از مهمترین فعالیتهای فرهنگی امام، تربیت شاگردان و متخصص بارآوردن آنان در حوزههای مختلف علوم اسلامی بود، چنانکه برخی، شاگردان آن حضرت را چهارهزار نفر دانستهاند. (1) هر چند این آمار اغراقآمیز به نظر میرسد، در میان این عده کثیر، نام دهها نفر از موالی دیده میشود که بیشترشان را میتوان ایرانیتبار دانست. اینان از موالی قبایلی بودند که گرایشهای شیعی در میان آنان وجود داشت. خزاعه، بجیله، ازد و بنیاسد، عبدالقیس از آن جملهاند. حسن بن علی وشا گوید در مسجد کوفه نهصد نفر را دیده که حدیث جعفر بن محمد میگفتند. (2)
برخی از شاگردان و یاران امام صادق (علیهالسلام) را که از موالی بودند، میتوان چنین برشمرد: ابن ابیقره ابومحمد فضل بن ابیقره تفلیسی که به ارمنستان مهاجرت کرد. محمد بن عذافر مدائنی از موالی خزاعه، عمار ساباطی از موالی کوفه که در تیسفون میزیست. ابن ابیحمزه محمد بن ثابت بن دینار ثمالی کوفی از موالی تیره بنو عوف بن اسلم از قبیله ازد. (3) ابن الحجاج ابوعلی عبدالرحمان بن حجاج از موالی بجیله. او روابط نزدیکی با علی بن یقطین داشت و هزینه سفر حج او را علی تأمین میکرد. سفرهای ابن یقطین به مدینه نه تنها فرصت سماع حدیث از امام را فراهم میکرد، بلکه امکان رساندن و گرفتن پیام شیعیان به امام نیز فراهم میساخت. علی بن یقطین کسی است که امام صادق (علیهالسلام) در حق او دعای خیر کرده است. (4)
مؤمن الطاق (محمد بن علی نعمان) نیز اصالتاً ایرانی و ساکن کوفه معرفی شده است. (5) همچنین جابربنحیان رازی که برخی او را از قبیله ازد و یا طرطوسی دانستهاند، اما مشهور آن است که او ایرانی تبار و از روستاهای طوس بوده است، (6) از شاگردان امام ششم دانسته شده است؛ البته در منابع متقدم رجالی شیعه مانند رجال کشی و طوسی از جابر نامی برده نشده است؛ اما متأخران وی را از اصحاب آن حضرت و کسی دانستهاند که رسائل خود را از روی رسائل امام نگاشت. (7)
در میان یاران امام چند نفر از طبرستان بودند و این حاکی از آن است که در مناطق مختلف ایران، امام را میشناختند. از میان آنان میتوان به افراد زیر اشاره کرد: سعید بن سعید، محمد بن منصور، ابوهارون اسحاق، عبدالحمید جرجانی و سلیمان بن مهران (اعمش) مولای کاهل بن اسد از منطقه طبرستان یا روستای دنباوند (دماوند) که به محضر امام رسید. همو روایت کرده است که امام روزی خطاب به گروهی از شیعیانش که در منزلش گردآمده بودند، فرمود: «کونوا لنا زیناً و لا تکونوا علینا شیناً». (8)
در میان شاگردان امام افراد بسیاری از خراسان و شرق جهان اسلام بودند؛ از آن جملهاند؛ نوح بن شعیب خراسانی، یحیی بن حر خراسانی، ابوعلی احمد خراسانی، سلام بن ابیعمر خراسانی، صالح خراسانی، حمزه بن حبیب بن عماره که قرائت را از امام آموخت.
اشیم بن عبدالله خراسانی، ابوصالح، عقبه بن صالح، عبدالرزاق بن ابراهیم خراسانی، حسین بن حر خراسانی، جعفر بن زیاد، (9) هشام بن سالم جوالیقی از اسیران جوزجان، ابوالدیلم زیاد بن منذر خراسانی، ابوسعید خراسانی، ابواسماعیل بن ابراهیم بن عطیه خراسانی، ابراهیم بن محمود خراسانی، جبله خراسانی، زهیر بن محمد خرقی مروزی، ابوایوب خراسانی، ابوجعفر بن سلیمان خراسانی و ابومسلم المروزی. ادریس بن عبدالله اصفهانی، ابوالحسن اصفهانی، عمر بن محمد اصفهانی و محمد بن سلیمان اصفهانی نیز از دیگر شاگردان امام از ایران بودند. (10) ابراهیم بن میمون بن بیاع هروی، حسن بیاع و سیف بیاع هروی نیز از اصحاب امام صادق (علیهالسلام) به شمار آمدهاند. (11)
چگونگی ارتباط امام صادق (علیهالسلام) با ایرانیان
امام صادق (علیهالسلام) به عنوان رهبر بخشی از شیعیان، به طور مسلّم دارای برنامهها و فعالیتهای پنهانی جهت انسجام امامی مذهبان بود؛ چیزی که در دورههای بعد، آثار آن هویدا شد. (12) این فعالیتها بیشتر سرّی انجام میگرفت و این موجب شد تا چگونگی آنها در تاریخ به طور دقیق گزارش نشود.سازمان وکالت
گسترش مناطق شیعهنشین و لزوم تغذیه فکری و فرهنگی آنان از یک سو و سامان بخشیدن و ایجاد انسجام میان هواداران و محبان امامت از سوی دیگر، امام را بر آن داشت تا با ترتیب دادن برنامه منسجمی، جوابگوی نیازهای شیعیان در همه مناطق و شهرها باشد. کنترل شدید و فضای اختناقی که عباسیان نسبت به ارتباطات و فعالیتهای فرهنگی و سیاسی امامان شیعه ایجاد کرده بودند، نیاز به وجود شبکه منظم ارتباطی پنهانی را دوچندان میکرد؛ از این رو آن حضرت تدابیری اتخاذ کردند و سازمانی تشکیل دادند که تأمین کننده اهداف و نیازهای باشد و این همان شبکه ارتباطی وکالت بود.پاسخگویی به پرسشهای مذهبی و فقهی، توضیح و بیان مسائل اعتقادی، انجام امور مالی از قبیل دریافت حقوق از شیعیان و رساندن آن به امام برای تثبیت موقعیت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شیعیان، از عمدهترین وظایف سازمان وکالت و نمایندگان آن حضرت بود. (13)
در کنار دستگاه وکالت، «باب» نیز از یاران و نمایندگان امام و چگونگی روابط ایشان با یکدیگر آگاهی داشته است. (14) باب در مبارزات فکری و سیاسی، یکی از راههای ارتباط امامان با شیعیان بوده است که در جامعه با ایجاد تشکیلاتی منسجم به صیانت از مرزهای فکری و عقیدتی شیعه، گسترش و نشر فرهنگ و معنویت و شریعت امامیه و حفظ ارتباطات معنوی با امامانی میپرداختند.
شیعیان امام بیشتر در عراق، آن هم در کوفه حضور داشتند. گاه از خراسان نیز کسانی نزد امام آمده، پرسشهای فقهی خود را مطرح میکردند؛ اما در سایر مناطق اسلامی هنوز کانونهای شیعی شکل نگرفته بود یا کمتر بود. یکی از این کانونها قم بود که شیعیان قابل توجهی همانند شیعیان اشعری در آن ساکن بودند.
در زمان آن حضرت، تشیع در برخی از مناطق ایران نفوذ داشت و همچنان گسترش مییافت. در این عصر مبلغانی از عراق به مناطق مستعدی از ایران میآمدند و برای امامت اهل بیت (علیهمالسلام) تبلیغ میکردند، چنان که ابن شهرآشوب مینویسد: شخصی از کوفه به خراسان آمد و مردم را به ولایت جعفر بن محمد دعوت کرد که جمعی پاسخ مثبت دادند. (15) قطب راوندی نیز از داوود بن کثیر رقی نقل کرده است که شخصی خراسانی به نام ابوجعفر به نمایندگی از طرف امام وارد خراسان شد و مردم اطراف او گرد آمده، از وی درخواست کردند اموال و اشیایی تحویل او دهند که به محضر امام برساند و همچنین مسائلی در فتوا و مشورت را (درباره امامت) بررسی کنند. آن مرد خراسانی، به سوی کوفه حرکت کرد. پس از ورود به کوفه، برای زیارت مرقد شریف امام علی (علیهالسلام)، به حرم آن حضرت رفت و در گوشهای مردی را دید که جمعی به گردش حلقه زدهاند. وقتی از زیارت مرقد شریف فارغ شد، نزد آن جمعیت رفت و دریافت که آنان فقهای شیعه هستند، و مسائل خود را از آن شیخ (که به گردش خلقه زده بودند) میپرسند. پرسید این شیخ کیست؟ گفتند: او « ابوحمزه ثمالی» است. آن مرد خراسانی میگوید: در این هنگام که نزد ابوحمزه نشسته بودیم، شخصی اعرابی به آنجا آمده و گفت: من از مدینه میآیم. جعفر بن محمد رحلت کرد. ابوحمزه تا این خبر را شنید، آه و ناله سر داد، و سپس دستش را بر زمین کوبید و آنگاه از آن اعرابی پرسید: آیا از آن حضرت وصیتی شنیده ای؟ او پاسخ داد: بلی، امام به دو پسرش عبدالله و موسی و نیز به منصور عباسی وصیت کرد. پس از این ابوحمزه خدا را از اینکه گمراهشان نکرده، سپاس گفت و به همراهان خود توضیح داد که هدف امام از چنین وصیتی چه بوده است. (16)
از گزارش یاد شده بر میآید که امام صادق (علیهالسلام) در شرایط سخت و همراه با سانسورِ حکومت منصور، با یک طرح و تاکتیک ماهرانه، وصی حقیقی خود را به شیعیان معرفی کرد. آن حضرت اسم سه نفر را برد که نزد شیعیان مسلم بود که دو نفر از آنان (عبدالله و منصور) وصی حقیقی او نیستند؛ پس حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) وصی و امام بعد از اوست. حضرت با این طرح، منصور را از آزار رساندن به امام کاظم (علیهالسلام) بازداشت.
از گزارشهای یاد شده برمی آید که امام صادق (علیهالسلام) نمایندگانی را برای تبلیغ به قسمتهایی از ایران میفرستاده است. مرحوم مجلسی نوشته است: مردی از اهل کوفه به خراسان رفت و مردم آن سامان را به ولایت جعفر بن محمد فراخواند. گروهی از وی اطاعت کرده، دعوتش را پذیرفتند و گروهی سرباز زده، منکر شدند. عده ای نیز پروا پیشه کرده، متوقف شدند و سپس از هر گروهی نماینده ای به محضر امام صادق (علیهالسلام) شرفیاب شدند. سخنگوی نمایندگان، فرد احتیاطگر و متوقف (در امامت آن حضرت) بود. وی (در طول سفر خراسان تا مدینه با کنیزی که همراه نمایندگان بود، همبستر شده بود). هنگامی که خدمت امام صادق رسیدند، وی به امام عرض کرد: مردی کوفی نزد ما آمد و مردم را به طاعت و ولایت شما فراخواند. گروهی به وی پاسخ مثبت دادند، گروهی نپذیرفتند و گروهی نیز احتیاط کرده، متوقف شدند. امام (علیهالسلام) به وی فرمود: تو از کدام گروه هستی؟ گفت: از گروه محتاط و متوقف. امام فرمود: (تو که مدعی ورع و احتیاط هستی) در فلان شب که فلان عمل ناشایست را مرتکب شدی، ورع و تقوایت کجا بود؟ (17) از این گزارش بر میآید که دعوت کننده کوفی است؛ ولی منطقه تبلیغ؛ خراسان و نام مبلغ، پنهان و نامشخص و محتوای دعوت، ولایت و امامت امام صادق (علیهالسلام) است. نتیجه آنکه پیشوای ششم دعوت او را تأیید کرده است و همه اینها حکایت از یک سازمان تبلیغاتی و تشکیلاتی گسترده و منظم دارد.
برخی از ایرانیانی که با آن حضرت مرتبط بوده یا از اصحاب و یاران آن امام بودند، عبارتاند از:
حریز بن عبدالله سجستانی که از اصحاب امام بود. او به کار تجارت روغن مشغول بود و رفت و آمد بسیاری به موطن خود سیستان داشت و در نبرد با خوارج شرکت جسته است. (18) در میان اشعریان نیز امام اصحابی داشت که نام برخی از آنان عبارتاند از: اسحاق بن عبدالله، عیسی بن عبدالله، عیسی نزد امام جایگاه ویژهای داشت. در گزارشی از ارتباط دو برادر به نامهای عیسی و عمران فرزندان عبدالله سعد اشعری از قم، با امام صادق (علیهالسلام) سخن گفته شده است. (19) دیگر افراد عبارتند از: آدم بن عبدالله بن سعد، زکریا بن ادریس بن عبدالله، ادریس بن عبدالله، علی بن محمد حفص، حمزه بن یسع، خالد بن نافع، شعیب بن بکر بن عبدالله، عبدالملک بن عبدالله، عیسی بن بکر (ابوبکر) بن عبدالله، یسع بن یسع، یعقوب بن عبدالله بن سعد، علی بن محمد حفص.
محمد بن اسحاق بن یسار مدنی (م 153 ق) و بنابر قولی، بشّار بن خیار معروف به ابن اسحاق که از اسیران جنگی در عین تمر عراق و در اصل ایرانی بود، از یاران آن حضرت بودهاند. بشار در زمان صادقین (علیهماالسلام) میزیسته است و از امام باقر (علیهالسلام) بدون واسطه روایت کرده است. (20)
امام صادق (علیهالسلام) و ابوسلمه خلال
حفص سلیمان مشهور به ابوسلمه، تبار ایرانی داشت و انتسابش به قبیله همدان از طریق موالات بوده است. وی نخست به دعوت عباسیان پرداخت و از داعیان برجسته آنان در کوفه بود؛ ولی پس از مرگ ابراهیم امام در آستانه قدرتگیری عباسیان، ابوسلمه به هر انگیزهای از رأی خود برگشت و تصمیم گرفت خلافت را به علویان انتقال دهد. دینوری مینویسد: ابوسلمه خواهان آن بود که خلافت به فرزندان علی بن ابیطالب برسد و ابوالعباس (سفاح) را از قیام برای تصاحب خلافت بر حذر میداشت. (21) طبری نیز به این تغییر رأی او در پی کشته شدن ابراهیم امام اشاره کرده است. (22) در راستای این سیاست ابوسلمه سه نامه تنظیم کرد و آنها به مدینه نزد امام صادق، عبدالله بن حسن بن حسن و عمر اشرف بن علی بن الحسین ارسال کرد. (23) تمام منابع اشاره دارند که قرار شد اولین نامه به امام صادق (علیهالسلام) رسانده شود و در صورت عدم پذیرشِ او، نامهها به افراد بعدی داده شود. این مطلب نشان میدهد که امام نزد شیعیان آن زمان شناخته شده بود. و نسبت به بقیه افراد خاندان علی (علیهالسلام) برتری داشته است.در نامه دوم ابوسلمه نوشته بود: «هفتاد هزار جنگجو در رکاب ما آماده هستند، اکنون موضع خود را روشن کن». امام جواب این نامه را نیز همانند اولی داد (24) و به پیک فرمود: «و ما انا و ابوسلمه و ابوسلمه شیعه لغیری»: (25) مرا چه به ابوسلمه، در حالی که او شیعه غیر من است. اینکه امام (علیهالسلام) نامه را آتش زدند، حاکی از عدم صداقت فرستاده آن و برملا ساختن چهره آنان بود.
امام صادق (علیهالسلام) و ابومسلم خراسانی
به نقل از فضل کاتب آمده است: روزی نزد امام صادق (علیهالسلام) بودم که نامهای از ابومسلم رسید. حضرت به پیک فرمود: «نامه تو را جوابی نیست، از نزد ما بیرون شو». (26)شاید هدف ابوسلمه و ابومسلم از نامهنگاری، دریافتن اندیشه امام بوده است تا با آمادگی و هوشیاری بیشتر به مقابله با آن حضرت بپردازند؛ درست همان روش و سیاستی که پس از آنان، منصور خلیفه دوم عباسی در پیش گرفت. (27) سخن ابوسلمه در حضور سفاح که گفت «هدف من از این کار قوام یافتن و پاگرفتن موقعیت (عباسیان) بوده است نه چیز دیگر» (28) شاهد این مدعاست و ردی است بر نادرستی نظریه بعضی از مورخان که قائلاند ابوسلمه در دل تمایلی به عباسیان نداشت، بلکه متمایل به امام صادق (علیهالسلام) بود. (29) امام در گفتگو با عبدالله بن حسن به اهداف پنهانی و پشت پرده عباسیان اشاره دارد و اینکه ابومسلم و ابوسلمه جز مهره و آلت دستی بیش نیستند. (30) باید دانست تنها قیامهایی از نظر شیعه امامیه مورد تأیید بود که برای از بین بردن ظلم و ستم و برقراری عدالت در جامعه باشد و آنانی که در باطن اهداف دیگری داشتند و در صورت پیروزی نیات باطل خود را نمایان میساختند، از نظر اهل بیت (علیهمالسلام) مردود بود.
از دیگر کسانی که از ایران با امام صادق (علیهالسلام) مرتبط بودند، میتوان به احمد بن علی نجاشی اشاره کرد. (31) بنابر نقل محمد بن جمهورع در ایامی که نجاشی حاکم اهواز و فارس بود، یکی از کارمندانش در دیدار با امام صادق (علیهالسلام) به آن حضرت عرض کرد: در دفتر نجاشی خراجی به عهده من است و او مردی است مؤمن و فرمانبر. شما اگر صلاح میدانی برای او نامهای بنویس و امام این جمله را به نجاشی نوشت: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، شاد کن برادرت را تا خدا شادت کند».
مطابق این نقل: چون نامه امام به نجاشی رسید، آن را بوسید و بر دو چشم نهاد و حاجت آوردندهی نامه را جویا شد و افزون بر آنکه بدهی او به بیتالمال را از جانب خود پرداخت، هدیهای شامل مرکب سواری و یک کنیز و یک غلام نیز به او اعطا کرد. (32)
برخی محققان درباره نامه امام به نجاشی به عنوان والی اهواز تردید کرده و احتمال خلط و خطای راوی را دادهاند؛ زیرا چنین گزارشی درباره حسین بن عبدالله نیشابوری حاکم سیستان نیز وجود دارد. (33)
پینوشتها
1. علی بن عیسی اربلی؛ کشف الغمه، ج 2، ص 166.
2. اسد حیدر؛ الامام الصادق و المذهبهای الأربعه؛ ج 1، ص 67. در این کتاب، اقوال مختلف درباره تعداد شاگردان آن حضرت جمع شده است.
3. محمد بن خالد برقی؛ طبقات الرجال؛ ص 68-69. محمد بن حسن طوسی؛ الفهرست؛ ص 148.
4. محمد بن عمر کشی؛ اختیار معرفة الرجال؛ ص 432.
5. احمد بن علی نجاشی؛ اختیار معرفة الرجال؛ ص 101، ش 886.
6. همان. نیز ر.ک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ ج 17، ص 143-150. دائرةالمعارف تشیع؛ ج 5، ص 245-246.
7. احمد بن علی بن خلکان؛ وفیات الاعیان؛ ج 1، ص 327.
8. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 2، ص 77. قاضی نعمان؛ شرح الاخبار؛ ج 3، ص 590. محمد بن حسن طوسی؛ الامالی؛ ج 2، صص 55. سید محسن امین عاملی؛ اعیان الشیعه؛ ج 6، ص 316. عزیزالله عطاردی؛ مسند الامام الصادق؛ ج 5، ص 13.
9. ر.ک: عزیزالله عطاردی؛ مسند الامام الصادق؛ ج 22، ص 629 و 640. عبدالحسین شبستری؛ الفائق؛ ج 3، ص 94.
10. ر.ک: اصحاب ایرانی ائمه اطهار؛ صص 125 و 150.
11. محمد بن حسن طوسی؛ رجال؛ صص 147، 196، 222 و 263.
12. رسول جعفریان؛ حیات فکری سیاسی امامان شیعه؛ ص 368.
13. ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب؛ ج 4، ص 398. مامقانی؛ تنقیح المقال؛ ج 3، ص 1993. رسول جعفریان؛ حیات فکری سیاسی امامان شیعه؛ ص 153-154.
14. سید علی خامنهای؛ پیشوای صادق؛ ص 111 به بعد.
15. ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب؛ ج 4، ص 291.
16. شیخ عباس قمی؛ انوار البهیه؛ صص 85 و 268.
17. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 47، ص 72.
18. رسول جعفریان؛ تاریخ تشیع در ایران؛ ج 1، 226.
19. محمد بن عمر کشی؛ اختیار معرفة الرجال؛ ص 331-334.
20. یوسفی غروی؛ تاریخ تحقیقی اسلام؛ ج 1، ص 22.
21. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 3، ص 253-254. ابوعلی رازی؛ تجارب الأمم؛ ج 3، ص 317. سید عزالدین قاضی؛ الفخری فی انساب الطالبیین؛ ص 151.
22. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ الأمم و الملوک؛ ج 7، ص 429.
23. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 3، ص 253. ابوعلی رازی؛ تجارب الأمم و الملوک؛ ج 3، ص 316.
24. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 47، ص 133.
25. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 3، ص 254. سید عزالدین قاضی؛ الفخری فی انساب الطالبین؛ ص 154.
26. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 47، ص 297.
27. محمد بن حسن حر عاملی؛ اثبات الهداه؛ ج 3، ص 80 و 85.
28. احمد بن ابییعقوب یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی؛ ج 2، ص 350.
29. العیون و الحدائق؛ ص 181.
30. ر.ک: علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 3، ص 254.
31. احمد بن علی نجاشی؛ الرجال؛ ص 101.
32. محمد بن یعقوب کلینی؛ اصول الکافی؛ ج 2، ص 190.
33. ر.ک: مصطفی صادقی؛ دولتمردان شیعه در دستگاه خلافت عباسی؛ ص 60.
سامانی، سیدمحمود؛ (1393)، مناسبات اهل بیت (علیهمالسلام)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول