پيوند عقيدتى - سياسى مختار با محمد حنفيه
نويسنده:سيد ابراهيم سيد علوى
اشاره
كوفيان پس از شهادت امام حسين عليه السلام به خطاى فاحش خود پى بردند و از اين كه از يارى امام عليه السلام دريغ ورزيدند، سخت پشيمان شدند و به اين نتيجه رسيدند كه آن ننگ و عار را جز با كشتن قاتلان سيدالشهداءعليه السلام نمىتوان شست.از اين رو، توابين شورش عليه نظام اموى را آغاز كردند و كوفه وضع آشفتهاى پيدا كرده بود. مختار بن ابى عبيده، در اين جريان سياسى، دستگير و تا سال شصت و شش در زندان كوفه بود. پس از خروج از زندان، شيعيان نزد او جمع شدند تا زمينهى قيامى ديگر فراهم شود. بنابر نقل يعقوبى (تاريخ:2/202) مختار با قيامش مردم را به بيعتبراى آل رسولعليهم السلام دعوت كرد.
در اين ميان نامهها و وجود ارتباطاتى ميان محمد حنفيه و مختار نقل شد. با بررسى مجموع آنها، روشن خواهد شد كه ميان نهضت مختار و امامت محمد حنفيه هيچ ارتباطى وجود نداشت و محمد حنفيه در ادعاى امامت و خلافت اعم از طريق نص و يا قهر و غلبه، دورترين انسان بوده است.
با بررسى آن سلسله منقولات به دست مىآيد كه مختار هيچ روزى مردم را به امامت محمد فرا نخوانده و همهى آنچه در اين زمينه به او نسبت مىدهند، دروغ و جعلى است كه دشمنان شيعه به قصد زير سؤال بردن حقانيتشيعه آنها را ساخته و پخش كردهاند.
دربارهى وجود رابطهى خاص و پيوند ويژهى سياسى، عقيدتى ميان محمد حنفيه و مختار بن ابى عبيده سخن زياد است و از جملهى شواهد چنان ارتباطى، نامهى محمد به مالك اشتر است كه به آن اشاره خواهد شد.
اما دو نامهى ديگر كه گفته مىشود محمد حنفيه آنها را به مختار نوشته و در كتب تاريخ آمده است، چيزى كه مشعر به ادعاى امارت و خلافت و مهدويت از سوى محمد، باشد و يا اين كه مختار به امامت او قايل بوده و مردم را به سوى او فرا خواند و يا از جانب پسر حنفيه به امارت و وزارت، منصوب شده و يا از وى انتقام خون امام حسين عليه السلام و ديگر شهيدان كربلا را خواسته باشد به چشم نمىخورد.
در يكى از آن نامهها كه محمد از زندان به مختار نوشته و فرستاده است فقط از عبد الله زبير كه او گروهى از بنى هاشم را مورد ستم قرار داده و زندانيشان كرده بود شكايتشده است و از مختار و ياران او استمداد به عمل آمده است.
محمد حنفيه در آن نامه، خود را با عناوين «مهدى»، «وصى» و يا «اميرمؤمنان» توصيف نكرده و مختار را هم كارگزار، وزير، نماينده و وكيل خود ندانسته است.
و در نامهى دوم نيز كه در پاسخ نامهى مختار در خصوص گزارش رخداد «ابن ورس همدانى» نوشته شده، همانند نامه قبل عناوين مهدويت و امامت و وصايت و امارت مؤمنان به چشم نمىخورد بلكه آن نامه خود گواه بر آن است كه دعوى مهدويت و امامت، افتراى مورخان به اوست و از همان نامه، مستفاد مىشود كه محمد حنفيه هرگز مردم را به امامتخود فرا نخوانده و چنان داعيهاى نداشته است و به آن قصد با كسى نخواسته است وارد كارزار شود، اگر چنان نيتى مىداشتشايد مىتوانست جماعت كثيرى در اطراف خود گرد آورد و ياران فراوانى فراهم سازد لكن او بهكلى خود را بركنار نگاه داشته و حتى از مختار هم خواست كه از قتل و خونريزى پروا كند.
مىماند نامهى نخست، كه محمد آن را به ابراهيم بن مالك اشتر نوشته و در آن راجع به مختار و يارى او مطالبى آمده است ما چنان نامهاى را به دلايل زير دروغ و ساختگى مىدانيم:
دليل يكم: راوى اين نامه شعبى است و او هرچند كه در شمار راويان مورد وثوق شمرده شده است لكن او دشمن مختار بوده و سخن دشمن را در حق رقيب، هرگز نبايد شنيد.
ابن حجر به نقل از ابن اثير مىنويسد: ميانه مختار و شعبى آنچنان تيره بود كه حرف يكى دربارهى ديگرى نمىتواند مسموع باشد. (1)
دليل دوم: دو نامهاى كه پيش از اين اشاره كرديم، مؤيد آنند كه اين نامهى اخير جعلى و ساختگى است; زيرا آن نامهها از عناوين «مهدى، وصى و اميرالمؤمنين» خالىاند و اگر نسبت نامهى اخير صحيح باشد در آن دو نامه نيز مىبايست، محمد حنفيه خود را وصى، مهدى و اميرمؤمنان مىخواند بهويژه كه آن دو نامه وقتى نوشته شده كه كوفه براى مختار رام گشته و كارگزار محمد (به زعم مدعيان) به آن شهر چيره و غالب شده و او در كوفه پيروان فراوانى پيدا كرده بود.
دليل سوم: اگر درست باشدكه محمد حنفيه خودرا مهدى مىخوانده و مختار را وزير و نمايندهى خويش قرار داده بوده، حتما چنين چيزى را به صراحت، به جماعتى كه نزد او آمده و اجازهى همكارى با مختار را خواستار شدند، مىگفت.
دليل چهارم: شكى نيست كه خود شعبى، سازنده و پردازندهى نامه مزبور است هرچند كه او در اين جعل و دروغپردازى موفق نبوده است. او فكر نكرده است كه سه روز، براى آن همه رفت و آمد ميان مكه و كوفه، وقتبسيار كمى است و وسايل پستى آن زمان براى اين كار، كافى نيست; زيرا چگونه ممكن است در اين مدت كوتاه، مختار كه در كوفه به سر مىبرده با محمد حنفيه كه در مكه، مىزيسته است ارتباط برقرار كند و آنگاه نامهاى را همراه عدهاى و از آن جمله شعبى به ابراهيم بن مالك اشتر بفرستد. چنين كارى با ابزار پستى آن زمان كه بىشك جز اسب و شتر وسيلهى ديگرى در كار نبوده است، ناممكن مىنمايد.
نتيجه آنكه: امتناع بدوى ابراهيم بن مالك، از يارى مختار و سپس اطلاع محمد بن حنفيه از اين ماجرا و نگارش نامه به وى و دستور همكارى با مختار، در طى سه روز و با وجود فاصله بيش از يكهزار كيلومتر عادتا ممكن نيست.
دليل پنجم: آيا شگفت آور نيست كه محمد حنفيه، به ابراهيم بن مالك اشتر در ازاى نصرت مختار، تمام ولايات بين كوفه و دورترين نقطه شام را ببخشد؟
آيا او در اين حاتم بخشى، از معاويه هم پا فراتر نگذارده است؟ كه او به عمرو عاص در برابر ياريش در جنگ با على بن ابىطالب عليه السلام تمام مصر را داد، همان چيزى كه همه مسلمانان و از آن جمله محمد حنفيه، از چنان بخشش و دست و دلبازى مطلع بوده و منكر شده و محكومش كردند؟ پس چگونه او خود چنان كارى مىكند؟ و آنگونه كه در نامه تصريح شده: «لك بذلك... وكل مصر و منبر و ثغر ظهرت عليه فيمابين الكوفة و اقصى بلاد الشام»! آنگونه بذل و بخشش كند؟! (2)
ارتباط به صورت ديدار
ميان محمد حنفيه و اصحاب مختار دو ملاقات بيشتر اتفاق نيفتاده است. ديدار نخست هنگامى بوده است كه كوفيان نزد محمد آمده و در اطاعت از مختار و در گرفتن انتقام خون امام حسين عليه السلام از او اجازه خواستهاند.
اين ديدار علنى بوده و سخن داير فيما بين، از نظر اعتبار روايى، امرى مسلم و ثابت است اما محمد در اين ديدار چيزى جز اين نگفته است كه:«دوست دارم خداوند بهوسيله هركس كه باشد از دشمن ما انتقام بگيرد». (3)
پس محمد در اين ملاقات، سخنى جز آن نگفته و حتى نام مختار را هم به زبان نياورده است و اگر چنانكه مختار، وكيل و نمايندهى او مىبود و محمد او را به كوفه فرستاده بود تا انتقام خون امام حسين و ديگر شهداى كربلا را بگيرد، هرگاه علنى هم ممكن نمىشد، به طور پنهانى چنان امرى را مطرح مىساخت.
ديدار دوم محمد با يزيد بن شرحبيل بوده كه در اين ملاقات محمد از مختار گله گزارى كرده كه او چگونه شيعه است در حالى كه قاتلان امام حسين را در ديوان حكومتى، پست و مقام داده است؟!در اين جريان اولا، شيعه بودن مختار زير سؤال رفته و ثانيا: اگر مختار وزير، نماينده و امين و مبلغ آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم بوده چطور محمد حنفيه فقط از او گله و شكايت مىكند آيا محمد نمىتوانسته است او را عزل كند و يا لا اقل به وى اخطار كرده و توبيخش نمايد؟!
نكتهى مهم ديگر در پيوند عقيدتى سياسى مختار و محمد حنفيه آن است كه واليان و كارگزاران منصوب از طرف خلفا، حكمشان را عادتا در ملاء عام مىخواندند و مردم را در مسجد اعظم شهر گرد آورده و براى خليفگان بيعت گرفته و يا تجديد بيعت مىكردند و آنان در مسايل مهمى چون جنگ و صلح، جز به اذن خليفه، اقدام نمىكردند علاوه آنكه در احكام و فرمانها به عنوانهايى مانند: «از اميرالمؤمنين به فلان والى» و يا «از فلان والى به اميرالمؤمنين» نوشته مىشد در صورتى كه مختار در ورود به كوفه و در مدت اقامتش در آن شهر و اعلان جنگ با قاتلان امام حسين عليه السلام هرگز چنان تشريفات را با محمد حنفيه نداشته و اگر به زعم برخى تاريخنگاران، مختار، فرستادهى محمد بوده لااقل در حضور برخى شيعيان به صراحتسخن مىگفت و از مردم براى محمد حنفيه بيعت مىگرفت و در گرفتن انتقام خون شهيدان نينوا، خود را نمايندهى محمد معرفى مىكرد لكن تاريخ براى مختار چنان خاطرههايى ياد نكرده است و او هرگز محمد را با القاب وصى، مهدى و امثال آن نخوانده استبلكه به گفتهى يعقوبى و ديگران، مختار گفته است: مرا محمد بن على به سوى شما فرستاده است و هنگامى هم كه قصر و دارالامارهى كوفه را گرفت و اشراف و سرشناسان كوفه در اطراف او گرد آمدند، براى محمد بيعت نگرفتبلكه بيعت گرفتن او به اين ترتيب بود كه گفت: با من بر كتاب خدا و سنت پيامبر او و مطالبه خون اهل بيت و جهاد با كسانى كه حرام را حلال كردهاند... بيعت كنيد و يا براى آل رسول بيعت گرفت و معلوم است كه محمد حنفيه نزد شيعه از آل رسول و اهل بيت او كه در آيهى تطهير آمده، نبوده و نيست.
پس در اخذ بيعتبه هر شكل كه باشد، امامت محمد مطرح نبوده است واگر چنان چيزى حقيقت مىداشت و مختار پس از ورود به كوفه آن را ناديده مىگرفت محمد او را از حكومت كوفه عزل و به طور كلى از خود طرد مىكرد و تاريخ چنان چيزى را ياد نمىكند.
نكتهى ديگر آنكه: گرفتن انتقام خون امام حسين عليه السلام به حكم و فرمان محمد حنفيه نبوده استبلكه مختار آن روز كه از زندان ابن زياد رهايى يافت چنان انديشهاى را در مغز خود مىپرورانيد هرچند كه آن فرصت را پس از هلاكتيزيد بن معاويه يافت و در پرتو رواج شعار مطالبهى خونبهاى حسين عليه السلام از سوى شيعه چنان حركتى را سامان داد.
آخرين نكته در رابطهى سياسى، عقيدتى مختار و محمد و اين كه او به امامت محمد حنفيه قايل نبوده و محمد نيز چنان داعيهاى نداشته اين است كه مختار پس از قتل عبيد الله بن زياد سر او را به مدينه نزد امام سجاد على بن الحسين عليمها السلام فرستاد نه محمد حنفيه و اگر امامت محمد مطرح مىبود قاعدتا بايد نزد او مىفرستاد نه امام سجاد.
ماهيت نهضت مختار
دربارهى نهضت و انقلاب مختار هرچه گفته شده و يا گفته شود، حقيقت آن است كه آن، همانند نهضتهايى است كه بر ضد ظلم، فساد و انحراف، در جهان اسلام پديد آمدهاند.
نهضت مختار، نهضتى بوده است مردمى و از سوى مسلمانان مؤمن و متعهد پشتيبانى مىشده و آن بر ضد كسانى بوده است كه مزهى ذلت و خوارى را به مردم مسلمان چشانده و با دين و عقيدهى آنان بازى كرده و روزى ايشان دزديده و امن و آسايش از جامعه برده بودند.
نهضت مختار، با انقلاب مردم مدينه به رهبرى عبد الله بن حنظلهى غسيل الملائكه بر ضد يزيد بن معاويه كه حرمتها دريد و حرامها مباح كرد، چندان تفاوت ندارد.
نهضت مختار، از قيام زيد بن على بن حسين عليهم السلام فرزند امام سجاد عليه السلام و از حركتيحيى بن زيد و از شورشهاى عبد الله بن حسن و برادرش ابراهيم و ديگران، جدا نيست، همان نهضتها و قيامها و شورشهايى كه همگى بر ضد بنى اميه و بنى عباس صورت گرفته است و دانشمندان، زاهدان، محدثان و فقيهان زمان، در آنها شركت داشته و مؤيد بودهاند.
مىنويسند: نعمان بن ثابت مشهور به ابى حنيفه (رئيس حنفىها) در نهضت زيد سهم داشت و ابو الفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبيين، فصلى ويژه براى اين بحث گشوده و از اهل علم و ناقلان آثار و فقهايى كه در نهضت و قيام زيد با او همكارى كردهاند نام برده است.ابو حنيفه، سپاه زيد را با سلاح و ديگر مايحتاج، مجهز كرد. (4)
پس نه مختار و نه بسيارى از انقلابيون علوى كه بر ضد امويان و يا ديگران قيام كردند، در صدد رسيدن به خلافت و امامتبراى خود نبودهاند، بلكه آن را براى صاحب اصلى آن مىخواستند و اگر پيروز مىشدند آن را به كسى تفويض مىكردند كه از نظر علم و تقوا و شرف و فضيلت و قدرت و لياقت، استحقاق احراز آن را داشته است. اين مطلب را امام جعفر صادق به روايت امام رضا عليمها السلام چنين فرمود:«رحم الله عمي زيدا انه دعا الى الرضا من آل محمد و لو ظفر لوفى بما دعا اليه...» (5) : خداوند عمويم زيد را رحمت كناد او به رضا و خشنودى آل محمد فرا مىخواند واگر پيروز مىشد به آنچه دعوت مىكرد وفا مىنمود.
و از يحيى بن زيد منقول است كه او روزى از پدرش دربارهى امامان پرسيد. زيد پاسخ داد كه آنان دوازده تن هستند. يحيى گفت: پرسيدم شما از آن دوازده تن نيستيد؟ او در پاسخ فرمود: نه، من فقط از سادات اهل بيت مىباشم. (6)
در جاى ديگر نقل شده كه گفت: پدرم زيد عاقلتر از آن بوده كه مردم را به سوى خود دعوت كند و خود را امام مفترض الطاعه بداند. (7)
بدون شك، ملتها و تودهى مردم و تاريخ صحيح اين نهضتها و انقلابها را ارج مىنهند و آنها با وجود شكست ظاهرىشان، از غرور و ستم جباران تا حد زيادى كاستند وچشم مردم را باز كرده تا بدانند كه در درون دربارهاى شاهان و خليفگان، چه ظلم و ستم و فساد و تباهى رواج دارد; چنان نهضتها، از نيات سوء و مقاصد ناميمون و اعمال تخريبى حاكمان ظالم در تضعيف اسلام و مسخ احكام دين، پرده برداشته است. و اگر آن نهضتها و انقلابها نبود قدر نعمت اسلام و ارزش فضيلتها معلوم نمىشد و مردم با عدالت و حريت آشنا نمىگشتند و شايد انسانها در طول عمرشان همواره اسير آز و طمع واليان مىشدند و به عنصرى بىاراده و آلتى بى احساس در تامين مطامع هواپرستان و بر آوردن منافع شخصى ايشان تبديل مىشدند.
ما امروز ارزش آن انقلابها و قيامها را در مبارزه با ظلم و ستم و اجحاف و در كوبيدن دژهاى بيداد درمىيابيم و شايسته است كه تمثال آن رهبران فداكار و جانباز را كه قهرمانان بشريتاند از طلا و نقره بريزيم و در ميدانهاى شهرها نصب كنيم.
و از اول هم انتظار مىرفت كه نهضت مختار با موج تبليغات سوء و دروغ و شانتاژ روبه رو شود; زيرا مختار همزمان در دو جبههى اموى و زبيرى درگير شده بود و آن دو اگر چه با هم اختلاف داشتند و هركدام داعيهى حكومت و خلافت در سر مىپروراندند لكن در يك مسئله اشتراك داشتند و در يك نقطه به هم مىرسيده بودند و آن ناكام ساختن قيام مختار و پايان دادن به حركت او كه به قصد دعوت به آل بيت، راه افتاده بود.
مگر نه آن است كه پسر زبير پس از قتل عثمان در بصره با امام على به نيت پس زدن حكومت علوى، جنگيد و امويان نيز با همان هدف شوم و جلوگيرى از اقتدار امام على عليه السلام جنگ صفين را آفريدند و در كربلا نيز، جنگى نابرابر بر آل بيت، تحميل شد.
پس امويان و زبيريان در اين نقطه نظر متفق بودند كه اگر خلافت و امامت در آل على استقرار يابد ديگر از دست ايشان بيرون نخواهد شد و يا مىپنداشتند كه نبوت و امامت هر دو در يك خانواده نبايد جمع شود!
و سوگمندانه، هر دو جبهه هم نيرومند بودند. امويان بر بيشتر بلاد اسلامى جز نجد و حجاز و عراق تسلط داشتند و زبيريان بر نجد و حجاز و عراق غلبه يافته بودند تا اين كه مختار به حاكميت زبيريان در كوفه و بخشى از شمال عراق، پايان داد و كارگزاران ابن زبير را از آن نواحى بيرون راند.
هر دو فريق متوجه مختار شدند و خواستند او را از ميان بردارند و نهضت او را بدنام كنند و اتحاد شيعه را كه در اطراف او گرد آمده بودند برهم زنند و اين دو جريان سياسى با هم بر ضد مختار و قيام او سمپاشى و تبليغ سوء و پخش دروغ، را شروع كردند و تبليغات در آن روزگار و در هميشهى زمانها، سلاحى برنده و ابزارى كارى است كه دشمن به كار مىگيرد بهخصوص اگر رنگ دينى به خود بگيرد و در آن، حفظ اسلام و آرمانهاى مقدس مطرح باشد.
امويان و زبيريان در تامين هدفشان، از تحريف دين و جعل حديث از زبان صحابهى صالح باكى نداشتند و قصدشان آن بود كه به مرامشان برسند و لذا راستى كه با عقل مردم بازى مىكردند و با پخش مطالب دروغ و تبليغات سوء و
با جوسازى و شانتاژ در دل مردم ساده لوح و بى اطلاع نفوذ كردند و آنان را با خود همراه نمودند.
اما مختار كه شيعه بود به طريقهى ماكياولى توسل نمىجست و همانند امويان و زبيريان براى رسيدن به سلطه، هر وسيله را توجيه شده نمىدانست.
رفتار خشونت بار مختار هرچند هم كه تند و تيز بود آنگونه كه مورخان آوردهاند آن خشونت و تندى جز بر قاتلان امام حسينعليه السلام متوجه نشده بود اما در مورد ديگران، همواره روش مسالمت و نرمش پيش مىگرفت چنانكه پس از گرفتن دارالاماره و راندن والى ابن زبير از آن، پرچم امان، برافراشت و مقصران و همراهان و هواداران پسر زبير را كه در قصر محاصره شده بودند بخشيد و به عبد الله مطيع والى زبيرى، كمك مالى كرد كه از كوفه بيرون رود و همچنين كليه كسانى را كه همراه شبثبن ربعى با او جنگيده بودند بخشيد و عفوشان كرد بر خلاف مصعب بن زبير; زيرا او پس از تصرف قصر و دارالامارهى كوفه، ابتدا به افراد داخل قصر امان داد ولى پس از تسليم شدن آنان، هفت هزار تن از ايشان را در يك روز به قتل رسانيد.
ابن اثير مىنويسد: عبد الله عمر با مصعب بن زبير ملاقات داشت، پرسيد: تو در يك روز هفت هزار تن مسلمان را كه به يك قبله نماز مىگزاردند كشتى؟ مصعب گفت: آرى، آنان كافر و فاجر بودند. عبدالله گفت: به خدا سوگند! اگر از ميراث پدرت به آن تعداد، گوسفند مىكشتى اسراف كرده بودى تا چه رسد كه تو انسانهاى مسلمان كشتى.
آتش كين مصعب با كشتن مردان، خاموش نمىشد تا دست به خون زنان بىگناه نيز آلوده ساخت. او دو همسر مختار را كه يكى دختر سمرة بن جندب و ديگرى دختر نعمان بن بشير انصارى بود، احضار كرد، به دختر سمره گفت: نظر تو دربارهى مختار چيست؟ گفت هرچه امير گويد: مصعب او را آزاد كرد. و اما دختر نعمان در پاسخ مصعب با رشادت تمام گفت: خداوند، مختار را رحمت كند او مردى صالح و خوب بود. مصعب او را زندانى كرد و به برادرش عبد الله نوشت كه زن مختار مىپندارد كه او پيامبر بوده است وپسر زبير دستور قتل او را صادر كرد و او را شبانه ميانهى كوفه و حيره كشتند.
شاعران، اين جنايت هولناك را در آثار منظوم خود به ثبت رساندند از جمله ابن ربيعهى مخزومى بدينمضمون سرود:
از عجايت روزگار به نظر من، قتل آن بانوى آزاده است كه بدون جرمى كشته شد. خداوند به او پاداش خير دهاد. در اسلام، جنگ و قتال بر ما مردان واجب شده است، بانوان پرده نشين چرا بايد كشته شوند؟
كتب القتل والقتال علينا
وعلى المحصنات جر الذيول
عبد الرحمان بن حسان بن ثابت نيز در همين زمينه قصيدهاى بلند ساخته است كه خلاصهاش چنين است:
سوارهاى، خبرى شگفت، آورد: قتل دختر نعمان، آن بانوى متدين و داراى اصالتحسب و نسب و آن زن پاكدامن و پاكيزهخوى و از نسل بزرگواران و برگزيدگان راه خير و حق.
او خبر آورد كه ملحدان در قتل او همراى شدند و چه كار زشتى كردند. زندگى بر آل زبير گوارا و خوش مباد و خداوند بر اندام و جانشان لباس خوف و ذلت، بپوشاند; چنان پنداشتندكه با قتل آن زن، كشور عرب را گشودند! آيا شگفتآور نيست كه آنان چنان زن پاكدامن، مؤدب و مؤمن و به دور از ناستودنىها را كشتند؟! (8)
هدف مختار
هدف مختار از اول معلوم بود، نهضت او بر دوش باقيماندهى توابين نيكوكار بود كه همگى به داشتن تقوا و ولاى على بن ابىطالب، شناخته شده بودند و آنان در نخستين برخوردشان با سپاه اموى، مكنون دل را ابراز كردند.
البته قيام مختار با خروج مروان، عبد الله زبير و نجدهى خارجى در هدف داشتن خلافتيكى بود با اين فرق كه مختار و توابين آن را براى آل بيت مىخواستند اما آن ديگران، براى خود. اگر آن حركتها، ظالمانه و به ناحق بوده رهبران و پيشوايان، ظالمتر و ستمگرتر بودند و اگر چنان حركتهايى عادلانه و پسنديده بوده تاريخ چرا فقط كار مختار را زير سؤال برده و نهضت او را با كفر و فسق توصيف كرده است؟!
راويان فاسد و نابكار و دنياپرست دروغها را از يكديگر شنيدند و با اين كه مىدانستند آنها دروغ و بى اساس است در كتابهايشان آوردند آنان در برابر تاريخ و نسلها، مسئولند و بايد پاسخگوى آن همه تناقض و حقپوشى باشند؟
بدون ترديد، آن همه ايراد طعن و تهمتبر مختار و سكوت از عملكردهاى زشت پسر مروان و پسر زبير و نجدهى خارجى و همچنين ناديده گرفتن آن همه جنايت عبد الله زبير در كشتار مردم مكه كه خداوند آنجا را حرم امن قرار داده و ترك صلوات بر محمدصلى الله عليه و آله و سلم در نمازها و در خطبههاى جمعه و ناسزاگويى او نسبتبه على عليه السلام در ملاء عام و ديگر كارهاى قبيح او و همپالگىهايش; تاريخنگاران را در مقابل نسلهاى بعد، متهم مىسازد نسل آگاه امروز چنان نيست كه هرچه را در كتب ديد، بى تحقيق بپذيرد و صدق و كذب آنها را مشخص نكند و حقايق و اوهام را از هم جدا نسازد؟
حقيقت آن است كه كيسانيه، در تاريخنگارى دربارى، زاده شده است و آن، همانند يك مذهب از مذاهب شيعى تلقى گرديده است و به مختار آن همه نسبت و تهمت ناروا زده شده ولى فاسقان و فاجران، تبرئه شدهاند.
اگر مورخان صدر اسلام و قرون گذشته هرچه خواستند در كتابهايشان آوردند و ديگران اعم از شيعه و سنى بدون تمحيص و تحقيق نقل كردند، چنان نيست كه همهى آنها حقايق تاريخى و وقايع جدى بوده باشد و حتى حديثهايى كه بر ضد مختار از قول اسما دختر ابىبكر نقل كردهاند وجز از او روايت نشده استخود مبين وضع آشفته حديثها دربارهى مختار است.
در اينجا به نظر دو تن از خاورشناسان محقق اشاره مىكنيم كه نظرى صائب و حق ابراز كردهاند هرچند كه خود آنان نيز در مواردى بر آشفتگىها افزودهاند.
ولهازن در كتاب «شيعه و خوارج» مىنويسد: هنگامى كه مختار شكستخورد و دنيا به او پشت كرد راويان اخبار پس از قتل وى، با تيرهاى خود او را هدف گرفتند. نخست او را فقط نكوهش كردند بى آنكه تصويرى زشت از او نشان بدهند لكن در زمانهاى بعد بر اساس حقد و كين، نسبتهايى به او دادند و دروغهايى بر او بستند كه بدانوسيله چهرهى او را در انظار ملكوك و سمعهى او را زشت كردند.
و اهوانى در كتاب «در عالم فلسفه» مىنويسد: بيشتر آنچه كه به مختار نسبت داده شده جعلى و دروغ است و به قصد زشت جلوه دادن چهرهى او، ساخته و پرداخته شده است.
پىنوشتها:
1. الاصابة في معرفة الصحابة: 3/591.
2. ر.ك: الكامل في التاريخ:4/216 و بعد.
3. همان، ص 214 و نظير آن،ر.ك: تاريخ يعقوبى:2/258، دار صادر بيروت.
4. ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص105، چاپ 1380بيروت.
5.عيون اخبار الرضا، محمد بن على صدوق:1/253 248، سال 1377 قم، و ر.ك: محسن امين، اعيانالشيعة:3/412 و 7/107، دار التعارف، بيروت; حسين كريمان، سيره و قيام زيد بن على، صص50 ز ثو35; ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ترجمه جواد فاضل به نام فرزندان ابو طالب:1/228229 سال 1339، على اكبر علمى، تهران.
6. ر.ك: اعيان الشيعة:7/113.
7. سيره و قيام زيد بن على، ص 50; اعيان الشيعة:7/113.
8. الكامل:4/276.
منبع:كلام اسلامي- شماره 21
كوفيان پس از شهادت امام حسين عليه السلام به خطاى فاحش خود پى بردند و از اين كه از يارى امام عليه السلام دريغ ورزيدند، سخت پشيمان شدند و به اين نتيجه رسيدند كه آن ننگ و عار را جز با كشتن قاتلان سيدالشهداءعليه السلام نمىتوان شست.از اين رو، توابين شورش عليه نظام اموى را آغاز كردند و كوفه وضع آشفتهاى پيدا كرده بود. مختار بن ابى عبيده، در اين جريان سياسى، دستگير و تا سال شصت و شش در زندان كوفه بود. پس از خروج از زندان، شيعيان نزد او جمع شدند تا زمينهى قيامى ديگر فراهم شود. بنابر نقل يعقوبى (تاريخ:2/202) مختار با قيامش مردم را به بيعتبراى آل رسولعليهم السلام دعوت كرد.
در اين ميان نامهها و وجود ارتباطاتى ميان محمد حنفيه و مختار نقل شد. با بررسى مجموع آنها، روشن خواهد شد كه ميان نهضت مختار و امامت محمد حنفيه هيچ ارتباطى وجود نداشت و محمد حنفيه در ادعاى امامت و خلافت اعم از طريق نص و يا قهر و غلبه، دورترين انسان بوده است.
با بررسى آن سلسله منقولات به دست مىآيد كه مختار هيچ روزى مردم را به امامت محمد فرا نخوانده و همهى آنچه در اين زمينه به او نسبت مىدهند، دروغ و جعلى است كه دشمنان شيعه به قصد زير سؤال بردن حقانيتشيعه آنها را ساخته و پخش كردهاند.
دربارهى وجود رابطهى خاص و پيوند ويژهى سياسى، عقيدتى ميان محمد حنفيه و مختار بن ابى عبيده سخن زياد است و از جملهى شواهد چنان ارتباطى، نامهى محمد به مالك اشتر است كه به آن اشاره خواهد شد.
اما دو نامهى ديگر كه گفته مىشود محمد حنفيه آنها را به مختار نوشته و در كتب تاريخ آمده است، چيزى كه مشعر به ادعاى امارت و خلافت و مهدويت از سوى محمد، باشد و يا اين كه مختار به امامت او قايل بوده و مردم را به سوى او فرا خواند و يا از جانب پسر حنفيه به امارت و وزارت، منصوب شده و يا از وى انتقام خون امام حسين عليه السلام و ديگر شهيدان كربلا را خواسته باشد به چشم نمىخورد.
در يكى از آن نامهها كه محمد از زندان به مختار نوشته و فرستاده است فقط از عبد الله زبير كه او گروهى از بنى هاشم را مورد ستم قرار داده و زندانيشان كرده بود شكايتشده است و از مختار و ياران او استمداد به عمل آمده است.
محمد حنفيه در آن نامه، خود را با عناوين «مهدى»، «وصى» و يا «اميرمؤمنان» توصيف نكرده و مختار را هم كارگزار، وزير، نماينده و وكيل خود ندانسته است.
و در نامهى دوم نيز كه در پاسخ نامهى مختار در خصوص گزارش رخداد «ابن ورس همدانى» نوشته شده، همانند نامه قبل عناوين مهدويت و امامت و وصايت و امارت مؤمنان به چشم نمىخورد بلكه آن نامه خود گواه بر آن است كه دعوى مهدويت و امامت، افتراى مورخان به اوست و از همان نامه، مستفاد مىشود كه محمد حنفيه هرگز مردم را به امامتخود فرا نخوانده و چنان داعيهاى نداشته است و به آن قصد با كسى نخواسته است وارد كارزار شود، اگر چنان نيتى مىداشتشايد مىتوانست جماعت كثيرى در اطراف خود گرد آورد و ياران فراوانى فراهم سازد لكن او بهكلى خود را بركنار نگاه داشته و حتى از مختار هم خواست كه از قتل و خونريزى پروا كند.
مىماند نامهى نخست، كه محمد آن را به ابراهيم بن مالك اشتر نوشته و در آن راجع به مختار و يارى او مطالبى آمده است ما چنان نامهاى را به دلايل زير دروغ و ساختگى مىدانيم:
دليل يكم: راوى اين نامه شعبى است و او هرچند كه در شمار راويان مورد وثوق شمرده شده است لكن او دشمن مختار بوده و سخن دشمن را در حق رقيب، هرگز نبايد شنيد.
ابن حجر به نقل از ابن اثير مىنويسد: ميانه مختار و شعبى آنچنان تيره بود كه حرف يكى دربارهى ديگرى نمىتواند مسموع باشد. (1)
دليل دوم: دو نامهاى كه پيش از اين اشاره كرديم، مؤيد آنند كه اين نامهى اخير جعلى و ساختگى است; زيرا آن نامهها از عناوين «مهدى، وصى و اميرالمؤمنين» خالىاند و اگر نسبت نامهى اخير صحيح باشد در آن دو نامه نيز مىبايست، محمد حنفيه خود را وصى، مهدى و اميرمؤمنان مىخواند بهويژه كه آن دو نامه وقتى نوشته شده كه كوفه براى مختار رام گشته و كارگزار محمد (به زعم مدعيان) به آن شهر چيره و غالب شده و او در كوفه پيروان فراوانى پيدا كرده بود.
دليل سوم: اگر درست باشدكه محمد حنفيه خودرا مهدى مىخوانده و مختار را وزير و نمايندهى خويش قرار داده بوده، حتما چنين چيزى را به صراحت، به جماعتى كه نزد او آمده و اجازهى همكارى با مختار را خواستار شدند، مىگفت.
دليل چهارم: شكى نيست كه خود شعبى، سازنده و پردازندهى نامه مزبور است هرچند كه او در اين جعل و دروغپردازى موفق نبوده است. او فكر نكرده است كه سه روز، براى آن همه رفت و آمد ميان مكه و كوفه، وقتبسيار كمى است و وسايل پستى آن زمان براى اين كار، كافى نيست; زيرا چگونه ممكن است در اين مدت كوتاه، مختار كه در كوفه به سر مىبرده با محمد حنفيه كه در مكه، مىزيسته است ارتباط برقرار كند و آنگاه نامهاى را همراه عدهاى و از آن جمله شعبى به ابراهيم بن مالك اشتر بفرستد. چنين كارى با ابزار پستى آن زمان كه بىشك جز اسب و شتر وسيلهى ديگرى در كار نبوده است، ناممكن مىنمايد.
نتيجه آنكه: امتناع بدوى ابراهيم بن مالك، از يارى مختار و سپس اطلاع محمد بن حنفيه از اين ماجرا و نگارش نامه به وى و دستور همكارى با مختار، در طى سه روز و با وجود فاصله بيش از يكهزار كيلومتر عادتا ممكن نيست.
دليل پنجم: آيا شگفت آور نيست كه محمد حنفيه، به ابراهيم بن مالك اشتر در ازاى نصرت مختار، تمام ولايات بين كوفه و دورترين نقطه شام را ببخشد؟
آيا او در اين حاتم بخشى، از معاويه هم پا فراتر نگذارده است؟ كه او به عمرو عاص در برابر ياريش در جنگ با على بن ابىطالب عليه السلام تمام مصر را داد، همان چيزى كه همه مسلمانان و از آن جمله محمد حنفيه، از چنان بخشش و دست و دلبازى مطلع بوده و منكر شده و محكومش كردند؟ پس چگونه او خود چنان كارى مىكند؟ و آنگونه كه در نامه تصريح شده: «لك بذلك... وكل مصر و منبر و ثغر ظهرت عليه فيمابين الكوفة و اقصى بلاد الشام»! آنگونه بذل و بخشش كند؟! (2)
ارتباط به صورت ديدار
ميان محمد حنفيه و اصحاب مختار دو ملاقات بيشتر اتفاق نيفتاده است. ديدار نخست هنگامى بوده است كه كوفيان نزد محمد آمده و در اطاعت از مختار و در گرفتن انتقام خون امام حسين عليه السلام از او اجازه خواستهاند.
اين ديدار علنى بوده و سخن داير فيما بين، از نظر اعتبار روايى، امرى مسلم و ثابت است اما محمد در اين ديدار چيزى جز اين نگفته است كه:«دوست دارم خداوند بهوسيله هركس كه باشد از دشمن ما انتقام بگيرد». (3)
پس محمد در اين ملاقات، سخنى جز آن نگفته و حتى نام مختار را هم به زبان نياورده است و اگر چنانكه مختار، وكيل و نمايندهى او مىبود و محمد او را به كوفه فرستاده بود تا انتقام خون امام حسين و ديگر شهداى كربلا را بگيرد، هرگاه علنى هم ممكن نمىشد، به طور پنهانى چنان امرى را مطرح مىساخت.
ديدار دوم محمد با يزيد بن شرحبيل بوده كه در اين ملاقات محمد از مختار گله گزارى كرده كه او چگونه شيعه است در حالى كه قاتلان امام حسين را در ديوان حكومتى، پست و مقام داده است؟!در اين جريان اولا، شيعه بودن مختار زير سؤال رفته و ثانيا: اگر مختار وزير، نماينده و امين و مبلغ آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم بوده چطور محمد حنفيه فقط از او گله و شكايت مىكند آيا محمد نمىتوانسته است او را عزل كند و يا لا اقل به وى اخطار كرده و توبيخش نمايد؟!
نكتهى مهم ديگر در پيوند عقيدتى سياسى مختار و محمد حنفيه آن است كه واليان و كارگزاران منصوب از طرف خلفا، حكمشان را عادتا در ملاء عام مىخواندند و مردم را در مسجد اعظم شهر گرد آورده و براى خليفگان بيعت گرفته و يا تجديد بيعت مىكردند و آنان در مسايل مهمى چون جنگ و صلح، جز به اذن خليفه، اقدام نمىكردند علاوه آنكه در احكام و فرمانها به عنوانهايى مانند: «از اميرالمؤمنين به فلان والى» و يا «از فلان والى به اميرالمؤمنين» نوشته مىشد در صورتى كه مختار در ورود به كوفه و در مدت اقامتش در آن شهر و اعلان جنگ با قاتلان امام حسين عليه السلام هرگز چنان تشريفات را با محمد حنفيه نداشته و اگر به زعم برخى تاريخنگاران، مختار، فرستادهى محمد بوده لااقل در حضور برخى شيعيان به صراحتسخن مىگفت و از مردم براى محمد حنفيه بيعت مىگرفت و در گرفتن انتقام خون شهيدان نينوا، خود را نمايندهى محمد معرفى مىكرد لكن تاريخ براى مختار چنان خاطرههايى ياد نكرده است و او هرگز محمد را با القاب وصى، مهدى و امثال آن نخوانده استبلكه به گفتهى يعقوبى و ديگران، مختار گفته است: مرا محمد بن على به سوى شما فرستاده است و هنگامى هم كه قصر و دارالامارهى كوفه را گرفت و اشراف و سرشناسان كوفه در اطراف او گرد آمدند، براى محمد بيعت نگرفتبلكه بيعت گرفتن او به اين ترتيب بود كه گفت: با من بر كتاب خدا و سنت پيامبر او و مطالبه خون اهل بيت و جهاد با كسانى كه حرام را حلال كردهاند... بيعت كنيد و يا براى آل رسول بيعت گرفت و معلوم است كه محمد حنفيه نزد شيعه از آل رسول و اهل بيت او كه در آيهى تطهير آمده، نبوده و نيست.
پس در اخذ بيعتبه هر شكل كه باشد، امامت محمد مطرح نبوده است واگر چنان چيزى حقيقت مىداشت و مختار پس از ورود به كوفه آن را ناديده مىگرفت محمد او را از حكومت كوفه عزل و به طور كلى از خود طرد مىكرد و تاريخ چنان چيزى را ياد نمىكند.
نكتهى ديگر آنكه: گرفتن انتقام خون امام حسين عليه السلام به حكم و فرمان محمد حنفيه نبوده استبلكه مختار آن روز كه از زندان ابن زياد رهايى يافت چنان انديشهاى را در مغز خود مىپرورانيد هرچند كه آن فرصت را پس از هلاكتيزيد بن معاويه يافت و در پرتو رواج شعار مطالبهى خونبهاى حسين عليه السلام از سوى شيعه چنان حركتى را سامان داد.
آخرين نكته در رابطهى سياسى، عقيدتى مختار و محمد و اين كه او به امامت محمد حنفيه قايل نبوده و محمد نيز چنان داعيهاى نداشته اين است كه مختار پس از قتل عبيد الله بن زياد سر او را به مدينه نزد امام سجاد على بن الحسين عليمها السلام فرستاد نه محمد حنفيه و اگر امامت محمد مطرح مىبود قاعدتا بايد نزد او مىفرستاد نه امام سجاد.
ماهيت نهضت مختار
دربارهى نهضت و انقلاب مختار هرچه گفته شده و يا گفته شود، حقيقت آن است كه آن، همانند نهضتهايى است كه بر ضد ظلم، فساد و انحراف، در جهان اسلام پديد آمدهاند.
نهضت مختار، نهضتى بوده است مردمى و از سوى مسلمانان مؤمن و متعهد پشتيبانى مىشده و آن بر ضد كسانى بوده است كه مزهى ذلت و خوارى را به مردم مسلمان چشانده و با دين و عقيدهى آنان بازى كرده و روزى ايشان دزديده و امن و آسايش از جامعه برده بودند.
نهضت مختار، با انقلاب مردم مدينه به رهبرى عبد الله بن حنظلهى غسيل الملائكه بر ضد يزيد بن معاويه كه حرمتها دريد و حرامها مباح كرد، چندان تفاوت ندارد.
نهضت مختار، از قيام زيد بن على بن حسين عليهم السلام فرزند امام سجاد عليه السلام و از حركتيحيى بن زيد و از شورشهاى عبد الله بن حسن و برادرش ابراهيم و ديگران، جدا نيست، همان نهضتها و قيامها و شورشهايى كه همگى بر ضد بنى اميه و بنى عباس صورت گرفته است و دانشمندان، زاهدان، محدثان و فقيهان زمان، در آنها شركت داشته و مؤيد بودهاند.
مىنويسند: نعمان بن ثابت مشهور به ابى حنيفه (رئيس حنفىها) در نهضت زيد سهم داشت و ابو الفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبيين، فصلى ويژه براى اين بحث گشوده و از اهل علم و ناقلان آثار و فقهايى كه در نهضت و قيام زيد با او همكارى كردهاند نام برده است.ابو حنيفه، سپاه زيد را با سلاح و ديگر مايحتاج، مجهز كرد. (4)
پس نه مختار و نه بسيارى از انقلابيون علوى كه بر ضد امويان و يا ديگران قيام كردند، در صدد رسيدن به خلافت و امامتبراى خود نبودهاند، بلكه آن را براى صاحب اصلى آن مىخواستند و اگر پيروز مىشدند آن را به كسى تفويض مىكردند كه از نظر علم و تقوا و شرف و فضيلت و قدرت و لياقت، استحقاق احراز آن را داشته است. اين مطلب را امام جعفر صادق به روايت امام رضا عليمها السلام چنين فرمود:«رحم الله عمي زيدا انه دعا الى الرضا من آل محمد و لو ظفر لوفى بما دعا اليه...» (5) : خداوند عمويم زيد را رحمت كناد او به رضا و خشنودى آل محمد فرا مىخواند واگر پيروز مىشد به آنچه دعوت مىكرد وفا مىنمود.
و از يحيى بن زيد منقول است كه او روزى از پدرش دربارهى امامان پرسيد. زيد پاسخ داد كه آنان دوازده تن هستند. يحيى گفت: پرسيدم شما از آن دوازده تن نيستيد؟ او در پاسخ فرمود: نه، من فقط از سادات اهل بيت مىباشم. (6)
در جاى ديگر نقل شده كه گفت: پدرم زيد عاقلتر از آن بوده كه مردم را به سوى خود دعوت كند و خود را امام مفترض الطاعه بداند. (7)
بدون شك، ملتها و تودهى مردم و تاريخ صحيح اين نهضتها و انقلابها را ارج مىنهند و آنها با وجود شكست ظاهرىشان، از غرور و ستم جباران تا حد زيادى كاستند وچشم مردم را باز كرده تا بدانند كه در درون دربارهاى شاهان و خليفگان، چه ظلم و ستم و فساد و تباهى رواج دارد; چنان نهضتها، از نيات سوء و مقاصد ناميمون و اعمال تخريبى حاكمان ظالم در تضعيف اسلام و مسخ احكام دين، پرده برداشته است. و اگر آن نهضتها و انقلابها نبود قدر نعمت اسلام و ارزش فضيلتها معلوم نمىشد و مردم با عدالت و حريت آشنا نمىگشتند و شايد انسانها در طول عمرشان همواره اسير آز و طمع واليان مىشدند و به عنصرى بىاراده و آلتى بى احساس در تامين مطامع هواپرستان و بر آوردن منافع شخصى ايشان تبديل مىشدند.
ما امروز ارزش آن انقلابها و قيامها را در مبارزه با ظلم و ستم و اجحاف و در كوبيدن دژهاى بيداد درمىيابيم و شايسته است كه تمثال آن رهبران فداكار و جانباز را كه قهرمانان بشريتاند از طلا و نقره بريزيم و در ميدانهاى شهرها نصب كنيم.
و از اول هم انتظار مىرفت كه نهضت مختار با موج تبليغات سوء و دروغ و شانتاژ روبه رو شود; زيرا مختار همزمان در دو جبههى اموى و زبيرى درگير شده بود و آن دو اگر چه با هم اختلاف داشتند و هركدام داعيهى حكومت و خلافت در سر مىپروراندند لكن در يك مسئله اشتراك داشتند و در يك نقطه به هم مىرسيده بودند و آن ناكام ساختن قيام مختار و پايان دادن به حركت او كه به قصد دعوت به آل بيت، راه افتاده بود.
مگر نه آن است كه پسر زبير پس از قتل عثمان در بصره با امام على به نيت پس زدن حكومت علوى، جنگيد و امويان نيز با همان هدف شوم و جلوگيرى از اقتدار امام على عليه السلام جنگ صفين را آفريدند و در كربلا نيز، جنگى نابرابر بر آل بيت، تحميل شد.
پس امويان و زبيريان در اين نقطه نظر متفق بودند كه اگر خلافت و امامت در آل على استقرار يابد ديگر از دست ايشان بيرون نخواهد شد و يا مىپنداشتند كه نبوت و امامت هر دو در يك خانواده نبايد جمع شود!
و سوگمندانه، هر دو جبهه هم نيرومند بودند. امويان بر بيشتر بلاد اسلامى جز نجد و حجاز و عراق تسلط داشتند و زبيريان بر نجد و حجاز و عراق غلبه يافته بودند تا اين كه مختار به حاكميت زبيريان در كوفه و بخشى از شمال عراق، پايان داد و كارگزاران ابن زبير را از آن نواحى بيرون راند.
هر دو فريق متوجه مختار شدند و خواستند او را از ميان بردارند و نهضت او را بدنام كنند و اتحاد شيعه را كه در اطراف او گرد آمده بودند برهم زنند و اين دو جريان سياسى با هم بر ضد مختار و قيام او سمپاشى و تبليغ سوء و پخش دروغ، را شروع كردند و تبليغات در آن روزگار و در هميشهى زمانها، سلاحى برنده و ابزارى كارى است كه دشمن به كار مىگيرد بهخصوص اگر رنگ دينى به خود بگيرد و در آن، حفظ اسلام و آرمانهاى مقدس مطرح باشد.
امويان و زبيريان در تامين هدفشان، از تحريف دين و جعل حديث از زبان صحابهى صالح باكى نداشتند و قصدشان آن بود كه به مرامشان برسند و لذا راستى كه با عقل مردم بازى مىكردند و با پخش مطالب دروغ و تبليغات سوء و
با جوسازى و شانتاژ در دل مردم ساده لوح و بى اطلاع نفوذ كردند و آنان را با خود همراه نمودند.
اما مختار كه شيعه بود به طريقهى ماكياولى توسل نمىجست و همانند امويان و زبيريان براى رسيدن به سلطه، هر وسيله را توجيه شده نمىدانست.
رفتار خشونت بار مختار هرچند هم كه تند و تيز بود آنگونه كه مورخان آوردهاند آن خشونت و تندى جز بر قاتلان امام حسينعليه السلام متوجه نشده بود اما در مورد ديگران، همواره روش مسالمت و نرمش پيش مىگرفت چنانكه پس از گرفتن دارالاماره و راندن والى ابن زبير از آن، پرچم امان، برافراشت و مقصران و همراهان و هواداران پسر زبير را كه در قصر محاصره شده بودند بخشيد و به عبد الله مطيع والى زبيرى، كمك مالى كرد كه از كوفه بيرون رود و همچنين كليه كسانى را كه همراه شبثبن ربعى با او جنگيده بودند بخشيد و عفوشان كرد بر خلاف مصعب بن زبير; زيرا او پس از تصرف قصر و دارالامارهى كوفه، ابتدا به افراد داخل قصر امان داد ولى پس از تسليم شدن آنان، هفت هزار تن از ايشان را در يك روز به قتل رسانيد.
ابن اثير مىنويسد: عبد الله عمر با مصعب بن زبير ملاقات داشت، پرسيد: تو در يك روز هفت هزار تن مسلمان را كه به يك قبله نماز مىگزاردند كشتى؟ مصعب گفت: آرى، آنان كافر و فاجر بودند. عبدالله گفت: به خدا سوگند! اگر از ميراث پدرت به آن تعداد، گوسفند مىكشتى اسراف كرده بودى تا چه رسد كه تو انسانهاى مسلمان كشتى.
آتش كين مصعب با كشتن مردان، خاموش نمىشد تا دست به خون زنان بىگناه نيز آلوده ساخت. او دو همسر مختار را كه يكى دختر سمرة بن جندب و ديگرى دختر نعمان بن بشير انصارى بود، احضار كرد، به دختر سمره گفت: نظر تو دربارهى مختار چيست؟ گفت هرچه امير گويد: مصعب او را آزاد كرد. و اما دختر نعمان در پاسخ مصعب با رشادت تمام گفت: خداوند، مختار را رحمت كند او مردى صالح و خوب بود. مصعب او را زندانى كرد و به برادرش عبد الله نوشت كه زن مختار مىپندارد كه او پيامبر بوده است وپسر زبير دستور قتل او را صادر كرد و او را شبانه ميانهى كوفه و حيره كشتند.
شاعران، اين جنايت هولناك را در آثار منظوم خود به ثبت رساندند از جمله ابن ربيعهى مخزومى بدينمضمون سرود:
از عجايت روزگار به نظر من، قتل آن بانوى آزاده است كه بدون جرمى كشته شد. خداوند به او پاداش خير دهاد. در اسلام، جنگ و قتال بر ما مردان واجب شده است، بانوان پرده نشين چرا بايد كشته شوند؟
كتب القتل والقتال علينا
وعلى المحصنات جر الذيول
عبد الرحمان بن حسان بن ثابت نيز در همين زمينه قصيدهاى بلند ساخته است كه خلاصهاش چنين است:
سوارهاى، خبرى شگفت، آورد: قتل دختر نعمان، آن بانوى متدين و داراى اصالتحسب و نسب و آن زن پاكدامن و پاكيزهخوى و از نسل بزرگواران و برگزيدگان راه خير و حق.
او خبر آورد كه ملحدان در قتل او همراى شدند و چه كار زشتى كردند. زندگى بر آل زبير گوارا و خوش مباد و خداوند بر اندام و جانشان لباس خوف و ذلت، بپوشاند; چنان پنداشتندكه با قتل آن زن، كشور عرب را گشودند! آيا شگفتآور نيست كه آنان چنان زن پاكدامن، مؤدب و مؤمن و به دور از ناستودنىها را كشتند؟! (8)
هدف مختار
هدف مختار از اول معلوم بود، نهضت او بر دوش باقيماندهى توابين نيكوكار بود كه همگى به داشتن تقوا و ولاى على بن ابىطالب، شناخته شده بودند و آنان در نخستين برخوردشان با سپاه اموى، مكنون دل را ابراز كردند.
البته قيام مختار با خروج مروان، عبد الله زبير و نجدهى خارجى در هدف داشتن خلافتيكى بود با اين فرق كه مختار و توابين آن را براى آل بيت مىخواستند اما آن ديگران، براى خود. اگر آن حركتها، ظالمانه و به ناحق بوده رهبران و پيشوايان، ظالمتر و ستمگرتر بودند و اگر چنان حركتهايى عادلانه و پسنديده بوده تاريخ چرا فقط كار مختار را زير سؤال برده و نهضت او را با كفر و فسق توصيف كرده است؟!
راويان فاسد و نابكار و دنياپرست دروغها را از يكديگر شنيدند و با اين كه مىدانستند آنها دروغ و بى اساس است در كتابهايشان آوردند آنان در برابر تاريخ و نسلها، مسئولند و بايد پاسخگوى آن همه تناقض و حقپوشى باشند؟
بدون ترديد، آن همه ايراد طعن و تهمتبر مختار و سكوت از عملكردهاى زشت پسر مروان و پسر زبير و نجدهى خارجى و همچنين ناديده گرفتن آن همه جنايت عبد الله زبير در كشتار مردم مكه كه خداوند آنجا را حرم امن قرار داده و ترك صلوات بر محمدصلى الله عليه و آله و سلم در نمازها و در خطبههاى جمعه و ناسزاگويى او نسبتبه على عليه السلام در ملاء عام و ديگر كارهاى قبيح او و همپالگىهايش; تاريخنگاران را در مقابل نسلهاى بعد، متهم مىسازد نسل آگاه امروز چنان نيست كه هرچه را در كتب ديد، بى تحقيق بپذيرد و صدق و كذب آنها را مشخص نكند و حقايق و اوهام را از هم جدا نسازد؟
حقيقت آن است كه كيسانيه، در تاريخنگارى دربارى، زاده شده است و آن، همانند يك مذهب از مذاهب شيعى تلقى گرديده است و به مختار آن همه نسبت و تهمت ناروا زده شده ولى فاسقان و فاجران، تبرئه شدهاند.
اگر مورخان صدر اسلام و قرون گذشته هرچه خواستند در كتابهايشان آوردند و ديگران اعم از شيعه و سنى بدون تمحيص و تحقيق نقل كردند، چنان نيست كه همهى آنها حقايق تاريخى و وقايع جدى بوده باشد و حتى حديثهايى كه بر ضد مختار از قول اسما دختر ابىبكر نقل كردهاند وجز از او روايت نشده استخود مبين وضع آشفته حديثها دربارهى مختار است.
در اينجا به نظر دو تن از خاورشناسان محقق اشاره مىكنيم كه نظرى صائب و حق ابراز كردهاند هرچند كه خود آنان نيز در مواردى بر آشفتگىها افزودهاند.
ولهازن در كتاب «شيعه و خوارج» مىنويسد: هنگامى كه مختار شكستخورد و دنيا به او پشت كرد راويان اخبار پس از قتل وى، با تيرهاى خود او را هدف گرفتند. نخست او را فقط نكوهش كردند بى آنكه تصويرى زشت از او نشان بدهند لكن در زمانهاى بعد بر اساس حقد و كين، نسبتهايى به او دادند و دروغهايى بر او بستند كه بدانوسيله چهرهى او را در انظار ملكوك و سمعهى او را زشت كردند.
و اهوانى در كتاب «در عالم فلسفه» مىنويسد: بيشتر آنچه كه به مختار نسبت داده شده جعلى و دروغ است و به قصد زشت جلوه دادن چهرهى او، ساخته و پرداخته شده است.
پىنوشتها:
1. الاصابة في معرفة الصحابة: 3/591.
2. ر.ك: الكامل في التاريخ:4/216 و بعد.
3. همان، ص 214 و نظير آن،ر.ك: تاريخ يعقوبى:2/258، دار صادر بيروت.
4. ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص105، چاپ 1380بيروت.
5.عيون اخبار الرضا، محمد بن على صدوق:1/253 248، سال 1377 قم، و ر.ك: محسن امين، اعيانالشيعة:3/412 و 7/107، دار التعارف، بيروت; حسين كريمان، سيره و قيام زيد بن على، صص50 ز ثو35; ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ترجمه جواد فاضل به نام فرزندان ابو طالب:1/228229 سال 1339، على اكبر علمى، تهران.
6. ر.ك: اعيان الشيعة:7/113.
7. سيره و قيام زيد بن على، ص 50; اعيان الشيعة:7/113.
8. الكامل:4/276.
منبع:كلام اسلامي- شماره 21