پيوند عقيدتى - سياسى مختار با محمد حنفيه

كوفيان پس از شهادت امام حسين عليه السلام به خطاى فاحش خود پى بردند و از اين كه از يارى امام عليه السلام دريغ ورزيدند، سخت پشيمان شدند و به اين نتيجه رسيدند كه آن ننگ و عار را جز با كشتن قاتلان سيدالشهداءعليه...
پنجشنبه، 1 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيوند عقيدتى - سياسى مختار با محمد حنفيه
پيوند عقيدتى - سياسى مختار با محمد حنفيه
پيوند عقيدتى - سياسى مختار با محمد حنفيه

نويسنده:سيد ابراهيم سيد علوى
اشاره
كوفيان پس از شهادت امام حسين عليه السلام به خطاى فاحش خود پى بردند و از اين كه از يارى امام عليه السلام دريغ ورزيدند، سخت پشيمان شدند و به اين نتيجه رسيدند كه آن ننگ و عار را جز با كشتن قاتلان سيدالشهداءعليه السلام نمى‏توان شست.از اين رو، توابين شورش عليه نظام اموى را آغاز كردند و كوفه وضع آشفته‏اى پيدا كرده بود. مختار بن ابى عبيده، در اين جريان سياسى، دستگير و تا سال شصت و شش در زندان كوفه بود. پس از خروج از زندان، شيعيان نزد او جمع شدند تا زمينه‏ى قيامى ديگر فراهم شود. بنابر نقل يعقوبى (تاريخ:2/202) مختار با قيامش مردم را به بيعت‏براى آل رسول‏عليهم السلام دعوت كرد.
در اين ميان نامه‏ها و وجود ارتباطاتى ميان محمد حنفيه و مختار نقل شد. با بررسى مجموع آنها، روشن خواهد شد كه ميان نهضت مختار و امامت محمد حنفيه هيچ ارتباطى وجود نداشت و محمد حنفيه در ادعاى امامت و خلافت اعم از طريق نص و يا قهر و غلبه، دورترين انسان بوده است.
با بررسى آن سلسله منقولات به دست مى‏آيد كه مختار هيچ روزى مردم را به امامت محمد فرا نخوانده و همه‏ى آنچه در اين زمينه به او نسبت مى‏دهند، دروغ و جعلى است كه دشمنان شيعه به قصد زير سؤال بردن حقانيت‏شيعه آنها را ساخته و پخش كرده‏اند.
درباره‏ى وجود رابطه‏ى خاص و پيوند ويژه‏ى سياسى، عقيدتى ميان محمد حنفيه و مختار بن ابى عبيده سخن زياد است و از جمله‏ى شواهد چنان ارتباطى، نامه‏ى محمد به مالك اشتر است كه به آن اشاره خواهد شد.
اما دو نامه‏ى ديگر كه گفته مى‏شود محمد حنفيه آنها را به مختار نوشته و در كتب تاريخ آمده است، چيزى كه مشعر به ادعاى امارت و خلافت و مهدويت از سوى محمد، باشد و يا اين كه مختار به امامت او قايل بوده و مردم را به سوى او فرا خواند و يا از جانب پسر حنفيه به امارت و وزارت، منصوب شده و يا از وى انتقام خون امام حسين عليه السلام و ديگر شهيدان كربلا را خواسته باشد به چشم نمى‏خورد.
در يكى از آن نامه‏ها كه محمد از زندان به مختار نوشته و فرستاده است فقط از عبد الله زبير كه او گروهى از بنى هاشم را مورد ستم قرار داده و زندانيشان كرده بود شكايت‏شده است و از مختار و ياران او استمداد به عمل آمده است.
محمد حنفيه در آن نامه، خود را با عناوين «مهدى‏»، «وصى‏» و يا «اميرمؤمنان‏» توصيف نكرده و مختار را هم كارگزار، وزير، نماينده و وكيل خود ندانسته است.
و در نامه‏ى دوم نيز كه در پاسخ نامه‏ى مختار در خصوص گزارش رخداد «ابن ورس همدانى‏» نوشته شده، همانند نامه قبل عناوين مهدويت و امامت و وصايت و امارت مؤمنان به چشم نمى‏خورد بلكه آن نامه خود گواه بر آن است كه دعوى مهدويت و امامت، افتراى مورخان به اوست و از همان نامه، مستفاد مى‏شود كه محمد حنفيه هرگز مردم را به امامت‏خود فرا نخوانده و چنان داعيه‏اى نداشته است و به آن قصد با كسى نخواسته است وارد كارزار شود، اگر چنان نيتى مى‏داشت‏شايد مى‏توانست جماعت كثيرى در اطراف خود گرد آورد و ياران فراوانى فراهم سازد لكن او به‏كلى خود را بركنار نگاه داشته و حتى از مختار هم خواست كه از قتل و خونريزى پروا كند.
مى‏ماند نامه‏ى نخست، كه محمد آن را به ابراهيم بن مالك اشتر نوشته و در آن راجع به مختار و يارى او مطالبى آمده است ما چنان نامه‏اى را به دلايل زير دروغ و ساختگى مى‏دانيم:
دليل يكم: راوى اين نامه شعبى است و او هرچند كه در شمار راويان مورد وثوق شمرده شده است لكن او دشمن مختار بوده و سخن دشمن را در حق رقيب، هرگز نبايد شنيد.
ابن حجر به نقل از ابن اثير مى‏نويسد: ميانه مختار و شعبى آن‏چنان تيره بود كه حرف يكى درباره‏ى ديگرى نمى‏تواند مسموع باشد. (1)
دليل دوم: دو نامه‏اى كه پيش از اين اشاره كرديم، مؤيد آنند كه اين نامه‏ى اخير جعلى و ساختگى است; زيرا آن نامه‏ها از عناوين «مهدى، وصى و اميرالمؤمنين‏» خالى‏اند و اگر نسبت نامه‏ى اخير صحيح باشد در آن دو نامه نيز مى‏بايست، محمد حنفيه خود را وصى، مهدى و اميرمؤمنان مى‏خواند به‏ويژه كه آن دو نامه وقتى نوشته شده كه كوفه براى مختار رام گشته و كارگزار محمد (به زعم مدعيان) به آن شهر چيره و غالب شده و او در كوفه پيروان فراوانى پيدا كرده بود.
دليل سوم: اگر درست ‏باشدكه محمد حنفيه خودرا مهدى مى‏خوانده و مختار را وزير و نماينده‏ى خويش قرار داده بوده، حتما چنين چيزى را به صراحت، به جماعتى كه نزد او آمده و اجازه‏ى همكارى با مختار را خواستار شدند، مى‏گفت.
دليل چهارم: شكى نيست كه خود شعبى، سازنده و پردازنده‏ى نامه مزبور است هرچند كه او در اين جعل و دروغ‏پردازى موفق نبوده است. او فكر نكرده است كه سه روز، براى آن همه رفت و آمد ميان مكه و كوفه، وقت‏بسيار كمى است و وسايل پستى آن زمان براى اين كار، كافى نيست; زيرا چگونه ممكن است در اين مدت كوتاه، مختار كه در كوفه به سر مى‏برده با محمد حنفيه كه در مكه، مى‏زيسته است ارتباط برقرار كند و آنگاه نامه‏اى را همراه عده‏اى و از آن جمله شعبى به ابراهيم بن مالك اشتر بفرستد. چنين كارى با ابزار پستى آن زمان كه بى‏شك جز اسب و شتر وسيله‏ى ديگرى در كار نبوده است، ناممكن مى‏نمايد.
نتيجه آن‏كه: امتناع بدوى ابراهيم بن مالك، از يارى مختار و سپس اطلاع محمد بن حنفيه از اين ماجرا و نگارش نامه به وى و دستور همكارى با مختار، در طى سه روز و با وجود فاصله بيش از يكهزار كيلومتر عادتا ممكن نيست.
دليل پنجم: آيا شگفت آور نيست كه محمد حنفيه، به ابراهيم بن مالك اشتر در ازاى نصرت مختار، تمام ولايات بين كوفه و دورترين نقطه شام را ببخشد؟
آيا او در اين حاتم بخشى، از معاويه هم پا فراتر نگذارده است؟ كه او به عمرو عاص در برابر ياريش در جنگ با على بن ابى‏طالب عليه السلام تمام مصر را داد، همان چيزى كه همه مسلمانان و از آن جمله محمد حنفيه، از چنان بخشش و دست و دلبازى مطلع بوده و منكر شده و محكومش كردند؟ پس چگونه او خود چنان كارى مى‏كند؟ و آن‏گونه كه در نامه تصريح شده: «لك بذلك... وكل مصر و منبر و ثغر ظهرت عليه فيمابين الكوفة و اقصى بلاد الشام‏»! آن‏گونه بذل و بخشش كند؟! (2)
ارتباط به صورت ديدار
ميان محمد حنفيه و اصحاب مختار دو ملاقات بيشتر اتفاق نيفتاده است. ديدار نخست هنگامى بوده است كه كوفيان نزد محمد آمده و در اطاعت از مختار و در گرفتن انتقام خون امام حسين عليه السلام از او اجازه خواسته‏اند.
اين ديدار علنى بوده و سخن داير فيما بين، از نظر اعتبار روايى، امرى مسلم و ثابت است اما محمد در اين ديدار چيزى جز اين نگفته است كه:«دوست دارم خداوند به‏وسيله هركس كه باشد از دشمن ما انتقام بگيرد». (3)
پس محمد در اين ملاقات، سخنى جز آن نگفته و حتى نام مختار را هم به زبان نياورده است و اگر چنان‏كه مختار، وكيل و نماينده‏ى او مى‏بود و محمد او را به كوفه فرستاده بود تا انتقام خون امام حسين و ديگر شهداى كربلا را بگيرد، هرگاه علنى هم ممكن نمى‏شد، به طور پنهانى چنان امرى را مطرح مى‏ساخت.
ديدار دوم محمد با يزيد بن شرحبيل بوده كه در اين ملاقات محمد از مختار گله گزارى كرده كه او چگونه شيعه است در حالى كه قاتلان امام حسين را در ديوان حكومتى، پست و مقام داده است؟!در اين جريان اولا، شيعه بودن مختار زير سؤال رفته و ثانيا: اگر مختار وزير، نماينده و امين و مبلغ آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم بوده چطور محمد حنفيه فقط از او گله و شكايت مى‏كند آيا محمد نمى‏توانسته است او را عزل كند و يا لا اقل به وى اخطار كرده و توبيخش نمايد؟!
نكته‏ى مهم ديگر در پيوند عقيدتى سياسى مختار و محمد حنفيه آن است كه واليان و كارگزاران منصوب از طرف خلفا، حكمشان را عادتا در ملاء عام مى‏خواندند و مردم را در مسجد اعظم شهر گرد آورده و براى خليفگان بيعت گرفته و يا تجديد بيعت مى‏كردند و آنان در مسايل مهمى چون جنگ و صلح، جز به اذن خليفه، اقدام نمى‏كردند علاوه آن‏كه در احكام و فرمان‏ها به عنوان‏هايى مانند: «از اميرالمؤمنين به فلان والى‏» و يا «از فلان والى به اميرالمؤمنين‏» نوشته مى‏شد در صورتى كه مختار در ورود به كوفه و در مدت اقامتش در آن شهر و اعلان جنگ با قاتلان امام حسين عليه السلام هرگز چنان تشريفات را با محمد حنفيه نداشته و اگر به زعم برخى تاريخنگاران، مختار، فرستاده‏ى محمد بوده لااقل در حضور برخى شيعيان به صراحت‏سخن مى‏گفت و از مردم براى محمد حنفيه بيعت مى‏گرفت و در گرفتن انتقام خون شهيدان نينوا، خود را نماينده‏ى محمد معرفى مى‏كرد لكن تاريخ براى مختار چنان خاطره‏هايى ياد نكرده است و او هرگز محمد را با القاب وصى، مهدى و امثال آن نخوانده است‏بلكه به گفته‏ى يعقوبى و ديگران، مختار گفته است: مرا محمد بن على به سوى شما فرستاده است و هنگامى هم كه قصر و دارالاماره‏ى كوفه را گرفت و اشراف و سرشناسان كوفه در اطراف او گرد آمدند، براى محمد بيعت نگرفت‏بلكه بيعت گرفتن او به اين ترتيب بود كه گفت: با من بر كتاب خدا و سنت پيامبر او و مطالبه خون اهل بيت و جهاد با كسانى كه حرام را حلال كرده‏اند... بيعت كنيد و يا براى آل رسول بيعت گرفت و معلوم است كه محمد حنفيه نزد شيعه از آل رسول و اهل بيت او كه در آيه‏ى تطهير آمده، نبوده و نيست.
پس در اخذ بيعت‏به هر شكل كه باشد، امامت محمد مطرح نبوده است واگر چنان چيزى حقيقت مى‏داشت و مختار پس از ورود به كوفه آن را ناديده مى‏گرفت محمد او را از حكومت كوفه عزل و به طور كلى از خود طرد مى‏كرد و تاريخ چنان چيزى را ياد نمى‏كند.
نكته‏ى ديگر آن‏كه: گرفتن انتقام خون امام حسين عليه السلام به حكم و فرمان محمد حنفيه نبوده است‏بلكه مختار آن روز كه از زندان ابن زياد رهايى يافت چنان انديشه‏اى را در مغز خود مى‏پرورانيد هرچند كه آن فرصت را پس از هلاكت‏يزيد بن معاويه يافت و در پرتو رواج شعار مطالبه‏ى خونبهاى حسين عليه السلام از سوى شيعه چنان حركتى را سامان داد.
آخرين نكته در رابطه‏ى سياسى، عقيدتى مختار و محمد و اين كه او به امامت محمد حنفيه قايل نبوده و محمد نيز چنان داعيه‏اى نداشته اين است كه مختار پس از قتل عبيد الله بن زياد سر او را به مدينه نزد امام سجاد على بن الحسين عليمها السلام فرستاد نه محمد حنفيه و اگر امامت محمد مطرح مى‏بود قاعدتا بايد نزد او مى‏فرستاد نه امام سجاد.
ماهيت نهضت مختار
درباره‏ى نهضت و انقلاب مختار هرچه گفته شده و يا گفته شود، حقيقت آن است كه آن، همانند نهضت‏هايى است كه بر ضد ظلم، فساد و انحراف، در جهان اسلام پديد آمده‏اند.
نهضت مختار، نهضتى بوده است مردمى و از سوى مسلمانان مؤمن و متعهد پشتيبانى مى‏شده و آن بر ضد كسانى بوده است كه مزه‏ى ذلت و خوارى را به مردم مسلمان چشانده و با دين و عقيده‏ى آنان بازى كرده و روزى ايشان دزديده و امن و آسايش از جامعه برده بودند.
نهضت مختار، با انقلاب مردم مدينه به رهبرى عبد الله بن حنظله‏ى غسيل الملائكه بر ضد يزيد بن معاويه كه حرمت‏ها دريد و حرامها مباح كرد، چندان تفاوت ندارد.
نهضت مختار، از قيام زيد بن على بن حسين عليهم السلام فرزند امام سجاد عليه السلام و از حركت‏يحيى بن زيد و از شورش‏هاى عبد الله بن حسن و برادرش ابراهيم و ديگران، جدا نيست، همان نهضت‏ها و قيامها و شورش‏هايى كه همگى بر ضد بنى اميه و بنى عباس صورت گرفته است و دانشمندان، زاهدان، محدثان و فقيهان زمان، در آنها شركت داشته و مؤيد بوده‏اند.
مى‏نويسند: نعمان بن ثابت مشهور به ابى حنيفه (رئيس حنفى‏ها) در نهضت زيد سهم داشت و ابو الفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبيين، فصلى ويژه براى اين بحث گشوده و از اهل علم و ناقلان آثار و فقهايى كه در نهضت و قيام زيد با او همكارى كرده‏اند نام برده است.ابو حنيفه، سپاه زيد را با سلاح و ديگر مايحتاج، مجهز كرد. (4)
پس نه مختار و نه بسيارى از انقلابيون علوى كه بر ضد امويان و يا ديگران قيام كردند، در صدد رسيدن به خلافت و امامت‏براى خود نبوده‏اند، بلكه آن را براى صاحب اصلى آن مى‏خواستند و اگر پيروز مى‏شدند آن را به كسى تفويض مى‏كردند كه از نظر علم و تقوا و شرف و فضيلت و قدرت و لياقت، استحقاق احراز آن را داشته است. اين مطلب را امام جعفر صادق به روايت امام رضا عليمها السلام چنين فرمود:«رحم الله عمي زيدا انه دعا الى الرضا من آل محمد و لو ظفر لوفى بما دعا اليه...» (5) : خداوند عمويم زيد را رحمت كناد او به رضا و خشنودى آل محمد فرا مى‏خواند واگر پيروز مى‏شد به آنچه دعوت مى‏كرد وفا مى‏نمود.
و از يحيى بن زيد منقول است كه او روزى از پدرش درباره‏ى امامان پرسيد. زيد پاسخ داد كه آنان دوازده تن هستند. يحيى گفت: پرسيدم شما از آن دوازده تن نيستيد؟ او در پاسخ فرمود: نه، من فقط از سادات اهل بيت مى‏باشم. (6)
در جاى ديگر نقل شده كه گفت: پدرم زيد عاقلتر از آن بوده كه مردم را به سوى خود دعوت كند و خود را امام مفترض الطاعه بداند. (7)
بدون شك، ملت‏ها و توده‏ى مردم و تاريخ صحيح اين نهضت‏ها و انقلابها را ارج مى‏نهند و آن‏ها با وجود شكست ظاهرى‏شان، از غرور و ستم جباران تا حد زيادى كاستند وچشم مردم را باز كرده تا بدانند كه در درون دربارهاى شاهان و خليفگان، چه ظلم و ستم و فساد و تباهى رواج دارد; چنان نهضت‏ها، از نيات سوء و مقاصد ناميمون و اعمال تخريبى حاكمان ظالم در تضعيف اسلام و مسخ احكام دين، پرده برداشته است. و اگر آن نهضت‏ها و انقلابها نبود قدر نعمت اسلام و ارزش فضيلت‏ها معلوم نمى‏شد و مردم با عدالت و حريت آشنا نمى‏گشتند و شايد انسان‏ها در طول عمرشان همواره اسير آز و طمع واليان مى‏شدند و به عنصرى بى‏اراده و آلتى بى احساس در تامين مطامع هواپرستان و بر آوردن منافع شخصى ايشان تبديل مى‏شدند.
ما امروز ارزش آن انقلابها و قيام‏ها را در مبارزه با ظلم و ستم و اجحاف و در كوبيدن دژهاى بيداد درمى‏يابيم و شايسته است كه تمثال آن رهبران فداكار و جانباز را كه قهرمانان بشريت‏اند از طلا و نقره بريزيم و در ميدان‏هاى شهرها نصب كنيم.
و از اول هم انتظار مى‏رفت كه نهضت مختار با موج تبليغات سوء و دروغ و شانتاژ روبه رو شود; زيرا مختار همزمان در دو جبهه‏ى اموى و زبيرى درگير شده بود و آن دو اگر چه با هم اختلاف داشتند و هركدام داعيه‏ى حكومت و خلافت در سر مى‏پروراندند لكن در يك مسئله اشتراك داشتند و در يك نقطه به هم مى‏رسيده بودند و آن ناكام ساختن قيام مختار و پايان دادن به حركت او كه به قصد دعوت به آل بيت، راه افتاده بود.
مگر نه آن است كه پسر زبير پس از قتل عثمان در بصره با امام على به نيت پس زدن حكومت علوى، جنگيد و امويان نيز با همان هدف شوم و جلوگيرى از اقتدار امام على عليه السلام جنگ صفين را آفريدند و در كربلا نيز، جنگى نابرابر بر آل بيت، تحميل شد.
پس امويان و زبيريان در اين نقطه نظر متفق بودند كه اگر خلافت و امامت در آل على استقرار يابد ديگر از دست ايشان بيرون نخواهد شد و يا مى‏پنداشتند كه نبوت و امامت هر دو در يك خانواده نبايد جمع شود!
و سوگمندانه، هر دو جبهه هم نيرومند بودند. امويان بر بيشتر بلاد اسلامى جز نجد و حجاز و عراق تسلط داشتند و زبيريان بر نجد و حجاز و عراق غلبه يافته بودند تا اين كه مختار به حاكميت زبيريان در كوفه و بخشى از شمال عراق، پايان داد و كارگزاران ابن زبير را از آن نواحى بيرون راند.
هر دو فريق متوجه مختار شدند و خواستند او را از ميان بردارند و نهضت او را بدنام كنند و اتحاد شيعه را كه در اطراف او گرد آمده بودند برهم زنند و اين دو جريان سياسى با هم بر ضد مختار و قيام او سم‏پاشى و تبليغ سوء و پخش دروغ، را شروع كردند و تبليغات در آن روزگار و در هميشه‏ى زمانها، سلاحى برنده و ابزارى كارى است كه دشمن به كار مى‏گيرد به‏خصوص اگر رنگ دينى به خود بگيرد و در آن، حفظ اسلام و آرمان‏هاى مقدس مطرح باشد.
امويان و زبيريان در تامين هدفشان، از تحريف دين و جعل حديث از زبان صحابه‏ى صالح باكى نداشتند و قصدشان آن بود كه به مرامشان برسند و لذا راستى كه با عقل مردم بازى مى‏كردند و با پخش مطالب دروغ و تبليغات سوء و
با جوسازى و شانتاژ در دل مردم ساده لوح و بى اطلاع نفوذ كردند و آنان را با خود همراه نمودند.
اما مختار كه شيعه بود به طريقه‏ى ماكياولى توسل نمى‏جست و همانند امويان و زبيريان براى رسيدن به سلطه، هر وسيله را توجيه شده نمى‏دانست.
رفتار خشونت ‏بار مختار هرچند هم كه تند و تيز بود آن‏گونه كه مورخان آورده‏اند آن خشونت و تندى جز بر قاتلان امام حسين‏عليه السلام متوجه نشده بود اما در مورد ديگران، همواره روش مسالمت و نرمش پيش مى‏گرفت چنان‏كه پس از گرفتن دارالاماره و راندن والى ابن زبير از آن، پرچم امان، برافراشت و مقصران و همراهان و هواداران پسر زبير را كه در قصر محاصره شده بودند بخشيد و به عبد الله مطيع والى زبيرى، كمك مالى كرد كه از كوفه بيرون رود و هم‏چنين كليه كسانى را كه همراه شبث‏بن ربعى با او جنگيده بودند بخشيد و عفوشان كرد بر خلاف مصعب بن زبير; زيرا او پس از تصرف قصر و دارالاماره‏ى كوفه، ابتدا به افراد داخل قصر امان داد ولى پس از تسليم شدن آنان، هفت هزار تن از ايشان را در يك روز به قتل رسانيد.
ابن اثير مى‏نويسد: عبد الله عمر با مصعب بن زبير ملاقات داشت، پرسيد: تو در يك روز هفت هزار تن مسلمان را كه به يك قبله نماز مى‏گزاردند كشتى؟ مصعب گفت: آرى، آنان كافر و فاجر بودند. عبدالله گفت: به خدا سوگند! اگر از ميراث پدرت به آن تعداد، گوسفند مى‏كشتى اسراف كرده بودى تا چه رسد كه تو انسان‏هاى مسلمان كشتى.
آتش كين مصعب با كشتن مردان، خاموش نمى‏شد تا دست ‏به خون زنان بى‏گناه نيز آلوده ساخت. او دو همسر مختار را كه يكى دختر سمرة بن جندب و ديگرى دختر نعمان بن بشير انصارى بود، احضار كرد، به دختر سمره گفت: نظر تو درباره‏ى مختار چيست؟ گفت هرچه امير گويد: مصعب او را آزاد كرد. و اما دختر نعمان در پاسخ مصعب با رشادت تمام گفت: خداوند، مختار را رحمت كند او مردى صالح و خوب بود. مصعب او را زندانى كرد و به برادرش عبد الله نوشت كه زن مختار مى‏پندارد كه او پيامبر بوده است وپسر زبير دستور قتل او را صادر كرد و او را شبانه ميانه‏ى كوفه و حيره كشتند.
شاعران، اين جنايت هولناك را در آثار منظوم خود به ثبت رساندند از جمله ابن ربيعه‏ى مخزومى بدين‏مضمون سرود:
از عجايت روزگار به نظر من، قتل آن بانوى آزاده است كه بدون جرمى كشته شد. خداوند به او پاداش خير دهاد. در اسلام، جنگ و قتال بر ما مردان واجب شده است، بانوان پرده نشين چرا بايد كشته شوند؟
كتب القتل والقتال علينا
وعلى المحصنات جر الذيول
عبد الرحمان بن حسان بن ثابت نيز در همين زمينه قصيده‏اى بلند ساخته است كه خلاصه‏اش چنين است:
سواره‏اى، خبرى شگفت، آورد: قتل دختر نعمان، آن بانوى متدين و داراى اصالت‏حسب و نسب و آن زن پاكدامن و پاكيزه‏خوى و از نسل بزرگواران و برگزيدگان راه خير و حق.
او خبر آورد كه ملحدان در قتل او هم‏راى شدند و چه كار زشتى كردند. زندگى بر آل زبير گوارا و خوش مباد و خداوند بر اندام و جانشان لباس خوف و ذلت، بپوشاند; چنان پنداشتندكه با قتل آن زن، كشور عرب را گشودند! آيا شگفت‏آور نيست كه آنان چنان زن پاكدامن، مؤدب و مؤمن و به دور از ناستودنى‏ها را كشتند؟! (8)
هدف مختار
هدف مختار از اول معلوم بود، نهضت او بر دوش باقيمانده‏ى توابين نيكوكار بود كه همگى به داشتن تقوا و ولاى على بن ابى‏طالب، شناخته شده بودند و آنان در نخستين برخوردشان با سپاه اموى، مكنون دل را ابراز كردند.
البته قيام مختار با خروج مروان، عبد الله زبير و نجده‏ى خارجى در هدف داشتن خلافت‏يكى بود با اين فرق كه مختار و توابين آن را براى آل بيت مى‏خواستند اما آن ديگران، براى خود. اگر آن حركت‏ها، ظالمانه و به ناحق بوده رهبران و پيشوايان، ظالمتر و ستمگرتر بودند و اگر چنان حركت‏هايى عادلانه و پسنديده بوده تاريخ چرا فقط كار مختار را زير سؤال برده و نهضت او را با كفر و فسق توصيف كرده است؟!
راويان فاسد و نابكار و دنياپرست دروغها را از يكديگر شنيدند و با اين كه مى‏دانستند آنها دروغ و بى اساس است در كتابهايشان آوردند آنان در برابر تاريخ و نسل‏ها، مسئولند و بايد پاسخگوى آن همه تناقض و حق‏پوشى باشند؟
بدون ترديد، آن همه ايراد طعن و تهمت‏بر مختار و سكوت از عملكردهاى زشت پسر مروان و پسر زبير و نجده‏ى خارجى و هم‏چنين ناديده گرفتن آن همه جنايت عبد الله زبير در كشتار مردم مكه كه خداوند آنجا را حرم امن قرار داده و ترك صلوات بر محمدصلى الله عليه و آله و سلم در نمازها و در خطبه‏هاى جمعه و ناسزاگويى او نسبت‏به على عليه السلام در ملاء عام و ديگر كارهاى قبيح او و همپالگى‏هايش; تاريخنگاران را در مقابل نسل‏هاى بعد، متهم مى‏سازد نسل آگاه امروز چنان نيست كه هرچه را در كتب ديد، بى تحقيق بپذيرد و صدق و كذب آنها را مشخص نكند و حقايق و اوهام را از هم جدا نسازد؟
حقيقت آن است كه كيسانيه، در تاريخنگارى دربارى، زاده شده است و آن، همانند يك مذهب از مذاهب شيعى تلقى گرديده است و به مختار آن همه نسبت و تهمت ناروا زده شده ولى فاسقان و فاجران، تبرئه شده‏اند.
اگر مورخان صدر اسلام و قرون گذشته هرچه خواستند در كتابهايشان آوردند و ديگران اعم از شيعه و سنى بدون تمحيص و تحقيق نقل كردند، چنان نيست كه همه‏ى آنها حقايق تاريخى و وقايع جدى بوده باشد و حتى حديث‏هايى كه بر ضد مختار از قول اسما دختر ابى‏بكر نقل كرده‏اند وجز از او روايت نشده است‏خود مبين وضع آشفته حديث‏ها درباره‏ى مختار است.
در اين‏جا به نظر دو تن از خاورشناسان محقق اشاره مى‏كنيم كه نظرى صائب و حق ابراز كرده‏اند هرچند كه خود آنان نيز در مواردى بر آشفتگى‏ها افزوده‏اند.
ولهازن در كتاب «شيعه و خوارج‏» مى‏نويسد: هنگامى كه مختار شكست‏خورد و دنيا به او پشت كرد راويان اخبار پس از قتل وى، با تيرهاى خود او را هدف گرفتند. نخست او را فقط نكوهش كردند بى آن‏كه تصويرى زشت از او نشان بدهند لكن در زمان‏هاى بعد بر اساس حقد و كين، نسبت‏هايى به او دادند و دروغهايى بر او بستند كه بدان‏وسيله چهره‏ى او را در انظار ملكوك و سمعه‏ى او را زشت كردند.
و اهوانى در كتاب «در عالم فلسفه‏» مى‏نويسد: بيشتر آنچه كه به مختار نسبت داده شده جعلى و دروغ است و به قصد زشت جلوه دادن چهره‏ى او، ساخته و پرداخته شده است.

پى‏نوشت‏ها:
1. الاصابة في معرفة الصحابة: 3/591.
2. ر.ك: الكامل في التاريخ:4/216 و بعد.
3. همان، ص 214 و نظير آن،ر.ك: تاريخ يعقوبى:2/258، دار صادر بيروت.
4. ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص‏105، چاپ 1380بيروت.
5.عيون اخبار الرضا، محمد بن على صدوق:1/253 248، سال 1377 قم، و ر.ك: محسن امين، اعيان‏الشيعة:3/412 و 7/107، دار التعارف، بيروت; حسين كريمان، سيره و قيام زيد بن على، صص‏50 ز ثو35; ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ترجمه جواد فاضل به نام فرزندان ابو طالب:1/228229 سال 1339، على اكبر علمى، تهران.
6. ر.ك: اعيان الشيعة:7/113.
7. سيره و قيام زيد بن على، ص 50; اعيان الشيعة:7/113.
8. الكامل:4/276.



منبع:كلام اسلامي- شماره 21




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط