رهبرى صالح از ديدگاه نهج‏البلاغه

مولاى متقيان (علیه السلام) با بيان ابعاد مختلف اين مبحث مهم، پژوهشگران اين وادى را در برابر دريايى از معارف، قرار داده‏اند . امام (علیه السلام) با توجه به واژگان امامت، امارت، حكومت، ولايت، قيادت، خلافت و مشتقات آنها، مطالبى در خور توجه ارائه فرموده، و اهميت مساله رهبرى و امامت را در بعد وسيع و گسترده‏اى مورد توجه قرار داده‏اند، زيرا از نظر مولا (علیه السلام) هر مسئول و صاحب مقامى، نوعى قيادت و رهبرى را بر عهده دارد، خواه در راس هرم قدرت و حاكميت قرار داشته
پنجشنبه، 1 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رهبرى صالح از ديدگاه نهج‏البلاغه
رهبرى صالح از ديدگاه نهج‏البلاغه
رهبرى صالح از ديدگاه نهج‏البلاغه

نويسنده:سيد ابراهيم سيد علوى
چكيده
از موضوعات اساسى و مباحث‏حياتى نهج‏البلاغه - كه جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى‏گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (علیه السلام) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خويش در نهج‏البلاغه به بيان ابعاد مختلف اين مساله پرداخته‏اند:
اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده‏اند؛
ثانيا: در ارتباط با همين لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پيشوايى صالح و حق، و نيز به رهبرى ناشايسته و ناحق پرداخته‏اند؛
ثالثا: معيارها و شاخصهاى امامت و رهبرى حق و درست را به طور دقيق مشخص كرده و نشانه‏هاى رهبرى فاسد و امامت جور را نيز متذكر شده‏اند؛
رابعا: التزام و تعهد رهبران جامعه را به آن معيارها و خطمشى‏ها لازم دانسته‏اند؛
خامسا: اطاعت مردم و گردن نهادن ملت‏به رهبرى حق و صالح را وظيفه همگان برشمرده‏اند؛ و سرانجام ايجاد مدينه فاضله را بر اساس ارزشهاى والاى انسانى ممكن و ميسر دانسته‏اند .
مولاى متقيان (علیه السلام) با بيان ابعاد مختلف اين مبحث مهم، پژوهشگران اين وادى را در برابر دريايى از معارف، قرار داده‏اند . امام (علیه السلام) با توجه به واژگان امامت، امارت، حكومت، ولايت، قيادت، خلافت و مشتقات آنها، مطالبى در خور توجه ارائه فرموده، و اهميت مساله رهبرى و امامت را در بعد وسيع و گسترده‏اى مورد توجه قرار داده‏اند، زيرا از نظر مولا (علیه السلام) هر مسئول و صاحب مقامى، نوعى قيادت و رهبرى را بر عهده دارد، خواه در راس هرم قدرت و حاكميت قرار داشته باشد و يا در سلسله مراتب پايين‏ترى چون وزارت، امارت، استاندارى، فرماندارى، و يا هر مقام ديگرى از كارگزارى دولت و حكومت .
در اين فرصت‏برآنيم تا تحت همان عناوين ياد شده، به پژوهش بپردازيم و از خداوند متعال توفيق اصابت نظر و تكميل عمل را مى‏طلبيم .
ضرورت امامت و هبرى
على (علیه السلام)، آن پيشواى صالح و رهبر بر حق، ضرورت امامت و لزوم رهبرى را در جامعه بشرى براساس ضرورت زندگى اجتماعى در بيانى شيوا و جمله‏اى بليغ و رسا چنين مطرح فرموده است:
انه لا بد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفي‏ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتى يستريح بر و يستراح من فاجر . (1)
بى‏ترديد و ناگزير، براى مردم امير و راهبرى لازم است . خواه نيكوكار و صالح، و يا نابكار و فاجر، تا انسان مؤمن در پرتو حكومت امام صالح، به كار و كوشش بپردازد، و شخص كافر در سايه حكومت‏حاكمان جور بهره و لذت برده و كام بگيرد، و خداوند اجلها را طى حكومتها به انجام مى‏رساند . با حاكميت رهبران است كه ماليات فى‏ء گردآورى مى‏شود و با دشمن كارزار و راهها امن مى‏گردد و حق ضعيف از قوى گرفته مى‏شود تا اينكه انسان نيكوكار، آرام مى‏گيرد و به طور كلى مردم از آسيب و گزند مردمان شرور و فاجر راحت مى‏شوند و در امان مى‏مانند .
اين كلام مولا اميرالمؤمنين (علیه السلام) در رد دعوى پوچ خوارج است كه به نوعى به آنارشيسم گرويده و تحت عنوان دلفريب لاحكم الالله‏ مدعى آن بودند كه نبايد در ميان بشر، امارت و فرمانروايى و حكومت‏باشد و به طور كلى رهبرى و امامت را نفى مى‏كردند و با اين فكر خام بين رهبرى حق و عدالت و حكومت جور و ستم، فرقى قائل نبودند، و چنانكه تاريخ خاطرنشان مى‏سازد اين جماعت گردهم آمدند و به تبادل نظر پرداختند! و فساد جامعه آن روز را معلول حكومت‏حاكمان وقت دانستند و توطئه ترور آنان را چيدند هر چند كه به دنبال اين توطئه، فقط اميرالمؤمنين (علیه السلام) به شهادت رسيد و بقيه جان سالم به در بردند .
به هر حال، على (علیه السلام) اين فكر خام را بسيار سخيف دانسته و در جايى ديگر همين مضمون را با عبارتى كوتاهتر چنين بيان فرموده است:
اما الامرة البرة فيعمل فيها التقي و اما الامرة الفاجرة فيتمتع فيها الشقي‏ . (2)
در امارت و حكمروايى حق و نيكو، انسان با تقوا بكار مى‏پردازد، و اما در حكومت و فرمانروايى فاسد و فاجر، شخص بدبخت و شرور، كامروا مى‏شود .
خلاصه مفاد اين جمله و جمله نخستين، آن است كه به هر حال امامت و رهبرى و حكومت و زمامدارى در جامعه بشرى ضرورت دارد و اگر تشكيلات رهبرى حق و حكومت صالح راه نيفتند و طرح آن پياده نشود، بدون شك حكومتى ناصالح و فاسد روى كار خواهد آمد و زمام رهبرى و مديريت جامعه را به دست‏خواهد گرفت، چنانكه خود خوارج در طول تاريخ چه در زمان على (علیه السلام) و يا در قرون متاخر كاملا تشكيلاتى عمل كرده و تحت پوشش نوعى رهبرى و زعامت قرار گرفتند . آنان در آغاز در اطراف ذوالثديه در نهروان گرد آمدند و تحت پوشش رهبرى او، بر امام برحق شوريدند و آشفتگى‏هايى را به وجود آوردند و در اعصار بعد هم افرادى به عنوان رهبران اين جريان، پيش افتادند و رخدادهاى تلخى را در جهان اسلام موجب گشتند . چنانكه در صفحات بعد اشاره خواهيم كرد، حكومت و رهبرى آنان مصداقى بارز از مصاديق رهبرى‏هاى فاسد و حكومتهاى ناصالح است . ضرورت حكومت و لزوم وجود تشكيلات در نظام اجتماعى بشرى آن اندازه واضح است كه فيلسوف پرآوازه يونان ارسطو مى‏گويد:
انسانى كه بتواند بدون نظامات اجتماعى و حكومت زندگى كند يا حيوان است‏يا خدا . (3)
يعنى حكومت و زعامت ‏براى انسان - كه موجودى اجتماعى است - امرى حتمى و ضرورى است و فقط خداوند متعال است كه از اين اصل مستثنى مى‏باشد و نيز حيوانات كه جامعه ندارند و در صورت اجتماع در ميان آنها تنها قانون جنگل حكمفرماست و بدون حكومت و رهبرى مى‏زيند .
على (علیه السلام) در بيانى ديگر نبود يك حكومت توانمند و وجود خودمحورى‏ها و منيت‏هاى فردى را از موجبات تباهى انسان برشمرده و سرانجام به اصلى‏ترين عامل هلاكت و شقاوت بشر اشاره فرموده است:
كان كل امرئ منهم امام نفسه قد اخذ منها فيما يرى بعرى ثقات و اسباب محكمات‏ . (4)
گويا هر شخصى از ايشان، (در آن اجتماع گسيخته و هرج و مرج) رهبر و پيشواى خويشتن است و به زعم خود به رشته ناگسستنى و وسايل محكم چنگ زده است .
به تصور ما همين اندازه بيانات مولى (علیه السلام) در اثبات لزوم و ضرورت حكومت و رهبرى در جامعه بشرى كافى است، ليكن اشاره به اين نكته نيز خالى از فايده نيست كه در تفكرات نوين و در قرون اخير عده‏اى كه درباره نظامات سياسى، اجتماعى و اقتصادى، مطالعاتى انجام داده‏اند شديدا به يك بعدنگرى گرفتار آمده و حكومت و دولت را از يك زاويه، مورد مداقه قرار داده‏اند، و لذا منحرف گشته و به سرنوشتنى همچون سرنوشت‏خوارج در عالم اسلام دچار گشته‏اند .
كارل ماركس مى‏گويد:
دولت اساسا آلت‏سرمايه‏دار يا اركان كاپيتاليست و ابزار كشمكش طبقاتى است و نيرويى است كه بوسيله آن، طبقات تحت استثمار در زنجير انقياد و بندگى گرفتار آمده‏اند . (5)
ملاحظه مى‏كنيد كه اين كلام ماركس از چند نظر قابل نقد و بررسى است:
اولا كمونيستها با وجود چنين تعريفى خود صاحب حكومت و دولتى گشته‏اند آنان دولت و حكومت‏خود را چگونه بايد تعريف كنند و با وجود تحولات عظيم و بنيادينى كه در اردوى سوسياليزم و ماركسيسم و كمونيسم در عصر ما بوجود آمده بايد به اين نتيجه رسيد كه حكومت ماركسيستها از نوع رهبرى‏هاى ضلالت‏پيشه‏اى است كه در تاريخ همواره فاجعه آفريده و موجبات كندى سير كاروان بشرى را به سرحد كمال ممكن فراهم آورده و مى‏آورد .
ثانيا اگر قضاوت و داورى ماركس مطلق و درباره همه نوع حكومتها باشد حكومت آنان نيز از همين قماش خواهد بود اگر مطلق نباشد چگونه از مورد خاصى نتيجه عام و كلى مى‏توان گرفت؟ !
ثالثا در سنجش كلامها به اين نتيجه مى‏رسيم كه مردان خدا مانند على (علیه السلام) كه با ديدى واقعى‏تر به مسائل مى‏نگرند، ضمن طرح ضرورت حكومت، به بيان نوع صالح و فاسد آن مى‏پردازند كه به حقيقت و عينيت مسائل نزديكتر است، ليكن كلام ديگران شعارگونه و تهى از محتواست و با واقعيات حيات انسانى تا حد زيادى انطباق ندارد .
امامت و رهبرى حق
چنانكه خاطرنشان شد، امامت و زعامت و رهبرى در جامعه بشرى، امرى ضرورى است و بدون رهبرى و حاكميت، نمى‏توان زندگى اجتماعى داشت . منتها اگر رهبرى و امامت‏حق و صالح، در جامعه تحقق نيابد، خواه ناخواه، رشته امور و زمام حكومت را اشخاص ناصالح و نابكار بدست‏خواهند گرفت و رهبرى ناحق و پيشوايى جور و ستم را ايجاد خواهند كرد . اميرالمؤمنين على (علیه السلام) در ستايش رهبرى رسول اكرم و زعامت‏شايسته پيامبر اسلام چنين فرمود:
و وليهم وال فاقام و استقام حتى ضرب الدين بجرانه‏ . (6)
رسول گرامى اسلام با سياست دينى و برنامه شريعت، به ولايت و حكومت و فرمانروايى پرداخت تا آيين اسلام را برقرار ساخت و نظام اسلامى را توانمند نمود .
على (علیه السلام)، پيامبر را رهبرى توانمند و والى و حاكمى صاحب سياست و برنامه، معرفى مى‏فرمايد كه توانسته نظامى را بر پايه آن سياست و برنامه بوجود بياورد .
در خطبه‏اى در مقام اندرز به ياران و اصحاب خويش و يادى نيكو از پيامبر اكرم چنين فرمود:
امام من اتقى و بصيرة من اهتدى‏ . (7)
او - پيامبر اكرم (ص) - رهبر و پيشواى متقيان و پرواپيشگان و چشم بيناى هدايت‏شدگان و ره‏يافتگان است .
دوست دارم كه خداوند ميان من و شما جدايى بياندازد و مرا به آن كسان و مردمانى كه مناسبترند ملحق سازد . به خدا سوگند آنان، انسانهايى هستند كه نظرشان مبارك است و مردمانى و قور و سنگينند . حقگويند و از باطل، سخت گريزانند، پيشى گيرنده در راهند، مركب در راستاى جاده رانند، به حيات اخروى و زندگى جاويدان دست‏يافته و به كرامت و زيستى گوارا رسيده‏اند . به خدا سوگند زود باشد كه جوان مغرور و متكبر ثقفى بر شما سلطه يابد، نعمتهاى شما را پايمال سازد و گوشت‏بدنتان را ذوب كند و آب نمايد، آن حشره كثيف . . . !
ايه ابا وذحة‏ .
مولاى پارسايان، سخن از سلطه حجاج بن يوسف ثقفى به ميان آورده و ضمن اين پيشگويى آرزوى ديدار مردمانى را دارد كه قدر رهبرى انسانى چون مولا را دارند، ولى چه بايد كرد آنگاه كه عده‏اى در سطحى پايين از حيث معرفت و شناختند و خواه ناخواه زمينه سلطه پليدانى چون: معاويه و حجاج را فراهم مى‏سازند؟
اميرالمؤمنين (علیه السلام) در خطبه‏اى ديگر به صلاحيت‏خويش در امر رهبرى پرداخته و چنين فرمود:
ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤهم كلامكم يوهي الصم الصلاب و فعلكم يطمع فيكم الاعداء تقولون‏ . (8)
اى مردمى كه تنها و بدنهايتان گرد هم است و ليكن خواستار و تمايلاتتان، پراكنده! سخن شما سنگ سفت و سخت را مى‏تركاند، ولى عملتان دشمن را به طمع وامى دارد، در مجالس و نشستها چنين و چنان مى‏گوييد، اما هر وقت صحبت كارزار و نبرد به ميان مى‏آيد به فكر راه فرار مى‏افتيد . آنكس كه شما را به سوى خود خواند كارش سامان نيابد و آنكه با شما سر و كار داشته باشد هرگز نياسايد . عذرهاى ناموجه و دليل‏هاى سست و واهى مى‏آوريد و از من انتظار مهلت طولانى داريد همچون بدهكارانى كه موعد وامشان سررسد و بدون عذر موجه باز مهلت مى‏طلبند . هرگز آدمى كه خوار زبون است از ظلم و ستم جلوگيرى نكند و حق جز با تلاش و كوشش درك نشود . شما از كدام خانه جز خانه خود دفاع خواهيد كرد؟ و همراه كدامين پيشوا و امام جز من به نبرد و پيكار، برخواهيد خاست؟ به خدا سوگند فريب خورده واقعى كسى است كه فريب شما را بخورد و هر كه با كمك شما به پيروزى و موفقيت‏برسد، به كم بهره‏ترين سهم دست‏يافته است و هر كه با شما به تيراندازى بپردازد . با تير و كمان شكسته‏اى تير انداخته است . به خدا سوگند! حال من با شما چنين است كه سخنهايتان را راست نمى‏بينم و به نصرت و كمك شما دل نبسته‏ام و با شما دشمنى را نمى‏توانم تهديد بكنم . شما را چه شده؟ درد شما چيست؟ درمان و طبابت‏شما چگونه است؟ دشمنانتان هم مردمانى همانند شمايند . چقدر سخن غيرعالمانه مى‏گوييد و چرا اين همه غفلت و بى‏پروايى و چرا اين اندازه طمع به ناحق داريد؟
ملاحظه مى‏كنيد كه مولا سلام الله عليه، با دلى دردمند و با كلماتى سوزان، تازيانه ملامت را بر جانهاى مردمانى مى‏نوازد كه از امامت و رهبرى او بهره لازم نمى‏برند . در عوض از اصحاب معاويه ياد مى‏كند آنكه رهبرى فاسد و تبهكار است ليكن يارانش از او شنوايى كامل دارند، و سرانجام خاطرنشان مى‏سازد كه بشريتى كه بايستى تحت‏يك رهبرى قرار گيرد و جامعه‏اى كه بايد در اطاعت امام عادل باشد، چرا از فرمان او سرپيچى مى‏كند و مجال سلطه براى رهبران فاسد و ناحق را فراهم مى‏سازد؟ ! !
در خطابه ديگر در همين زمينه فرمود:
و ان اجتمع الناس على امام طعنتم . . . . (9)
خدا را سپاسگزارم و زبان به شكوه و گله نگشايم كه مرا گرفتار شما ساخته است، اى جماعت پراكنده‏اى كه هرگاه فرمان دهم اطاعت نمى‏كنيد و اگر بخوانمتان پاسخ نمى‏دهيد و هر زمان فرصت پيدا كنيد و به خود واگذاشته شويد در باطل فرو رويد و اگر جنگ شود مى‏ترسيد و ضعف نشان مى‏دهيد و هرگاه به درگيرى نياز افتد پس مى‏گراييد . دشمنانتان بى‏پدر باد! از نصرت و جهاد در راه حق چه انتظار داريد؟
آيا آيينى كه شما را گردهم آورد، و غيرتى كه شما را برانگيزاند نداريد؟ ! آيا جاى شگفت نيست كه معاويه آن همه اراذل و اوباش خشن را بى‏آنكه عطا و مستمرى به ايشان بدهد، فرامى‏خواند، همگى اجابت كرده و تبعيتش مى‏كنند ليكن من شما را كه وارثان اسلاميد و جانشيان اصحاب رسول الله هستيد و به شما كمك مالى مى‏كنم و بخشى از بيت‏المال را به شما عطا مى‏كنم باز از اطراف من مى‏پراكنيد و به اختلاف مى‏پردازيد؟ درباره امر خوشايندى سخن نمى‏گويم كه همه‏تان راضى باشيد و راجع به امر ناخوشايند هم، اتفاق نظر نداريد در اين لحظه دوست داشتنى‏ترين چيز براى من مرگ است . قرآن را براى شما درس دادم و حجتها را بر شما تمام كردم و هر منكر و بدى را براى شما شناساندم و چيزهاى ناگوار و تلخ را در ذائقه شما شيرين و گوارا ساختم . اى كاش نابينا مى‏ديد و شخص خواب‏آلود بيدار مى‏شد! چقدر جاهل و نادانند مردمى كه رهبرشان معاويه است و تربيت‏دهنده و ادب كننده‏شان فرزند آن زناكار معروف مى‏باشد .
رهبرى فاسد
پيشواى ستمگر و زعيم فاجر نه تنها خود كه جمعى را به فساد و تباهى مى‏كشد و لذا وبال و بار سنگين ملتها و جمعيتها را به گردن مى‏گيرد و به همين مناسبت كيفرى سنگينتر و بازخواستى سخت‏تر، دارد .
على (علیه السلام) به نقل از رسول خدا (ص) فرمود:
يؤتى يوم القيامة بالامام الجائر و ليس معه نصير و لا عاذر فيلقى في نار جهنم فيدور فيها كما تدور الرحى ثم يرتبط في قعرها . (10)
امام و پيشواى ستمگر را در روز قيامت، مى‏آورند در حالى كه ياورى ندارد و احدى نمى‏تواند براى او عذر و بهانه‏اى بتراشد، آنگاه در آتش جهنم انداخته مى‏شود و همچون سنگ آسيا در ميان آن مى‏چرخد سپس در قعر جهنم به بند كشيده مى‏شود .
اميرالمؤمنين (علیه السلام) افسوس از اين مى‏خورد كه رهبرى حق حمايت نشود بلكه تضعيف گردد و در نتيجه بى‏خردان و سبك‏مغزان بر جامعه حكمفرما باشند كه بالاخره هيچ جامعه‏اى بى‏حكومت نخواهد ماند .
و لكنني آسى ان يلي امر هذه الامة سفهاؤها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا . (11)
تاسف من از اين است كه امور مردم و حكومت‏بر امت را سفيهان و فاجران به عهده بگيرند پس ثروتهاى خدايى را دست‏بدست كنند، بندگان خدا را برده خويش سازند با نيكان بجنگند و با فاسقان و تبهكاران سازش كنند و آنان را حزب خود قرار دهند .
امام اميرالمؤمنين على عليه‏السلام قيادت و رهبرى را در حكومت فاسد و امامت جور و ستم بدست‏شيطان مى‏داند و چنانكه در بخش معيارها و شاخصها اشاره خواهيم كرد آن را ويژگى حكومت جور مى‏شمارد .
فاتق الله يا معاوية في نفسك و جاذب الشيطان قيادك‏ . (12)
اى معاويه! از خدا پروا كن و خود را از تباهى و هلاكت نگه بدار و افسارت را از دست‏شيطان بگير كه او ترا رهبرى مى‏كند .
از ديدگاه مولى حكومت اشرار و حاكميت مردمان فاجر نتيجه تضعيف حكومت و رهبرى حق و اثر وضعى آن، مى‏باشد .
لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم . (13)
امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنيد كه اشرار و اوباش بر شما حاكم شده و ولايت پيدا كنند پس هر چه دعا كنيد به اجابت نرسد .
از نظر على (علیه السلام) منافقان عمده‏ترين شكل‏دهنده و تقويت‏كننده رهبرى فاسد و حكومت جورند چون حركت نفاق از اساسى‏ترين حركتهاى هرج و مرج‏زا و آشوب آفرين است و همان زمينه حكومت و رهبرى باطل و ناحق را قوام مى‏بخشد .
فتقربوا الى ائمة الضلالة و الدعاة الى النار بالزور و البهتان فولوهم الاعمال و جعلوهم حكاما على رقاب الناس فاكلوا بهم الدنيا . (14)
منافقان، به رهبران گمراهى و ضلالت و فراخوانندگان به سوى تباهى و آتش تقرب پيدا كردند و در اين كار به زور و بهتان توسل جستند . و اين رهبران و پيشوايان جور و ستم، منافقان را به كار گماشتند و آنها را بر گرده مردم سوار كردند و با هم و بوسيله هم، به جهان‏خوارى پرداختند .
شاخصها و معيارها
پيرامون اينكه معيارهاى رهبرى حق و شاخصهاى آن كدامند و علائم و نشانه‏هاى رهبرى باطل و فاسد چيست؟ سخن بسيار مى‏توان گفت، ليكن در اين بخش نيز به بحثى فشرده و كوتاه اكتفا، مى‏كنيم .
از ديدگاه على (علیه السلام) نخستين شاخص در اين زمينه روابط ولايى با پيامبر است . چنانچه مى‏فرمايد:
فانه لا سواء امام الهدى و امام الردى و ولي النبي و عدو النبي‏ . (15)
هرگز برابر نيستند امام هدايت و پيشواى ضلالت و هلاكت، و دوست و ولى پيامبر و دشمن و بدخواه او .
در بيانى ديگر ضمن تعيين شاخص حقانيت‏يك رهبرى، ملاك و آثار دوستى و ولاى رسول الله (ص) را هم مشخص كرده چنين فرمود:
ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاءوا به . . . ان ولي محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته‏ . (16)
شايسته‏ترين و مناسب‏ترين مردم به پيامبران، داناترين مردمند نسبت‏به شريعت و آيين ايشان و همانا دوست و ياور محمد (ص) كسى است كه از خداوند اطاعت مى‏كند هر چند كه با رسول الله خويشاوندى نزديك داشته باشد .
از نظر على (علیه السلام) امام بر حق و رهبر صالح مجرى فرمان خدا و پياده كننده دستورهاى اوست و ابدا از خود مطلبى و خواستى ندارد و اين، خود يك معيار مشخص و تعيين كننده مى‏باشد .
. . . انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه . . . . (17)
اى مردم به جهالت‏تان تكيه نكنيد و تابع هواها و هوسهايتان نباشيد . . . بر امام نيست جز آنچه از سوى پروردگارش تكليف شده كه پندى رسا گويد، در خيرخواهى بكوشد، سنتها احيا كند، حدود به پا دارد و به بهره و نصيب مردم بپردازد . . . .
با استفاده از اين رهنمود مثبت مى‏توان نتيجه گرفت كه رهبرى ناحق و فاسد عكس آنست كه او به دنبال هواى نفس خويشتن است . بر مركب جهل و جهالت‏سوار است، در قاموس او لغت پند پيدا نمى‏شود، بدعتها به جاى سنت مطرح مى‏گردند و حدود جملگى تعطيلند و مردم از بهره و نصيب خود محروم مى‏باشند .
در كلامى ديگر همين مضامين را با جمله‏هاى زيباى ديگر چنين فرمود:
فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدي و هدى فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة و ان السنن لنيرة لها اعلام و ان البدع لظاهرة لها اعلام‏ . (18)
بدان كه بافضيلت‏ترين بندگان خدا نزد خداوند امام و پيشواى دادگر است كه خود هدايت‏يافته است و ديگران را به راه راست رهنمون است . سنت‏شناخته شده‏اى را به پا مى‏دارد و بدعت زشت و منكرى را از بين مى‏برد و البته سنتها روشنند و نشانها دارند و بدعتها هم آشكارند و علائم دارند .
و ان شر الناس عند الله امام جائر ضل و ضل به فامات سنة ماخوذة و احيا بدعة متروكة‏ . (19)
بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستمگر و جائر كه گمراه مى‏كند و خويشتن نيز گمراه است‏سنتهاى مورد عمل را مى‏ميراند و بدعتهاى رها شده را مطرح مى‏سازد .
از ديدگاه نهج‏البلاغه تعصب كور و كبر و نخوت و استكبار از علائم رهبرى جور و ستم است و آن، از ويژگيهاى ابليس بوده و اين‏گونه رهبران، آن خصال را از رهبرشان ابليس به ميراث برده‏اند .
فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذي وضع اساس العصبية . . . . (20)
پس دشمن خدا (ابليس) پيشواى متعصبان و سلف خود برتربينان است آنكه سنگ بناى تعصب را نهاده است .
در جايى ديگر عده‏اى از ويژگيها را يكجا توضيح مى‏دهد و رهبرى صالح و ناصالح را از هم جدا مى‏كند .
انه لا ينبغي ان يكون الوالي على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون في اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافي فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنة فيهلك الامة‏ . (21)
آنكه بر ناموس، خون و مال مردم حكومت مى‏كند و كسى كه دستور و فرمان صادر مى‏كند و رشته رهبرى و زمامدارى را بدست دارد نبايد مردى بخيل و تنگ‏نظر باشد كه از اموال ايشان پرخورى نمايد و جاهل و نادان نيز شايسته نيست رهبرى مسلمانان را بعهده بگيرد كه در اثر جهل و نادانى، آنان را گمراه خواهد نمود و جفاپيشه نيز نبايد باشد كه از آنان خواهد بريد و نسبت‏به دولتها و حكومتها نيز، ستم‏پيشه نبايد باشد كه بى‏جهت قومى را بر قومى ديگر مقدم خواهد داشت (و حيف و ميل‏كننده در بيت‏المال هم نباشد كه قومى را بى‏سبب بر قومى ديگر رجحان خواهد داد) و رشوه‏خوار هم نبايد زمام امور مسلمانان را بدست گيرد كه حقوق مردم را پايمال مى‏سازد و حدود الهى را رعايت نمى‏كند و بالاخره، آنكه رهبرى امت را بدست مى‏گيرد نبايد سنتها و شيوه‏هاى پسنديده را معطل گذارد كه امت را تباه و هلاك خواهد ساخت .
روح امامت‏حق و رهبرى صالح، خدمت‏به مردم و انجام وظيفه است در صورتيكه رهبران دنيايى و حاكمان جور، هدفشان سلطه و هم و غمشان دنياخوارى است .
ا تامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما . (22)
آيا انتظار داريد من، پيروزى را با ستم كردن در حق مردمى كه برايشان حكومت مى‏كنم بدست آورم! هرگز . به خدا سوگند چنين رفتارى نخواهم داشت، تا روزگار هست و تا ستاره‏اى به دنبال ستاره‏اى مى‏گردد و مى‏درخشد .
در نظرگاه على (علیه السلام) رهبر جامعه بايد در تقسيم مشاغل و اعطاى پستها و مسئووليتها بر پايه صلاحيت و خيرخواهى اقدام كند و هرگز از روى هوس و ميل شخصى به اين مهم نپردازد . به مالك اشتر فرمود:
فول من جنودك انصحهم في . . . فول على امورك خيرهم . . . و لا تولهم محاباة و اثرة‏ . (23)
اى مالك از سپاهيانت، خيرخواه‏ترين را فرمانده كن و بر پستها بهترين را بگمار و هرگز ولايتها و مديريتها را به دلخواه و بدون مشورت، انجام نده، و از آنجهت كه حكومت و امارت براى رهبر حق فقط وسيله احقاق حق و ابطال باطل است لذا حكومت و امارت در حد ذات خود براى او ناچيزترين و كم‏بهاترين شى‏ء است .
در خطبه‏اى فرمود:
و الله ما كانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية اربة‏ . (24)
به خدا سوگند مرا در خلافت و ولايت و حكومت‏شما رغبتى نيست و بدان نيازى ندارم .
قيمت و ارزش اين لنگه كفش كهنه و پاره چقدر است؟ گفت: آن، قيمت و بهايى ندارد . فرمود: به خدا سوگند، آن لنگه كفش، دوست داشتنى‏تر از امارت و رياست‏بر شماست جز اينكه من حقى را استوار سازم و باطلى را دفع كنم . (25)
رهبر حق بايستى كارگزاران را زيرنظر داشته و اعمال و كردارشان را كنترل كند و آنان را به حال خود وامگذارد كه آنها هر چه خواهند با مردم همان كنند و از اموالشان هر مقدار كه خواهند بگيرند و ذخيره نمايند .
به برخى از كارگزاران خود چنين مى‏فرمود:
فقد بلغني عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت ربك و عصيت امامك و اخزيت امانتك‏ . (26)
راجع به تو مطلبى به من گزارش شده كه اگر آن درست‏بوده باشد و تو آنگونه عمل كرده باشى كه گفته‏اند، پروردگارت را به خشم آورده‏اى و رهبرت را نافرمانى كرده و به امانت‏خيانت نموده‏اى .
از نظر مولى رهبر شايسته و امام برحق، وضع زندگى خود را در سطح پايين و در حداقل معيشت تنظيم مى‏كند و هرگز با استفاده از قدرتى كه دارد و موقعيتى كه براى او فراهم شده است‏به رفاه و تجمل نمى‏پردازد و اين يكى از معيارها و شاخصهاى حكومت‏حق و عدل است و جز آن نشانه حكومت جور و ستم مى‏باشد .
ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيع بالفقير فقره‏ . (27)
خداوند تعالى بر پيشوايان و امامان عدل و داد واجب كرده كه زندگى خود را با ضعيف‏ترين مردم تطبيق دهند تا فقر و نادارى، مردمان تهيدست را نيازارد .
در بيانى ديگر رهبر حق و مردمى را اسوه و سرمشقى در اين زمينه مى‏شناسد و مى‏فرمايد:
أاقنع من نفسي بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم في مكاره الدهر او اكون اسوة لهم في جشوبة العيش‏ . (28)
آيا به اين بسنده كنم كه به من اميرالمؤمنين گويند در حالى كه در ناملايمات روزگار شريك و غمخوار مردم و يا سرمشقى براى ايشان در تلخى‏ها و ناگوارى‏هاى زندگى، نباشم؟ .
از نظر على عليه‏السلام، مجموعه تشريفات و برنامه‏هاى پرتكلف كه احيانا كرامت كلى انسانها را خدشه‏دار مى‏سازد و سود قابل توجهى هم براى حاكمان و پيشوايان عايد نمى‏كند از نشانه‏هاى حكومتهاى جور و از ويژگيهاى رهبريهاى فاسد مى‏باشد .
اميرالمؤمنين به دهقانهاى شهر انبار كه پياده شده و پيشاپيش او مى‏دويدند فرمود:
و الله ما ينتفع بهذا امراؤكم و انكم لتشقون على انفسكم في دنياكم و تشقون به في آخرتكم‏ . (29)
به خداوند سوگند، رؤسا و اميران شما از اين كار شما سودى نمى‏برند و شما بدين وسيله در دنيا خود را به زحمت مى‏اندازيد و در آخرت و حيات اخروى هم به سبب آن، بدبخت مى‏شويد .
به نظر نگارنده شاخصها و معيارهاى فراوان ديگرى علاوه بر آنچه كه گفته شد، مى‏توان از نهج‏البلاغه در زمينه رهبرى حق و ناحق استنباط كرد، ولى ما به همين اندازه اكتفا مى‏كنيم .
التزام و تعهد رهبران حق
اين يكى ديگر از بحثهاى جالب توجه نهج‏البلاغه است كه رهبر و امام حاكم را مافوق قانون نمى‏شناسد و بلكه او را متعهدترين و عامل‏ترين كسان در رابطه با قوانين و مقررات مى‏داند، و اين خود، درسى است قرآنى كه مولا خود تربيت‏شده قرآن كريم بوده است . مع‏الاسف رهبران نامردمى و حاكمان جور و سلاطين خودكامه، بطور كلى خود را دست‏بالا گرفته و مافوق قانون مى‏دانند .
دكتر لارنس لاكهارت يكى از ايران‏شناسان، به مناسبتى درباره شاه سلطان حسين و تحريم شراب توسط وى جريانى نقل مى‏كند كه از نقطه نظر فوق قابل توجه است‏بخصوص با در نظر گرفتن اينكه او (سلطان حسين) را مى‏توان آخوند السلاطين دانست او مى‏نويسد:
اما جلوگيرى از نوشيدن مشروبات الكلى باعث مخالفت‏شديد مخصوصا در محافل دربارى شد يكى از كسانى كه از اين موضوع سخت آشفته بود همان مريم بيگم عمه پدر شاه بود . بعد كروسنيسكى داستانى را نقل كرده كه طى آن عمه مزبور تمارض ورزيد و بدين وسيله مشكل ممنوعيت‏شراب‏خوارى! را حل كرده است .
پادشاه كه از خبر بيمارى عمه پدر خود سخت متاسف شده بود كسى را در دل شب به جلفا فرستاد كه بى‏درنگ اندكى شراب بياورد . شراب‏فروشان ارمنى كه تصور مى‏كردند دسيسه‏اى در كار است و مى‏خواهند آنها را به دام اندازند . . . .
بالاخره از سفير لهستان در دربار صفوى مقدارى شراب تهيه كردند و خود شاه شراب را پياله‏اى ريخت و با دست‏خويش به مريم بيگم داد . اين زن محتاله كه درس خود را خوب از بر مى‏دانست‏به شاه چنين گفت: كه حاضر نيست‏شراب بنوشد مگر آنكه پادشاه، نخست از آن بنوشد و چون سلطان حسين پاسخ داد كه به علت نهى مسكرات در قرآن نمى‏تواند لب به شراب بزند مريم بيگم گفت: مقام سلطنت، شاه را برتر از قوانين قرار مى‏دهد . . . . (30)
و نقطه شاهد ما همين جمله اخير است و راستى اين، پندار طاغوتها و سلاطين جور بوده و هست كه هميشه اجراى مقررات را وظيفه مردم دانسته و خود را استثناء مى‏دانستند .
و اينك سخن على عليه‏السلام را بشنويد كه فرمود:
ايها الناس اني و الله ما احثكم على طاعة الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الا و اتناهى قبلكم عنها . (31)
اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به اطاعت از خدا و عمل به وظيفه‏اى وانداشتم مگر آنكه خود، به آن اقدام كرده باشم و شما را از نافرمانى و گناهى بازنداشتم مگر اينكه قبل از شما خود، از آن خوددارى كرده و امتناع نموده باشم .
اميرالمؤمنين به طور كلى از همه پيشروانش مى‏خواهد كه مرد عمل باشند و چيزى را كه خود بدان ملتزم نيستند انجام آن را از مردم نخواهند .
و انهوا عن المنكر و تناهوا عنه فانما امرتم بالنهي بعد التناهي‏ . (32)
شما نهى از منكر و گناه كنيد و خود دست از آن بكشيد چون شما موظف هستيد كه اول خوددارى كنيد بعد، از مردم انتظار نافرمانى و گناه داشته باشيد و آنان را از ارتكاب معصيت‏بازبداريد .
اميرالمؤمنين (علیه السلام) خودسازى را منشا التزام‏ها و تعهدها دانسته چون بدون ترديد در اثر آلودگى نفس و ابتلاى به هوى و هوس است كه انسان پا روى مقررات و تعهدات مى‏گذارد و از عمل به وظيفه سرباز مى‏زند .
من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه . . . . (33)
هر آنكه خود را رهبر مردم قرار دهد بايد قبل از آموزش دادن ديگران خود را آموزش دهد و بايد تربيت عملى او قبل از تربيت زبانى باشد .
لزوم اطاعت از رهبر
چنانچه در مبحث نخستين خاطرنشان ساختيم حكومت‏براى جامعه بشرى ضرورى است و نشانه قدرت و عظمت هر حكومت در اين است كه مردم از رهبر و حاكم و زمامدار، اطاعت كنند و شنوايى داشته باشند و الا هرج و مرج و آشفتگى قطعى است . كلام على (علیه السلام) در اين زمينه چنين است:
و الامانة نظاما للامة و الطاعة تعظيما للامامة‏ . (34)
خداوند روح امانت و التزام و تعهد را سامانى براى هر ملت قرار داده و اطاعت و فرمانبردارى مردم را، نشان عظمت و شكوه رهبرى دانسته است .
و در سخنى ديگر، فرمود:
عليكم بطاعة من لا تعذرون بجهالته‏ . (35)
بر شما باد پيروى و اطاعت از كسى كه از جهل و ناآگاهى به دور است و در مخالفت او عذرى نداريد .
در بيان ديگر عدم اطاعت مردم از رهبر عاقل و باتدبير را منشا نابسامانى و آشفتگى امور، معرفى فرموده و صراحتا گفته است كه اطاعت و عمل به رهنمودهاى رهبر جامعه است كه تحول اساسى بوجود مى‏آورد در غيراينصورت هرگز انتظار اصلاح نبايد داشت .
على در پاسخ كسانى كه رهبرى او را با شيطنت و افسارگسيختگى خود، خدشه‏دار كرده و ضعف ايجاد مى‏كردند و با كمال وقاحت پيشواى جور و ستم، معاويه را با او مقايسه كرده و احيانا او را به سبب حسن تدبير و مشى سياسى‏اش مى‏ستودند، فرمود:
لله ابوهم و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فيها مقاما مني لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها انا ذا قد ذرفت على الستين و لكن لا راي لمن لا يطاع‏ . (36)
خداوند پدرشان را بيامرزد آيا احدى از ايشان در رهبرى جامعه و اداره جنگ و مديريت آن، ممارستش از من بيشتر و سابقه‏اش از من فزون‏تر است؟ ! من هنوز بيست‏سالم نشده بود كه وارد جنگ شدم و اكنون افزون بر شصت‏سال دارم، ولى كسى كه فرمانش را نمى‏برند و رهنمودش را آويزه گوش نمى‏كنند، راى و نظر او هر چند صائب، چه فايده‏اى دارد؟
اميرالمؤمنين در سخنى ديگر حدود مشورت و خيرخواهى مردم را براى رهبر، معين مى‏كند و توقعات و انتظارات را در چارچوبى مشخص مى‏نمايد و به صراحت مى‏فرمايد كه:
اين چنين نيست كه رهبر و امام امت‏بايد به سخن هر كسى عمل كند و برنامه‏اش را مطابق اشاره او تنظيم نمايد .
لك ان تشير علي و ارى فان عصيتك فاطعني‏ . (37)
تو مى‏توانى نظر بدهى و من نيز صاحب‏نظر هستم و در آن مى‏انديشم و اگر چنانچه فكر و راى تو را نپسنديدم و به نظر خود عمل كردم تو بايد از من اطاعت كنى و فرمان ببرى .
اين كلام مولى (علیه السلام) در سطحى بسيار بالا قرار دارد و بدين وسيله پاسخ بسيارى از اشخاص كه خود را خيرخواه و صاحب‏نظر مى‏دانند و راى خود را ابراز هم مى‏كنند، ولى چون رهبر و امام عادل و بر حق مسلمين راى و نظر او را صائب نديد و بدان عمل نكرد با وى به مخالفت‏برخاسته و كارشكنى مى‏كنند و خود عصيان كرده ديگران را نيز به گردنكشى وا مى‏دارند، به طور قاطع داده شده است . در خطبه غرايى ديگر كه در ابعاد مختلف رهبرى داد سخن داده و به رهبرى حق و پيشوايى صالح لزوم اطاعت از آن اشاره صريح دارد، چنين مى‏فرمايد:
ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل‏ . (38)
اى مردم! شايسته‏ترين انسان براى حكومت و زمامدارى نيرومندترين است پس اگر كسى پس از تصدى چنين انسانى، منحرف شود و آشوب و بلوا ايجاد كند، مورد نكوهش قرار مى‏گيرد و به صورتى توجيه مى‏شود و اگر به سر عقل نيامد با وى قتال مى‏شود تا آشوب و بلوا بخوابد .
در اينجا بحثهاى جالب ديگر پيرامون رهبرى و مختصات آن، قابل طرح است مثل: شورا، بيعت، ميزان آگاهى و كارشناسى، حسن تدبير و مديريت و بالاخره دو پهلو سخن نگفتن و چندين عنوان ديگر كه بحث پيرامون آنها را به فرصتى ديگر حوالت مى‏دهيم و از خداوند متعال هدايت و ارشاد مى‏طلبيم .

پانوشت‏ها :
1 - رضى، شريف، نهج‏البلاغه، خ 40، بند1 و 2 و 3 .
2 - رضى، سيد شريف، نهج‏البلاغه خ 40، بند 4 .
3 - نورى، يحيى جاهليت و اسلام، ص 656 .
4 - رضى، سيد شريف، نهج‏البلاغه، خ 88 .
5 - ارسنجانى، حسن، حاكميت دولتها، ص 63 .
6 - نهج‏البلاغه، بخش كلمات قصار، شماره 467 .
7 - همان، خ 116، بند 1 .
8 - همان، خ 29، بند 1 و 4 و 5 و 6 .
9 - همان، خ 180، بند 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 .
10 - همان، خ 164، بند 8 .
11 - همان، ن 62، بند 8 و 9 .
12 - نهج‏البلاغه، ن 32، بند 4 و ن 55، بند 4 .
13 - همان، ن 47، بند 7 .
14 - همان، خ 210، بند 6 و 7 .
15 - نهج‏البلاغه، ن 27، بند 16 .
16 - همان، ن 96، بند 1 و 2 .
17 - همان، خ 105، بند 10 .
18 - نهج‏البلاغه، خ 164، بند 5 و 6 .
19 - همان، خ 164، بند 5 و 6 .
20 - نهج‏البلاغه، خ 192، بند 4 و 5 .
21 - همان، خ 131، بند 5 و 6 و 7 .
22 - نهج‏البلاغه، خ 126، بند 1 .
23 - همان، ن 53، بند 50 و 87 و 71 و 72 .
24 - همان، خ 205، بند 3 .
25 - همان، خ 33، بند 1 و 2 .
26 - نهج‏البلاغه، ن 40، بند 1 .
27 - همان، خ 209، بند 4 .
28 - همان، ن 45، بند 14 و 15 .
29 - نهج‏البلاغه، قصار شماره 37، بند 1 و 2 .
30 - انقراض سلسله صفويه، دكتر لارنس لاكهارت، ص 44 .
31 - نهج‏البلاغه، خ 175، بند 6 .
32 - همان، خ 105، بند 12 .
33 - نهج‏البلاغه، كلمه قصار، شماره 73 .
34 - همان، قصار شماره 252، بند 5 .
35 - همان، قصار شماره 156 .
36 - نهج‏البلاغه، خ 27، بند 16 .
37 - همان، قصار شماره 321 .
38 - نهج‏البلاغه، خ 173، بند 1 و 2 .



منبع:پايگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مركز جهانى اطلاع رسانى آل البيت (عليهم السلام)




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط