نویسنده: محمد بن حسن حرّعاملی
مترجم: مریم سادات عربی
یکی از مهمترین نوشتههای کوتاه حرّ عاملی که تاکنون چنان که باید به آن توجه نشده است رسالهی تواتر القرآن یا رسالة فی اثبات تواتر القرآن است که شیخ آن را در جواب یکی از عالمان معاصر خود و ردّ ادعای او مبنی بر تحریف قرآن و حصول فزونی و کاستی و تغییر در آن، نوشته است. وی در این رساله کوشیده است به نزاعی که به توسط برخی از هم مشربان اخباری افراطی او بر سر تحریف قرآن در گرفته بود پایان دهد. عالمی اخباری و هم عصر او، که فعلا دربارهی زندگی و تألیفات او هیچ اطلاعی به جز آنچه شیخ در این رساله آورده در دست نداریم، برای اثبات منحرف بودن متن کنونی قرآن، متواتر بودن آن را در مورد خدشه قرار داده است. بر اساس نوشتهی شیخ این شخص تفسیری نوشته بوده و در مقدمهی آن به رسم مفسران مطالبی دربارهی قرآن ذکر کرده و از جمله متعرض عدم تواتر آن شده است.
یکم - همهی مسلمانان، اعم از شیعه و سنی، بر تواتر قرآن اجماع دارند و به تحقیق هم دانسته شده که معصوم نیز در بین این اجماع کنندگان هست. بنا براین، این اجماع حجت است، به این دلیل که تصریحات ائمه (علیهم السلام) در موافقت با این اجماع، فراوان است.
همچنین علمای فریقین به این اجماع تصریح کردهاند و تا جائی که ما میدانیم، به هیچ وجه هیچ یک از علما غیر از این عالم معاصر و شیخ او، به صراحت با این اجماع مخالفت نکردهاند و با مرگ این دو تن این مخالفت هم از بین رفته است. این اجماع در زمان آنها معتبر نبوده است، به این دلیل که این دو عالمِ معلوم النسب و شناخته شده در زمان خود مخالف با آن بودهاند. بنابراین لازم میآید اقوال معصوم همراه اقوال علما (1) بوده باشد، زیرا شمار آنان معلوم نیست [صرف وجود علما و اجماع آنان بر این مطلب کافی نیست زیرا باید معصوم (علیه السلام) هم در میان آنان باشد تا اجماع حجیت داشته باشد]. جماعتی از بزرگان علما در این مورد اجماعی را نقل کردهاند و اجماع منقول به خبر واحد ، چنانکه در علم اصول فقه بیان شده حجت است. حال اگر هم از قول به تحقق اجماع تنزل کنیم، شهرت روایات در لزوم قول به تواتر و دست برداشتن از روایات نادری که مشهور نیستند، کفایت میکند، که بر اساس حدیث جمع بین احادیث (2)، به تبعیت از آن مأمور شدهایم. از این گذشته، خود معصوم، یعنی امامهادی (علیه السلام) در این باب اجماع نقل کرده و حکم به درستی آن داده است، که در رسالهی یکی از علمای موثق ما ذکر آن آمده و ما إن شاءالله آن را خواهیم آورد.
سید بزرگوار محمد باقر [میر] داماد (3) (رحمة الله) در حاشیهی کتاب قبسات آورده:
«خداوند متعال در ذکر حکیم که همان قرآن حکیم است، فرموده:[إنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وإِنَّا لَه لَحَفِظُونَ (4)؛ بیگمان ما خود قرآن را فرو فرستادیم و به یقین ما نگهبان آن خواهیم بود]. مراد از این آیه حفظ قرآن از آن امری است که به کتابهای آسمانی قبل از آن راه پیدا کرده، یعنی تحریف و تبدیل، به این صورت که آنچه خداوند فرو نفرستاده به قرآن افزوده شود، و یا از حیث اصل تنزیل یا بر حسب نظم و ترتیب آیات و سورههای آن تبدیلی در آن پدید آید و یا بخشی از آن تحریف گردد. این همه، مورد اتفاق و اجماع امت اسلامی است، و این یا به جهت وانهادن بخشی از قرآن است به این صورت که بخشی از آن ساقط شده باشد که در تنزیل و اصل قرآن وجود داشته است (تحریف بالنقیصه). بیشتر امامیه و بعضی از اهل سنت تحریف به نقصان را مجاز میشمارند و اغلب اهل سنت آن را مطلقاً ناممکن میدانند، حال آنکه اخبار متظافری که از طریق اهل سنت و از طریق شیعه وارد شده تحریف قرآن را جایز میشمرند بلکه فی الجمله قائل به وقوع آن هستند».(5)
شیخ بزرگ، رئیس محدثان و اخباریان، محمّد بن علی بن بابویه در کتاب اعتقادات میگوید:
«عقیدهی ما - امامیه - این است که خداوند قرآن را بر حضرت محمّد (صلى الله علیه وسلم) نازل فرمود یعنی همان ما بین الدّفّتین که در دست مردم است و بیش از این هم نیست. تعداد سورههای آن در نزد مردم صد و چهارده سوره است و در نزد ما «الضحی» و «الم نشرح» یک سوره و همچنین «الفیل» و «لإیلاف» هم یک سوره محسوب میشوند. هر کس به ما این قول را نسبت دهد که میگوییم سورهها بیشتر از ایناند، دروغگو است. آنچه در باب ثواب قرائت همهی سورههای قرآن و ثواب کسی که کل قرآن را ختم کند و جواز قرائت دو سوره در هر رکعت از نماز نافله و نهی از قرائت دو سوره در نماز واجب روایت شده، دلیل و تصدیقی است بر سخنی که ما دربارهی قرآن گفتیم و این که مقدار آن همان اندازهای است که در دست مردم است.
همچنین آنچه در باب نهی از قرائت تمام قرآن در یک شب و عدم جواز ختم آن در کمتر از سه روز روایت شده، دلیل و تصدیقی است بر آنچه ما گفتیم. ما میگوئیم آن مقدار از وحیی که قرآنی نیست اگر به قرآن افزوده شود تعداد آیات آن به هفده هزار میرسد، مانند این سخن جبرئیل [به پیامبر] که همانا خداوند به تو میگوید: «ای محمد با خلق من همان طور که من مدارا میکنم مدارا کن»(6)، و این سخن: «از کینه و دشمنی مردان بپرهیز»(7)، و مانند سخن دیگر او: «خداوند فرموده: علی (علیه السلام) امیرمؤمنان و رهبر مهتران نام آور است»(8) و موارد دیگر که فراوان است و همهی آنها وحی غیر قرآنی است، و اگر قرآن میبود با آن مقرون میشد و به آن میپیوست و از آن جدا نمیشد. حضرت على (علیه السلام) قرآن را جمع کرد و آنگاه که آن را آورد و عرضه کرد، فرمود: «این کتاب پروردگار شماست، به همان سان که خداوند آن را بر پیامبرتان نازل کرده، نه یک حرف به آن افزوده شده و نه یک حرف از آن کم شده است»، آنها گفتند: نیازی به آن نداریم، ما هم قرآنی مانند آنچه در نزد توست داریم، حضرت علی (علیه السلام) بازگشت در حالی که این آیه را تلاوت میفرمود: فَتَبَذُوهُ وَزَاءَ ظُهُورِهِم واشتَرَوا بِهِ ثَمنًا قلیلاً فَبِئسَ ما یَشتَرونَ (9)؛ امّا آن را پشت گوش خویش افکندند و با آن بهای ناچیزی به دست آوردند، و بد چیزی به دست آوردند). حضرت صادق (علیه السلام) فرموده: «قرآن واحد از نزد خدای واحد میآید و اگر اختلافی در آن هست به طور خاص از جانب راویان است (10)».
سخن شیخ صدوق ظاهر بلکه صریح در نقل اجماع بر این مطلب از قول امامیه است، بیآنکه اشاراتی به نقل خلافی در این باب کرده باشد، بلکه وی کسی را که به ایشان غیر از این اعتقاد را نسبت دهد به صراحت تکذیب میکند.
صدوق در آغاز کتاب خود (11) به این امر تصریح میکند که کتاب او متضمن اعتقاد علمای امامیه است و آن عبارت: [اعتقاد امامیه] را در اول یک باب آورده و دیگر بابها را به آن ارجاع داده است و این عبارت در همه جا بطور یکسان و بدون تغییر آمده است و این برداشت که این نحوه تعبیر وی یعنی گفتن «اعتقادنا»، به صورت صیغهی متکلم مع الغیر، متضمن خودستایی است، درست نیست و مناسبتی هم با مقام بحث ندارد. و یا گفتن اینکه عدهای از علما با او هم عقیدهاند در حالی که همهی امامیه این عقیده را ندارند، صحت ندارد و با مقام بحث سازگار نیست، زیرا هیچ مخصِّصی وجود ندارد و تخصیص بدون دلیل هم معنایی ندارد و از این عبارت چنین چیزی فهم نمیشود. این در حالی است که صدوق در آغاز کلام این مطلب را به صراحت ابراز کرده، و شکی هم در اطلاع کافی و وافی صدوق از آراء و عقائد متقدمان وجود ندارد و تقیه نیز در این جا بیوجه است، زیرا هیچکدام از علمای شیعه در کتابها و نوشتههای خود از تقیه استفاده نکردهاند و در تألیفاتشان هم اثری از آن نیست و اگر هم به ندرت یافت شود قابل اعتنا نیست و تقیه تنها در بعضی از روایاتی که نقل کردهاند به چشم میخورد.
و اما اینکه کلام صدوق راه پیدا کردن فزونی و کاستی به قرآن را هم شامل میشود یا نه، با نظر به اخباری که ظاهر آنها به طور کلی نشان از راه پیدا کردن کاستی به قرآن دارد و قائل شدن برخی از علما به این دیدگاه [باید گفت]، آنچه از این همه بر میآید این است که هیچ یک از متقدمان قائل به راه یافتن فزونی و کاستی به قرآن نبودهاند، بلکه معتقد بودهاند که آنچه از قرآن ساقط شده وحی غیرقرآنی و یا تأویل و تفسیر همراه با تنزیل بوده است، زیرا صدوق قول مخالف را به دلیل معلوم بودن نسبش و شاذّ بودن مواردی که کسی به این قول تصریح کرده باشد - در صورت وجود چنین شخصی و چنین قولی - معتبر نمیشمارد، چون نسبِ فرد مخالف مشخص است.
نویسندهی معاصر، صدوق را از آن جهت که آنچه به عنوان صحت و تصدیق موضوع آورده است در خور تصدیق نیست، مورد اعتراض قرار داده، زیرا ما چنان که از شماری از روایات معتبر به دست آوردهایم مأمور به قرائت [قرآن موجود] هستیم و بر این قرائت هم ثواب مترتب شده است و به عنوان قرائت صحیح تلقی شده است. وی میگوید:
شاهد ما روایتی است که محمد بن صفار در بصائرالدرجات و ثقةالاسلام [کلینی] در کافی در آخر کتاب فضل القرآن از سالم بن سلمه نقل کردهاند که میگوید:
«مردی برای امام صادق (علیه السلام) پارهای از قرآن را خواند که با آنچه مردم میخواندند مطابقت نداشت، امام (علیه السلام) به او فرمود: از این گونه قرائت صرف نظر کن و قرآن را همان گونه که مردمان تا روز ظهور قائم (علیه السلام) ما میخوانند قرائت کن، آنگاه که قائم (علیه السلام) ما قیام کند کتاب خدا به گونهی دیگر قرائت میشود و حضرتش [برای مردم] مصحفی را که علی (علیه السلام) کتابت کرده آشکار میسازد، و فرمود: علی (علیه السلام) چون از کتابت قرآن فراغت یافت آن را بر مردم عرضه کرد و فرمود: این کتاب خدای عزَّ و جلَّ است (همان طور که بر محمد (علیه السلام) نازل شده) و من آن را میان این دو جلد (بین الدَّفَّتین) جمع کردم. آنان گفتند: ما خود مصحفی داریم که جامع قرآن است و ما را به مصحف تو حاجت نیست، حضرت فرمود: به خدا سوگند پس از امروز هرگز آن را نخواهید دید، بر من لازم بود هنگامی که آن را جمع نمودم، شما را از آن آگاه کنم تا از روی آن قرائت کنید».(12)
پاسخ این است کهاین حدیث با وجود ضعف سند (13) محتمل وجوه پیش گفته و وجوهی است که ذکر خواهد شد.
این حدیث، با تنزل [از این احتمال]، بیش از حصول کاستی، بر چیز دیگری دلالت نمیکند و اخص از مدعا (14) است و صدوق را هم ملزم به پذیرش جانب نقصان نمیکند، تا چنان که گفتیم ناقض بخشی از مدعای او باشد، و هم به این دلیل که صدوق به سبب شدت تعارض و مخالفت آن با اجماع و به دلایل دیگر به تأویل نظایر آن [مبنی بر این که وحی است اما قرآن نیست] تصریح کرده است.
وانگهی از کجا معلوم است که حروفی که آن مرد قرائت کرده صحیح بوده و یا روایت شده بوده و یا قرآن بوده است؟ و چگونه ثابت شده که قرآن موجود، صحیح نیست و بلکه جایگزین قرآن صحیح است؟ در ادامه (انشاء الله) به نحو کامل در این باب سخن گفته خواهد شد.
عبارتِ «علی حده»، هم به قرینهی بخش اول حدیث دور نیست که بر این حمل شود که حضرت قائم (عجل الله فرجه الشریف) قرائتی از قرائات هفتگانه را برای مردم معین میکند، و همچنین دور نیست که مراد این باشد که مصحف حضرت علی (علیه السلام) خود قرائت واحدی از جملهی قرائات بوده و با دیگر مصاحف بیش از این اختلافی نداشته و تفاوتی بین آن و قرآن موجود، جز آنچه ما ذکر کردیم، وجود نداشته است.
و اما ذکر تقیه به عنوان دلیل، در این جا باطل است و بیوجه، زیرا کل احادیثی که از باب تقیه وارد شده، معارض قویتر دارند [که دلالت بر حکم واقعی میکند]، چنان که با تتبع در احادیث این امر آشکار میشود. حال چگونه خبر واحدی میتواند به دستمان بیاید که بر جواز قرائت قسمتی از آنچه روایت شده، اگر آن چیز قرآن باشد، دلالت نماید، با این که این امر معلوم نیست، بلکه معلوم کردن زمان قیام حضرت قائم - عجل الله فرجه الشریف - و ذکر این داستان با تقیه منافات دارد و مانع حمل آن بر تقیه است. زیرا ظاهر آن نشان وقوع از تحریف به نقیصه دارد در حالی که اهل سنت یا بیشتر آنان به شدت منکر آن هستند، وانگهی دلیلی بر صحت آن حروف [حروفی که آن مرد بر ابی عبدالله (علیه السلام) قرائت کرد] نیست، بلکه دلالت بر عدم صحت آن دارد به این سبب که [از جانب امام (علیه السلام)] از آن نهی شده است.
همچنین احتمال آن وجود دارد که این حروف، افزودههایی بر قرآن موجود بوده و مخالفتی هم با آن نداشته است، بلکه اصلاً همین احتمال از این حدیث برمیآید و هیچ دلالتی بر مراد نویسندهی معاصر ندارد.
نویسندهی معاصر همچنین احادیثی و نیز سخنانی از طریق اهل سنت نقل کرده که به گمان وی، بر قدح تواتر قرآن دلالتی ندارند، و میتوان آنها را بر آنچه موافق با تقیه است حمل نمود که بر خلاف مراد وی است!
روشن است که در مقابل هر دلیل روایی او میتوان مقابله به مثل کرد و روایتی به عنوان دلیل اقامه نمود و ترجیح در این موارد با [روایاتی است که] موافقت با اجماع و دیگر ادلهی اربعه داشته باشند. شیخ بزرگ فضل بن حسن طبرسی [قُدّسَ سِرُّه] در مجمع البیان میگوید:
«از این جمله است کلام در فزونی و کاستی قرآن، اما بطلانِ فزونی در قرآن اجماعی است و کاستی را گروهی از یاران ما (شیعه) و گروهی از حشویان اهل سنت روایت کردهاند که در قرآن تغییر و نقص حاصل شده و در مذهب اصحاب و یاران ما، مطلب صحیح خلاف آن است و آن عقیدهای است که سید مرتضی تائید کرده و حق کلام و مطلب را در نهایت کفایت در پاسخ خود به مسائل طرابلسیات ادا نموده است»(15).
طبرسی در مجمع البیان بعد از ذکر اسامی قاریان و راویانشان میگوید:
«آنچه از مذهب عالمان امامیه برمیآید این است که اینان بر جواز قرائت قرآن به همان گونه که نزد قاریان متدوال است، اجماع دارند (با این ملاحظه که قاریان صرفاً قرائنی را که جایز است برگزیدهاند) و گزینش قرائت منحصر به فرد را روا نمیدانند».(16)
دیگر عالمان ما نیز به متواتر بودنِ [قرائات] تصریح کردهاند، و بر این تواتر در
کتابهای اصول فقه و کلام و غیر آن، نقل اجماع شده است؛ و نیز عالمان امامیه حکم کردهاند که متن قرآن قطعی است [و در آن خللی ایجاد نشده] و از راه اخبار آحاد به اثبات نرسیده است و بیاناتی از این دست. این اجماع دلیل بر آن است که هر نسلی قرآن را از نسل پیشین نقل کرده و در آن واسطههای نقل، شرط تواتر تحقق یافته و بلکه از حدّ تواتر نیز گذشته است.
رساترین دلیل برای اثبات اجماع، نقل آن به واسطهی خبر شخص عادل است، بلکه گفته شده که راه علم یافتن به اجماع در زمانهی ما فقط همین است. حال آنکه اجماع منقول به واسطهی خبر شخص عادل حجت است، آیا دربارهی اجماع منقول از طریق این علمای اعلام، بلکه بیشتر علمای اسلام، تردیدی هست؟ مؤید این ادعا - یعنی قطعی بودن قرآن - سپس خواهد آمد؛ ان شاء الله.
دوم - اقتضای بدیهی بودن تواتر قرآن، از واضحترین و بارزترین بدیهیات دین، تواتر قرآن و مصون ماندن آن از تغییر و فزونی و تحریف است که هیچ یک از علمای اسلام در آن شک ندارند و سخن سید مرتضی و حکم وی مبنی بر اینکه این امر، بدیهی و ضروری است، خواهد آمد و قطعا کسی دچار شبهه شده است که با این امر مخالف باشد و مانعی ندارد که امری که نزد گروهی - بلکه نزد اکثریت افراد - بدیهی است برای گروهی دیگر امری نظری باشد، بخصوص مانند مورد حاضر که شبهه و اشتباهی در آن حاصل شده، و حکم فزونی و کاستی در آن، مساوی فرض شده است، و اجماع و دیگر ادلّه مغفول هم مانده است، بعلاوه که بنا هم بر ظواهر است.
ما کسی جز ابوالعلاء معری (17) نمیشناسیم که در این امر تردید کرده باشد، که شخصی ملحد بود و کتابی برای بعضی از رؤسای یهود در باب باطل شمردن دین اسلام تألیف و در آن بر نفی تواتر قرآن استدلال کرده بود. او مهارت فوق العادهای داشت و شبهات و تحریفاتی را نسبت به قرآن مطرح کرد و از یهودیان مال فراوان گرفت. سپس تصمیم گرفت برای یکی از سران مسلمانان نقیضهای بر قرآن بنویسد، بدینسان یهودیان هم به او اموال بسیار بخشیدند اما وی از نقض و ردّ قرآن امتناع ورزید ولی کتاب معری در این موضوع در نزد یهودیان باقی ماند.
و بر اساس ادلهای که گذشت و میآید تردیدی در ضعف این شبهات بلکه بطلان آنها وجود ندارد که انشاء الله خواهد آمد.
اگر گفته شود که چگونه است که طرفداران تواتر قرآن مدعی اجماع و بداهت و ضرورت تواتراند و مشخص است که تواتر هم مفید علم است، اگر چنین باشد، باید همان طور که برای شما افاده علم کرده، برای خصم هم افاده علم کند.
ما در پاسخ میگوییم: دلیل ما همان مطلبی است که سید مرتضی علم الهدی (رحمة الله علیه) اظهار داشته است و آن این که شرط افاده علم، این است که شبههای یا تقلیدی پیشتر به ذهن شنونده خطور نکرده باشد. لازم است این شرط را در نظر داشته باشیم، درک و وجدان هم شاهد گفتهی سید مرتضی است. اما این هر دو امر، در مورد نویسندهی معاصر صادق است. به این معنی که شیخِ نویسندهی معاصر به این نظر متمایل بوده و نویسندهی معاصر هم از او تقلید کرده است به این ترتیب در ذهن او شبههای وارد شده - که بزودی ان شاءالله آن را رد خواهیم کرد - و از همین رو است که تواتر برای او علم آفرین نشده است.
سوّم - آنچه طبرسی در مجمع البیان از سید مرتضی نقل و به آن استدلال کرده است، و آن اینکه:
همانا علم به صحّت نقل قرآن، مانند علم به وجود شهرهای بزرگ و حوادث تاریخی و وقایع عظیم و کتابهای مشهور جهان و اشعار مکتوب شعرای عرب است. زیرا توجه و دواعی زیادی برای نقل و نگاهداشت آن وجود داشته است و در مورد حاضر این توجه و دواعی بسی فراتر از حدّ معمول بوده است. چرا که قرآن معجزهی نبوی است و آبشخور علوم شرعی و احکام دینی، و علمای مسلمان در حفظ آن و عنایت به آن به غایت کوشیدهاند تا آنجا که به اموری چون اعراب و قرائت و حروف و آیات آن وقوف پیدا کردهاند. حال چگونه ممکن است که با این همه عنایت صادقانه و دقت زیادی که در ضبط قرآن مبذول شده است این کتاب دچار تغییر یا نقصان شده باشد.
وی همچنین میگوید: علم به جزئیات و بخشهایی از قرآن مانند علم به همهی آن است، و جاری مجرای آن چیزی است که به ضرورت از کتابهای تألیفی همچون کتابهای سیبویه و مزنی به آنها علم پیدا میشود، که آشنایان به این موضوعات و مسائل از جزئیات این دو کتاب همان اندازه اطلاع دارند که بر کلیات آنها علم و اشراف دارند، تا آنجا که اگر به کتاب سیبویه بابی درافزایند که جزو کتاب او نیست، معلوم و قابل تشخیص است و دانسته میشود که [الحاقی است] و جزو اصل کتاب نیست، کتاب مزنی نیز چنین است، و این پر واضح است که توجه و اهتمام به ضبط و نقل قرآن بسی صادقانهتر از عنایت به کتاب سیبویه و دیوانهای شعرا است.
وی همچنین یاد آور شده است که قرآن در عهد رسول خدا به صورت مجموعهای مدون بوده است، همان طوری که در حال حاضر هست، و چنین استدلال کرده است که در آن زمان همهی قرآن خوانده میشده و آن را به خاطر میسپردهاند، حتی گروهی از صحابه برای حفظ آن در نظر گرفته شده بودند، و نیز این که قرآن بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) عرضه و بر ایشان تلاوت میشد، و گروهی از صحابه مانند عبدالله بن مسعود و اُبَیّ بن کعب و کسانی غیر از این دو تن، بارها قرآن را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) ختم کردهاند، تمام این موارد، با کمترین تأملی، دلیل بر این است که قرآن مجموعهای مرتب بوده و پراکنده و متفرق نبوده است. سید مرتضی یادآور شده است که مخالفت برخی از علمای امامیه و حشویه در این زمینه درخور اعتنا نیست، مخالفتی که در این زمینه هست منسوب به گروهی است که اخبار ضعیفی را نقل میکنند و گمان به درستی آنها دارند، و با دردست بودن اخباری که صحت آنها قطعی و معلوم است به چنین اخبار ضعیفی رجوع نمیشود»(18).
نویسندهی معاصر به سید مرتضی اعتراض میکند که:
«این قول تنها وقتی صحیح است که دانسته شود برای حفظ و ضبط قرآن، صارف و مانعی وجود نداشته است و آنان به حفظ شرع و دین نیز توجه داشتهاند، در حالی که آنچه ما میدانیم بر خلاف آن است و به همین دلیل است که آن کردند که کردند، آری، این گفته ممکن است به اقتضای مصاحف عثمانی بیان شده باشد، اما تواتر و عدم تواتر مصحف عثمانی چه فایدهای دارد؟».
جواب: سخنان نویسندهی معاصر تشکیک در امری است که با ادلّه ثابت شده است، بنابراین، این اعتراض وارد نیست. صارف و مانعی هم برای حفظ قرآن وجود ندارد و بر فرض هم که وجود داشته باشد مربوط به بخشی از قرآن است. این امر هم که آنان قادر بودهاند که از نقل قرآن ممانعت به عمل آورند غیر ممکن و نیز بیوجه است، چه رسد به آوردن مانند قرآن یا سخنی کوتاهتر از آن، تا احتمال فزونی در آن رود. برفرض که چنین باشد، صارف و مانع از نقل، مخصوصی به بخشی از قرآن است و نهایت چیزی که این امر بر آن دلالت میکند - اگر محقق شود - حصول کاستی و افتادگی در آن است، و صرف وجود احتمال چگونه میتواند با دلائل فراوان موجود معارضه کند و وجود مانع از حفظ بخشی از قرآن - اگر ثابت شود - منافاتی با تواتر باقی قرآن، چنانکه مخفی نیست، ندارد. حتی منافاتی با تواتر آن بخشی که ساقط شده هم ندارد، زیرا آنچه از اخبار و گزارشها به دست میآید این است که این بخش در باب فضائل ائمه (علیهم السلام) بوده است و انگیزهی آنها در ترک این بخش از قرآن، اگر ثابت شود، انگیزهای قوی است. در این صورت کار آنها عمدی بوده، هر چند که آشکارا متواتر است، اما این مطلب ما را در غیر بخش فضائل به چیزی ملزم نمیسازد.
در اینجا سید مرتضی میتواند بگوید:
ممکن است شخصی وجود داشته باشد که نپذیرد که خانهای که در مکه است همان کعبه است و بگوید: این قوم - همان طور که شما گفتید - خلافت را غصب کردند - و مانع و صارفی آنان را از حفظ شریعت باز میداشت و آنان به دین بیتوجه و بیمبالات بودند - بنابراین شاید این قوم خود کعبهای واقعی را ویران کرده و خانهای در جایی دیگر ساخته و آن را کعبه نامیده باشند، همان طور که قرآن را تغییر دادند و چیزی به آن افزودند و بنا به قول نویسندهی معاصر آن را تحریف کردند و کسی هم در میانشان نبود که منعشان کند و به ایشان اعتراض نماید. بلکه حتی پیدا است که بنی امیه کعبه را ویران کردند و سپس آن را از نو ساختند، بنابر این شاید ایشان خانهی کعبه را در جایی بجز مکان اصلی خودش بنا کرده باشند. نیز کسی میتواند بگوید شاید از قرآن حتی یک آیه باقی نمانده باشد و این قرآن موجود یکسره برساخته و مجعول باشد، - از این گفته به خدا پناه میبریم و آمرزش میطلبیم - و در هر حال این دو مورد حکم واحد دارند، و هر جوابی که شما بدهید ما هم همان جواب را میدهیم. اگر کعبه را از جای اوّلش به جای دیگری منتقل کرده بودند هر آینه این مطلب به صورت متواتر و بدون گزارش معارض به ما میرسید. مسئله دربارهی قرآن هم همینطور است که اگر حتی یک حرف به آن میافزودند، چه رسد به بیش از یک حرف، به طریق اولی و قطعاً در بین شیعیان علنی، متواتر و معروف میشد. همچنانکه نصّ بر حضرت علی (علیه السلام) هم [از حیث شهرت و علنی بودن] متواتر است در حالی که مخالفان نهایت تلاش و کوشش خود را در پوشاندن و انکار آن به خرج دادهاند.
نویسنده معاصر همچنین میگوید:
«به جان خودم سوگند، این دلیل [دلیل سید مرتضی بر تواتر قرآن] شبیه به دلیل ناصبیان بر محال بودن وجود نصّ بر امامت حضرت علی (علیه السلام) است، به این معنی که اگر چنین نصّی وجود میداشت در بین امّت اسلامی تواتر پیدا میکرد و اَحدی دربارهی آن مناقشه نمیکرد چرا که دواعیِ [پنهان داشتن] آن موجود بود و چون چنین امری تواتر نیافته است، معلوم میشود که چنین نصّی اصلاً وجود نداشته است، عجبا از کسانی که این دلیل را ردّ می کنند [به این نحو که وجود نصّ بر ولایت حضرت علی (علیه السلام) متواتر است لیکن انگیزهی پنهان کردن و انکار آن فراوان است.] چگونه شبههی [تواتر قرآن] را دستاویز خود قرار میدهند و احادیث معتبری را کنار میگذارند [که دلالت بر تحریف قرآن دارند و کاشف از انگیزههای آنان برای پنهان داشتن این امر است]».
جواب: چنین مشابهتی وجود ندارد بلکه حقّ آن است که این دو با هم تناقض دارند و چرا چنین نباشد حال آنکه ناصبیان تنها به سبب وجود انگیزه، بر نفی نصّ دلیل آوردهاند، اما سید مرتضی برای نفی فزونی و تغییر به اجماع و ضرورت و تواتر نقل استدلال کرده است؛ و آن را به سبب وجود انگیزه تأیید و تقویت کرده است و این امر در سراسر سخن وی، از اول تا آخر ظهور و بروز دارد.
هم چنین انگیزهی نقل قرآن را نمیتوان مردود شمرد و ادعای وجود صارف و مانع را هم اگر بپذیریم، مخصوص به بخشی از قرآن است که نهایتاً نقص در آن را میرساند و نه مجموع ادعای خصم را. در این صورت سید مرتضی میتواند بگوید اگر به سبب وجود صارف یا انگیزه جائز میبود چیزی که موجود نبوده است، موجود شود - و این دعوی که آن مطلبِ ایجاد شده جزوِ کلام خدا بوده و در میان مسلمانان هم تواتر پیدا کرده باشد - این امر اقتضا میکرد که نصّ صریح غیر قابل تأویلی بر خلافت سه خلیفه در قرآن وجود داشته باشد و اگر از این امر هم تنزل کنیم، سزاوار میبود که این مطلب در احادیث آنها از پیامبر (صلی الله علیه و آله) یافت شود و متواتر هم باشد، مانند تواتر نصّ بر علی (علیه السلام)، چه رسد به تواتر قرآن، اما با وجود دواعی قویتر، قطعاً هیچ مطلبی در این باب وجود ندارد.
وانگهی یقیناً بطور معمول اگر اهل سنّت میتوانستند چیزی بر قرآن بیفزایند، چیزهایی که برایشان مهمتر میبود به آن میافزودند، که قبلاً هم گفتیم، زیرا این انگیزه در آنها خیلی قوی بود. بنابراین، این عدم زیادت دلیلی است بر این که، کمتر از این را هم، به طریق اولی، به قرآن وارد نکردهاند.
چهارم - با کند و کاو در اخبار و جستجوی در آثارِ موجود در کتابهای حدیثی و تاریخی و جز آن، به یقین دانسته میشود که قرآن در نهایت شهرت و تواتر بوده است، به این صورت که از طریق هزاران تن از صحابه که شمارشان در غایت کثرت بوده و راویان طبقهی تابعین که شمارشان بیش از صحابه بوده و این تعداد همچنان رو به افزایش داشته، نقل شده است. در کلام سید مرتضی این مطلب گذشت که قرآن در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جمع و تدوین شده بوده است و دلایل بسیاری که بر این امر دلالت دارند آورده خواهد شد، بنابراین روشن میشود که نقل قرآن به حدّ تواتر رسیده بوده، بلکه از آن هم فراتر رفته بوده است.
پنجم - وجود احادیث متواتر از ائمه (علیهم السلام) در امرِ به یادگیری و آموزش قرآن و خواندن آن بر اساس این قرائات و وعدهی ثواب بسیار بر تلاوت یکایک حروف آن (19). و این دلیل بر نفی فزونی و تحریف از آن است، زیرا در غیر این صورت امرِ به قرائت آن قبیح می نمود و لازم می آمد که تلاوت آن حرام باشد و چون این امر منتفی است، هیچ شبههای در تواتر قرآن باقی نمیماند، و این چیزی بوده که از آغاز معلوم بوده و بعدها این شبهه عارض آن شده است. تقیه هم مانعی برای ورود نهی از تلاوت آن زیاده و یا تحریف نیست که اگر و جود میداشت مقدم داشته میشد.
همچنین احادیث مخالف با تقیه بیش از حدّ شمار است، در سبّ و لعن و ابطال
امامت آنان، مطاعنی وارد شده است که بیش از آن اندازهای است که ما درصدد بیان آن هستیم.
ششم - وجود احادیث نبوی مبنی بر قرائت یکایک سورهها از آغاز تا انتها و وعدهی ثواب فراوان بر آن. در این باب همچنین احادیثی از ائمه (علیهم السلام) رسیده است که با آنچه از پیامبراکرم نقل شده مطابق است، و این دلیل بر این است که قرآن در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) جمع آوری و تدوین شده و همواره میان مسلمانان مشهور و متواتر بوده است. در باب این روایات قول به تقیه قابل تصور نیست چرا که تقیه دربارهی پیامبر (صلی الله علیه و آله) جایز نیست، و نیز به این دلیل که این احادیث بیمقدمه و از سر اختیار و بدون هیچ گونه پرسشی که اقتضای ضرورتی کند، صادر شدهاند. و اما طعن در یکی از این احادیث و این ادعا که جعلی است، همان طور که شهید ثانی در شرح درایة الحدیث نقل کرده است (20) پاسخش این است که:
اولاً - طعن از جانب عامه در آن، با وجود این که امامیه آن را نقل کردهاند، قابل قبول نیست.
ثانیاً - طعن وارده از جانب یک تن از اهل سنت بوده و در تعارض است که با نقل آن به توسط دیگر راویان اهل سنّت و شیعه.
ثالثاً - طعن تنها بر یکی از اسانید آن وارد شده و دیگر اسانید آن سالم است.
رابعاً - طعن تنها بر دو حدیث از این احادیث وارد شده است و دیگر احادیث خالی از آناند.
خامساً - برخلاف اصل حدیث، طریق روایتِ طعنِ مذکور به شدّت ضعیف است، و در این گونه موارد پذیرفته نیست.
هفتم - احادیث بسیاری که دلالت دارند بر امرِ به ختم قرآن در مکه، در یک روز معین و اوقات مخصوص، و وعدهی ثواب برای کسی که قرآن را در آن ایام ختم کند و سپس در همان موقع آن را دوباره شروع کند، و هم دعاهای مأثوری که مخصوص ختم قرآناند (21). هر کدام از این موارد دلیلی است برآنچه گفتیم و گرنه اغراء به جهل و الکلیف به مالایطاق لازم میآید، که هر دو در اینجا باطل است و حمل این روایات بر اینکه قرآن موجود اراده شده است در نفی زیاده و تحریف و صحت تواتر آن کافی است، که دلائلی هم بر آن اقامه شد.
هشتم - وجود احادیث متواتر مبنی بر امرِ به قرائت قرآن در نماز واجب و مستحب، نسبت به سورههای خاصی یا کل سورهها، تا آنجا که دربارهی بیشتر سورهها ترغیب و تشویق به قرائت آنها در نماز به طور خاص، و در بقیهی موارد به طور عام، بدون وجود هیچ گونه معارضی وارد شده است. براین مطلب اجماع شده، مگر در سورههایی که به سبب دیگری استثناء شدهاند، همچون سوَرِ عزائم در نمازهای واجب، به سبب لازم آمدن سجدهی واجب در نماز. حال صحت این مطلب، با پذیرش وجود زیاده و تحریف در قرآن چگونه قابل تصور است؟ آیا هدایت کردن مردم بر ائمه (علیهم السلام) واجب است یا گمراه کردن آنها؟ حال آنکه اگر آنچه جزو قرآن نیست در نماز خوانده شود، نماز باطل میشود و همچنین بدعت حرامی است که نهی از آن واجب است و باید به آن آگاهی داد. تقیه هم چنانکه گذشت، در این شرایط مانع این امر و نظایر آن، بلکه امور مهمتر از آن نمیشود، در این صورت چگونه سزاوار است که نصّ واحدی وارد شود که قرائت فلان سوره در نماز جایز نیست؟ این همه با علم به مهربانی و شفقت ائمه (علیهم السلام) [به شیعیانشان] و تعلیم همهی احکام شریعت به توسط ایشان به پیروانشان و نهی آنان از عمل موافق با تقیه است در غیر موارد ضروری؛ بعلاوهی دیگر قرائنی که دربارهی آنچه گفتیم وجود دارد.
نهم - برخی از احوال جزئی و گفتگوهایی که در میان صحابه و تابعین در گرفته گزارش شده و شهرت یافته است که هیچ سودی در بر ندارد و چیزی از احکام دینی بر آنها مترتب نیست و بنا بر معمول روشن است که اگر آنچه که نویسندهی معاصر ادعای آن را دارد، روی داده بود هر آینه به نهایت شهرت، بلکه به تواتر میرسید، در حالی که جز این مقدار نقل نشده است که یکی از اصحاب در باب آیهای به شک میافتاد و گروهی دیگر به صحت آن یقین پیدا میکردند، سپس آن آیه را مینوشتند و شک و اختلاف از بین میرفت، اما چگونه است که آن طوری که مطلب مورد نظر ما نقل شده، نقل نشده است که صحابه آیه یا کلمهای به آن افزوده باشند، که بعداً به خواست خدا به آن خواهیم پرداخت. بالاتر از این، از طریق قویتری اطلاع داریم که قرآن در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و بعد از ایشان همچنان جمع و مدّون میشده است و در جای خود نیز ثابت شده است که آنچه عامُّ البَلوی است، لاجرم نشانی از آن [در روایات] بروز میکند، همان طور که امام على (علیه السلام) فرمود: «اگر خدایی دیگر میبود هر آینه رسولانش نزد تو میآمدند و تو آثار سلطنت او را میدیدی»(22)، حتی گروهی از محققان - از جمله محقق حلّی در معتبر (23) - بر درستی استدلال به این امر -یعنی نبود خبر در امر عام البلوی نشانِ آن است که در این باره حکمی وجود ندارد - جزم دارند و حال آنکه در امور غیر عام البلوی چنین حکم کردهاند که نبود دلیل، دلالت بر نبود حکم نمیکند.
دهم - اگر آنچه نویسندهی معاصر گفته است درست و حقّ میبود، در هیچ مطلبی امکان استدلال به قرآن وجود نمیداشت و نمیتوانستیم به آن اطمینان و استناد کنیم، و در زمانی که رعایت تقیه لازم نبود و بلکه حتی در شرایطی که رعایت تقیه لازم میبود هیچ آیه یا سورهی قرآن را نمیتوانستیم قرائت کنیم، به دلیل اینکه تلاوت قرآن از نظر ایشان ضرورتی ندارد و تلاوت آن در غیر نماز هم واجب نیست، این همه لازم میآید چون - بنابر قول نویسندهی معاصر - در هر کلمه بل در هر آیه از قرآن این احتمال وجود دارد که چیزی افزوده شده یا تحریف یا تغییر یافته باشد، بدین گونه برای اسلام حجت و دلیلی باقی نمیماند تا بدان اطمینان و تکیه کنیم و به صحت سند آن قطع و یقیین بیابیم. زیرا بر فرض پذیرش قول نویسندهی معاصر، که به خواست خدا خواهد آمد، قرآن متناً ودلالةً ظنی خواهد بود، بلکه حتّی شاید ظنّی هم نباشد. لوازم این عقیدهی نویسندهی معاصر به طور قطع و یقین باطل است، به دلیل وجود نصّ و اجماع علما بر امکان استدلال به قرآن و احتجاج به کلّ و جزئیات آن؛ و استدلال ائمه (علیهم السلام) به قرآن و نیز امر ایشان به عمل کردن به آن (24)، بیش از حدّی است که درخور شماره باشد. وضع و حال و نادرستی این مدعای نویسندهی معاصر مبنی بر این که قرآن موجود، قرآن صحیح نیست امّا در حکم صحیح است، از حیث قصور دلالت آن [برکسی] پوشیده نیست. و هم این که پوشیده نیست که این مدّعا در حقیقت بر چیزی دلالت میکند که ما گفتیم، که به خواست خدا توضیح آن بعداً خواهد آمد و اشکال استدلال به نصّی هم که در تفسیرِ یک خبر وارد شده است، خواهد آمد.
یازدهم - مجاز دانستن زیاده و تحریف و نفی تواتری که یاد کردید، ایجاب
میکند که همهی قرآن خبر واحد خالی از قرینه - نه صحیح، نه حسن و نه موثق - باشد، بلکه بنا به قول شما [خبر واحد] به غایت ضعیفی باشد که از اعتبار ساقط شده، زیرا عامل اتصال آن تنها یک راوی بسیار ضعیف است که اسلام او ثابت نشده و نقل قرآن هم منحصر به اوست، و از آنجا که لازم، بیتردید باطل است ملزوم هم به مانند آن باطل خواهد بود.
دوازدهم - وجود احادیث بسیار فراوان بر وجوب عمل به قرآن و وجوب عرضهی احادیث بر آن، هنگامی که حدیثی مورد شک قرار گیرد و یا میان چند حدیث اختلاف وجود داشته باشد (25)، و یا در هر دو مورد؛ و احادیثی که دلالات بر صحّت و سلامت قرآن از فزونی و تحریف متن دارند؛ و احادیث مرتبط با ماجرای تحکیم و این سخن حضرت علی (علیه السلام): «همانا این قرآن همان نوشتهی مکتوب بین الدفتین است (26)» و «این کتاب صامت خداست و من کتاب ناطق خدا هستم (27)» و موارد دیگر.
پینوشتها:
1- مانند شریف مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 363؛ امین الاسلام طبرسی، مجمع البیان 15/1؛ شهید قاضی نورالله شوشتری (به نقل از آلاءالرحمن 25/1 و 26 از کتاب مصائب النواصب) و...2- حدیث مقبولهی عمربن حنظله، الکافی ج 1، ص 67-68، از کتاب «فضل العلم، ح 10.
3- میربرهان الدین محمد باقر داماد متخلص به (اشراق) و ملقب به «معلم ثالث» و «سید الأفاضل» از فیلسوفان بنام دورهی صفویه است. او فرزند امیر شمس الدین محمد استرابادی مشهور به «داماد» است و علت این اشتهار آن است که او با دختر علی بن عبد العالی معروف به محقق کرکی تزویج کرده بود بنابراین میرداماد دخترزاده یا نوادهی دختری آن دانشمند بزرگ است. القبسات، تهران، مقدمه مهدی محقق، ص 3-4)[م].
4- الحجر:9.
5- القبسات: حاشیه کتاب قبسات را برای ارجاع به متن نیافتم [م].
6- یا محمّد دار خَلقی مثل ما اُداری ؛ الکافی، ج 2، ص 117 [م].
7- اِتَّقِ شَحناءَ الرِّجال و عَداوتَهِم؛ همان، همانجا، ص 301 [م].
8- ان الله یقول: انَّ علیا أمیر المؤمنین و قائد المحجلین همان، ج 1، ص 433 [م].
9- آل عمران: 187.
10- انَّ القرآن واحد جاء من عند واحد و انّما الاختلاف خاصّ عند الرواة، الکافی، ج 2، ص 630: الاعتقادات، ص 86.
11- همان، ص21.
12- بصائر الدرجات: الجزء الرابع، ص 193؛ و الکافی، ج 2، ص 633 از کتاب «فضل القرآن»، باب نوادر.
13- مرآة العقول، ج12، ص 523. علامه مجلسی به ضعف سند آن حکم کرده است.
14- به گفتهی او: به زیاده و نقصان و تحریف و تغییر.
15- مجمع البیان، ج 1، ص 83.
16- همان، ج 1، ص 79.
17- احمد بن عبدالله بن سلیمان أبو العلاء بن ابی محمد تنوخی المعری، متولد سال 363 و متوفی 449، خطیب بغدادی در شرح حال او چنین آورده: «و ابوالعلاء زهد پیشه کرده بود و گوشت نمیخورد و لباس زبر و خشن می پوشید» (تاریخ بغداد، ج 4، ص 464) [م].
18- مجمع البیان، ج 1، ص 43: الذخیرة فی الکلام، ص 361-365.
19- به عنوان مثال : بحارالانوار، ج 92، ص 13-34 و نمونههای دیگر.
20- نک: الرعایة فی علم الدرایة، ص 156.
21- الکافی، ج 2، ص 611 از کتاب «فضل القرآن».
22- نهج البلاغه، نامه 31؛ البته لازم به ذکر است که شیخ حرّ این حدیث را عیناً در وسائل الشیعه (ج 27، ص 175) نیز آورده است اما در نهج البلاغه حدیث با این عبارت آمده است:«...یا بنی انه لو کان لربکا شریک لأتتک رساله و آثار مملکته وسلطانه...».[م]
23- معتبر، ج 1، ص 418.
24- مانند وصیت حضرت علی (علیه السلام) آنجا که میفرماید:«الله الله فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم»؛ نهج البلاغه، وصیت شماره 47.
25- الکافی، ج 1، ص 69-71؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 8-9.
26- إنّ هذا القرآن أنما هو خظّ مسطور بین الدفتین، نهج البلاغه، خطبه 125.
27- إنّ هذا کتاب الله الصامت و أنا کتاب الله الناطق، وسائل الشیعه، ج 27، ص 34؛ الکافی، ج 1، ص 60.
منبع مقاله: الحر العاملی، محمدبنالحسن؛ (1391)، رساله در اثبات تواتر قرآن، مریم سادات عربی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل.