كريم اهلبيت(علیهم السلام)
مقدمه
او، نژاده بود و كريم الطرفين و داراى پدر و مادر و اجداد و عموهايى شرافتمند، بزرگوار و جوانمرد از خاندان هاشم. بيهقى نقل كرده است:
«معاويه روزى نزد جماعتى از اشراف قريش و مردمانى ديگر، گفت:
«اخبرونى بأكرم النّاس اباً و امّاً و عمّاً و عمّةً و خالاً و خالةً و جدّاً و جدّةً؛6 به من خبر دهيد كدامين انسان از نظر پدر، مادر، عمو، عمه، دايى، خاله، پدر بزرگ و مادر بزرگ نژادهتر و بزرگزادهتر است.»
مالك بن عجلان به سوى حسن بن على عليهماالسلام اشاره كرد و گفت: او اكرم و اصيلترين مردم است؛ چه، پدرش علىبن ابيطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ، عمويش جعفر طيّار، عمّهاش امّهانى دختر ابوطالب، دايىاش قاسم فرزند پيامبر، خالهاش زينب دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ، جدّش رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم و جدّهاش خديجه دختر خويلد است.
مردم ساكت شدند و (امام) حسن برخاست و رفت. عمروعاص رو به مالك كرد و گفت: آيا دوستى بنىهاشم تو را به سخن باطل واداشت؟
مالك بن عجلان گفت: چيزى جز حقيقت نگفتم و هركس خرسندى مردم را با ناخرسندى خدا پىجويد، به آرزويش در دنيا نرسد و فرجامش به شقاوت انجامد. و بنىهاشم تازهترين شاخهاند...، آيا چنين نيست اى معاويه!
گفت: به خدا سوگند! چنين است.7
امام حسن عليهالسلام كريم الوجه بود و زيبا روى. از جهت منظر، پيكر اخلاق و بزرگوارى به رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم شبيهتر از او نبود. شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد:
«كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه خلقاً و هيئاة و هدياً و سؤدداً».8
و نوشتهاند: امام حسن عليهالسلام داراى رخساره سفيد آميخته به اندكى سرخى، چشمانى سفيد، گونهاى هموار؛ محاسنى انبوه، گيسوانى مجعّد و پر، گردنى سيمگون، اندامى متناسب، شانهاى عريض، استخوانى درشت، ميانى باريك، قدى ميانه نه چندان بلند و نه كوتاه، سميايى نمكين و چهرهاى در شمار زيباترين چهرهها بود. چنان كه شاعر سروده:
«هيچ زيبايى و حُسنى به خاطر هوشمندان نگذشته مگر آنكه او را از آن زيبايى بهرهاى خاص برد.
پيشانى او در زير طرهى گيسويش بدان مىمانست كه ماه تهامى تاجى از شام تاريك بر سر نهاده است.»9
پاكدامن
و طبيعى بود كه زنان، به تعبير عبداللّه بن زبير، از او نشكيبند12 و به جهت پيوند نزديك او با پيامبر و ملاحت و جمال بىمانندش مهرش را در دل بپرورانند.
ولى يوسف خاندان محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم ، چون ماه كنعان، انديشه گناه و هوس، ذرهاى خاطرش را مشغول نكرد و غبارى بر دامن كريمانهاش ننشست. روايت شده:
«امام عليهالسلام در حال نماز بود كه زنى زيبا روى بر او وارد شد. حضرت نمازش را كوتاه كرد و گفت: آيا نيازى دارى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيست؟ زن گفت: برخيز؛ من به ديدار تو آمدهام و بىشوهرم.
امام گفت: از من دور شو و خود و مرا به آتش مسوزان، و او پاى مىفشرد و امام او را با گريه از خود مىراند و مىگفت: واى بر تو از من دور شو! و گريه امام بالا گرفت. زن چون چنين ديد، به گريه درآمد. امام حسين عليهالسلام وارد شد و چون آن صحنه را ديد، گريستن گرفت و هركس كه مىآمد، او نيز به گريه درمىآمد. زن از خانه برون رفت و مردم نيز خانه را ترك گفتند. امام حسين عليهالسلام مدتى به خاطر احترام برادر در اين باره چيزى نپرسيد.
روزى امام حسن عليهالسلام گريان از خواب برخاست و حسين عليهالسلام گفت: چرا گريانى؟ فرمود: دوش خوابى ديدم و تا من زندهام، به كسى باز نگو.
حسين عليهالسلام گفت: باشد. فرمود: يوسف را ديدم و به او مىنگريستم. چون زيبائيش را ديدم، گريستم. مرا در ميان مردم نگريست و گفت: برادر! پدر و مادرم فدايت، چرا مىگريى؟ پس گفتم: ياد آوردم از يوسف و همسر عزيز (مصر) و از آنچه كشيدى از او و ماجراهاى زندان و سوختن دل يعقوبِ پيرمرد؛ از اين خاطرات گريهام گرفت و از آن در شگفتم. يوسف گفت: چرا از ماجراى زنى بيابانىِ ابواء شگفت زده نشدهاى؟!»
«مجتبى، كريم النفس بوده و آزاده و بزرگوار، عزّت نفس داشت. گوهر انسانى خود را امانتى خدايى مىشمرد كه پاسداشت آن ديگر شرافتها را پاس مىدارد. پستى و لئامت و فرومايگى در سرشتش نبود. و ذلّت و رقّيت و زبونى در خيالش نمىگنجيد. كرامت نفس او را از اسارت زور و زر رهانيده و دنيا در ديدگانش اندك و پست مىنمود و آن را به چيزى نمىگرفت. فرزند على عليهالسلام هماره اين سفارش پدر را آويزه جان داشت:
«و اكرم نفسك عن كلّ دنية و ان ساقتك الى الرغائب فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا؛13 بزرگوارتر از آن باش كه به پستى تن دردهى هرچند كه تو را به آنچه خواهى، رساند. زيرا تو نمىدانى در برابر آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مىدهى، چه عوض و بهايى به دست آورى. بنده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد آفريده.»
چه هيچ خير جاى عزّت و كرامت نفس را پر نمىكند و زندگى بدون عزّت نفس و آزادگى، مرگ واقعى است. از اين رو امام حسن عليهالسلام كرنش در برابر ستمكاران روزگارش را ننگ و ذلّت مىشمرد و مرگ انسانيت:
به او گفته شد: در تو بزرگ بينى است. فرمود: لا، بل فىّ عزّة قال اللّه تعالى: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين»14
نه؛ اين عزّت است. خداوند فرموده: عزّت از آنِ خدا است و براى رسول و مؤمنان.»
ابومحمد، كريم بود و به انسانها به ديده كرامت و بزرگى مىنگريست، چه او انسان را موجودى كرامتمند دانست «لقد كرّمنا بنىآدم»15 و تلاش مىكرد كرامت، بزرگى و عزّت نفس را در آنها تقويت كند و اين، رقيب فرعون منشِ او پسر هند بود كه با مؤمنان از سر تفرعُن برخورد مىكرد و آنان را كوچك و حقير مىشمرد و براى آنكه مردم از او كوركورانه پيروى كنند، آنان را نخست از خود تهى مىساخت و آنان را در جهالت و پستى نگاه مىداشت تا خطرى برايش ايجاد نكنند. و با خُرد كردن شخصيتشان، آنان را به صورت ابزارى براى مقاصد شوم خود درآورده تا برايش بجنگند و كوركورانه موانع را از سر راه سلطهاش بردارند. ولى امام حسن عليهالسلام مردم را بزرگ مىشمرد و سعى مىكرد بر آگاهى و دانش آنها بيفزايد و آنان را به كرامت نفس و گوهر نفيس انسانيت خود توجه دهد؛ چه معاويه در دامن حرب، ابوسفيان و هند پرورش يافته بود و حسن عليهالسلام در دامان محمد، على و فاطمه عليهمالسلام و پيامبر رفتارش با مردم كريمانه بود؛ زيرا چه او با كرامتترين مردم بود: « وكان اكرم الناس»16، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بيشترين ارزش و احترام را نسبت به خلق خدا روا مىداشت. در مناسبات اجتماعى با مردم بىپيرايه و بىتكلّف بود، مردم را احترام مىكرد و شخصيت مىداد. به آنان سلام مىكرد و به عيادت مريض مىرفت و جنازه را مشايعت مىكرد و دعوت بردگان را اجابت مىكرد و ذرّهاى تكبّر و اشرافيت در وجودش نبود و امام حسن عليهالسلام افزون بر آن كه اين مكارم اخلاق را در خردسالى از جدّش ديده بود، بزرگتر كه شد، از سيرت پيامبر و پدرش على عليهالسلام مىپرسيد. و در موردى حضرت از چگونگى مجلس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيد. و على عليهالسلام پاسخ داد:
«پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در مجلسش بهره هركس را عطا مىكرد و چنان با كرامت با مردم برخورد مىكرد كه هيچ كس گمان نمىبرد از او گرامىتر هم باشد. مجلس او محفل گذشت، حياء، راستى و امانت بود. در آن قيل و قال نبود. انسانها در مجلس پيامبر فروتن بودند. بزرگ را گرامى مىداشتند و با كوچكتر مهربان بودند... پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هماره خوشرو و خوشخوى و نرم بود و خشن و درشتخو و سبكسر و فحّاش و عيبجو نبود.»17
و كودك، اينها را در خاطر داشت و از سيرت جدّش تجاوز نمىكرد. رفتار اماممجتبى عليهالسلام با مردم مهربانانه بود، آنان را كوچك نمىشمرد، عزّت نفس و كرامت آنان را پاس مىداشت. به كهنسالان مهربان بود، بدون تحقير و عيبجويى اشتباهشان را گوشزد مىكرد. فروتن و مردمدار بود، و دولتمند و تنگدست در نظرش يكسان بود. امام با آنكه هيچ كس در قدر و منزلت به او نرسيد، چنان كه «در وقت نشستن كسى به احترام او از برابرش عبور نمىكرد.»18
و اگر در راه از مركبش پياده مىشد همگان به او تأسّى مىكردند و پياده در ركابش مىرفتند.19 و بزرگى چون: ابن عباس برايش ركاب مىگرفت.20 ولى او با فرودستان مهربانانه مىنشست. با آنان غذا مىخورد. ابن شهرآشوب از كتاب فنون نقل كرده:
«روزى حسن عليهالسلام بر گروهى مستمند گذشت و آنان پارههاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مىخوردند. چون او را ديدند، گفتند: اى پسر دختر رسول خدا! بيا با ما هم غذا شو. بىدرنگ از مركب فرود آمد و گفت: «پس خدا، متكبران را دوست ندارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد، آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد. بدانان غذا و پوشاك داد.21
صلح براى پاسدارى از كرامت مؤمنان
و امام پاسخ داد:
«اگر من در امر دنيا سختكوش و براى رسيدن به آن، در تلاش و زحمت مىبودم، معاويه كسى نبود كه از من نيرومندتر و نستوهتر باشد و من نيز جز اينكه اكنون مىبينيد، رأى و نظرى مىداشتم».23
چه، امام به خاطر ترس از مرگ و زندگى دنيا تن به صلح نداد، كه او چونان على عليهالسلام مرد جنگ و رزم بود و در هولناكترين نبردهاى جمل، صفّين و نهروان دوش به دوش پدرش على عليهالسلام در معركه فرو مىرفت و نبرد مىكرد. صلح او به خاطر ترس از نابودى اسلام و جامعه علوى بود؛ زيرا چه سپاهيانش اندك بودند و سستى، نفاق، ناهمگونى و دودستهگى آنان را در معرض پاشيدگى قرار داده بود و دشمنش معاويه از هيچ جنايت رويگردان نبود و ريشه كن كردن حزب علوى و يكسره كردن كار را، در سر داشت و از رادمردترين و همگونترين سربازان برخوردار بود. امام عليهالسلام ميان دو خطر قرار داشت: فاجعه شكست همراه با ذلّت و خوارى و يا از دست دادن حكومت. و امام دومى را برگزيد و از اين رو به سليمان بن صرد پاسخ داد: «اگر تنها در پى دنيا بودم، معاويه زيركتر از من نبود. ولى من در پى پاسداشت عزّت، حرمت و خون مسلمانانم. و از اين ترسيدم كه در روز قيامت هفتاد هزار يا هشتاد هزار انسانِ خون آلود نزد خدا دادخواهى كنند كه براى چه خون آنان ريخته شده است».24
چه، در نبرد نابرابر، هم سربازان وفادار و بقية السيفِ وفاداران على عليهالسلام كشته خواهند شد و فرجام كار نيز با تسليم بدون قيد و شرط در برابر معاويه، وليد و فسّاق بنىاميه و بنىمروان رقم خواهد خورد و عزّت، كرامت و شرافت مؤمنان پايمال منافقين خواهد شد. ولى امام به تبعيت از جدّش در ماجراى «صلح حديبيّه»، شرايطى را براى صلح پيش روى دشمن نهاد كه اگر او را پاس مىداشت، خون، جان، مال و كرامت شيعيان على عليهالسلام حفظ مىشد و نيروها براى فرصتى ديگر باقى مىماندند. و اگر معاويه آن را مىشكست، فتنهاى را كه در جامعه ايجاد شده بود و معاويه خود را به خليفه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و كاتب وحى و قرآن و سنّت شهره كرده بود، مىشكست و چنين شد. معاويه با زير پا نهادن شرايط صلح و گفتن اين جمله «من براى نماز و روزه با شما نجنگيدم و بدين خاطر به جنگ برخاستم كه بر شما حكمرانى كنم... و اكنون هر عهدى كه با كسى بستهام، زير اين دو پاى من است.»25 نقاب اسلام گرايى را از چهره خود برداشت و راه را بر مبارزه خونين و افتخارآفرين كربلا باز كرد:
«ماجراى حسين عليهالسلام در كربلا به سال 61 هجرى، قوىترين تيرى بود كه امام حسن عليهالسلام در كمان نهاده و به دست برادرش حسين عليهالسلام سپرد تا دشمن مشترك خود، برادر و پدرش را آماج آن بسازد. امام حسن عليهالسلام پس از گذشت مدتى كمتر از يك قرن، در چهره حريف فاتح و غالبى نمودار شد كه رقيب خود را در تاريخ شكست داده است. گامهايى موفق، سياستى متصائد و پيشتاز، در عين آرامش و فروتنى و استتار و در زير پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها و راستى. مگر عظمت جز اين، چيز ديگرى است؟»26
گذشت و بردبارى
«سعيد بن ابى سرح از شيعيان على عليهالسلام بود. چون زياد به كوفه آمد، وى را طلب كرد و او را ترساند. سعيد به امام حسن عليهالسلام پناه آورد. زياد برادران، فرزندان و همسرش را زندانى كرد، اموالش را مصادره و خانهاش را خراب كرد. امام نامهاى به زياد نوشت و خواستار آزادى زندانيان خاندان سعيد و ردّ اموال و بناى خانهاش گرديد و زياد، پاسخى تند و تهديدآميز به امام داد و چون نامه زياد به امام رسيد، در نامه دوم به او نوشت:
«من الحسن بن فاطمة الى زياد بن سميّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛27 از حسن فرزند فاطمه به زياد فرزند سميه! اما بعد، همانا رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعى) است و سهمِ زناكار سنگ است.»
ماجراى مناظره امام حسن و پاسخهاى دندان شكن حضرت به عمرو بن عاص و وليد بن عقبه و عتبة بن ابى سفيان و مغيرة بن شعبه، مشهور است.28 ولى حضرت در برابر خطاى نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، كه روى از تعصّب كور و جهالت نادانان به او رسيده بود، مهربانانه و كريمانه در مىگذشت و اين آيه فرا روى او بود:
«... والذين لايشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً»29؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن... كسانى هستند كه شهادت به باطل نمىدهند. و هنگامى كه با لغو و بيهودگى رو به رو مىشوند، بزرگوارانه از آن مىگذرند.
ماجراى برخورد امام حسن عليهالسلام با پيرمرد شامى ـ كه تحت تأثير تبليغات گمراه كننده بنىاميه عليه بنىهاشم، به امام حسن عليهالسلام دشنام مىداد ـ نمونهاى از بردبارى حضرت و براى ما در بردارنده درسهاى بزرگ است. مبرّد در كامل از مردى از اهل شام نقل كرده است:
«وارد مدينه شدم، ديدم مردى سوار استرى است كه در نيكوروئى و آرامش و لباس و مركب، از او بهتر نبود. دلم به سوى او متوجه شد. از ديگران در بارهاش پرسيدم. به من گفته شد: اين، حسن بن على بن ابىطالب عليهمالسلام است. سينهام از بغض و حسد على آكنده شد كه چنين فرزندى دارد. به سوى او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابىطالب هستى؟ گفت: من فرزندِ فرزند اويم.
پس به او و پدرش دشنامها دادم. چون سخنم به پايان رسيد، گفت: گمان مىبرم غريبى؟
گفتم: آرى.
گفت: به نزد ما بيا. اگر نيازمند منزل هستى، به تو جا مىدهيم و اگر محتاج باشى، كمكت مىكنيم و اگر مشكلى دارى، آن را مىگشائيم.
از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روى زمين كسى محبوبتر از او نزد من نبود.»30
امام، مالك نفس خود بود و خوشنودى و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم درونى خود غلبه مىكرد و با كرامت با حوادث و ماجراها برخورد مىكرد:
«انه سئل عن الحلم، فقال: هو كظم الغيظ و ملك النفس؛31 از امام از معناى حلم پرسيدند، فرمود: بردبارى، فرو بردن خشم است و حكومت برنفس.»
گذشت كريمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود كه دشمنان نيز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حكم در نبرد جمل اسير شد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام از او نزد اميرمؤمنان عليهالسلام شفاعت كردند و حضرت او را رها كرد.32
مروان كه به پيمان شكنى معروف بود، دست از دشمنى برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن عليهالسلام بر فراز منبر در حضور امام به على عليهالسلام بدگويى مىكرد و كريم اهلبيت براى پاسداشت آرامش و پيشگيرى از درگيرى، سكوت كرده و خشم خود را فرو مىبرد.
سيوطى گزارش كرده است: «پس از مرگ حسن بن على عليهماالسلام مروان در تشييع جنازه امام مىگريست. حسين عليهالسلام به او گفت: آيا بر او مىگريى؟ و تو دل او را خون كردى و چه بسيار جرعههاى غصه و اندوه به او چشاندى! مروان گفت: من اين كارها را نسبت به كسى مىكردم كه از اين كوه بردبارتر بود.»33
و توصيه امام حسن عليهالسلام به امام حسين عليهالسلام در باره گذشت از همسرش جعده، كه او را به نقشه معاويه زهر داده بود، عالىترين نمونه كرامت و گذشت حضرت مىباشد.34
او مىفرمود كه سخى، ايمان به روز واپسين دارد و از دادههاى خداوند براى خود در آنجا ذخيره مىسازد؛ ولى بخيل، چون باور به سراى واپسين ندارد، عطاياى خود را تلف مىشمارد:
«و سئل عن البخل، فقال: هو ان يرى الرجل ما انفقه تلفا و ما امسكه شرفاً؛35 از معناى بخل پرسيدند، حضرت فرمود: بخل آن است كه مرد انفاق خود را تلف و تباهى بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارايى.»
به امام مجتبى عليهالسلام گفته شد: چرا شما هرگز نيازمند را نا اميد نمىكنيد گرچه سوار بر شتر باشيد؟
فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدايم و مىخواهم خداوند مرا محروم نكند و شرم دارم كه با چنين اميدوارى، سائلان را نااميد كنم. خداوندى كه به من نعمت سرشار عنايت مىكند و دوست دارد كه من هم بىدريغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دريغ دارم، او نيز عنايتش را از من كوتاه كند.
آن گاه امام حسن عليهالسلام اين شعر را خواند:
اذا ما اتانى سائل قلت مرحباً
بمن فضله فرض علىّ معجّل
و من فضله فضل على كل فاضل
و افضل ايام الفتى حين يُساُلُ36
بر او بر من واجب است و از آن جهت كه او سبب بركت بر من شده، بر من برترى دارد. و نيكوترين روزهاى جوانمردان روزى است كه از آنان كمك بطلند.
مورّخان از سخاوتهاى امام، داستانها گفتهاند و دوست و دشمن از عطاياى حضرت خاطرهها نوشتهاند و اين دهشها نام امام را به «كريم اهلبيت عليهمالسلام » شهره كرده است. از جمله، مدائنى روايت كرده است:
«حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به راه حجّ مىرفتند. توشه و پول آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمهاى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى مىكرد. از او آب طلبيدند. گفت: اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غدا خواستند. گفت: همين گوسفند را داريم؛ بكشيد و بخوريد. يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند. سپس همان جا خوابيدند. هنگام رفتن، به پير زن گفتند: ما از قريشيم، به حجّ مىرويم. چون بازگشتيم نزد ما بيا، با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. و رفتند.
شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت، گفت: واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مىكشى؛ آنگاه مىگويى از قريش بودند!
روزگارى گذشت و كار بر پير زن سخت شد. از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن على عليهماالسلام او را ديد و شناخت. پيش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت: نه. گفت: من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزارگوسفند و هزار دينار به او دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسين بن على عليهماالسلام فرستاد؛ آن حضرت نيز به همان اندازه به او بخشيد و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد؛ او نيز عطايى همانند آنان به او داد».37
«روزى غلام سياهى را ديد كه گرده نانى در پيش نهاده، يك لقمه مىخورد و يك لقمه به سگى كه آنجاست، مىدهد. از او پرسيد: چه چيز تو را به اينكار وا مىدارد؟ گفت: شرم مىكنم كه خودم بخورم و به او ندهم. حسن عليهالسلام به او فرمود: از اينجا حركت نكن تا من برگردم...
و خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خريد؛ باغى را هم كه در آن زندگى مىكرد، خريده، سپس غلام را آزاد كرد و باغ را بدو بخشيد».38
پاسداشت مرزهاى سخاوت
بخششهاى امام در دوره مدينه، از دارائيهاى شخصى خويش نيز جهت كسب خرسندى خداوند بود.
چند ويژگى از بخششهاى امام حسن(علیه السلام)
2. امام به كرامت و عزّت نفس مردم توجه داشت. ارزش آبروى مردم را بيش از دادههاى خود مىشمرد. درماندگان را صاحب اصلى آن مىدانست و كرم و بخشش پيش از پرسش، معنى مىكرد:
«والكرم العطية قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام فى المحل؛40 كرم، عبارت است از بخشش پيش از پرسيدن، نيكى از روى ميل و اطعام به جا.»
امام چه بسيار پيش از پرسشِ نيازمند مىبخشيد و يا به نيازمند مىگفت كه حاجت خود را بنويسد. و يا در هراس از شرمندگى نيازمند، از او روى پنهان مىساخت. بيهقى در المحاسن روايت كرده:
«مردى حاجت نزد (امام) حسن آورد. حضرت به او گفت: نياز خود را بنويس و به ما بده. چون نامه او را خواند، دو برابرِ خواستهاش به او بخشيد. يكى از حاضرين گفت: اين نامه او چقدر پربركت بود اى پسر رسول خدا! فرمود: بركت آن براى ما بيشتر بود. زيرا ما را از اهل نيكى ساخت. مگر نمىدانى كه «نيكى» آن است كه بىخواهش به كسى چيزى دهند، و اما آنچه پس از درخواست دهند بهاى ناچيزى است در برابر آبروى او. شايد پرسنده شبى را با اضطراب و ميان بيم و اميد به سر برده و نمىدانسته كه آيا در برابر بيان حاجتش دست ردّ به سينه او خواهى زد يا شادىِ پذيرش به او خواهى بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط به قدر خواستهاش به او ببخشى، در برابر آبرويى كه نزد تو ريخته، بهاى اندكى به او دادهاى».41
«عربى نزد حضرت آمد. فرمود: هرچه ذخيره داريم، به او بدهيد. بيست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند. گفت: سرور من! اجازه ندادى كه حاجتم را بگويم و مديحهاى در شأن تو بخوانم؟! حضرت در پاسخ اشعارى انشاء كرد بدين مضمون:
بيم فرو ريختن آبروى آن كس كه از ما چيزى طلب مىكند، ما را وا مىدارد كه پيش از خواهش او بدو ببخشيم».42
«مردى نزد امام حسن عليهالسلام اظهار فقر و پريشانى كرد و در اين باره شعرى سرود. امام حسن عليهالسلام خزانهدار خويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟
گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده و من از او خجالت مىكشم. خازن گفت: ديگر چيزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: آن را به فقير بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران مىكند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و از او عذر خواهى نمود و فرمود: ما حقّ تو را نداديم. و لكن به قدر آنچه بود، داديم. و حضرت شعرهايى را در پاسخ سرودههاى مرد فرمود.43
3. دخل و خرج امام روى برنامه و نظام بود و در واقع، هرج و مرج و اسراف و تبذير در كار امام راه نداشت و امام، هم بر مبادى ورود درآمد خويش نظارت داشت و هم بر موارد خروج آن.
«ابوهاشم قتاد گويد: من از بصره براى حسن عليهالسلام كالا مىآوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه مىكرد. و چه بسا من از مجلس بر نمىخواستم كه همه را مىبخشيد و مىفرمود كه پدرم به من گفت كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «المغبون لا محمود و لا مأجور؛44 فريب خورده (در معامله) نه ستايش مىشود و نه اجر مىبرد.»
بخششهاى امام مصداق «انفاق» بود و انفاق يعنى پركردن خلأ. امام گدا پرور نبود و هداياى او به افراد سزاوارِ احسان و فرودستان واقعى تعلّق مىگرفت. از اين امام در جواب پرسش از مفهوم كردم. بخشش و اطعام به جا را كرم شمرد: «والكرم... والاطعام فى المحل».
سيره عملى امام، گواه اين نكته است:
«روزى مردى از امام حسن عليهالسلام درخواست كمك كرد. حضرت به او گفت:
«ان المسألة لاتصلح الاّ فى عزم فادح او فقر موقع او حمالة مقطعة؛ ابراز نياز و درخواست كمك جز در سه مورد شايسته نيست: فقرى كه آدمى را زمينگير كند، فشار وحشتناك و شكننده و بدهى سنگين و ناگوار (مانند ديد).»
مرد گفت: سؤالم به خاطر يكى از اين سه موضوع است.
امام صد دينار به او بخشيد. مرد نياز را نزد حسين عليهالسلام برد و امام پس از كاوش از علت درخواست كمك، به او 99 دينار داد. سپس نزد عبداللّه بن عمر آمد و در خواست كمك كرد. عبداللّه بدون پرسش به او هفت دينار داد.
مرد به عبداللّه گفت: من نزد حسن و حسين رفتم. ماجرا را بازگو كرد.
عبداللّه گفت: واى برتو! مرا با آن دو مقايسه مىكنى؟ آنان چهرههاى درخشان دانش اند و اهل بذل و بخشش».45
در مورد ديگر نيز امام حسن عليهالسلام پس از كاوش از انگيزه تقاضاى نيازمند، به او پنجاه دينار بخشيد.46
اداى دين آبرومندان، يكى از موارد احسان امام بود. بيهقى نوشته است:
«حسن بن على عليهماالسلام يكى از بخشندگان روزگار بود. او در وقت مرگ اسامة بن زيد (صحابى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ) نزد او آمد.
اسامه مىگفت: واى بر رنجها و اندوه من!
امام گفت: پسر عمو! چه چيز دل تو را به درد آورده است؟
گفت: پسر پيامبر! شصت هزار درهم قرض دارم و راهى براى اداى آن نيست.
حضرت گفت: اداى دين تو، بر عهده من.
اسامه گفت: خداوند تو را در مسئوليت خود كمك كند. خداوند مىداند رسالت و نبوّت خود را در كجا قرار دهد».47
4. اگر در نزد امام چيزى نبود كه به نيازمند بپردازد، با زبانى خوش و كريمانه، او را خوشنود مىساخت و ظريفانه، آبروى او را نگهمىداشت. او رفتار جدّش با نيازمندان را از نزديك ديده بود و آن را براى مردم باز مىگفت:
« كان رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم اذا سأله احد حاجة لم يردّه الا بها و يميسود من القول؛48 پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هماره وقتى كسى از او حاجتى مىخواست، كمك خود را با گفتار خوش همراه مىكرد.»
و امام حسن عليهالسلام نيز با نيازمندان رويه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را مىپيمود.
«مردى از امام چيزى درخواست كرد كه در توانايى حضرت نبود. به او گفت: اگر توان اداى خواسته تو را داشتيم، بهره و سود ما بيشتر از تو بود و مىبايست از تو تشكر مىكرديم. پس اينك كه از تشكر و سپاس از تو محروم شديم، ما را از عذرى كه برايمان در نظر مىگيرى، محروم مكن».49
پي نوشت :
1. النهاية فى غريب الحديث، ابن اثير، ج 4، ص 168.
2. مجمع البيان، ابوعلى طبرسى، ج 4، جزء 12، ص 54، دارمكتبةالحياة.
3. النهاية، ج 4، ص 168؛ المعجم الوسيط، ج 1، ص 785؛ مهذب الاسماء، محمود سجزى، ج 1، ص 280.
4. لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 18312، دانشگاه تهران.
5. النهاية، ج 4، ص 167؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226، دارصادر. حديث (مكارم الاخلاق عشر).
6. بحارالانوار، ج 43، ص 344؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226.
7. الامام المجتبى، ابومحمدالحسن بن على(ع)، عن كتب اهل السنّه، حسن مصطفوى، ص 18، چاپ علميه، قم.
8. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 5؛ مجموعه آثار شيخ مفيد، ج 11، كنگره هزاره شيخ.
9. كشف الغمه، علامه ابىالحسن اربلى، ج 2، ص 174؛ صلح امام حسن(ع)، شيخ راضى آل ياسين، ترجمه سيد علىخامنهاى، ص 39، مؤسسه انتشاراتى آسيا.
10. احزاب/ 33. 11. يوسف / 31.
12. البداية و النهاية، ابن اثير، ج 8، ص 37.
13. بحارالانوار، ج 43، ص 340.
14. نهج البلاغه، نامه 31.
15. كشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 2، ص 200. 16. اسراء / 70.
17. سيره ابن كثير، ج 2، ص 612.
18. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 82، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
19. مناقب آل ابىطالب، ابن شهرآشوب، ج4،ص10.
20. صلح امام حسن(ع)، ص 41.
21. بحارالانوار، ج 43، ص 319.
22. فى رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، علامه سيد محسن امين، ج 1، ص 9، دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.
23. صلح امام حسن(ع)، پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنهاى.
24. حياة الامام الحسن بن على(ع)، باقرشريف القرشى، ج 2، ص 270، دارالبلاغه.
25. الارشاد، ج 2، ص 14؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص 16، دارالفكر (4 جلدى).
26. صلح امام حسن(ع)، ص 403.
27. فى رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، ج 1، ص 28.
28. تذكرة الخواص، ابن جوزى، ص 182.
29. فرقان / 73.
30. كامل، المبرّد، ج 1، ص 235.
31. حياةالامام الحسن بن على(ع)، ج 1، ص 319.
32. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 73.
33. تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، ص 73؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 2، ص 276، دارالفكر.
34. حياةالامام الحسن بن على(ع)، ج 2، ص 473.
35. كشف الغمه، ج 2، ص 201.
36. حقايق پنهان، احمد زمانى، ص 419، انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم.
37. فى رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، ج 3 تا 5، ص 11؛ صلح امام حسن(ع)، ص 43.
38. صلح امام حسن(ع)، ص 44؛ تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 214، مطبعه روضةالشام، (7 جلدى)؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 6، ص 34، دارالكتب العلميه.
39 و 40. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226، دار صادر، افست مؤسسه نشر اهلبيت(ع)، قم.
41. الامام المجتبى(ع)، ص 88، به نقل از المحاسن، بيهقى، ص 55، بيروت.
42. بحارالانوار، ج 43، ص 341، به نقل از مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 16.
43. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 272 با (تلخيص)، جاويدان.
44. الامام المجتبى(ع)، ص 242، به نقل از تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 214.
45. عيون الاخبار، ابن قتيبه دينورى، ج 3، ص 141، دارالكتاب العربى.
46. بحارالانوار، ج 43، ص 333.
47. الامام المجتبى(ع)، ص 88.
48. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 227.
49. الامام المجتبى(ع)، ص 248.