تربيت از ديدگاه اسلام
نویسنده: آقاي دکتر علي شريعتمداري
اشاره : تربيت چيست و چه تفاوتي بين ديدگاه اسلام در مورد تربيت و ساير ديدگاهها وجود دارد موضوعي است که در اين نوشتار به آن پرداخته شده است.
همان طور که مي دانيد انقلاب شکوهمند اسلامي ما يک هدف اساسي داشت و آن اين بود، که اسلام، تعاليم اسلامي، احکام اسلامي، اصول و دستورالعمل هاي اسلامي، حاکم بر اعمال و رفتار ما باشد و اگر بخواهيم اين مطلب را به صورت آموزشي مطرح کنيم، بايد بگوييم که هدف، اشاعه تربيت اسلامي در جامعه بود. يعني از آنچه قبل از انقلاب در جامعه، تا حدي جاري و متداول بود، ما را تحت تاثير آداب و رسوم خاص و هدفهاي تربيتي خاص از ديدگاه خود، سوق مي دهند. هدف امام امت بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اين بود، که به تدريج مسو ولان آموزشي اعم از مراجع محترم تقليد، متکلمان، فيلسوفان اسلامي، مبلغان، آنهايي که در آموزش معارف اسلامي و در مراکز آموزشي هستند اقدام کنند و همچنين تشکيل حکومت اسلامي و تشکيل نهادهاي آموزشي و نهادهاي تربيتي همه يک هدف اساسي را دنبال مي کردند و آن پياده کردن تعليم و تربيت اسلامي مي باشد. شايد براي بعضي افراد مفهوم تربيت روشن نباشد و تربيت را باآموزش مهارتهاي خواندن و نوشتن يکسان تلقي کنند اين امر آن طور که بايد و شايد مهم تلقي نشود. ولي اين مساله درست نيست. آموزش الفبا، حساب، نوشتن و خواندن، حتي آموزش علوم، همه اينها با امر تربيت اختلاف دارند، به عبارت ديگر ممکن است کسي آموزش ببيند و در رشته اي اطلاعات لازم را هم کسب کند و اين اطلاعات را حفظ کرده باشد ولي درک درستي از آنها نداشته باشد، يا اين که اين اطلاعات توام با درک و تا اندازه اي فهم باشد، اين اطلاعات خودبه خود همراه با تربيت نيستند، يعني ممکن است آدمي در يک رشته اي مطلع باشد حتي در سطح عالي علمي مطالبي را درذهن داشته باشد اما از تربيت برخوردار نباشد. بسياري از دانشمندان و مطلعين، افرادي که در رشته هاي علمي کار کردند، از لحاظ فکري، اخلاقي و اجتماعي در سطح پايين قرار دارند. و تنها درس خواندن و بالا بردن سطح اطلاعات و معلومات موجب پرورش قوه استدلال نمي شود و فقط سطح محفوظات را بالا مي برند، اين محفوظات يا به صورت بهتر معلومات، خود به خود فرد را تربيت نمي کند و امر تربيت جدا از اين امر آموزش است و بايد توجه بيشتري به امر تربيت کرد. بعضي افراد مي پرسند تربيت چيست؟ وقتي به عنوان معلم به شاگرد مي گويند: من مي خواهم تو را تربيت کنم، اگر شاگرد بپرسد جناب معلم يا جناب استاد چه کار مي خواهيد در مورد من انجام دهيد؟ مي ببينيد که استاد يا معلم جواب روشني ندارد، همان طوري که پدر و مادر ناآگاه از تربيت هم، جواب روشني براي فرزندان خود ندارند.
مي خواهيم بدانيم تربيت چيست؟ که اين همه مورد علاقه ماست. همه ما مي خواهيم که هم خودمان تربيت شده باشيم و هم فرزندانمان تربيت شده باشند، هم در جامعه، مسو ولان جامعه علاقه مند هستند که افراد جامعه تربيت شده باشند، اگر فرض کنيد اشخاص از کشورهاي خارج به ايران آمدند و مدتي در اين جا توقف کردند و به ادارات، رستورانها، مجامع عمومي، محافل علمي و حتي درجلسات سخنراني شرکت کردند، سپس مشاهدات خود را براي ديگران نقل کنند و اگر کسي ازاينها بپرسد، شما تربيت مردم ايران را چگونه ديده ايد؟ درمي يابيم، آنچه را اسلام در زمينه هاي مختلف براي ما مطرح ساخته، متاسفانه بر اعمال و رفتار ما حاکم نيست. بايد ديد که اين شخص ناظر، توصيه هايي که اسلام کرده، تعليماتي را که پيامبر اکرم (ص)و دستورالعملهايي که امامان معصوم(س) به ما داده اند، آيا در مناسبات و در موقعيتهاي مختلف، اين دستورالعملها و پيامها را مردم ما رعايت مي کنند؟ متاسفانه بايد گفت: اگر افراد به عنوان قاضي بي طرف، اعمال خود را ارزيابي کنند و رفتار خود را در همين محافل و موقعيتهاي مختلف تحت نظر قرار دهند، بايد اعتراف کرد که خير، اين اعمال تابع عادات و آنچه از گذشته به ما رسيده، تابع رويه هايي مي باشد که در طول زندگي اتخاذ شده است و گاهي تابع تلقيناتي است که به ما شده و گاهي به صورت تقليد از ديگران کارهايي انجام مي شود; آيا به واقع آنچه که انجام مي دهيم با موازين اسلامي سازگار است و وفق دارد، خواهيم ديد که متاسفانه اين گونه نيست، به دليل اين که : 1- درصدد روشن کردن ماهيت تربيت نبوده ايم، 2- توجه به تربيت اسلامي نکرده ايم 3- در مراکز آموزشي، که بايد مراکز رسمي تربيت باشند، کار معلمان و استادان در مراکز آموزشي انتقال چهار مطلب علمي از ذهن خود به ذهن شاگرد است، شاگرد، بايد اين نکات را حفظ و سپس در امتحان، محفوظات خود را ارائه دهد تا مورد ارزيابي قرا رگيرد و ارتقا پيدا کند. اگر اين مراکز آموزشي رسالت تربيتي بر عهده دارند، با توجه به آنچه که در کلاس درس مي گذرد، معلمي از طريق سخنراني چهار نکته به ذهن شاگرد منتقل مي کند، شاگرد هم گاهي خسته مي شود و گاهي گوش مي کند و گاهي هم ممکن است سو الي در ضمن شنيدن سخنان معلم، مطرح سازد، سپس مطلب بيان شده را به خاطر بسپارد، درموقع سو ال کردن معلم، محفوظات را ارائه کند. عبارت عربي، عبارت بسيار عالي و ارزنده اي است و نکته هاي دقيقي به ما مي آموزد. در اين عبارت آمده است: "من لم يود به الابوان يود به الزمان" کسي که پدر و مادر او را تربيت نکرده باشند، زمان او را تربيت مي کند. اگر دقت شود متوجه مي شويد که "تربيت زمان" يعني چه ؟ "تربيت پدر و مادر" يعني چه؟ اگر پدرو مادر به مسائل تربيتي آشنا باشند آگاهانه فرزندان خود را از لحاظ عقلاني، اجتماعي، اخلاقي و معنوي، عاطفي و از لحاظ بدني، مي توانند آموزش بدهند و تربيت کنند. اين فرزندان در زمينه هاي مختلف به صورت خاص عمل خواهند کرد.
اما اگر چنين چيزهايي مطرح نباشد يعني پدر و مادر هم آشنا به جنبه هاي مختلف تربيت نباشند، مسائل داخلي خانواده، گرفتاريها، پخت و پز و فراهم کردن وسايل راحتي فرزندان، پدر به دليل اشتغال در خارج از خانه، مادر هم به خاطر اشتغال به کار منزل و بچه ها. پس تربيت کجاست؟ تربيت فکري و عقلاني يعني چه؟ در کدام قسمت تربيت معنوي و اخلاقي صورت گرفته است؟ کجا در مورد تربيت اجتماعي بحث شده است و ... همان طور که مشاهده مي شود تمام اعمال، براساس عادات و رويه هاي حساب نشده مي باشد. اکنون آن راهها، به معرض اجرا درمي آيند. بنابراين وقتي پدر و مادر، فرزندان را تربيت نکنند، در مراکز آموزشي بجز انتقال چهار مطلب به ذهن شاگرد، کار ديگري انجام ندهند به يقين تربيت به عهده زمان محول مي شود. يعني در زندگي هر فرد حوادث و وقايع به رفتار او شکل مي دهد. بنابراين توجه به امر تربيت لازم است و اعزام پيامبران براي تربيت انسانها بوده است. پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد: "ادبني ربي فاحسن تاديبي." پروردگار من مرا تربيت کرد، مرا ادب کردو به بهترين وجه هم ادب کرد. پيامبر اکرم(ص) آيات قرآني را مي خواند، "يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه" اين که براي تزکيه و تذهيب تعليم دانش استوار و محکم مردمان، به ميان آنها رفتم و آنها راتحت تعليم قرار دادم. بنابراين از طرف خداوند مبعوث شدند که انسان را راهنمايي و هدايت کنند. وظيفه پدر و مادر، معلمان، رهبران، نويسندگان، گويندگان، اين است که به امر تربيت آشنا باشند و بدانند که در حوزه کار خود چگونه بايد عمل کنند. يک مبلغ اسلامي بايد به تعليم و تربيت آشنا باشد و در تبليغ معارف اسلامي اصول تربيتي را رعايت نمايد، يا يک نويسنده، يک معلم، يا پدر و مادر و خلاصه يک مربي، اينها همه بايد با امر تعليم و تربيت آشنا باشند و بدانند تعليم و تربيت چيست تا بتوانند هم در مورد خود، اعمال و هم در مورد فرزندانشان به تناسب شغلي که دارند اجرا کنند. اگر گوينده اي به تعليم و تربيت، آشنا باشد شنوندگاني که در جلسه سخنراني او شرکت مي کنند از گفتار او بهره مي برند وسخنان گوينده را مي شنوند، چيزهايي تربيتي در خلال سخنان او مطرح مي شود، و تغييري در وضع تربيتي آنها حاصل مي شود. آنچه در تعليم و تربيت اسلامي ديده مي شود يک تربيت کل، صحيح، منطقي و تربيتي که بر اساس اصول و مباني محکم استوار است و تمام ابعاد اساسي شخصيت آدمي را در نظر گرفته است. هدف تربيت اسلامي اين است که فرد جامع الاطراف و فردي که در هر زمينه رشد يافته باشد تربيت کند و خلاصه تحويل جامعه دهد. وقتي نظام هاي تربيتي غرب را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم، درمي يابيم، که گروههاي مختلف در غرب هر کدام به يک جنبه از شخصيت انسان تاکيد دارند. بعضي به جنبه هاي فردي توجه دارند، عده ديگري به جنبه اجتماعي حيات انسان توجه دارند، اما فرديت انسان را از نظر دور مي دارند، تصور مي کنند هرکسي، در هر جامعه اي باشد تابع آن جامعه است. آن جامعه به شخصيت، افکار، عقايد و عادات او شکل مي دهد، بنابراين آنچه که اهميت دارد جامعه است و فرد هم جز و تابعي از جامعه است و خودش نقشي ندارد و اغلب فرد را مولود جامعه مي دانند، يعني براي خود فرد نقشي در اعمال و رفتار قائل نيستند، يعني براي فرد آزادي و اختيار قائل نيستند و مي گويند که اين جامعه و فرهنگ جامعه است که به رفتار انسان شکل مي دهد. اين که جامعه در شکل دادن به رفتار فرد موثر است يک موضوع است، ولي اين که فقط جامعه فرد را به اين شکل تربيت مي کند و فرد به هيچ وجه از خود آزادي و اختيار ندارد، مطلب ديگري است. آري در هر جامعه اي که زندگي کنيم، زبان و آداب و رسوم آن جا را مي آموزيم، اما در عين حال انسان هستيم و از قدرت عقلاني برخوردار و داراي اختيار و آزادي مي باشيم.يعني فرد مي تواند در بعضي جهات مقاومت کند و آنچه را که در جامعه معقول و متداول است نپذيرد و از روي قدرت و تشخيص خود عمل کند.
منظور بر اين است که گروه دوم تصور مي کنند، حيات جمعي اصل است و بايد به حيات جمعي توجه کرد و فرد تابع حيات جمعي است و از خود هيچ نقشي ندارد. گروهي انسان را حيواني که چند درجه بيشتر از حيوانات موجود رشد کرده تلقي مي کنند. يعني نحوه يادگيري، پيدايش افکار و عقايد را درانسان تابع قواعدي قرار مي دهند که اين قواعد حاکم بر رفتار حيوانات است. بعضي از دانشمندان معتقد شدند که عواملي در محيط به وجود مي آيد، اين عوامل رفتار خاصي را در فرد ايجاد مي کند و پيدايش مکرر اين عوامل سبب تکرار اين رفتار در افراد مي شود و معتقد بودند که انسان تابع محيط است، هر چه در محيط، در مقابل انسان ظاهر شود، همان عامل سبب آشنايي فرد با محيط مي شود و از اين طريق انسان چيزي ياد مي گيرد. خلاصه اين نظريه در روان شناسي به عنوان نظريه "شرطي شدن" شناخته مي شود. به عنوان مثال عکس العملهاي عاطفي، مانند خشمها و شاديها که از حد متعارف خارج مي شود و گاهي ممکن است منجر به زد و خورد يا حرکات غيرعقلاني بشود، چيزهايي است که انسان در موقعيتهاي مختلف با آن برخورد کرده و به تدريج در او عادتي به وجود آورده است. مانند اين که فرض کنيد فوتباليستي گل مي زند و يک مرتبه از جاي خود بلند مي شود و حرکاتي انجام مي دهد که ممکن است هم به خود و هم به ديگران آسيب برساند.
اين همان حرکاتي است که بعضي از روان شناسان را وادار کرده است که تصور کنند يادگيري در انسان مانند يادگيري در حيوان تابع شرايط محيط است و همين طور که سگ پاولف بر اثر مشاهده گوشت و بعد همراه شدن صداي زنگ با آن، در مقابل صداي زنگ هم بزاقش ترشح مي کرد; يا مثلا کبوتر معروف "اسکينر" که با اين کبوتر، يکي از رفتارگرايان معروف آزمايشاتي کرده، يک ليوان آب جلوي کبوتر گذاشتند، دايره اي روي ليوان کشيدند بعد کبوتر به ليوان آب نگاه مي کندو دايره را مي بيند، خودبه خود به دايره نوک مي زند، اگر آزماينده بعد از چند بار نوک زدن دانه اي به کبوتر بدهد و اين عمل چند بار تکرار شود، کبوتر ممکن است ياد بگيرد با چهار بار نوک زدن يک دانه به دست آورد. به دنبال بحث گذشته، گروهي انسان را موجودي مي دانند که چند درجه رشدش بيشتر از حيوان است و مي خواهند همان اصول و قواعدي را که بر يادگيري حيوان حاکم است، پايه يادگيري در انسان قرار دهند و اين مکتب، به عنوان مکتب سلوک و رفتار در روان شناسي هم نفوذ داشته و بر بسياري از مراکز آموزشي حاکم بوده است.ولي آنها تصور مي کنند که در انسان قدرت عقلاني، روحي و زمينه هاي معنوي وجود ندارد. انسان هم مانند حيوان است و تفاوت آن همان چند درجه رشد بيشتر اوست و مي خواهند از روي قواعدي که حاکم بر اعمال و رفتار حيوان است، اعمال و رفتار انسان را هم توضيح دهند. بنابراين همان طور که گفته شد بعضي به جنبه فردي و بعضي جنبه اجتماعي و بعضي جنبه حيواني انسان را در نظر مي گيرند و جنبه هاي ديگر شخصيت آدمي را مورد انکار قرار مي دهند. برخي افراد در فعاليتهاي تربيتي، بيشتر به يک سلسله مشاهده هاو آزمايشهايي که انجام داده اند، توجه دارند و مي خواهند از روي بينشهاي ذهني خود رفتار انسان را توضيح دهند. يعني چند اصل را پذيرفته اند، اين که ; انسان قدرت عقلاني و فکري منفکي از اين تجربيات حسي ندارد، انسان فاقد روح و اختيار و آزادي است. عده اي که اصول مکتب سلوک و رفتار را پذيرفته اند به اين صورت با انسان برخورد مي کنند. اسلام هم اصالت فرد و هم تاثير حيات اجتماعي در رفتار انسان را قبول دارد، اماانسان از نظر اسلام، تنها همين بدن و حواس و فعاليتهايي که از حواس، بدن و مغز سرمي زند، اعمال انسان را محدود به اين گونه اعمال و رفتار نمي کند، بلکه براي وجود انسان، يک بعد فکري، عقلاني و روحي قائل است و نيازهاي بدني را به رسميت مي شناسد و دستورالعملهايي براي حفظ بدن و بهداشت و سلامت بدن دارد، آن چيزي است که در وجود انسان ديده مي شود; مانند قدرت فکري و عقلاني. عواطف و احساساتي که انسان دارد، مانندقدرت اخلاقي و آزادي اراده. اسلام همه اينها را به رسميت شناخته و هيچ وقت، انسان را در سطح حيوان تنزل نمي دهد و آن فرض را نمي پذيرد که انسان چند درجه رشد بيشتري از حيوان دارد. بنابراين در تربيت اسلامي، اسلام تمام جوانب وجود انسان را در نظر مي گيرد. در جنبه فردي فرد را قابل رشد و آموزش و تربيت مي داند، براي فرد آزادي و اختيار و قدرت فکري و عقلاني قائل است; اسلام در عين حال راجع به جامعه، قوم و ملت بحث مي کند و همان طور که مي دانيد در حيات اجتماعي، نحوه زندگي مردم با يکديگر بايد روي اصول معين باشد و اين که حيات جمعي در رفتار فرد تاثير دارد، ويژگيهاي حيات جمعي را مطرح مي سازد و دستورالعملهايي هم دارد، که يک جمع چگونه بايد زندگي کند. اسلام بخاطر نقشي که جامعه در حيات افراد دارد، پيامبران و راهنمايان را فرستاد تا باارائه دستورالعملهاي مفيد هم حيات فردي شخص و هم حيات جمعي او را هدايت کند; در صورتي که آموزشهاي غير ديني و نظامهاي تربيتي موجود در غرب که فرد و يا جمع را اصل مي دانند; فعاليتهاي بدني و فعاليتهاي حسي را پايه و اساس يادگيري انسان تلقي مي کنند و به هيچ وجه انسان را در مقابل محيط، از برخورداري اراده و اختيار متنعم نمي دانند، يعني تصور مي کنند انسان تابع محيط و جمع است. تربيت به معناي هدايت فرد است، براي اين که اين مفهوم روشن شود بايد ديد، هدايت کردن يعني چه؟ و فرد کيست؟ وقتي مي گوييم تعليم و تربيت، هدايت فرد است. ابتدا بايد مشخص شود منظور از هدايت کردن چيست؟ کلمه هدايت در اسلام مطرح شده است. در يک حديثي از قول امام موسي کاظم در کتاب تحف العقول آمده است، خداوند انسان را در دو زمينه هدايت کرده است يا دو راهنما و هادي براي انسان قرار داده است. در عبارت عربي در حديثي که از قول امام موسي کاظم آمده، امام مي فرمايد: ان الله علي الناس حجتين، خداوند دو حجت ، دو راهنما براي انسان قرار داده."حجه"ظاهر و هي الانبيا و الاوليا" يا امامان معصوم و حجه"باطنه فهي العقل ". خداوند دو راهنما براي انسان قرارد داده ، يکي راهنماي بيروني که اينها در ظاهر و آشکار مطرح مي شوند، يعني انبيائي که رسالت هدايت کردن مردم را به عهده داشتند، اينها آمدند مردم را هدايت کنند و يک راهنماي دروني، همان قدرت عقلاني مي باشد که خداوند به انسان داده است. بعضي افراد به قدر کافي خردمند و عاقل هستند و از همين قدرت عقلاني خود در زندگي بهره مي گيرند و رفتار خود را براساس سنجش و تدبير انجام مي دهند، اين است، که همه دچار مشکل و انحراف نمي شوند. بنابراين در باره تربيت صحبت مي شود که تربيت به معناي هدايت فرد است بايد توجه داشته باشيم که اين هدايت کردن، يعني وادار کردن ديگران به پيروي از ما نيست.
ما حق نداريم به ديگران دستور دهيم، ديگران را مجبور سازيم تا گفته هاي ما را بپذيرند و حرفهاي ما را قبول نمايند. هدايت کردن يعني کمک به فرد، که خود او تشخيص دهد چه کار بايد انجام دهد و چه چيز را بايد ياد بگيرد، چطور بايد عمل کند، و چطور بايد تصميم بگيرد. وقتي پدري فرزند خود را هدايت مي کند، يعني مي خواهد به او کمک کند که خود تشخيص دهد، که در چه شرايطي به سر مي برد، در اين شرايط، مشکل چيست؟ چگونه بايد عمل کند؟ چه جنبه هايي را در نظر بگيرد؟ و چطور اقدام کند. بنابراين وقتي مي گوييم تعليم و تربيت هدايت فرد است، يعني کمک به فرد، تا خود در هر موقعيتي قرار دارد بتواند تشخيص دهد که در چه موقعيتي قرار گرفته است؟ مشکل اساسي در آن موقعيت چيست؟ امکاناتي که در اختيار او هست چيست؟ چطور بايد تصميم بگيرد، انتخاب کند و به آن عمل نمايد. فرض کنيد که شما ميل داريد فرزندانتان راستگو باشند، اگر فقط دستور دهيد راست بگو; بدون آن که او بفهمد راستگويي يعني چه؟ و چرا بايد راستگو باشد، او هم چند مورد حرف شما را اطاعت مي کند، اما نه اين اطاعت ارزش دارد و نه اجراي دستور شما ارزش دارد، ولي اگر شما به او کمک کنيد که بفهمد راستگويي يعني چه؟ و چرا فرد بايد در زندگي راست بگويد، آن وقت تکليف خود را مشخص مي سازد. بنابراين وقتي مي گوييم تعليم وتربيت هدايت فرد است يعني کمک به فرد که خود او تشخيص دهد که چه کار بايد انجام دهد و در چه شرايطي قرار دارد، امکاناتش چيست؟ چه تصميمي بايد بگيرد. بنابراين هدايت کردن، غير از دستور دادن و وادار کردن فرد به اطاعت و وادار کردن او به تقليد است، غير از تلقين کردن مربي يا پدر و مادر به شاگرد است، براي اين که در هر کدام از اينها، آن چه که مطرح نيست، فهم و درک شاگرد است. بنابراين وقتي گفته مي شود، تعليم وتربيت هدايت فرد است، يعني به فرد کمک شود که بهتر تشخيص دهد. در يک جمله ساده و روشن حضرت علي (ع) مي فرمايند: "اوضع العلم ما وقف علي اللسان". يعني پست ترين علم آن است که در سطح کلمات و زبان متوقف شود. يعني فرد تنها چهار کلمه يا چند جمله را حفظ نمايد. ملاحظه مي کنيد درس خواندن ما حتي در سطح عالي به اين شکل است، يعني جملاتي را حفظ کردن، جملات را خوب بيان مي کند اما اگر کسي بپرسد اين جمله يعني چه؟ مي بينيد که فرد دچار اشکال مي شود. بطور مثال کلمه فرهنگ مانند کلمه تربيت در موارد زيادي به کار مي رود، اما اگر پرسيده شود معناي آنها چيست؟ با آن که اين کلمات در دفعات زيادي تکرار شده است ، اما کسي نياموخته، که معناي کلمه فرهنگ را بفهمد، تا درجاي خود به کار ببرد. در جاي ديگر حضرت علي(ع) مي فرمايند: "وارفعه ما ظهر في الجوارح و الارکان" يعني والاترين درجه علم آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان ظاهر شود. يعني اگر درک و فهم درستي از مطلب دريافت شود، معناي آن مطلب را مي توان بيان کرد و در مورد آن اظهار نظر نمود. در اين صورت است که مي توان رفيع ترين و والاترين مرتبه علم را کسب نمود، که در ارکان وجود شخص ظاهر شده است. اين نکته لازم است که مربيان بزرگ در قرن بيستم، در مورد يادگيري انسان صحبت مي کنند، مي گويند: يادگيري يعني تغيير رفتار، اما رفتار، به آن معنا نمي باشد که مکتب سلوک و رفتار به کار مي برد. مکتب سلوک و رفتار مي گويد: "رفتار چيزي است که قابل مشاهده و اندازه گيري باشد." مانند رفتار کبوتر و سگ آزمايشات اسکينر و پاولف. اين رفتار، چيزي است که واضح و قابل اندازه گيري است، اما رفتار در معناي واقعي، يعني آنچه از انسان سرمي زند و شامل; عادات، مهارتها، درک، نگرش و شيوه برخورد انسان به مطلب مي باشد. همه اينها رفتار انسان است، يعني چيزهايي که انسان عمل مي کند.انسان نگرش خاصي نسبت به يک موضوع و درک و شيوه خاصي دارد و از مهارت و عادات ويژه اي برخوردار مي باشد. بنابراين وقتي دانش در ارکان وجود انسان نفوذ داشته باشد، شيوه تدوين آن مطلب را درک کرده باشد و معناي آن مطلب را خوب فهميده باشد متناسب با آن مطلبي که فهميده، عادات و مهارتهاي لازم را در خود به وجود مي آورد. بنابراين عامل اول امتياز انسان از حيوان قدرت عقلاني شخصيت آدمي مي باشد که همان قدرت عقلاني اوست که در شخصيت آدمي باعث امتياز انسان از حيوان است. عامل دوم در شخصيت آدمي، بعدي معنوي و اخلاقي است که همان بعد الهي مي باشد. بنابراين وقتي گفته مي شود، انسان داراي بعد فکري و عقلاني است چيزي نيست که از خود اختراع شده باشد، در اعمال انسان عمل فکر کردن وقدرت عقلاني را ملاحظه مي کنيم، يعني متوجه مي شويم که انسان از قدرت فکري و عقلاني برخوردار است.
دومين بعدي که در شخصيت انسان مطرح است در اصطلاح اسلام مي توان گفت; فطرت الهي، اما اين فطرت الهي اختصاص به مسلمانان ندارد. اگر در سراسر دنيا مشاهده نمائيد، حتي در مورد اقوام بت پرست، زمينه بت پرستي بودن يک فطرت الهي، فطرت قداست بخشي در انسان است که سبب شده اوضاع و احوال فرهنگي آن جا خدا را به صورت بت به اينها معرفي کنند. يا اين که در يک کشور پيشرفته مانند ژاپن، امپراتور جنبه خدايي داشته است. اين نشان مي دهد که يک زمينه قداست پرستي و پرستيدن در انسان وجود دارد.در اسلام، اصول دين را هرکسي از روي قدرت عقلاني خود درک مي کند به صرف اين که بگويد نمي فهمم، کافي نيست و همان طور که گفتم مطالعه جهان خلقت ما را به وجود پروردگار عالم، پروردگار حکيم و عادل راهنمايي مي کند، در آيه قرآن کريم; آيات ونشانه هايي آمده است. انسان با قدرت فکر، آفرينش جهان را بررسي مي کند. اساس اسلام بر اعتقاد خدا است. وقتي صلوات مي فرستيم که اشهد انک ، مي گوييم که پيامبر اسلام بنده تو است، پرستنده تو است. يعني او فرقي با ديگران ندارد، فقط مبعوث به پيامبري بوده، وحي به او نازل شده، و الا او هم مانند ديگران است. درباره پيامبران الهي معتقد هستيم که براي هدايت انسانها آمده اند. پيغمبر اسلام، از طرف خداوند مامور شده اند، اما مساله خدا، پرستش خدا، قداست بخشي به خدا، اعتقاد به خدا، چيزي است که عقل سالم بشر و عقل سالم بسياري از دانشمندان; و آنهايي که بتوانند خود را از تعصبات فرهنگي و قومي نجات دهند، معقتدند، وقتي دانشمندان بزرگ مانند دکارت، انشتين، اينها وقتي درباره جهان و آفرينش جهان بحث مي کنند، در مقابل عظمت اين جهان و عظمت الهي، سر تعظيم فرود مي آورند. بنابراين در اسلام گفته مي شود; اصول دين امر تقليدي نيست، بلکه امري است که بايد توام با فهم و تعقل باشد، يعني فرد بايد بفهمد جهان آفريننده اي دارد، و چرا جهان را با اين خصوصيات و صفات آفريده است؟ اما در مسيحيت مي گويند اصول دين امري عاطفي است. کشيشي براي دانشجويان صحبت مي کرد و به زبان انگليسي مي گفت .it delieve I dut it unbrestanb t'bon I من نمي فهمم که اين مطلب يعني چه؟ سه خدا و يک خدا، اما در عين حال به آن اعتقاد دارم، در صورتي که اصول دين در اسلام تقليدي نيست بلکه تحقيقي است، يعني فرد خود بايد فکر کند و به اصول دين پي ببرد. در احکام مانند رشته هاي ديگر، همان طور که در پزشکي از پزشک پيروي مي کنيد، در امور صنعتي از متخصصين صنايع، در پديده هاي فيزيکي از فيزيکدان تبعيت مي کنيد، اينها امور تخصصي هستند. در فقه هم بايد از رهبران ديني که فقه خوانده اند و با احکام الهي آشنا هستند تقليد کنيم، اما در اصول دين بايد از روي فهم و تعقل عمل نمود. بنابراين بعد دوم در وجود انسان، بعد معنوي، يعني بعد الهي، که منشا پرستش و قداست بخشي است و اديان الهي اين قداست بخشي را روي وجود خداوند، الله، متمرکز کرده اند.
در عين حال، انسان بعضي اعمال را خوب و بعضي ديگر را بد مي داند. براي مثال دروغگويي را بد و راستگويي را خوب مي داند. خدمت به مردم و همکاري با مردم را خوب مي داند. بنابراين يکي ديگر از چيزهايي که در رفتار آدمي ديده مي شود زمينه اخلاق است. پس بعد اولي که در آدمي پديدار مي شود، بعد اخلاقي است و بعد دوم، بعد معنوي. همراه با بعد معنوي، بعد اخلاقي است. پيامبر گرامي فرموده اند: "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" من مبعوث شدم براي اين که زمينه هاي اخلاقي و رفتار اخلاقي بندگان خدا را کامل نمايم. يعني رشد اخلاقي را در ميان بندگان ايجاد کنم. بنابراين وقتي از جنبه اخلاقي در حيات انسان بحث مي شود از وجدان اخلاقي صحبت مي شود، هرکسي احساس مي کند نيرويي در او هست که نيروي خوب را از نيروي بد تميز مي دهند. بنابراين در انسان بعد اخلاقي هم وجود دارد. علاوه بر اين، انسان با همنوعان زندگي مي کند و بي شک بدون زندگي با همنوع نمي توانسته به حيات خود ادامه دهد، يعني از حيات جمعي برخوردار است. با جمع به سر مي برد. بنابراين بعد سوم که در شخصيت آدمي پديدار مي شود بعد اجتماعي است . انسان موجودي اجتماعي است. خانواده، قبيله، قوم، ملت هر کدام يک واحد جمعي هستند. خود انسان يک واحد جمعي است. در قرآن کريم آمده است; " انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم". ما شما را از زن و مرد آفريديم به صورت قبايل درآورده ايم براي اين که يکديگر را بشناسيد و گرامي ترين فرد نزد خداوند پرهيزکارترين فرد است. يعني زن، مرد ، سياه و سفيد، در هر قبيله اي که هست، آن که با تقواتر است گرامي تر است. بنابراين مي بينيد که چطور بعد اجتماعي مطرح شده است. در آيه قرآن کريم مشاهده مي کنيم، که "ان الله لايغيرpsdn; ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم" يعني خداوند تغيير نعمت نمي دهد براي قومي مگر اين که آنها زمينه برخورداري از اين نعمت را خود فراهم کنند. يعني تغييراتي را که بايد انجام بگيرد، زمينه آن تغييرات را فراهم کنند. بنابراين بعد سومي که دروجود انسان ديده مي شود، بعد اجتماعي است. بعد چهارم بعد عاطفي است انسان داراي عواطف است، بعضي چيزها را دوست دارد و از بعضي چيزها بدش مي آيد، خشمگين مي شود، صبر مي کند، اعتدال را رعايت مي کند، ترس بر او غلبه مي کند، همان طور که خشم بر او غالب مي شود. گاهي قناعت مي کند، سختيها را تحمل مي کند. صبر و حوصله از خود نشان مي دهد.
اين خصوصيات زمينه هاي عاطفي شخصيت انسان را تشکيل مي دهند. خواهيم ديد که تمام اين ابعاد در کتاب آسماني مورد توجه قرار گرفته است. بعد پنجم، بعد بدني است، انسان داراي بدن خاص با خصوصيات و حواس خاص مي باشد يک بعد روحي در انسان وجود دارد که همان بعد روحي و عقلاني است و منشا تفکر و ادراک انسان مي باشد بنابراين تعليم و تربيت يعني هدايت فرد در بعد فکري و عقلاني، معنوي و اخلاقي، بعد اجتماعي، بعد عاطفي و هدايت فرد در بعد بدني. يکي از مواردي که در مورد اسلام بايد مطرح شود. چون ما از ابتدا مطرح کرديم که نظام تربيتي اسلام را با نظامهاي ديگر مقايسه کنيم يکي از ويژگيهاي مهم تربيت اسلامي، جامعيت اسلامي است و مراد از آن، اين است که اسلام تمام ابعاد اساسي شخصيت آدمي را در نظر گرفته و راهنماييهاي لازم را براي رشد انسان در همه ابعاد انجام داده است. وقتي به مکتبهاي ديگر مراجعه مي کنيم، بعضي بيشتر روي بعد بدني تکيه دارند و انسان راحيواني مي دانند که چند درجه بيشتر رشد کرده است و الي آخر. بعضي روي بعد اجتماعي تکيه مي کنند، مي گويند انسان تابع جمع است و جمع انسان را رشد مي دهد. بعضي روي بعد فردي تاکيد مي کنند وابعاد ديگر را در نظر نمي گيرند و بعد اخلاقي را هم مطرح مي کنند ولي آن چه ما در تربيت اسلامي مي بينيم توجه به تمام ابعاد است، يعني از بعد عقلاني، معنوي و اخلاقي، بعد اجتماعي و بعد بدني گرفته، در تمام اين ابعاد ما در قرآن، هم در روايات، هم در رفتار پيامبر و امامان معصوم و تا آن جايي که اسناد تاريخي نشان مي دهند، در رفتار پيامبران آسماني ديگر، سلسله اعمال و رفتاري مي بينيم که اگر انسان اين اعمال و رفتار را انجام دهد، تمام ابعاد وجودي او رشد مي کند و رو به کمال مي رود، بنابراين نظام تربيتي اسلام با نظامهاي تربيتي ديگر، مقايسه مي شود اين جامعيت در تعليم و تربيت اسلامي بيشتر مشاهده مي شود. حضرت علي(ع) در نهج البلاغه مي فرمايد: "عقل پايه دين و اخلاق را تشکيل مي دهد."
يعني شما تا از عقل برخوردار نباشيد و عقل را به کار نيندازيد، خدا را نمي شناسيد و خوب و بد را تميز نمي دهيد. اين نشان عظمت عقل در تعاليم اسلامي است و يکي از ويژگيهاي تربيت اسلامي تاکيد اسلام روي عقل است. همان طور که گفته شد هر فردي بايد با عقل خود پي به وجود خدا ببرد. اعتقادات ديني، اصول دين، امري تقليدي نيست بلکه فرد، بايد از راه تفکر و تعقل به اين اصول پاي بند شود. در صورتي که اديان ديگر، مي گويند، دين بيشتر تابع احساسات و عواطف است. عبارتي از پيامبر اکرم (ص) نسبت به حضرت علي (ع) نقل شده است که اين عبارت در کتاب تحف العقول آمده است که مي فرمايد: "يا علي انه لافقر اشد من الجهل" يعني هيچ ناداري، بدتر از جهل و بي خردي و بي سوادي نيست". در همين کلمه اهميت علم و اهميت خردمندي را پيامبر اکرم(ص) آن هم به حضرت علي(ع)، کسي که صاحب نهج البلاغه است، صرف نظر از اعتقاد ديني ما که جانشين پيامبر بود، توصيه کرده است. همين نهج البلاغه که الان به زبانهاي معتبر دنيا ترجمه شده ، نشانه قدرت علمي، فکري، اخلاقي و زمينه عرفاني حضرت علي (ع) است.
در جمله بعد مي گويد: هيچ سرمايه اي، سوددهي بيشتر از عقل ندارد (هيچ سرمايه اي عايدي بيشتر نصيب انسان نمي کند، مانند عقل) يعني اين عقل است که امتياز انسان را نسبت به ديگر مخلوقات نشان مي دهد و هر چيزي را براي انسان فراهم مي کند. "لا مال اعود من العقل" سپس مي فرمايد: "لاوحده اوحش من العجب" هيچ تنهايي بدتر از خودبيني نيست". اگر دقت کنيد متوجه مي شويد که مشکل بزرگ بشر، چه در سطح زمامداران، چه در سطح مردم، در اعمال و رفتار خودمان، دعواها، کشمکشها و اختلافهايي که با هم دارند، قسمت عمده ناشي از خودبيني است، هرکس فقط خود را مي بيند و نظر خود را ترجيح مي دهد و تمايلات خود را مقدم مي دارد تا خود حاکم و دستور دهنده باشد، خود مي خواهد از امتيازات اجتماعي برخوردار باشد، چه صلاحيت داشته باشد، چه نداشته باشد. اين خودبيني وحشتناک ترين امري است که پيامبر اکرم خطاب به حضرت علي (ع) مي فرمايد : هيچ تنهايي بدتر از خودبيني نيست. سپس درادامه مطلب مي فرمايد : "لا عقل کالتدبير" هيچ عقلي مانند چاره انديشي نيست. يعني عقل را داده اند، که در برخورد با مسائل بينديشيد و امور مختلف را تجزيه و تحليل کنيد، در برخورد با مسائل، تصميمات سنجيده بگيريد و سنجيده سخن بگوييد، و بدان عمل نماييد. بعد آن مي فرمايد: " لا حسب کحسن الخلق". هيچ فضيلتي مانند حسن خلق نيست، يعني انسان بايد از حسن خلق برخوردار باشد. بعد مي فرمايد "لامظاهره اوثق من المشاوره" هيچ همکاري مثل مشورت با ديگران نيست و در آخر توصيه مي فرمايد "لا عباده کالتفکر"، هيچ عبادتي مثل فکر کردن نيست; همين عبارت کوتاه جامعيت تربيت اسلامي را نشان مي دهد.
همان طور که مي دانيد انقلاب شکوهمند اسلامي ما يک هدف اساسي داشت و آن اين بود، که اسلام، تعاليم اسلامي، احکام اسلامي، اصول و دستورالعمل هاي اسلامي، حاکم بر اعمال و رفتار ما باشد و اگر بخواهيم اين مطلب را به صورت آموزشي مطرح کنيم، بايد بگوييم که هدف، اشاعه تربيت اسلامي در جامعه بود. يعني از آنچه قبل از انقلاب در جامعه، تا حدي جاري و متداول بود، ما را تحت تاثير آداب و رسوم خاص و هدفهاي تربيتي خاص از ديدگاه خود، سوق مي دهند. هدف امام امت بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اين بود، که به تدريج مسو ولان آموزشي اعم از مراجع محترم تقليد، متکلمان، فيلسوفان اسلامي، مبلغان، آنهايي که در آموزش معارف اسلامي و در مراکز آموزشي هستند اقدام کنند و همچنين تشکيل حکومت اسلامي و تشکيل نهادهاي آموزشي و نهادهاي تربيتي همه يک هدف اساسي را دنبال مي کردند و آن پياده کردن تعليم و تربيت اسلامي مي باشد. شايد براي بعضي افراد مفهوم تربيت روشن نباشد و تربيت را باآموزش مهارتهاي خواندن و نوشتن يکسان تلقي کنند اين امر آن طور که بايد و شايد مهم تلقي نشود. ولي اين مساله درست نيست. آموزش الفبا، حساب، نوشتن و خواندن، حتي آموزش علوم، همه اينها با امر تربيت اختلاف دارند، به عبارت ديگر ممکن است کسي آموزش ببيند و در رشته اي اطلاعات لازم را هم کسب کند و اين اطلاعات را حفظ کرده باشد ولي درک درستي از آنها نداشته باشد، يا اين که اين اطلاعات توام با درک و تا اندازه اي فهم باشد، اين اطلاعات خودبه خود همراه با تربيت نيستند، يعني ممکن است آدمي در يک رشته اي مطلع باشد حتي در سطح عالي علمي مطالبي را درذهن داشته باشد اما از تربيت برخوردار نباشد. بسياري از دانشمندان و مطلعين، افرادي که در رشته هاي علمي کار کردند، از لحاظ فکري، اخلاقي و اجتماعي در سطح پايين قرار دارند. و تنها درس خواندن و بالا بردن سطح اطلاعات و معلومات موجب پرورش قوه استدلال نمي شود و فقط سطح محفوظات را بالا مي برند، اين محفوظات يا به صورت بهتر معلومات، خود به خود فرد را تربيت نمي کند و امر تربيت جدا از اين امر آموزش است و بايد توجه بيشتري به امر تربيت کرد. بعضي افراد مي پرسند تربيت چيست؟ وقتي به عنوان معلم به شاگرد مي گويند: من مي خواهم تو را تربيت کنم، اگر شاگرد بپرسد جناب معلم يا جناب استاد چه کار مي خواهيد در مورد من انجام دهيد؟ مي ببينيد که استاد يا معلم جواب روشني ندارد، همان طوري که پدر و مادر ناآگاه از تربيت هم، جواب روشني براي فرزندان خود ندارند.
مي خواهيم بدانيم تربيت چيست؟ که اين همه مورد علاقه ماست. همه ما مي خواهيم که هم خودمان تربيت شده باشيم و هم فرزندانمان تربيت شده باشند، هم در جامعه، مسو ولان جامعه علاقه مند هستند که افراد جامعه تربيت شده باشند، اگر فرض کنيد اشخاص از کشورهاي خارج به ايران آمدند و مدتي در اين جا توقف کردند و به ادارات، رستورانها، مجامع عمومي، محافل علمي و حتي درجلسات سخنراني شرکت کردند، سپس مشاهدات خود را براي ديگران نقل کنند و اگر کسي ازاينها بپرسد، شما تربيت مردم ايران را چگونه ديده ايد؟ درمي يابيم، آنچه را اسلام در زمينه هاي مختلف براي ما مطرح ساخته، متاسفانه بر اعمال و رفتار ما حاکم نيست. بايد ديد که اين شخص ناظر، توصيه هايي که اسلام کرده، تعليماتي را که پيامبر اکرم (ص)و دستورالعملهايي که امامان معصوم(س) به ما داده اند، آيا در مناسبات و در موقعيتهاي مختلف، اين دستورالعملها و پيامها را مردم ما رعايت مي کنند؟ متاسفانه بايد گفت: اگر افراد به عنوان قاضي بي طرف، اعمال خود را ارزيابي کنند و رفتار خود را در همين محافل و موقعيتهاي مختلف تحت نظر قرار دهند، بايد اعتراف کرد که خير، اين اعمال تابع عادات و آنچه از گذشته به ما رسيده، تابع رويه هايي مي باشد که در طول زندگي اتخاذ شده است و گاهي تابع تلقيناتي است که به ما شده و گاهي به صورت تقليد از ديگران کارهايي انجام مي شود; آيا به واقع آنچه که انجام مي دهيم با موازين اسلامي سازگار است و وفق دارد، خواهيم ديد که متاسفانه اين گونه نيست، به دليل اين که : 1- درصدد روشن کردن ماهيت تربيت نبوده ايم، 2- توجه به تربيت اسلامي نکرده ايم 3- در مراکز آموزشي، که بايد مراکز رسمي تربيت باشند، کار معلمان و استادان در مراکز آموزشي انتقال چهار مطلب علمي از ذهن خود به ذهن شاگرد است، شاگرد، بايد اين نکات را حفظ و سپس در امتحان، محفوظات خود را ارائه دهد تا مورد ارزيابي قرا رگيرد و ارتقا پيدا کند. اگر اين مراکز آموزشي رسالت تربيتي بر عهده دارند، با توجه به آنچه که در کلاس درس مي گذرد، معلمي از طريق سخنراني چهار نکته به ذهن شاگرد منتقل مي کند، شاگرد هم گاهي خسته مي شود و گاهي گوش مي کند و گاهي هم ممکن است سو الي در ضمن شنيدن سخنان معلم، مطرح سازد، سپس مطلب بيان شده را به خاطر بسپارد، درموقع سو ال کردن معلم، محفوظات را ارائه کند. عبارت عربي، عبارت بسيار عالي و ارزنده اي است و نکته هاي دقيقي به ما مي آموزد. در اين عبارت آمده است: "من لم يود به الابوان يود به الزمان" کسي که پدر و مادر او را تربيت نکرده باشند، زمان او را تربيت مي کند. اگر دقت شود متوجه مي شويد که "تربيت زمان" يعني چه ؟ "تربيت پدر و مادر" يعني چه؟ اگر پدرو مادر به مسائل تربيتي آشنا باشند آگاهانه فرزندان خود را از لحاظ عقلاني، اجتماعي، اخلاقي و معنوي، عاطفي و از لحاظ بدني، مي توانند آموزش بدهند و تربيت کنند. اين فرزندان در زمينه هاي مختلف به صورت خاص عمل خواهند کرد.
اما اگر چنين چيزهايي مطرح نباشد يعني پدر و مادر هم آشنا به جنبه هاي مختلف تربيت نباشند، مسائل داخلي خانواده، گرفتاريها، پخت و پز و فراهم کردن وسايل راحتي فرزندان، پدر به دليل اشتغال در خارج از خانه، مادر هم به خاطر اشتغال به کار منزل و بچه ها. پس تربيت کجاست؟ تربيت فکري و عقلاني يعني چه؟ در کدام قسمت تربيت معنوي و اخلاقي صورت گرفته است؟ کجا در مورد تربيت اجتماعي بحث شده است و ... همان طور که مشاهده مي شود تمام اعمال، براساس عادات و رويه هاي حساب نشده مي باشد. اکنون آن راهها، به معرض اجرا درمي آيند. بنابراين وقتي پدر و مادر، فرزندان را تربيت نکنند، در مراکز آموزشي بجز انتقال چهار مطلب به ذهن شاگرد، کار ديگري انجام ندهند به يقين تربيت به عهده زمان محول مي شود. يعني در زندگي هر فرد حوادث و وقايع به رفتار او شکل مي دهد. بنابراين توجه به امر تربيت لازم است و اعزام پيامبران براي تربيت انسانها بوده است. پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد: "ادبني ربي فاحسن تاديبي." پروردگار من مرا تربيت کرد، مرا ادب کردو به بهترين وجه هم ادب کرد. پيامبر اکرم(ص) آيات قرآني را مي خواند، "يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه" اين که براي تزکيه و تذهيب تعليم دانش استوار و محکم مردمان، به ميان آنها رفتم و آنها راتحت تعليم قرار دادم. بنابراين از طرف خداوند مبعوث شدند که انسان را راهنمايي و هدايت کنند. وظيفه پدر و مادر، معلمان، رهبران، نويسندگان، گويندگان، اين است که به امر تربيت آشنا باشند و بدانند که در حوزه کار خود چگونه بايد عمل کنند. يک مبلغ اسلامي بايد به تعليم و تربيت آشنا باشد و در تبليغ معارف اسلامي اصول تربيتي را رعايت نمايد، يا يک نويسنده، يک معلم، يا پدر و مادر و خلاصه يک مربي، اينها همه بايد با امر تعليم و تربيت آشنا باشند و بدانند تعليم و تربيت چيست تا بتوانند هم در مورد خود، اعمال و هم در مورد فرزندانشان به تناسب شغلي که دارند اجرا کنند. اگر گوينده اي به تعليم و تربيت، آشنا باشد شنوندگاني که در جلسه سخنراني او شرکت مي کنند از گفتار او بهره مي برند وسخنان گوينده را مي شنوند، چيزهايي تربيتي در خلال سخنان او مطرح مي شود، و تغييري در وضع تربيتي آنها حاصل مي شود. آنچه در تعليم و تربيت اسلامي ديده مي شود يک تربيت کل، صحيح، منطقي و تربيتي که بر اساس اصول و مباني محکم استوار است و تمام ابعاد اساسي شخصيت آدمي را در نظر گرفته است. هدف تربيت اسلامي اين است که فرد جامع الاطراف و فردي که در هر زمينه رشد يافته باشد تربيت کند و خلاصه تحويل جامعه دهد. وقتي نظام هاي تربيتي غرب را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم، درمي يابيم، که گروههاي مختلف در غرب هر کدام به يک جنبه از شخصيت انسان تاکيد دارند. بعضي به جنبه هاي فردي توجه دارند، عده ديگري به جنبه اجتماعي حيات انسان توجه دارند، اما فرديت انسان را از نظر دور مي دارند، تصور مي کنند هرکسي، در هر جامعه اي باشد تابع آن جامعه است. آن جامعه به شخصيت، افکار، عقايد و عادات او شکل مي دهد، بنابراين آنچه که اهميت دارد جامعه است و فرد هم جز و تابعي از جامعه است و خودش نقشي ندارد و اغلب فرد را مولود جامعه مي دانند، يعني براي خود فرد نقشي در اعمال و رفتار قائل نيستند، يعني براي فرد آزادي و اختيار قائل نيستند و مي گويند که اين جامعه و فرهنگ جامعه است که به رفتار انسان شکل مي دهد. اين که جامعه در شکل دادن به رفتار فرد موثر است يک موضوع است، ولي اين که فقط جامعه فرد را به اين شکل تربيت مي کند و فرد به هيچ وجه از خود آزادي و اختيار ندارد، مطلب ديگري است. آري در هر جامعه اي که زندگي کنيم، زبان و آداب و رسوم آن جا را مي آموزيم، اما در عين حال انسان هستيم و از قدرت عقلاني برخوردار و داراي اختيار و آزادي مي باشيم.يعني فرد مي تواند در بعضي جهات مقاومت کند و آنچه را که در جامعه معقول و متداول است نپذيرد و از روي قدرت و تشخيص خود عمل کند.
منظور بر اين است که گروه دوم تصور مي کنند، حيات جمعي اصل است و بايد به حيات جمعي توجه کرد و فرد تابع حيات جمعي است و از خود هيچ نقشي ندارد. گروهي انسان را حيواني که چند درجه بيشتر از حيوانات موجود رشد کرده تلقي مي کنند. يعني نحوه يادگيري، پيدايش افکار و عقايد را درانسان تابع قواعدي قرار مي دهند که اين قواعد حاکم بر رفتار حيوانات است. بعضي از دانشمندان معتقد شدند که عواملي در محيط به وجود مي آيد، اين عوامل رفتار خاصي را در فرد ايجاد مي کند و پيدايش مکرر اين عوامل سبب تکرار اين رفتار در افراد مي شود و معتقد بودند که انسان تابع محيط است، هر چه در محيط، در مقابل انسان ظاهر شود، همان عامل سبب آشنايي فرد با محيط مي شود و از اين طريق انسان چيزي ياد مي گيرد. خلاصه اين نظريه در روان شناسي به عنوان نظريه "شرطي شدن" شناخته مي شود. به عنوان مثال عکس العملهاي عاطفي، مانند خشمها و شاديها که از حد متعارف خارج مي شود و گاهي ممکن است منجر به زد و خورد يا حرکات غيرعقلاني بشود، چيزهايي است که انسان در موقعيتهاي مختلف با آن برخورد کرده و به تدريج در او عادتي به وجود آورده است. مانند اين که فرض کنيد فوتباليستي گل مي زند و يک مرتبه از جاي خود بلند مي شود و حرکاتي انجام مي دهد که ممکن است هم به خود و هم به ديگران آسيب برساند.
اين همان حرکاتي است که بعضي از روان شناسان را وادار کرده است که تصور کنند يادگيري در انسان مانند يادگيري در حيوان تابع شرايط محيط است و همين طور که سگ پاولف بر اثر مشاهده گوشت و بعد همراه شدن صداي زنگ با آن، در مقابل صداي زنگ هم بزاقش ترشح مي کرد; يا مثلا کبوتر معروف "اسکينر" که با اين کبوتر، يکي از رفتارگرايان معروف آزمايشاتي کرده، يک ليوان آب جلوي کبوتر گذاشتند، دايره اي روي ليوان کشيدند بعد کبوتر به ليوان آب نگاه مي کندو دايره را مي بيند، خودبه خود به دايره نوک مي زند، اگر آزماينده بعد از چند بار نوک زدن دانه اي به کبوتر بدهد و اين عمل چند بار تکرار شود، کبوتر ممکن است ياد بگيرد با چهار بار نوک زدن يک دانه به دست آورد. به دنبال بحث گذشته، گروهي انسان را موجودي مي دانند که چند درجه رشدش بيشتر از حيوان است و مي خواهند همان اصول و قواعدي را که بر يادگيري حيوان حاکم است، پايه يادگيري در انسان قرار دهند و اين مکتب، به عنوان مکتب سلوک و رفتار در روان شناسي هم نفوذ داشته و بر بسياري از مراکز آموزشي حاکم بوده است.ولي آنها تصور مي کنند که در انسان قدرت عقلاني، روحي و زمينه هاي معنوي وجود ندارد. انسان هم مانند حيوان است و تفاوت آن همان چند درجه رشد بيشتر اوست و مي خواهند از روي قواعدي که حاکم بر اعمال و رفتار حيوان است، اعمال و رفتار انسان را هم توضيح دهند. بنابراين همان طور که گفته شد بعضي به جنبه فردي و بعضي جنبه اجتماعي و بعضي جنبه حيواني انسان را در نظر مي گيرند و جنبه هاي ديگر شخصيت آدمي را مورد انکار قرار مي دهند. برخي افراد در فعاليتهاي تربيتي، بيشتر به يک سلسله مشاهده هاو آزمايشهايي که انجام داده اند، توجه دارند و مي خواهند از روي بينشهاي ذهني خود رفتار انسان را توضيح دهند. يعني چند اصل را پذيرفته اند، اين که ; انسان قدرت عقلاني و فکري منفکي از اين تجربيات حسي ندارد، انسان فاقد روح و اختيار و آزادي است. عده اي که اصول مکتب سلوک و رفتار را پذيرفته اند به اين صورت با انسان برخورد مي کنند. اسلام هم اصالت فرد و هم تاثير حيات اجتماعي در رفتار انسان را قبول دارد، اماانسان از نظر اسلام، تنها همين بدن و حواس و فعاليتهايي که از حواس، بدن و مغز سرمي زند، اعمال انسان را محدود به اين گونه اعمال و رفتار نمي کند، بلکه براي وجود انسان، يک بعد فکري، عقلاني و روحي قائل است و نيازهاي بدني را به رسميت مي شناسد و دستورالعملهايي براي حفظ بدن و بهداشت و سلامت بدن دارد، آن چيزي است که در وجود انسان ديده مي شود; مانند قدرت فکري و عقلاني. عواطف و احساساتي که انسان دارد، مانندقدرت اخلاقي و آزادي اراده. اسلام همه اينها را به رسميت شناخته و هيچ وقت، انسان را در سطح حيوان تنزل نمي دهد و آن فرض را نمي پذيرد که انسان چند درجه رشد بيشتري از حيوان دارد. بنابراين در تربيت اسلامي، اسلام تمام جوانب وجود انسان را در نظر مي گيرد. در جنبه فردي فرد را قابل رشد و آموزش و تربيت مي داند، براي فرد آزادي و اختيار و قدرت فکري و عقلاني قائل است; اسلام در عين حال راجع به جامعه، قوم و ملت بحث مي کند و همان طور که مي دانيد در حيات اجتماعي، نحوه زندگي مردم با يکديگر بايد روي اصول معين باشد و اين که حيات جمعي در رفتار فرد تاثير دارد، ويژگيهاي حيات جمعي را مطرح مي سازد و دستورالعملهايي هم دارد، که يک جمع چگونه بايد زندگي کند. اسلام بخاطر نقشي که جامعه در حيات افراد دارد، پيامبران و راهنمايان را فرستاد تا باارائه دستورالعملهاي مفيد هم حيات فردي شخص و هم حيات جمعي او را هدايت کند; در صورتي که آموزشهاي غير ديني و نظامهاي تربيتي موجود در غرب که فرد و يا جمع را اصل مي دانند; فعاليتهاي بدني و فعاليتهاي حسي را پايه و اساس يادگيري انسان تلقي مي کنند و به هيچ وجه انسان را در مقابل محيط، از برخورداري اراده و اختيار متنعم نمي دانند، يعني تصور مي کنند انسان تابع محيط و جمع است. تربيت به معناي هدايت فرد است، براي اين که اين مفهوم روشن شود بايد ديد، هدايت کردن يعني چه؟ و فرد کيست؟ وقتي مي گوييم تعليم و تربيت، هدايت فرد است. ابتدا بايد مشخص شود منظور از هدايت کردن چيست؟ کلمه هدايت در اسلام مطرح شده است. در يک حديثي از قول امام موسي کاظم در کتاب تحف العقول آمده است، خداوند انسان را در دو زمينه هدايت کرده است يا دو راهنما و هادي براي انسان قرار داده است. در عبارت عربي در حديثي که از قول امام موسي کاظم آمده، امام مي فرمايد: ان الله علي الناس حجتين، خداوند دو حجت ، دو راهنما براي انسان قرار داده."حجه"ظاهر و هي الانبيا و الاوليا" يا امامان معصوم و حجه"باطنه فهي العقل ". خداوند دو راهنما براي انسان قرارد داده ، يکي راهنماي بيروني که اينها در ظاهر و آشکار مطرح مي شوند، يعني انبيائي که رسالت هدايت کردن مردم را به عهده داشتند، اينها آمدند مردم را هدايت کنند و يک راهنماي دروني، همان قدرت عقلاني مي باشد که خداوند به انسان داده است. بعضي افراد به قدر کافي خردمند و عاقل هستند و از همين قدرت عقلاني خود در زندگي بهره مي گيرند و رفتار خود را براساس سنجش و تدبير انجام مي دهند، اين است، که همه دچار مشکل و انحراف نمي شوند. بنابراين در باره تربيت صحبت مي شود که تربيت به معناي هدايت فرد است بايد توجه داشته باشيم که اين هدايت کردن، يعني وادار کردن ديگران به پيروي از ما نيست.
ما حق نداريم به ديگران دستور دهيم، ديگران را مجبور سازيم تا گفته هاي ما را بپذيرند و حرفهاي ما را قبول نمايند. هدايت کردن يعني کمک به فرد، که خود او تشخيص دهد چه کار بايد انجام دهد و چه چيز را بايد ياد بگيرد، چطور بايد عمل کند، و چطور بايد تصميم بگيرد. وقتي پدري فرزند خود را هدايت مي کند، يعني مي خواهد به او کمک کند که خود تشخيص دهد، که در چه شرايطي به سر مي برد، در اين شرايط، مشکل چيست؟ چگونه بايد عمل کند؟ چه جنبه هايي را در نظر بگيرد؟ و چطور اقدام کند. بنابراين وقتي مي گوييم تعليم و تربيت هدايت فرد است، يعني کمک به فرد، تا خود در هر موقعيتي قرار دارد بتواند تشخيص دهد که در چه موقعيتي قرار گرفته است؟ مشکل اساسي در آن موقعيت چيست؟ امکاناتي که در اختيار او هست چيست؟ چطور بايد تصميم بگيرد، انتخاب کند و به آن عمل نمايد. فرض کنيد که شما ميل داريد فرزندانتان راستگو باشند، اگر فقط دستور دهيد راست بگو; بدون آن که او بفهمد راستگويي يعني چه؟ و چرا بايد راستگو باشد، او هم چند مورد حرف شما را اطاعت مي کند، اما نه اين اطاعت ارزش دارد و نه اجراي دستور شما ارزش دارد، ولي اگر شما به او کمک کنيد که بفهمد راستگويي يعني چه؟ و چرا فرد بايد در زندگي راست بگويد، آن وقت تکليف خود را مشخص مي سازد. بنابراين وقتي مي گوييم تعليم وتربيت هدايت فرد است يعني کمک به فرد که خود او تشخيص دهد که چه کار بايد انجام دهد و در چه شرايطي قرار دارد، امکاناتش چيست؟ چه تصميمي بايد بگيرد. بنابراين هدايت کردن، غير از دستور دادن و وادار کردن فرد به اطاعت و وادار کردن او به تقليد است، غير از تلقين کردن مربي يا پدر و مادر به شاگرد است، براي اين که در هر کدام از اينها، آن چه که مطرح نيست، فهم و درک شاگرد است. بنابراين وقتي گفته مي شود، تعليم وتربيت هدايت فرد است، يعني به فرد کمک شود که بهتر تشخيص دهد. در يک جمله ساده و روشن حضرت علي (ع) مي فرمايند: "اوضع العلم ما وقف علي اللسان". يعني پست ترين علم آن است که در سطح کلمات و زبان متوقف شود. يعني فرد تنها چهار کلمه يا چند جمله را حفظ نمايد. ملاحظه مي کنيد درس خواندن ما حتي در سطح عالي به اين شکل است، يعني جملاتي را حفظ کردن، جملات را خوب بيان مي کند اما اگر کسي بپرسد اين جمله يعني چه؟ مي بينيد که فرد دچار اشکال مي شود. بطور مثال کلمه فرهنگ مانند کلمه تربيت در موارد زيادي به کار مي رود، اما اگر پرسيده شود معناي آنها چيست؟ با آن که اين کلمات در دفعات زيادي تکرار شده است ، اما کسي نياموخته، که معناي کلمه فرهنگ را بفهمد، تا درجاي خود به کار ببرد. در جاي ديگر حضرت علي(ع) مي فرمايند: "وارفعه ما ظهر في الجوارح و الارکان" يعني والاترين درجه علم آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان ظاهر شود. يعني اگر درک و فهم درستي از مطلب دريافت شود، معناي آن مطلب را مي توان بيان کرد و در مورد آن اظهار نظر نمود. در اين صورت است که مي توان رفيع ترين و والاترين مرتبه علم را کسب نمود، که در ارکان وجود شخص ظاهر شده است. اين نکته لازم است که مربيان بزرگ در قرن بيستم، در مورد يادگيري انسان صحبت مي کنند، مي گويند: يادگيري يعني تغيير رفتار، اما رفتار، به آن معنا نمي باشد که مکتب سلوک و رفتار به کار مي برد. مکتب سلوک و رفتار مي گويد: "رفتار چيزي است که قابل مشاهده و اندازه گيري باشد." مانند رفتار کبوتر و سگ آزمايشات اسکينر و پاولف. اين رفتار، چيزي است که واضح و قابل اندازه گيري است، اما رفتار در معناي واقعي، يعني آنچه از انسان سرمي زند و شامل; عادات، مهارتها، درک، نگرش و شيوه برخورد انسان به مطلب مي باشد. همه اينها رفتار انسان است، يعني چيزهايي که انسان عمل مي کند.انسان نگرش خاصي نسبت به يک موضوع و درک و شيوه خاصي دارد و از مهارت و عادات ويژه اي برخوردار مي باشد. بنابراين وقتي دانش در ارکان وجود انسان نفوذ داشته باشد، شيوه تدوين آن مطلب را درک کرده باشد و معناي آن مطلب را خوب فهميده باشد متناسب با آن مطلبي که فهميده، عادات و مهارتهاي لازم را در خود به وجود مي آورد. بنابراين عامل اول امتياز انسان از حيوان قدرت عقلاني شخصيت آدمي مي باشد که همان قدرت عقلاني اوست که در شخصيت آدمي باعث امتياز انسان از حيوان است. عامل دوم در شخصيت آدمي، بعدي معنوي و اخلاقي است که همان بعد الهي مي باشد. بنابراين وقتي گفته مي شود، انسان داراي بعد فکري و عقلاني است چيزي نيست که از خود اختراع شده باشد، در اعمال انسان عمل فکر کردن وقدرت عقلاني را ملاحظه مي کنيم، يعني متوجه مي شويم که انسان از قدرت فکري و عقلاني برخوردار است.
دومين بعدي که در شخصيت انسان مطرح است در اصطلاح اسلام مي توان گفت; فطرت الهي، اما اين فطرت الهي اختصاص به مسلمانان ندارد. اگر در سراسر دنيا مشاهده نمائيد، حتي در مورد اقوام بت پرست، زمينه بت پرستي بودن يک فطرت الهي، فطرت قداست بخشي در انسان است که سبب شده اوضاع و احوال فرهنگي آن جا خدا را به صورت بت به اينها معرفي کنند. يا اين که در يک کشور پيشرفته مانند ژاپن، امپراتور جنبه خدايي داشته است. اين نشان مي دهد که يک زمينه قداست پرستي و پرستيدن در انسان وجود دارد.در اسلام، اصول دين را هرکسي از روي قدرت عقلاني خود درک مي کند به صرف اين که بگويد نمي فهمم، کافي نيست و همان طور که گفتم مطالعه جهان خلقت ما را به وجود پروردگار عالم، پروردگار حکيم و عادل راهنمايي مي کند، در آيه قرآن کريم; آيات ونشانه هايي آمده است. انسان با قدرت فکر، آفرينش جهان را بررسي مي کند. اساس اسلام بر اعتقاد خدا است. وقتي صلوات مي فرستيم که اشهد انک ، مي گوييم که پيامبر اسلام بنده تو است، پرستنده تو است. يعني او فرقي با ديگران ندارد، فقط مبعوث به پيامبري بوده، وحي به او نازل شده، و الا او هم مانند ديگران است. درباره پيامبران الهي معتقد هستيم که براي هدايت انسانها آمده اند. پيغمبر اسلام، از طرف خداوند مامور شده اند، اما مساله خدا، پرستش خدا، قداست بخشي به خدا، اعتقاد به خدا، چيزي است که عقل سالم بشر و عقل سالم بسياري از دانشمندان; و آنهايي که بتوانند خود را از تعصبات فرهنگي و قومي نجات دهند، معقتدند، وقتي دانشمندان بزرگ مانند دکارت، انشتين، اينها وقتي درباره جهان و آفرينش جهان بحث مي کنند، در مقابل عظمت اين جهان و عظمت الهي، سر تعظيم فرود مي آورند. بنابراين در اسلام گفته مي شود; اصول دين امر تقليدي نيست، بلکه امري است که بايد توام با فهم و تعقل باشد، يعني فرد بايد بفهمد جهان آفريننده اي دارد، و چرا جهان را با اين خصوصيات و صفات آفريده است؟ اما در مسيحيت مي گويند اصول دين امري عاطفي است. کشيشي براي دانشجويان صحبت مي کرد و به زبان انگليسي مي گفت .it delieve I dut it unbrestanb t'bon I من نمي فهمم که اين مطلب يعني چه؟ سه خدا و يک خدا، اما در عين حال به آن اعتقاد دارم، در صورتي که اصول دين در اسلام تقليدي نيست بلکه تحقيقي است، يعني فرد خود بايد فکر کند و به اصول دين پي ببرد. در احکام مانند رشته هاي ديگر، همان طور که در پزشکي از پزشک پيروي مي کنيد، در امور صنعتي از متخصصين صنايع، در پديده هاي فيزيکي از فيزيکدان تبعيت مي کنيد، اينها امور تخصصي هستند. در فقه هم بايد از رهبران ديني که فقه خوانده اند و با احکام الهي آشنا هستند تقليد کنيم، اما در اصول دين بايد از روي فهم و تعقل عمل نمود. بنابراين بعد دوم در وجود انسان، بعد معنوي، يعني بعد الهي، که منشا پرستش و قداست بخشي است و اديان الهي اين قداست بخشي را روي وجود خداوند، الله، متمرکز کرده اند.
در عين حال، انسان بعضي اعمال را خوب و بعضي ديگر را بد مي داند. براي مثال دروغگويي را بد و راستگويي را خوب مي داند. خدمت به مردم و همکاري با مردم را خوب مي داند. بنابراين يکي ديگر از چيزهايي که در رفتار آدمي ديده مي شود زمينه اخلاق است. پس بعد اولي که در آدمي پديدار مي شود، بعد اخلاقي است و بعد دوم، بعد معنوي. همراه با بعد معنوي، بعد اخلاقي است. پيامبر گرامي فرموده اند: "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" من مبعوث شدم براي اين که زمينه هاي اخلاقي و رفتار اخلاقي بندگان خدا را کامل نمايم. يعني رشد اخلاقي را در ميان بندگان ايجاد کنم. بنابراين وقتي از جنبه اخلاقي در حيات انسان بحث مي شود از وجدان اخلاقي صحبت مي شود، هرکسي احساس مي کند نيرويي در او هست که نيروي خوب را از نيروي بد تميز مي دهند. بنابراين در انسان بعد اخلاقي هم وجود دارد. علاوه بر اين، انسان با همنوعان زندگي مي کند و بي شک بدون زندگي با همنوع نمي توانسته به حيات خود ادامه دهد، يعني از حيات جمعي برخوردار است. با جمع به سر مي برد. بنابراين بعد سوم که در شخصيت آدمي پديدار مي شود بعد اجتماعي است . انسان موجودي اجتماعي است. خانواده، قبيله، قوم، ملت هر کدام يک واحد جمعي هستند. خود انسان يک واحد جمعي است. در قرآن کريم آمده است; " انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم". ما شما را از زن و مرد آفريديم به صورت قبايل درآورده ايم براي اين که يکديگر را بشناسيد و گرامي ترين فرد نزد خداوند پرهيزکارترين فرد است. يعني زن، مرد ، سياه و سفيد، در هر قبيله اي که هست، آن که با تقواتر است گرامي تر است. بنابراين مي بينيد که چطور بعد اجتماعي مطرح شده است. در آيه قرآن کريم مشاهده مي کنيم، که "ان الله لايغيرpsdn; ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم" يعني خداوند تغيير نعمت نمي دهد براي قومي مگر اين که آنها زمينه برخورداري از اين نعمت را خود فراهم کنند. يعني تغييراتي را که بايد انجام بگيرد، زمينه آن تغييرات را فراهم کنند. بنابراين بعد سومي که دروجود انسان ديده مي شود، بعد اجتماعي است. بعد چهارم بعد عاطفي است انسان داراي عواطف است، بعضي چيزها را دوست دارد و از بعضي چيزها بدش مي آيد، خشمگين مي شود، صبر مي کند، اعتدال را رعايت مي کند، ترس بر او غلبه مي کند، همان طور که خشم بر او غالب مي شود. گاهي قناعت مي کند، سختيها را تحمل مي کند. صبر و حوصله از خود نشان مي دهد.
اين خصوصيات زمينه هاي عاطفي شخصيت انسان را تشکيل مي دهند. خواهيم ديد که تمام اين ابعاد در کتاب آسماني مورد توجه قرار گرفته است. بعد پنجم، بعد بدني است، انسان داراي بدن خاص با خصوصيات و حواس خاص مي باشد يک بعد روحي در انسان وجود دارد که همان بعد روحي و عقلاني است و منشا تفکر و ادراک انسان مي باشد بنابراين تعليم و تربيت يعني هدايت فرد در بعد فکري و عقلاني، معنوي و اخلاقي، بعد اجتماعي، بعد عاطفي و هدايت فرد در بعد بدني. يکي از مواردي که در مورد اسلام بايد مطرح شود. چون ما از ابتدا مطرح کرديم که نظام تربيتي اسلام را با نظامهاي ديگر مقايسه کنيم يکي از ويژگيهاي مهم تربيت اسلامي، جامعيت اسلامي است و مراد از آن، اين است که اسلام تمام ابعاد اساسي شخصيت آدمي را در نظر گرفته و راهنماييهاي لازم را براي رشد انسان در همه ابعاد انجام داده است. وقتي به مکتبهاي ديگر مراجعه مي کنيم، بعضي بيشتر روي بعد بدني تکيه دارند و انسان راحيواني مي دانند که چند درجه بيشتر رشد کرده است و الي آخر. بعضي روي بعد اجتماعي تکيه مي کنند، مي گويند انسان تابع جمع است و جمع انسان را رشد مي دهد. بعضي روي بعد فردي تاکيد مي کنند وابعاد ديگر را در نظر نمي گيرند و بعد اخلاقي را هم مطرح مي کنند ولي آن چه ما در تربيت اسلامي مي بينيم توجه به تمام ابعاد است، يعني از بعد عقلاني، معنوي و اخلاقي، بعد اجتماعي و بعد بدني گرفته، در تمام اين ابعاد ما در قرآن، هم در روايات، هم در رفتار پيامبر و امامان معصوم و تا آن جايي که اسناد تاريخي نشان مي دهند، در رفتار پيامبران آسماني ديگر، سلسله اعمال و رفتاري مي بينيم که اگر انسان اين اعمال و رفتار را انجام دهد، تمام ابعاد وجودي او رشد مي کند و رو به کمال مي رود، بنابراين نظام تربيتي اسلام با نظامهاي تربيتي ديگر، مقايسه مي شود اين جامعيت در تعليم و تربيت اسلامي بيشتر مشاهده مي شود. حضرت علي(ع) در نهج البلاغه مي فرمايد: "عقل پايه دين و اخلاق را تشکيل مي دهد."
يعني شما تا از عقل برخوردار نباشيد و عقل را به کار نيندازيد، خدا را نمي شناسيد و خوب و بد را تميز نمي دهيد. اين نشان عظمت عقل در تعاليم اسلامي است و يکي از ويژگيهاي تربيت اسلامي تاکيد اسلام روي عقل است. همان طور که گفته شد هر فردي بايد با عقل خود پي به وجود خدا ببرد. اعتقادات ديني، اصول دين، امري تقليدي نيست بلکه فرد، بايد از راه تفکر و تعقل به اين اصول پاي بند شود. در صورتي که اديان ديگر، مي گويند، دين بيشتر تابع احساسات و عواطف است. عبارتي از پيامبر اکرم (ص) نسبت به حضرت علي (ع) نقل شده است که اين عبارت در کتاب تحف العقول آمده است که مي فرمايد: "يا علي انه لافقر اشد من الجهل" يعني هيچ ناداري، بدتر از جهل و بي خردي و بي سوادي نيست". در همين کلمه اهميت علم و اهميت خردمندي را پيامبر اکرم(ص) آن هم به حضرت علي(ع)، کسي که صاحب نهج البلاغه است، صرف نظر از اعتقاد ديني ما که جانشين پيامبر بود، توصيه کرده است. همين نهج البلاغه که الان به زبانهاي معتبر دنيا ترجمه شده ، نشانه قدرت علمي، فکري، اخلاقي و زمينه عرفاني حضرت علي (ع) است.
در جمله بعد مي گويد: هيچ سرمايه اي، سوددهي بيشتر از عقل ندارد (هيچ سرمايه اي عايدي بيشتر نصيب انسان نمي کند، مانند عقل) يعني اين عقل است که امتياز انسان را نسبت به ديگر مخلوقات نشان مي دهد و هر چيزي را براي انسان فراهم مي کند. "لا مال اعود من العقل" سپس مي فرمايد: "لاوحده اوحش من العجب" هيچ تنهايي بدتر از خودبيني نيست". اگر دقت کنيد متوجه مي شويد که مشکل بزرگ بشر، چه در سطح زمامداران، چه در سطح مردم، در اعمال و رفتار خودمان، دعواها، کشمکشها و اختلافهايي که با هم دارند، قسمت عمده ناشي از خودبيني است، هرکس فقط خود را مي بيند و نظر خود را ترجيح مي دهد و تمايلات خود را مقدم مي دارد تا خود حاکم و دستور دهنده باشد، خود مي خواهد از امتيازات اجتماعي برخوردار باشد، چه صلاحيت داشته باشد، چه نداشته باشد. اين خودبيني وحشتناک ترين امري است که پيامبر اکرم خطاب به حضرت علي (ع) مي فرمايد : هيچ تنهايي بدتر از خودبيني نيست. سپس درادامه مطلب مي فرمايد : "لا عقل کالتدبير" هيچ عقلي مانند چاره انديشي نيست. يعني عقل را داده اند، که در برخورد با مسائل بينديشيد و امور مختلف را تجزيه و تحليل کنيد، در برخورد با مسائل، تصميمات سنجيده بگيريد و سنجيده سخن بگوييد، و بدان عمل نماييد. بعد آن مي فرمايد: " لا حسب کحسن الخلق". هيچ فضيلتي مانند حسن خلق نيست، يعني انسان بايد از حسن خلق برخوردار باشد. بعد مي فرمايد "لامظاهره اوثق من المشاوره" هيچ همکاري مثل مشورت با ديگران نيست و در آخر توصيه مي فرمايد "لا عباده کالتفکر"، هيچ عبادتي مثل فکر کردن نيست; همين عبارت کوتاه جامعيت تربيت اسلامي را نشان مي دهد.