رسانه‏ها و تحول فرهنگ سياسى در خاورميانه

جهانى‏تر شدن ارتباطات جمعى (Mass - Communication) و توسعه فن آورى آن، تاثيرات مهمى در جهان سوم بر جاى گذاشته، و بويژه كشورهاى اسلامى خاورميانه را با مسائل بسيارى مواجه نموده است. اين تحولات كه در سطح ملى عقايد و ارزش‏ها را دگرگون كرده و در ابعاد بين المللى هم جدار بندى دولت‏ها را تضعيف نموده است، تضادهاى مهمى براى دنياى اسلام تدارك نموده است.
جمعه، 20 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رسانه‏ها و تحول فرهنگ سياسى در خاورميانه
رسانه‏ها و تحول فرهنگ سياسى در خاورميانه
رسانه‏ها و تحول فرهنگ سياسى در خاورميانه

1- مقدمه

جهانى‏تر شدن ارتباطات جمعى (Mass - Communication) و توسعه فن آورى آن، تاثيرات مهمى در جهان سوم بر جاى گذاشته، و بويژه كشورهاى اسلامى خاورميانه را با مسائل بسيارى مواجه نموده است. اين تحولات كه در سطح ملى عقايد و ارزش‏ها را دگرگون كرده و در ابعاد بين المللى هم جدار بندى دولت‏ها را تضعيف نموده است، تضادهاى مهمى براى دنياى اسلام تدارك نموده است.
از چشم انداز مسائل خاورميانه - كه ديانت اسلام جايگاهى اساسى دارد - گسترش رسانه‏هاى جمعى، تاثير دوگانه‏اى گذاشته است. رسانه‏هاى جمعى، از يك طرف با گسترش خود، آرا و سليقه‏هاى مردمان را يكسان نموده و در نهايت اقتدار دولت ملى را تقويت نموده‏اند; و از طرف ديگر، با تنوعى كه در علائق مخاطبان خود ايجاد مى‏كنند، اجماع فرهنگى كشورهاى دنياى اسلام را گسسته و با فرهنگ‏هاى چند پاره و متعارض، مشروعيت‏سنتى را تضعيف كرده و به موازات ميزان سنتى بودن اين دولت‏ها، پايه‏هاى اقتدار داخلى آنها را سست مى‏گردانند. بدين ترتيب، رسانه‏ها و ارتباطات جمعى، فرهنگ سياسى كشورهاى خاورميانه را به شدت نامتوازن نموده‏اند. در اين مقاله، نسبت جهانى‏تر شدن ارتباطات جمعى و دگرگونى‏هاى فرهنگى / سياسى در كشورهاى خاورميانه را بررسى مى‏كنيم. تاكيد اصلى ما با برتضعيف روز افزون نقش دولت‏ها در حيات فرهنگى و بالتبع، فرهنگ سياسى اين جوامع است.

2- ماهيت ارتباطات جمعى و روابط شمال و جنوب

در يك مقاله كوتاه، هرگز نمى‏توان تمام ادبيات مربوط به ارتباطات جمعى را مرور نمود. بسيارى عقيده دارند كه هنوز هيچ تلاشى اساسى در توضيح ماهيت ارتباطات جمعى و به‏ويژه نقش حياتى آن در چارچوب روابط شمال و جنوب صورت نگرفته است. مطالعات انجام گرفته نيز نوعا از ديدگاه كشورهاى شمال بوده است و لذا منابع براى يك بررسى از ديدگاه مسائل جنوب و از جمله خاورميانه، بسيار اندك و ناكافى است. مقاله حاضر صرفا از نقطه نظر دوم به موضوع مى‏نگرد.

1- 2- رسانه‏هاى جمعى; وسيله يا پيام؟

هر چند در سال‏هاى اخير، مفاهيم بسيارى در خصوص ارتباطات جمعى ارائه شده است; اما به نظر مى‏رسد كه نوعى بحران مفهومى در تعريف و قلمرو اين حوزه وجود دارد. اكو (ECO) در بحث از ارتباطات جمعى و رسانه‏هاى گروهى، مى‏پرسد:
«رسانه گروهى چيست؟ آيا آگهى يك روزنامه، رسانه گروهى است؟ يا پخش برون مرزى راديو و تلويزيون و يا آرم يك لباس ورزشى؟ در واقع، رسانه‏هاى جمعى با انواع متعدد و در شبكه‏هاى مختلف عمل مى‏كنند. رسانه‏ها چند بعدى عمل مى‏كنند; اما بعضى از آنها در حكم رسانه رسانه‏ها است.»
تعريف فوق و به‏ويژه جمله آخرى آن، از ديدگاه رسانه‏هاى جمعى خاورميانه و كشورهاى اسلامى اهميت‏بسيارى دارد. در واقع، اين رسانه‏هاى خارجى هستند كه براى رسانه‏هاى ارتباط جمعى خاورميانه، حكم رسانه رسانه‏ها را دارند; يعنى منبع خبر و منشا پيام هستند.
به هر حال، تلقى فوق از تعريف سنتى رسانه به عنوان وسيله ارتباط، بسيار فراتر رفته و به اصطلاح علماى منطق، نوعى «وسعت مفهومى‏» پيدا نموده است. مك‏لوهان (M.Macluhan) از اين زاويه و با تاكيد بر نقش فن آورى در القاى پيام مى‏نويسد: «رسانه، همان پيام است‏». اين تلقى، از ديدگاه روابط فرهنگى و علمى شمال و جنوب معناى مهمى دارد.
تعريف رسانه به مثابه پيام، ناظر به ويژگى عمومى دورانى است كه از آن به عنوان «عصر اطلاعات‏» و يا «انفجار ارتباطات‏» نام مى‏برند. و به رسانه‏هاى جمعى نه از زاويه سخت و نرم‏افزارى; بلكه از جنبه تحولات رفتارى اجتماعى نگاه مى‏كنند. از اين چشم انداز، زمينه‏هاى فلسفى و فرهنگى پيام‏ها و پيام سازان كشورهاى شمال و نيز تعارضات فرهنگى برخاسته در كشورهاى خاورميانه كه به عنوان فرايندى يكپارچه و بمثابه دوروى يك سكه‏اند، اهميت‏بيشترى پيدا مى‏كنند.
دكتر رضا داورى اردكانى، نويسنده ايرانى نيز، ضمن تفكيك ميان وجود وسيله‏اى و ماهيت پيامى رسانه‏هاى ارتباط جمعى، مى‏نويسد:
«تلويزيون اكنون تنها به ما اطلاعات لازم براى يك زندگى در جامعه مدرن و پست مدرن نمى‏دهد; بلكه تعيين مى‏كند كه مهم چيست؟ و چه چيز بى‏اهميت است؟ مطلوب و غير مطلوب كدام است؟ طرز لباس پوشيدن و آداب معاشرت را نيز تلويزيون تعيين مى‏كند. حتى پاسخ دادن به اين پرسش كه صدا و سيماى مطلوب كدام است، خود به خود و دانسته و ندانسته، احيانا به عهده تلويزيون گذاشته مى‏شود. در اين صورت، ديگر نمى‏توان تلويزيون را وسيله انگاشت‏».
روزنامه‏ها و تلويزيون بدين ترتيب، عين پيام است و در شرايطى كه در بيشتر كشورهاى خاورميانه، روزنامه‏ها و تلويزيون‏هاى داخلى از رسانه‏هاى خارجى تغذيه مى‏كنند و آنها را به عنوان منبع خبر و رسانه رسانه‏هاى خود تلقى مى‏كنند، طبيعى است كه نقش بزرگى در انتقال فلسفه و فرهنگ كشورهاى شمال ايفا مى‏كنند.
داورى تاكيد مى‏كند كه تلويزيون به اين معنا، هرگز يك وسيله نيست; زيرا وسيله، چيزى است كه آدمى به اختيار و براى رسيدن به هدف و مقصدى به كار مى‏برد; اما تلويزيون، خود مقصد و هدف است. بنابراين، تلويزيون عين قدرت است و به هر كجا كه قدم مى‏گذارد، آن جا را متحول مى‏كند. در عين حال، اضافه مى‏كند كه تلويزيون جزء ذاتى اين عالم جديد و متجدد است. نمى‏توان در دنياى جديد به سربرد; اما با شان مهم از شؤون اين عالم [يعنى تلويزيون]كنار نيامد. داورى بدين سان، به تعارض آفرينى مهم رسانه‏هاى جمعى در كشورهاى جنوب و خاورميانه نظر دارد.

2 - 2 - خصايص ذاتى

1 - 2 - 2 - فرزند غرب و آموزگار عصر
رسانه‏هاى ارتباط جمعى از جمله وجوه مشخصه و اصلى دوران جديد غرب هستند. و به دليل خصلت گروهى و گريز از مركزى كه دارند، با فلسفه مدرن و فردگرايى و ذره گرايى برخاسته از آن، انطباق تام پيدا مى‏كنند. رسانه‏ها و به‏ويژه روزنامه، راديو و تلويزيون در غرب و شمال، ماهيتى مردم سالار دارند و براى بقاى خود، مجبورند كه چنين باشند. برخلاف كشورهاى خاورميانه كه رسانه‏هاى مهم عموما دولتى هستند، رسانه‏هاى چند مليتى، محصول بازار رقابت مى‏باشند و براى بقاى خود، ناگزير به جلب مشترى با عناوين «خوانندگان عزيز» و يا شنوندگان و بينندگان محترم هستند. خريد تماشاچى و يا خواننده و شنونده «گرامى‏» بر بنياد فرض مهمى استوار است كه پست مدرنيست‏ها آن را قبول «ديگرى‏» و يا احترام به «ديگران‏» مى‏نامند. چنين فرضى، رسانه‏ها را به وضعيتى سوق مى‏دهد كه در مواجهه با مخاطبان خود، تفاوت‏هاى طبقاتى و... را كنار گذاشته، شاه و گدا را يكسان و مقابل هم ببينند.رسانه، فاصله‏هاى اجتماعى را حذف مى‏كند.
موضوع از بعد فلسفه و فرهنگ سياسى، اهميت زيادى دارد; رسانه‏ها هم زاده فلسفه و فرهنگ جديد غرب هستند و هم تمدن برخاسته از آن را تعين و تقرر مى‏بخشند. اصل مردم سالارى كه در قلب رسانه‏ها جاى گرفته، بازتاب خاستگاه رسانه‏ها در دموكراسى‏هاى غربى است. اين رسانه‏ها هرگز به مقام، قدرت ويا شؤون سلطنت و غيره كه در فرهنگ كشورهاى اسلامى، قداستى الهى داشته ارجى نمى‏نهند. بدين ترتيب، توسعه و رواج رسانه‏هاى غربى در كشورهاى اسلامى خاورميانه موجب شده است كه ارزش‏هاى سنتى اين جوامع درهم ريخته و با حذف فواصل سنتى، قداست و مشروعيت اقتدار سياسى دچار بحران شود.
اصولا ارتباطات جمعى بر محور گفت و شنود با ديگران استوار است; توجه به ديگرى، يعنى انطباق و تساهل در رفتار، كه فكر و فرهنگ سياسى را در چارچوبى فارغ از اقتدار و عناصر اقتدارى، به هدف دنياى «اقدام مشترك براى حل مشكل‏» معطوف و تقليل مى‏دهد. از اين جهت، رسانه‏هاى جمعى، آئينه فرهنگ و عمل غربى و بيان گر آرزوهاى بشر منتشر Common person بوده و هر گونه علقه‏اى فراتر از علائق فردى را نفى مى‏كنند. چنين برداشتى از رسانه، ارتباطات جمعى و انسان، كه عقايد و ارزش‏هاى غربى جان مايه آن است، با مفاهيم فرهنگ و رفتار سياسى مردمان خاورميانه فاصله آشكار داشته و تعارضات بسيار مهمى ايجاد كرده است.
2 - 2 - 2 - فرآيند مساله سازى
نان‏كه گذشت، رسانه‏هاى غربى - كه اكنون جهانى‏تر شده‏اند - ارزش‏ها و عقايد خاصى رااشاعه مى‏دهند. رسانه‏ها در مجموع، بينشى و گزينشى هستند. و مشكله ارتباطات جمعى نيز درست در همين امر نهفته است كه هر انديشه و يا بينشى، فقط بخشى از رويدادها و حوادث را به عنوان واقعيات مسلم برجسته مى‏كنند. اين نكته از ديدگاه رابطه فرهنگى شمال و جنوب، اهميت‏بسيارى دارد.
از يك سوى، با توجه به اين كه رسانه‏هاى غربى در خاورميانه نقش رسانه رسانه‏ها را بازى مى‏كنند و به عنوان يك پيام ساز مرجع و مركزى نقش غالب دارند; و از طرف ديگر، مساله سازى (agend Bilding) در دو معناى مثبت و منفى آن كه رخداد يا مساله‏اى (هر چند كوچك و موهوم) را به عنوان مهم‏ترين مشكل روز در يك جامعه ملى تغليظ مى‏كند، مهم‏ترين ويژگى رسانه‏هاى گروهى است، بررسى نقش رسانه‏هاى غربى در خاورميانه معاصر اهميت دارد.
بايد تاكيد نمود كه در كشورهاى خاورميانه، به دلايلى توجه و اعتماد به اخبار خارجى در سطح وسيعى جريان دارد و چنين پديده‏اى را در همه كشورهاى منطقه مى‏توان مشاهده نمود. رسانه‏هاى خارجى فعال در خاورميانه، نه تنها شكاف تاريخى موجود بين دولت و مردم اين كشورها را پر مى‏كنند; بلكه جنبه‏هايى از كار دولت‏ها را بر مردم آشكار كرده و قطع نظر از صحت و سقم آن، تريبون پرقدرتى در اختيار عامه مردم در ارزيابى نهايى دولت‏هاى خود قرار مى‏دهند.
در كشورهاى اسلامى همزمان با گسترش تكنولوژى ارتباط جمعى، به جاى رويكرد و اعتماد بيشتر به رسانه‏هاى داخلى، اين رسانه‏هاى خارجى هستند كه واسطه دولت و مردم شده‏اند. اين وضعيت، با توجه به زمينه فرهنگى و متفاوت رسانه‏هاى خارجى، مسائل مهمى براى خاورميانه آفريده است.
به عنوان مثال، راديو بى بى سى و تلويزيون CNN دو رسانه قوى و پرنفوذى بودند كه در جريان انقلاب اسلامى ايران و نيز جنگ و بحران خليج فارس نقش بزرگى ايفا كردند. اهميت اين رسانه‏ها چنان بود كه حتى معتقدان سرسخت ارزش‏ها و نظام‏هاى سياسى موجود در منطقه نيز اطلاعات خود را از آنها دريافت و تصميمات و رفتار سياسى/ راهبردى خودشان را برمبناى آن اطلاعات و اخبار سامان مى‏دادند. طبيعى است كه به لحاظ زمينه‏هاى فرهنگى و... اطلاعات فوق گزينشى بوده و ناخواسته تصميمات اين رهبران را نيز هدايت مى‏نموده است.
3- 2- 2- حضور كليشه‏ها و قالب‏ها در رسانه‏هاى جمعى
نقش كليشه‏ها و قالب‏هاى فرهنگى در گزارش‏هاى خبرى و طبعا افكار عمومى بر ساخته رسانه‏ها، امرى مسلم است; اما اين وضعيت‏به‏ويژه در رسانه‏هاى غربى بيشتر قابل توجه است. اصولا همه خبر گزارى‏ها و نيز خبرنگاران غربى با يك سرى كليشه‏ها و پيشداورى‏ها زندگى مى‏كنند. براى همه آنها، سفيد در مقابل سياه و غربى در برابر شرقى، ترجيح اصولى دارد; مساله ريش و حجاب نيز چنين است. در حالى كه در كشورهاى مسلمان، داشتن ريش، نشانه جاافتادگى و اعتبار است و حجاب مظهر شرافت زن و خانواده تلقى مى‏شود، رسانه‏هاى گروهى غرب با توجه به زمينه‏هاى فكرى خودشان، اين گونه نمادها را مذموم شمرده و با قرار دادن در تقسيمات كليشه‏اى خود نظير انسان غربى - انسان شرقى، پيشرفته و عقب مانده، و ليبرال و مرتجع يا سنتى، نتايج قالبى غير قابل تعريف ارائه مى‏دهند.
به طور كلى داورى رسانه‏ها در مواضع فرهنگى متفاوت و متنازع بسيار بى‏رحمانه است. واقعيت اين است كه رسانه‏هاى غربى فقط به عقايد و ارزش‏هاى خود مى‏انديشند و هرگز نمى‏توانند قالب‏ها و كليشه‏هاى خود را برشكافند و افكار و تمدن ديگرى را به درستى و روشن ببينند. آنان حتى ملاك‏هاى خودى و بيگانه و به‏طور كلى مساله «غيريت‏» ( Otherness) را نيز خود ابداع و تعريف مى‏كنند و با بى‏رحمى تمام، «ديگران‏» را موشكافى و ارزيابى مى‏كنند.
به هر حال، اين معماى مهم رسانه‏هاى غربى به‏ويژه در حوزه خاورميانه و جوامع اسلامى است; نفى ديگرى و در عين حال تاكيد بر تسامح با ديگران.

3 - موقعيت ارتباطات جمعى در خاورميانه

1- 3- سلطه رسانه‏هاى بزرگ غرب;

كشورهاى خاورميانه به دليل موقعيت منطقه‏اى خود، همواره مورد توجه قدرت‏ها و رسانه‏هاى بزرگ جهانى بوده‏اند. از جنگ‏هاى اول و دوم جهانى تا جنگ سرد و تا بحران خليج فارس مساله نفت و بنيادگرايى اسلامى، خاورميانه هميشه آبستن تحولاتى خبر ساز بوده و هست.
اما نكته مهم اين است كه رسانه‏هاى بزرگ چنان نفوذى در اين منطقه دارند كه مردم اين كشورها و نيز جهانيان را وادار مى‏كنند تا نا آگاهانه از دريچه چشم انداز و كليشه‏هاى رسانه‏هاى غربى به مسائل نگاه نموده و انديشه و رفتار خود را شكل دهند. شرايبر در كتاب خود با عنوان «نيروى پيام‏» با تاكيد بر مسائل خاورميانه مى‏نويسد:
«... كشورهاى بزرگ بى آن كه به اعمال كوچك‏ترين فشار ديپلماتيك يا هزينه‏هاى اضافى نيازمند باشند، مى‏توانند در نحوه تحليل افكار عمومى نفوذ نموده و از اين راه، بر باقى دنيا اثر گذارند; زيرا تعدادى از روزنامه‏ها و رسانه‏هاى خبرى آنها در حد منشا و منبع افكار و اخبار مورد استفاده ديگر روزنامه‏هاى كره خاكى قرار مى‏گيرند».
كشورهاى خاورميانه هرگز نتوانستند و شايد نخواهند توانست كه قلمرو خود را از انقلاب و جهانى‏تر شدن ارتباطات جدا و مصون نگاه دارند. گفته مى‏شود كه در طول تاريخ منطقه و اسلام، هيچ چيز به اندازه رسانه‏هاى غربى مسلمانان را تهديد نكرده است. در خاورميانه، هر كجا و هر زمانى كه قدرت نظامى بنا به مصالحى كار آيى ندارد، رسانه‏هاى گروهى لشكر مى‏فرستند. و آنجا كه پنتاگون عاجز مانده است، هاليوود به پيروزى قطعى رسيده است.
رابطه بين اين دو آن جا آشكارتر مى‏شود كه سلاح‏هاى دفاعى و نيز فيلم‏هاى سينمايى بزرگ‏ترين صادرات ايالات متحده آمريكا به خاورميانه در دو دهه اخير را شكل مى‏دهند.
تهاجم رسانه‏هاى قدرت‏مند جهانى، براى كشورها و جوامع خاورميانه، به گونه‏اى مضاعف، «مساله‏ساز» شده است. از جمله اين مسائل، مى‏توان به سه مساله مهم اشاره كرد:
1 - معماى اقتدار; 2 - بحران جامعه مدنى و3 - رفرم سياسى در كشورهاى اسلامى. سطور آتى به بررسى اين سه مساله اختصاص دارد.
در اين‏جا يك فرضيه وجود دارد كه نيازمند تحقيق و تامل است; در خاورميانه جديد، هر چه يك كشور مذهبى به فرهنگ سنتى خود تعلق خاطر بيشترى نشان مى‏دهد. رسانه‏هاى غربى، بنابه دلايلى كه گذشت، فشار بيشترى بر آن كشور وارد مى‏كنند. اين رسانه‏ها با فن‏آورى و تصاوير وسوسه‏انگيز، طوفان رنگ را چنان به درون خانه‏ها در خاورميانه گسيل مى‏دارند كه زهد و پارسايى سنتى را به يكباره در خود غرق مى‏كند و آن گاه فضايل اسلامى و سنتى را كه بالطبع شكننده هستند، از جوامع فوق مى‏زدايند.
رسانه‏هاى غربى در اين مفهوم، به عنوان ابزار تفوق فرهنگى و بسط منازعات سياسى، در واقع بازى گر اصلى قدرت در خاورميانه هستند كه دولت‏ها و كشورهاى اسلامى را به چالش واداشته‏اند. غرب از طريق رسانه‏ها نه تنها به راحتى حريف فرهنگى خود را مغلوب مى‏كند; بلكه با محروم بودن حريف از امكان استفاده از رسانه‏ها در سطح جهان، كارى مى‏كند كه مخالفينش غير عادى و غير متعارف جلوه داده شود (نظير بنيادگرايى و اصول‏گرايى و...) و يا اصولا وجود رقيب در افكار و اذهان فراموش گردد.

2- 3- معماى اقتدار

چرا دولت‏هاى اقتدارى جديد در خاورميانه شكل گرفتند؟ چه چيزى موجبات و زمينه‏هاى تحول اين كشورها را از نظام قبيله‏اى به دولت مدرن تدارك نمود؟ و اكنون چه شده است كه دولت‏هاى خاورميانه شاهد زوال تدريجى اقتدار خود هستند؟ در اين قسمت‏به مشاهده نقش رسانه‏هاى گروهى و بررسى مسائل فوق خواهيم پرداخت. پاسخ پرسش‏هاى فوق در صورتى ممكن است كه نسبت اين رسانه‏ها را با گرايش‏هاى فكرى و فرهنگ سياسى موجود در خاورميانه به درستى ارزيابى كنيم.
چنين مى‏نمايد كه مساله دولت‏سازى، ظهور و زوال تدريجى دولت‏هاى اقتدارى در خاورميانه جديد، همبستگى قابل ملاحظه‏اى با گسترش رسانه‏هاى جمعى در خاورميانه دارد. ارتباطات جمعى در اين منطقه، ماهيت دوگانه و پيچيده‏اى دارند; از يك طرف، با كمك به گسترش عقايد و انديشه‏هاى مورد حمايت دولت مركزى، يكسان سازى و يكسان انديشى در گروه‏هاى قبايلى را فراهم نموده است; به طور كلى تمركز رسانه‏ها در دست دولت‏ها، قدرت و اقتدار داخلى بلامنازعى به آنان داده است. و از طرف ديگر، جهانى‏تر شدن رسانه‏هاى غربى و دسترسى سهل و آسان به آنها، موجب ظهور «نوعى انسان اقتدار گريز»، اخلاق گريزى، و چند پارگى و تنوع در فرهنگ سياسى جوامع اسلامى شده است.
دولت‏هاى جديد خاورميانه، بنابه نقش يكسان ساز رسانه‏هاى جمعى، آنها را نوعى «دانشگاه‏» تلقى مى‏كنند كه افكار عمومى مورد نظر و دل‏خواه دولت را باز سازى مى‏كند. و به عنوان بازوى دوم دولت، نظام آموزشى، همگام با سياست‏هاى فرهنگى چنان طراحى مى‏شود كه بتواند ماشين دولت را تغذيه و تقويت نمايد.
به اين ترتيب، دستگاه دولت، رسانه‏هاى جمعى داخلى و نظام آموزشى، سه ضلع مثلثى هستند كه منطقا و بناگزير بايد توسعه متوازن داشته باشند. اما در عمل، دو عنصر نظام آموزشى و به‏ويژه رسانه‏هاى جمعى، به دليل سلطه رسانه‏هاى فرا ملى و نظام‏هاى آموزشى خارج از كشور، توسعه‏ى مغاير با خواست و اهداف دولت در خاورميانه پيدا مى‏كند. بنابر اين، رسانه‏هاى فراملى به لحاظ اشاعه فرهنگ سياسى خاص خود، دستگاه دولت و مبانى مشروعيت اقتدار آن در جوامع اسلامى را به شدت تحت فشار قرار مى‏دهند.
نكته مهم اين است كه دولت‏هاى جهان سوم و به‏خصوص خاورميانه، بنابر ضرورت حفظ و توسعه خود، نظام آموزشى و رسانه‏هاى جمعى را تقويت مى‏كنند; اما باگسترش آموزش عمومى و سطح سواد مردم، و نيز توسعه و رشد كمى ابزارهاى ارتباط جمعى در داخل كشورهاى فوق، مردم خاورميانه به رسانه‏هاى جمعى فراملى دسترسى بيشترى پيدا كردند و بخش مهمى از نيازهاى خبرى خود را از آنها تامين مى‏كنند. نه تنها پيام‏هاى رسانه‏هاى غربى به خانه‏هاى مسلمانان نفوذ مى‏كند; بلكه ملاكى بر ارزيابى رسانه‏هاى داخلى نيز واقع ميشود.
در چنين وضعيتى، نه تنها رسانه‏هاى غربى، رقيب صدا و سيما و روزنامه‏هاى داخلى مى‏شوند; بلكه به دليل تكنولوژى نابرابر و نيز برخى ملاحظات فرهنگى از قبيل برخى جذابيت‏هاى روانى مظاهر غربى، نبرد براى جلب افكار عمومى، به سود رسانه‏هاى بزرگ جهانى تمام مى‏شود. گيدنز اشاره مى‏كند كه كشورهاى جهان سوم، به‏خصوص آسيب پذيرى بيشترى دارند; زيرا فاقد چنان منابع و قدرتى هستند كه بتوانند با استفاده از آنها، استقلال فرهنگى خود را حفظ و حمايت كنند.
ترديدى نيست كه هم رسانه‏هاى داخلى و هم وسايل ارتباط جمعى جهانى غرب فعاليتى كليشه‏اى دارند. بنابراين، تصويرى كه هر كدام از آنها از جهان و جامعه خود ارائه مى‏دهند، لزوما تصويرى كامل و بى‏طرفانه نيست; بلكه مايلند جهان و جامعه آنها چنان كه مى‏خواهند، باشد. و اگر چنين نيست، دست كم مخاطبانشان تصور يا تصوير ديگرى نداشته باشند.
البته گسترش رسانه‏هاى جهانى در خاورميانه تا حد بسيار زيادى هم مخاطبان اين منطقه را هشيار نموده و معادله فوق را بر هم زده است. آنان تا حد بسيارى ماهيت و كليشه‏هاى رسانه‏هاى ارتباط جمعى خارجى و داخلى را كشف كرده و لوازم و الزامات برخاسته از آن قالب‏ها را مى‏دانند. و به اين نتيجه رسيده‏اند كه اگر بخواهند تصوير نسبتا كامل و جامعى از جهان و تحولات آن داشته باشند، لازم است كه سخن همگان را بشنوند، بدين ترتيب، مردم خاورميانه در شرايط جديد قدرت انتخاب بيشترى دارند.
با اين همه، رسانه‏هاى داخلى هرگز نمى‏توانند در وضعيت انتخاب، شنوندگان و بينندگان بيشترى داشته باشند. آنان علاوه بر ضعف‏هاى تكنولوژيك، از حيث مديريت‏خبر و شيوه تبليغ نيز با مشكلاتى مواجه هستند. مهم‏ترين نقص اين رسانه‏ها، تبليغ عريان و غيرجذاب، و نيز، گزارش‏هاى آشكارا يك جانبه و طرفدارى‏هاى غير لازم است.
نتيجه اين امر، دلزدگى مردم مسلمان از رسانه‏هاى بومى، بى اعتمادى به اخبار و گزارشهاى وسايل ارتباط جمعى ملى و تمايل به كسب خبر از رسانه‏هاى بيگانه است. چنين رويكردى نسبت‏به رسانه‏هاى خارجى، كه غالبا در مواقع بحرانى، تشديد هم مى‏شود، از لحاظ روان‏شناسى توده‏اى، به مرور به نياز عادى و دائمى مردم تبديل مى‏شود.
در حالى كه حكومت‏هاى خاورميانه در راستاى اقتدار خود، رسانه‏هاى همگانى داخلى را به بن بست دفاع همه جانبه از دولت‏سوق مى‏دهند; مردم اين كشورها در سخن از مشكلات خود، به منابع غربى مراجعه مى‏كنند. نكته اين است كه مردم وقتى اطلاعات خود را از رسانه‏هاى بيگانه كسب مى‏كنند، بر اساس همان اطلاعات نيز عقايد خود را تنظيم مى‏كنند.
در حقيقت، نوعى فرهنگ سياسى برخاسته از رسانه‏هاى غربى در تعارض با فرهنگ سياسى سنتى و شروعيت‏حكومت‏ها در خاورميانه رشد كرده است; كشورهاى خاورميانه و دولت‏هاى جديد آنها، به دليل ضرورت مقابله با اين وضعيت، در ناهمسازه مهم اقتدار و دموكراتيزاسيون قرار گرفته‏اند.
توضيحات فرهنگ شناسان در باب وضعيت فرهنگى و فرهنگ سياسى خاورميانه بسيار نااميد كننده است. محور حث‏شايد بر سه نكته و مطلب اصلى متمركز باشد; اسلام، اقتدار گرايى و دموكراسى. بحث ما هرگز بر سر امتناع دموكراسى يا زوال تدريجى اقتدارها نيست. سخن اصلى اين است كه در اين ميان، وضع ديانت و انبوه توده‏هاى مؤمن بحرانى است. آنها نمى‏دانند كه دينشان در حوزه سياست چه مى‏گويد و يا اين كه دين را از كدام منظر بنگرند، بهتر است؟ در اين اوضاع فكرى پيچيده، طبيعى است كه تفسيرهاى متفاوتى از ديانت اسلام رواج يابد. و بدين سان، مناقشات كلامى و بنيادين مهمى در خاورميانه شكل گرفته است كه به نظر مى‏رسد، زاده مناقشات فرهنگى / سياسى در محيط جنجالى رسانه‏ها ست. در اين باره، در قسمت پايانى اين مقاله با اندكى تفصيل بحث‏خواهد شد.
به هر صورت، هر چند تا كنون، تلاش‏هاى نظرى در جست و جوى يك سرى مبانى متقن براى مشاركت‏سياسى در خاورميانه، چندان گسترده نشده است; اما على رغم چنين مشكلات تئوريك بسيارى از اين جوامع به گونه‏هاى متفاوتى مساله انتخابات و آراى عمومى را طرح و توسعه داده‏اند.
مى‏توان گفت كه جوامع اسلامى خاورميانه در شرايط حاضر، در يك نوع دوگانگى (Dichotomization) ناگزير قرار گرفته‏اند; جدايى نظر و عمل و نيز گذشته و حال كه عرصه افكار عمومى و فرهنگ سياسى را دچار چندگانگى، كژتابى و بحران مشروعيت نموده است.
نتايج‏سياسى اجتماعى پديده فوق، اهميتى قابل توجه دارد. از يك طرف، شقاق بين فعالين سياسى، اجتماعى و فرهنگى، همواره ساختار دولت را متعارض و حتى با تحريم و كناره جويى بخشى از نيروهاى فكرى و مديريتى مواجه مى‏كند; اينان از دولت‏بريده و به نيروها و مراكز انتقادى و جدى تبديل مى‏شوند. از طرف ديگر، گسترش امواج تنش‏هاى اجتماعى و قومى، پيكره و پايه دولت را متزلزل نموده و هيات حاكمه را به اقدامات نظامى و امنيتى سوق مى‏دهد. در نهايت‏بسيارى از دولت‏هاى خاورميانه، نظير: مصر، ليبى، عربستان، عراق و... در راستاى تقويت وجه اقتدارى خود، همواره به سان جزايرى مى‏مانند كه تافته‏اى جدا بافته از جامعه هستند.
مهم تر اين كه، چنين وضعيتى در باب دولت‏هاى خاورميانه، به غلط، ولى در چارچوب كليشه‏هاى رسانه‏هاى غربى با ديانت اسلامى خلط شده و مغضوبيت دولت‏هاى موجود را به اشتباه با رشد سكولاريسم و رويكردهاى غربى در منطقه و ضعف و سستى فرهنگ مذهبى مردم مرادف مى‏پندارند. در چنين شرايط آشفته‏اى كه زاده كليشه‏هاى رسانه‏هاى غربى است، نه ماهيت ديكتاتورى‏هاى جديد در خاورميانه و نه ويژگى‏هاى ماهوى جنبش‏هاى اسلامى معاصر، هيچ كدام تفكيك و روشن نمى‏شوند. بدتر اينكه ديكتاتورى‏هاى موجود، فرصتى پيدا مى‏كنند كه با معرفى خود به عنوان نظام‏هاى اسلامى نه تنها خود را حفظ كنند; بلكه با تقويت مشروعيت مردمى، مشكلات بسيارى در برابر جنبش‏هاى اسلامى اصيل تدارك نمايند.
به هر حال، دولت‏هاى منطقه با توجه به حاكميت رسانه‏هاى بزرگ غربى، همواره در جست و جوى نوعى سياست فرهنگى‏اى هستند كه بتوانند در مقابل فرهنگ سياسى منبعث از رسانه‏هاى خارجى، از هيات ناموزن و شكننده خود دفاع نمايند; اما تجربه سال‏هاى اخير نشان داده است كه هرگز از اين تعارضات نجات پيدا نكرده‏اند.
در اين كشورها، سيستم سياسى به گونه‏اى است كه مردم هرگز نمى‏توانند به صورت قاعده‏مند و معنا دارى در سياست مشاركت كنند. مظاهر دموكراسى و انتخابات وجود دارد; اما مقدمات و شرايط آن مفقود است. گروه‏هاى سياسى، لحظه‏اى خلق مى‏شوند و بعد از انتخابات نيز بلافاصله فروكش مى‏كنند. دولت‏هاى خاورميانه على رغم اهميت كم‏ترى كه به مشاركت‏سياسى مى‏دهند، به طور ناموزونى به افزايش سطح تحصيلات و آگاهى عمومى همت مى‏گمارند. در بسيارى از اين كشورها، هر ساله متوسط آموزش عمومى و دانشگاهى افزايش پيدا مى‏كند. اين امر، يكى از مهم‏ترين مقدماتى است كه جوانان تحت پوشش آموزش رايگان دولت را به ساحت مشاركت‏سياسى سوق داده، و با توقع شاركت‏به عنوان يك حق، اقشار تحصيل كرده را در تعارض آشكار و پنهان با دولت قرار مى‏دهد.
فرهنگ سياسى اقشار تحصيل كرده كه عمدتا هم با مبانى و ارزش‏هاى تمدنى غرب آشناترند، در سايه امواج پى در پى رسانه‏ها به گونه‏اى شكل مى‏گيرد كه هرگز نمى‏تواند از مشاركت در عرصه‏هاى عمومى چشم پوشى نمايد. به هر حال چنين وضعيتى كه بيان‏گر دوگانگى در فرهنگ سياسى و سياست فرهنگ خاورميانه است، جامعه مدنى اين كشورها را در موقعيت ويژه و متعارضى انداخته است.

3- 3- بحران جامعه مدنى در خاورميانه

پارادوكس اقتدارى مورد بحث، على رغم محدوديت‏هايى كه براى جامعه مدنى تحميل مى‏كند و بخش هايى از جامعه مدنى را در بن بست اتهام و همسويى بارسانه‏هاى بيگانه سوق مى‏دهد، نتايج مهم ديگرى هم دارد. روند جامعه مدنى در كشورهاى خاورميانه، اين واقعيت را نشان مى‏دهد كه اين كشورها با درجاتى، به سوى آزادى فعاليت‏هاى مدنى پيش رفته‏اند. اما اين آزادى بخشى براى جامعه مدنى، هرگز به معناى مردم سالار شدن دولت‏ها نيست.
برخلاف فرآيند آزادى‏هاى مدنى كه تا حدى در بسيارى از كشورهاى اسلامى و جامعه مدنى آنها ملحوظ است، پديده مردم سالارى نهادمند در جامعه هنوز اتفاق نيفتاده است. مردم سالارى كردن جامعه جنبه ايجابى دارد و ناظر به مشاركت گروه‏هاى مختلف و مهم‏تر از آن، فعاليت رقابت‏آميز در زندگى سياسى مى‏باشد كه از اراده آزاد و ايجابى گروه‏هاى مدنى حكايت مى‏كند. فقدان چنين شرايطى‏در ناكامى‏هاى جبهه نجات اسلامى الجزاير (FIS) در انتخابات 1992 به وضوح مشهود است.
سمبل دموكراسى، رقابت در انتخابات و امنيت راى است; اما دموكراسى هرگز در انتخابات محدود نمى‏شود. اگر دموكراسى يك منزل و خاستگاهى داشته باشد، آن منزل، همان جامعه مدنى است; جايى كه گروه‏هاى مدنى اعم از احزاب و جماعات، به منظور كاهش فشار دولت، حد واسطى بين دولت و شهروند ايجاد مى‏كنند.
بدين ترتيب، جامعه مدنى هر چند يك مفهوم تحليلى است; اما به عنوان يك مفهوم انضمامى كار ويژه خود را در سيستم‏هاى سياسى واجد الگوهاى مشاركت و رقابت، نشان مى‏دهد. طبق اين تفسير از رابطه دموكراسى و جامعه مدنى، اين نكته درست است كه در سايه تحولات متاخر و رشد رسانه‏هاى جهانى، جامعه مدنى در خاورميانه بازتر شده است;اما از حيث‏سابقه فعاليت‏هاى سياسى هنوز دوران ابتدايى خود را سپرى مى‏كند.
بايد تاكيد كرد كه جامعه مدنى در هر يك از كشورهاى اسلامى خاورميانه، به دليل سابقه تاريخى، ماهيت ويژه‏اى دارند كه به لحاظ سنتى با مفاهيم اهل حل و عقد، خبرگان و... پيوند ملموس دارد. همچنان كه جامعه مدنى در مفهوم غربى، آونگ تعادل تلقى مى‏شود. در جوامع اسلامى نيز چنين گروه‏ها و اشخاصى بنا به تعريف اين گونه بوده‏اند و همواره حلقه واسط مردم و امرا و حاكمان تلقى مى‏شده‏اند. حتى در مفاهيم قبل اسلام نيز چنين گروه‏ها و اشخاصى با عنوان شرفا و سادات مورد اشاره بوده‏اند كه امان آنها و حتى برخى تصميمات مستقلشان براى حاكم جامعه، و در دوران قبيله، براى رؤساى قبايل، لازم الاجرا دانسته مى‏شد. اين سنت قبايلى پس از گسترش اسلام نيز در نهاد دولت و خلافت اسلامى جاى گرفته و نهادمند شد.
با توجه به اشارات فوق، اين نكته مهم است كه وجود عناصر ويژه‏اى، از جايگاه و اهميت جامعه مدنى در دوران تمدن اسلامى حكايت مى‏كند; اما بنابه دلايلى كه در جاى ديگرى بايد توضيح داده شود، به تدريج اين عناصر و طبعا موقعيت جامعه مدنى در كشورهاى اسلامى غروب نمود و جوامع اسلامى به هر جهت در دايره بسته استبداد قرار گرفتند.
به نظر مى‏رسد كه انحطاط روز افزون مسلمانان از يك طرف، و برخوردهاى تمدنى با دنياى غرب كه حالت استيلا جويانه نيز داشت، از طرف ديگر، به تدريج زمينه‏هاى خود آگاهى و خود باورى در جوامع اسلامى را فراهم نمود. خاورميانه پس از طى يك دور كامل از استبداد تاريخى تا غرب زدگى، سرانجام با كوشش در بازنگرى و ارزيابى مجدد ميراث سياسى / اجتماعى و فكرى خود، زمينه‏هاى نظرى و اجتماعى جديدى براى ظهور جامعه مدنى در اين كشورها فراهم نموده است.
مى‏توان گفت كه جامعه مدنى نوپاى خاورميانه، خصايص ويژه خود را دارد; زيرا به دليل گذارى كه از درون سنت‏هاى خود به دوران جديد دارد، برخلاف چند دهه قبل، هرگز سنت‏سياسى / اسلامى خويش را نفى نمى‏كند و بدين جهت، صبغه بومى و مستقل از غرب دارد. در عين حال، برخوردهاى تمدنى جديد، چشم اندازى از تفكر انتقادى، آزادانديشى و تساهل در اين جوامع تدارك نموده است.
به اين ترتيب، هر چند بنا به تعريف غربى‏ها، دموكراسى در خاورميانه تحقق نيافته است; اما بايد تاكيد كرد كه جامعه مدنى ويژه خاورميانه، بسيارى از نظام‏هاى سياسى اين كشورها را، هر چند به طور نسبى تعديل كرده است. لذا يكى از مهم‏ترين راه‏ها در ارزيابى زندگى سياسى خاورميانه، تحليل عمق آرزوها و آمال اين جامعه مدنى است كه به تدريج در حال توسعه و گسترش است.
همچنان كه سعد الدين ابراهيم ياد آورى مى‏كند، تحت تاثير رسانه‏هاى جمعى منطقه‏اى و بين المللى در دهه‏هاى 80 - 1960 جامعه مدنى در خاورميانه گسترش زيادى پيدا كرده است. قبل از اين، تنها اقليت كوچكى در خاورميانه فعال و صاحب نفوذ در سياست‏بودند; اما چنان كه سعد الدين گزارش مى‏دهد، تعداد اين فعالين سياسى در مصر و الجزاير و... در حال رشد است. گروه‏هاى جديدتر على رغم محدوديت‏هايى كه دارند، تا حد زيادى به مشاركت‏سياسى روى آورده‏اند. در برخى كشورها همانند: يمن، لبنان و الجزاير، پايه‏هاى اوليه شكل‏گيرى احزاب سياسى كاملا مشهود است.
اخوان المسلمين در مصر، جنبش «نقابت‏» در تونس و همچنين آزادى‏هاى اقتصادى و فرهنگى سال‏هاى اخير در مصر و سوريه خود به نوعى حكايت از روند شكل‏گيرى و رواج فعاليت‏هاى مدنى دارند. و در كنار اين فعاليت‏ها، مى‏توان از جمعيت زنان، طرفداران حقوق بشر و رشد مفهوم شهروندى تحت تاثير رسانه‏ها ياد كرد.
1- 3- 3- رابطه جامعه مدنى و دولت
اشارات فوق در باب وضعيت جامعه مدنى در خاورميانه، هرگز به اين معنا نيست كه در اين كشورها يك جامعه مدنى قوى وجود دارد يا در حال شكل‏گيرى قطعى است. چنين ادعايى به واقع نادرست است; اما تاكيد ما بر اين نكته بود كه كم و بيش شرايط زايش و نشانه‏هاى ظهور يك جامعه مدنى ويژه خاورميانه و كشورهاى اسلامى قابل تشخيص است.
مفهوم شهروند و جامعه مدنى در اين كشورها هنوز شكننده و مبهم است. به لحاظ تاريخى، جامعه مدنى نوپاى خاورميانه در تاكيد خود بر تساهل و تحمل آراى سياسى / اجتماعى متفاوت، با سنت تاريخى عدم تحمل، چالش جدى دارد. و همچنين قطع نظر موانع تاريخى و سنتى، نفوذ فرهنگ غرب در درون اين جوامع، موجبات ناموزونى ساختارى و مهمى را فراهم نموده‏اند.
روشنفكران خاورميانه، متاثر از كشورهاى غربى، در عين حال كه اقتدار ستيزند; اما به لحاظ دورى از سنن اجتماع خود، منزوى شده و به زندگى حاشيه‏اى و غير سياسى روى آورده‏اند و هرگز نمى‏توانند با ائتلاف با بخشهاى سنتى جامعه مدنى، نيروى سياسى فعالى تشكيل دهند. البته مساله كردها در عراق و نيز نقش صورت بندى‏هاى قبيله‏اى در فرايند حزب سازى و دموكراتيزاسيون يمن و يا نهاد «ديوانيه‏» در كويت اهميت قابل توجه دارند; اما به طور كلى بايد اذعان نمود كه جامعه مدنى در خاورميانه، فاقد انسجام درونى و همسويى لازم جهت تثبيت مواضع و تقاضاهاى سياسى / اجتماعى است. و از اين حيث در توسعه و حتى بقاى خود، نيازمند حمايت دولت‏هاست و اين از مهم‏ترين ناهمسازه‏هاى ويژه زندگى سياسى در خاورميانه تلقى مى‏شود.
هر چند جامعه مدنى، منطقى ضد اقتدار دارد و بنابراين، قوام و دوام جامعه مدنى در مخالفت‏با حكومت معنا پيدا مى‏كند; اما حكومت‏هاى خاورميانه نقش اساسى در حمايت، انسجام و حتى بناى جامعه مدنى دارند. رابطه رواج مردم سالارى و قدرت دولت، و به طور خلاصه نقش دولت‏ها در ايجاد نظم دموكراتيك در خاورميانه تنها نقطه‏اى است كه بسيار از نويسندگان از ديدگاه‏هاى گوناگون، آن را مورد تاكيد قرار داده‏اند.
مطابق اين ديدگاه‏ها، براى حمايت از جامعه مدنى نوپاى خاورميانه، برنامه‏هاى اصلاحى دولت اساسى است و ضرورت دارد كه نوعى اصلاح از بالا صورت گيرد. در اين تحليل، نقش حكومت در پروژه اصلاح سياسى خاورميانه بنيادى است. اصلاح سياسى كه بتواند در بهترين حالت توانمندى و مشروعيت جامعه مدنى را تامين كند، نيازمند جنبش‏ها و اصلاحات سياسى / اجتماعى متناسب با منطقه و ميراث سنتى آن است كه به ضرورت، به طرح منازعات و مناقشات فكرى از جانب انديشمندان مسلمان ختم مى‏شود. آنچه دولت‏هاى آگاه منطقه مى‏توانند انجام دهند، نظارت و كنترل اين مجادلات سياسى / فكرى است كه بتوانند ضمن مراقبت از ابعاد منفى آن (كه به لحاظ تاريخى تهديد كننده هستند) فضاى امن و سالمى تدارك نمايند تا چنين مباحثى به نتايج منطقى و متناسب با لوازم و الزامات زمان دست‏يابند. در غير اين صورت، منطق اقتدارى دولت، تمايل به يكسان سازى، سركوب و تعويق تاريخى اصلاحات دارد. به هر حال بايد تاكيد نمود كه در شرايط گسترش رسانه‏هاى جمعى غرب، جامعه مدنى در خاورميانه در يك دو گانگى و وضعيت پيچيده قرار گرفته است.
چنان كه عبدالباقى هرمسى در بررسى جامعه مدنى تونس توضيح مى‏دهد، روشنفكران اين كشور و كشورهاى مشابهى چون: مصر، عراق و حتى ايران كه خود بخشى از جامعه مدنى هستند، عمدتا به دو گروه متفاوت و تحت تاثير دو گرايش مسلط تقسيم شده‏اند; 1 - گسترش برخى وجوه فرهنگ غربى; 2 - رشد گرايش‏هاى اسلامى و آگاهى‏هاى تشكيلاتى / مذهبى.
اين وضعيت، امكانات و شرايط مساعدى براى شكل‏گيرى جنبش‏هاى سياسى / فكرى در راستاى اصلاحات سياسى در خاورميانه فراهم نموده است.

4- 3- مسلمانان و اصلاح سياسى در خاورميانه

روند دولت‏سازى و تحولات سياسى متعاقب آن در خاورميانه، طى سال‏هاى جنگ جهانى اول و دوم، نه در استقلال خود; بلكه متاثر از جريان‏هاى بين المللى و غربى شكل گرفت. سكولاريسم و ناسيوناليسم ايدئولوژى مسلط اين دوران بود. اما در كشورهاى اسلامى به موازات جهانى‏تر شدن رسانه‏ها و امكان ارتباطات تمدنى در منطقه، گرايش ديگرى نيز قوت گرفت كه ادعا مى‏كرد; «اسلام تنها راه حل است‏». اين گرايش آن گاه قوى‏تر گرديد كه رسانه‏هاى ارتباط جمعى غرب، با انعكاس جنبش‏هاى دانشجويى سال‏هاى 1968 فرانسه و... مبانى فلسفى و تمدنى جامعه غرب را مورد نقد قرار دادند.
اسلام كه در فاصله دو جنگ جهانى و تا چندين سال متمادى فقط در ميان تعداد اندكى از روشنفكران غرب مورد مايت‏بود، به تدريج‏به ايدئولوژى سياسى مسلط اين جوامع تبديل و در برابر رشد روز افزون نظريه «زوال يا فساد غرب‏»، به شدت اوج گرفت.
جنبش‏هاى اسلامى به انحاى مختلف، دولت‏هاى سكولار خاورميانه را مورد تهديد قرار دادند و در بسيار موارد تا بالاترين پله‏هاى موفقيت نيز صعود كردند. اين تقابل و تهديد، در سودان حالت نظامى داشت; در حالى كه در كشورهاى: تركيه، الجزاير و لبنان در قالب دموكراسى‏هاى ملهم از غرب و در ايران شيعى به صورت يك انقلاب تمام عيار ظاهر شد. بدين ترتيب، اسلام شيعى و سنى، هر دو به صورت ايدئولوژى‏هاى سياسى مسلط خاورميانه ظاهر گرديدند و در اين باز خيزى و سياسى شدن، رسانه‏هاى گروهى، به‏ويژه رسانه‏هاى بزرگ جهانى و فعال در خاورميانه، نقش مهمى داشتند.
تامل در ايدئولوژى‏هاى معاصر اسلام گرايان در خاورميانه، موضع دوگانه آنها را در قياس با نظام‏هاى دموكراسى نشان مى‏دهد. اين نكته مهم است كه برخى از اسلام گرايان و متفكران مسلمان، نسبت‏به دموكراسى موضع منفى و برخى، گرايش‏هاى مثبت دادند. البته بايد تاكيد كرد كه تقسيم انديشمندان جوامع اسلامى به طرفداران يا مخالفان دموكراسى، هرگز با تقسيم سنتى فرهنگ و جامعه اسلامى به جهان شيعه و دنياى سنى مذهب انطباق ندارد; بلكه در ميان طرفداران هر دو مذهب، چنين تقسيمى به چشم مى‏خورد.
بدين ترتيب، جهان اسلام، اعم از شيعه و سنى در مقابل مساله دموكراسى به دو گروه موافق و مخالف تقسيم مى‏شوند. در اين ميان، قائلين به دموكراسى از مجموعه اهل سنت، پشتوانه‏هاى نظرى صريح‏ترى از منابع اسلامى دارند. اين عده به مفاهيم سنتى: اجماع، شورا، بيعت، آزادى و حريت، و نيز حقوق مردم، در دفاع از ديدگاههاى سياسى / اسلامى و مردم سالار خود استناد مى‏كنند.
اما انديشمندان شيعه مذهب معتقد به سياست مردم سالار، به دليل فقدان مبانى نظرى، در استناد به مساله شورا و... در استدلال‏هاى خود و نيز استناد به منابع سنتى، دشوارى‏هاى بسيارى دارند. دكتر سروش، مهندس بازرگان، آية الله منتظرى و بالاخره شيخ مهدى حائرى از اين دسته‏اند.
در برابر قائلين به سياست مردم سالار، گروه ديگرى از مسلمانان شيعه و سنى قرار دارند كه در رسانه‏هاى جمعى غرب با اصول گرا و Fundamentalist ناميده مى‏شوند. اين عده در ميان اهل سنت، مفاهيم بنيادى شورا و اجماع و بيعت را به صورتى نخبه گرايانه و با استناد به اصحاب «حل و عقد» كه نخبگان جامعه اسلامى و به اعتبارى، اعضاى جامعه مدنى در دنياى اسلام تلقى مى‏شوند، تفسير و تاويل مى‏كنند.
سيد قطب مصرى از رهبران چنين انديشه‏اى مى‏باشد و در افغانستان نيز ملامحمد عمر، رهبر طالبان كه به تازگى قدرت و پايتخت را متصرف شده است، چنين انديشه‏اى دارند. به موازات اين انديشه‏ها در اهل سنت، در دنياى شيعه نيز مخالفين الگوهاى دموكراسى غربى، ديدگاه‏هاى سياسى / مذهبى خود را در قالب مفاهيم مهم «امامت‏»، «ولايت‏»، نظريه انتصاب الهى حاكمان جامعه و غيره ارائه مى‏دهند. اين انديشه‏ها، بنابر ضرورت‏هاى تاريخى و سياسى / اجتماعى، امروزه اهميت‏بسيارى پيدا كرده‏اند و به دليل وسعت و تعدد در تفسيرهاى مربوط، شايسته است كه در جاى ديگر و مقاله مستقلى مطالعه شود.
به هر صورت، آنچه از ديدگاه نوشته حاضر اهميت دارد، تاكيد بر اين نكته است كه، گسترش رسانه‏هاى غربى نه تنها باعث ورود بسيارى از مفاهيم سياسى و فرهنگى غرب به جوامع خاورميانه شده است; بلكه اين رسانه‏ها با انعكاس هر چند محدود ديدگاه‏هاى موجود در ميان متفكران جامعه اسلامى، دايره گفت و گوى فوق را تعميم داده و مناقشات فكرى روشنفكران و علماى اسلامى را به درون خانه‏هاى تك تك مسلمانان آورده و آحاد مردم را به عنوان داور نهايى در ارزيابى اين انديشه‏ها، به تدريج‏به صحنه كشانده است. در اين وضعيت، به نظر مى‏رسد كه برنده نهايى، كسانى باشند كه ماهيت و قدرت رسانه‏ها را درك و در كنترل آنها، مهارت لازم داشته باشند.

خلاصه و نتيجه

نوشته حاضر به ارزيابى نقش جهانى‏تر شدن ارتباطات جمعى بر تحول فرهنگ سياسى در خاورميانه جديد مى‏پردازد. كوشش شده است نقش دوگانه رسانه‏هاى غربى و به تبع آنها، رسانه‏هاى منطقه را در توانمندى يا تضعيف اقتدار دولت‏هاى خاورميانه بررسى نمايد. در اين پژوهش، تاثير رسانه‏هاى غربى و ملى در سه مقوله اساسى; 1 - معماى اقتدار; 2 - وضعيت جامعه مدنى و3 - گرايشات اساسى در اصلاحات سياسى منطقه، مورد توجه قرار گرفته است.
ادعاى مقاله حاضر، اين است كه رسانه‏ها به رغم اجماع آفرينى در فرهنگ سياسى ملى كه اقتدار دولت‏ها را تقويت مى‏كنند، به طرق متعددى موجبات چند پارگى فرهنگ سياسى و تضعيف اقتدار سنتى را فراهم مى‏كنند. نمود اين تاثير دو گانه را در افت و خيزها و وضعيت ناآرام جامعه مدنى، و نيز تعارضات قابل توجه در سمت و سوى اصلاحات فكرى / سياسى كشورهاى اسلامى منطقه مى‏توان مشاهده نمود; معماى لاينحلى كه در نفى و اثبات، و طرد و قبول ممتد وجوهى از اقتدارگرايى و جمهورى خواهى در خاورميانه جديد نهفته است.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.