نویسنده: علیاکبر احمدی
جنبش اصلاحی
مطهری از جنبشی اسلامی و اصلاحی سخن میگوید که از حدود نیمه دوم سیزدهم اسلامی (و نوزدهم مسیحی) به بعد در جهان اسلام آغاز شده و ایران، مصر، سوریه، لبنان، شمال آفریقا، ترکیه، افغانستان و هندوستان را فرا گرفته بود. به نظر مطهری این جنبش «تا حدی عکسالعمل هجوم استعمار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی غرب بود و نوعی بیدارسازی و رنسانس (تجدید حیات) در جهان اسلام به شمار» میرفت. (29/24) (1)مطهری از سیدجمال الدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده، شیخ عبدالرحمان کواکبی، محمد اقبال لاهوری، میرزا محمد تقی شیرازی، آخوند ملامحمد کاظم خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی، سید عبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی به عنوان آموزگاران و معماران این جنبش در جهان اسلام نام میبرد.
از سوی دیگر مطهری خود را نیز در متن نهضتی اسلامی و اصلاحی در ایران میدید (29/24) که آن را از نظر عمق و وسعت برتر از نهضتهای دیگر میشمرد. (2)
به هر روی جنبش اصلاحی موردنظر مطهری در جهان اسلام و در ایران جنبشی و نهضتی ضداستبدادی و ضداستعماری بود که در آن گروههای اسلامی با قدرتهای استبدادی مورد حمایت استعمار (سرمایهداری و کمونیستی) درگیر بودند. (24/ 65).
مشکله انحطاط
به علاوه مطهری در نگاهی عمیقتر، از «انحطاط» جوامع اسلامی خبر میدهد و بر آن است که مسلمانان در مقایسه با بسیاری از ملل جهان و در مقایسه با گذشتهی پرافتخار خود، در حال انحطاط و تأخّر رقتباری به سر میبرند. (1/ 350) او به صراحت مینویسد که مشکله «انحطاط»، قدیمیتر و ریشه دارتر از مشکلاتی است که استعمار در جوامع اسلامی دامن زده است:... البته این را نمیخواهم بگویم و شما را به غلط بیندازم که استعمار و استثمار ما را به حالت درآورده است، نه، ما قبلاً به این حالت درآمدیم، آنها ما را امروز به این حالت نگه میدارند و علت مبقیهی ما هستند، و الا ما قبل از اینکه استعمار و استثماری بیاید افکاری از نواحیای تدریجاً در ما پیدا شده، ما را به این حالتِ این طوری درآورد ...(25/ 505).
ویژگیهای انحطاطیافتگی
اما «انحطاطیافتگی» دقیقاً چگونه وضعیتی است و چه ویژگیهایی دارد؟ مطهری وقتی درباره «انحطاط» سخن میگوید آن را به معنای عقبماندگی و نیز حالت نیمه مرده و کِرِخ بودن و در حالت فقدان بصیرت و حرارت و حرکت و جنبش و نیرو بودن لحاظ میکند. از نظر مطهری فرد و جامعهی انحطاط یافته، یعنی فرد و جامعهای که قوهی درک و توان حرکت در خود نمیبیند، از عهدهی ریشهیابی امور عینی برنمیآید، در ارزیابی اخلاقی اعمال عاجز است و توانی و ارادهای برای تغییر وضعیت (رقّتبار) موجود، در خود نمیبیند. بلکه بیش از آن، تحلیل عینی امور و ارزیابی اخلاقی اعمال و تحرکی و تقلّایی برای تغییر آنچه هست را مغایر با نظم و تقدیر کیهانی و الهی برمیشمارد. بدینترتیب مطهری نتیجه میگیرد که فرد و جامعهی انحطاط یافته از درون خود را تسلیم و مطیع شرایط میسازد.تفسیر انحطاطآور از دین
مطهری در آثار متعدد خود توضیح داده است که چگونه مسلمین به «انحطاط» کشیده شدند، از تشخیص مسیر درست عاجز گشته و از حرکت پیش رونده و تکاملی خود بازماندند: او در این خصوص، از تغییر چهره دادن مشرکان و پیدایی منافقان، اجیر شدن شخصیتهای دینی (توسط امویان و عباسیان و ...) و در نهایت شکلگیری خوارج، اشاعره، اخباریون و مدعیان عافیت طلب پیشوایی دینی و ... سخن میگوید که «تفسیری تحریف شده» از دین در میان نهادند و راه تسلط بر مسلمین را هموار کردند.در یک کلام از نظر مطهری تفسیر تحریف شدهی از دین، سلطهی مشرکان و منافقان را بر مؤمنان تدارک میبیند.
به عنوان نمونه تفسیر تحریف شده، «قضا و قدر الهی» را چنین معنا میکند که: اراده الهی مستقیماً و بلاواسطهی موجودات و از آن جمله افعال بشر را پدید میآورد و علل میانی و از آن جمله عقل و ارادهی آدمی، مدخلیّتی در پیدایی امور ندارند و پردهای ظاهری بیش نیستند. (1/ 382). مطهری مینویسد که این معنا قضا و قدر و در واقع مجبور دیدن آدمی و بدون اراده بودن او در برابر سرنوشت، «اعتقادی است که اگر در فرد یا قومی پیدا شود، زندگی آنها را تباه میکند» (1/ 383):
[این مسلکِ جبر] آثار سوء اجتماعی زیادی دارد، مانند میکرب فلج، روح و اراده را فلج میکند؛ این عقیده است که دست تطاول زورگویان را درازتر، و دست انتقام و دادخواهی زورشنوها را بستهتر میکند. آنکس که مقامی را غضب کرده و یا مال و ثروت عمومی را ضبط نموده است، دم از موهبتهای الهی میزند و به عنوان اینکه هر چه به هر کس داده میشود خدادادی است و خداست که به مُنعم دریا دریا نعمت و به مُفلس کشتی کشتی محنت ارزانی نموده است، بهترین سند برای حقانیت و مشروعیت آنچه تصاحب کرده، ارایه میدهد. و آنکه از مواهب الهی محروم مانده به خود حق نمیدهد که اعتراض کند، زیرا فکر میکند این اعتراض، اعتراض به قسمت و تقدیر الهی است و در مقابل قسمت و تقدیر و الهی باید صابر بود، سهل است باید راضی و شاکر بود: ظالم و ستمگر از اعمال جابرانهی خود به بهانهی سرنوشت و قضا و قدر، رفع مسئوولیت میکند، زیرا او دست حق است و دست حق سزاوار طعن و دق نیست، و به همین دلیل مظلوم و ستمکش نیز آنچه از دست ستمگر میکشد، تحمل میکند زیرا فکر میکند آنچه به او وارد میشود مستقیم و بلاواسطه از طرف خداست و با خود میگوید مبارزهی با ظلم و ستمگری هم بیهوده است زیرا پنجه با پنجهی قضا افکندن است و هم ضد اخلاق است، زیرا منافی مقام رضا و تسلیم است. (375/1).
مطهری در این فقره به خوبی نشان میدهد که مفهوم تحریف شده قضا و قدر چگونه «دست تطاول زورگویان را درازتر و دست انتقام و دادخواهی زورشنوها را بستهتر میکند». اما چنان که گفتم این یک نمونه بود:
باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلی در مغز و روح ما موجود نیست بلکه این فکر اغلب در مغزهای ما به صورت مسخ شده موجود است، توحید ما توحید مسخ شده است، نبوت ما نبوت مسخ شده است، ولایت و امامت ما مسخ شده است، اعتقاد به قیامت ما کم و بیش همینطور، تمام دستورهای اصولی اسلام در فکر ما تغییر شکل داده، در دین صبر هست، زهد هست، تقوی هست، توکل هست، تمام اینها بدون استثنا به صورت مسخ شده در ذهن ما موجود است. (501/25)
... تفکر ما دربارهی دین غلط است، غلط، به جرأت میگویم از چهار تا مسأله فروع، آن هم در عبادات، چند تایی هم از معاملات، از اینها که بگذریم دیگر فکر درستی ما دربارهی دین نداریم...(503/25).
نکته مهم آن است که این فکر غلط و این تفسیر کج از دین، از نظر مطهری، پشتوانهی فکری قدرتهای جابره بوده است و مردم را متقاعد میکرده است که «وضع موجود بهترین وضع است»:
... همیشه در جامعهی بشری هر قدرت جابرهای هر اندازه زور داشته باشد، بالاخره نیاز به یک پشتوانهی فکری و فلسفی و عقیدتی دارد، یعنی یک نظام اعتقادی لازم دارد که تکیهگاه نظام اقتصادی و سیاسی و وضع موجود آن باشد. بشر بالاخره نیاز به فکر دارد، اگر جامعهای درست به نظام فاسدِ حاکمِ بر خود، فکر کند، محال است آن نظام بماند. این است که هر نظام موجودی، خودش را نیازمند به یک نظام فکری و عقیدتی، به عنوان تکیهگاه و پشتوانه، میداند. میخواهد آن نظام به صورت یک فلسفه باشد، یک اسم داشته باشد یا به صورت مذهب باشد. دستگاه یزید نمیتوانست بدون یک پشتوانه فکری و اعتقادی یا لااقل بدون آنکه اعتقادات موجود مردم را توجیه کرده باشد، کارش را انجام بدهد. خیال نکید آنها این قدر احمق بودند که بگویند سرها سر نیزه، گور پدر مردم و افکارشان. بلکه در هر حال در مقام اغفال افکار مردم و القای یک سلسله افکار و اندیشهها بودند تا فکر مردم قانع بشود که وضع موجود بهترین وضع است. باید همین طور باشد.. (422/17).
هدف نهضت روشنگری اسلامی
اکنون میتوان دریافت که چرا مطهری از لزوم «یک نهضت روشنگر اسلامی» سخن میگوید. او در مقالهی «احیاء فکر دینی» که متن مکتوب سخنرانی او در سال 1340 است، آورده است: «... ما اکنون بیش از هر چیزی نیازمندیم به یک رستاخیز دینی واسلامی، به یک احیاء فکر دینی، به یک نهضت روشنگر اسلامی». (505/25).بنابر توضیحات مطهری، این «نهضت روشنگر اسلامی» قرار است طرز تفکر انحطاطآور مسلمین را دگرگون سازد، تفسیر تحریف کننده دین را که زمینه ساز «سلطهی » برخی بر دیگران است، از میان بردارد و حقیقت اسلام را به عنوان دینی «رهایی» بخش معرفی نماید. به عبارت دیگر این «نهضت روشنگر اسلامی»، قرار است پشتوانهی فکری آن نهضت اجتماعی باشد (3) که بندگان را از رقیّت بندگان آزاد میسازد. (4)
مطهری در فروردین 1358، انقلاب اسلامی ایران را از ثمرات آن «نهضت روشنگری» قلمداد میکند:
... در طول پنجاه سال اخیر و لااقل از سنهی 1320 به این طرف [ارزشهای لیبرالیستی و آزادی خواهانهای که در متن اسلام است (5)]، به وسیله یک عده از اسلامشناسهای خوب و واقعی وارد خودآگاهی مردم شد. یعنی به مردم گفته شد دین اسلام دین عدالت است، اسلام با تبعیضهای طبقاتی مخالف است. اسلام دین حریت است، اسلام دین آزادی است.
در این فقره مطهری روشن میسازد که «نهضت روشنگری اسلامی» درصدد است تا مضمون عدالتطلبانه و آزادی خواهانهی اسلام را بر آفتاب افکند. چنین اسلامی است که میتواند انقلابی ضد استبدادی و ضداستعماری نظیر انقلاب اسلامی ایران را در 1357 زمینه سازی کند. (6)
مسیر نهضت روشنگری اسلامی
از آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که مطهری جنبشی اصلاحی را در جهان اسلام و ایران مدنظر دارد که متکی بر نهضتی فکری و روشنگر است. به دیگر سخن مطهری شکلگیری یک نظریهی رهایی بخش را مقدمهی رهایی در عمل قلمداد میکند، نظریهی رهایی بخش که در واقع تفسیری واقع بینانه از مفاهیم اسلامی است.اما نکته قابل توجه ان است که از نظر مطهری، نهضت روشنگری اسلامی و برگرداندن معنای واقعی و رهایی بخش به دین، جز از طریق برجسته ساختن عقل و ترفیع جایگاه آن محقق نمیشود. هم از اینروست که پیوند میان «احیاء فکر دینی» با «دعوت به عقل گرایی» در آثار مطهری پیوندی ضروری و ناگسستنی است.
مطهری این پیوند را در کارآموزگاران نخستِ نهضت روشنگری اسلامی نشان میدهد. مثلاً او دربارهی سید جمال مینویسد:
...[سید جمال] برای تحصیل مجد و عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایستهی آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجددِ روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مردهی مسلمانان، فوری و حیاتی میدانست، بدعتزدایی و خرافهشوئی را شرط آن بازگشت میشمرد.. (31/24).
اما سید جمال، این بازگشت به اسلام نخستین [که به معنای بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سیرهی سلف صالح بود (36/24). و شرط نجات و رهایی مسلمین از استبداد داخلی و استعمار خارجی و مایه عزّت و سعادت آنان شمرده میشد (36/24)] را با معتبر شمردن عقل، ملازم میکرد. (7) مطهری مینویسد:
سیّد مخصوصاً روی توحید اسلامی و اینکه اسلام توحید را جز بر مبنای یقین برهانی پذیرفته نمیداند و اینکه توحید برهانی و استدلالی ریشه سوز همه عقائد باطله است، تکیه فراوان داشت و معتقد بود، جامعهای که معتقد باشد اساسیترین معتقداتش را باید با نیروی برهان و یقین و نه ظن و تخمین و نه تعبد و تقلید به دست آورد، کافی است که زیر بار خرافه و اوهام نرود، پس باید مردم را به توحید برهانی دعوت کرد تا احترام و اعتبار عقل از نظر دینی برای آنها مسلم و مسجل گردد.
به همین جهت سید برای فلسفهی الهی اسلامی ارزش قائل بود، فلسفه تدریس میکرد و پیروان خویش را به آموختن حکمت الهی اسلامی تشویق میکرد. شاگرد وفادارش، محمد عبده را به مطالعهی فلسفه وادار نمود. گویند عبده دو دستنویس از «اشارات» بوعلی به خط خود نوشته و یکی را به ستایش از سید جمال پایان داده است. ظاهراً در اثر همین تشویق سید بود که عبده به چاپ و نشر برخی کتب فلسفی پرداخت، نجات بوعلی و همچنین «البصائر النصیریه» ابن سهلان ساوجی و علی الظاهر هر قسمتی از «منطق المشرقین» بوعلی را برای اولین بار چاپ و نشر کرد... (37/24).
مطهری دربارهی عَبدُه ادامه میدهد که عبده آنگاه که دید جمود فکری و قشری مآبیِ برخی علمای دین، سبب شده است که اسلام مانع پیشرفت و تکامل جامعه مصری تلقی شود (47/24)، با طرح مسأله «اسلام و مقتضیات زمان»، در جستجوی فلسفهی مقررات اسلامی برآمد (48/24). و مبانی فلسفی حقوق را در اجتهاد دخالت داد. (48/24)
مطهری از قول حمید عنایت (8) میآورد که عبده همچون سید جمال ضرورت بازگشت مستقیم به منابع اصلی فکر دینی و توجیه عقلی احکام شریعت را مطرح کرد. یعنی:
اینکه طرز شناخت مسلمین از اسلام طبق دستور باید منطقی و توأم با تعقل باشد، نه به صورت پیروی کورکورانه از عادات موروثی، تا بتواند تحرک منطقی لازم را داشته باشد. برعکس شناخت امروز مسلمین از اسلام، شناخت کورکورانه است نه منطقی و علمی. (49/24)
مطهری آراء اقبال را هم از همین زاویه میکاود و ضمن تأکید بر آنکه اقبال از فلسفه اسلامی چیز درستی نمیداند و اظهارنظرهای او دربارهی براهین فلسفی اثبات واجب و دربارهی علم قبل الایجاد و فلسفهی او دربارهی ختم نبوت، دلیل ناآگاهی او از فلسفه اسلامی است، متذکر میشود که او به مفهوم غربی کلمه واقعاً یک فیلسوف بود (59/24) و فلسفهای به نام «فلسفهی خودی» داشت. (58/24)
به هر حال مطهری میکوشد که نشان دهد بانیان نهضت روشنگری اسلامی، برای ریشه کن کردن عقائد باطله» و «خروج از بار گران خرافه و اوهام» و «رهایی از جمود فکری و قشری مأبی»، رهنمونشان به مسلمین آن بود که اسلام را جز بر مبنای یقین برهانی و نه ظن و تخمین و تعبد و تقلید، نیاموزند، از براهین عقلی در خصوص اصول دین جستجو کنند و از فلسفه و مقررات احکام اسلامی بپرسند. به دستور اسلام اصیل، بر احترام و اعتبار «عقل» صحه بگذارند و شناخت کورکورانه از دین را وانهند و ... در یک کلام از منظری فلسفی با تعالیم دینی مواجه شوند.
نهضت روشنگری اسلامی؛ نهضت نقد عقلانی است
مطهری جنبشی اصلاحی (ضد استبدادی و ضد استعماری) را درجهان اسلام و ایران مدنظر دارد که متکی بر نهضتی فکری و روشنگر است. (چرا که به نظر او استبداد و استعمار در نگاهی عمیقتر، تفسیری انحطاطآور و تحریف شده از اسلام را مستمسک خود قرار داده و از آن سود میبرد.) به دیگر سخن مطهری شکل گیری یک نظریهی رهایی بخش را مقدمه رهایی در عمل قلمداد میکند. نظریه رهایی بخشی که در واقع تفسیری واقع بینانه از مفاهیم اسلامی است.
اما از دیدگاه مطهری نهضت روشنگری اسلامی و برگرداندن معنای واقعی و رهایی بخش به دین، جز از طریق برجسته ساختن عقل و ترفیع جایگاه آن محقق نمیشود. بدان دلیل بود که مطهری به پیوند میان «احیاء فکر دینی» و «دعوت به عقلگرایی» تأکید داشت. و به همین جهت بود که مواجههی عقلی و فلسفی با تعالیم دینی را در کار بانیان «نهضت روشنگری اسلامی» نشان میداد.
اما مواجهه عقلی با تعالیم دینی در آثار مطهری هم به معنای درک کلی و اصولی آن آموزهها (و یافت مبانی معارف نظری و مقاصد احکام عملی دین) است و هم بررسی سازگاری آنها با مفاهیم و موازین عقلی. مطهری بر آن بود که اسلام نه تنها متضاد با عقل نیست بلکه در هرگونه نقّادی عقلی سربلند است. اسلام عقل را محترم دانسته و آن را پیامبر باطنی خدا میشمارد. اساساً هیچ دینی به اندازهی اسلام برای عقل ارزش و اصالت قائل نشده است چرا که اسلام:
عقل را معیار سنجش اقوال و اندیشهها قرار داده است،
در تربیت عقلانی و کسب استقلال عقلی و فکری آدمی اهتمام ورزیده است،
ریشه اصلی خطاها و گمراهیهای عقل را به او گوشزد کرده است،
با آنچه ضد عقل است، ضدیت نموده است،
بر حقیقتجوئی آدمی اصرار داشته است،
«احکام صریح عقل» را مبنا قرار داده و آن را پشتوانه، تکیهگاه و تعالیم نظری و عملی خود برشمرده است و ...
مطهری از این مطالب در آثار خود مقدمهای میسازد تا نتیجه بگیرد که «نهضت روشنگری اسلامی» و «جنبش احیاء فکر دینی»، برای ریشه کردن عقائد باطله»، «خروج از بار گران خرافه و اوهام»، «رهایی از جمود فکری و قشری مآبی»، مبارزه با تفسیر انحطاطآور و تحریف شده از دین و خلاصه برای دستیابی به تحلیل راستین و رهایی بخش از اسلام، تنها باید بر نقادی عقلی تکیه کند و با مدد از رسول باطنی و درونی خداوند، حقیقت آموزههای رسول بیرونیاش را بازشناسد و گوهر خداشناسی و خداپرستی راستین را در کتاب و سنت تمییز دهد. (9)
پینوشتها:
1- تمام نقل قولهای حتی المقدور به مجموعه آثار مطهری ارجاع داده شده است. هر ارجاع از دو شماره تشکیل شده است که به ترتیب از راست به چپ، بیانگر شمارهی مجلد و شمارهی صفحه آن است. به عنوان نمونه 487/24 یعنی جلد بیست و چهار مجموعه آثارمطهری و صفحه چهارصد و هشتاد و هفت آن.
2- منظور نهضتی است که از سال 1342 آغاز شده بود. (65/24) و به انقلاب اسلامی (1357) ایران منجر شد.
3- مطهری مینویسد: «هر نهضت اجتماعی باید پشتوانهای از نهضت فکری و فرهنگی داشته باشد و اگر نه در دام جریانهایی قرار میگیرد که از سرمایهای فرهنگی برخوردارند و جذب آنها میشود و تغییر مسیر میدهد...». (75/24)
4- نقل مطهری است از کلام نماینده مسلمین در گفتگو با رستم فرخزاد و در نبرد قادسیه. (150/24)
5- مطهری بر آن است که:«... اصلاً روح انقلاب فرانسه همین است که هر کسی از مادر آزاد زائیده میشود، این جهت در متن تعلیمات اسلام است». (149/24)
6- «... امروز نهضت مرحلهی نفی و انکار و در هم کوبیدن استبداد و استعمار را میپیماید. فردا که از این مرحله عبور کرد و به سازندگی و اثبات رسید، هدفهای دیگرش را دنبال خواهد کرد». (71/24)
7- سید جمال «در آثار و نوشتههای خود به ذکر مزایای اسلام میپرداخت از قبیل اعتبار دادن به عقل و برهان و استدلال ...» (36/24)
8- نویسنده کتابِ «سیری در اندیشهی سیاسی عرب».
9- تفصیل نقد عقلانی مطهری و چگونگی تمییز میان «خرافه» و «حقیقت» در دین را نمیتوان در اینجا توضیح داد. چنین بحثی ما را از مسیر اصلیمان دور میکند.
منبع مقاله : احمدی، علیاکبر؛ 1392)، دوران نقادی (تحلیل کانت از مدرنیته و نقد آن از دیدگاه مرتضی مطهری)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول