مصاف عقل و عشق در شخصيت ممتاز امام خميني (ره)

حضرت امام خميني (ره) نوآوري فرهنگي و فكري فراواني داشت كه در ساية آنها رهبري را تصاحب نموده و قافلة دل‌ها را تسخير كرد. امام راحل (ره) از فكر بلندي برخوردار بود كه احياناً در لابه‌لاي كتب و آثار علمي سلف و صالح به چشم مي‌خورد. اما آنها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از “علم” به “عين” آورند. ولي او اين انديشه‌هاي بلند را كاملاً ترسيم كرده، در عمل پياده نموده و به همگان فهماند كه مي‌توان آنها را عينيت بخشيد. اگر ديگران جهاد را به دو قسم تقسيم كرده‌اند، او به سه قسم
سه‌شنبه، 29 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مصاف عقل و عشق در شخصيت ممتاز امام خميني (ره)
مصاف عقل و عشق در شخصيت ممتاز امام خميني (ره)
مصاف عقل و عشق در شخصيت ممتاز امام خميني (ره)

نويسنده: آیةالله جوادى آملى
حضرت امام خميني (ره) نوآوري فرهنگي و فكري فراواني داشت كه در ساية آنها رهبري را تصاحب نموده و قافلة دل‌ها را تسخير كرد. امام راحل (ره) از فكر بلندي برخوردار بود كه احياناً در لابه‌لاي كتب و آثار علمي سلف و صالح به چشم مي‌خورد. اما آنها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از “علم” به “عين” آورند. ولي او اين انديشه‌هاي بلند را كاملاً ترسيم كرده، در عمل پياده نموده و به همگان فهماند كه مي‌توان آنها را عينيت بخشيد. اگر ديگران جهاد را به دو قسم تقسيم كرده‌اند، او به سه قسم تقسيم كرد. اگر آنها هجرت را به دو قسم تقسيم كرده‌اند، او به سه قسم تقسيم كرد. از اين رو، هم درصحنة اين سه جهاد پيروز شد و هم در پهنة آن سه هجرت، ظفرمند گرديد.
معمولاً ديگران “جهاد” را به جهاد اصغر و اكبر تقسيم مي‌كنند. “جهاد اصغر” آن است كه انسان با دشمن بيرون بجنگد و پيروز شود. “جهاد اكبر” آن است كه انسان با دشمن درون نبرد كرده، عادل و باتقوي شده و در صحنة نبرد با هوس درون، پيروز شود. منزه و پرهيزكار در جبهة جهاد اكبر پيروز است.
ديگران، “هجرت” را نيز به دو قسم تقسيم كرده‌اند. “هجرت صغري”، در برابر جهاد اصغر و “هجرت كبري” در برابر جهاد اكبر. “هجرت صغري” آن است كه انسان را از محلي كه نتواند در آن شعائر ديني را احياء كند، كوچ كرده و به جايگاهي برود كه توان اقامة دين در آن جايگاه ميسر باشد و “هجرت كبري” آن است كه انسان از هرگونه پليدي، دوري و پرهيز كند. (والر جز فاهجر)(1)، يعني: از خواسته‌هاي باطل نفس كوچ كرده و به حدي برسد كه نفس، از او طلب گناه نكند. پس يك هجرت صغري، و هجرت كبرايي است كه در برابر آن يك جهاد اصغر و جهاد اكبر مي‌باشد كه با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. اين عبارت از خلاصة نظر بزرگان و سلف و صالح است كه آنها سعي مي‌كردند اين معارف را تبيين و به آن عمل كنند.
اما برخي از بزرگان اهل معرفت (2)، سخني داشتند كه در لابه‌لاي آثار آنها به جا مانده است. آنها چنين گفته‌اند كه: آنچه را كه ديگران جهاد اكبر مي‌نامند، “جهاد اوسط” است و آنچه را كه ديگران هجرت كبري مي‌پندارند، “هجرت وسطي” است. از آنجا كه آنها مراحل بالاتر را نديده‌اند،‌ اين مرحله را جهاد اكبر پنداشته‌اند و چون جلوتر نرفته‌اند، اين مرتبه را هجرت كبري دانسته‌اند، حال اگر كسي كوچ كرده و جلوتر برود، خواهد ديد كه راه همچنان باقي است.
جهاد اكبر اين نيست كه انسان بكوشد خوب، عادل و باتقوي باشد، بلكه اين مرحله،‌ “جهاد اوسط” است و “جهاد اكبر” آن است كه انسان به جايي برسد كه از شر “عقل” نجات پيدا كرده، از بند “استدلال” رهيده، از خطر “برهان” نجات يافته و به وادي “عشق” پا بگذارد. اگر انسان در صدد اين باشد كه هميشه با فكر كار كند، در جهاد اوسط مانده و گرفتار عقل است، او “عاقل” است نه “عارف” و “عاشق”، او هنوز در محور فكر و در مدار عقل به سر مي‌برد. زيرا گرچه توانسته از گزند جهل رهايي يابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام كند. اگر كسي عادل و باتقوا شد، به هجرت وسطي موفق شده است، نه هجرت كبري. “هجرت كبري” آن است كه انسان از مرحلة عدل و تقوي بالاتر رفته، به مرتبة والاي “محبت” برسد. يك انسان “محب”، دست و سر را در راه محبوب فدا مي‌كند و هرگز نمي‌گويد: اين جنگ نابرابر است، يا با دست خالي نمي‌توان با طاغوتيان به نبرد پرداخت. آن كه سالك كوي محبت است، هرگز نمي‌گويد: حال كه من در روي زمين جايي ندارم يا مرا نمي‌پذيرند، چگونه فرياد بكشم؟ او هرگز نمي‌گويد: چگونه با طاغوتيان مبارزه كنم در حالي كه يار و ياوري ندارم و هيچ كشور و هيچ امتي مرا نمي‌پذيرد، بلكه مي‌گويد: من از دريايي به دريا، از فرودگاهي به فرودگاه، از كشتي به كشتي ديگر سفر كرده و حرف خود را بازگو خواهم كرد.(3) اين سخن عاشقي است كه از بند عقل رهيده و در مرحلة هجرت كبري و جهاد اكبر به سر مي‌برد. اين همان كاري است كه حضرت سيدالشهدا (ع) و ياران آن حضرت داشتند.
سخن كساني كه در حصار عقل گرفتار بوده و با برهان و استدلال قدم برمي‌دارند، اين است كه: در شرايطي كه هيچ يار و ياور، وعده و عده‌اي نبود و دشمن در اوج قدرت قرار داشت، بايد تقيه كرده و سكون و سكوت را بر جوش و خروش ترجيج داد (4)، اما كسي كه از اين مرحله گذشت و گفت: بايد دست و بال “عقل” و فكر را بست، تا “عشق” پرواز كند، او به “جهاد اكبر” رسيده و از جهاد اوسط نجات پيدا كرده است. او به “هجرت وسطي” نجات يافته است. از اين رو آنچه را كه ديگران هجرت اكبر مي‌پنداشتند، به نظر ايشان هجرت وسطي خواهد بود.
مرحوم كليني (قدس سره) در كتاب شريف “اصول كافي” روايتي از حضرت امام صادق (ع) نقل كرده كه آن حضرت از وجود مبارك رسول گرامي (ص) چنين نقل فرمود:
“افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و با شرها بجسده و تفرغ لها فهو لايبالي علي ما أصبح من الدنيا علي عسر أم علي يسر.” (5)
يعني: فاضل‌ترين و برجسته‌ترين مردم، كساني هستند كه به عبادت “عشق” ورزيده و عبادت را دست به گردن بپذيرند، دوست عبادت باشند، با آن معانقه كنند، چنين گروهي “افضل‌الناس” هستند.
حضرت امام خميني (ره) در تفسير نوراني سورة حمد، در طليعة بحث، سخن از همين مسائل به ميان مي‌آورد، كه بهترين مردم كسي است كه عبادت را معشوق خود دانسته و به آن دل ببندد، نه اينكه صرفاً عبادت را بفهمد، يا تنها براي آن برهان اقامه كند، كه اين حد وسط است،‌ نه حد نهايي.
آنكه همة تهمت‌ها را به جان مي‌خرد و همة رنج‌ها را تحمل مي‌كند، به جايي دل سپرده است (6) و اگر به آن جايگاه رفيع دل نمي‌سپرد، هرگز توان تحمل آن تهمت‌ها را نداشت. هيچ تهمتي از فكر هيچ سياست‌بازي نگذشت، مگر اينكه نظير آن شب‌نامه‌ها كه بعد از فاجعة 15 خرداد 1342ش.، در قم پخش مي‌شد، با نيش قلم يا نيش زبان دربارة حضرت امام (ره) گفتند و نوشتند. هيچ تهمتي از فكر هيچ سياست‌بازي نگذشت، مگر اينكه به اين بزرگوار نسبت داد و اين عالم رباني همه را تحمل كرد. اين امر ممكن نيست، مگر به استناد همان كه امام فرمود:
من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم(3)
اين راه، راه “محبت” است، نه راه “عقل”، آن كه مي‌گويد: مشت را با درفش چه كار، او عاقل است نه عاشق. آن‌كه به خود مواد منفجره و نارنجك بسته و به زير تانك مي‌رود، او “عاشق” است. حضرت امام (ره) چنين كساني را تربيت كرده است.
خلاصه اينكه حضرت امام راحل (ره) توانست هم جهاد سه‌گانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سه‌گانه را طي كند، هم از هجرت صغري و وسطي به كبري برود، هم از جهاد اصغر و اوسط به جهاد اكبر سفر كند و به جايي برسد كه وقتي انسان به كنار مزار مطهرش مشرف مي‌شود، با تمام وجود و با اطمينان خاطر بگويد: “أشهد انك قد أقمت الحج و آتيت الزكوه و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده حتي ‌أتيك اليقين.” اگر براي ساير امام‌زاده‌ها به ما گفتند كه اين جملات را بگوييم، براي اين امام‌زاده با چشم خود مي‌بينيم و مي‌گوييم؛ زيرا او سيد، و از سلالة أنبيا و أئمه معصومين (ع) است،‌ او امام‌زاده‌اي است كه در عصر او حق بر باطل برتري يافت. از اين رو انسان بدون هيچ ترديدي در كنار مرقد مطهر او، اين فرازهاي نوراني را مي‌خواند كه:
“أشهد انك قد أقمت الحج و آتيت الزكوه و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده حتي أتاك اليقين.”
مطلب مهم آن است كه اين راه نيز پيمودني است. گرچه به اين زودي وعدة خداي سبحان كه فرمود: “ ما ننسخ من آيه أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها” (8) انجاز نمي‌شود. او وعده داد، اما نفرمود كه در درازمدت يا كوتاه‌مدت اين وعده عملي مي‌شود، ولي اينچنين نيست كه طي اين راه مخصوص كسي باشد، پيمودن اين راه را وقف كسي نكرده‌اند. اين راه رفتني بوده، به روي همه باز است و پيمودن آن ميسور همگان مي‌باشد.
محققان گران‌قدر و همة كساني كه دست‌اندركار كتاب و كتابت هستند، بايد بدانند كه اگر انسان اين راه را نرفت، ممكن است خداي ناكرده “عوام” بميرد، وقتي عوام مرد، از زحمات علمي بهره‌اي نخواهد داشت. اين‌چنين نيست كه هر عالمي، عالم بميرد. اگر علم “ملكه” نشد و در جان انسان رسوخ نكرد، هنگام كشاكش مرگ، انسان را رها مي‌كند، مرگ آنقدر آسان نيست كه انسان بتواند محفوظات علمي خود را حفظ كند. بلكه هنگام مرگ، هرچه جداي از جان است،‌ رخت برمي‌بندد.
مرگ به معناي مردن روح نيست؛ زيرا روح هرگز نمي‌ميرد. (9) “مرگ”، رهايي روح از همة همراهان بيگانه است. روح، تن و بدن را رها مي‌كند، مال و فرزند را ترك مي‌كند، خاطرات عادي را فراموش مي‌كند و خلاصه آنچه كه “مقوم روح” نشد، در حال مرگ انسان را رها مي‌كند. اينكه خداي سبحان در دو بخش از قرآن كريم فرمود: بعضي از دانشمندان در هنگام مرگ “عوام” مي‌ميرند، ناظر به همين نكته است. (10)
هر انساني از نظر بدني در دوران فرتوتي و سالمندي پژمرده مي‌شود و اين براي كسي نقص نيست. اين اصل به عنوان موجبة كليه، در سورة مباركة يس چنين ياد شده است: “ومن نعمره ننكسه في الخلق أفلا يعقلون” (11) هر انساني در دوران پيري ضعيف مي‌شود و اين نقص نيست. اما اينكه هر دانشمندي در دوران پيري عوام شود و عوامانه بميرد، نقص است. از اين رو به صورت موجبة جزئيه (يا كلمة “من”) بيان شد، نه موجبة كليه. فرمود: “منكم من يرد الي أرذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا” (12) در اين آية كريمه، كلمة “من” حكايت از آن دارد كه “بعضي” از افراد هنگام مرگ عوامانه مي‌ميرند. يعني همة زحمات علمي آنان به هدر مي‌رود.
اگر كسي علم را براي اين كه از او تعريف كنند و به او لقبي دهند طلب كند، چنين علمي هنگام مرگ انسان را رها مي‌كند، ولي اگر علم “مقوم” جان انسان باشد، او را نوراني مي‌كند و هرگز از تعريف و تمجيد خوشحال نمي‌شود. چنان‌كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) در وصف متقيان راستين فرموده است: هنگامي كه آنها را ستوده و از وي تعريف كنند، از آنچه درباره‌اش گفته مي‌شود ترسيده و مي‌گويد: من نسبت به خود از ديگري آگاه‌ترم و خداوند سبحان نسبت به من از من داناتر است. پروردگارا! مرا به خاطر آنچه درباره‌ام مي‌گويند (كه ماية خودپسندي است)، مؤاخذه مكن و مرا برتر از آنچه آنان مي‌پندارند، قرار بده و آنچه از اعمال من كه آنها نمي‌دانند (گناهان) بپوشان، و مشمول غفران خود قرار بده:
“اذا زكي أحد منهم خاف مما يقال له! فيقول: أنا أعلم بنفسي من غيري، و ربي أعلم مني بنفسي. اللهم لا تؤاخذني بما يقولون و اجعلني أفضل مما يظنون و اغفر لي ما لا يعلمون.” (13)
تعريف از انسان، آغاز حملة‌ شيطان است. در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر آمده است:
“گرچه شيطان هيچ‌گاه انسان را رها نمي‌كند، ولي بدان، زماني كه از تو تعريف شده و القابي به تو داده شود و مجلسي كه در آن تمجيد تو مطرح گردد، در آن هنگام و در اين مجلس حملة شيطان از خطوط مقدم جبهه آغاز شده است و او به طور مرتب در حال حمله است، از اين رو بايد كاملاً مواظب باشي:
“و اياك و الاعجاب بنفسك! و الثقه بما يعجبك منها، و حب الاطرا، فان ذلك من أوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين.” (14)
اگر عالمي براي لقب و تمجيد درس خوانده و با اين امور خوشحال بوده، چنين علمي با جان آدمي همراه نيست و جان، همساية ناجنس را نمي‌خواهد، كم‌كم دوران بازنشستگي فرا مي‌رسد و برخي از معلومات از ياد رفته و بقية آن نيز تدريجاً رخت برمي‌بندد، تا اينكه “نكره در سياق نفي” صدق كند كه: “… لكيلا يعلم من بعد علم شيئاً”. سرانجام، انسان اديب به جايي مي‌رسد كه نمي‌تواند يك سطر عبارت سادة فارسي را به درستي بخواند. به هر حال اين خطر به عنوان موجبة جزئيه دامن‌گير بعضي از افراد مي‌شود، هر چند از طرف ديگر نيز راه براي همگان باز است تا هجرت صغري، وسطي و كبري داشته و جهاد اصغر و اوسط و اكبر را پشت سر بگذارند. براي طي اين راه (كه به روي همگان باز است) و نجات از خطر شيطان (كه به عنوان موجبة جزئيه دامن‌گير برخي مي‌شود)، “مراقبت” مستمر و “محاسبت” روزانه لازم است.
حضرت امام خميني (ره) در تفسير سورة شريف حمد اين تعبير را داشتند كه: جوان‌ها بهتر از سالمندان مي‌توانند خود را نجات دهند. همة ما بايد بكوشيم تا خاطراتي را كه برايمان خوشايند و جاذبه‌دار است،‌ طرد كنيم. چون اين نوع جاذبه مصداق اين حديث شريف است كه: “فانما مثل الدنيا مثل الحيه لين مسها و قاتل سمها.” (15): دنيا مانند مار است كه تماس با بدن آن نرم و سم آن كشنده است. يكي از نوآوري‌هاي امام بزرگوار (ره) آن است كه در تبيين معناي دنيا مي‌فرمود: دنيا خود شما هستيد؛ انسان “بد” خود دنياست وگرنه آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيچ‌كدام دنيا نبوده بلكه از “آيات الهي” هستند و خداي سبحان از همگي آنها با تجليل ياد كرده است. (16) هرگز از آسمان به بدي ياد نشد، از اختران و گنبد مينا به زشتي نام برده نشد و از زمين، كوه‌ها، معادن، دل زمين، دريا و موجودات دريايي بدگويي نشد، اينها دنيا نيستند. دنيا (كه ضمير و قلب متوجه اوست)، مجموعه‌اي از “عناوين اعتباري” است كه انسان تبهكار را به خود سرگرم و مشغول كرده است. مجموعة خودخواهي‌ها است كه دنيا را تشكيل داده و به جهنم تبديل خواهد شد. گاهي انسان، خود هيزم جهنم است و نمي‌داند كه چه مي‌كند: “و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا” (17) كسي كه اهل قسط (جور و ظلم) است، هيزم افروختة جهنم است وگرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمي‌كنيد؛ زيرا همة اينها آيات الهي هستند. موجوداتي كه تسبيح‌گوي حق‌اند و مستقيماً براي عبادت خداي سبحان و به طور غيرمستقيم براي نفع ما خلق شده‌اند.
بنابراين “دنيا” يعني مجموعة عناوين و اعتباري كه انسان در نهان و نهاد خود بافته و مي‌سازد و البته مي‌توان از شر اينها نجات پيدا كرد، اين كار شدني و اين راه رفتني است و همة ما بايد بكوشيم تا اين راه را با مراقبت مستمر طي كنيم و براي آغاز اين هجرت بايد بدانيم چه چيز خوب و چه چيز بد است،‌ چه چيز حلال و چه چيز حرام است؛ زيرا تا انسان علم به احكام نداشته باشد، هرگز نمي‌تواند از زشتي پرهيز نموده و زيبايي را جذب كند. وقتي انسان عالم به مسائل اسلامي و حلال و حرام شد، آنگاه بايد بشناسد كه نفس چگونه او را فريب مي‌دهد، زيرا نفس هميشه يا براي اولين‌بار “امارة بالسوء” نيست، همان‌طور كه در سير كمالات و درجات، انسان در ابتدا، به مقام نفس مطمئنه نمي‌رسد بلكه اين جزء برنامه‌هاي درازمدت تزكيه و تهذيب است و بايد مراحلي را طي كند تا به نفس مطمئنه برسد. از نظر سقوط در دركات نيز همين‌گونه است، يعني اين‌طور نيست كه اولين‌بار نفس، “أمارة بالسوء” باشد، زيرا در مراحل ابتدايي اگر كاري زشت باشد و نفس به انجام آن امر كند، انسان امر او را اطاعت نمي‌كند، اولين‌باري كه نفس شروع به رهزني مي‌كند، از راه “تسويل” است كه قرآن كريم اين مراتب سقوط را همچون مراحل صعود تشريح كرده است.
كار “نفس مسوٌله” تسويل است كه گاهي سامري مي‌پروراند، چنان‌كه گفت: “سولت لي نفسي”. گاهي نيز چون برادران يوسف، خوي برادركشي را در انسان احيا مي‌كند كه: “بل سولت لكم أنفسكم أمرا” (18) نفس مسوٌله، همچون شيطاني دروني و ديوار به ديوار ما بوده و جداي از ما نيست. نفس در مرحله تسويل كه از همه خواسته‌هاي ما آگاه است، بر اساس روانشناسي آنچه مورد خوشايند انسان است،‌ شناسايي مي‌كند. او مي‌داند كه انسان از چه چيز خوشش مي‌آيد، او يك “روانشناس ماهر” است كه ارتباطي تنگاتنگ با ما دارد و هر گونه تباهي را در كسوتي زيبا و جامعه‌اي آراسته و لباسي مزين در برابر ديدگان دروني انسان ارائه مي‌دهد. در اين حال انسان آن تباهي و گناه را كه به منزلة سم است، نيكو پنداشته و شروع به انجام آن مي‌كند.
كار نفس مسوٌله اين نست كه انسان را از پاي درآورد و كار شيطان نيز اين نيست كه انسان را ترور كند. اگر شيطان انسان را در اين جنگ مي‌كشت، انسان راحت‌تر مي‌شد، زيرا در آن حال انسان همان‌طور كه لذتي نمي‌برد، دردي نيز احساس نمي‌كرد. اما شيطان دشمني نيست كه بخواهد انسان را بكشد، بلكه تمام تلاش او اين است كه با انسان جنگيده و انسان را به “اسارت” بگيرد. آنگاه انسان اسير، بايد هرچه را شيطان بخواهد انجام دهد،‌ چه اينكه حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: “وكم من عقل اسير تحت هوي امير”، چه بسا عقلي كه در جريان جهاد، “اسير” هوس شده است. انسان اسير گرچه به خوبي مي‌فهمد و مي‌انديشد، ولي محصول فكر و انديشة خود را بايد در اختيار هوس بگذارد. سر اينكه مشاهده مي‌شود با پيشرفت علوم اين همه بمب‌ها ساخته مي‌شود و به استثناي دانشمندان منزه، اكثر سياست‌بازان، درندة محض بوده و دست به هر جنايتي مي‌زنند، همين است. آنها خوب مي‌فهمند، اما فهم آنها اسير هوس است: “وكم من عقل أسير تحت هوي امير”، كار شيطان اين است كه انسان را تحت “ولايت” خود گرفته و او را اسير كند. وقتي انسان اسير هوس شد،‌ بايد هرچه دارد (از نظر متاع)، در راه هوس صرف كرده و هرچه مي‌فهمند (از نظر اسارت فرهنگي)، در راه او به كار ببرد.
بنابراين، نفس مسوّله انسان را “تخدير” مي‌كند. سمي كه او به انسان مي‌دهد، سم مهلك نيست، بلكه سم مخدر است و اين كه فرمود: “بل سولت لكم أنفسكم أمراً” (19)، يعني انسان به جايي مي‌رسد كه “بد” را “خوب” پنداشته و خوب را بد مي‌بيند. وقتي اين‌چنين شد و انسان همة بدي‌ها را زير پوشش خوبي مرتكب شد، از آنجا كه كار آن سموم تخدير و اعتياد است، پس از مدتي “معتاد” به گناه مي‌شود. وقتي معتاد به گناه شد، از آن به بعد است كه “أماره بالسوء” مي‌شود و انسان هر امري از اوامر او را بايد اطاعت كند. در اين حال انسان مي‌داند كه اين كار بد و گناه كبيره است، اما چون اسير است،‌ آن را مرتكب مي‌شود.
اگر كسي از نظر دركات سقوط به مرحلة نفس أمارة بالسوء رسيد، او پيش از اين مرحله گرفتار نفس مسوٌله شده و براي اينكه ما به دام نفس تسويل كننده نيفتيم، بايد همواره مواظب بوده و همة جهات عملي را كه تصميم به انجام آن گرفته‌ايم، به دقت بررسي كنيم تا اگر كار غيرخدايي در او تعبيه شده،‌ انجام داد، بگوييم خدا را شكر، زيرا كار خيري بود ما نيز قصد انجام آن را داشتيم، حال ديگري زودتر از ما آن را انجام داد، بگوييم خدا را شكر، زيرا كار خيري بود و ما نيز قصد انجام آن را داشتيم، حال ديگري انجام داد. در اين صورت،‌ ما در ثواب كارهاي او (كه به انجام اين كار موفق شد)، سهيم هستيم. اما اگر گفتيم: مگر عيب ما چه بود؟ چرا ما انجام ندهيم؟ اين اولين قدم “تسويل نفس” است. اين چنين نيست كه انسان بتواند به آساني از خطر اهرمن درون برهد. اگر انسان از خطر تسويل نفس رهايي يافت،‌ آنگاه عقل او امير هوس خواهد بود. اگر در يك طرف: “و كم من عقل اسير تحت هوي امير” بود، از طرف ديگر: “وكم من هوي اسير تحت عقل امير” خواهد بود.
در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين علي‌بن ابي طالب (ع) آمده است: “و انما هي نفسي أروضها بالتقوي” (20). همان‌طوري كه بدن، عضلات و دست و پاي يك ورزشكار ماهر و تمرين كرده در اختيار اوست، نفس انسان باتقوي نيز تحت تدبير و ارادة عقل است. حضرت اميرالمؤمنين (ع) مي‌فرمايد: من نفس خود را با “تقوي” تمرين مي‌دهم، رياضت مي‌كشم، او بايد گوش كند. اين‌چنين نيست كه دستور بدهم و او اطاعت نكند. از اين رو عقل چنين كسي فرمانرواي نفس او خواهد بود. اين‌گونه افراد “عالماً” زندگي مي‌كنند. “عالماً” دوران پيري را مي‌گذارنند،‌“عالماً” مي‌ميرند و سرانجام “عالماً” در قيامت محشور مي‌شوند. به او مي‌گويند بايست! شفاعت كن، كه شفاعت تو مقبول است: “يقال للعالم قف! اشفع يشفع.” (21) اين سخن دربارة همة درس‌خوانده‌ها صادق نيست، بلكه گروه كمي هستند كه خداي سبحان در روز قيامت آنان را “فقيه” و “عالم” محشور مي‌كند: “بعثه الله يوم القيامه عالماً فقيها” (22) از اين رو قرآن كريم در اين باره تعبير به “مجيء” دارد: “من جاء بالحسنه فله عشر أمثالها” (23)،‌ يا “من جاء بالحسنه فله خير منها” (24) اگر كسي آن هنر را داشت كه در قيامت حسنات، كارهاي خير، نيت و خلوص را با خود به همراه داشته باشد، يعني مشمول “جاء بالحسنه” بود، نه فقط “فعل حسنه” و حسنات او در ساية “خلوص” ملكه گشته و مقوم جان او بودند، پاداش چنين شخصي آن است كه: “فله عشر أمثالها” يا “فله خير منها”.
خداي سبحان چنين وعده نداد كه هر كس در دنيا كار خير انجام داده است،‌ در قيامت ده برابر جزا مي‌بيند. زيرا گاهي انسان عمل خيري را انجام مي‌دهد و سموم و شروري به حيات آن خاتمه مي‌دهد. اگر كسي آن هنر را داشت كه در قيامت عالم محشور شود،‌حق شفاعت دارد. همان طور كه او در دنيا شفيع عده‌اي بود. مانع گمراهي آنان شد، در قيامت نيز شفاعت آنها را عهده‌دار خواهد بود.
حضرت امام خميني (ره) از نوادري بوده‌اند كه به اين مقام منيع بار يافته‌اند، زيرا “اخلاص عمل” او آنچنان و تلاش و كوشش او براي گذراندن سه مقطع “هجرت” و طي سه مرحلة “جهاد” نيز اين‌چنين بود. او كاري كرد كه همة عقلا با حساب‌هاي عادي و معادلات رياضي توصيه به ترك آن مي‌كردند. او از شر “عقل” نجات يافته كرد و به مرحلة والاي “محبت” رسيد، زيرا به قدوة سالكان كوي محبت سالار شهيدان، حضرت حسين‌بن‌علي (ع) اقتدا كرد.
عصارة بحث اينكه انسان مي‌تواند در پرتو محاسبت و در ساية مراقبت و مواظبت از شر نفس اماره و مسوٌله رهيده و به مقامي برسد كه عقل او امير هوس گرديده و آن را تحت ولايت خود در آورد. از اين پس چنين انسان وارسته‌اي توان آن را خواهد داشت كه با گام خلوص و گذشت و نثار و ايثار از دام عقل نيز نجات يافته و به بام رفيع عشق و سكوي بلند محبت پرواز كرده و “عشق” را فرمانرواي “عقل” گرداند و براي انجام اين سير طولي، گذشته و از اينكه بايد هجرت‌هاي سه‌گانه را پشت‌سر گذاشت، طي مراحل سه‌گانة‌ جهاد نيز ضروري خواهد بود. آنگاه توفيق احياي اسلام ناب محمدي (ص) نصيب انسان خواهد شد. چه اينكه در شب‌هاي ماه مبارك رمضان از خداوند سبحان چنين مسألت مي‌كنيم:
“الهم اني أسألك أن … تجعلني ممن تنتصر به لدينك و لا تستبدل بي غيري.” (25)
يعني: پروردگارا! تو دين خود را قطعاً حفظ خواهي كرد، لكن به من آن توفيق را مرحمت بفرما كه با جان، مال، آبرو و قدرت من دين تو حفظ شود و در عصر ما قرن اخير، اين فيض و فوز عظيم بهرة حضرت امام خميني (ره) شد.

پی‏نوشت‏ها:

1.مدثر / 5.
2.عارف نام‌دار مرحوم سيد حيدر آملي، رسالة شريعت، طريقت و حقيقت، مراتب جهاد، صص 250 - 244.
3.صحيفة نور، طبع جديد، ج 1، ص 587، (پيام امام خميني (ره) به ملت ايران به مناسبت خروج از عراق، مورخ 14/7/57 ش.): “اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار اميرالمؤمنين (ع) را نمايم و در كشورهاي اسلامي، دست خود را براي خدمت به شما ملت محروم كه مورد هجوم همه‌جانبة اجانب و وابستگان به آنها هستيد، باز نمي‌بينيم و از ورود به كويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده‌اند، به سوي فرانسه پرواز مي‌كنم. پيش من مكان معيني مطرح نيست، عمل به تكليف الهي مطرح است، مصالح عالية اسلام و مسلمين مطرح است.”
4.همان، ص 262: “در نظر دارم كه به يكي از آقايان ائمه (جماعت) در زمان فشار براي تغيير لباس گفتيم: اگر شما را اجبار به تغيير لباس كنند، چه مي‌كنيد؟ گفتند در منزل مي‌نشينم و بيرون نمي‌آيم. گفتم اگر من را اجبار كنند و امام جماعت باشم، همان روز با لباس تازه به مسجد مي‌روم.”
5.شيخ كليني، اصول كافي، ج 2، ص 83، ح 3.
6.كهف / 27،‌ (ولن تجد من دونه ملتحدا): (در تمام احوال مخصوصاً در مواضع خطر، غير از خدا تكيه‌گاه و پناه‌گاهي نخواهي يافت.)
7.ديوان حضرت امام خميني (ره)، ص 142.
8.بقره / 106، هيچ نشانه‌اي را نسخ يا انساء نمي‌كنيم مگر آنكه بهتر از آن يا همانند آن را جانشين آن مي‌سازيم.
9.احتجاج طبرسي، جلد 2، ص 96.
10.نحل / 70، حج / 5.
11.يس / 68.
12.حج / 5: (و بعضي از شما به پست‌ترين دوران عمر برسند و آن دوران پيري، ضعف و ناتواني است كه پس از سال‌ها دانستن، چيزي نداند).
13.نهج‌البلاغه فيض الاسلام، خطبة 184 (همام)، ص 613.
14.همان، نامة 53 (عهدنامة مالك اشتر)، ص 1030.
15.همان، نامة 68، ص 1065.
16.فصلت / 11.
17.جن / 15.
18.يوسف / 18 و 83، ضميرها و دل‌هاي شما كاري (بزرگ) را به نظرتان نيكو نموده و وانمود كرده.
نهج‌البلاغة فيض الاسلام، حكمت 202، ص 1182.
19.يوسف / 18 و 83.
20.نهج‌البلاغة فيض السلام، نامة 45، ص 967.
21.بحارالانوار، ج 7، ص 320، روايت 16.
22.بحارالانوار، ج 2، ص 153، روايت 2 تا 9.
23.انعام / 160.
24.نمل / 89، قصص / 84.
25.دعاي افتاح.

منبع: سایت باشگاه اندیشه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.