نهضت هاي مقاومت در مستعمرات انگليسي
ريشه هاي تحولات عظيمي را که پس از جنگ بين الملل اول در کشورهاي تحت تسلط امپراتوري انگلستان پديد آمد بايد در قرن نوزدهم جستجو کرد . در 1883 لرد « روزبري » (1)در استراليا اعلام داشت : « ديگر مستملکه به مفهوم سابق وجود ندارد . من معتقدم در اين قاره ملتي بوجود آمده است .... اما آيا اين ملت ، هر چقدر هم مقتدر باشد بايد از امپراتوري [ انگلستان ] جدا شود ؟ من عقيده دارم که چنين ضرورتي در بين نيست زيرا انگلستان مجموعه اي است از ملل مختلف . » و اين فرمول ، يعني مجموعه اي از ملل مختلف ، اساس امپراتوري انگلستان قرار گرفت . در 1910 تعدادي از کشورهاي مستعمره در سازمان هاي سياسي و اقتصادي خود بر اساس آزادي داخلي ، تغييراتي را خواستار شدند و عنوان مستملکه به « دومينيون »(2) تغيير يافت .دومينيون به مفهوم ممالکي بود که حاکميت انگلستان را محترم شمرده ، ولي در امور داخلي خود استقلال داشتند . در طول جنگ همکاري نزديک و دامنه دار « دومينيون » ها با انگلستان مايه قوام سازمان مزبور گرديد . انگلستان وانمود مي کرد که سياست مستعمره ساختن « ديزرائيلي » رفته رفته به سياست اشتراک منافع تغيير يافته است .
با توجه به اهداف استعماري انگلستان و با توجه به اينکه اين کشور استعمارگر هر صداي آزادي را در گلو خفته مي کرد مي توان گفت که تشکيل « کشورهاي مشترک المنافع » عنوان فريبنده اي بود که انگلستان براي ادامه استعمار و استثمار پديد آورده بود . بعدها يکي از نخست وزيران انگليس در توجيه به وجود آوردن کشورهاي مشترک المنافع گفت :
« نبايد مستعمره هاي جوان مانند اطفال کوچک در اطراف مادر خود ، انگلستان ، جمع شوند بلکه بايد وحدتي بر اساس مساوات و برخورداري از حقوق حقه بوجود آيد » .
انگلستان مکارانه براي آنکه نشان داد که از دو مينيون هم جز همکاري متقابل توقع و انتظار ديگري ندارد به ظاهرسازي هاي شگفتي دست مي زد که گاه حتي انديشمندان کشورهاي تحت سلطه انگلستان را فريب مي داد . در 1911 ، در کنفرانس لندن ، « ادواردگري » (3) وزير امور خارجه انگلستان با نخست وزيران کشورهاي به اصطلاح « مشترک المنافع » به عنوان همکار با حقوق مساوي رفتار مي کرد .
در تمام مدت جنگ بين الملل انگلستان از مردم سرزمين هاي به اصطلاح مشترک المنافع بهره مي گرفت و آنها را به ميدان هاي جنگ با قيصر آلمان مي فرستاد و با وجود اين سعي داشت که ثابت کند پيکار آن سربازان دفاع از « انسانيت » است . در مدت جنگ نخست وزيران کشورهاي مشترک المنافع در کابينه جنگ شرکت مي کردند .
در 1925 در لندن وزارت « دومينيون » ها تشکيل شد که مسائل مهم ممالک مختلف را مورد شور قرار مي دادند و سرانجام در 1926 در کنفرانس امپراتوري اين کشورها داراي شخصيت حقوقي و مستقل و بين المللي و حق حاکميت شدند و در کنفرانس 1931 به موجب طرح معروف به « وست مينيستر» ، عنوان امپراتوري به عنوان « ممالک مشترک المنافع » تبديل شد . با وجود اين ، قانون «وست مينيستر »(4) نتوانست مسائل مهم امپراتوري انگلستان را حل کند . مثلا هندوستان که کليد امپراتوري محسوب مي شد هنوز وضع اجتماعي قطعي نداشت زيرا اين کشور نه دومينيون محسوب مي شد و نه يک مستعمره . معمولا حقوقدانان و مورخان اروپايي هنگام بحث درباره ي کشورهاي مستعمره ، دومينيونها و کشورهاي مشترک المنافع سعي دارند با دقت بسيار تفاوت آنها را بيان کنند . آنان کوشش دارند که بگويند فرق يک کشور مستعمره با کشور تحت الحمايه چيست و آن دو با يک کشور مشترک المنافع چه تفاوتي دارند . اما آنچه که در بررسي و تحليل آنها فراموش مي شود ، چپاول و غارت استعمارگران انگليسي از اين سرزمين هاست . آنچه که نبايد فراموش کرد آن است که اين اسامي و مباني حقوقي آن هر چه باشد صورت ظاهري بود براي پنهان داشتن غارتهاي کشور استعماري انگليس از مردم فقير اين کشورها . انگلستان براي ادامه ي نفوذ خود در کشورهاي مستعمره يا نيمه مستعمره مردان مستقل شريف و استقلال طلب را بدنام مي کرد و عناصر بوالهوس ، نالايق و فاقد شرف را با ترفندهاي سياسي به روي کار مي آورد. انگلستان منابع زيرزميني و حياتي اين کشورها را به ارزان ترين قيمت مي خريد ، از کار ارزان کارگران بومي استفاده مي کرد و در عين حال ادعا داشت که اين کشورها را به سوي تمدن مي برد ، و راستي چه تمدني ؟ !
از آغاز 1920 نشانه هاي مقاومت در برابر استعمار انگليس در اکثر مستعمره هابه چشم مي خورد. در مصر مشکلات فراواني از پا فشاري حزب « وفد » به رهبري « زغلول پاشا » براي استعمارگران انگليسي پيش آمده بود . انگليسي ها از 1882 مصر را تحت الحمايه خود قرار داده و احمد فواد را به عنوان سلطان مصر تعيين کرده بود .
حکومت دست نشانده ي احمد فواد موجب نارضايتي مردم مصر بود . مصريان مي دانستند که اين حکومت در دست انگلستان بازيچه اي بيش نيست . از همين رو احزاب اسلامي و ملي متعددي براي مقاومت در برابر اين حکومت به طور مخفي تشکيل گرديد . حزب ملي گراي « وفد » با منسجم ساختن مقاومت ها توانست تظاهراتي را عليه حکومت دست نشانده ي انگليس در بعضي از شهرهاي مصر ترتيب دهد . چندي بعد انگليسي ها که از فعاليت هاي زغلول پاشا نگران شده بودند او را دستگير کرده وبه جزيره ي مالت تبعيد کردند . اين حادثه آتش خشم مصريان را فروزان تر کرد . اهالي مصر مجتمعا قيام کرده و محصولات انگليسي را تحريم نمودند .
انگليسي ها در برابر مقاومت مردم تسليم شدند و در 1920 زغلول را آزاد کرده و از او خواستند تا به لندن رفته و با مقامات بلند پايه انگليسي مذاکره کند .
مذاکرات لندن چند هفته ادامه داشت و با وجود اختلاف نظر بسيار ميان زغلول پاشا و مقامات انگليسي باز هم انگلستان حاضر به شناسايي استقلال مصر شد با اين شرط که قواي نظامي انگليس در اطراف کانال سوئز باقي بماند. زغلول پاشا به مصر بازگشت ولي تظاهرات مصريان ادامه يافت. اين بار مردم مصر نه تنها خروج کامل قواي استعمارگر انگليس را از مصر خواستار بودند بلکه الحق سودان را - که در آن زمان تحت قيوميت انگليس بود - به مصر خواستار بودند .نبردهاي خياباني کم کم به صورت مبارزات مسلحانه نمودار شدند . انگليسي ها يک بار ديگر زغلول را دستگير کردند و او را به « سيش » تبعيد کردند . اين کار بر دامنه ي شورش و انقلاب مردم مصر افزود . تحريم مصنوعات و کشتار افراد انگليسي مايه دردسر بزرگي شده بود . ادامه مبارزات مردم سبب گشت که زغلول پاشا از تبعيد خلاص شود. وي در ميان احساسات شورانگيز مردم وارد قاهره شد و به رياست دولت رسيد .
با وجود ادامه مذاکرات بين مقامات انگليسي و دولت مصر اشغال نظامي ناحيه ي سوئز باقي بود و انگليسي ها مايل به خروج از آن ناحيه نبودند . مسئله قيوميت سودان نيز همچنان لاينحل باقي مانده بود . در 1924 « استاک » فرماندار کل انگليس در سودان کشته شد و زغلول مجبور به استعفا گرديد .
از آن به بعد انگلستان فريبکارانه وعده استقلال و آزادي به مردم مصر مي داد اما در پس آن وعده هاي عوام فريبانه هيچ صداقتي وجود نداشت و حتي انگليس مانع ورود مصر به « جامعه ملل» گرديد . در صورتي که در آن زمان حتي عراق به عضويت اين سازمان بين المللي شناخته ، در آمده بود . در 1936 باب مذاکرات مجدد بين قاهره و لندن دوباره گشوده شد و به عقد عهد نامه اي منتهي شد که دو کشور در صورت بروز جنگ متحد باقي بمانند ، انگلستان حق داشته باشد که از راه ها و راه آهن مصري استفاده کند . سرانجام در 1937 کاپيتولاسيون لغو شد و مصر به عضويت مجمع اتفاق ملل درآمد . راجع به سودان قرار شد که طرفين به اتفاق يکديگر سودان را اداره کنند . بدين ترتيب گرچه به موجب عهدنامه سوئز در 1937 ظاهر آثار قيوميت و استعمار انگلستان در مصر از بين رفت اما يک نوع اتحاد اجباري جانشين آن گرديد .
انگلستان در طول جنگ بين الملل اول از هنديان استفاده فراوان کرد . بيش از يک ميليون نفر هندي در ارتش انگلستان خدمت مي کردند و در اثناي نبردهاي خونين در حدود يکصدهزار نفر هندي در ميدان هاي جنگ کشته شدند . در اين مدت مقامات انگليسي پيوسته به مردم هند قول مي دادند که پس از جنگ به مردم استقلال خواهند داد . پس از جنگ ، انگلستان همان گونه که در مورد کشورهاي عربي از انجام پيمان و عهد خود خودداري کرده بود در هندوستان هم از انجام تعهد خود خودداري کرد و همچنان به غارت ثروت هاي مردم هندوستان ادامه داد . انگليس نه تنها حاضر به ترک هندوستان و اعطاي استقلال به اين کشور نبود بلکه حتي از اعطاي حق خودمختاري زير نظر خودش نيز خودداري مي کرد .
پس از جنگ تلاش براي کسب آزادي و استقلال در هند موج تازه اي يافت . کنگره « يان هندو » يا اتحاد هندي در 1918 در بمبئي جلسه ويژه تشکيل داد و در قطعنامه اي خواستار « حاکميت مردم هند » و « حق خودمختاري » شد .
نبردهاي استقلا ل طلبانه ي مردم هند با ورود مهاتما گاندي به صحنه ي پيکار موج تازه اي يافت. در سراسر قاره بزرگ هندوستان تلاش براي رهايي از چنگ استعمار انگليس همگاني شد . هندو و مسلمان با وجود اختلاف ديرينه در طلب استقلال دست اتحاد به يکديگر دادند . در 1919 ارتش مزدور انگليس استقلال طلبان را در شهر پنجاب به خاک و خون کشانيد .
در اين دوران انگلستان از ادامه ي مبارزات استقلال طلبان به وحشت افتاد . پارلمان انگلستان در دسامبر 1919 قوانين تازه اي براي اداره ي هندوستان وضع کرد . قرار شد که از آن به بعد پارلماني مرکب از دو مجلس متشکل از نمايندگان منتخب مردم هند و دولت انگلستان اداره کشور را به دست گيرد و امور مرکزي هند علاوه بر اعضاي انگليسي ، توسط عده اي از هندي ها ، که در شوراهاي محلي انتخاب مي شدند اداره شود . اما اين اصلاحات رضايت استقلال طلبان را فراهم نکرد . گاندي با سرسختي هر چه تمام خواستار استقلال تام و تمام هند بود و چون دولت انگلستان حاضر به اعطاي استقلال به هند نشد ، گاندي با اعلان « مقاومت منفي » مبارزات مردم هند را وارد مرحله تازه اي کرد . تحريم کالاهاي انگليسي و مقاومت منفي مردم در مقابل استعمارگران يگانه سلاح مؤثر هنديان ملايم و صلح طلب بود . گاندي اين مبارزه را هدايت و رهبري کرد و سرانجام حريف قهار را به تسليم و تمکين وادار ساخت .
با توجه به اهداف استعماري انگلستان و با توجه به اينکه اين کشور استعمارگر هر صداي آزادي را در گلو خفته مي کرد مي توان گفت که تشکيل « کشورهاي مشترک المنافع » عنوان فريبنده اي بود که انگلستان براي ادامه استعمار و استثمار پديد آورده بود . بعدها يکي از نخست وزيران انگليس در توجيه به وجود آوردن کشورهاي مشترک المنافع گفت :
« نبايد مستعمره هاي جوان مانند اطفال کوچک در اطراف مادر خود ، انگلستان ، جمع شوند بلکه بايد وحدتي بر اساس مساوات و برخورداري از حقوق حقه بوجود آيد » .
انگلستان مکارانه براي آنکه نشان داد که از دو مينيون هم جز همکاري متقابل توقع و انتظار ديگري ندارد به ظاهرسازي هاي شگفتي دست مي زد که گاه حتي انديشمندان کشورهاي تحت سلطه انگلستان را فريب مي داد . در 1911 ، در کنفرانس لندن ، « ادواردگري » (3) وزير امور خارجه انگلستان با نخست وزيران کشورهاي به اصطلاح « مشترک المنافع » به عنوان همکار با حقوق مساوي رفتار مي کرد .
در تمام مدت جنگ بين الملل انگلستان از مردم سرزمين هاي به اصطلاح مشترک المنافع بهره مي گرفت و آنها را به ميدان هاي جنگ با قيصر آلمان مي فرستاد و با وجود اين سعي داشت که ثابت کند پيکار آن سربازان دفاع از « انسانيت » است . در مدت جنگ نخست وزيران کشورهاي مشترک المنافع در کابينه جنگ شرکت مي کردند .
در 1925 در لندن وزارت « دومينيون » ها تشکيل شد که مسائل مهم ممالک مختلف را مورد شور قرار مي دادند و سرانجام در 1926 در کنفرانس امپراتوري اين کشورها داراي شخصيت حقوقي و مستقل و بين المللي و حق حاکميت شدند و در کنفرانس 1931 به موجب طرح معروف به « وست مينيستر» ، عنوان امپراتوري به عنوان « ممالک مشترک المنافع » تبديل شد . با وجود اين ، قانون «وست مينيستر »(4) نتوانست مسائل مهم امپراتوري انگلستان را حل کند . مثلا هندوستان که کليد امپراتوري محسوب مي شد هنوز وضع اجتماعي قطعي نداشت زيرا اين کشور نه دومينيون محسوب مي شد و نه يک مستعمره . معمولا حقوقدانان و مورخان اروپايي هنگام بحث درباره ي کشورهاي مستعمره ، دومينيونها و کشورهاي مشترک المنافع سعي دارند با دقت بسيار تفاوت آنها را بيان کنند . آنان کوشش دارند که بگويند فرق يک کشور مستعمره با کشور تحت الحمايه چيست و آن دو با يک کشور مشترک المنافع چه تفاوتي دارند . اما آنچه که در بررسي و تحليل آنها فراموش مي شود ، چپاول و غارت استعمارگران انگليسي از اين سرزمين هاست . آنچه که نبايد فراموش کرد آن است که اين اسامي و مباني حقوقي آن هر چه باشد صورت ظاهري بود براي پنهان داشتن غارتهاي کشور استعماري انگليس از مردم فقير اين کشورها . انگلستان براي ادامه ي نفوذ خود در کشورهاي مستعمره يا نيمه مستعمره مردان مستقل شريف و استقلال طلب را بدنام مي کرد و عناصر بوالهوس ، نالايق و فاقد شرف را با ترفندهاي سياسي به روي کار مي آورد. انگلستان منابع زيرزميني و حياتي اين کشورها را به ارزان ترين قيمت مي خريد ، از کار ارزان کارگران بومي استفاده مي کرد و در عين حال ادعا داشت که اين کشورها را به سوي تمدن مي برد ، و راستي چه تمدني ؟ !
از آغاز 1920 نشانه هاي مقاومت در برابر استعمار انگليس در اکثر مستعمره هابه چشم مي خورد. در مصر مشکلات فراواني از پا فشاري حزب « وفد » به رهبري « زغلول پاشا » براي استعمارگران انگليسي پيش آمده بود . انگليسي ها از 1882 مصر را تحت الحمايه خود قرار داده و احمد فواد را به عنوان سلطان مصر تعيين کرده بود .
حکومت دست نشانده ي احمد فواد موجب نارضايتي مردم مصر بود . مصريان مي دانستند که اين حکومت در دست انگلستان بازيچه اي بيش نيست . از همين رو احزاب اسلامي و ملي متعددي براي مقاومت در برابر اين حکومت به طور مخفي تشکيل گرديد . حزب ملي گراي « وفد » با منسجم ساختن مقاومت ها توانست تظاهراتي را عليه حکومت دست نشانده ي انگليس در بعضي از شهرهاي مصر ترتيب دهد . چندي بعد انگليسي ها که از فعاليت هاي زغلول پاشا نگران شده بودند او را دستگير کرده وبه جزيره ي مالت تبعيد کردند . اين حادثه آتش خشم مصريان را فروزان تر کرد . اهالي مصر مجتمعا قيام کرده و محصولات انگليسي را تحريم نمودند .
انگليسي ها در برابر مقاومت مردم تسليم شدند و در 1920 زغلول را آزاد کرده و از او خواستند تا به لندن رفته و با مقامات بلند پايه انگليسي مذاکره کند .
مذاکرات لندن چند هفته ادامه داشت و با وجود اختلاف نظر بسيار ميان زغلول پاشا و مقامات انگليسي باز هم انگلستان حاضر به شناسايي استقلال مصر شد با اين شرط که قواي نظامي انگليس در اطراف کانال سوئز باقي بماند. زغلول پاشا به مصر بازگشت ولي تظاهرات مصريان ادامه يافت. اين بار مردم مصر نه تنها خروج کامل قواي استعمارگر انگليس را از مصر خواستار بودند بلکه الحق سودان را - که در آن زمان تحت قيوميت انگليس بود - به مصر خواستار بودند .نبردهاي خياباني کم کم به صورت مبارزات مسلحانه نمودار شدند . انگليسي ها يک بار ديگر زغلول را دستگير کردند و او را به « سيش » تبعيد کردند . اين کار بر دامنه ي شورش و انقلاب مردم مصر افزود . تحريم مصنوعات و کشتار افراد انگليسي مايه دردسر بزرگي شده بود . ادامه مبارزات مردم سبب گشت که زغلول پاشا از تبعيد خلاص شود. وي در ميان احساسات شورانگيز مردم وارد قاهره شد و به رياست دولت رسيد .
با وجود ادامه مذاکرات بين مقامات انگليسي و دولت مصر اشغال نظامي ناحيه ي سوئز باقي بود و انگليسي ها مايل به خروج از آن ناحيه نبودند . مسئله قيوميت سودان نيز همچنان لاينحل باقي مانده بود . در 1924 « استاک » فرماندار کل انگليس در سودان کشته شد و زغلول مجبور به استعفا گرديد .
از آن به بعد انگلستان فريبکارانه وعده استقلال و آزادي به مردم مصر مي داد اما در پس آن وعده هاي عوام فريبانه هيچ صداقتي وجود نداشت و حتي انگليس مانع ورود مصر به « جامعه ملل» گرديد . در صورتي که در آن زمان حتي عراق به عضويت اين سازمان بين المللي شناخته ، در آمده بود . در 1936 باب مذاکرات مجدد بين قاهره و لندن دوباره گشوده شد و به عقد عهد نامه اي منتهي شد که دو کشور در صورت بروز جنگ متحد باقي بمانند ، انگلستان حق داشته باشد که از راه ها و راه آهن مصري استفاده کند . سرانجام در 1937 کاپيتولاسيون لغو شد و مصر به عضويت مجمع اتفاق ملل درآمد . راجع به سودان قرار شد که طرفين به اتفاق يکديگر سودان را اداره کنند . بدين ترتيب گرچه به موجب عهدنامه سوئز در 1937 ظاهر آثار قيوميت و استعمار انگلستان در مصر از بين رفت اما يک نوع اتحاد اجباري جانشين آن گرديد .
آغاز جنبش استقلال طلبانه در هندوستان
انگلستان در طول جنگ بين الملل اول از هنديان استفاده فراوان کرد . بيش از يک ميليون نفر هندي در ارتش انگلستان خدمت مي کردند و در اثناي نبردهاي خونين در حدود يکصدهزار نفر هندي در ميدان هاي جنگ کشته شدند . در اين مدت مقامات انگليسي پيوسته به مردم هند قول مي دادند که پس از جنگ به مردم استقلال خواهند داد . پس از جنگ ، انگلستان همان گونه که در مورد کشورهاي عربي از انجام پيمان و عهد خود خودداري کرده بود در هندوستان هم از انجام تعهد خود خودداري کرد و همچنان به غارت ثروت هاي مردم هندوستان ادامه داد . انگليس نه تنها حاضر به ترک هندوستان و اعطاي استقلال به اين کشور نبود بلکه حتي از اعطاي حق خودمختاري زير نظر خودش نيز خودداري مي کرد .
پس از جنگ تلاش براي کسب آزادي و استقلال در هند موج تازه اي يافت . کنگره « يان هندو » يا اتحاد هندي در 1918 در بمبئي جلسه ويژه تشکيل داد و در قطعنامه اي خواستار « حاکميت مردم هند » و « حق خودمختاري » شد .
نبردهاي استقلا ل طلبانه ي مردم هند با ورود مهاتما گاندي به صحنه ي پيکار موج تازه اي يافت. در سراسر قاره بزرگ هندوستان تلاش براي رهايي از چنگ استعمار انگليس همگاني شد . هندو و مسلمان با وجود اختلاف ديرينه در طلب استقلال دست اتحاد به يکديگر دادند . در 1919 ارتش مزدور انگليس استقلال طلبان را در شهر پنجاب به خاک و خون کشانيد .
در اين دوران انگلستان از ادامه ي مبارزات استقلال طلبان به وحشت افتاد . پارلمان انگلستان در دسامبر 1919 قوانين تازه اي براي اداره ي هندوستان وضع کرد . قرار شد که از آن به بعد پارلماني مرکب از دو مجلس متشکل از نمايندگان منتخب مردم هند و دولت انگلستان اداره کشور را به دست گيرد و امور مرکزي هند علاوه بر اعضاي انگليسي ، توسط عده اي از هندي ها ، که در شوراهاي محلي انتخاب مي شدند اداره شود . اما اين اصلاحات رضايت استقلال طلبان را فراهم نکرد . گاندي با سرسختي هر چه تمام خواستار استقلال تام و تمام هند بود و چون دولت انگلستان حاضر به اعطاي استقلال به هند نشد ، گاندي با اعلان « مقاومت منفي » مبارزات مردم هند را وارد مرحله تازه اي کرد . تحريم کالاهاي انگليسي و مقاومت منفي مردم در مقابل استعمارگران يگانه سلاح مؤثر هنديان ملايم و صلح طلب بود . گاندي اين مبارزه را هدايت و رهبري کرد و سرانجام حريف قهار را به تسليم و تمکين وادار ساخت .
پی نوشت:
1.Rosebery
2.Dominion
3.Edward Grey
4.Statute of Westminster