شاعر: حبيب چايچيان «حسان»
الهى! اى دواى درد جانم
بشوى اين ظلمت و زنگ از روانم
ترحّم كن ندارم توشه راه
مگر لاتقنطوا من رحمة الله
يكى وامانده از راه و ذليلم
به چاه تن فتاده بى دليلم
اسيرم خائفم بى خانمانم
گدايم بى نوايم ميهمانم
سيه رويم تهيدستم فكارم
گنهكارم تباهم شرمسارم
بده راهى تو اين شرمندهات را
نوازش كن به رحمت بندهات را
مرا با عفو خود بنماى درمان
نجاتم ده نجات از نفس و شيطان
به حالم در همه حالى نظر كن
ز جرم و هر گناه من گذر كن
به جز جود و به جز لطفت الهى
مرا نبود در اين عالم پناهى