رؤیا

یوهانس کپلر،که غالبأ او را بنیان گذار اخترشناسی نوین می دانند، وظایف بسیار دشوار زدودن میراث نجومی یونان را (که پیوسته سودمندی خود را از دست می داد) از علم قرن شانزدهم، و نیز اصلاح دقت ریاضی نظام کوپرنیکی...
يکشنبه، 8 اسفند 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
رؤیا
رؤیا

 

مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون
 

نوشتة: یوهانس کپلر - قسمت اول از کتاب رؤیای کپلر
یوهانس کپلر،که غالبأ او را بنیان گذار اخترشناسی نوین می دانند، وظایف بسیار دشوار زدودن میراث نجومی یونان را (که پیوسته سودمندی خود را از دست می داد) از علم قرن شانزدهم، و نیز اصلاح دقت ریاضی نظام کوپرنیکی را، با دست کشیدن از مدارهای دایره ای به نفع مدار های بیضوی، به انجام رسانید. مهم ترین اکتشافات علمی کپلر، سه قانون سیاره ای او بودند که در مقدمة این بخش مورد بحث قرار گرفته اند. قوانین او نشان دهندة نقطة عطف قاطعی در تکامل علم مغرب زمین بودند، زیرا نخستین قانون های طبیعی جدید را تشکیل می دادند؛ هر قانون از طریق عددی از رصد های نیکو براهه استنتاج شد و سپس بیانی ریاضی یافت به گونه ای که می توانست مورد آزمون و تحقیق قرار گیرد. این قوانین آموزة ارسطویی حرکت دایره-ای را که به مدت نزدیک به دو هزار سال مانع رشد کیهان شناسی شده بود، از میدان بیرون راندند و واپسین آثار فلک های تدویر بطلمیوسی را از میان برداشتند. کپلر، همانند گالیله، بر آن بود تا به جای نگرش عرفانی و رازورانة کیهان شناسی قرون وسطی، برداشت مکانیک گرایانه تری از طبیعت را بنشاند. کپلر از چندین نظر شالودة ظهور پیروزمند مکانیک کلاسیک در نظریه های نیوتن پیرامون فضا و زمان مطلق و گرانش عمومی را بنیان نهاد.
یکی از مشغله های فکری عجیب تر کپلر در سراسر زندگیش، ارتباط احتمالی بین پنج سیارة شناخته شدة منظومة شمسی و چند وجهی های پنجگانة افلاطونی ـ یعنی چهار وجهی یا هرم حاصل از مثلث، مکعب، هشت وجهی، دوازده وجهی و بیست -وجهی ـ بود. از آنجا که هر شکل از تقارن کامل برخوردار است، می تواند در یک کره محاط یا بر آن محیط شود. کپلر بخش زیادی از عمر خویش را مصروف آن چیزی کرد که می اندیشید کشفی است که از اهمیت اولی برخوردار است ـ و حتی ملهم از الهام الهی است. بی تردید علاقة کپلر به هندسه او را واداشت تا دربارة اهمیت این ارتباط نظرپردازی کند، هرچند نقشی در پیشرفت علم فیزیک نداشت.
کپلر علاوه بر استعدادهای ریاضی علاقه ای به احکام نجوم و اخترگویی داشت که این امر در تباینی عجیب با شخصیت فوق العادة علمی او بود. رؤیا که پس از مرگ او توسط پسرش انتشار یافت، نوشته ای عجیب است که هم از واقعیت و هم تخیل بهره دارد و برای بیشتر خوانندگان ناشناخته است. اوون گینگریچ می نویسد رؤیای کپلر «رساله ای فوق العاده جالب توجه است... [زیرا] چارچوب تخیل آمیز سفری به ماه آن را به صورت نوشته ای پیشاهنگ و بسیار الهام آمیز در داستان های علمی- تخیلی در آورد...[و] توصیف احساسی آن از حرکت های آسمانی آ ن سان که از ماه دیده می شوند، موجب بحث و جدلی هوشمندانه به سود نظام کپرنیکی شد.»

یوهانس کپلر

کار از کار گذشت؛ کتابم را نوشته ام؛ این کتاب در این عصر یا توسط نسل آینده خوانده خواهد شد؛ مهم نیست کدام یک آن را بخوانند؛ شاید تا مدت ها در انتظار خواننده ای بماند، چون خدا هم برای تفسیری ازکلامش شش هزار سال صبرکرد.

یوهانس کپلر

در سال 1608، هنگامی که نزاع هایی بین برادران، یعنی امپراطور رودولف و دوک بزرگ ماتیاس، جریان داشت، مردم مشغول مقایسة سوابق تاریخ بوهم بودند. من که مجذوب کنجکاوی عمومی شده بودم، به سوی افسانه های بوهم کشیده شدم و اتفاقأ به داستان زنی نامدار به نام لیبوسا برخوردم که به جادوگری شهرت داشت. آن گاه، شبی که پس از تماشای ماه و ستارگان بر بسترم دراز کشیده بودم به خواب آرامی فرو رفتم، در خواب چنین به نظرم رسید که دارم کتابی را که گویا از بازار خریده بودم، می خوانم. در آن کتاب چنین حکایت شده بود:
نام من دوراکوتوس است. اهل ایسلند هستم که باستانیان آن را توله می نامیدند. چون مادرم، فیولکس هیلده، به تازگی درگذشته است، اکنون آزادم تا آنچه را که مدت ها قصد نوشتنش را داشتم بنویسم. هنگامی که او زنده بود به التماس از من می خواست خاموش بمانم. همیشه می گفت بسیارند مردمان شریری که هنر جادوگری را خوار می شمردند و از هر چه مغز ناتوانشان نتواند دریابد، تعبیری بداندیشانه به دست می دهند. آنان قوانین زیان آوری را برای نژاد انسان وضع می کنند و بسیار کسانی که با این قوانین محکوم گشته اند توسط مغاکهای هکلا بلعیده شده اند. مادرم هرگز نام پدرم را به من نگفت. اما می-گفت که ماهیگیر بوده و در سن صد و پنجاه سالگی ( هنگامی که من سه ساله بودم) پس از گذشت حدود هفتاد سال از ازدواجشان در گذشته است.
در نخستین سال های کودکیم، غالبأ مادرم مرا پیاده یا قلمدوش به دامنه های هکلا می برد. این گردش ها به ویژه حول و حوش عید یوحنای قدیس انجام می گرفت، هنگامی که خورشید با فراگرفتن آسمان در تمام بیست وچهار ساعت فرصتی به شب نمی داد. مادرم در آنجا گیاهان گوناگونی را جمع آوری می کرد و آن ها را به خانه می آورد و با تشریفاتی ماهرانه می پخت و سپس در کیسه هایی کوچک از تیماج قرار می داد و در بندرگاه مجاور به جاشوان می فروخت و بدین طریق امرار معاش می-کرد.
یکبار من از سر بی توجهی کیسه ای را که مادرم داشت معامله می کرد باز کردم و گیاه ها و تکه پاره های لباس گلدوزی شده ای که او درون آن قرار داده بود بیرون افتادند. او که به واسطة فاش شدن فریب کاریش در معامله نسبت به من خشمگین شده بود، مرا به جای کیسة کوچک به ناخدا بخشید و توانست پول مورد نظر را به دست آورد. ناخدا روز دیگر ناگهان با بادی مناسب حرکت کرد و گویا عازم برگن در نروژ شد. پس از چند روز بادی شمالی برخاست. چون باد مسیر بین نروژ و انگلستان را دچار اشکال کرده بود، ناخدا متوجه دانمارک شد و از تنگه عبور کرد، زیرا از اسقف ایسلند نامه ای برای تیکوبراهة دانمارکی داشت که در جزیرة ون زندگی می کرد. من در اثر حرکت و گرمای غیر عادی، سخت دچار تهوع شدم زیرا در واقع نوجوانی چهارده ساله بودم. پس از آنکه قایق به ساحل رسید ناخدا من و نامه را به ماهیگیری از جزیره سپرد و درحالی که به من امید بازگشت خود را می داد رهسپار شد.
براهه، با خوشحالی بسیار از نامه ای که به او دادم، پرسش های بسیاری از من کرد، که به واسطة عدم آشنایی با زبان او چیزی جز چند واژه را نفهمیدم. بنابراین او کار سخن گفتن با من را به شاگردانش سپرد که تعدادشان زیاد بود. سرانجام چنان شد که من به واسطة این لطف براهه و چند هفته تمرین، به خوبی دانمارکی حرف می زدم. اشتیاق من به حرف زدن کمتر از میل آنان به پرسیدن نبود و من در برابر شگفت زدگی های آنان بسیاری چیزهای تازه دربارة سرزمینم گفتم.
سرانجام ناخدایی که مرا آورده بود برگشت. اما هنگامی که خواست مرا با خود ببرد او را جواب کردند، و من بسیار خوشحال شدم.
کارهای نجومی بسیار برایم لذت بخش بودند. براهه و شاگردانش تمام شب ها را با ابزارهای شگفت انگیزی می گذراندند که رو به سوی ماه و ستارگان بودند. این امر مرا به یاد مادرم می انداخت، زیرا او نیز عادت داشت که همیشه با ماه سخن بگوید.
بدین ترتیب من که بر حسب تصادف از محیط بی ثمری در سرزمینی نیمه وحشی آمده بودم، شناختی از عالی ترین علم به دست آوردم که راهم را به سوی کسب چیزهای بزرگتر آماده ساخت.
پس از آنکه چند سالی را در جزیره گذراندم میل شدید دیدار وطن در من بیدار شد. فکر می کردم با دانشی که کسب کرده ام، یافتن مقامی عالی در میان هم وطنان بی فرهنگم کار مشکلی نخواهد بود. بنابراین، پس از کسب موافقت حامی خود برای بازگشت، او را ترک کردم و به کوپنهاگ رفتم. در آنجا چند مسافر که می خواستند با زبان و منطقه آشنا شوند مرا در جمع خود پذیرفتند، و با آنان به زادگاهم، پنج سال پس از آنکه آنجا را ترک کرده بودم، بازگشتم.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما