راه و بيراه در تكاپوي سياسي دانشجويان
نويسنده: امير حسين ترکش دوز
كمتر كسي است كه اين روز ها با مجموعه فعاليتها ي سياسي -اعتقادي دانشجويان در ميهنمان آشنا باشد و ضرورت «تحول عام و بنيادي» در اين حيطه از حيات دانشجويي را انكار نمايد.
ضرورت توجه به زمينه ها و موجبات اين «تحول»، آنگاه ضروري تر خواهد نمود كه توجه كنيم چگونه سياستمداران و ارباب جناح ها و دسته جات سياسي، از طريق سر شاخه هاي خود در دانشگاه ها مي كوشند تا همچنان خط مشي هاي تجربه شده را بي توجه به آنچه تا كنون به بار آورده اند، از نو تكرار كنند. از همين رو در اين نوشته به طرح نكاتي پرداخته خواهد شد كه توجه به آنها،زمينه ساز طرح مباحثي بنيادي تر در ارتباط با« تحول كيفي و معطوف به تعالي»، در فعاليت هاي فوق برنامه دانشجويي باشد.
1-از ابتداي شكل گيري نهاد دانشگاه در كشورمان، استفاده ابزاري احزاب وسياسيون از دانشگاه يا بهتر بگوئيم عدم تنظيم رابطه اين دو به نحو مطلوب( آنچنان كه شرح آن دربيانيه شماره4 احيا آمده بود) آفت فعاليت هاي فوق برنامه دانشجويي بوده است. چه بسيارند اميدهاي پاك و استعدادهاي گرانقدر جوانان كه از« فضاي باز دهه 20 شمسي» تا كنون در شوره زار احزاب به هرز رفته اند. كم نيستندجواناني كه در طول اين سالها دنيا و آخرت خود را پيش پاي قدرت طلبي سياست مداران و احزاب خوش رنگ و لعاب، قرباني ساختند.اين تازه در شرايطي است كه احزاب واقعاً موجود ما محاسن احزاب دهه هاي پيش را نيز دارا نيستند. اگر ديروز احزاب سياسي ميهن ما، از ايدئولوژي منسجمي (خوب يا بد) برخوردار بودند. امروز، همين را هم دارا نيستند و بيشتر به«گروه هاي هم سود»ي شباهت دارند كه در گفتار خود كلي گويي هايي از دين و عدالت و آزادي يا جمع ميان آنها را بي اعتناء به پيچيدگيهاي نظري مربوطه گرد هم آورده اند و يا به اقتضا منافع خود، بي آنكه در مورد عملكرد گذشته خود پاسخ گو باشند، خط عوض مي كنند. آنها همچنان ديگران را به خود مي خوانند، بدون آنكه تضميني ارايه دهند كه سوء عملكرد سابقشان تكرار نخواهد شد.
سياستمداراني كه به استناد گفته ها و نوشته هاي خود، از حداقل ضروري وزانت علمي و معرفتي برخوردار نبوده و نيستند. احزابي كه رهبرانشان غالباً چيزي بيش از چند« نام مشهور» نيستند، بي آنكه حداقل هاي علمي و اخلاقي لازم براي هدايت مردم و به خصوص اهل علم و دانشگاهيان را دارا باشند. ترديدي نيست كه قرار يافتن در موضع رهبري مردم و به خصوص دانشگاهيان نيازمند حداقل هايي است كه آشنايي مجتهدانه با سنت خودي وبنيادهاي جهان جديد، آشكارترين آنها است.
ترديدي نيست كه اين تهيدستي معرفتي در نوسان جماعتي از سياستمداران ياد شده ميان افراط دهه 60 و تفريط پس از آن و نيز تاثيرپذيري ايشان از القائات گفتماني جريان هاي غير ديني و غير ملي نقشي موثر ايفا كرده است. اگرچه نمي بايد از زمينه هاي اين نوسان در خصايص شخصيتي ايشان نيزچشم پوشيد.
به هر تقدير دوران يارگيري احزاب به خصوص احزاب بي ايدئولوژي كنوني در دانشگاه ها گذشته است و وقت آن است كه آنها، خانه را به صاحبخانه يعني اهل علم يا دانشجويان و اساتيد واگذارند. البته ذكر اين نكته ضروري است كه بر خلاف نظر برخي ،ا نه فقط استفاده ابزاري احزاب از دانشگاه ها، بلكه مطلق استفاده ابزاري از اين نهاد نا مطلوب انگاشته مي شود.
از اين رو اميد است كه زين پس، دانشجويان غيور از حريم خانه خود در مقابل سياستمداران پاس داري كنند و دست رد به سينه احزاب و جناح هاي آزمون پس داده بيرون دانشگاه زنند. در اين مسير آنها خواهند توانست با تشكيل هسته هاي خود جوش فكري-مطالعاتي و كسب صلاحيت هاي لازم از طريق خودسازي و مجاهدت، در عرصه عمل نيز( در قالب تشكلهاي موجود يا بيرون از آنها) رسالت خود در مقابل دين، انقلاب و ميهن خويش را در قالب هاي مستقل دانشجويي( و نه از طريق احزابي كه با چنگ و دندان به قدرت فعلي خود چسبيده اند يا براي كسب قدرت آتي خيز برداشته اند) به سامان برسانند.
به هرتقديراگر دست ما از فضاي خارج از دانشگاه كوتاه باشد حداقل در درون دانشگاه وقت خلع يد از سياستمداران و ميدان داري اهل علم و صاحبان تخصص فرا رسيده است.
البته پر پيدا است كه سخن گفتن از مرجعيت اساتيد و عالمان به جاي عناصر حزبي و سياستمداران به هيچ رو به معناي قطب بازي و محور تراشي هايي نيست كه متاسفانه برخي از اساتيد را نيز طي سال هاي گذشته گرفتار خود ساخته است بلكه مقصود، رابطه اي است علمي و منعطف آنچنان كه عرف اهل مدرسه اقتضاء مي كند.
2-از ديگر آفات، كه رفع آن، از ضرورت هاي نيل به تحول مورد نظر در فعاليت هاي فوق برنامه دانشجويي است، آفت سياست زدگي است كه صد البته بي ارتباط با محور سابق يعني تعدي احزاب و كلا سياستمداران غير مسئول به حريم دانشگاه و استفاده ابزاري آنها از دانشجويان و محيط هاي دانشگاهي نيست.
ترديدي نيست كه سياست زدگي واجد سويه ها و ابعاد مختلفي است اما برخي از آشكارترين اين سويه ها را در ارجاع همه معضلات به «ضرورت تغيير در كارگزاران حكومتي» مي توان ديد. سياستمداران بعضااينگونه القاء مي كنند كه اگر رقيب در فلان منصب نباشد و خود ايشان يا از مشاركين ايشان بر جاي وي نشيند،انبوهي از مشكلات ملك وميهن حل خواهد شد، بي آنكه پاسخ دهندبا كدام ايدئولوژي متمايز و با كدام برنامه تفصيلي! مگر برخي از مدعيان امروز،در طول ساليان گذشته خود در شمار حاكمان نبوده اند و اساسامگردر طول اين سالها اسب چموش قدرت ميان جناح هاي مختلف دست به دست نشده است؟
از ديگر جلوه هاي سياست زدگي در فعاليتهاي فوق برنامه دانشجويي را در آن سنخ القائات مي توان ديد كه تمامي يا غالب مشكلات آدمي را در چارچوب روابط انسان با نظام سياسي تحليل مي كنند و ذهن جوان و فعال دانشجويان را از ژرف انديشي و همه جانبه نگري مانع مي شوند.حال آنكه نه تمامي معضلات در اين چارچوب قابل تحليل است و نه معضلات متعلق به اين چارچوب همگي از راه حلهايي هم سنخ با خود(يعني در ارتباط با حكومت) بر خوردارند. بگذريم ازآنكه ارجاع تمامي معضلات به تغيير وتحول در حكومت نيز از جانب سياست مداران واحزاب موجود ما،معمولا«در نازل ترين سطح، يعني به زير كشيدن گروهي و بر فراز آمدن خود، مطرح مي گردد.
3-ديگر آسيب بزرگي كه در شرايط كنوني مي تواند فعاليت هاي دانشجويي رادر معرض تهديد قرار دهد و به نوبه خود مانع از ايجاد تحول در مجموعه اين فعاليت ها شود، خطر بازگشت به گذشته است. به بن بست خوردن مدرنيسم وابسته گرا و شكست بزرگ اين جريان در انتخابات اخير رياست جمهوري اين زمينه را فراهم نمود كه نقش آفرينان دوران گذشته كه خود نيز مستقيم يا غير مستقيم در پديد آمدن متجدد مآبي، سكولاريسم وكاپيتاليسم پسا دوم خردادي مسئول بوده و هستندبا شعارها و ايده ها يي عمدتامغشوش وآشفته، خودي نشان دهند.
4-سردرگمي و يا انفعال در برابر« مدعيان رنگ به رنگ اين روزها» و« شبهات ايشان» از ديگر موانعي است كه مي تواند پس از شكست بزرگ مدرنيسم وابسته گرا (يا جرياني كه به وابستگي چونان بستري براي تعالي مي نگريست يا در حل معادلات سياسي داخلي به استفاده از اهرمهاي خارجي چشم دوخته بود)از نيل به تحول مطلوب در فضاي فعاليت هاي دانشجويي جلوگيري كند. مساله بزرگ ما در شرايط كنوني اين است كه با توجه به كدام معيارها مي بايد در مورد ادعاهاي گوناگوني كه از تريبون هاي درون و بيرون دانشگاه از جانب افراد ظاهر الصلاح و در قالب كلي گويي ها ايراد مي شود، داوري كنيم؟
در پاسخ به اين سوال مي توان به مولفه هايي از اين قبيل اشاره داشت:
الف) در برخورد با هر فرد دقت كنيم كه سخن او در ضمن مجموعه كلي فكري و عملي وي چه معنايي پيدا مي كند.
به عنوان مثال، به هيچ رو كفايت نمي كند كه فردي در حوزه اقتصاد، ايده مطلوبي را ارايه دهد بلكه بايد دقت كرد كه آيا به لوازم آن در ديگر حوزه هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي نيز توجه دارد يا نه؟ سخن اميرالمومنين علي عليه السلام در مورد معناي «شبهه »در اين زمينه به خوبي رهگشا است آنجا كه شبهه را از آن رو نامبردار به شبهه مي خوانند كه از آميختن حق و باطل(يا به تعبير ما روكش شدن حق براي باطل) جان مي گيرد و همين آميختگي است كه رهزن فكر بسياري گرديده است و مي گردد:«عن اميرالموءمنين علي عليه السلام:انما سميت الشبهه شبهه، لانها تشبه الحق فاما اولياء الله فضياءهم فيها اليقين ودليلهم سمت الهدي«(نهج البلاغه،خطبه38)»شبهه را شبهه ناميده اند،چون به حق شبيه است.اما دوستان خدا (را نمي تواند بفريبد،چرا كه) يقين، چراغ راه ايشان است ورهبر ايشان، آن جهتي است كه هدايت و رستگاري آنان را بدان سو راهبراست».
ب) ديگر نكته بسيار مهم در اين ميان، آن است كه به كلي گويي هاي خوش رنگ و لعاب فريفته نشويم. عدالت، آزادي، عقلانيت، حقوق بشر و امثال آن، همگي مفاهيمي تفسيربردارند و حتي قول به پيوند آنها (همچون عدالت و آزادي باهم) نيز از شمول اين حكم خارج نيست. كما اينكه صاحبان ايدئولوژي هايي به غايت متضاد، همچون ليبرالها و راديكال ها، هر دو از اين پيوند سخن مي گويند، منتها با تفسيرهايي متفاوت و بلكه متعارض!
ج) شايد از هر دو نكته
سابق الذكر مهمتر در برخورد با هر ادعايي، ضرورت توجه به تجلي گفتار در مقام عمل است. باز هم از كلمات اميرالمومنين علي (ع) بگوييم آنجا كه مي فرمايند« الحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف«در عالم حرف و سخن، شهسواران لفاظي وادعا، جولانها مي دهند اما كيست كه بيايد و به هنگام عمل مدعيان رابنگرد كه تا چه حد در عمل به گفته هاي خود و يا هزينه پرداختن و درگير شدن براي آرمانهاي ادعايي(از ديانت وشريعت ومليت گرفته تا انقلاب وخط امام وعدالت) از آزمون زمانه سربلند بيرون آمده اند.
مهم اين نيست كه مدعي در نظر از امام و انقلاب و جنگ فقر و غنا بگويد بلكه مهم آن است كه در مقام استراتژي با كدام سمت و سو هم آوا است.
5-در ارتباط با وضعيت نابسامان تشكل هاي دانشجويي فراوان ميتوان سخن گفت اما اجمالاذكر اين نكته ضروري است كه انجمنهاي اسلامي مي بايد كانون فعاليت گرايشات ديني موجود در ميان دانشجويان،آنهم در چارچوب مرامنامه انجمن هاباشد و ساز و كار دروني انجمن ها نيز به شكل انتخابي ومستقل از دخالت احزاب شكل گيرد.بگذريم از آنكه« تكثر ضابطه مند» نه تنها در انجمنهاي اسلامي كه در تمام تكاپوهاي اسلامي دانشجويي مي بايد به رسميت شناخته شود.
منبع: روزنامه کیهان
ضرورت توجه به زمينه ها و موجبات اين «تحول»، آنگاه ضروري تر خواهد نمود كه توجه كنيم چگونه سياستمداران و ارباب جناح ها و دسته جات سياسي، از طريق سر شاخه هاي خود در دانشگاه ها مي كوشند تا همچنان خط مشي هاي تجربه شده را بي توجه به آنچه تا كنون به بار آورده اند، از نو تكرار كنند. از همين رو در اين نوشته به طرح نكاتي پرداخته خواهد شد كه توجه به آنها،زمينه ساز طرح مباحثي بنيادي تر در ارتباط با« تحول كيفي و معطوف به تعالي»، در فعاليت هاي فوق برنامه دانشجويي باشد.
1-از ابتداي شكل گيري نهاد دانشگاه در كشورمان، استفاده ابزاري احزاب وسياسيون از دانشگاه يا بهتر بگوئيم عدم تنظيم رابطه اين دو به نحو مطلوب( آنچنان كه شرح آن دربيانيه شماره4 احيا آمده بود) آفت فعاليت هاي فوق برنامه دانشجويي بوده است. چه بسيارند اميدهاي پاك و استعدادهاي گرانقدر جوانان كه از« فضاي باز دهه 20 شمسي» تا كنون در شوره زار احزاب به هرز رفته اند. كم نيستندجواناني كه در طول اين سالها دنيا و آخرت خود را پيش پاي قدرت طلبي سياست مداران و احزاب خوش رنگ و لعاب، قرباني ساختند.اين تازه در شرايطي است كه احزاب واقعاً موجود ما محاسن احزاب دهه هاي پيش را نيز دارا نيستند. اگر ديروز احزاب سياسي ميهن ما، از ايدئولوژي منسجمي (خوب يا بد) برخوردار بودند. امروز، همين را هم دارا نيستند و بيشتر به«گروه هاي هم سود»ي شباهت دارند كه در گفتار خود كلي گويي هايي از دين و عدالت و آزادي يا جمع ميان آنها را بي اعتناء به پيچيدگيهاي نظري مربوطه گرد هم آورده اند و يا به اقتضا منافع خود، بي آنكه در مورد عملكرد گذشته خود پاسخ گو باشند، خط عوض مي كنند. آنها همچنان ديگران را به خود مي خوانند، بدون آنكه تضميني ارايه دهند كه سوء عملكرد سابقشان تكرار نخواهد شد.
سياستمداراني كه به استناد گفته ها و نوشته هاي خود، از حداقل ضروري وزانت علمي و معرفتي برخوردار نبوده و نيستند. احزابي كه رهبرانشان غالباً چيزي بيش از چند« نام مشهور» نيستند، بي آنكه حداقل هاي علمي و اخلاقي لازم براي هدايت مردم و به خصوص اهل علم و دانشگاهيان را دارا باشند. ترديدي نيست كه قرار يافتن در موضع رهبري مردم و به خصوص دانشگاهيان نيازمند حداقل هايي است كه آشنايي مجتهدانه با سنت خودي وبنيادهاي جهان جديد، آشكارترين آنها است.
ترديدي نيست كه اين تهيدستي معرفتي در نوسان جماعتي از سياستمداران ياد شده ميان افراط دهه 60 و تفريط پس از آن و نيز تاثيرپذيري ايشان از القائات گفتماني جريان هاي غير ديني و غير ملي نقشي موثر ايفا كرده است. اگرچه نمي بايد از زمينه هاي اين نوسان در خصايص شخصيتي ايشان نيزچشم پوشيد.
به هر تقدير دوران يارگيري احزاب به خصوص احزاب بي ايدئولوژي كنوني در دانشگاه ها گذشته است و وقت آن است كه آنها، خانه را به صاحبخانه يعني اهل علم يا دانشجويان و اساتيد واگذارند. البته ذكر اين نكته ضروري است كه بر خلاف نظر برخي ،ا نه فقط استفاده ابزاري احزاب از دانشگاه ها، بلكه مطلق استفاده ابزاري از اين نهاد نا مطلوب انگاشته مي شود.
از اين رو اميد است كه زين پس، دانشجويان غيور از حريم خانه خود در مقابل سياستمداران پاس داري كنند و دست رد به سينه احزاب و جناح هاي آزمون پس داده بيرون دانشگاه زنند. در اين مسير آنها خواهند توانست با تشكيل هسته هاي خود جوش فكري-مطالعاتي و كسب صلاحيت هاي لازم از طريق خودسازي و مجاهدت، در عرصه عمل نيز( در قالب تشكلهاي موجود يا بيرون از آنها) رسالت خود در مقابل دين، انقلاب و ميهن خويش را در قالب هاي مستقل دانشجويي( و نه از طريق احزابي كه با چنگ و دندان به قدرت فعلي خود چسبيده اند يا براي كسب قدرت آتي خيز برداشته اند) به سامان برسانند.
به هرتقديراگر دست ما از فضاي خارج از دانشگاه كوتاه باشد حداقل در درون دانشگاه وقت خلع يد از سياستمداران و ميدان داري اهل علم و صاحبان تخصص فرا رسيده است.
البته پر پيدا است كه سخن گفتن از مرجعيت اساتيد و عالمان به جاي عناصر حزبي و سياستمداران به هيچ رو به معناي قطب بازي و محور تراشي هايي نيست كه متاسفانه برخي از اساتيد را نيز طي سال هاي گذشته گرفتار خود ساخته است بلكه مقصود، رابطه اي است علمي و منعطف آنچنان كه عرف اهل مدرسه اقتضاء مي كند.
2-از ديگر آفات، كه رفع آن، از ضرورت هاي نيل به تحول مورد نظر در فعاليت هاي فوق برنامه دانشجويي است، آفت سياست زدگي است كه صد البته بي ارتباط با محور سابق يعني تعدي احزاب و كلا سياستمداران غير مسئول به حريم دانشگاه و استفاده ابزاري آنها از دانشجويان و محيط هاي دانشگاهي نيست.
ترديدي نيست كه سياست زدگي واجد سويه ها و ابعاد مختلفي است اما برخي از آشكارترين اين سويه ها را در ارجاع همه معضلات به «ضرورت تغيير در كارگزاران حكومتي» مي توان ديد. سياستمداران بعضااينگونه القاء مي كنند كه اگر رقيب در فلان منصب نباشد و خود ايشان يا از مشاركين ايشان بر جاي وي نشيند،انبوهي از مشكلات ملك وميهن حل خواهد شد، بي آنكه پاسخ دهندبا كدام ايدئولوژي متمايز و با كدام برنامه تفصيلي! مگر برخي از مدعيان امروز،در طول ساليان گذشته خود در شمار حاكمان نبوده اند و اساسامگردر طول اين سالها اسب چموش قدرت ميان جناح هاي مختلف دست به دست نشده است؟
از ديگر جلوه هاي سياست زدگي در فعاليتهاي فوق برنامه دانشجويي را در آن سنخ القائات مي توان ديد كه تمامي يا غالب مشكلات آدمي را در چارچوب روابط انسان با نظام سياسي تحليل مي كنند و ذهن جوان و فعال دانشجويان را از ژرف انديشي و همه جانبه نگري مانع مي شوند.حال آنكه نه تمامي معضلات در اين چارچوب قابل تحليل است و نه معضلات متعلق به اين چارچوب همگي از راه حلهايي هم سنخ با خود(يعني در ارتباط با حكومت) بر خوردارند. بگذريم ازآنكه ارجاع تمامي معضلات به تغيير وتحول در حكومت نيز از جانب سياست مداران واحزاب موجود ما،معمولا«در نازل ترين سطح، يعني به زير كشيدن گروهي و بر فراز آمدن خود، مطرح مي گردد.
3-ديگر آسيب بزرگي كه در شرايط كنوني مي تواند فعاليت هاي دانشجويي رادر معرض تهديد قرار دهد و به نوبه خود مانع از ايجاد تحول در مجموعه اين فعاليت ها شود، خطر بازگشت به گذشته است. به بن بست خوردن مدرنيسم وابسته گرا و شكست بزرگ اين جريان در انتخابات اخير رياست جمهوري اين زمينه را فراهم نمود كه نقش آفرينان دوران گذشته كه خود نيز مستقيم يا غير مستقيم در پديد آمدن متجدد مآبي، سكولاريسم وكاپيتاليسم پسا دوم خردادي مسئول بوده و هستندبا شعارها و ايده ها يي عمدتامغشوش وآشفته، خودي نشان دهند.
4-سردرگمي و يا انفعال در برابر« مدعيان رنگ به رنگ اين روزها» و« شبهات ايشان» از ديگر موانعي است كه مي تواند پس از شكست بزرگ مدرنيسم وابسته گرا (يا جرياني كه به وابستگي چونان بستري براي تعالي مي نگريست يا در حل معادلات سياسي داخلي به استفاده از اهرمهاي خارجي چشم دوخته بود)از نيل به تحول مطلوب در فضاي فعاليت هاي دانشجويي جلوگيري كند. مساله بزرگ ما در شرايط كنوني اين است كه با توجه به كدام معيارها مي بايد در مورد ادعاهاي گوناگوني كه از تريبون هاي درون و بيرون دانشگاه از جانب افراد ظاهر الصلاح و در قالب كلي گويي ها ايراد مي شود، داوري كنيم؟
در پاسخ به اين سوال مي توان به مولفه هايي از اين قبيل اشاره داشت:
الف) در برخورد با هر فرد دقت كنيم كه سخن او در ضمن مجموعه كلي فكري و عملي وي چه معنايي پيدا مي كند.
به عنوان مثال، به هيچ رو كفايت نمي كند كه فردي در حوزه اقتصاد، ايده مطلوبي را ارايه دهد بلكه بايد دقت كرد كه آيا به لوازم آن در ديگر حوزه هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي نيز توجه دارد يا نه؟ سخن اميرالمومنين علي عليه السلام در مورد معناي «شبهه »در اين زمينه به خوبي رهگشا است آنجا كه شبهه را از آن رو نامبردار به شبهه مي خوانند كه از آميختن حق و باطل(يا به تعبير ما روكش شدن حق براي باطل) جان مي گيرد و همين آميختگي است كه رهزن فكر بسياري گرديده است و مي گردد:«عن اميرالموءمنين علي عليه السلام:انما سميت الشبهه شبهه، لانها تشبه الحق فاما اولياء الله فضياءهم فيها اليقين ودليلهم سمت الهدي«(نهج البلاغه،خطبه38)»شبهه را شبهه ناميده اند،چون به حق شبيه است.اما دوستان خدا (را نمي تواند بفريبد،چرا كه) يقين، چراغ راه ايشان است ورهبر ايشان، آن جهتي است كه هدايت و رستگاري آنان را بدان سو راهبراست».
ب) ديگر نكته بسيار مهم در اين ميان، آن است كه به كلي گويي هاي خوش رنگ و لعاب فريفته نشويم. عدالت، آزادي، عقلانيت، حقوق بشر و امثال آن، همگي مفاهيمي تفسيربردارند و حتي قول به پيوند آنها (همچون عدالت و آزادي باهم) نيز از شمول اين حكم خارج نيست. كما اينكه صاحبان ايدئولوژي هايي به غايت متضاد، همچون ليبرالها و راديكال ها، هر دو از اين پيوند سخن مي گويند، منتها با تفسيرهايي متفاوت و بلكه متعارض!
ج) شايد از هر دو نكته
سابق الذكر مهمتر در برخورد با هر ادعايي، ضرورت توجه به تجلي گفتار در مقام عمل است. باز هم از كلمات اميرالمومنين علي (ع) بگوييم آنجا كه مي فرمايند« الحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف«در عالم حرف و سخن، شهسواران لفاظي وادعا، جولانها مي دهند اما كيست كه بيايد و به هنگام عمل مدعيان رابنگرد كه تا چه حد در عمل به گفته هاي خود و يا هزينه پرداختن و درگير شدن براي آرمانهاي ادعايي(از ديانت وشريعت ومليت گرفته تا انقلاب وخط امام وعدالت) از آزمون زمانه سربلند بيرون آمده اند.
مهم اين نيست كه مدعي در نظر از امام و انقلاب و جنگ فقر و غنا بگويد بلكه مهم آن است كه در مقام استراتژي با كدام سمت و سو هم آوا است.
5-در ارتباط با وضعيت نابسامان تشكل هاي دانشجويي فراوان ميتوان سخن گفت اما اجمالاذكر اين نكته ضروري است كه انجمنهاي اسلامي مي بايد كانون فعاليت گرايشات ديني موجود در ميان دانشجويان،آنهم در چارچوب مرامنامه انجمن هاباشد و ساز و كار دروني انجمن ها نيز به شكل انتخابي ومستقل از دخالت احزاب شكل گيرد.بگذريم از آنكه« تكثر ضابطه مند» نه تنها در انجمنهاي اسلامي كه در تمام تكاپوهاي اسلامي دانشجويي مي بايد به رسميت شناخته شود.
منبع: روزنامه کیهان