1. برخورد امپراتوری روم با مسیحیان چگونه بود؟
در اولین دهههای ظهور مسیحیت، رومیان چندان توجهی به آن نداشتند؛ زیرا آن را فرقهای یهودی میدانستند، نه دینی جدید. در این دوره، مسیحیان بیشترین آزارها را از طرف یهودیان میدیدند؛ اما پس از تخریب معبد اورشلیم در سال 70 میلادی و آوارگی یهودیان، مسیحیت به تدریج، به عنوان دینی مستقل در امپراتوری روم مطرح شد.تعداد پیروان مسیحیت و نفوذ آن در گستره امپراتوری، به سرعت رو به افزایش گذاشت؛ زیرا مسیحیت برای به دست آوردن پیروانِ بیشتر تلاش میکرد؛ به علاوه، ادیان شرکآلودِ آن روزِ امپراتوری روم نیز به دلیل نداشتن شالودهی عقیدتی و عملی محکم، تاب ایستادگی در مقابل این دین را نداشتند.
به علت رواج و رشد مسیحیت، امپراتوری روم احساس خطر کرده، در صدد برخورد و مقابله با آن برآمد؛ از این رو به شکنجه و آزار مسیحیان پرداخت. این جفا و آزارها حدود دو قرن ادامه یافت. گاه به علت ضعف امپراتور با دلایل دیگر، آزارها و جفاها برای مدتی فروکش میکرد؛ اما با آمدن پادشاهی جدید و یا پیش آمدن شرایطی تازه، فشارها و شکنجهها دوباره شدت مییافت. مردمِ غیرمسیحی روم نیز در این آزار با عوامل دولتی همداستان بودند.
با توجه به اوضاع و شرایط آن روزِ امپراتوری روم، میتوان عللی برای این اقدام مردم و دولت روم برشمرد: از جمله اینکه با رشد مسیحیت، ادیان امپراتوری که پشتوانهی حکومت بودند رو به ضعف میرفتند؛ از اینرو، حکومت روم مسیحیت را تهدیدی برای ثبات خویش میدید. از طرفی مسیحیان هرگز در معابدی که مخصوص پرستش امپراتور بود، بخور نمیسوزاندند و مایل به انجام خدمت سربازی نبودند. اکثر جلسات مسیحیان، شبانه و در خفا تشکیل میشد که این نیز موجب تشدید ظن و بدبینی حکومت به آنها بود. یکی دیگر از این دلایل، شایعات فراوانی بود که در مورد مسیحیان در بین تودههای مردم رواج داشت و اتهاماتی چون زنای با محارم، آدمخواری و... را به آنان نسبت میداد. دلیل دیگر آن بود که مسیحیت موقعیت اقتصادی، اجتماعی و طبقاتی افرادی چون کاهنان، بتگران، فالگیران و... را به خطر انداخته بود و باعث شده بود تا آنان به دشمنی با این دین بپردازند. (1)
تا پیش از سال 250 میلادی آزارها و جفاها عمدتاً محلی، پراکنده، نامنظم و بیشتر ناشی از اقدام تودهی مردم بود تا سیاست مشخص دولت؛ اما از این تاریخ به بعد، آزار مسیحیان، سیاست خاص دولت بود و در نتیجه، صورتی گستردهتر و خشونتآمیزتر به خود گرفت. در این سال، پادشاه دسیوس فرمانی صادر کرد مبنی بر اینکه تمام مردم بایستی در برابر تمثال امپراتور قربانی تقدیم کنند و از مسئولان دولتی گواهینامهی انجام این کار را دریافت کنند. هر کس این گواهی را در دست نداشت، اعدام میشد. در اثر فشارها، عدهای از ترس، تسلیم شدند و عدهای نیز به مسئولان رومی رشوه دادند و بدون انجام قربانی گواهی را دریافت کردند؛ البته برخی از مسیحیان ثابت قدم در مقابل این آزارها ایستادند.
آخرین دورهی آزارها در سال 303 میلادی و در زمان سلطنت دیوکلتیانوس اتفاق افتاد. او دستور به مصادره امول کلیساها، ویران کردن نمازخانهها، اعدام اسقفها و کشیشانی که از تقدیم قربانی در برابر تمثال امپراتور سرباز میزدند و سوزاندن کتب مقدس مسیحیان داد. (2) این آزار و شکنجه هشت سال ادامه یافت تا اینکه در سال 311 میلادی گالریوس، امپراتور روم، فرمانی دربارهی تسامح مذهبی صادر کرد. (3) این فرمان پایانی بود بر دوران شکنجه و آزار مسیحیان.
2. از نگاه مسیحیان، در این دوره چه بدعتهایی پدید آمده است؟
در سدههای دوم و سوم میلادی، هنوز عقاید رسمی مسیحیت به صورت منظم و منسجمی شکل نیافته و مورد پذیرش عام قرار نگرفته بود. از طرف دیگر، گروندگان به مسیحیت یا سابقهای یهودی داشتند و یا از محیط فلسفی یونان آمده بودند. این افراد تمایل داشتند تا اندیشهها و باورهای محیط سابق خویش را وارد دیانت جدید کنند و بین این دو محیط، سازگاری ایجاد کنند. در نتیجه، این دوره شاهد منازعات اعتقادی فراوانی بود. به تدریج، یکی از این اندیشههای رقیب، قدرت یافت و در ادامهی تاریخِ کلیسا رهبری آن را به دست گرفت. این گروه خود را راستکیش (دارای اعتقاد درست) خواندند و سایر فرقهها و اندیشههای رقیب را بدعتگذار و مرتد دانستند. در روند مبارزات عقیدتی، راستکیشان به تدریج اصول عقاید خویش را تنظیم و تنسیق میکردند. این عقاید بعدها گسترش یافت و عقاید امروزین مسیحیت را شکل داد.شریعتگرایان
از همان ابتدا در مسیحیت بر سر اینکه آیا عمل به شریعتِ موسوی لازم است یا نه، اختلاف پدید آمد. قرن نخست با پیروزی نسبی جناح پولس که شریعت را منسوخ میدانستند - پایان یافت؛ اما این نزاع پایان نیافت و در قرون بعد هم جریان داشت. گروه مقابلِ اندیشهی پولس به «شریعتگرایان» معروفاند. آنان بر وحدت عددی خدا تأکید داشتند، عیسی (علیه السلام) را پسر خدا نمیدانستند و میگفتند عیسی (علیه السلام) پسر طبیعی یوسف بود و زمانی که روحالقدس به هنگام تعمید بر او آمد، به میزان معینی از الوهیت دست یافت. بر این اساس، انجیل متی را میپذیرفتند؛ ولی نوشتههای پولس را مردود میشماردند. آنان تأکید میکردند که همه مسیحیان، چه یهودی و چه غیریهودی، باید به شریعت موسوی عمل کنند و نجات، بدون عمل به شریعت ممکن نیست. (4)از میان شریعتگرایان، فرقه «ابیونیها» به وجود آمد. نزاع ابیونیها بیشتر الهیاتی بود. آنان عیسی (علیه السلام) را بزرگترین پیامبر خدا و همان مسیح منتظر میدانستند؛ اما هیچگونه الوهیتی برایش قائل نبودند و او را انسانی، مانند دیگر انسانها میشمردند؛ از همینرو پولس را - که میگفت عیسی (علیه السلام) پسر خداست - کافر میدانستند. (5)
گنوسیها
آنچه عقاید راستکیشانِ مسیحی را بیشتر تهدید میکرد، دیدگاههای فلسفی بود؛ زیرا تعداد مسیحیان غیریهودی بسیار بیشتر بود. در میان این غیریهودیان فیلسوفان بسیاری بودند که تمایل داشتند مسیحیت را با فلسفه بیامیزند.«گنوسیگری» یک جریان فکری - فلسفی بود که در اواسط قرن دوم میلادی به اوج خود رسید و مسیحیت را تحت تأثیر قرار داد. کلمهی گنوسی از واژه یونانی «Gnosis» به معنای معرفت و عرفان است. گنوسیها فرقههای متعددی بودند؛ اما اشتراکاتی آنان را به هم پیوند میداد. یکی از مهمترین ارکان اندیشهی گنوسی این بود که ماده و عالم مادی به کلی شر و پلید است؛ بر همین اساس، معتقد بودند این جهان را خدای بزرگ خلق نکرده است؛ زیرا خداوند شر و پلیدی نمیآفریند؛ بلکه این جهان را خدایی پایینتر است. از دیگر نتایج این اعتقاد این بود که جسم مسیح را نیز واقعی نمیدانستند و میگفتند او نه به غذا نیاز داشت و نه دچار رنج و عذاب میشد، در نتیجه گزارشهایی که در اناجیل و سایر نوشتهها دربارهی غذا خوردن و رنج کشیدنِ مسیح آمده است، همگی حاصل تصورِ ناقلان آن مطالب بوده است. آیین گنوسی راه نجات از پلیدی را دستیابی به معرفت میدانست؛ یعنی درک منشأ روح، وضع ناگوارش در این جهان و راه خروج از این وضع. (6)
از میان گروههای گنوسی، «مارکیونیها» پیروان بسیاری به دست آوردند. آنها «یهوه» خدای عهد قدیم را همان خدای پایینتر - که جهان ماده را خلق کرده است - میدانستند. (7)
آیین مانی
این مذهب را شخصی به همین نام پدید آورد. مانی در حدود سال 215 میلادی در ایران به دنیا آمد. مذهبی که او پدید آورد آمیزهای بود از عقاید زرتشتی، مسیحی و بودایی. نظام مانوی بر مفهوم ثنویت، آنگونه که در تعلیمات زرتشتی بیان شده است، مبتنی بود. او میگفت دو مملکت وجود دارد: مملکت نور و خیر، و دیگری ظلمت و شر. حاکم مملکتِ نور خدای خیر اعلی است و مملکتِ ظلم در حاکمیت شیطان و اجنه قرار دارد. این دو جهان، در تضاد ابدی هستند. شیطان به مملکت نور حمله کرد و پارههایی از نور انسانِ «اولی» را ربود. این شیطان بود که آدم و حوا را به وجود آورد؛ اما پارههایی از نورِ دزدیده شده را در آنها قرار داد. نجات و رستگاری در این است که نور موجود در انسان از اسارت بدن مادی آزاد شود. انبیای نظام مانوی یعنی آدم، نوح، ابراهیم، زرتشت، بودا، عیسی (علیه السلام)، پولس و مانی میتوانند به وسیلهی دادن شناخت به انسان، او را نجات داده و نورِ درون او را آزاد کنند. (8)مذهب مانی بر زهد و ریاضت تأکید بسیاری داشت، تا حدی که حتی غریزه جنسی را بد و شریر میانگاشت و در نتیجه، بیهمسری را برتر میدانست. امکان دارد ایجاد طبقه کشیشان در مسیحیت، به عنوان طبقهای جدا و مجزا از سایر ایمانداران، از تأثیرات این مذهب بوده باشد. (9)
مونارشیسم (10)
جریان دیگری که در این دوره به وجود آمد «مونارشیسم» بود. دغدغه مونارشیستها این بود که مبادا در اثر مسیحشناسی پولسی، که مسیح را همذات و پسر خدا میدانست، خدشهای به توحید و یگانگی خداوند وارد شود. در این گروه برای حفظ اندیشهی توحید و یگانگی خداوند، دو دیدگاه در مورد مسیح به وجود آمد:1. دستهای قائل شدند که مسیح یک انسان بود؛ ولی انسانی نیکو و مطیع خداوند. همین امر سبب شد که روح و کلمه خداوند در او ساکن شود. این دیدگاه به «فرزند خواندگی» معروف است.
2. دستهی دیگر، دیدگاه «وجهی» را پذیرفتند. آنان قائل بودند که خدا یگانه است؛ اما به سه صورت ظاهر شده است: در عهد قدیم به صورت «پدر»، در زمان عیسی (علیه السلام) به صورت «پسر» و هنگام صلیب به صورت «روحالقدس»؛ چنان که یک نفر میتواند پدر یک فرد، برادر شخصی دیگر و فرزند دیگری باشد. این عقیده به سابِلیوس منسوب است. (11)
شکلگیری اعتقاد نامه رسولان
برای ترسیم عقاید اصلی مسیحیت و مقابله با این اندیشههای غیر راستکیشانه، در بین سالهای 150- 175 میلادی اعتقادنامهای نوشته شد که شخص نوایمان باید آن را در هنگام تعمید تکرار میکرد. این اعتقادنامه به «اعتقادنامه رسولان» معروف شد. این اعتقادنامه به عنوان اصول اعتقادی مسیحی پذیرفته شد و هر کس سخنی مخالف با آن میگفت، بدعتگذار خوانده میشد. متن این اعتقادنامه به این شکل است:من اعتقاد دارم به خدای پدر قادر متعال و به عیسی مسیح، پسر یگانه او، خداوند ما که از روحالقدس و مریم عذرا تولد یافت.
او در عهد پیلاطس به صلیب آویخته شد و مدفون گشت، ولی روز سوم از میان مردگان قیام کرد و به آسمان صعود فرمود و اکنون در پیش پدر (سمت راست پدر) نشسته است و دوباره برای قضاوت دربارهی مردگان و زندگان باز خواهد گشت.
من ایمان دارم به روحالقدس، کلیسای مقدس، به غفران ذنوب و رستاخیز بدن مادی بعد از مرگ.
بعدها برای مقابله بیشتر با گنوسیها که خدا را خالق جهان مادی نمیدانستند، عبارت «صانع زمین و آسمان» را پس از «قادر متعال» افزوده شد. (12) نکته جالب توجه اینجاست که در این اعتقادنامه هنوز سخنی از تثلیث و الوهیت هر سه شخص پدر، پسر و روحالقدس نیست.
البته تمامی اختلافات این دوره اعتقادی نبود؛ برای مثال در اواسط قرن دوم در بارهی تاریخ برگزاری عید قیام (13) اختلاف پدید آمد. کلیسای مشرق معتقد بود که این مراسم باید در روز چهاردهم ماه نیسان، یعنی هم زمان با عید مسیح مطابق تقویم یهودی، برگزار شود، بدون توجه به اینکه مصادف با کدام روز هفته است؛ اما اسقف رم معتقد بود که عید قیام باید در اولین یکشنبه بعد از چهاردهم نیسان جشن گرفته شود و حتی در سال 190 بر سر این قضیه، کلیساهای آسیا را تکفیر کرد. این اختلاف همچنان ادامه داشت تا اینکه در سال 325 میلادی نظر کلیسای رم رسمیت یافت. (14) اختلافات این دوره منحصر در این موارد نیست و مناقشات دیگری نیز، همچون منازعه مونتانیها (15) و دوناتیستها (16) وجود داشت.
«پدران کلیسا» که بودند و نقش آنها در این دوره چه بود؟
در دوره آزار و جفا، مسیحیان از نظر فکری و اعتقادی باید با دو جریان مبارزه میکردند: یکی موج تهاجم خارجی که اندیشههای مسیحی را رد و مسیحیان را به اعمال ناشایست متهم میکرد و دیگری فرقهها و اندیشههای بدعتگذار گوناگونی که در درون مسیحیت ظهور میکردند.برای این مبارزه، ابتدا لازم بود عقاید راستکیشی مسیحی مشخص شود. بر این اساس، عدهای از مبلّغان و اندیشمندان بنام مسیحی به نگارش نامهها و نوشتههایی دست زدند و در آنها آموزهها و عقاید مسیحی را تبیین کردند. این اندیشمندان به آبای مسیحی یا پدران کلیسا (17) معروف شدند. این نویسندگان و عالمانِ از جایگاه خاصی در بین مسیحیان برخوردار بودند و نوشتههای آنان، هر چند هم رتبهی مطالب عهد جدید در نظر گرفته نمیشد؛ ولی نفوذ بسیاری در مسیحیان داشت. هرگاه عهد جدید برای پاسخ دادن به موضوعی کفایت نمیکرد، مردم به آثار این الهیدانان بزرگ کلیسا مراجعه میکردند. جایگاه و نقش آبای کلیسا در تمام تاریخ مسیحیت تا به امروز حفظ شده است.
این افراد نسبت به نویسندگان عهد جدید رویکرد الهیاتیتری دارند و اولین جمعبندیهای اعتقادی را میتوان در آثار آنان مشاهده کرد؛ یعنی پرسشهایی را که نویسندگان عهد جدید بیپاسخ گذارده بودند، به روش خود پاسخ دادند و دربارهی ساختار اعتقادیشان به تفکر پرداختند. (18) پدران کلیسا، آثار خود را خطاب به مقامات حکومتی روم یا بدعتگذاران مینوشتند تا با روشن کردن عقاید درست دربارهی مسیحیت، از موجودیت آن دفاع کنند.
این مدافعان اولیهی مسیحیت را بر اساس نوشتههایشان میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
1. دستهای که خود را وقف دفاع از مسیحیت در برابر دشمنان خارجی میکردند و به اتهاماتی از قبیلِ الحاد، آدمخواری، زنای با محارم، تنبلی و اعمال ضداجتماعی - که به مسیحیان وارد میشد - پاسخ میدادند. این گروه به «آپولوژیستها» (19) یا «مدافعهنویسان» معروفاند. (20)
ایشان همچنین تلاش میکردند تا برتری مسیحیت را نسبت به ادیان و مکاتب فکری آن زمان نشان دهند. این افراد که عموماً پیش از مسیحی شدن، در فلسفه یونان تحصیل کرده بودند، در نوشتههای خود از فلسفه استفاده بسیار میکردند و نوشتههایشان بیشتر رنگ و بوی فلسفه داشت تا الهیات. آنان سعی میکردند تا مسیحیت را در مقابل سایر فلسفههای یونانی، برترین فلسفه معرفی کنند. (21) از معروفترین مدافعهنویسان میتوان به یوستین شهید (100-165 م) و ترتولیان (160-220 م) اشاره کرد. یوستین از پدر ومادری غیرمسیحی به دنیا آمد. او که پیش از گرویدن به مسیحیت، فلسفههای مختلفی چون فلسفه رواقی، ایدئالیسم افلاطون، افکار ارسطو و فلسفه عددی فیثاغورث را آموخته بود، تلاش داشت تا انجیل را با فلسفه یونانی پیوند دهد. ترتولیان نیز در کارتاژ و در خانوادهای غیرمسیحی به دنیا آمد و در دهه سوم زندگیاش به مسیحیت گروید. او کسی است که برای اولین بار واژهی «تثلیث» را به کار برد. (22)
2. گروه دوم که به «جدلیون» شهرت دارند، به مقابله با فرقههای درون مسیحیت پرداختند. آنها از مسیحیت در برابر گروهها و افرادی که خود را مسیحی واقعی میخواندند؛ اما اعتقادات و افکاری داشتند که به نظر این نویسندگان انحراف از مسیحیتِ راستکیش بود، دفاع میکردند. (23) یکی از معروفترین شخصیتهای این گروه ایرنئوس (130-200م) است که کتابِ علیه بدعتها را در رد تعالیم گنوسی نوشت. ایرنئوس آموزهی «جانشینی رسولان» را در لزوم تبعیت از اسقف رم مطرح کرد. بیشک، این نظریه نقشی تعیین کننده در تاریخ مسیحیت داشت.
از آثار فعالیتهای آبای کلیسا میتوان به این موارد اشاره کرد:
الف) جاافتادن تدریجی نظریهی حجیت داشتن کلیسایی که سلسله مراتب اسقفهای آن به رسولان و مسیح میرسید. مهمترین مسئلهای که این متکلمان برای تبیین عقاید درست مسیحی با آن مواجه بودند، این مسئله بود که سخن کدام گروه حجیت دارد و میتواند تعیین کنندهی اعتقادات و اعمال صحیح باشد. این نویسندگان ادعا کردند که مسیح شخص پطرس را به ریاست کلیسا نصب کرده است و برای اثبات این مدعا به متن معروف «نص پطرس» تمسک میکردند: «و به تو میگویم که تو پطرس [صخره] هستی و من بر این صخره کلیسای خود را بنا میکنم». (24) ادعای آنان این بود که پطرس، اولین اسقف رم را نصب کرد و او اسقف بعدی را و این سلسله همینطور ادامه یافته است؛ بنابراین سخنِ اسقف رم بر همگان حجت است. این آموزه به آموزهی «جانشینی رسولان» معروف است. (25)
ب) منزوی شدن گروهها و افرادی که از نظر مسیحیتِ حاکم، بدعتگذار خوانده میشدند؛ مانند گنوسیها، ابیونیها و مانند اینها. این امر باعث شد تا نظرات این گروهها از جریان اصلی تفکر مسیحی حذف شود؛ حال آنکه بر اساس اطلاعاتی که از این گروهها در دست داریم به نظر میرسد که عقاید برخی از این گروهها، مانند ابیونیها، به مسیحیت عیسوی نزدیکتر بوده است.
ج) شکل گرفتن متون مقدس قانونی: از آنجا که تا آن زمان هیچ کتابی رسماً به عنوان کتاب مقدس مسیحی معرفی نشده بود، این مطلب مورد توجه قرار گرفت که نوشتههایی که باید جزو کتاب مقدس دانسته شود، تعیین گردد. تعیین نهایی 27 کتابِ موجود در عهد جدید، تا حدود اواخر قرن چهارم به طول انجامید.
د) مراسم و آیینهای کلیسایی شکلی خاص به خود گرفت. در این دوره بر مقام اسقف تأکید بسیاری شد. این تأکید سبب شد تا اسقف - که اقتدار خود را از سلسله جانشینان رسولان اخذ میکرد - واسطهی فیض الهی دانسته شود؛ یعنی خداوند، فیض خود را از طریق او به مردم منتقل میکند. تأکید بر قداست مقام اسقف، باعث شکلگیری اعتقاد به تمایز مقامات کلیسا از سایر مردم شد. عشای ربانی و غسل تعمید، تنها در صورتی صحیح بود که توسط اسقف یا کشیشی معتبر برگزار شود و به تدریج، برتری و قداست مقام اسقف در مقایسه با سایر مؤمنان تبدیل به امری مسلّم و بدیهی گشت. (26)
مراکز مهم مسیحی در این دوره کدام شهرها بودند؟
در این دوره - که در تاریخِ الهیات مسیحی، هم زمان با دورهی آبای کلیسا است (27)- سه منطقهی اسکندریه، انطاکیه (منطقه کاپادوکیه) و کارتاژ، مراکز مهم بحثهای الهیاتی بودند. دو منطقه اول به یونانی و سومی به لاتینی صحبت میکردند. (28) گاهی بر اساس زبان، پدران کلیسا را به دو دستهی آبای یونانی زبان و آبای لاتینی زبان تقسیم میکنند.اسکندریه:
این شهر، امروزه در کشور مصر و در ساحل مدیترانه قرار دارد. اسکندریه طی چند قرن، از مراکز مهم فرهنگ یونانی بود و گروههای فکری مختلفی، از جمله یهودیان و گنوسیها در این شهر، حضوری پررنگ داشتند. قرن سوم میلادی روزهای اوج اسکندریه از لحاظ فرهنگی و فلسفی بود. مسیحیانِ اسکندریه نیز در مدارس فیلسوفان یونانی حاضر میشدند. شکل خاص الهیات مسیحی در این شهر، نشان دهندهی پیوند آن با سنت افلاطونی است. پیروان مکتب اسکندریه به دنبال آن بودند که با استفاده از فلسفه، تبیینی نظاممند و منسجم از مسیحیت ارائه دهند. از مهمترین اندیشههای این مکتب میتوان به تفسیر تمثیلی کتاب مقدس اشاره کرد. این تفسیر بر این عقیده مبتنی است که کتاب مقدس دارای چند معنا است: معنای ظاهری و تاریخی، معنای معنوی و اخلاقی که مخفی است، و معنای بنیادین و عمیق روحانی که فقط مسیحیانِ روحانیتر، قادر به درک آن هستند. از مهمترین آبای اسکندرانی میتوان به اُریجن (185-254م) و کِلِمنت اسکندرانی (150-215م) اشاره کرد. (29)انطاکیه:
این شهر در منطقهای به نام کاپادوکیا - واقع در ترکیه امروزی قرار دارد. مسیحیت در دورههای نخستین، حضوری نیرومند در مناطق شرق مدیترانه داشت و انطاکیه خیلی زود به یکی از مراکز اصلی تفکر مسیحی تبدیل شد. این شهر، همانند اسکندریه، در مورد مسیحشناسی و تفسیر کتاب مقدس رویکردهای خاص داشت. (30) دوران اوج این منطقه، قرن چهارم بود که به مهمترین مرکز الهیات مسیحی به زبان یونانی تبدیل شد و اسکندریه را پشت سر گذاشت. مهمترین متفکران این حوزهی فکری بازیلوس قیصریهای، گرگوریوس نازیانزوسی و گرگوریوس نیسایی بودند.کارتاژ:
این منطقه در شمال افریقا، درکنارهی خلیج تونس قرار دارد. در دوره باستان، کارتاژ منطقهای قدرتمند و از نظر سیاسی رقیب روم محسوب میشد؛ اما در این زمان مستعمره روم بود. دو منطقهی اول در شرق امپراتوری قرار داشتند؛ اما کارتاژ در غرب بود و به زبان لاتینی صحبت میکرد. الهیات مسیحی لاتینی زبان، از الهیات یونانی زبان متأخرتر است و علت اصلی آن این است که متون اصلی عهد جدید به یونانی بودند و در نتیجه، نخستین تأملات الهیاتی در محیط یونانی پدید آمدند. عصر شکوفایی الهیات لاتینی از قرن سوم شروع شد و اولین متفکر بزرگ آن تِرتولیان بود. عالمان لاتینی زبان بیشتر به مسائل عملی مربوط به سازمان و رهبری کلیسا توجه داشتند و کمتر به مسائل الهیاتی - که بیشتر در شرق رونق داشت - توجه داشتند.البته اشاره به این سه منطقه بدان معنا نیست که سایر شهرها فاقد اهمیت بودند. در اورشلیم، رم، قسطنطنیه و میلان نیز الهیات مسیحی رواج داشت؛ هر چند، هیچ کدام اهمیتی مشابه رقبای خود نداشتند. (31)
پینوشتها:
1. ارل کرنز؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ؛ ص 64-66.
2. جان ناس؛ تاریخ جامع ادیان؛ ص 632.
3. ویل دورانت؛ تاریخ تمدن؛ ج3، ص 761.
4. ارل کرنز؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ؛ ص 71.
5. جُوان اُگریدی؛ مسیحیت و بدعتها؛ ص 43.
6. همان، ص 55/ و. م. میلر؛ تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران؛ ص 187.
7. عبدالرحیم سلیمانی؛ مسیحیت؛ ص 110.
8. جُوان اُگریدی: مسیحیت و بدعتها؛ فصل 7.
9. ارل کرنز؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ؛ ص 75.
10. Monarchianism؛ مونارکیانیزم نیز نوشته میشود.
11. عبدالرحیم سلیمانی؛ مسیحیت؛ ص 111.
12. جان ناس؛ تاریخ جامع ادیان؛ ص 630.
13. Easter؛ به آن عید پاک نیز میگویند. مراسمی که مسیحیان برای یادبود رستاخیز مسیح (زنده شدن پس از صلیب) برگزار میکنند.
14. ارل کرنز؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ؛ ص 78.
15. Montanists.
16. Donatists.
17. Church Fathers.
18. محمد ایلخانی؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص 6-25.
19. نوشتههای ایشان به رسالات دفاعی (Apology) معروف است؛ لذا ایشان را Apologist مینامند.
20. عبدالرحیم سلیمانی؛ مسیحیت؛ ص 116.
21. ارل کرنز؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ؛ ص 81.
22. همان/ الیستر مکگراث؛ درسنامه الاهیات مسیحی، ص 39.
23. عبدالرحیم سلیمانی؛ مسیحیت؛ ص 117.
24. متی، 18:16.
25. عبدالرحیم سلیمانی؛ مسیحیت؛ ص 115.
26. ارل کرنز؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ؛ ص 95.
27. در تقسیمبندی دورههای الهیات مسیحی، فاصله بین سال 100 تا 500 میلادی را دوره آبادی کلیسا مینامند.
28. الیستر مکگراث؛ درسنامه الاهیات مسیحی؛ ص 29.
29.محمد ایلخانی؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص 151/ ارل کرنز؛ سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ؛ ص 86.
30. الیستر مکگراث؛ درسنامه الهیات مسیحی؛ ص 31.
31. همان، ص 32.
حقانی فضل، محمد، (1393)، تاریخ مسیحیت از دین عیسی (ع) تا دین روم (جلد اول)، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول