سلفیه، وهابیت
نويسنده: سمنبر ميرزائي
سلفيه در لغت و اصطلاح
خاستگاه فکري سلفيه
1- هيچ فرد نيکوکاري يا دوستي از دوستان خدا را نبايد وسیلهای برای نزدیک شدن به خدا قرار داد.
2- به هیچ زنده یا مردهای پناه نباید برد و از هیچ کس نباید یاری خواست.
3- به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست یا تعظیم کرد.
معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمدبنحنبل (241-164.ق) نسبت میدادند، اما پاره ای از فضلای حنبلی در این خصوص، یعنی در نسبت آن سخنان به احمدبنحنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، میان این گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شدیدی جریان داشت و هرکدام از آن دو فرقه ادعا میکرد که دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شدیدا مخالفت میکردند؛ زیرا معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفهای بهره میبردند که آنان نیز به نوبهخود افکارشان را از منطق یونان اقتباس میکردند. تصاویری که از احمدبنحنبل در منابع مختلف ارائه شده، وی را محدثی سنتگرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان میدهد که از تمسک به رای تبری میجسته و تنها به قرآن و حدیث استدلال میکرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه مینموده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند محمدبنجریر طبری و محمدبناسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث - و نه از مجتهدان اسلام - شمردهاند. درواقع ابنحنبل بهعنوان محدثی برجسته و پیرو طریقه اصحاب حدیث با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب رای، سر ناسازگاری داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت میخواند و با «اهل الاهواء و البدع» موافق نبود.
آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بیش از صدوپنجاه سال پیشوای عقاید سنتی - سلفی بود، اما « بهطورکلی قشری بودن، متابعت از ظاهر کلام، جمود افکار، تعصب مفرط حنبلیان، دورافتادگی مکتب فقهی ایشان از واقعیت زنده تاریخی و مهجوری از هر آنچه در اجتماع و زندگی روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط این مذهب و کمطرفداربودن این فرقه شد» .
پس از مرگ احمدبنحنبل اندیشهها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تا اینکه عقاید وی و نیز سلفیگری تحت تاثیر انتشار مذهب اشعری بهتدریج فراموش شد. در قرن چهارم هجری ابومحمدحسنبنعلیبنخلف بربهاری برای احیای سلفیگری تلاش کرد، اما در برابر شورش مردم کاری از پیش نبرد. در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمدبنتیمیه و سپس شاگردان ابنقیم الجوزیه عقاید حنابله را بهگونهای افراطیتر احیا کردند. ابنتیمیه بهعنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاداندیشی و تأویل مخالف بود و لذا اقداماتش بیشازپیش باعث انحطاط و عقبماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابنتیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و همچنین قرن رویآوردن به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی عنوان شده است. درواقع، در این عصر «فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب -ـ مانند مذهب حنبلی - بهعنوان دفاع از دین و عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیانا در این راه بر ضد علم و فلسفه قیام کردند. ابنتیمیه یکی از این کسان بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی بهعنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی میکرد و عقاید خود را بهعنوان زندهکردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتابهای خود بیان کرد» .
با مرگ ابنتیمیه، دعوت به سلفیگری و احیای مکتب احمدبنحنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشی سپرده شد.
ظهور وهابیت
یکی از آثار عبدالوهاب، التوحید و مختصر سیرة الرسول نام دارد. نهضت وی جنبه ضد حکومت عثمانی یافت و پسازآنکه امرای سعودی نجد - که حنبلی مذهب بودند - به آیین او گرویدند، وی برای فرمانروایی عثمانی خطرساز گردید و لذا محمدعلی پاشا، خدیو مصر، از جانب سلطان عثمانی برای سرکوب آنان مامور شد. اما علیرغم این سرکوب، با گذر زمان، پیروان محمدبنعبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند.
به اعتقاد وهابیان، مذهب وهابی نه نحلهای جدید، بلکه، همان مذهب سلف صالح است و ازاینرو، خود را «سلفیه» نیز مینامند؛ زیرا آنان مدعی هستند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبراکرم(ص) و تابعین آنان پیروی میکنند. وهابیان معتقدند که باید اساس دین بر قرآن و مفاهیم ظاهری احادیث صحیح پیامبر(ص) و اصحاب او نهاده شود و در پی آنند که این آیات و روایات بدون هرگونه تغییر و تأویل مورد استناد و عمل قرار گیرد؛ یعنی صرفا به ظاهر مفاهیم آنها عمل شود. ازاینرو، آنان آن دسته از رفتار و کردار مسلمانان را که با قرآن و احادیث اصلی تطبیق نمیکند، انحراف از اصول و فروع اصلی قرآن و اسلام میشمارند.
دکتر محمد سعید رمضانالبوطی، از منتقدان اندیشه سلفیه و فرقه وهابیت، در کتاب «السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لا مذهب اسلامی» درباره سلفیه و پیدایش آن میگوید: « سلفیه پدیده ای ناخواسته و نسبتا نوخواسته است که انحصارطلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود، کافر میشمرد؛ فرقهای خودخوانده که با به تن درکشیدن جامه انتساب به سلف صالح و با طرح ادعای وحدت در فضای بیمذهب، با بنیان وحدت مخالف است. سلفیه، یعنی همان بستر وهابیت، مدعی است که هیچ مذهبی وجود ندارد و باید به عصر سلف، یعنی دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین بازگشت و از همه دستاوردهای مذاهب که حاصل قرنها تلاش و جستجوی عالمان فرقهها بوده و اندوختهای گرانسنگ از فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده است و با پاسداشت پویایی اسلام و فقه اسلامی آن را به پاسخگویی به نیازهای عصر توانا ساخته است، چشم پوشید و "اسلام بلامذهب" را اختیار کرد» .
سلفیه دستی به دعوت بلند میکند و میگوید: « بیایید با کنارگذاشتن همه مذاهب به سوی یگانه شدن برویم» اما با دست دیگر، شمشیر تکفیر برمیکشد و مدعی است که با حذف دیگران از جامعه اسلامی و راندن آنان به جمع کفار، جامعه اسلامی را یکدست میکند. در پشت این دعوت به بیمذهبی، نوعی مذهب نهفته و بلکه دعوت، خود نوعی مذهب است، آنهم مذهبی گرفتار چنگال جمود و تنگ نظری که اسلام را به صورت دینی بیتحرک، بیروح، ناقص، ناتوان و بیجاذبه تصویر میکند و با احیای خشونت و تعصب، راه را بر هرگونه نزدیک شدن به همدیگر میبندد» . این فرقه با سایر فرقههای سنی در عقیده و کلام نیز اختلاف دارد و مدعی است که بدعتها، خرافات و اوهام وارد دین راستین و ناب اسلام شده و مسلمانان را از دنبالکردن راه سلف بازداشتهاند. در عقاید این فرقه، احادیث و سنت مقام ویژهای دارند و آنان قرآن را معیار سنجش احادیث و سنت میدانند. سلفیها معتقدند که سنت با قرآن نسخ نمیشود و آن را نسخ نمیکند. آنها معتقدند که نیازمندی قرآن به سنت بیش از نیازمندی سنت به قرآن است و احادیث را باید بر قرآن عرضه کرد. البته این بدان معنا نیست که قرآن در درجه دوم قرار دارد و سنت و احادیث ارجحاند، بلکه باید به قرآن همانگونه عمل کرد که رسولالله(ص) آن را انجام میداد؛ ولو این مساله نیز معمولا باتوجه به شرایط روز با مشکلاتی روبرو است.
سلفیون به حدیث روایت شده از عبدالله بن مسعود استناد میکنند، مبنی براینکه پیامبر(ص) فرمود: « خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم و...» . آنان آرای علما را در مراد از این قرون ثلاثه ذکر میکنند و نتیجه میگیرند که سبب «خیریت» نسل اول صدر اسلام آن است که آنها (صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین) سلسله منتهی به منبع وحی را تشکیل میدادند و اسلام را دستنخورده و بکر فرامیگرفتند و به نسلهای بعدی میرساندند، اما بدعتها پس از این تاریخ در اسلام پیدا شد و همین امر علت خیریت آن سه نسل از مسلمانان است. به عقیده سلفیون، نهایت تلاش درست ما میتواند چنین باشد که سلوک آنان را در فهم اسلام، میزانی برای استنباط و فهم خود قرار دهیم، به آنان اقتدا کنیم و از هرگونه خلاف راه و روش آنها اجتناب نماییم. گرچه پیروان سلفیه با این دیدگاهشان جامعه اسلامی و مسلمانان را به دو دسته سلفیه و غیرسلفیه - از نظر آنان کافر و مشرک؛ حتی اهل سنت - تقسیم کردند و این خود یک بدعت است، اما این فرقه در تبادل فهم و آراء خود، حتی در بین خودشان نیز به اختلافات اساسی دچار شدند. درواقع سلفیون با اعتقادشان به تبعیت از روش و اسلوب سلف، باب استنباط و اجتهاد را که تضمینکننده بقا و ابدیت اسلام است، مسدود کردند.
سلفیه پس از فروپاشی عثمانی
اما خاستگاه اصلی این تفکرات، بنیادگرایی (Fundamentalism) بود. بعدها به بنیادگرایی، پسوند اسلامی نیز اضافه شد و این تفکر به یکی از اندیشههای سیاسی رادیکال تبدیل گردید. بنیادگرایی سلفی به ویژه در مصر ابتدا ترکیبی از بنیانگذاران وهابی دولت عربستان سعودی و تعالیم فرقه سلفیه ملهم از محمد عبده و محمدرشیدرضا بود که بازگشت به اسلام اولیه یا وضع پیشین را تبلیغ میکرد. این دو رگه بنیادگرایی بعدها از یکدیگر جدا شدند و سلفیه نمود فعالیت انقلابی و رادیکال و ازسوی دیگر، وهابیگری مظهر محافظهکاری سفت و سخت شد. اندیشه سلفیه گرچه بعدها به اپوزیسیون فرقه وهابیت تبدیل شد، اما همچنان بهعنوان یک ایدئولوژی انقلابی باقی ماند.
نقش رشیدرضا در ترویج عقیده مبارزاتی سلفیه
سالهایی که رشیدرضا به نشر آثار و افکار خود میپرداخت، با واپسین سالهای عمر امپراتوری عثمانی مقارن بود. ناتوانی و فساد این دستگاه - بهعنوان دارالخلافه مسلمانان - بسیاری از سنیان را بر فرجام خلافت نگران کرده بود. رضا خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام میدانست و تحقق همه آرمانهای دین جهانی اسلام را به آن وابسته میدید. گرچه البته این عقیده او، تازگی نداشت، بلکه فقهای سنی و بهویژه ماوردی، غزالی و ابنجماعه نیز در قرون پنجم، ششم و هشتم قمری آن را به تفصیل بیان کردهاند.
رساله مهم رشیدرضا درباب خلافت (الخلافة و الامامة العظمی) اندکی قبل از الغای خلافت انتشار یافت. این رساله، اثری است که باید با توجه به زمینه سیر فکری رضا - تحول از ابراز طرفداری نسبت به خلافت عثمانی به نام شمول جهانی اسلام، به تفسیر نسبتا بیطرفانه درباب انحلال آن - ارزیابی شود و همچنین به آرای تجددخواهانه او در قانونگذاری و مبارزه با جهل و خرافات در میان مسلمانان باید توجه کرد.
رشیدرضا موضوع حکومت اسلامی را پس از پرداختن به مسائل خلافت پیش میکشد و این کار را در سه مرحله انجام میدهد:
1- مبانی خلافت را در نظریه و نگرش سیاسی اسلام پیگیری میکند.
2- شکاف بین حکومت اسلامی و عملکرد سیاسی را در میان مسلمانان سنی نشانداده و مورد بررسی قرار میدهد.
3- اندیشه خود را در مورد چگونگی حکومت اسلامی مطرح میسازد
منبع: سایت باشگاه اندیشه