حضرت اباالفضل (ع)؛ پدر فضيلت ها و نيكي ها
نويسنده: عزيزا... حسيني
چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجري مي گذشت كه در آسمان شهر مدينه ستاره پرفروغ ديگري از فضيلت هويدا گرديد كه با تلالؤ روحاني اش، خاندان عترت در موجي از شادي و شعف فرو رفت. اين مولود مبارك در خانه اي ديده به جهان گشود كه درخت تنومند ايمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش سالها به نور معنويت آراسته بودند. با تولد اين كودك كه او را «عباس» ناميدند، مدينه گلباران شد. وقتي مژده ولادت اين طفل به پيشاهنگ راستين پارسايي و پرهيزگاري، علي(ع) رسيد، به سوي خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه اش را غرق دربوسه كرد و نخستين كلمات روح بخش توحيد و سرود جاويدان يكتا پرستي را بر لوح آسماني ذهن و دلش جاري ساخت .
عباس(ع) از آن پس در دامان مردي سترگ پرورش مي يافت كه بر كرانه هاي تاريخ ايستاده بود؛ پدري كه لقمه هاي اشك آلود نان را با دست خود در كام يتيمان مي گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نيازمندان تقسيم مي كرد. مردي كه افسار دنيا را رها كرده و از هر تعلق وارسته و از هر كاستي پيراسته بود. او در خانه اي پرورش مي يافت كه گرچه از زيور دنيايي تهي مي نمود، اما لبريز از نور ايمان بود؛ خانه اي گلين كه دهليز آن كانون خاطراتي تلخ و جانكاه براي علي(ع) بود و گاه تلخي داغي سترگ، گلويش را مي فشرد.او نيز از همان آغاز و در همين خانه با مفهوم ظلم ستيزي آشنا شد و از همين مأمن زمينه هاي ايستادگي و جانفشاني در راه حق در او به وجود آمد.
در روزهاي كودكي عباس، پدر گرانقدرش چون آيينه معرفت، ايمان، دانايي و كمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهي و رفتار آسماني اش بر وي تأثير مي نهاد. او از دانش و بينش علي(ع) بهره مي برد. حضرت درباره تكامل و پويايي فرزندش فرمود: «همانا فرزندم عباس در كودكي علم آموخت و همانند نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا مي گيرد، از من معارف فرا گرفت.» پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده اي پاك و مبارك براي ايام نوجواني و جواني عباس فراهم كرد تا در آينده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگي باشد.
امام علي(ع) در هر فرصتي ذهن پاك فرزندش را با حكمتها و مطالب سازنده و عميق بارور مي كرد و همچون لقمان حكيم، جان كودك خود را با مواعظ و حكمتهاي ژرف مي نواخت، و اين توصيه هاي اخلاقي، يا نوازشهاي عاطفي با لحني صميمانه توأم بود. بر همين اساس، اين جوان هاشمي، انساني برازنده، پرهيزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آيينه تمام نماي جمال و كمال پدر پاك خود گرديد.
در محيط پرورشي عباس(ع) چشمه توحيد جاري بود و با دلي لبريز ازعشق الهي و مهر ملكوتي، تربيت مي گرديد. دوران كودكي او سرشار از عنايت و لطف ابراز محبت پدر و برادراني بود كه لحظه اي از پرورش وي به عنوان انساني والا و صاحب كرامتهاي اخلاقي، غافل نبودند.
حضرت ابوالفضل(ع) ملازم دو نوه گرامي رسول اكرم(ص) و سروران جوانان بهشت بود و در كلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضيلت را فراگرفت. ايشان همواره با سيد شهيدان همراه بود و در سفر و حضر، از وي جدا نمي شد و الگوهاي رفتاري او را در جان خويش استوار مي ساخت، تا آنجا كه پرتوي از برادر در خصوصيات و ديدگاه هايش گرديد. امام حسين(ع) نيز كه ارادت بي شايبه و جانبازي برادرش عباس(ع) را نيك دريافته بود، او را بر تمامي اهل بيت خود مقدم مي داشت و خالصانه، نسبت به او محبت مي ورزيد. اسوه هاي تربيتي عباس(ع) او را به سطح مصلحان بزرگ بشريت ارتقا داد؛ بزرگاني كه با فداكاريهاي والا و تلاشهاي مستمر براي نجات جامعه انساني از ذلت و احياي آرمانهاي بلند انساني مسير تاريخ را دگرگون ساختند. اين كودك از همان روزهاي آغازين رشد و شكوفايي، آموخته بود كه در راه اعتلاي كلمه حق و اهتزاز پرچم توحيد، جانبازي كند و چنين باوري در اعماق جانش ريشه دوانيد و با هستي او عجين گشت. و عجيب نبود او چنين مسير سازنده و پويايي را طي كند؛ زيرا پدرش اميرمؤمنان و برادرانش حسن و حسين(ع) و نيز مادر نيكو خصالش، نهال ارزشها را در كشتزار روح و روانش غرس كرده بودند.
نخستين بارقه هاي جنگاوري عباس(ع) از همان اوان نوجواني درايشان مشاهده شد و در اين ميان اميرالمؤمنين(ع) بيشترين سهم را در بروز و اتصاف اين ويژگي برجسته و كارآمد روحي در او بر عهده داشت. تيزبيني امام(ع) در پرورش عباس(ع)، از او چنان قهرمان نام آوري در جنگهاي مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام علي(ع) را در كربلا زنده مي كرد. روزي اميرالمؤمنين(ع) در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود مشغول گفتگو بود كه مردي عرب در آستانه در مسجد ايستاد، از مركب خود پياده شد و صندوقي را كه همراه آورده بود، از روي اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست علي(ع) را بوسيد و گفت: مولاي من! براي شما هديه اي آورده ام و صندوقچه را پيش روي امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيري آب ديده در آن بود. در همين لحظه، عباس(ع) كه نوجواني نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه اي ايستاد و به شمشيري كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين(ع) متوجه شگفتي و دقت او گرديد و فرمود: فرزندم! آيا دوست داري اين شمشير را به تو بدهم؟ عباس(ع) گفت: آري! اميرالمؤمنين(ع) فرمود: جلوتر بيا ! عباس(ع) پيش روي پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهي طولاني به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: يا اميرالمؤمنين! براي چه مي گرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مي بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مي كند تا اينكه دو دستش قطع مي گردد. آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنين خبر مي داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمويش جعفر بن ابي طالب در بهشت پرواز كند. محبت پدري گاه علي(ع) را بر آن مي داشت تا پاره پيكرش را ببوسد، ببويد و با آداب و اخلاق اسلامي آشنا سازد. از اين رو، لحظه اي عباس را از خود دور نمي ساخت. فرزند پاكدل علي(ع) در مدت 14 سال و 47 روز كه با پدر زيست، هميشه در جنگ، محراب ، غربت و وطن در كنار او حضور داشت.
در ايام دشوار خلافت، لحظه اي از پدر جدا نشد و آنگاه كه در سال 37 هجري قمري جنگ صفين پيش آمد، با آن كه حدود دوازده سال داشت، حماسه اي جاويد آفريد.
در گرماگرم نبرد صفين، عباس(ع) از صفوف سپاه اسلام جدا شد و نقاب از چهره برداشت. سپس مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبي آتشين، مبارز خواست. معاويه به ابوشعثاء كه جنگجويي قوي بود رو كرد و به او دستور داد با وي مبارزه كند. ابوشعثاء با تندي به معاويه پاسخ گفت: «مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مي دانند، حالا تو مي خواهي مرا به جنگ نوجواني بفرستي؟» پس به يكي از هفت فرزند خود دستور داد به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتي نبرد، عباس(ع) او را به خون غلتاند و تا آنجا پيش رفت كه همگي فرزندان ابوشعثاء به دست عباس(ع) كشته شدند. ابوشعثاء كه آبروي خود و پيشينه جنگاوري خانواده اش را بر باد رفته مي ديد، به جنگ با او شتافت، ولي حضرت او را نيز به هلاكت رساند؛ به گونه اي كه ديگر كسي جرات مبارزه با او را نداشت و حتي شگفتي اصحاب امير مؤمنان(ع) نيز برانگيخته شده بود. هنگامي كه حضرت عباس(ع) به لشكرگاه خود بازگشت، امام علي(ع) نقاب از چهره اش برداشت و غبار از چهره اش سترد.
دوران سراسر محنت علي(ع) كه در سحرگاه خونين 21 رمضان سال چهلم هجري، با گوياترين فرياد مظلوميت تاريخ به پايان آمد و آن هنگام كه آن امام همام، نيمه جان در بستر شهادت به سوي جاودانگي گام برمي داشت، فرزندان خويش را فراخواند، عباس(ع) را به بغل گرفت و فرمود: «پسرم! به زودي در قيامت چشمم به ديدار تو روشن مي شود. به ياد داشته باش روز عاشورا به جاي من، فرزندم حسين عليه السلام را ياري كني».
حضرت عباس(ع) در دوران حيات طيبه امام مجتبي(ع) نيز پيوسته همراه با آن حضرت به مددكاري مردم و برآوردن نيازهايشان مي پرداخت. اين رويه در زمان امامت امام حسين(ع) و پيش از جريان عاشورا نيز ادامه داشت تا آنجا كه هرگاه نيازمندي براي كمك خواستن نزد اين دو امام همام مي آمد، ايشان مأمور اجراي دستور امام خويش مي شد. ايشان نزد برادرش امام حسين(ع) نيز جايگاهي بس رفيع داشت. امام(ع) با پيشامد هر مشكلي، آن را با برادرش در ميان مي گذاشت و از او مي خواست آن را برطرف كند. همين مسأله نيز موجب گرديد تا ايشان را باب الحوائج، «برآورنده نيازها» بخوانند.
با شهادت امام حسن مجتبي(ع) طليعه قيام و نهضت عاشورا رخ نمود و تاريخ در عين آنكه نظاره گر مظلوميت خاندان پاك رسول صلح و رحمت بود، شهامت و دلاوري مرداني را به نظاره نشست كه تاريخ را به تحسين اينان واداشت. در شب عاشورا آنگاه كه امام حسين(ع) در خطبه معروف خود فرمود: «من به همه شما رخصت رفتن دادم؛ پس همه آزاديد برويد و بيعتي كه از جانب من به گردن شما بود برداشتم و اين شب كه شما را فرا گرفته فرصتي است، آن را شتر رهوار خود كنيد و به هر سو كه مي خواهيد برويد » آنگاه چراغ را خاموش كرد و فرصت خوبي براي رفتن بود. اولين كسي كه وفاي كامل خود را ابراز داشت، حضرت عباس وفادار بود و اين گونه به امام حسين(ع) عرض كرد: براي چه اين كار را انجام دهيم؟ آيا براي آنكه بعد از شما باقي باشيم؟ نه، خدا اين را ]يعني جدايي از شما را[هرگز به ما نشان ندهد »
هنگامي كه وسايل غارت شده كربلا را به شام نزد يزيد بردند، در ميان آنها پرچم بزرگي بود. يزيد و حاضران در مجلس ديدند همه پرچم سوراخ و صدمه ديده، ولي دستگيره آن سالم است. يزيد پرسيد: «اين پرچم را چه كسي حمل مي كرد؟» گفته شد: «عباس بن علي». يزيد از روي تعجب و تجليل از آن پرچم سه بار برخاست و نشست و گفت: «به اين پرچم بنگريد، ]كه بر اثر صدمات[ نيزه و زدن ]شمشير[ جايي از آن سالم نمانده جز دستگيره آن كه ]پرچمدار[ آن را با دست حمل مي كرده است »
آنگاه گفت: لعن [و ناسزا[ را از خودت دور ساختي اي عباس]! و ناسزا زيبنده تو نيست [. اين چنين است ]رسم و معناي[ وفاداري برادر نسبت به برادرش »
روز عاشورا هنگامي كه حضرت عباس(ع) از اسب بر روي زمين افتاد، امام حسين(ع) فرمودند: «الان انكسر ظهري و قلت حياتي»؛ اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد.
امام زين العابدين (ع) به عبيدا... بن عباس بن علي بن ابي طالب (ع) نظر افكند و اشكش جاري شد. سپس فرمود: «هيچ روزي بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زيرا در آن روز عموي پيامبر، شير خدا و رسولش حمزة بن عبدالمطلب كشته شد و بعد از آن روز بر پيامبر هيچ روزي سخت از روز جنگ موته نبود، زيرا در آن روز پسر عموي پيامبر جعفر بن ابي طالب كشته شد. سپس فرمود: هيچ روزي همچون روز مصيبت حضرت امام حسين(ع) نيست كه سي هزار تن در مقابل امام حسين(ع) ايستادند و مي پنداشتند، كه از امت اسلام هستند و هر يك از آنها آن حضرت را از روي ظلم و جور و دشمني به شهادت رساندند.«آنگاه ايشان ادامه داد:» خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت كند كه به حق ايثار كرد و امتحان شد و جان خود را فداي برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض، دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقيق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتي دارد كه روز قيامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند.»
حضرت امام صادق(ع) نيز از در تجليل، مواضع افتخارآفرين او را در روز عاشورا و در بياني عالي، اين گونه توصيف نموده است: «عموي ما عباس بن علي، بصيرتي نافذ، بينشي ژرف و ايماني محكم داشت. همراه با امام حسين(ع) و در ركاب او به جهاد پرداخت و به خوبي از بوته آزمايش و ابتلا بيرون آمد و با شهادت از دنيا رفت.»
عباس(ع) دنياي فضايل و كمالات، درياي معرفت و آموزگار عشق و وفاست. خون او شجره طيبه دين را آبياري كرد و دستانش اسلام را ياري نمود. سلام بر او بايد كه معدن بزرگي و آزادمردي است؛ سلام بر ابوالفضل، پدر فضيلت ها و نيكي ها.
عباس(ع) از آن پس در دامان مردي سترگ پرورش مي يافت كه بر كرانه هاي تاريخ ايستاده بود؛ پدري كه لقمه هاي اشك آلود نان را با دست خود در كام يتيمان مي گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نيازمندان تقسيم مي كرد. مردي كه افسار دنيا را رها كرده و از هر تعلق وارسته و از هر كاستي پيراسته بود. او در خانه اي پرورش مي يافت كه گرچه از زيور دنيايي تهي مي نمود، اما لبريز از نور ايمان بود؛ خانه اي گلين كه دهليز آن كانون خاطراتي تلخ و جانكاه براي علي(ع) بود و گاه تلخي داغي سترگ، گلويش را مي فشرد.او نيز از همان آغاز و در همين خانه با مفهوم ظلم ستيزي آشنا شد و از همين مأمن زمينه هاي ايستادگي و جانفشاني در راه حق در او به وجود آمد.
در روزهاي كودكي عباس، پدر گرانقدرش چون آيينه معرفت، ايمان، دانايي و كمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهي و رفتار آسماني اش بر وي تأثير مي نهاد. او از دانش و بينش علي(ع) بهره مي برد. حضرت درباره تكامل و پويايي فرزندش فرمود: «همانا فرزندم عباس در كودكي علم آموخت و همانند نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا مي گيرد، از من معارف فرا گرفت.» پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده اي پاك و مبارك براي ايام نوجواني و جواني عباس فراهم كرد تا در آينده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگي باشد.
امام علي(ع) در هر فرصتي ذهن پاك فرزندش را با حكمتها و مطالب سازنده و عميق بارور مي كرد و همچون لقمان حكيم، جان كودك خود را با مواعظ و حكمتهاي ژرف مي نواخت، و اين توصيه هاي اخلاقي، يا نوازشهاي عاطفي با لحني صميمانه توأم بود. بر همين اساس، اين جوان هاشمي، انساني برازنده، پرهيزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آيينه تمام نماي جمال و كمال پدر پاك خود گرديد.
در محيط پرورشي عباس(ع) چشمه توحيد جاري بود و با دلي لبريز ازعشق الهي و مهر ملكوتي، تربيت مي گرديد. دوران كودكي او سرشار از عنايت و لطف ابراز محبت پدر و برادراني بود كه لحظه اي از پرورش وي به عنوان انساني والا و صاحب كرامتهاي اخلاقي، غافل نبودند.
حضرت ابوالفضل(ع) ملازم دو نوه گرامي رسول اكرم(ص) و سروران جوانان بهشت بود و در كلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضيلت را فراگرفت. ايشان همواره با سيد شهيدان همراه بود و در سفر و حضر، از وي جدا نمي شد و الگوهاي رفتاري او را در جان خويش استوار مي ساخت، تا آنجا كه پرتوي از برادر در خصوصيات و ديدگاه هايش گرديد. امام حسين(ع) نيز كه ارادت بي شايبه و جانبازي برادرش عباس(ع) را نيك دريافته بود، او را بر تمامي اهل بيت خود مقدم مي داشت و خالصانه، نسبت به او محبت مي ورزيد. اسوه هاي تربيتي عباس(ع) او را به سطح مصلحان بزرگ بشريت ارتقا داد؛ بزرگاني كه با فداكاريهاي والا و تلاشهاي مستمر براي نجات جامعه انساني از ذلت و احياي آرمانهاي بلند انساني مسير تاريخ را دگرگون ساختند. اين كودك از همان روزهاي آغازين رشد و شكوفايي، آموخته بود كه در راه اعتلاي كلمه حق و اهتزاز پرچم توحيد، جانبازي كند و چنين باوري در اعماق جانش ريشه دوانيد و با هستي او عجين گشت. و عجيب نبود او چنين مسير سازنده و پويايي را طي كند؛ زيرا پدرش اميرمؤمنان و برادرانش حسن و حسين(ع) و نيز مادر نيكو خصالش، نهال ارزشها را در كشتزار روح و روانش غرس كرده بودند.
نخستين بارقه هاي جنگاوري عباس(ع) از همان اوان نوجواني درايشان مشاهده شد و در اين ميان اميرالمؤمنين(ع) بيشترين سهم را در بروز و اتصاف اين ويژگي برجسته و كارآمد روحي در او بر عهده داشت. تيزبيني امام(ع) در پرورش عباس(ع)، از او چنان قهرمان نام آوري در جنگهاي مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام علي(ع) را در كربلا زنده مي كرد. روزي اميرالمؤمنين(ع) در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود مشغول گفتگو بود كه مردي عرب در آستانه در مسجد ايستاد، از مركب خود پياده شد و صندوقي را كه همراه آورده بود، از روي اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست علي(ع) را بوسيد و گفت: مولاي من! براي شما هديه اي آورده ام و صندوقچه را پيش روي امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيري آب ديده در آن بود. در همين لحظه، عباس(ع) كه نوجواني نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه اي ايستاد و به شمشيري كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين(ع) متوجه شگفتي و دقت او گرديد و فرمود: فرزندم! آيا دوست داري اين شمشير را به تو بدهم؟ عباس(ع) گفت: آري! اميرالمؤمنين(ع) فرمود: جلوتر بيا ! عباس(ع) پيش روي پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهي طولاني به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: يا اميرالمؤمنين! براي چه مي گرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مي بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مي كند تا اينكه دو دستش قطع مي گردد. آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنين خبر مي داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمويش جعفر بن ابي طالب در بهشت پرواز كند. محبت پدري گاه علي(ع) را بر آن مي داشت تا پاره پيكرش را ببوسد، ببويد و با آداب و اخلاق اسلامي آشنا سازد. از اين رو، لحظه اي عباس را از خود دور نمي ساخت. فرزند پاكدل علي(ع) در مدت 14 سال و 47 روز كه با پدر زيست، هميشه در جنگ، محراب ، غربت و وطن در كنار او حضور داشت.
در ايام دشوار خلافت، لحظه اي از پدر جدا نشد و آنگاه كه در سال 37 هجري قمري جنگ صفين پيش آمد، با آن كه حدود دوازده سال داشت، حماسه اي جاويد آفريد.
در گرماگرم نبرد صفين، عباس(ع) از صفوف سپاه اسلام جدا شد و نقاب از چهره برداشت. سپس مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبي آتشين، مبارز خواست. معاويه به ابوشعثاء كه جنگجويي قوي بود رو كرد و به او دستور داد با وي مبارزه كند. ابوشعثاء با تندي به معاويه پاسخ گفت: «مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مي دانند، حالا تو مي خواهي مرا به جنگ نوجواني بفرستي؟» پس به يكي از هفت فرزند خود دستور داد به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتي نبرد، عباس(ع) او را به خون غلتاند و تا آنجا پيش رفت كه همگي فرزندان ابوشعثاء به دست عباس(ع) كشته شدند. ابوشعثاء كه آبروي خود و پيشينه جنگاوري خانواده اش را بر باد رفته مي ديد، به جنگ با او شتافت، ولي حضرت او را نيز به هلاكت رساند؛ به گونه اي كه ديگر كسي جرات مبارزه با او را نداشت و حتي شگفتي اصحاب امير مؤمنان(ع) نيز برانگيخته شده بود. هنگامي كه حضرت عباس(ع) به لشكرگاه خود بازگشت، امام علي(ع) نقاب از چهره اش برداشت و غبار از چهره اش سترد.
دوران سراسر محنت علي(ع) كه در سحرگاه خونين 21 رمضان سال چهلم هجري، با گوياترين فرياد مظلوميت تاريخ به پايان آمد و آن هنگام كه آن امام همام، نيمه جان در بستر شهادت به سوي جاودانگي گام برمي داشت، فرزندان خويش را فراخواند، عباس(ع) را به بغل گرفت و فرمود: «پسرم! به زودي در قيامت چشمم به ديدار تو روشن مي شود. به ياد داشته باش روز عاشورا به جاي من، فرزندم حسين عليه السلام را ياري كني».
حضرت عباس(ع) در دوران حيات طيبه امام مجتبي(ع) نيز پيوسته همراه با آن حضرت به مددكاري مردم و برآوردن نيازهايشان مي پرداخت. اين رويه در زمان امامت امام حسين(ع) و پيش از جريان عاشورا نيز ادامه داشت تا آنجا كه هرگاه نيازمندي براي كمك خواستن نزد اين دو امام همام مي آمد، ايشان مأمور اجراي دستور امام خويش مي شد. ايشان نزد برادرش امام حسين(ع) نيز جايگاهي بس رفيع داشت. امام(ع) با پيشامد هر مشكلي، آن را با برادرش در ميان مي گذاشت و از او مي خواست آن را برطرف كند. همين مسأله نيز موجب گرديد تا ايشان را باب الحوائج، «برآورنده نيازها» بخوانند.
با شهادت امام حسن مجتبي(ع) طليعه قيام و نهضت عاشورا رخ نمود و تاريخ در عين آنكه نظاره گر مظلوميت خاندان پاك رسول صلح و رحمت بود، شهامت و دلاوري مرداني را به نظاره نشست كه تاريخ را به تحسين اينان واداشت. در شب عاشورا آنگاه كه امام حسين(ع) در خطبه معروف خود فرمود: «من به همه شما رخصت رفتن دادم؛ پس همه آزاديد برويد و بيعتي كه از جانب من به گردن شما بود برداشتم و اين شب كه شما را فرا گرفته فرصتي است، آن را شتر رهوار خود كنيد و به هر سو كه مي خواهيد برويد » آنگاه چراغ را خاموش كرد و فرصت خوبي براي رفتن بود. اولين كسي كه وفاي كامل خود را ابراز داشت، حضرت عباس وفادار بود و اين گونه به امام حسين(ع) عرض كرد: براي چه اين كار را انجام دهيم؟ آيا براي آنكه بعد از شما باقي باشيم؟ نه، خدا اين را ]يعني جدايي از شما را[هرگز به ما نشان ندهد »
هنگامي كه وسايل غارت شده كربلا را به شام نزد يزيد بردند، در ميان آنها پرچم بزرگي بود. يزيد و حاضران در مجلس ديدند همه پرچم سوراخ و صدمه ديده، ولي دستگيره آن سالم است. يزيد پرسيد: «اين پرچم را چه كسي حمل مي كرد؟» گفته شد: «عباس بن علي». يزيد از روي تعجب و تجليل از آن پرچم سه بار برخاست و نشست و گفت: «به اين پرچم بنگريد، ]كه بر اثر صدمات[ نيزه و زدن ]شمشير[ جايي از آن سالم نمانده جز دستگيره آن كه ]پرچمدار[ آن را با دست حمل مي كرده است »
آنگاه گفت: لعن [و ناسزا[ را از خودت دور ساختي اي عباس]! و ناسزا زيبنده تو نيست [. اين چنين است ]رسم و معناي[ وفاداري برادر نسبت به برادرش »
روز عاشورا هنگامي كه حضرت عباس(ع) از اسب بر روي زمين افتاد، امام حسين(ع) فرمودند: «الان انكسر ظهري و قلت حياتي»؛ اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد.
امام زين العابدين (ع) به عبيدا... بن عباس بن علي بن ابي طالب (ع) نظر افكند و اشكش جاري شد. سپس فرمود: «هيچ روزي بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زيرا در آن روز عموي پيامبر، شير خدا و رسولش حمزة بن عبدالمطلب كشته شد و بعد از آن روز بر پيامبر هيچ روزي سخت از روز جنگ موته نبود، زيرا در آن روز پسر عموي پيامبر جعفر بن ابي طالب كشته شد. سپس فرمود: هيچ روزي همچون روز مصيبت حضرت امام حسين(ع) نيست كه سي هزار تن در مقابل امام حسين(ع) ايستادند و مي پنداشتند، كه از امت اسلام هستند و هر يك از آنها آن حضرت را از روي ظلم و جور و دشمني به شهادت رساندند.«آنگاه ايشان ادامه داد:» خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت كند كه به حق ايثار كرد و امتحان شد و جان خود را فداي برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض، دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقيق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتي دارد كه روز قيامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند.»
حضرت امام صادق(ع) نيز از در تجليل، مواضع افتخارآفرين او را در روز عاشورا و در بياني عالي، اين گونه توصيف نموده است: «عموي ما عباس بن علي، بصيرتي نافذ، بينشي ژرف و ايماني محكم داشت. همراه با امام حسين(ع) و در ركاب او به جهاد پرداخت و به خوبي از بوته آزمايش و ابتلا بيرون آمد و با شهادت از دنيا رفت.»
عباس(ع) دنياي فضايل و كمالات، درياي معرفت و آموزگار عشق و وفاست. خون او شجره طيبه دين را آبياري كرد و دستانش اسلام را ياري نمود. سلام بر او بايد كه معدن بزرگي و آزادمردي است؛ سلام بر ابوالفضل، پدر فضيلت ها و نيكي ها.
منابع :
1- جستاري درباره كنيه ها و لقب هاي حضرت عباس(ع) / حجة الاسلام ابوالفضل هادي منش
2- حوزه پاسدار اسلام /ش 43
3-معارف و معاريف، السيد مصطفي الحسيني الدشتي، تهران، انتشارات مفيد، چاپ دوم، 76 .
4- نفس المهموم، شيخ عباس قمي
5- مقاتل الطالبيين، ص 55