آداب معاشرت در قرآن

در سوره نور چندين آيه هست كه كما بيش با هم مربوط است و از آيه 27 شروع مى‏شود: «يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون × فان لم تجدوا فيها احدا فلاتدخلوها حتى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم والله بما تعملون عليم; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خانه‏هايى كه خانه‏هاى شما نيست داخل مشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد. اين براى شما بهتر است، باشد كه پند گيريد. و اگر كسى را در آن نيافتيد پس
چهارشنبه، 16 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آداب معاشرت در قرآن
آداب معاشرت در قرآن
آداب معاشرت در قرآن

نويسنده: آيت الله مصباح يزدى
بحث درباره آداب معاشرت است. در اين باره در قرآن كريم مسائلى مطرح شده كه بعضى از آنها عموميت دارد و بعضى درباره رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است كه شايد با بيانى كه عرض مى‏كنيم كمابيش قابل توسعه باشد.

1- آداب عمومى

آنچه مربوط به عموم افراد است، آدابى چند است كه در اين جا به بعضى از آنها اشاره مى‏كنيم:
در سوره نور چندين آيه هست كه كما بيش با هم مربوط است و از آيه 27 شروع مى‏شود: «يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون × فان لم تجدوا فيها احدا فلاتدخلوها حتى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم والله بما تعملون عليم; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خانه‏هايى كه خانه‏هاى شما نيست داخل مشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد. اين براى شما بهتر است، باشد كه پند گيريد. و اگر كسى را در آن نيافتيد پس داخل مشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفته شد: «برگرديد»، پس برگرديد، كه آن براى شما سزاوارتر است و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد داناست.»

1 - 1 - ورود به خانه‏ها

وارد شدن به خانه ديگران به چند صورت تصور مى‏شود: الف - شخص علم دارد به اين كه صاحب خانه راضى است. ب - مورد شك است. ج - علم دارد به اين كه راضى نيست.
روشن است در جايى كه انسان، علم به عدم رضايت دارد يا اذن بگيرد ولى جواب رد بشنود نبايد وارد بشود: «و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا» اگر كسى خواست وارد منزل كسى بشود و اجازه خواست و گفتند «برگرديد» يعنى اجازه ندادند اصرار نكند و برگردد. اين براى شما بهتر و براى مصالح جامعه اسلامى مفيدتر است.
صورت ديگر اين است كه علم دارد به اين كه طرف راضى است‏يا قبلا چنين اجازه‏اى را گرفته يا از نحوه رفتار و گفتار صاحب‏خانه به دست آورده است، در آن‏جا هم ورود جايز است منتهى آدابى دارد: يكى از آدابى كه مى‏بايست رعايت‏بكند اين است كه سرزده وارد نشود اگر دوستانى با همديگر روابطى دارند يا كسانى براى حاجتى - مادى يا معنوى - به كسى مراجعه مى‏كنند، چون ممكن است‏شخص در داخل خانه‏اش آمادگى براى پذيرش نداشته باشد يا در حالى باشد كه نمى‏خواهد كسى او را در آن حال يا به آن صورت ببيند اين است كه در اسلام تاكيد مى‏شود كه «استيناس‏» كنيد. استيناس كردن; يعنى انجام دادن كارى كه توجه را جلب بكند و در روايات در توضيحش آمده كه صدا بزنيد يا تنحنح بكنيد تا خودش را آماده كند. ضمنا دستور مى‏دهد كه سلام هم بكنيد «حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها» كه بعدا جداگانه درباره آن بحث‏خواهيم كرد.
اما اگر شخصى خواست وارد اتاق يا خانه‏اى بشود كه كسى در آن نيست و مثلا در زد و كسى جواب نداد و فهميد كه كسى آن جا نيست كه از او اجازه بگيرد در اين صورت هم وارد نشود: «فان لم تجدوا فيها احدا فلاتدخلوها حتى يؤذن لكم‏» طبعا وقتى كسى نباشد اذن هم تحقق نمى‏يابد پس شما بايد وارد نشويد تا كسى پيدا شود و به شما اذن بدهد.
مواردى هست كه رفت و آمد افراد با هم خيلى زياد است; مثلا اهل يك خانه كه در اتاقهاى متعددى زندگى مى‏كنند رفت و آمد متعارف دارند: بچه‏ها وارد اتاق پدر و مادرشان مى‏شوند يا كسانى كه در خانه كار مى‏كنند مانند كلفت و نوكر و عبيد و امايى كه سابقا بودند و در خانه كار مى‏كردند، آيا هر دفعه‏اى كه مى‏خواهند بيايند لازم است اذن بگيرند يا نه؟ در آيه 58 سوره نور مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات‏» كسانى كه مملوك شما هستند و در خانه شما كار مى‏كنند و همين طور بچه‏هايى كه به حد تكليف نرسيده‏اند سه مرتبه در شبانه روز اذن بگيرند: پيش از نماز صبح، موقع ظهر و بعد از نماز عشا. اينها مواقعى است كه معمولا انسان استراحت مى‏كند و دلش مى‏خواهد تنها باشد. و در آيه بعد مى‏فرمايد: «و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم‏» اما اگر بچه‏ها به حد تكليف رسيدند بايد مثل سايرين اجازه بگيرند; يعنى غير از سه مرتبه‏اى كه گفته شد هر وقت ديگر هم مى‏خواهند وارد بشوند بايد اجازه بگيرند.

1 - 2 - آداب غذا خوردن

و اما درباره غذاخوردن در خانه ديگران، مواردى هست كه هر چند اذن صريحى از طرف صاحب خانه نباشد جايز است و آنها مواردى است كه معمولا انسان علم به رضايت طرف دارد و اگر كسى راضى نباشد بايد تصريح كند. در آيه 61 از همين سوره پس از اشاره به افرادى كه معذوريتهايى دارند «ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج‏» مى‏فرمايد: «و لا على انفسكم ان تاكلوا من بيوتكم او بيوت آبائكم او بيوت امهاتكم او بيوت اخوانكم او بيوت اخواتكم او بيوت اعمامكم او بيوت عماتكم او بيوت اخوالكم او بيوت خالاتكم او ما ملكتم مفاتحه او صديقكم ليس عليكم جناح ان تاكلوا جميعا او اشتاتا» مفسران فرموده‏اند كه منظور از «بيوتكم‏» بيوت فرزندانتان است; يعنى خانه فرزندان به منزله خانه خودتان است. از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه خويشاوندان نزديك براى استفاده از ماكولات در خانه يكديگر نيازى به اذن گرفتن ندارند همچنين خانه دوستى كه كليدش را در اختيار شما گذاشته است و در واقع در اين موارد «اذن فحوى‏» وجود دارد «ليس عليكم جناح ان تاكلوا جميعا او اشتاتا» وعده‏اى مشغول غذا خوردن باشند يا تنها باشيد اما وقتى مى‏خواهيد وارد بشويد اين آداب را رعايت كنيد: «فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عندالله مباركة طيبة‏» وارد خانه كه مى‏شويد سلام كنيد «فسلموا على انفسكم‏» مفسران فرموده‏اند كه اين آيه از مواردى است كه همه مؤمنين به منزله يكديگر حساب شده‏اند. و سلام كردن به ديگران سلام كردن به خودتان تلقى شده است و بعضى گفته‏اند كه از اين آيه استفاده مى‏شود كه اگر كسى هم در خانه نباشد بر خودتان سلام كنيد.
«تحية من عندالله مباركة طيبة‏» اين سلام كردن تحيتى است از ناحيه خدا و هم مبارك و پربركت است و هم طيب و خوش; پربركت است‏يعنى آثار خيرى بر آن مترتب مى‏شود و طيب است‏يعنى نفوس مى‏پسندند و خوششان مى‏آيد و احساس آرامش مى‏كنند. از اين جهت مناسب است‏بحثى درباره سلام كردن و آيات مربوط به آن داشته باشيم.

1 - 3 - آداب سلام

سلام كه با سلامت، هم خانواده است معنايش نفى خطر يا ملزوم آن است. اين شعار اسلامى كه به عنوان تحيت ادا مى‏شود و در قرآن كريم مورد تاكيد قرار گرفته، شايد يكى از حكمتهايش اين باشد كه هر انسانى در زندگى دايما نگرانيها، خوفها و دل واپسيهايى دارد و با هر كسى مواجه مى‏شود چون احتمال مى‏دهد كه از ناحيه وى ضررى به او برسد اين نگرانى را دارد. پس اولين چيزى كه در هر برخوردى مطلوب است رفع اين نگرانى است، يعنى انسان احساس كند كه از طرف آن شخص ضررى به او نمى‏رسد و هيچ چيز براى انسان مهمتر از دفع ضرر نيست و بعد نوبت مى‏رسد به جلب منفعت. اين است كه در اولين برخورد بهترين چيزى كه بايد رعايت‏بشود همين تامين دادن به طرف است كه از ناحيه من به شما ضررى نمى‏رسد.
بد نيست اشاره بكنيم به مكتب اگزيستانسياليسم كه پيروان آن معتقدند: اصولا زندگى با دلهره و اضطراب، توام است و حيات بدون دلهره و اضطراب امكان ندارد. البته آنان در اين باره افراط و مبالغه كرده‏اند ولى اين حقيقتى است كه يك موجود ذى شعور اولين چيزى كه موجب توجهش قرار مى‏گيرد اين است كه سلامتى و امنيت داشته باشد; يعنى ضررى به او نرسد و جان و مال و ساير چيزهاى مورد علاقه‏اش محفوظ باشد.
پس در روابط اجتماعى اولين چيزى كه بايد تامين بشود سلامت و امنيت است كه اگر اين نباشد زندگى اجتماعى هيچ ارزشى ندارد. از اين رو در موارد زيادى «سلام‏» با «آمين‏» در قرآن كريم تواما ذكر شده است. مى‏دانيد يكى از اسمهاى خداى متعال «سلام‏» است و آن جا كه اين اسم در قرآن كريم ذكر شده به دنبالش «مؤمن‏» هم آمده است: «السلام المؤمن المهيمن‏» (1) خداست كه سلامتى را تامين و خطر را از ديگران رفع مى‏كند. «مؤمن‏» در اين جا يعنى كسى كه ايجاد امن مى‏كند. و در روز قيامت‏به مؤمنين گفته مى‏شود: «ادخلوها بسلام آمنين; (2) با سلام و امن وارد بهشت‏شويد.»
به هر حال اهميت موضوع سلام به خاطر اين است كه به طرف، احساس آرامش و امنيت‏خاطر مى‏دهد و اين در زندگى اجتماعى خيلى مهم است. گاهى منظور از سلام اين نيست كه از ناحيه من سلامتى براى شما تامين مى‏شود يا خطرى ايجاد نمى‏شود بلكه منظور اين است كه از خدا براى شما سلامت و دفع ضررها و خطرها را مى‏خواهم; يعنى وقتى مى‏گوييم «سلام عليكم‏» ممكن ست‏به قصد دعا باشد; يعنى از خدا مى‏خواهم كه سلامتى را براى شما تامين كند و برگشتش به اين است كه سلام از ناحيه چه كسى باشد: وقتى مى‏گوييم «سلام عليكم‏» يعنى سلام منى عليكم يا «سلام من الله عليكم‏» آنچه در بين عموم مردم متعارف است معنايش اين است كه از ناحيه سلام‏كننده خطرى به شما نمى‏رسد ولى كسى كه بينش توحيدى دارد و در هر حال توجهش به خدا هست اين سلام را از ناحيه خدا مى‏داند و از خدا درخواست مى‏كند كه براى او سلامت ايجاد كند و او را از خطرها حفظ نمايد. اگر به اين قصد باشد هم تحيت است‏براى او و هم دعا.
خداى متعال به پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: «و اذا جائك الذين يؤمنون بآياتنا فقل سلام عليكم‏» (3)
ممكن است اين آيه ناظر به مؤمنينى باشد كه مهاجرت مى‏كردند و از مكه به سوى پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏آمدند ولى مورد، مخصص نيست و حكم فراگير است.
در قرآن كريم در ضمن داستانهاى انبيا نقل شده كه ملائكه به ايشان سلام گفتند; مثلا در داستان حضرت ابراهيم‏عليه السلام در چند مورد در قرآن كريم تكرار شده كه موقعى كه ملائكه براى خراب كردن شهر لوط آمدند اول خدمت‏حضرت ابراهيم‏عليه السلام رسيدند و هنگام ملاقات با آن حضرت سلام كردند. يكى آيه‏69 سوره هود و ديگرى آيه 52 سوره حجر و سومى آيه‏25 سوره والذاريات.
همچنين هنگامى كه حضرت ابراهيم‏عليه السلام مى‏خواست از آزر جدا بشود: «قال سلام عليك ساستغفر لك ربى‏» (4)
و اين از موارد سلام وداع است. همان طور كه انسان موقع برخورد، سلام مى‏كند در موقع جدا شدن هم خوب است‏سلام بكند الآن هم در ميان اعراب مسلمان كمابيش مرسوم است كه موقع جداشدن از يكديگر سلام مى‏كنند.
مواردى هست كه خداى متعال به بندگانش سلام فرموده است; از جمله در آيه 47 سوره طه مى‏فرمايد: «والسلام على من اتبع الهدى‏». و در دو آيه بطور عموم بر همه انبيا سلام فرستاده است: يكى آيه 181 سوره والصافات كه مى‏فرمايد: «سلام على المرسلين‏» و ديگرى هم آيه 59 سوره نمل: «و سلام على عباده الذين اصطفى‏» همچنين سلامهايى راجع به اشخاص خاصى هست: يكى در مورد حضرت يحيى‏عليه السلام در آيه 15 سوره مريم «و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث‏حيا.» و مشابهش از حضرت عيسى‏عليه السلام است كه خودش مى‏فرمايد: «و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث‏حيا.» (5) در چند مورد هم در سوره والصافات بعد از ذكر داستان چند نفر از انبياءعليه السلام مانند حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت هارون و حضرت الياس برايشان درود مى‏فرستد (سوره والصافات: 79، 109، 120، 130) نيز در آيه 48 سوره هود بعد از ذكر فرونشستن توفان مى‏فرمايد: «قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك‏».
يكى از نامهاى بهشت «دارالسلام‏» است كه به نوبه خود اهميت موضوع سلام و سلامتى و امنيت را اثبات مى‏كند.
آياتى داريم كه وقتى مؤمنين وارد بهشت مى‏شوند از طرف ملائكه به ايشان سلام داده مى‏شود و تحيت‏خود مؤمنان هم در هشت‏سلام است: آيه 10 سوره يونس، 46 سوره اعراف، 32 سوره نحل، 24 سوره رعد، 23 سوره ابراهيم،46 سوره حجر،34 سوره ق، 44 سوره احزاب، 75 سوره فرقان، 58 سوره‏يس، 62 سوره مريم و 26 سوره واقعه.
از چيزهايى كه اهميت موضوع سلام و سلامتى را اثبات مى‏كند همين است كه خود اسلام، «سلام‏» تلقى شده و برنامه‏هاى اسلام «سبل السلام‏» ناميده شده است: «يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام‏» (6) وقتى قرآن مى‏خواهد اهميت اسلام و قرآن را بيان كند مى‏فرمايد: خداى متعال به وسيله قرآن راههاى سلام را به مردم نشان مى‏دهد، و يكى از بزرگترين اوصاف قرآن اين است كه به سوى راههاى سلام هدايت مى‏كند.
در اسلام تاكيد شده كه مؤمنان به يكديگر سلام كنند و پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم حتى به زنان و كودكان هم سلام مى‏كردند و روايات زيادى درباره احكام و فضيلت‏سلام وارد شده كه در اين جا نيازى به ذكر آنها نيست.
جواب سلام
يكى از نكته‏هايى كه در آداب معاشرت در قرآن كريم مورد تاكيد واقع شده جواب تحيت است. آيه‏86 سوره نساء مى‏فرمايد: «و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها اوردوها ان الله كان على كل شى‏ء حسيبا» كلمه تحيت از ماده حيات است و گويا در اصل به اين صورت بوده كه به عنوان اداى احترام مى‏گفتند: «حياك الله‏» يا «زنده شايد بتوان گفت كه هر كس هر نوع احترامى به كسى بگذارد ولو با دادن هديه يا گفتن تبريك و تسليت، و فرستادن نامه، مستحب است كه پاسخ احترامش داده شود.
باشيد» چنان كه در فارسى گفته مى‏شود يا در شعارها مى‏گويند «زنده‏باد» كم كم توسعه داده شده به هر سخنى كه براى اداى احترام گفته مى‏شود بلكه به عملى هم كه به عنوان اداى احترام انجام شود تحيت گفته مى‏شود. به هر حال، تحيتى كه به عنوان شعار اسلامى تعيين شده همان سلام است كه مستحب مؤكد ولى جوابش واجب است. و جواب هم بايد مطابق با تحيت‏يا كاملتر باشد; مثلا اگر كسى گفت: «سلام عليكم‏» شما بگوييد «سلام عليكم و رحمة الله‏» يا اگر گفت «سلام عليكم و رحمة الله‏» شما بگوييد «سلام عليكم و رحمة الله و بركاته‏».
«و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها اوردوها» هر كس هر نوع تحيتى بگويد مطلوب است كه جواب داده شود اگر تحيت، سلام باشد پاسخش واجب وگرنه مستحب است.
يكى ديگر از تحيتهايى كه مورد تاكيد واقع شده، هنگام عطسه كردن است; يعنى كسى كه عطسه كرد به او بگوييد «يرحمك الله‏» و او در پاسخ بگويد: «يغفرالله لك‏» و شايد بتوان گفت كه هر كس هر نوع احترامى به كسى بگذارد ولو با دادن هديه يا گفتن تبريك و تسليت، و فرستادن نامه، مستحب است كه پاسخ احترامش داده شود، و از جمله در روايات شريفه وارد شده كه: «رد جواب الكتاب واجب كوجوب رد السلام; جواب نامه، همچون جواب سلام، واجب است.» ادامه دارد

1 - 4 - آداب نشستن

ديگر از آداب معاشرت كه در قرآن كريم مورد تاكيد واقع شده اين است كه در مجالس طورى بنشينند كه اگر تازه واردى، آمد جاى نشستنش باشد. معمولا مجالس ظرفيت محدودى دارد و اگر همه افراد بخواهند آزاد و راحت‏بنشينند ممكن است جا براى ديگران تنگ بشود از اين رو دستور داده شده كه در مجالس وقتى به شما گفته مى‏شود كه جا باز كنيد تنگتر بنشينيد و جا به ديگران بدهيد كه خدا هم به شما وسعت‏بدهد. در آيه 11 سوره مجادله مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم‏» درباره شان نزول اين آيه گفته‏اند: كسانى كه خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شرفياب مى‏شدند دور پيغمبر تنگاتنگ حلقه مى‏زدند و كسانى كه بعد مى‏آمدند ديگر جا براى ايشان نبود اين است كه در اين آيه اشاره مى‏فرمايد طورى نباشد كه اگر كسى كارى دارد يا مى‏خواهد سخنى از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بشنود جا براى او نباشد.
بعد اضافه مى‏فرمايد: «و اذا قيل انشزوا فانشزوا» بعضى از مفسران گفته‏اند كه منظور اين است كه اگر شخص محترمى وارد شد و به شما گفته شد بلند شويد و جاى خود را به او بدهيد اين كار را انجام بدهيد و در ذيل آيه دارد: «يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات‏» اين ذيل مى‏تواند مؤيدى براى اين تفسير باشد كه در بين شما كسانى هستند كه مزايايى دارند و احترامشان براى شما لازم است از جمله مؤمنين خالص و علماى ربانى كه نزد خدا محترمند و خدا آنها را بلند مرتبه قرار مى‏دهد. «اذا قيل انشزوا» يعنى هنگامى كه به شما گفتند برخيزيد تا شخص محترمى بنشيند، برخيزيد و به او جا بدهيد و بى‏احترامى نكنيد زيرا اشخاص متقى و عالم، نزد خداى متعال مقامى بلند دارند.

1 - 5 - گوش سپردن به سخن

يكى ديگر از آدابى كه از سيره پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم استفاده مى‏شود و در قرآن كريم هم به آن اشاره شده نكته‏اى است كه در باب مديريت‏خيلى مهم است. كسانى كه در جامعه، شاخصند و نوعى رهبرى و پيشوايى دارند طبعا ديگران به آنها مراجعه مى‏كنند و انتقادها و پيشنهادهايى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مى‏كنند كه بسيارى از آنها صحيح و قابل قبول نيست اما شنونده در مقابل اين سخنان بايد چه عكس العملى نشان بدهد؟ آيه‏اى هست كه از آن استفاده مى‏شود كه سيره پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اين بود كه به همه حرفها درست گوش مى‏دادند و به اصطلاح خودمان تو ذوق طرف نمى‏زدند و اگر حرفش هم صحيح نبود به رويش نمى‏آوردند.
منافقان اين مطلب را براى پيغمبر، عيب مى‏دانستند و مى‏گفتند: اين شخص، فقط گوش و «اذن‏» است و هر كس هر چه مى‏گويد گوش مى‏كند. در آيه 61 سوره توبه مى‏فرمايد: «و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن‏» منافقان درباره پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏گفتند «اذن‏» است‏يعنى فقط گوش است و همه سخنان را مى‏شنود و نقض و ابرامى نمى‏كند.
خداى متعال در جواب ايشان مى‏فرمايد: «قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم‏»
درباره اين تعبير «يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين‏» مفسران وجوهى ذكر كرده‏اند كه چرا در يك جا متعلق «يؤمن‏» با حرف «با» ذكر شده (بالله) و در جاى ديگر با حرف لام (للمؤمنين) و فرق اينها چيست؟ يكى از بهترين وجوه اين است كه فرق بين اين دو تعبير، اشاره به تصديق خبر و تصديق مخبر است. توضيح آن كه: كلمه «يؤمن‏» كه متضمن معناى تصديق است‏با حرف «باء» متعدى مى‏شود و دلالت‏بر تصديق به واقعيت و محتواى خبر دارد; مثلا «ايمان بالله‏» به معناى تصديق به وجود خداى متعال است و «ايمان به انبيا و كتابهاى آسمانى‏» به معناى راست‏شمردن ادعاى پيامبران و تصديق به صحت محتواى كتابهاى آسمانى است، اما هنگامى كه با «لام‏» ذكر مى‏شود دلالت‏بر تصديق گوينده دارد اعم از اين كه سخنش را مطابق با واقع هم بداند يا نداند; يعنى معنايش اين است كه دروغ عمدى به گوينده نسبت نمى‏دهد ولى معنايش اين نيست كه محتواى سخن او را هم تصديق مى‏كند و به اصطلاح تعبير اول، به معناى تصديق خبر است و تعبير دوم به معناى تصديق مخبر، خواه همراه با تصديق خبر هم باشد يا نباشد; يعنى وقتى شخص مؤمنى مى‏آمد به پيغمبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم عرض مى‏كرد كه فلان مطلب چنان است پيغمبر نمى‏فرمود: تو دروغ مى‏گويى يعنى مى‏خواهى خلاف واقع بگويى، اما معنايش تصديق به صحت محتواى سخن نبود و اگر آن مطلب احتياج به تحقيق داشت آن را تحقيق مى‏كرد كه آيا درست است‏يا نه. و اين لسان مدحى است‏براى پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم. و از اين آيه مى‏توان استفاده كرد كه ساير رهبران و كسانى كه مرجع مردم هستند بايد در برخوردشان با ديگران اين طور باشند وقتى كسى حرفى به ايشان مى‏زند درست گوش بدهند و قيافه‏شان قيافه كسى باشد كه او را تصديق مى‏كند اما معنايش اين نيست كه ترتيب اثر هم به حرف طرف بدهند.
در شان نزول اين آيه گفته شده كه شخصى از منافقان خدمت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏نشست و سخنان آن حضرت را براى دوستان خود نقل مى‏كرد (در روايات شيعه، نام وى عبدالله بن مطعم ذكر شده است). جبرئيل به پيغمبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم خبر داد كه اين شخص، سخن‏چين است و گفت‏گوهايى را كه در حضور شما انجام مى‏گيرد براى منافقان نقل مى‏كند. حضرت او را خواستند و به او گفتند كه آيا تو براى منافقين خبر چينى مى‏كنى؟ گفت: نه، چنين چيزى نيست. گفتند: بسيار خوب، ولى مبادا از اين كارها بكنى. او رفت و پشت‏سر پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم گفت كه اين شخص «اذن‏» (گوش) است هر كس هر چه مى‏گويد قبول مى‏كند، به او گفته بودند كه من اخبار را نقل مى‏كنم او هم قبول كرده بود، و من آن را انكار كردم، از من هم قبول كرد!

1 - 6 - صحبت درگوشى (نجوا)

يكى ديگر از مسائلى كه در معاشرتها مطرح مى‏شود و در چند مورد در قرآن كريم به آن اشاره شده نجوا و درگوشى صحبت كردن است. در يك جمعى كه افراد مختلفى حضور دارند اگر دو نفر با هم خصوصى و درگوشى صحبت كنند طبعا موجب رنجش ديگران مى‏شود و در دلشان مى‏گويند چرا مطلبى را مى‏خواهند از ما پنهان كنند و ما را نامحرم حساب مى‏كنند؟ اما گاهى مواردى پيش مى‏آيد كه اين كار ضرورت پيدا مى‏كند; مثلا شخصى يك مساله خصوصى دارد و نمى‏خواهد ديگران بفهمند ناچار مى‏بايست‏بطور خصوصى و نجوا مطرح بكند، البته اگر بتواند در جايى كه ديگران نباشند بگويد خيلى بهتر است ولى گاهى وقت تنگ است و بايد زودتر به طرف گفت. يا اين كه مطلبى مربوط به مصالح حكومتى است كه فقط بايد رهبران قوم بدانند يا مربوط به اسرار نظامى است كه نبايد ديگران مطلع شوند يا براى اين كه آبروى كس ديگرى محفوظ باشد احتياج پيدا مى‏شود كه مطلب بطور خصوصى مطرح بشود; مثلا كسى مى‏خواهد كمكى براى شخص فقيرى بگيرد اگر در حضور جمع مطرح بكند آبروى طرف ريخته مى‏شود بدون اين كه ضرورتى داشته باشد يا اين كه دو نفر كدورتى دارند و كسانى مى‏خواهند آنان را اصلاح بدهند اگر علنى مطرح كنند نقض غرض مى‏شود، زيرا در «اصلاح ذات البين‏» گاهى اقتضا مى‏كند كه برنامه‏ريزى بشود و مى‏دانيد در اصلاح ذات البين گاهى گفتن دروغ هم جايز و بلكه مطلوب است مثل اين كه به طرف بگويند فلانى نسبت‏به شما خوش بين است و ارادت دارد.
بطور كلى در موارد مختلفى احتياج به برخوردهاى خصوصى و گفت‏گوهاى سرى و درگوشى پيدا مى‏شود. مواردى هم هست كه بر عكس اين درگوشيها درست‏برخلاف مصلحت است مثل توطئه‏هايى كه منافقين مى‏كردند آنها هم كارهايى را كه مى‏خواستند انجام بدهند فقط با همكارانشان مطرح مى‏كردند.
در قرآن كريم به انواع نجوا اشاره شده است در بعضى از آيات بطور كلى سفارش مى‏كند كه در نجواهايتان تقوا را رعايت كنيد و توجه داشته باشيد كه سخنان محرمانه شما را خدا مى‏شنود بنابراين چيزى نگوييد كه خلاف مصلحت اسلام و بر خلاف تقوا باشد. در بعضى از آيات نجواهاى خلاف مصلحت را منع فرموده و مردم را از آن برحذر داشته است و در بعضى از آيات گفته شده كه نجوا براى كارهاى صحيح اشكال ندارد و مواردى را ذكر فرموده كه نجوا گفتن در آنها مانعى ندارد.
در سوره مجادله چندين آيه در مورد نجوا است و به اين صورت شروع مى‏شود: «الم تر ان الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيمة ان الله بكل شى‏ء عليم‏» (1) اگر سه نفر باشيد خدا چهارمى شماست و اگر پنج نفر باشيد ششمى شماست و اگر كمتر باشيد مثلا دو نفر باشيد خدا سومى است و اگر بيشتر باشيد مثلا هفت نفر باشيد خدا هشتمى است. بنابراين به حضور خداى متعال در همه جا توجه داشته باشيد و رعايت تقوا را بكنيد.
درباره اين آيه، نكته‏هاى تفسيرى متعددى هست كه مفسران ذكر كرده‏اند از جمله درباره «معيتى‏» است كه خداى متعال در اين جا براى خودش ذكر مى‏فرمايد: «و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم‏» بدون شك خداى متعال يك موجودى در عرض موجودات ديگر نيست كه شماره‏بندى بكنيم و بگوييم مثلا پنج انسان به علاوه خدا مى‏شود شش موجود. و اين همان مطلبى است كه حكما فرمودند كه وحدت خدا، وحدت عددى نيست زيرا عدد و شمارش در مورد موجوداتى به كار مى‏رود كه در عرض هم هستند و با افزودن يكى بر ديگرى، موجوديت آنها افزايش مى‏يابد. پس منظور از اين كه خدا ششمين از پنج نفر هست فقط اشاره به حضور خداى تعالى و قيوميتى است كه خداى متعال در همه جا و نسبت‏به همه چيز دارد.
بعد از اين آيه مى‏فرمايد: «الم تر الى الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما نهوا عنه‏» نمى‏بينيد كسانى را كه نهى شدند از نجوا باز هم همان كار را ادامه مى‏دهند. اين اشاره است‏به نهى منافقان از نجوا و نيز نجوا در مورد كارهايى كه موجب مفسده اجتماعى است. بعد توضيح مى‏دهد: «ويتناجون بالاثم والعدوان و معصيت الرسول‏» اينها كسانى هستند كه با اين كه به آنها گفته شده نجوا نكنيد در عين حال نجوا مى‏كنند و محتواى نجواى آنان گناه و عدوان و تجاوز به حقوق ديگران و مخالفت و نافرمانى با پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است.
ميان اين سه چيزى كه در اين آيه ذكر شده مى‏توان به اين صورت فرق گذاشت كه «اثم‏» يعنى گناهى كه مورد نهى خداى متعال است اما تجاوز بر ديگران نيست مانند شرب خمر و عدوان، در مقابل اثم، گناهى است كه موجب تضييع حقوق ديگران مى‏شود. البته ممكن است «اثم‏» هم ارتباط با ديگران پيدا بكند اما اصالتا حيثيت «اثم‏» همان حيثيت گناه شخصى است. اما «معصية الرسول‏» در مقابل «معصية الله‏» نافرمانى پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در امور ولايتى و حكومتى است، چون بياناتى كه پيغمبر اكرم مى‏فرمايد گاهى به عنوان ابلاغ رسالت الهى است، كه اطاعت اين اوامر و نواهى همان اطاعت‏خداست، چون پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقشى جز واسطه بودن و رسول بودن را در اين جاها ندارد اما گاهى اوامرى است كه شخص پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم صادر مى‏كنند طبق مقامى كه خداى متعال به ايشان مرحمت فرموده و ولايتى كه بر مردم دارند منظور از معصية الرسول نافرمانى پيغمبر در اين گونه دستورهاى حكومتى و ولايتى است.
درگوشيهاى منافقان درباره اين چيزها بود يا مى‏خواستند گناهى را دور از چشم ديگران مرتكب شوند و يا با هم براى مخالفت‏با پيغمبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم توطئه مى‏كردند كه چيزهايى را كه ايشان دستور مى‏دهند عمل نكنند و مخالفت نمايند.
«و اذا جاؤك حيوك بما لم يحيك به الله‏» اينها كسانى هستند كه وقتى در حضور تو مى‏آيند تحيتهايى به تو مى‏گويند كه خدا آن تحيتها را نفرموده است. در روايات آمده است كه اين جمله اشاره به يهوديانى است كه خدمت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏رسيدند و به جاى سلام، «سام‏» مى‏گفتند (سام در لغت عبرى به معناى مرگ است) و چنين وانمود مى‏كردند كه اداى احترام مى‏كنند. و مى‏توان ذيل آيه را مؤيد آن قرار داد كه مى‏فرمايد: «ويقولون فى انفسهم لولا يعذبنا الله بما نقول‏» پيش خودشان مى‏گفتند كه چرا خدا ما را به واسطه اين سخنان عذاب نمى‏كند؟ «حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير» (2) خدا ايشان را عذاب خواهد كرد و براى عذابشان جهنم كافى است و احتياجى نيست كه آنان را در دنيا عذاب كنيم.
به هر حال اين آيه نهى از نجوا و سخن محرمانه‏اى مى‏كند كه محتوايش نامطلوب باشد و برخلاف مصلحت و حق باشد. بعد مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا تناجيتم فلاتتناجوا بالاثم والعدوان‏» از اين آيه استفاده مى‏شود كه مطلق تناجى و درگوشى گفتن نامطلوب نيست از اين روى، تاكيد مى‏كند كه اگر زمانى لازم شد كه سخن محرمانه‏اى بگوييد مواظب باشيد كه در سخنانتان اثم و عدوان و معصيت پيغمبر نباشد: «فلاتتناجوا بالاثم والعدوان و معصيت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى‏» پس مطلق نجوا هميشه مذموم نيست و در صورتى كه مقتضاى بر و تقوا اين باشد كه شخص نجوا بگويد و خصوصى صحبت كند اشكالى ندارد: «واتقوا الله الذى اليه تحشرون‏».
در آيه بعد اشاره مى‏فرمايد به نجواهاى مذموم: «انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و على الله فليتوكل المؤمنون‏» روشن است نجوايى كه كار شيطان است همان نجواى مذموم است، زيرا تناجى به بر و تقوا در جمله «و تناجوا بالبر و التقوى‏» تجويز شده است; يعنى نجوايى كه به بر و تقوا نيست و مصلحتى ندارد يك كار شيطانى است، و شيطان اين كار را به مردم القا مى‏كند تا مؤمنان را ناراحت كند «ليحزن الذين آمنوا» زيرا وقتى مؤمنان مى‏بينند كه چند نفر خصوصى صحبت مى‏كنند ناراحت مى‏شوند كه چرا از ما پنهان مى‏كنند و چه مطلبى هست كه ما را مطلع نمى‏كنند، شايد مى‏خواهند بلايى سر ما بياورند «و ليس بضارهم شيئا» كارهاى منافقان ضررى به مؤمنان نمى‏زند «الا باذن الله‏» مؤمن بايد توجهش به خدا باشد. البته ممكن است كسانى توطئه‏هايى بكنند و با نجوا و در گوشى و قراردادهاى محرمانه اسباب زيانى براى مؤمنين فراهم بكنند ولى مؤمن بايد توجهش به خدا باشد كه هيچ چيزى بدون اذن خدا اثر نمى‏كند و اين يك تربيت توحيدى است كه مؤمن بايد توجهش به خدا باشد: «و على الله فليتوكل المؤمنون‏» (3) توكلشان بايد بر خدا باشد و از او بخواهند كه توطئه‏هاى ديگران را خنثى كند، البته وظايف ديگرى هم دارند كه بايد انجام بدهند ولى توجه و اعتماد قلبى‏شان بايد بر خدا باشد، نه از كار كسى بترسند كه مستقلا ضررى به ايشان بزند و نه اميدشان به ديگران باشد، اميدها بايد به خدا باشد و خوف هم بايد از خدا باشد.
از مجموع اين آيات به دست مى‏آيد كه ما چند نوع نجوا داريم: نجوايى كه بر اساس بر و تقوا و به خاطر تامين مصلحتى است كه اشكالى ندارد: «و تناجوا بالبر و التقوى‏» و نجوايى كه براى مخالفت‏خدا و پيغمبر است و محتوايش اثم و عدوان و معصية الرسول است و از گناهان به شمار مى‏رود و مى‏بايست ترك بشود. و اما نجواهاى عادى كه نه مصلحتى بر آن مترتب بشود و نه براى زيان زدن به مؤمنان است فى حد نفسه كار مطلوبى نيست و شايد اطلاق «انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا» شامل آن هم بشود. اين كار برخلاف ادب است كه در حضور ديگران دو نفر با هم درگوشى صحبت كنند و نتيجه‏اش حزن مؤمنين است و شيطان آدمى را وادار مى‏كند كه كارى انجام دهد كه موجب ناراحتى ديگران بشود.
انگيزه‏هاى شيطانى براى نجوا مختلف است; مثلا كسانى مى‏خواهند خودنمايى بكنند كه ما يك خصوصيتى با اين شخص داريم و سخنان محرمانه‏اى با يكديگر داريم كه ديگران نبايد از آنها باخبر شوند، اين گونه انگيزه‏ها صرف نظر از آثار سويى كه بر نجوا مترتب مى‏شود، خود به خود ضد ارزش است.
در همين سوره اشاره مى‏فرمايد به مطلبى كه در زمان پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد و آن اين بود كه كسانى زياد به آن حضرت مراجعه مى‏كردند و تقاضاى ملاقات خصوصى داشتند و اين كار مشكلاتى را براى پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به وجود مى‏آورد هم وقت آن حضرت را مى‏گرفت و مانع مى‏شد از اين كه به كارهاى مهمترى بپردازند، و هم كسانى از اين كار سوء استفاده مى‏كردند و چنين وانمود مى‏كردند كه ما با پيامبر خصوصيتى داريم كه بايد حرفها را محرمانه با ايشان بزنيم. خداى متعال دستور داد كه هر كس مى‏خواهد با پيغمبر نجوا بكند و ملاقات خصوصى داشته باشد بايد صدقه‏اى بدهد: «يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم‏» (4) هر كس توانايى دارد موظف است قبل از اين كه با پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ملاقات خصوصى داشته باشد صدقه‏اى بدهد. محدثان نقل كرده‏اند كه تنها كسى كه به اين آيه عمل كرد حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام بودند كه يك دينار داشتند و اين دينار را تبديل به ده درهم كردند و هر وقت مى‏خواستند با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم صحبت كنند يك درهم صدقه مى‏دادند و هيچ كس ديگر به اين آيه عمل نكرد. بعد اين آيه نسخ شد و آيه بعدى ناسخ همين آيه است «ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات‏» ترسيديد كه اگر قبل از نجوا صدقه بدهيد فقير بشويد «فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلاة و آتوا الزكوة و اطيعوا الله و رسوله والله خبير بما تعملون‏» (5) حالا كه شما اين دستور را عمل نكرديد خدا هم بر شما بخشيد «تاب عليكم‏» و اين حكم را از شما برداشت‏برويد ساير تكاليفى كه داريد انجام بدهيد; نمازتان را بخوانيد، روزه‏تان را بگيريد و كارهاى خير انجام بدهيد. اين يكى از آيات منسوخه است و شايد كمتر كسى در منسوخ بودنش شبهه‏اى داشته باشد. با تشريع اين حكم، معلوم شد كسانى كه اصرار داشتند با پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نجوا بگويند و ملاقات خصوصى داشته باشند اين ملاقاتها براى ايشان يك درهم هم نمى‏ارزيد و معلوم شد كه اين ملاقاتها مصلحتى و لزومى نداشته است.
در آيه 114 سوره نساء موارد نجواى صحيح ذكر شده است; نخست مى‏فرمايد: «لاخير فى كثير من نجويهم‏» در بسيارى از نجواها خيرى نيست. اين لسان نكوهش است; يعنى كارى كه فايده ندارد چرا انجام مى‏دهيد؟ بعد مواردى را استثنا مى‏كند: «الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس‏» مگر كسى كه نجوا را وسيله‏اى براى وادار كردن كسى به صدقه قرار دهد. كسانى هستند كه از خودشان خدمتى برنمى‏آيد ولى مى‏توانند وساطت در خير بكنند و براى اين كه آبروى طرف ريخته نشود بطور خصوصى مطرح مى‏كنند. «او معروف‏» يا مى‏خواهند امر به معروف كنند اما براى اين كه در حضور مردم خجالت نكشد بطور خصوصى به او مى‏گويند. «او اصلاح بين الناس‏» يا اين كه مى‏خواهند مقدمات اصلاح بين دو نفر را فراهم بكنند اول خصوصى با هم صحبت مى‏كنند كه چگونه با او برخورد بكنيم كه كار اصلاح بشود. «و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نؤتيه اجرا عظيما» نه تنها اين گونه نجواها بد نيست‏بلكه كسانى كه براى رضاى خدا چنين كارهايى را انجام بدهند اجر عظيمى خواهند داشت.

2- آداب خصوصى

آداب ديگرى در قرآن كريم بيان شده كه مؤمنان نسبت‏به پيغمبر اكرم(ص) بايد رعايت كنند و مورد آنها خصوص پيغمبر اكرم(ص) است ولى بعضى از آنها تا حدودى براى ديگران هم قابل تعميم است. سوره حجرات با اين آيه شروع مى‏شود «يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله واتقوا الله ان الله سميع عليم‏» در معناى «لاتقدموا بين يدى الله‏» بين مفسران اختلاف است و وجوه مختلفى ذكر كرده‏اند چون «لاتقدموا» (به ضم تاء) در اصل لغت، متعدى است‏يعنى پيش فرستادن و چيزى را جلوتر قرار دادن. اگر فرموده بود: «لاتقدموا بين يدى الله‏» (به فتح تاء) يعنى از خدا و پيغمبر جلوتر نيفتيد اما معناى «لاتقدموا بين يدى الله‏» (به ضم تاء) اين است كه چيزى را يا كسى را مقدم نداريد. بعضى از مفسران گفته‏اند كه با اين كه فعل متعدى هست ولى از فعلهايى است كه مفعولش «منسى‏» واقع مى‏شود مثل تعبيرات «يعلمون‏» و «تعلمون‏» كه در قرآن زياد داريم و مفعولش معمولا ذكر نمى‏شود. «لاتقدموا» هم از فعلهايى است كه مفعولش منسى است است و حكم «لاتقدموا» (به فتح تاء) را دارد و مى‏توان گفت كه معنايش «لاتقدموا انفسكم‏» است; يعنى خودتان را جلو نياندازيد و عملا همان معناى «لاتقدموا» (به فتح تاء) را دارد خودتان را جلو نيندازيد يعنى جلو نيفتيد، وجوه ديگرى هم ذكر كرده‏اند كه در تفسير الميزان و تفاسير ديگر بيان شده است.
همان طور كه در تفسير الميزان اشاره فرموده‏اند اين آيه شبيه وصفى است كه براى ملائكه و عباد مكرمين ذكر شده كه «لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون‏»1 سبقت‏بر خدا و پيغمبر نگيريد. اين سبقت گرفتن مصاديقى دارد كه بعضى از آنها حرام است و بعضى از مصاديقش يك نوع حزازتى دارد و ادب اقتضاء مى‏كند كه انجام نگيرد; مثلا بعضى از مفسران فرموده‏اند و شايد در روايات هم باشد كه حتى در موقع راه رفتن، جلو افتادن از پيغمبر اكرم(ص) مذموم است، زيرا آن هم يك نوع «تقدم بين يدى الله و رسوله‏» است، يا حتى در موقع نشستن نبايد طورى بنشينند كه مقدم بر پيغمبر اكرم(ص) شمرده شوند و حتى استفاده كرده‏اند كه در موقع نماز هم نبايد طورى بايستند كه جلوتر از جاى آن حضرت باشد و گفته‏اند كه اگر در كنار قبر پيغمبر(ص) هم نماز مى‏گزارد بايد جلوتر از قبر آن حضرت نايستد. به هر حال اين ادبى است كه بخصوص راجع به پيغمبر(ص) بايد رعايت‏شود.
و اما كلمه «الله‏» بعضى گفته‏اند: براى تشريف اضافه شده و در واقع منظور اصلى خود پيغمبر است اما ذكر الله براى اين است كه احترام به پيغمبر احترام به خداست و جلو افتادن از پيغمبر جلو افتادن از خدا محسوب مى‏شود. ولى بعضى نكته‏هاى ديگرى هم ذكر كرده‏اند از جمله اين كه چون احكام شرعى اصلش از طرف خداست اين است كه اگر كسى در يك حكمى راجع به موضوعى اظهار نظرى بكند قبل از اين كه از طرف خدا حكمى نازل شده باشد اين تقدمى است‏بر خداى متعال. اين است كه درباره احكام نبايد اظهار نظر كرد تا اين كه خدا و پيغمبر بفرمايند و قبل از اين كه حكمى از طرف خدا و پيغمبر بيايد مومن نبايد اظهار نظر بكند.
در آيه بعد مى‏فرمايد: «يا ايها الذنين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لاتجهروا اله بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون‏»2 در اين آيه شريفه دو مطلب بيان شده است: يكى اين كه در حضور پيغمبر صدايتان بلندتر از صداى ايشان نباشد آهنگ حرف زدنتان بلندتر از آهنگ پيغمبر نباشد كه اين يك نوع بى‏ادبى است و طبعا در جايى است كه پيغمبر اكرم(ص) تكلم مى‏فرمايد. ديگر آن كه وقتى مى‏خواهيد پيغمبر را صدا بزنيد جهر قول نداشته باشيد داد نزنيد و پيغمبر را با صداى بلند صدا نزنيد كسانى بودند كه مى‏آمدند پشت‏خانه پيغمبر(ص) و ايشان را بلند صدا مى‏زدند: «يا محمد» قرآن كريم تاكيد مى‏فرمايد كه اين كار درستى نيست و نسبت‏به پيامبر اكرم(ص) نبايد اين گونه رفتار كنيد. اگر اين كار را بكنيد و رعايت ادب نكنيد اعمال شما حبط مى‏شود. و اين تهديد بسيار بزرگى است: «ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون‏»3 يعنى «خافه ان تحبط اعمالكم‏» يا «لئلا تحبط اعمالكم‏» براى اين كه اعمالتان حبط نشود بايد اين آداب را رعايت كنيد.
در اين زمينه بحثهايى بين مفسران واقع شده كه منظور از حبط عمل در اين جا چيست؟ بعضى گفته‏اند: منظور كم شدن ثواب است در مقابل اين كه رعايت ادب كنيد ثواب خواهد داشت و شما به فضيلتى نايل مى‏شويد. و بعضى گفته‏اند منظور اين است كه رفع صوتى كه ايذاء پيغمبراكرم(ص) باشد يا استخفاف و توهين به آن حضرت باشد موجب حبط عمل مى‏شود چون توهين به پيغمبراكرم(ص) موجب ارتداد است و اگر كسى بعد از وفات پيغمبر اكرم(ص) هم توهين بكند مرتد مى‏شود البته در آن زمانها هنوز اين مسائل جا نيفتاده بود و مردم پيغمبر را مثل ساير مردم تلقى مى‏كردند و با همين آيات و بيان همين مطالب بود كه فهميدند مقام پيغمبر اكرم(ص) چقدر عظمت دارد و اگر توهين به پيامبر اكرم(ص) بشود اصلا دينشان از بين مى‏رود بنابر اين وجه، منظور اين است كه اگر رفتار شما توهين آميز باشد موجب ارتداد مى‏شود و ارتداد موجب حبط عمل مى‏گردد. و بالاخره بعضى گفته‏اند كه اين يك معصيت كبيره است و در بين معاصى كبيره هم اعمالى هست كه اعمال خير را حبط مى‏كند.
بحثى هست در اين كه چه چيزهايى موجب حبط اعمال مى‏شود؟ احتمالا شكى نيست كه بعضى از اعمال تمام اعمال گذشته را از بين مى‏برد مثل ارتداد و شرك بعد از ايمان كه كليه اعمال گذشته را از بين مى‏برد اما بعضى از اعمال هست كه تا حدودى ثواب بعضى از اعمال ديگر را از بين مى‏برد چنان كه بعضى از اعمال ديگر هم هست كه عقاب اعمال ديگر را جبران مى‏كند (تكفير سيئات) : «ان تحتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم‏»4 اجتناب از كباير خودش موجب تكفير صفاير مى‏شود: «ان الحسنات يذهبن السيئات‏»5 اعمال خيرى هست كه سيئات را از بين مى‏برد طبق عقايد شيعه گاهى حبط، مطلق است و تمام اعمال گذشته از بين مى‏رود و گاهى بعضى از گناهان ثواب بعضى از اعمال را از بين مى‏برد و مواردش را بايد از نصوص كتاب و سنت‏به دست آورد. ولى معتزله معتقدند كه هر گناهى ثواب گذشته را از بين مى‏برد و باز كار خير، عقاب گذشته را جبران مى‏كند. طبق نظر اين دسته از مفسران توهين و استخفاف به مقام پيغمبر اكرم(ص) موجب حبط اعمال مى‏شود يعنى گناهى است كه ثواب اعمال گذشته را از بين مى‏برد.
دنبال آيه مى‏فرمايد: «ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفره و اجر عظيم‏»6 كسانى كه در حضور پيغمبر اكرم(ص) صدايشان را پايين مى‏آورند و آهسته حرف مى‏زنند كسانى هستند كه خدا دلهايشان را براى تقوا آزموده است و يكى از علايم تقوا اين است كه شخص در حضور پيغمبر اكرم(ص) آهسته حرف بزند.
و بعد مى‏فرمايد: «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون‏»7 اين سوره به نام «حجرات‏» ناميده شده به مناسبت همين لفظ «حجرات‏» است كه در اين آيه آمده است. مى‏دانيد خانه پيغمبر اكرم(ص) و نزديكانشان حجره‏هايى بود كه در اطراف مسجد مدينه ساخته شده بود اشخاص مى‏آمدند پشت‏حجره‏ها و داد مى‏زدند: «يا محمد اخرج‏» قرآن كريم به آنها دستور داد كه شما پيغمبر را به اسم صدا نزنيد و تاكيد كرد كه اين كسانى كه مى‏آيند پشت‏خانه‏ها و داد مى‏زنند اهل عقل نيستند: «اكثرهم لايعقلون‏».
«و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم‏» اينها داد مى‏زنند و مزاحم تو مى‏شوند، هم داد زدنشان خلاف ادب است و هم اين كه مزاحم تو مى‏شوند و تو را از خانه بيرون مى‏كشند و اگر صبر مى‏كردند تا تو از خانه بيرون بيايى براى آنها بهتر بود «والله غفور رحيم‏».

تعليم آداب خصوصى

گفتيم كه اين آداب تا حدودى قابل تعميم است و تعميم آنها از دو جهت است: يكى اين كه به عقيده و شيعه آدابى كه نسبت‏به پيغمبر اكرم(ص) لازم الرعايه است نسبت‏به ساير معصومان هم همين طور است و همان گونه كه نسبت‏به پيغمبر اكرم(ص) نبايد داد زد و بلند سخن گفت نسبت‏به امام معصوم هم بايد اين آداب را رعايت كرد. البته اين مطلب از آيه استفاده نمى‏شود ولى دلايل ديگرى داريم كه آنچه براى پيغمبر اكرم(ص) ثابت است (جز خصايص خاص آن حضرت) نسبت‏به ائمه و ساير معصومان هم ثابت است. جهت ديگر آن كه آدابى كه رعايت آنها نسبت‏به پيغمبر اكرم(ص) وجوب دارد و بايد حتما رعايت‏بشود و تركش گناه است و حتى موجب حبط عمل مى‏شود نسبت‏به ديگران هم حسن و مطلوبت دارد مخصوصا نسبت‏به كسانى كه كما بيش امتيازات دينى داشته باشند و اگر ترك آنها توهين تلقى شود ممكن است گناه هم داشته باشد. اصولا آهسته سخن گفتن و صدا را بيش از حد لازم بلند نكردن مطلوب است و يكى از نصايح حضرت لقمان كه در قرآن كريم نقل شده اين است كه : «واقصد فى مشيك واغضض من صوتك‏»8 مخصوصا اگر آهسته سخن گفتن به قصد احترام به مومن باشد. و بويژه نسبت‏به كسى كه اقرب به پيغمبر يا داراى مقامى از مقامات آن حضرت باشد مثل مقام امامت‏براى ائمه معصومين يا نيابتهايى كه براى علما هست كه احترام ايشان احترام به خدا و پيغمبر و دين تلقى مى‏شود.
مطلب ديگرى كه در قرآن كريم درباره پيغمبر اكرم(ص) مطرح شده اين است كه كسانى براى مهمانى به خانه پيغمبر اكرم(ص) مى‏آمدند; مثلا فرض كنيد كه براى نهار دعوت مى‏شدند اما ايشان دو ساعت پيش از ظهر مى‏آمدند آن جا مى‏نشستند تا موقعى كه ناهار بياورند يا بعد از اين كه ناهار مى‏خورند مى‏نشستند و مشغول صحبت كردن مى‏شدند و پيغمبر اكرم(ص) خجالت مى‏كشيدند از اين كه بگويند من كار دارم، قرآن كريم به چنين كسانى مى‏فرمايد كه اگر به خانه پيغمبر دعوت شديد همان موقع غذا بياييد و جلوتر نياييد كه مزاحم بشويد همچنين بعد از خوردن غذا ننشينيد. اينها چيزهايى است كه موجب ناراحتى پيغمبر مى‏شود ولى خجالت مى‏كشد كه به شما بگويد اما خدا خجالت نمى‏كشد. در آيه 53 سوره احزاب مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه‏» در تفسير الميزان فرموده‏اند كه «غير ناظرين اناه‏» يعنى منتظر اين نباشيد كه طرف غذا را بياورند، اشاره به كسانى است كه جلوتر مى‏رفتند مى‏نشستند و منتظر بودند كه چه وقت غذا مى‏آورند و كى سفره مى‏اندازند; يعنى موقع غذا برويد نه اين كه دو ساعت جلوتر برويد و منتظر باشيد كه غذا بياورند «غير ناظرين اناه‏» يعنى غير منتظرين حضور الطعام.
«ولكن اذا دعيتم فادخلوا» اما وقتى كه دعوتتان مى‏كنند همان وقت‏برويد «فاذا طعمتم فانتشروا» و بعد از اين كه غذايتان را خورديد برويد «ولامستانسين لحديث‏» نه اين كه بنشينيد با يكديگر صحبت كنيد «ان ذلكم كان يؤذى النبى‏» اين كارها موجب اذيت و ناراحتى پيغمبر اكرم(ص) مى‏شد «فيستحيى منكم‏» ولى خجالت مى‏كشيد به شما بگويد «والله لايستحيى من الحق‏»9 اما خدا خجالت نمى‏كشد كه به شما بگويد كه اين كارها را نكنيد.
اين مطلب هم قابل تعميم است. البته رعايت آن نسبت‏به پيغمبر(ص) واجب است اما درباره ساير مومنين هم مطلوب است مخصوصا اگر موجب ايذاء و مزاحمت‏باشد.
در اين زمينه داستانى يادم آمد كه خيلى آموزنده است: يكى از اساتيد - حفظهم الله - از استاد خودشان، مرحوم حاج شيخ محمد كاظم شيرازى، خاطره‏اى شنيده بودند كه اين گونه نقل مى‏كردند: يك روز نزديك مغرب از منزل بيرون آمدم ديدم مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى - اعلى الله مقامه - جلو منزل ما قدم مى‏زنند تعجب كردم از اين كه ايشان در اين موقع اين جا قدم مى‏زنند، رفتم جلو و سلام كردم، معلوم شد كه آمده بودند مبلغى پول به من بدهند. عرض كردم خوب بود مى‏فرموديد من بيايم خدمتتان، چرا شما زحمت كشيديد؟ فرمود: من كارى با شما داشتم و مى‏بايست‏خودم بيايم. گفتم: چرا در نزديد؟ گفتند: مى‏دانستم شما اين موقع‏ها از منزل بيرون مى‏آييد ديگر نخواستم مزاحم بشوم اين بود كه قدم زدم تا شما بيرون بياييد! اين يكى از لطيف‏ترين آداب اسلامى است كه در مردان خدا تجسم پيدا مى‏كند و شخصيتى مانند چنين بزرگوارى كه از مراجع تقليد بودند مثلا براى دادن شهريه به منزل شاگردش مى‏آيد و جلو منزل او قدم مى‏زند تا بيرون بيايد و راضى نمى‏شود كه با زدن در خانه، مزاحم او بشود!
خداى متعال بر درجات اين مرد بزرگ و ساير الگوهاى تقوا و فضيلت‏بيفزايد و به ما توفيق بدهد كه به ايشان اقتدا و تاسى كنيم و شباهتى به اولياى خدا پيدا كنيم.
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما