نویسنده:جیمز هوور
مترجم:سید مرتضى مفید نژاد
منبع:رسالت/6322
مترجم:سید مرتضى مفید نژاد
منبع:رسالت/6322
اشاره : این مقاله ابتدا به عنوان نوشتارى در جلسه گفتگوى میان مسیحیان شاخه منونى )Mennonite( شمال آمریکا و شیعیان ایرانى با موضوع وحى که در روزهاى 15 و 16 فوریه سال 2004 میلادى توسط موسسه آموزش و تحقیقات امام خمینى قم برگزار شد، ارائه گردید. جیمز رایمر )James Reimer( از مرکز الهیات منونى تورنتو کانادا در نظر دارد تمام جزئیات این جلسه را در زمان مقتضى به چاپ برساند. نویسنده به دنبال توضیح این است که چطور مىشود دشواریها در راه تفاهم متقابل میان معتقدات مسیحى و اسلامى به خدا را تا شیوههاى متفاوت رهیافت به آموزههاى الهى در این عرصه، ردیابى کرد. هوور نشان مىدهد که مسلمانان و مسیحیان به رغم اعتقادات متفاوتى که به خدا دارند، ممکن است در تلاشهاى خود براى درک و پرستش خدائى واحد، به تعدادى از معیارهاى ساختارى یکسان قائل باشند.اما هرچند این تلاش براى تقریب و ایجاد یک فهم مشترک میان مسیحیان و مسلمانان گام مثبتى به نظر مى رسد اما توجیهات نویسنده قادر نیست ایرادات انحرافى در مشکله تثلیث را بپوشاند . در نهایت باید تاکید کرد هر چند برخى موضوعات مطروحه در این مقاله به هیچ وجه مبتنى بر منویات روزنامه نیست اما مى تواند گام خوبى در آغاز گفتگوها بین اسلام و مسیحیت تلقى شود .
اختلاف نظرات میان مسلمانان و مسیحیان در باره خدا اغلب منجر به بنبستى از عدم تفاهم و درماندگى دوطرف مىشود.
در این نوشتار، من ریشههاى این درماندگى را در طرق متفاوت تلقى مکاتب اسلامى و مسیحى از وحى الهى در موضوعات مربوط به معتقدات الهیاتى و بعد از آن در محتواهاى متمایز آموزههاى این دو دین جستجو مىکنم.
بویژه اینکه در ادامه خواهیم دید که معتقدات مسیحى به تثلیث به واسطه استدلال غیرمستقیم به ظهور خدا و اقدامات نجات بخش او در عیسى مسیح بروز مىکند، در حالى که فقه اسلامى معمولا اعتقاد به خدا را از حقایق قائم به ذات و مطلق استنتاج کرده و بعد تائید این اعتقاد را در آموزههاى قرآنى مىیابد.
به رغم این تفاوتها، مسیحیان و مسلمانان در اعتقادى محکم به وحدانیت خدا اتفاق نظر دارند. با توجه به این موضوع، من همچنین در این نوشتار بررسى خواهم کرد که یگانگى خدا در معتقدات مسیحى و اسلامى چه معنایى داشته و به تعدادى از شباهتهاى ساختارى میان آن دو اشاره خواهم کرد.
این کار اقدامى در راستاى الهیات تطبیقى بوده و امیدوارم باعث شود مسیحیان و مسلمانان با استفاده از آن به درکى عمیقتر هم درباره شباهتها و هم درباره تفاوتها میان اعتقادات خود به خدا نایل شوند.
همانطور که در جریان این بحث آشکار خواهد شد، دغدغه من بهطور اخص این است که منطق اعتقاد تثلیثى را با توجه به مخالفت مسلمانان با آن، ، روشن سازم. من این بحث را ابتدا با توضیحى در باره اعتقاد اسلامى به توحید آغاز و سپس در ادامه به تعبیر مسیحیان از تثلیث خواهم پرداخت.
مطهرى اولین جنبه یا سطح از توحید را توحید ذاتى معرفى مىکند، یعنى یگانگى خدا در ذات. این بدان معنا است که ذات خدا ساده است، مرکب نیست و فرع ندارد. براى اثبات توحید ذاتی، این استدلال منطقى صورت مىگیرد که نمىشود خدا داراى اجزاء باشد چون در آن صورت به عاملى نیاز خواهد بود که آن اجزاء در کنار هم قرار گیرند. توحید ذاتی، به علاوه موضوع سادگى خدا به این اشاره دارد که ذات خدا و صفات او با صفات مخلوقات قابل مقایسه نیست و هیچ شباهتى با آنها ندارد. اعتقاد مذکور علاوه بر بحثهاى منطقی، با این آیه قرآن هم پشتیبانى مىگردد که: هیچ چیز مانند او نیست (قرآن: سوره 42 آیه 11) مطهرى اظهار مىدارد که تمام مسلمانان این سطح از توحید یعنى توحید ذاتى را متفقا قبول دارند.
به گفته مطهری، سطح دوم توحید، توحید صفاتى است یعنى یگانگى صفات خدا از جمله در حیات، علم، قدرت، گویایى و شنوایى و غیره. ماهیت صفات خدا در مکتب اسلامى محل بحث بوده است. علماى معتزله چنان با مربوط دانستن صفات خدا به ذات او به سادگى و یگانگى عددى خدا قائلند که مخالفانشان آنها را متهم مىکنند که اصلا صفات خدا را قبول ندارند.
به عبارت دیگر، پیروان معتزله صفات خدا را چیزى بیش از نامهاى مختلف براى یک ذات الهى واحد نمىدانند. از سوى دیگر، علماى اشعرى تائید مىکنند که خدا صفات واقعى و ابدى و ازلى دارد. اما، این نظر یک تکثر ماهوى در بحث بر سر وجود خدا وارد مىکند. صفات واقعى و جاودانى خدا چطور در سادگى ذات او مىگنجد؟ پاسخ سنتى اشعریون این است که صفات خدا عین خدا نیست و با این حال چیزى جز خدا نیست. پس، مثلا صفت قدرت خدا عین خدا نیست، ولى با این وجود قدرت خدا چیزى جز خدا نیست. این نظریه جواب منطقىاى براى مسئله مذکور به دست نمىدهد. بلکه به سادگى مىتوان گفت براى آنچه که مىتوان راجع به خدا گفت مرزهاى گفتارى وضع کرده و این سوال را بى پاسخ مىگذارد که: صفات خدا چطور در ذات خدا وجود دارد؟
فیلسوف ابن سینا (ابوعلى سینا، وفات 1037/428) رهیافتى حدودا متفاوت از این درباره توحید صفاتى ارائه مىکند، گرچه این رهیافت تا حدودى به نظرات مطهرى نزدیک است. از نظر ابن سینا صفات خدا لزوما با ذات او همزیستى دارد به نحوى که ذات خدا بى آنکه به سادگى مطلق خدا لطمه بزند، نمایانگر صفات مختلف است. (به اعتقاد وی) ما به هنگام سخن گفتن از خدا، به سادگى نمىتوانیم خدا را بدون صفاتش فرض کنیم یا برعکس نمىتوانیم صفات خدا را بدون خدا در نظر بگیریم. (یعنی) این دو از هم جدایى ناپذیرند. مطهرى اشاعره را متهم مىکند که با اعتقادشان به صفات واقعى خدا، توحید صفاتى را نقض مىکنند و در اینجا به نظر مىرسد به موضع ابن سینا نزدیک مىشود. او اظهار مىدارد: “[صفات الهی] عین ذات است، بدین معنا که ذات الهى به گونه است که صفات اساس آن است، یا به گونه است که نمایانگر این صفات است.” (4)
سطح سوم توحید، توحید افعالى است، یعنى بىهمتایى افعال خدا. در نظر اشعریون، این توحید، بدان معنا است که خدا تنها فاعل و خالق جهان هستى است. خدا در کار خلق موجودات شریک ندارد، و همه چیز را او تعیین و مقدر مىکند تا حدى که انسان هیچ اختیارى ندارد. هر چند اشاعره با سخن گفتن از کسب اعمال بشرى به دنبال ثبوت مسئولیت انسان هستند، اما از نظر آنها انسانها عامل و یا خالق رفتار خود نیستند.
بر خلاف اشعرى ها، پیروان معتزله اظهار مىدارند که انسانها در واقع خالق اعمال خود هستند. از آنجا که انسانها خالق اعمال خود هستند، مىشود آنها را به خاطر انجام اعمال بدشان باز خواست کرد و خدا هم قرار است انسانها را به خاطر اعمال بدشان مجازات کند. اما از نظر اشعریون خدا تابع استانداردهاى بشرى قضاى کیفرى نیست. آنها مىگویند اعتقاد معتزله، حق اختصاصى و انحصارى خدا براى خلقت را نقض کرده و آنرا رد مىکنند. در اینجا مطهرى بر علیه معتزله از اشاعره جانبدارى مىکند. اما، او همچنین آزادى (عمل) بشر را تائید مىکند، اما به مفهومى همجهت با اراده تام و غالب خدا، و وابستگى کامل انسان به خدا براى وجود خود. احتمالا او عامل بشرى را نوعى علیت ثانوى قلمداد مىکند. این احتمال با دید فلسفى کلى وى سازگارى دارد. اکنون به سطح چهارم توحید مىرسیم. این سطح، توحید عبادى نام دارد.
یعنى عبادت مختص خدا است. هیچ چیز را نباید بندگى و پرستش کرد الا خالق یگانه و بىهمتا را. پرستش موجودات دیگر قرار دادن شریک براى خدا و شرک است. اصلاح طلبان مسلمان که خواستار رهیافت اسلامى مشترکى براى زندگى برگرفته از یگانگى خداى واحد هستند بر این سطح از توحید تاکید دارند. مطهرى اظهار مىدارد که مسلمانان در این سطح از توحید با هم اتفاق نظر دارند، گرچه خاطرنشان مىسازد که وهابیون بسیارى از اعتقادات مشترک اسلامی، مانند استعانت از پیامبران و امامان را رد مىکنند. به عبارت دیگر تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند که پرستش باید فقط مختص خدا باشد اما بر سر اینکه برخى کارها این وظیفه را نقض کرده و یا به انجام مىرساند با هم اختلاف نظر دارند.
قفه کلامى اسلامى نیز به دنبال اساس قرار دادن بنیانى جهانى است. در کلام اسلامى کار مانند یک فقه طبیعى شروع مىشود که وجود خدا، یگانگى خدا، صفات خدا و نیاز بشر به پیامبران را از مشخصههاى مسلم عالم نتیجه مىگیرد. بعد اعتقاداتى که از این طریق حاصل شده بخشى از بدنه الهیاتى مىشود که “عقلیات” نام دارد، یعنى چیزهایى که غیر از وحى به طور منطقى شناخته شده هستند. محتواى عقلیات با مکاشفه اختلاف اساسى ندارد، و درواقع ما در قرآن و سنت پیامبر تاکید قوىاى بر روى لزوم وجود پیامبران و یگانگى و صفات خدا مىیابیم. اما با این وجود، استدلال آوردن از طبیعت جهان، اساسى کافى براى شناخت این اعتقادات بوده و باعث مىشود ما به نیاز خود به پیامبران و سنت نازل شدهاى (نقل) که آوردهاند پى ببریم. پس این سنت نازل شده عقلیات را تائید کرده و در مورد ماموریت پیامبران و حیات پس از مرگ که در باره نمىتوان به گونه دیگرى استباط کرد، اطلاعاتى موکول به تاریخ به دست مىدهد. (5) البته همه مسلمانان جاسازى کردن وحى قرآنى در چارچوب الهیات منطق گرا را قبول ندارند. اهل سنت به طور مشخص مستثنى هستند و صوفیانى چون ابنعربى براى نیل به شناخت خدا نقش بارزى به طریقت عرفانى و قوه تخیل (خیال) قایل هستند.
بعلاوه مسلمانان معمولا قبول دارند که صفات بشرى خدا که در قرآن آمده را فقط مىتوان از طریق وحى شناخت. اینها شامل “جلوس” (استوی) خدا بر عرش (قرآن: سوره 20 آیه 5، سوره 25 آیه 59) و “ دو دست” خدا (قرآن، سوره 38 آیه 75) مىشود. بنابراین در تفکر اسلامى میان آنچه که منطقى است از یک سو و آنچه که وحى و الهام شده از سوى دیگر کشمکش وجود دارد. من فکر مىکنم ایرادى ندارد اگر بگوییم بیشتر مسلمانان معتقدند که اعتقاد به وجود، یگانگى و صفات خدا و نیاز بشر به پیامبران باید جداى از تجربه عرفانى یا مکاشفه ویژهاى که در کتابهاى نازل شده، به پیامبران خدا عطا شده، باید براى انسانهاى منطقى (هم) روشن و آشکار باشد.
احتمالا از این هم بدتر براى مسیحیان، آیاتى قرآنى است که تکذیب مىکنند عیسى پسر خدا است و به ما مىگویند خدا را سه تا نخوانیم. مثلا در سوره چهارم، مىیابیم:”اى اهل کتاب ... همانا مسیح، عیسى پسر مریم، پیامبر خدا و کلمه اوست... نگویید [خدا] سه است. [ازاین گفته] بازایستید! که براى شما بهتر است. جز این نیست که الله خداى یکتاست، پاک و منزه است از اینکه او را فرزندى باشد.” (قرآن: سوره 4 آیه 171 همچنین رجوع کنید به سوره 2 آیه 116، سوره 5 آیه 72 سوره، 5 آیه 75، سوره 5 آیه 116، سوره 9 آیه 30) مسیحیان معمولا پسر خدا بودن عیسى را به شیوه دنیوىاى که مسلمانان اغلب تصور مىکنند درک نمىکنند بلکه این عنوان، استعارهاى است که به عمق رابطه در درون خداى یکتا اشاره دارد. مسیحیان به راحتى با رد چند خدایى در قرآن هم عقیدهاند، و بىدرنگ قبول مىکنند که ما نباید از سه خدا سخن بگوییم. نکته مهم در اینجا این است که قرائت مسیحیان از قرآن لزوما رد اعتقاد مسیحى به تثلیث نیست. میسیحان در دفاع از دیدگاه خود مىخواهند از قرائتهاى بازتعبیرى مسلمانان از کتب [الهی] طفره بروند. همانطورى که در بالا گفته شد، مسیحیان استدلال مىآورند که قرآن مستقیما به اعتقاد اصیل تثلیثى نمىپردازد و اینکه اصطلاحات جنجال برانگیزى مانند فرزندى [خدا] را باید متفاوت از تعبیر همیشگى مسلمانان فهمید. این استراتژىها ارزش آنرا دارند که به خاطرشان هم مسیحیان و هم مسلمانان را مجبور کنیم به سوى درک پالایش شده ترى از کتب [الهی] بروند. اما بازتعبیر کتب [الهی] هم نمىتواند آنچه را که مشکل بنیادى مسلمانان است پاسخ بدهد، یعنى این مسئله منطقى که چطور مىشود خداى یکتا به صورت پدر، پسر و روحالقدس سه تا باشد؟ مع هذا، این واقعیت که مسیحیان عمیقا درگیر استخراج و تفسیر معانى کتب مقدس در موضوعات الهیاتى هستند مىتواند سرنخ به مسلمانان بدهد که علت اختلافاتشان با مسیحیان بر سر اعتقاد به خدا در کجا است.
مقدمه(2)
شاید بتوان گفت که اعتقاد به خدا یکى از دشوارترین موضوعات در گفتگوى میان مسیحیان و مسلمانان است. اعتقاد مسحیان به تثلیث، یا یگانگى ثلاثه خدا، معمولا از نظر مسلمانان غیرمنطقى و ناحق است، در حالى که اعتقاد مسلمان به توحید در نظر بسیارى از مسیحیان ناقص مىنماید، چون شامل مسیح نمىشود.اختلاف نظرات میان مسلمانان و مسیحیان در باره خدا اغلب منجر به بنبستى از عدم تفاهم و درماندگى دوطرف مىشود.
در این نوشتار، من ریشههاى این درماندگى را در طرق متفاوت تلقى مکاتب اسلامى و مسیحى از وحى الهى در موضوعات مربوط به معتقدات الهیاتى و بعد از آن در محتواهاى متمایز آموزههاى این دو دین جستجو مىکنم.
بویژه اینکه در ادامه خواهیم دید که معتقدات مسیحى به تثلیث به واسطه استدلال غیرمستقیم به ظهور خدا و اقدامات نجات بخش او در عیسى مسیح بروز مىکند، در حالى که فقه اسلامى معمولا اعتقاد به خدا را از حقایق قائم به ذات و مطلق استنتاج کرده و بعد تائید این اعتقاد را در آموزههاى قرآنى مىیابد.
به رغم این تفاوتها، مسیحیان و مسلمانان در اعتقادى محکم به وحدانیت خدا اتفاق نظر دارند. با توجه به این موضوع، من همچنین در این نوشتار بررسى خواهم کرد که یگانگى خدا در معتقدات مسیحى و اسلامى چه معنایى داشته و به تعدادى از شباهتهاى ساختارى میان آن دو اشاره خواهم کرد.
این کار اقدامى در راستاى الهیات تطبیقى بوده و امیدوارم باعث شود مسیحیان و مسلمانان با استفاده از آن به درکى عمیقتر هم درباره شباهتها و هم درباره تفاوتها میان اعتقادات خود به خدا نایل شوند.
همانطور که در جریان این بحث آشکار خواهد شد، دغدغه من بهطور اخص این است که منطق اعتقاد تثلیثى را با توجه به مخالفت مسلمانان با آن، ، روشن سازم. من این بحث را ابتدا با توضیحى در باره اعتقاد اسلامى به توحید آغاز و سپس در ادامه به تعبیر مسیحیان از تثلیث خواهم پرداخت.
اعتقاد اسلامى به توحید
هم در مکتب شیعى و هم در مکتب سنى دین اسلام، چهار سطح یا جنبه از توحید یافت مىشود. توضیحات من درباره این سطوح برگرفته و تا حدودى بسط یافته از بررسى اجمالى توحید در فقه کلامى عالم شیعى مرتضى مطهرى (وفات: 1979) است که اخیرا به انگلیسى ترجمه شده است.(3)مطهرى اولین جنبه یا سطح از توحید را توحید ذاتى معرفى مىکند، یعنى یگانگى خدا در ذات. این بدان معنا است که ذات خدا ساده است، مرکب نیست و فرع ندارد. براى اثبات توحید ذاتی، این استدلال منطقى صورت مىگیرد که نمىشود خدا داراى اجزاء باشد چون در آن صورت به عاملى نیاز خواهد بود که آن اجزاء در کنار هم قرار گیرند. توحید ذاتی، به علاوه موضوع سادگى خدا به این اشاره دارد که ذات خدا و صفات او با صفات مخلوقات قابل مقایسه نیست و هیچ شباهتى با آنها ندارد. اعتقاد مذکور علاوه بر بحثهاى منطقی، با این آیه قرآن هم پشتیبانى مىگردد که: هیچ چیز مانند او نیست (قرآن: سوره 42 آیه 11) مطهرى اظهار مىدارد که تمام مسلمانان این سطح از توحید یعنى توحید ذاتى را متفقا قبول دارند.
به گفته مطهری، سطح دوم توحید، توحید صفاتى است یعنى یگانگى صفات خدا از جمله در حیات، علم، قدرت، گویایى و شنوایى و غیره. ماهیت صفات خدا در مکتب اسلامى محل بحث بوده است. علماى معتزله چنان با مربوط دانستن صفات خدا به ذات او به سادگى و یگانگى عددى خدا قائلند که مخالفانشان آنها را متهم مىکنند که اصلا صفات خدا را قبول ندارند.
به عبارت دیگر، پیروان معتزله صفات خدا را چیزى بیش از نامهاى مختلف براى یک ذات الهى واحد نمىدانند. از سوى دیگر، علماى اشعرى تائید مىکنند که خدا صفات واقعى و ابدى و ازلى دارد. اما، این نظر یک تکثر ماهوى در بحث بر سر وجود خدا وارد مىکند. صفات واقعى و جاودانى خدا چطور در سادگى ذات او مىگنجد؟ پاسخ سنتى اشعریون این است که صفات خدا عین خدا نیست و با این حال چیزى جز خدا نیست. پس، مثلا صفت قدرت خدا عین خدا نیست، ولى با این وجود قدرت خدا چیزى جز خدا نیست. این نظریه جواب منطقىاى براى مسئله مذکور به دست نمىدهد. بلکه به سادگى مىتوان گفت براى آنچه که مىتوان راجع به خدا گفت مرزهاى گفتارى وضع کرده و این سوال را بى پاسخ مىگذارد که: صفات خدا چطور در ذات خدا وجود دارد؟
فیلسوف ابن سینا (ابوعلى سینا، وفات 1037/428) رهیافتى حدودا متفاوت از این درباره توحید صفاتى ارائه مىکند، گرچه این رهیافت تا حدودى به نظرات مطهرى نزدیک است. از نظر ابن سینا صفات خدا لزوما با ذات او همزیستى دارد به نحوى که ذات خدا بى آنکه به سادگى مطلق خدا لطمه بزند، نمایانگر صفات مختلف است. (به اعتقاد وی) ما به هنگام سخن گفتن از خدا، به سادگى نمىتوانیم خدا را بدون صفاتش فرض کنیم یا برعکس نمىتوانیم صفات خدا را بدون خدا در نظر بگیریم. (یعنی) این دو از هم جدایى ناپذیرند. مطهرى اشاعره را متهم مىکند که با اعتقادشان به صفات واقعى خدا، توحید صفاتى را نقض مىکنند و در اینجا به نظر مىرسد به موضع ابن سینا نزدیک مىشود. او اظهار مىدارد: “[صفات الهی] عین ذات است، بدین معنا که ذات الهى به گونه است که صفات اساس آن است، یا به گونه است که نمایانگر این صفات است.” (4)
سطح سوم توحید، توحید افعالى است، یعنى بىهمتایى افعال خدا. در نظر اشعریون، این توحید، بدان معنا است که خدا تنها فاعل و خالق جهان هستى است. خدا در کار خلق موجودات شریک ندارد، و همه چیز را او تعیین و مقدر مىکند تا حدى که انسان هیچ اختیارى ندارد. هر چند اشاعره با سخن گفتن از کسب اعمال بشرى به دنبال ثبوت مسئولیت انسان هستند، اما از نظر آنها انسانها عامل و یا خالق رفتار خود نیستند.
بر خلاف اشعرى ها، پیروان معتزله اظهار مىدارند که انسانها در واقع خالق اعمال خود هستند. از آنجا که انسانها خالق اعمال خود هستند، مىشود آنها را به خاطر انجام اعمال بدشان باز خواست کرد و خدا هم قرار است انسانها را به خاطر اعمال بدشان مجازات کند. اما از نظر اشعریون خدا تابع استانداردهاى بشرى قضاى کیفرى نیست. آنها مىگویند اعتقاد معتزله، حق اختصاصى و انحصارى خدا براى خلقت را نقض کرده و آنرا رد مىکنند. در اینجا مطهرى بر علیه معتزله از اشاعره جانبدارى مىکند. اما، او همچنین آزادى (عمل) بشر را تائید مىکند، اما به مفهومى همجهت با اراده تام و غالب خدا، و وابستگى کامل انسان به خدا براى وجود خود. احتمالا او عامل بشرى را نوعى علیت ثانوى قلمداد مىکند. این احتمال با دید فلسفى کلى وى سازگارى دارد. اکنون به سطح چهارم توحید مىرسیم. این سطح، توحید عبادى نام دارد.
یعنى عبادت مختص خدا است. هیچ چیز را نباید بندگى و پرستش کرد الا خالق یگانه و بىهمتا را. پرستش موجودات دیگر قرار دادن شریک براى خدا و شرک است. اصلاح طلبان مسلمان که خواستار رهیافت اسلامى مشترکى براى زندگى برگرفته از یگانگى خداى واحد هستند بر این سطح از توحید تاکید دارند. مطهرى اظهار مىدارد که مسلمانان در این سطح از توحید با هم اتفاق نظر دارند، گرچه خاطرنشان مىسازد که وهابیون بسیارى از اعتقادات مشترک اسلامی، مانند استعانت از پیامبران و امامان را رد مىکنند. به عبارت دیگر تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند که پرستش باید فقط مختص خدا باشد اما بر سر اینکه برخى کارها این وظیفه را نقض کرده و یا به انجام مىرساند با هم اختلاف نظر دارند.
استنتاج اعتقاد به توحید از حقایق جهانى و مسلم
قبل از اینکه به اعتقاد مسیحیان به خدا بپردازیم، ذکر این نکته حائز اهمیت است که مسلمانان معمولا اعتقاد به خدا را به طور استقرایى و یا به روش تجربى از وحى الهى در قرآن و یا سنت پیامبر استنتاج نمىکنند. بلکه به اعتقادات اساسى خود یک بنیان جهانى مىدهند، یعنى اساس در چیزى که براى تمام انسانها مشترک است. مثلا، فلسفه اسلامی، مانند آنى که من نزد ابنسینا یافتم، با سنتهاى فلسفى یونانى اواخر دوره باستان مشابهت داشته و وجود، یگانگى و صفات خدا و همچنین لزوم وجود پیامبران را از اصول متافیزیکى استنتاج مىکند. به علاوه بسیارى از مسلمانان فطرت بشر را زمینه همان معتقدات اساسى اسلامى مىدانند. (رجوع کنید به قرآن، سوره 30، آیه 30)قفه کلامى اسلامى نیز به دنبال اساس قرار دادن بنیانى جهانى است. در کلام اسلامى کار مانند یک فقه طبیعى شروع مىشود که وجود خدا، یگانگى خدا، صفات خدا و نیاز بشر به پیامبران را از مشخصههاى مسلم عالم نتیجه مىگیرد. بعد اعتقاداتى که از این طریق حاصل شده بخشى از بدنه الهیاتى مىشود که “عقلیات” نام دارد، یعنى چیزهایى که غیر از وحى به طور منطقى شناخته شده هستند. محتواى عقلیات با مکاشفه اختلاف اساسى ندارد، و درواقع ما در قرآن و سنت پیامبر تاکید قوىاى بر روى لزوم وجود پیامبران و یگانگى و صفات خدا مىیابیم. اما با این وجود، استدلال آوردن از طبیعت جهان، اساسى کافى براى شناخت این اعتقادات بوده و باعث مىشود ما به نیاز خود به پیامبران و سنت نازل شدهاى (نقل) که آوردهاند پى ببریم. پس این سنت نازل شده عقلیات را تائید کرده و در مورد ماموریت پیامبران و حیات پس از مرگ که در باره نمىتوان به گونه دیگرى استباط کرد، اطلاعاتى موکول به تاریخ به دست مىدهد. (5) البته همه مسلمانان جاسازى کردن وحى قرآنى در چارچوب الهیات منطق گرا را قبول ندارند. اهل سنت به طور مشخص مستثنى هستند و صوفیانى چون ابنعربى براى نیل به شناخت خدا نقش بارزى به طریقت عرفانى و قوه تخیل (خیال) قایل هستند.
بعلاوه مسلمانان معمولا قبول دارند که صفات بشرى خدا که در قرآن آمده را فقط مىتوان از طریق وحى شناخت. اینها شامل “جلوس” (استوی) خدا بر عرش (قرآن: سوره 20 آیه 5، سوره 25 آیه 59) و “ دو دست” خدا (قرآن، سوره 38 آیه 75) مىشود. بنابراین در تفکر اسلامى میان آنچه که منطقى است از یک سو و آنچه که وحى و الهام شده از سوى دیگر کشمکش وجود دارد. من فکر مىکنم ایرادى ندارد اگر بگوییم بیشتر مسلمانان معتقدند که اعتقاد به وجود، یگانگى و صفات خدا و نیاز بشر به پیامبران باید جداى از تجربه عرفانى یا مکاشفه ویژهاى که در کتابهاى نازل شده، به پیامبران خدا عطا شده، باید براى انسانهاى منطقى (هم) روشن و آشکار باشد.
مشکلات مسلمانان با اعتقاد مسیحیان به تثلیث
از همین منظر است که مسیحیان مىتوانند درک مشکلات مسلمانان با اعتقاد به تثلیث را آغاز کنند. براى مسلمانان، با داشتن (چنین) پیش زمینهاى از بنیان منطق گرایانه توحید، تصور چیز دیگرى که از تثلیث وقیحتر، غیرمنطقىتر و توجیهناپذیرتر باشد دشوار است. (یعنی) چطور مىشود که خدا هم یکى باشد هم سه تا؟ با توجه به این مسلمانان عموما اینگونه نتیجهگیرى مىکنند که حتما در جریان تاریخ، دین مسیحیت تحریف شده است. (از نظر آنان) دین عیسى یکتاپرستى خالص بوده، اما پیروان او این دین را با آئین چند خدایى یونانى مخلوط کردهاند. توجیه اغلب اینگونه ادامه مىیابد که در سال 325 میلادى رهبران اولیه کلیسا(ى مسیحی) همدست با حکومت روم، در شوراى نایسیه - Nicea( شهرى باستانى در شمال شرقى آسیاى صغیر در حدود ترکیه امروزی- م) از قدرت خود سوء استفاده کرده و اعتقاد به تثلیث را به کلیساى از همه جا بىخبر تحمیل کردند.(6 ) اینگونه توجیهات تاریخى در مورد اینکه چطوردستگاه کلیساى اوایل مسیحیت از یکتاپرستى خالص منحرف شد و به جزماندیشى تثلیث افتاد در منطق گرایى غربى نیز نظایرى دارد که از زمان روشنگرى به این سو بسیار هم رایج شده است. به علاوه، طى دو قرن اخیر برخى جریانات در الهیات مسیحى نتوانستهاند بپذیرند که تثلیث براى زندگى مسیحى عواقب دارد و معروف است که یک عالم الهیات پروتستانى آلمانى به نام فریدریش شلایرماخر (فوت: 1834) این اعتقاد را در حد ضمیمهاى به الهیات خودش تنزل داده است. حتى اگر برخى از مسیحیان هنوز نمىتوانند متوجه این نکته بشوند، حیاتى به نظر مىرسد که سوال کنیم پس چرا تثلیث به عنوان اعتقاد مسیحى تدوام یافته است؟ ما به اندازه کافى براى این امر دلایل تاریخى و حتى اجتماعى و روانى آوردهایم. اما به نظر من منصفانهترین کار در خودشناسى مسیحى این است که منطق فقهى موجود در پشت این اعتقاد جستجو شود. ولى قبل از اینکه این کار را بکنیم، نگاهى به محکومیت ظاهرى تثلیث در قرآن هم آموزنده است. قرآن به وضوح وحدانیت خدا را بیان مىکند (قرآن: سوره 112 آیه اول) و شامل آیاتى بر علیه این اعتقاد مسیحى است. آیهاى در سوره پنجم قرآن، سهگانهاى را که شامل خدا، عیسى و مادر او مریم است را نفى مىکند: “آنگاه خداوند خواهد گفت، اى عیسى بن مریم! آیا تو به خلق گفتی: مرا و مادرم را به مانند دو خدا در کنار خداوند پرستش کنید؟” (قرآن: سوره 5 آیه 116) مسیحیان در جواب اظهار مىدارند آنچه که قرآن در اینجا به آن مىپردازد اعتقاد سابقه دار مسیحیان به تثلیث پدر، پسر و روحالقدس نیست و اینکه برخى از مسلمانان این را مىدانند.احتمالا از این هم بدتر براى مسیحیان، آیاتى قرآنى است که تکذیب مىکنند عیسى پسر خدا است و به ما مىگویند خدا را سه تا نخوانیم. مثلا در سوره چهارم، مىیابیم:”اى اهل کتاب ... همانا مسیح، عیسى پسر مریم، پیامبر خدا و کلمه اوست... نگویید [خدا] سه است. [ازاین گفته] بازایستید! که براى شما بهتر است. جز این نیست که الله خداى یکتاست، پاک و منزه است از اینکه او را فرزندى باشد.” (قرآن: سوره 4 آیه 171 همچنین رجوع کنید به سوره 2 آیه 116، سوره 5 آیه 72 سوره، 5 آیه 75، سوره 5 آیه 116، سوره 9 آیه 30) مسیحیان معمولا پسر خدا بودن عیسى را به شیوه دنیوىاى که مسلمانان اغلب تصور مىکنند درک نمىکنند بلکه این عنوان، استعارهاى است که به عمق رابطه در درون خداى یکتا اشاره دارد. مسیحیان به راحتى با رد چند خدایى در قرآن هم عقیدهاند، و بىدرنگ قبول مىکنند که ما نباید از سه خدا سخن بگوییم. نکته مهم در اینجا این است که قرائت مسیحیان از قرآن لزوما رد اعتقاد مسیحى به تثلیث نیست. میسیحان در دفاع از دیدگاه خود مىخواهند از قرائتهاى بازتعبیرى مسلمانان از کتب [الهی] طفره بروند. همانطورى که در بالا گفته شد، مسیحیان استدلال مىآورند که قرآن مستقیما به اعتقاد اصیل تثلیثى نمىپردازد و اینکه اصطلاحات جنجال برانگیزى مانند فرزندى [خدا] را باید متفاوت از تعبیر همیشگى مسلمانان فهمید. این استراتژىها ارزش آنرا دارند که به خاطرشان هم مسیحیان و هم مسلمانان را مجبور کنیم به سوى درک پالایش شده ترى از کتب [الهی] بروند. اما بازتعبیر کتب [الهی] هم نمىتواند آنچه را که مشکل بنیادى مسلمانان است پاسخ بدهد، یعنى این مسئله منطقى که چطور مىشود خداى یکتا به صورت پدر، پسر و روحالقدس سه تا باشد؟ مع هذا، این واقعیت که مسیحیان عمیقا درگیر استخراج و تفسیر معانى کتب مقدس در موضوعات الهیاتى هستند مىتواند سرنخ به مسلمانان بدهد که علت اختلافاتشان با مسیحیان بر سر اعتقاد به خدا در کجا است.