حکایاتی از آيت الله گلپايگاني (ره) - 1

« در سفری که به عتبات عالیات مشرف شده بودم. مدت اقامت در نجف در حجره مرحوم حاج شیخ علی مشکاة ساکن بودم.روزی بعد از زیارت حضرت امیر علیه السلام به حضرت عرض کردم که اگر این زیارت ما قبول هست یک جوری عنایت فرمائید و به ما بفهمانید. همان شب در عالم رویا دیدم مشرف شده ام حرم حضرت امیرعلیه السلام ضریح حضرت تا سینه من می باشد و من یک سر و گردن از ضریح بلندتر بودم،
يکشنبه، 15 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکایاتی از آيت الله گلپايگاني (ره) - 1
حکایاتی از حضرت آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی (رحمت الله علیه) (1)
حکایاتی از آيت الله گلپايگاني (ره) - 1

عسل عنایتی حضرت امیر علیه السلام

آیت الله گلپایگانی(ره) فرموده بودند:
« در سفری که به عتبات عالیات مشرف شده بودم. مدت اقامت در نجف در حجره مرحوم حاج شیخ علی مشکاة ساکن بودم.
روزی بعد از زیارت حضرت امیر علیه السلام به حضرت عرض کردم که اگر این زیارت ما قبول هست یک جوری عنایت فرمائید و به ما بفهمانید.
همان شب در عالم رویا دیدم مشرف شده ام حرم حضرت امیرعلیه السلام ضریح حضرت تا سینه من می باشد و من یک سر و گردن از ضریح بلندتر بودم، یک قدح عسلی روی ضریح بود که شفافیت عسل هنوز در ذهن من هست.
ناگهان ندا آمد:
« سید محمد رضا از این عسل تناول کنید »!
من مقداری از عسل را خوردم، در عمرم چنین عسلی ندیده بودم. سپس عرض کردم اجازه دهید که بقیه اش را ببرم برای سید [ سید ابوالحسن اصفهانی که مرجعیت شیعه آن زمان بر دوش او بود این قضیه نهایت احترام ایشان نسبت به بزرگان و مراجع را نشان می دهد]
ندا آمد که « سهم ایشان داده شده است و این مخصوص شماست. »
من همه عسل را خوردم از خواب بیدار شدم دیدم شیرینی عسل هنوز در دهانم هست. »
بقیه داستان را آقای مشکاة چنین توضیح میدهد:
آقا مرا از خواب بیدار کردند و فرمودند:
« آشیخ علی من الان میهمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بودم. حضرت به من عسل عنایت کرد و دهن من از آن عسل هنوز شیرین است. یک چیزی بیاور برایت تبرک کنم. »
در همان تاریکی ما مقداری نبات پیدا کردیم. آوردیم دادیم ایشان تبرک کردند. من از آن نبات به هر مریض رو به قبله ای که دادم شفا گرفت.
آقای گلپایگانی فرموده بودند:
« از این قضیه به بعد احساس کردم خداوند در سُؤر (نیم خورده آب مؤمن) من شفائی قرار داده است. »

قندهای شفابخش

آقای عاشوری که در اهواز مقیم هستند چنین نقل می کنند:
« خواهرم ناراحتی اعصاب داشت به گونه ای که گاهی بدون حجاب از منزل بیرون می آمد، خدمت آقای گلپایگانی رسیدم و مطلب را به ایشان عرض کردم .
آقا قندی تبرک کردند، من آن قند تبرکی را بردم دادم خواهرم و ایشان خورد بعد از چند روز ایشان خوب شد و مرض ایشان به کلی رفع شد.
باز نقل است از آقای خلیلیان (فرماندار سابق قم) که روزی برای زیارت آیت الله گلپایگانی مشرف شدم، یک عده ای آمده بودند خدمت ایشان بعد از ملاقات مقداری قند تبرکی از آقا گرفتند. ما هم دو حبه قند تبرکی گرفتیم.
روز پنج شنبه ای ما از تهران به قم می آمدیم و یکی از اقوام ما نیز همراه ما بود، که برای معالجه به تهران رفته بود. او سرطان حنجره داشت و قرار بود حنجره اش را برق بگذارند، یک وقت به ذهنم آمد که دو حبه قند تبرکی از آقا گرفته ام، به ایشان گفتم: من چیزی به شما می دهم که اگر با اعتقاد بخوری شفا پیدا می کنی.
یکی از قندها را به او دادم. ایشان شب جمعه بعد از دعا و توسل آن قند را خورده بود. بعد وقتی طبق قرار قبلی شنبه برای معالجه به تهران رفته بود. دکتر بعد از معاینه با تعجب گفته بود چه کار کردی؟ و چه داروئی مصرف نموده ای؟
اثری از مرض شما نمی باشد. شما شفا گرفته اید. و دیگر نیازی به عمل جراحی و درمان ندارید. آقای خلیلیان می گفت بعد ما تصمیم گرفتیم که خدمت آقا مشرف شویم و چند عدد قند تبرکی از ایشان بگیریم که سعادت نصیب ما نشد و آقا از دنیا رفتند. »

عنایتِ علوی

ایشان می فرمودند:
« در عالم رؤیا دیدم که در حرم مطهر حضرت امیر علیه السلام در مقابل ضریح ایستاده ام.
طلبه ها آنجا جمع شده بودند پرسیدم چه خبر است؟
گفتند: اینجا شهریه می دهند در این اثناء کسی به من گفت شهریه شما را خود آقا می دهند.
شما مشرف شوید به بالا سر حضرت؛ رفتم بالا سر قبر مطهر، دیدم شخصی نورانی آنجا تشریف دارند و روی قبر مطهر دو لیوان شربت است، به من فرمود: یکی از این لیوانها برای شماست و یکی برای آقا ضیاء الدین عراقی می باشد.
یکی را به من عنایت فرمودند و من خوردم، در عمرم هیچ موقع چنین شربتی نخورده و ندیده بودم. »

نیابت عامّه امام زمان(عج)

آقا فرموده بودند:
« در سفری که به عتبات عالیات مشرف بودیم. چون به کربلای معلی مشرف شدیم بعد از زیارت سیدالشهداء علیه السلام به حضرت عرض کردم؛ آقا پدرتان امیرالمؤمنین علیه السلام به ما عنایتی کردند.
شما هم آقا زاده هستید و هم آقا می باشید. باید دستتان بیشتر باز باشد و بیشتر احسان کنید، در آنجا یک حجره ای بود که به مسقط علی اکبر معروف بود محلی بود که حضرت علی اکبر آنجا از اسب افتاده بود.
در آن حجره فردی می زیست به اسم شیخ عبدالرحیم قمی که از زهاد و عباد بود و از اولیاء خالص خدا بود. همیشه در آن حجره مشغول عبادت بود. ما در آن حجره میهمان ایشان شده بودیم.
نمازها را آنجا به جماعت می خواندیم، و هر چه اصرار می کردیم که ایشان امام جماعت شوند قبول نمی کردند و با اینکه سن من کمتر بود می گفت، شما باید امام باشید. شبی در آن حجره خوابیده بودم در عالم رؤیا دیدم صف نماز جماعتی تشکیل شده است، امام جماعت حضرت حجت بن الحسن العسگری امام زمان(عج) می باشند.
صف اول، اول و آخرش معلوم نیست ولی همه از علما هستند. صف دوم اولش از سمت راست، مشخص نبود، ولی آخرین نفر پشت سر و موازی با حضرت من ایستاده بودم.
بعد از من کسی نبود. از خواب بیدار شدم. از خوابی که دیده بودم در فکر بودم که تعبیرش چیست. بعد که با بعضی از آقایان صحبت شد. تعبیر کردند که شما در آینده نائب عام حضرت می شوید. »

ارتباط با امام زمان علیه السلام

حجت الاسلام سید محمد رضا ابطحی نقل می کردند:
« روزی یکی از علماء به منزل ما آمده و سؤال کرد:
فلانی! دیروز در منزل آقای گلپایگانی چه خبر بود؟
عرض کردم: نمی دانم اما نزدیک ظهر که من خدمت آقا رفته بودم تا پولی را به عنوان وجوهات از طرف مرحوم سید احمد امامی به ایشان تقدیم کنم، دیدم که مرحوم آقا در حیاط منزل روی ایوان نشسته اند، و عده ای برای پرداخت وجوهات در خدمت ایشان هستند.
یکی از محترمین هم برای کمک به آقا در کنار ایشان نشسته بود. آقا چند مرتبه خیلی آرام فرمودند: آقا باقر، حاج آقا باقر، که گویا کاری با ایشان داشتند، من به آن آقای محترمی که در کنار آقا بود، گفتم: آقا چه فرمایشی دارند تا من بروم انجام دهم؟!
آن عالم فرمود: گویا آقا کتاب « نجم الثاقب » را می خواهند.
بنده به کتابخانه رفتم و کتاب شریف « نجم الثاقب» را آوردم. و سپس به آن عالم گفتم: آقا برای چه امری این کتاب را می خواهند؟
گفتند: آقا می خواهند عریضه ای خدمت حضرت صاحب الامر (ارواحنا فداه) بنویسند، گفتم: با این همه مشاغلی که آقا دارند، بهتر است که یا عریضه ای چاپی تهیه کنم و یا شما به خط خودتان عریضه ای بنویسید و آقا امضاء کنند تا وقت آقا گرفته نشود.
گفتند آقا می خواهند با قلم خودشان عریضه را خدمت حضرت بنویسند.
تا کتاب را به آقا تقدیم کردم، ایشان به آن افرادی که آنجا بودند، فرمودند:
« من الان کاری دارم، شما فردا ـ ان شاء الله ـ تشریف بیاورید و از اینکه الان نمی توانم کار شما را انجام دهم، عذر می خواهم و شما را دعا می کنم. »
سپس برخواسته و به اتاق خصوصی خود رفتند، من به آقا گفتم: آقای امامی این وجوهات را فرستاده اند تا من به شما تقدیم کنم. فرمود:
« این پولها را برای افطاری ائمه جماعات اصفهان صرف کنید و کسری آنرا خودم ان شاء الله می دهم. »
بعد از آن در را بسته و قفل کردند، و حدود یکساعت و نیم تا دو ساعت در اتاق خصوصی مشغول توسل و عریضه نوشتن بودند، و عصر هم به سوی جمکران رفتند.
اینها را که به آن عالم گفتم، ایشان پس از شنیدن این قضیه آرام گرفت و بی مقدمه چند مرتبه فرمودند: عجیب است...، گفتم: چطور؟!
گفت: من دو روز قبل در خدمت یکی از اولیاء و عرفای وارسته بودم، یک مرتبه آن عارف، محکم بر زانوی خود زده و گفتند:
من تا به حال آیت الله گلپایگانی را ندیده ام و بمنزل ایشان نرفته ام و هیچ ملاقات و برخوردی با ایشان نداشته ام، اما فردا بعد از ظهر در منزل ایشان نوری می بینم، انس عجیبی بین ایشان و امام زمان(عج) را مشاهده می کنم، چه رابطه ای! چه نوری! چه تماسی! چه انسی! چه نور و چه خبری است ! ...
چون من این مطالب را از آن ولیّ خدا شنیدم آمدم از شما سؤال کنم که دیروز در منزل ایشان چه خبر بود.
همچنین آیت الله امامی کاشانی نقل میکنند:
بنده وصیتنامه ایشان را که نگاه می کردم یک جمله ای دیدم که واقعاً همینطور بود. این سطر را در وصیتنامه شان مرقوم فرموده اند، به این مضمون که:
« من خدا را شاهد می گیرم برای رسیدنم به این مسئولیتها و مراحلی که رسیدم هیچ قدمی خودم برنداشتم هر چه بود از ناحیه لطف خاص حضرت ولی عصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) بوده. »
بنده یک وقتی رفته بودم خدمت ایشان، یکی از آقا زاده های محترم نوشته ای از ایشان را آوردند، که حاشیه ای بود بر کتابی در فقه، دیدم بالای هر صفحه ای نوشته اند:
« یا صاحب الزمان ادرکنی. »
در همین وصیت نامه ایشان خطاب به طلاب می نویسند که رابطه تان را با حضرت ولی عصر(عج) محکم کنید و اخلاص داشته باشید.

منبع: www.salehin.com



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.