینرو فیلسوف مدام در جستجوی وسایلی است تا آن آتش را دوباره فراهم آورد، و چون پی میبرد كه ممكن نیست بتوان آن را دیرزمانی به كمك آتش زندگی كه در حیوان و نبات هست، حفظ كرد و نگاه داشت، میخواهد آن را در جماد كه آتش در آن ثابتتر و نسوختنیتر، جمع آمدهتر، درهم شدهتر و معتدلتر است، بجوید و سبزی خوردنی را كه این آتش مبارك در آن جرقهای بیش نیست، برای معتقدان به اصول طبی جالینوس میگذارد تا با آن سالاد بسازند.»
خلاصه آنكه سلطه و سیطرهی عالمگیر آتش را با چنان شدت و قوتی باور دارند، كه خیلی زود به این نتیجه گیری سطحی میرسند كه چون آتش در حیوان به مصرف میرسد، پس حتماً در جماد، ذخیره میشود. در جماد، آتش، پنهان و درونی و جوهری و پرقوت و بنابراین همه توان است. همچنانكه عشقی خاموش و به زبان نیامده، عشقی وفادار و صدیق، مینماید.
VII
چنین یقین نیرومندی به وجود قدرتهای پنهانی و تأیید آنها، فقط از راحتی كه در برابر اجاقی روشن احساس میكنیم و این احساس، تجربهای خارجی است، ناشی نمیشود. باید كه یقین كاملاً درونی از عمل گوارش، گوارایی آرام بخش سوپ داغ، سوزش سالم (سلامت بخش)شربت مقوی الكلی، بر آن افزوده شود. تا انسان پرخورده یا سیرِ سیر را روانكاوی نكنند، به عوامل عاطفی اولی كه برای فهم بداهت واقع پنداری از لحاظ روانشناسی موردنیاز است، دست نمییابند. شیمی ظاهر بین (با پندار واقع بینی) به اسطورهی گوارش، بس مدیون است. دربارهی احساس گرمای معدی و استنتاجهای به غلط عینی كه از آن میكنند، میتوان شاهد مثالهای بیشمار آورد. این احساس، غالباً علت محسوس تندرستی و بیماری، شمرده میشود. در ریشه یابی احساس دردهای خفیف، اطباء بالینی در تألیفات خود خاصه به «گرما» و «احساس سوزش و حرارت شدید» (Phlogose) و خشكیهایی كه معده را به سوزش میآورند، توجه دارند. هر نویسنده خود را موظف دیده كه این گرماها را بر طبق نظام خویش، توجیه كند، زیرا بدون تبیین جامع هر آنچه مربوط به اصل اساسی گرمای حیاتی میشود، نظام، همهی ارزش خود را از دست خواهد داد. بدینگونه هكه (Hecquet) گرمای گوارش را بر طبق نظریهاش دربارهی سائیده و نرم شدن غذا در معده، شرح میدهد و یادآور میشود كه چرخ ممكن است بر اثر سایش و مالش، آتش بگیرد. بنابراین له شدن و خورد كردگی (سحق) غذا توسط معده است كه گرمای لازم «برای پخت و پز آنها» را تولید میكنند. هكه، دانشمند است، و تا آنجا نمیرود كه سخن بعضی كالبدشناسان را باور بدارد كه میگویند «دیدهاند كه از معدههای پرندگان آتش بیرون آمده است.» (14) معذلك این عقیده یا قول را در جای ممتاز و مناسبی نقل میكند و بدین وسیله نشان میدهد تصویر انسانیِ كه در حین رقصیدن، آتش قی میكند، تصویر محبوب و عزیز كردهی ناخودآگاهی است. نظریهی بینظمی در حرارت معده و اختلالات آن، میتواند ملاحظات بیشمار به ذهن القاء كند. میتوان سرمنشاء همهی استعاراتی را كه به طبقه بندی خوراكها برحسب گرمی، سردی، گرمی خشك، گرمی مرطوب، خاصیت خنك كنندگی و گرمازدایی آنها انجامیده، جستجو كرد، و به آسانی اثبات نمود كه بررسی علمی ارزشها و خواص خوراكها، بر اثر پیشداوریهایی كه در پی تأثرات و محسوسات اولیهی زودگذر و بیمعنی شكل گرفته، مشوب و آشفته میشود.بر این اساس، ما هیچ تردید نمیكنیم كه برای بعضی كشف و شهودهای فلسفی و بنیانی، ریشهای از مقولهی احساس كلی منتجّ از مجموعهی حسهای درونی یا حس مشترك (Cénesthésie) قائل شویم. علی الخصوص معتقدیم كه این گرمای درونی، پوشیده در لفاف (معده)، محفوظ و تحت تسلط، یعنی هضم خوب، ناخودآگاهانه، وجود آتشی نهفته و نامرئی در درون ماده یا به قول كیمیاگران در بطن فلز را به عنوان اصل موضوعه، اقتضا دارد. نظریهی این آتش درونی ماده، تعیین كنندهی نوع خاصی از مذهب اصالت ماده است كه برای آن باید اصطلاحی وضع كرد، زیرا نمایشگر تابش خاص و مهمی از معنای فلسفی كلمه است كه در حد وسط میان مذهب اصالت ماده، و مذهب جانگرایی، قرار دارد. این مذهب اصالت گرما (Calorisme)، با مادی كردن نفس یا جان، یا با جان بخشیدن به ماده تطبیق میكند، و در حكم گذرگاهی میان ماده و حیات، و شعور مبهم اسناد عمل هضم به ماده، و جاندار گردانیدن بیجان است.
با استناد به این اسطورهی هضم (و در پرتو آن)، معنا و قدرت این كلام Cosmopolite را كه از زبان سیماب میگوید (15): «درون من از آتش است، آتش در حكم گوشت برای من است، و آتش زندگانی من است» بسیار بهتر درمییابیم. كیمیاگر دیگری به زبانی كه كمتر كنایی و استعاری است و اما مقصود همان است میگوید: «آتش عنصریست كه در مركز هر چیز فعالیت دارد.» (16) آنقدر ساده و آسان، برای چنین اصطلاحی، معنا و مفهومی قائل میشوند كه مایهی شگفتی است! درواقع گفتن اینكه هر جوهر، درونی و مركزی دارد، كمتر از این قول كه شكمی دارد، استعاری نیست. و قبول كیفیت و تمایلی (برای ماده)، در حكم قبول اشتهایی برای آنست. و اگر بر آنچه گفته شد، همچون كیمیاگران، بیفزایند كه این درون، كانون و اجاقی است كه در آن، آتش- اصل فناناپذیر، میسوزد، این كلام موجب همگرائی استعاراتی میشود كه همه در حول حتمیّت عمل هضم (یا یقین از عمل گوارش)، تمركز یافتهاند. تنها با كوششهای عظیم در راه تحقق عینیت میتوان گرما را از موادی كه حرارت در آنها ظاهر میگردد، جدا كرد، تا به صورت كیفیتی كاملاً انتقال پذیر، و نیرویی كه به هیچوجه ممكن نیست مخفی و مكتوم باشد، درآید. نه تنها درونی كردن آتش موجب میشود كه فضایل آن ستودنی گردد، بلكه فاحشترین تعارضات را نیز به وجود میآورد، و این به نظر ما، دلیلی است برای اثبات اینكه آنچه مطرح است، خواص عینی نیست، بلكه ارزشهای روانشناختی است. شاید انسان، نخستین موضوع طبیعی باشد كه طبیعت دربارهی آن میكوشد تا خود را نقض كند. ضمناً به همین علت است كه فعالیت آدمی، در حال تغییر دادن سیمای كرهی زمین است. اما (اینك) در این تك نگاری كوچك، فقط نقیض گوئیها و دروغزنیهای آتش را ملاحظه كنیم. از دولت (درونی شدن و) درونی كردن آتش، از آتشی سخن به میان میآید كه میگویند آتشی نسوختنی (17) است. ژواكیم پلمن Joachim Poleman پس از آنكه گوگرد خود را با صرف وقت زیاد عمل آورد، مینویسد: (18): «چون این گوگرد طبیعتاً آتشی سوزان و نوری درخشان بوده است كه از بیرون میدرخشید، اكنون دیگر برونی نیست، بلكه درونی است و نسوختنی، دیگر آتشی نیست كه برون را میسوزد، بلكه درون را میسوزد، و همانگونه كه در گذشته هرچه را كه سوختنی بود میسوخت، اكنون نیز قدرتی دارد كه بیماریهای ناپیدا را میسوزد، و همانطور كه گوگردها پیش از پخته شدن از برون میدرخشیدند، اكنون فقط در بیماریها یا در ارواح ظلمانی كه چیزی جز ارواح یا خواص بستر ظلمانی مرگ نیستند، میدرخشند... و آتش، این ارواح ظلمانی را به ارواح نیك، همانگونه كه به هنگام تندرستی انسان بودند، تبدیل میكند.» با خواندن چنین نوشتههایی، باید از خود بپرسیم، آنها از كدام جهت روشن و از چه جهت، تاریك و مبهماند: و یقین است كه نوشتهی پلمن از لحاظ عینی، مبهم و تیره است: چون ذهن علمی كه از شیمی و پزشكی آگاهی داشته باشد، به زحمت میتواند نامی بر این تجارب یاد شده بگذارد. برعكس اگر ابزار مناسب روانكاوی را با سعی و مجاهدت به دست آورده باشیم و علی الخصوص عقدههای احساس داشتن چیزی را كه مایملك شخص است و نیز تأثرات آتش درونی را معلوم كرده باشیم، نوشته از لحاظ ذهنی روشن میشود. بنابراین، این دلیلی است بر آنكه نوشته، از لحاظ ذهنی، منسجم و از لحاظ عینی پریشان و در خود نابسامان است. این تعیین محور یا جهت ایضاح، چه ذهنی باشد و چه عینی، به نظر ما نخستین (مرحلهی) تشخیص بیماری و دردشناسی ایست كه روانكاوی معرفت میباید انجام دهد و اگر در یك معرفت، مجموع یقینهای شخصی، بیش از مجموع شناختهها و دانستههایی باشد كه میتوان آنها را تصریح و توجیه و اثبات كرد و تعلیم داد، روانكاوی لازم و ضروریست. نفسانیات (روانشناسی) عالِم باید ناظر به نفسانیات (روانشناسی ای) صریحاً دستوری باشد؛ عالم باید از شخصی كردن معرفت خود بپرهیزد، و متناسب با آن باید در جمعی (اجتماعی) كردن معتقدات یقینی خویش بكوشد.
VIII
بهترین دلیل برای اثبات اینكه تأثرات اندامهای ما از گرما، در شناساییهای ماقبل علمی، متحجر گشتهاند، اینست كه گرمای درونی، مرجعی برای تعیین انواع گرما كه هیچ آزمایشگر جدید درصدد تمییز آنها برنخواهد آمد، شده است. به بیانی دیگر، بدن انسان، مواضع و نقاط آتشینی به ذهن القاء میكند كه اصحاب صناعت كیمیاگری، میكوشند تا به آن نقاط واقعیت (مادی و عینی) بخشند. یك تن از آنان میگوید: (19) «فلاسفه برحسب اختلاف گرما در بدن حیوان، سه یا چهار نوع گرما تمیز میدهند، یكی گرمای هضم كننده مانند گرمای معده، دیگر گرمای باروركننده مثل گرمای رحم، سپس گرمای منعقدكننده مثل گرمای آب پشت، و سرانجام گرمای شیردهنده همچون ... گرمای معدی، در معده پوساننده و گواراننده است؛ در رحم، موجب تسریع هضم و باروركننده؛ در كلیهها و كبد و در ... بقیه جاها، پزنده». چنان كه میبینیم احساس گرمای درون، با هزاران تابش ذهنی آن، مستقیماً به علم صفات تبدیل شده است، و این وضعی است كه همواره برای علمی كه موانع جوهرگرایی و جان گرایی راه بر آن بستهاند، پیش میآید.استناد به بدن انسان، هنوز مدتی طولانی، حتی وقتی كه روحیهی علمی به قدر كفایت نضج گرفته و رشد كرده است، حاكم (و گریزناپذیر) باقی میماند. هنگامی كه نخستین میزان الحرارهها را میساختند، از اندیشههای ثابتی كه در وهلهی اول برای درجه گذاری آنها به ذهن خطور كرد، یكی رجوع به حرارت بدن انسان بود. حال آن كه بعداً طب معاصر وضع را با دیدی عینی باژگون كرد و اكنون حرارت بدن انسان را با استناد به پدیدههای فیزیكی و در مقام مقایسه با آنها اندازه میگیرد. ولی معرفت مبتذل عامیانه، حتی در آزمایشهای نسبتاً دقیق، با چشم اندازی معكوس، اقدام و عمل میكند.
IX
اما «این گرمای ملایمی كه (به قول طبیبی از قرن 18) در پشت پرده، سبب ساز زندگانی ماست»، وقتی كه به صورت درهم و تركیبی، و بدون آنكه در جایی متمركز شده باشد، بلكه به مثابهی صورت محقق زندگی به طور كلی، مورد ملاحظه قرار گیرد، از لحاظ مرض شناسی (شناخت مجموع علائم مرض) گویاتر و معنیدارتر است. زندگانی خاموش و خفته، چیزی جز گرمای مبهم نامشخص نیست. و این آتش حیاتی (آتش زندگی بخش) است كه سنگ زیربنای مفهوم آتش نهفته، آتش ناپیدا، آتش بیشعله است.بر این اساس، تخیلات فاضلانه، سیر پایان ناپذیر خود را آغاز میكنند. اكنون كه كیفیت واضح آتش، اصل و مبداء همه چیز را، از آن سلب كردهایم، و حالا كه آتش دیگر شعله و شرارهی زردفام و ذغال افروختهی قرمز رنگ نیست، و نامرئی شده است، پس دیگر میتواند پذیرای انواع و اقسام خواص و صفات گردد. مثلاً تندآب، یا تیزاب سلطانی (Eau-Forte) را بگیرید، كه مفرغ و آهن را میسوزد و میخورد و نیست میكند. آتش پنهانش، آتش بیحرارتش، فلز را میسوزد، بدون آنكه اثری بجا بگذارد، مثل جنایتی كه بینقص صورت گرفته است. پس این عمل ساده اما پنهان، مالامال از سوداها و خیالهای ناخودآگاه، بنا به قاعدهی ناخودآگاهی كه هرچه كمتر میدانیم، بیشتر میگوییم، هزاران صفت و خصلت پیدا میكند. مثلاً ترویزان (Trévisan) در وصف آتش تیزاب میگوید (20) كه این آتش پنهان، «لطیف و مثالی، بخارآلود، هضم كننده، دائمی، دربرگیرنده و محاط، سبك چون هوا، روشن و پاك، محبوس، راكد و ایستا (نه جاری و روان)، عطش آور، نافذ و تند و تیز» است. سخت واضح است كه این صفات، شیای را توصیف نمیكنند، بلكه احساسی و به احتمال مقرون به حقیقت نیاز ویرانسازی را شرح میدهند.
سوختگیای كه بر اثر مایعی حاصل میشود، هر ذهنی را به شگفت میآورد. بارها دیدهام كه شاگردانم با مشاهدهی تكلیس یعنی سوختن و تبدیل به آهك شدن چوب پنبهای به واسطهی اسید سولفوریك، حیرت كردهاند. به رغم توصیه- یا اگر بخواهیم از لحاظ روانكاوی بنگریم، به علت همین توصیه كردنها- روپوش آزمایش كنندگان جوان، علی الخصوص از آسید، جان سالم به در نمیبرد (بلكه سوخته و سوراخ میشود). در عالم اندیشه (و به قدرت فكر)، نیروی اسید را افزایش میدهند و از لحاظ روانكاوی، ارادهی ویرانگری، خاصیت نابودكنندگی شناختهی آسید را چندین برابر یا دوچندان میكند. درواقع اندیشیدن به قدرتی همانست و كاربرد آن و خاصه زیاده روی در استعمال آن، همان. بدون این ارادهی استفادهی مفرط بیرویه یا استعمال سوء وجدان یا شعور قدرت طلبی، روشن (و دریافتنی) نخواهد بود. نویسندهی ایتالیایی ناشناسی در اواخر قرن 17، این قدرت درونزای گرمابخش را كه در «تیزاب و در جوهرهای همانندی میتوان یافت كه در زمستان به مانند آتشی كه در هر زمان افروخته باشند، میسوزانند و چنان اثری دارند كه گویی میتوانند همهی طبیعت را ویران و نیست كنند»، میستاید... شاید مقایسهی این نیست انگاری مخصوص نویسندهی قدیمی ایتالیایی باخبر زیر و تفسیر روزنامهها از آن (روم، 4 مارس 1397) جالب توجه و حیرت انگیز باشد: آقای گابریل دانونزیو (21)(Gabriele D`Annunzio) پیامی میفرستد كه با این جملات غیبآموز كه به قوهی پیشگویی از آینده خبر میدهند، پایان مییابد: «من دیگر پیر شدهام و بیمارم و از این رو میخواهم زندگانیم را زودتر به سر آورم. نمیتوانم و برای من ممكن نیست كه در جنگ تن به تن برای تصرف Raguse بمیرم. و چون از مردن در بستر خواب، بیزارم، آخرین اختراعم را میآزمایم». و روزنامه توضیح میدهد كه این اختراع چیست: «شاعر تصمیم گرفته است هنگامیكه دریابد كه زمان فوت فرا رسیده است، در آبی فرو رود یا غوطه زند كه بیدرنگ موجب مرگ میگردد و دفعاً انساج پیكرش را ویران و نیست میكند. خود شاعر نسخهی این مایع را كشف كرده است.» (22) تخیل عالمانه و فلسفی ما این سان به كار و فعالیت اشتغال دارد، همهی قدرتها را افزایش میبخشد و در حیات چنانكه در ممات، جویای مطلق است. حال كه باید از میان رفت، و غریزهی مرگ حكماً به پر جنب و جوشترین زندگی نیز پایان خواهد داد، پس بهتر است كه كاملاً از میان برویم و پاك بمیریم؛ آتش حیات خود را با آتشی برتر، ویژهی انسان برتر، كه نه شعله دارد و نه خاكستر بجا میگذارد، و هستی را تا قلب آن میسوزد (و به عدم و لاشیء محض برمیگرداند)، نابود كنیم. وقتی آتش، خود را به كام درمیكشد، وقتی قدرت به قلب خود میزند، چنین مینماید كه وجود در لحظهی نابودی و مرگ، كامل و تمام میشود و شدت نابودی، بزرگترین دلیل، و روشنترین دلیل بود و هستی است. این تضاد كه در ریشه و پایهی دریافت شهودی و اشرافی رخنه كرده است، زمینهی مساعدی برای دگرگونیهای ارزشهای پایان ناپذیر فراهم میآورد.
X
وقتی اندیشهی ماقبل علمی به مفهومی مانند مفهوم آتش مكتوم دست یافت كه فاقد خصلت تجربی فائق است، یا این خصلت در آن زدوده شده، به نحو شگفت انگیزی آسانگیر میشود، یعنی چنین مینماید كه دیگر حق دارد آشكارا، از لحاظ علمی، به ضد و نقیض گویی بپردازد. تناقض كه قانون ناخودآگاهی است، در شناسایی ماقبل علمی رخنه میكند. اینك این تناقض را به شكلی خام در نوشتهی نویسندهای كه مدعی داشتن ذهنی انتقادی است، بنگریم. برای رنیه Reynier، همچنان كه در نظر مادام دوشاتله، آتش اصل و علت اتساع است، و به واسطهی اتساع است كه میزانی عینی از آن، به دست میآید. اما این همه مانع آن نیست كه رنیه فرض كند كه آتش قدرتی است كه منقبض و جمع میكند. میگوید (23): «انسجام و همبستگی اصول و مبادی همهی اجسام، مرهون آتش است. بدون آتش، آن اصول، ناهماهنگ و پریشان میبودند». زیرا «به محض آنكه آتش در تركیبی داخل میشود، در مكانی بسیار خردتر از مكانی كه قبلاً اشغال كرده بود، منقبض میگردد». بدین گونه آتش هم اصل انقباض است و هم علت انبساط، هم وسیلهی فصل است و هم واسطهی وصل. این نظریه كه در 1787 توسط نویسندهای كه میخواهد از هرگونه غوررسی و تتبع فاضلانه بپرهیزد ابراز شده، ریشهی دور و درازی دارد. كیمیاگران از قدیم میگفتند كه «حرارت، كیفیتی است كه چیزهای متنافر و نامتجانس را از هم جدا میكند و چیزهای متجانس و جفت و جور را میپزد و پخته میگرداند». و چون نویسندگانی كه در اینجا از آنها نقل قول میكنیم، با هم هیچ رابطه و تماسی نداشتهاند، آشكار است كه ما به یكی از دریافتهای شهودی طبیعی به طور ذهنی، دست یافتهایم كه به غلط و خارج از قاعده اضداد را به هم میپیوندد (و بین آنها آشتی میدهد).ما این تضاد را به عنوان تضاد نمونه آوردیم چونكه مربوط به خاصیتی هندسی میشود، و بنابراین علی الخصوص میبایست نپذیرفتنی و غیرقابل احتمال میبود. اما اگر بخواهیم تناقضات پوشیدهتر در مورد كیفیات نامشخصتر را به حساب بیاوریم، به آسانی یقین حاصل میكنیم كه این تضاد هندسی، مثل همهی تضادهای دیگر، كمتر از دانش فیزیكی آتش كه از دانش روانشناختی آتش، برمیخیزد. ما بر این تضادها، برای اثبات اینكه تضاد، نه تنها از طرف ناخودآگاهی با گذشت و مدارا احتمال میشود، بلكه حقیقتاً ناخودآگاهی به آن نیاز دارد، تأكید خواهیم ورزید. درواقع از طریق تضاد، آسانتر دعوی اصلیّت و بیهمتایی میتوان كرد، و اصلیّت و بیهمتایی یكی از دعویهای مستولی و چیره بر ناخودآگاهی است، این نیاز به اصلیّت و بیهمتایی، وقتی بر شناساییهای عینی، منطبق (و یا در آن مقوله برآورده) میشود، جزئیات پدیده را بزرگ و پراهمیت میكند؛ به مدارج یا تابشها(ی معنی)، در عالم خارج واقعیت میبخشد؛ حوادث و عوارض را، علل و اسباب جلوه میدهد، درست همان گونه كه رمان نویس با مجموعهای ساختگی از صفات ممیزه، قهرمانی میآفریند و با مبلغی خصائل ضد و نقیض و كارهای نابسامان و بیسرانجام، خلق و خویی مصمم و آدمی با اراده میسازد.
بدین گونه است كه از نظر نیكلا دو لوك (24) «این گرمای آسمانی، این آتشی كه آفرینندهی زندگانیست، در مادهای خشك، دست و پا بسته و دربند و خرفت است؛ در مادهای مرطوب، بسیار متسّع و منبسط؛ در مادهای گرم، سخت فعال و در مادهای سرد، منجمد و افسرده و خوار». بنابراین بیشتر چنین میپسندند كه بگویند آتش در مادهای سرد، منجمد و یخزده است تا این كه نابود شدن و از میان رفتنش را بپذیرند. این تضادها روی هم انباشته میشوند تا آتش همهی ارزش خود را حفظ كند.
ما اندكی دقیقتر به بررسی نویسندهی دیگری خواهیم پرداخت كه ادب شناسان او را به دانشمند بودن شهره ساختهاند. منظور ماركیز دوشاتله است. خوانندهای كه كتاب او را در مطالعه میگیرد، با خواندن همان صفحات اول، از اصل مطلب باخبر میشود، و آن این كه آتش، اسرارآمیز و در عین حال آشنا و خودی است! «آتش هر آن از دایرهی فهم و ادراك ما بیرون میافتد (و به چنگ عقل نمیآید) هر چند كه در درون خود ماست.» پس آتش، اُنس و محرومیتی دارد كه نقش آن، ضدیت با ظواهر آتش و نقض آنهاست. همیشه آدمی غیر از آنست كه مینماید و جلوه میدهد. ازینرو مادام دوشاتله تصریح میكند كه روشنایی و گرما حالات (عوارض)آتشاند، نه خواص آن. این تمییزهای مابعدالطبیعی، از ذهن ماقبل تحصلی كه معمولاً برای اهل تجربهی قرن 18 قائل میشوند، بسیار دور و با آن سخت بیگانه است. مادام دوشاتله پیاپی دست به تجربههایی برای جدا كردن آنچه میدرخشد، از آنچه گرما میدهد، میزند؛ و یادآور میشود كه اشعهی ماه به هیچوجه گرمابخش نیست و حتی اگر در كانون عدسی متمركز شود، ابداً نمیسوزاند. ماه، سرد است و همین چند فكر، از نظر او برای اثبات این قضیهی شگرف كفایت میكند كه: «گرما، ذاتی آتش بسیط عنصری نیست». مادام دوشاتله در صفحهی چهارم كتابش كه شرح آزمایشهای اوست، با بیان همین یك تناقض، نشان میدهد كه ذهنی اصیل و بیهمتا و عمیق دارد. همچنانكه خود میگوید طبیعت را با «چشمانی غیر از چشمان آدم عامی» مینگرد. معهذا چند تجربهی ابتدایی یا مشاهدهی ساده دلانه برای او كافی است تا حكم كند كه آتش برخلاف گفتهی بعضی شیمیدانها كه آنرا سنگین وزن میدانند، میل به بالا رفتن دارد و در نتیجه، همین مشاهدات كه محل تأملاند، به صول و مبادی مابعدالطبیعی منتهی میشوند. «پس آتش معارض دائمی ثقل است و ابداً تابع قوهی ثقل نیست. بدینگونه همه چیز در طبیعت در نوسان دائم میان انبساط و انقباض اجسام، به علت تأثیر آتش در آنها از سویی و عكس العمل اجسام از سوی دیگر است كه با ثقل و همبستگی اجزائشان، با تأثیر آتش به مقابله برمیخیزند... باور داشتن اینكه آتش وزن دارد، در حكم ویران كردن طبیعت و سلب اساسیترین خاصیت آتش از آن، یعنی خاصیتی است كه آتش به علت وجود همان، یكی از قوای فعّالهی پروردگار است.» آیا نیازی هست كه بیتناسبی میان تجربهها و نتیجهگیریها را خاطرنشان كنیم؟ در هر حال، این سهولت در یافتن قانون متضادی برای نقض قانون عمومی قوهی ثقل (و اثبات خلاف آن)، به نظر ما نشانهی گویای فعالیت ناخودآگاهی است. ناخودآگاهی عامل دیالكتیكهای خشن و درشتی است كه در مباحثات غرض آلود كه با مجادلات منطقی و روشن و مبتنی بر نعم البدلی واضح، تفاوت فاحش دارد، سخت فراوان است. ناخودآگاهی، از كاهی، كوه میسازد، جزئی ناجور و خلاف قاعده را تعمیم میدهد و وسیله میكند تا با آن، قانون عمومی مخالفی (یعنی ضدقانون عمومی متداول)، بپردازد: فیزیك محصول ناخودآگاهی، همیشه فیزیك موارد استثنایی است.
پینوشتها:
1.«معدن سیستان، در افواه مشهور است؛ در عهد سلاطین غزنین بر روی زمین به مثل سوزنی زرین پیدا شده و چندانكه به شیبتر میرفتند، قویتر میشد و زیادتتر میآمد تا به ستبری درختی بزرگ شد و هم در عهد غزنویان آن معدن از زلزله خراب شد و انباشته گشت و جایش نیز از نظرها نهان شد و این معنی دور از عقل است كه فلزات را چون نبات رویندگی باشد، زیرا كه فلزات به جمادمانندهتر از نبات است و نیز چنان معدنی مشهور به اندك زمانی چون پر نفع شد؛ چگونه از نظرها محجوب گردد. حقیقت آن كه آن معدن واقعی نبود و بر سبیل افسانه میگفتهاند تسلی و تمنای جهّال را». حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به تصحیح گای لیسترانج، 1362، ص202 (مترجم).
2.«زر پایندهترین جوهری است و دیر گدازنده است و به آتش سوخته نشود و به خاك ریزنده نگردد و بزرگترین نعمتی است كه خدای تعالی بر بندگان خود ارزانی داشته:
از عزیزی كه سیم و زر باشد *** جایش اندر دل حجر باشد
پس به زخم كلنگ و آتش تیز *** تا از آن دیو برحذر باشد
آورندش ز سنگ خاره برون *** تا ازو خلق بهرهور باشد
خواجه ابوحاتم مظفربن اسماعیل اسفزاری، رسالهی آثار علوی (تألیف شده در اواخر قرن پنجم هجری)، به تصحیح محمدتقی مدرس رضوی 1356، حواشی و تعلیقات، ص102 (به نقل از نزهة القلوب حمدالله مستوفی)، (مترجم).
3.Lettre philosophique en suite du Cosmopolite,Paris, 1723,pp.9,12
4. و هر آنچه او كمتر است و خلل و آفت از او دورتر، آن را عزت بیش است، مثل الذهب... و الفضة». ابوالفتح عبدالرحمن خازنی (قرن پنجم و ششم) ترجمهی میزان الحكمة، به اهتمام مدرس رضوی، 1346، ص58 (مترجم).
5. فلفل مبین كه ریز است... بشكن ببین چه تیز است. نظیر: به خردگی منگر دانهی سپندانرا، ناصرخسرو. اشری الشر صغاره. امثال و حكم علی اكبر دهخدا (مترجم).
6.آتش اگر اندك است، حقیر نباید داشت. مشمار عدوی خرد را خرد... دشمن خرد است بلای بزرگ، نظامی. هست سرمایهی احراق جهانی شرری، ابن یمین. شر السمك یكدرالماء. امثال و حكم علی اكبر دهخدا (مترجم).
7.Reynier,Du Feu et de quelques-uns de ses principaux effets,Lausanne,1787,pp.29,34
8.شهریار بهمنیار پارسی (تجارب شهریاری، به كوشش محمدتقی دانش پژوه 1343، ص7، 56، 58)، در خاصیت «آبهای تیز و حل كننده و حادّ و با قوت» میگوید:« هرچه در عالم است از ارواح و اجساد، جملت بر این آب حلّ شود.» (مترجم)
9.پزشك و كیمیاگر سوئیسی (1493-1541)، نقد او بر آراء جالینوس و ابن سینا، فضیحت برانگیخت. نظریاتش در پزشكی مبتنی است بر تطابق یا معادله و برابری اجزاء بدن آدمی یا عالم صغیر با پارههای عالم كبیر (مترجم).
10.«تولد این هفت گوهر (فلز: زر و سیم و قلع و مس و آهن و سرب و خارصینی) از تأثیر بخار كبریتی بود اندر بخار زیبقی، و امتزاج ایشان با یكدیگر، و از این سبب كبریت را ابوالاجساد خوانند و زیبق را ام الاجساد و این اجساد را هفت گوهران خوانند.» خواجه ابوحاتم مظفربن اسماعیل اسفزاری، رسالهی آثار علوی (منبع یاد شده)، ص57-58.
(دو جوهر كبریت و زیبق) «ماده و اصول فلزات هفت گانه است... و گفتهاند كبریت پدر اجساد است و زیبق مادر آن است، از بهر آنك حرارت آتش اجساد را در گداختن آرد و روشنتر از آن گردانند». ابوالقاسم عبدالله كاشانی، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب (منبع یاد شده)، ص209 (مترجم).
11.Boerhaave، كتاب یاد شده، ج دوم، ص876.
12.Nicolas de Locques,Les Rudiments de la philosophie naturelle touchant le systeme du corps mixte,Paris,1665,pp.36,47
13.Spagirie,Spagiriste، نام قدیمی شیمی است (مترجم).
14.Hecquet,De la digestion et des maladies de l`estomac,paris,1712,p.263.
15.Cosmopolite، منبع یاد شده، ص113.
16.Lettre Philosophique، در دنبالهی Cosmopolite، اثر یاد شده، ص18.
17.و این جز آن سخنی است كه در تفسیر آیهی یا نارُكونی برداً و سلاماً علی ابراهیم (21/ 69) گفتهاند، بدین وجه كه «طبیعت آتش سوزندگی و نیست كنندگی است، چون امر الهی به وی رسید، آنچه خاصیت طبع او بود، از او زایل شد.» علاء الدوله سمنانی متوفی 736، العروة لاهل الخلوة و الجلوة، به تصحیح نجیب مایل هروی، تهران، 1362، ص 252 (مترجم).
18.Poleman كتاب یاد شده، ص167.
19.Nicolas de Locques، همانجا، جلد اول، ص52.
20.Crosset de La Heaumerie,Les Secrets les plus cachés de la philosophie des anciencs,Paris,1722,p.299
21.نویسنده و شاعر ایتالیایی (1863-1938) ستایشگر فردیّت و قدرت اراده و كارهای قهرمانی و پهلوانی، ملهم از نیچه و قایل به اینكه تكلیف شرعی و اخلاقی از ابرمرد هنرمند برداشته شده است. وی با ایراد خطابههای ملی به نضج گیری فاشیسم كمك كرد. (مترجم).
22.یادآور مرگ شگرف مقنع هشام بن حكیم است كه خود را در تنوری (به مانند خمی پر از تیزاب) كه از سه روز باز آن را تفتانیده بودند انداخت و آنگاه دودی برآمد و اثری ازو نماند، تا خلق گویند كه به آسمان رفته است تا فرشتگان بیاورد و پیروان را نصرت دهد و دین او در جهان بماند. آوردهاند كه مقنع به پیروانش گفت هركه بخواهد با من به آسمان رود، خود را در این آتش اندازد و بنابراین میخواسته نابودی كامل در آتش (یا در تیزاب)، دال بر صدق دعوی الوهیت وی نزد پیروانش باشد. (مترجم)
23.Reynier، همانجا، ص39 و43.
24.Nicolas de Locques، كتاب یاد شده، ص46.
باشلار، گاستون، (1366)، روانكاوی آتش، ترجمه جلال ستاری، تهران: نشر توس، چاپ اول.