صفات ، اخلاق ، آداب و نشانه هاى شيعه

در كافى به اسناد خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه ((اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: شيعيان ما در راه ولايت ما به يكديگر بذل و بخشش مى كنند و به خاطر دوستى ما به يكديگر محبت مى ورزند و در راه زنده نگه داشتن امر ما به ديدار هم مى روند. شيعيان ما كسانى هستند كه اگر خشمگين شوند، ستم نكنند و اگر خشنود باشند، زياده روى نكنند. براى همسايگانشان بركت و براى معاشران خود صلح و صفايند.))(1)
يکشنبه، 11 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صفات ، اخلاق ، آداب و نشانه هاى شيعه
صفات ، اخلاق ، آداب و نشانه هاى شيعه
صفات ، اخلاق ، آداب و نشانه هاى شيعه

نويسنده: محمد عطايي
در كافى به اسناد خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه ((اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: شيعيان ما در راه ولايت ما به يكديگر بذل و بخشش مى كنند و به خاطر دوستى ما به يكديگر محبت مى ورزند و در راه زنده نگه داشتن امر ما به ديدار هم مى روند. شيعيان ما كسانى هستند كه اگر خشمگين شوند، ستم نكنند و اگر خشنود باشند، زياده روى نكنند. براى همسايگانشان بركت و براى معاشران خود صلح و صفايند.))(1)
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((اميرالمؤ منين عليه السلام در عراق نماز صبح را با مردم خواند، همين كه از نماز فارغ شد مردم را موعظه كرد و خود گريست و آنها را نيز از خوف خدا به گريه آورد، سپس فرمود: هان ! به خدا سوگند در زمان حبيبم رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مردمى را مى شناختم كه بامداد و شامگاه ژوليده مو، گرد آلوده و گرسنه بودند و پيشانى آنها مانند زانوى بز بود (در اثر سجده پينه بسته بود) براى پروردگار خود با سجود و قيام شب را به سر مى بردند و گاهى روى پا ايستاده بودند و گاهى پيشانى بر زمين مى ساييدند. با پروردگارشان مناجات مى كردند و از او آزادى خويش را از آتش دوزخ مى طلبيدند، به خدا سوگند كه با اين همه ايشان را ترسان و نگران مى ديدم )).(2)
در روايت ديگرى آمده است كه فرمود: ((به خدا سوگند من مردمانى را ديدم كه با سجود و قيام شب را مى گذراندند، گاهى پيشانيها را بر خاك نهاده و گاهى روى زانو مى نشستند، گويى كه صداى آتش دوزخ در گوش ‍ آنهاست . هرگاه خدا را نزد ايشان ياد مى كردند، همچون درختى در معرض ‍ تندباد، بر خود مى لرزيدند. گويا كه آن قوم شب را به غفلت گذرانيده اند.)) راوى مى گويد: آنگاه اميرالمؤ منين عليه السلام از جابر خواست و تا وقتى كه به شهادت رسيد كسى او را خندان نديد.(3)
از آن حضرت است كه فرمود: ((شيعيان على همان بردباران ، دانشمندان خشكيده لبانند كه آثار ترك دنيا بر سيمايشان پيداست )).(4)
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ((همانا شيعيان على عليه السلام لاغر شكم و خشكيده لب اند، اهل مهر و محبت و دانش و بردبارى اند، به ترك دنيا مشخص و معروف اند. بنابراين با داشتن ولايت على عليه السلام با پرهيزگارى و تلاش و كوشش ما را يارى كنيد)).(5)
از آن حضرت است كه فرمود: ((شيعيان ما همان رنگ پريدگان (از خوف خدا)، خشكيده لبان و لاغر اندامانى هستند كه چون شب فرا رسد با اندوه از آن استقبال كنند)).(6)
از آن حضرت است كه فرمود: ((شيعيان ما اهل هدايت و تقوا و اهل خير و ايمان و اهل فتح و ظفر مى باشند)).(7)
از آن حضرت است كه فرمود: ((زنهار از مردم فرومايه ، همانا شيعه على عليه السلام كسى است كه عفت شكم و شهوت داشته باشد و سخت كوش ‍ بوده ، براى خدا كار كند و به ثواب اميدوار و از عقابش بيمناك باشد. اگر اين گونه مردم را ديدى پس آنان شيعه جعفر بن محمّداند)).(8)
از مهزم اسدى نقل شده كه : امام صادق عليه السلام فرمود: ((مهزم ! شيعه ما كسى است كه صدايش از بنا گوشش تجاوز نكند و دشمنى اش از بدن خود او نگذرد (خود را برنجاند نه ديگران را) و ما را آشكارا نستايد (در وقت تقيه ) و با بدگويان ما همنشينى نكند و با دشمن ما (ظاهرا در صورت تقيه ) نستيزد. اگر مؤ من را ببيند احترام كند و اگر نادان را ببيند از او دورى كند. عرض كردم : فدايت شوم ، تكليف ما با اين شيعه نمايان چيست ؟ فرمود: ميان آنها خوب را از بد جدا كردن و تبديل بدان به خوبان و آزمودنشان ، در سالهايى كه به ميان ايشان قحطى بيايد و نابودشان كند و بيمارى طاعونى كه آنها را هلاك سازد و اختلافاتى كه آنها را پراكنده كند. شيعه ما كسى است كه چون سگها حمله نكند و چون كلاغ حرص و طمع نورزد و اگر از گرسنگى بميرد از دشمن ما چيزى نخواهد. عرض كردم : فدايت شوم ! اينان را در كجا جست و جو كنم ؟ فرمود: در اطراف زمين ، آنان زندگى ساده اى دارند و خانه به دوش هستند، اگر حاضر باشند، كسى آنها را نشناسد و اگر غايب باشند كسى از آنها نپرسد. آنان از مردن نهراسند و در گورستانها به ديدار هم روند و اگر نيازمندى به آنها پناه برد، او را مورد ترحم قرار دهند. اگر چه خانه هايشان از هم جداست ولى دلهايشان از هم جدا نيست . سپس فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرموده است : من (به منزله ) شهرم و على دروازه آن است ، هر كه گمان مى برد كه از غير دروازه ، وارد شهر شده است ، دروغ مى گويد و هر كه ادعا كند مرا دوست دارد در حالى كه على عليه السلام را دشمن مى دارد و دروغگوست .))(9)
از ابواسامه نقل شده است كه : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((بر توست گرويدن به تقواى الهى و پرهيزگارى و كوشش و راستگويى و اداى امانت و خوش خلقى و نيكى با همسايه ! و مردم را با غير زبانتان ، (به عملتان ) به سوى خود دعوت كنيد و زينت ما باشيد نه باعث ننگ ما. و بر شماست طول دادن ركوع و سجود زيرا چون يكى از شما ركوع و سجود را طولانى مى كند، شيطان از پشت سرش فرياد بر آورد و بگويد: واى بر من كه اين شخص اطاعت كرد و من نافرمانى و او سجده كرد و من سرپيچى !)).(10)
از محمّد بن عجلان نقل است كه : امام صادق عليه السلام بودم كه مردى آمد و سلام كرد. امام عليه السلام پرسيد: ((برادرانت را كه ترك گفتى چگونه بودند؟ او آنان را ستوده و تمجيد كرد و مدح بسيار گفت . فرمود: توانگران از مستمندان چگونه ديدن مى كنند؟ عرض كرد: كمتر به آنان توجه دارند. فرمود: ثروتمندان با چه نظرى به تهى دستان مى نگرند؟ عرض كرد: ناچيز. فرمود: دستگيرى مالداران از فقرا به وسيله مالشان چگونه است ؟ عرض كرد: شما اخلاق و صفاتى را نام مى بريد كه در ميان مردم ما اندك است . فرمود: پس چگونه اينان خود را شيعه مى پندارند!)).(11)
از جابر به نقل از امام باقر عليه السلام رسيده است كه : امام عليه السلام به من فرمود: ((اى جابر آيا كسى كه مذهب تشيع را قبول كرده ، به همين بسنده مى كند كه ما اهل بيت عليهم السلام را دوست بدارد؟ به خدا سوگند كه شيعه ما نيست مگر كسى كه از خدا بترسد و فرمان او را ببرد. اى جابر شيعيان ما شناخته نمى شوند مگر به تواضع و فروتنى و امانتدارى و بسيار ياد خدا كردن و پرداختن به روزه و نماز و نيكى به پدر و مادر و احساس ‍ مسؤ وليت نسبت به همسايگان فقير و مستمند، بدهكاران ، يتيمان و راستگويى و تلاوت قرآن و نگه داشتن زبان در برابر مردم جز در راه خير، و آنان در مورد اشياء و اموال امين قبيله خود هستند.
جابر مى گويد: عرض كردم : يابن رسول اللّه ! امروز ما كسى را با اين اوصاف سراغ نداريم . فرمود: اى جابر! بيراهه مرو، آيا همين قدر كفايت مى كند كه كسى بگويد من على عليه السلام را دوست مى دارم ولى در پى آن به عمل (صالح ) دست نزند؟ پس اگر بگويد: من رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را دوست دارم - رسول خدا كه بالاتر از على عليه السلام است - ولى از سيره او پيروى نكند و به سنت او عمل نكند، دوست داشتن پيامبر، هيچ سودى به حال او ندارد.
بنابراين از خدا بترسيد و به آنچه از طرف خدا رسيده است عمل كنيد؛ خداوند با كسى خويشاوندى ندارد، محبوبترين و گرامى ترين بنده در نزد خدا كسى است كه از همه بندگان پرهيزگارتر و فرمانبردارتر باشد. اى جابر! به خدا سوگند جز به وسيله طاعت ، تقرب به خدا ممكن نيست ، ما همراه خود حكم به برائت از آتش دوزخ را نداريم (12) و كسى را بر خداوند حجت نيست ، پس هر كه فرمانبردار خدا باشد دوست ماست و هر كه خدا را نافرمانى كند، دشمن ماست و كسى جز از راه عمل و پرهيزگارى به ولايت ما نمى رسد)).(13)
از آن حضرت نقل است كه فرمود: ((اى گروه شيعه ، پيروان آل محمّد صلى اللّه عليه و اله ! شما در لنگرگاه ميانه (نه اهل افراط و تفريط) باشيد تا آن كه تندرو است به سوى شما باز گردد و آن كه عقب مانده است خود را به شما رساند. مردى از انصار - به نام سعد - عرض كرد: فدايت شوم : تندرو كيست ؟ فرمود: مردمى كه درباره ما چيزى را مى گويند كه ما خود نمى گوييم ، آنان از ما نيستند و ما از آنها نيستيم . عرض كرد: در چه بعد چه كسى است ؟ فرمود: كسى كه طالب خير است ، خير به او مى رسد و پاداش ‍ خير خواهى خود را مى يابد. سپس رو به ما كرد و فرمود: به خدا سوگند كه همراه ما برات آزادى نيست و ميان ما با خدا خويشاوندى وجود ندارد و ما بر خدا حجتى نداريم و جز با طاعت به خدا تقرب پيدا نمى كنيم ، بنابراين هر كس از شما كه مطيع خدا باشد دوستى ما برايش سودمند است و هر كه نسبت به خداوند نافرمان باشد دوستى ما سودى به حال او ندارد، واى بر شما، مبادا فريفته شويد! واى بر شما، مبادا فريفته شويد!))(14)
از امام كاظم عليه السلام نقل است كه فرمود: ((بسيارى اوقات از پدرم مى شنيدم كه مى گفت از شيعيان ما نيست كسى كه زنان پرده نشين در پس ‍ پرده خويش از ورع او سخن نگويند و از دوستان ما نيست كسى كه در شهرى باشد و ده هزار تن در آن شهر باشند و خداوند پارساتر از او در ميان ايشان خلق كرده باشد)).(15)
امام صادق عليه السلام فرمود: ((به طول ركوع و سجود يك مرد نگاه نكنيد زيرا اين براى او عادتى است كه اگر آن را ترك كند، نگران مى شود، بلكه به راستى در گفتار و اداى امانتش نگاه كنيد)).(16)
از ابوكهمس نقل شده است كه گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : ((عبداللّه بن ابى يعفور به شما سلام مى رساند فرمود: بر تو و او سلام باد، چون به نزد عبداللّه رفتى سلام برسان و به او بگو: جعفر بن محمّد به تو مى گويد: ببين حضرت على عليه السلام در نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به چه وسيله به مقامى رسيد، تو هم ملازم آن باش ! براستى كه على عليه السلام در نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به راستگويى و اداى امانت به آن مقام رسيد))(17)
به جز كتاب كافى (در ديگر كتابهاى حديث ) از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ((شيعيان سه دسته اند: يك دسته به وسيله ما خود را مى آرايند، دسته اى به نام ما نان مى خورند و گروهى از ما هستند و به سوى ما متوجهند، به ايمنى ما ايمنند و به ترس و بيم ما بيمناكند، آنان بذرى كه همه جا افشانده باشد، نيستند. نه در شمار تندخويان هستند و نه در سلك رياكاران ، اگر غايب شوند از دلها نروند و اگر حاضر باشند، كسى به ايشان وقعى ننهد، آنان چراغهاى هدايتند)).(18)
از ابواسامه نقل است كه مى گويد: به قصد خداحافظى خدمت امام صادق عليه السلام رفتم . فرمود: اى زيد! شما چه كار داريد با مردم كه آنها را بر من مى شورانيد به خدا سوگند كه من كسى را جز عبداللّه بن ابى يعفور - خدايش بيامرزد - سراغ ندارم كه از من فرمان ببرد و به حرف ما بكند. زيرا عبداللّه را فرمانى دادم و به او يك سفارش كردم و او از گفته ما پيروى كرد و فرمان مرا برد، (19) به خدا سوگند كه مردى از شما نزد من آيد و من حديثى برايش بيان مى كنم كه اگر در دل نگه دارد عزت پيدا مى كند. چگونه عزيز نمى شود كسى كه هر چه مردم دارند او هم دارد در حالى كه مردم به آنچه او دارد نيازمندند و او به آنچه مردم دارند نيازى ندارد. پس من او را امر مى كنم كه آن حديث را پنهان بدارد ولى او همچنان آن را پراكنده مى كند تا اين كه در بين مردم خوار مى شود و مردم بر او عيب مى گيرند. عرض كردم : فدايت شوم اگر صلاح بدانيد اين مطلب را به دوستانتان نفرماييد، زيرا اگر اين مطلب از طرف شما به ايشان برسد بر آنها گران خواهد آمد. فرمود: به خدا سوگند كه من حق را مى گويم و تو فردا به كوفه مى روى ، برادران و آشنايانت نزد تو مى آيند و از تو مى پرسند كه جعفر بن محمّد عليه السلام چه گفت ؟ آيا تو به آنها نمى گويى ؟ عرض كردم : من آنچه را امر كنيد به ايشان مى گويم ، چيزى را كم و زياد نمى كنم . امام عليه السلام فرمود: (20) هر كس از مردم را ديدى كه از من پيروى و به گفته من عمل مى كند، به او سلام مرا برسان و وى را به ترس از خدا و پرهيزگارى در دين و كوشش در راه خدا و راستگويى و اداى امانت و طول دادن سجده و خوشرفتارى با همسايه سفارش كن ، زيرا محمّد صلى اللّه عليه و اله همين دستورها را آورده است . هر كه به شما امانت سپرد، چه نيك رفتار باشد يا بدكار، امانتش را به او باز پس بدهيد، زيرا رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دستور مى داد كه سوزن و نخ سوزن را به صاحبش برگردانند، با فاميل خود پيوند داشته باشيد و جنازه هايشان را تشييع كنيد. از بيمارانشان عيادت و حقوقشان را ادا كنيد، زيرا هر كس از شما كه در دينش پارسا و راستگو و امانتدار و با مردم خوش اخلاق باشد مى گويند: اين روش جعفر بن محمّد عليه السلام است ، و من از اين بابت خوشحال مى شوم كه بگويند: اين روش پسنديده جعفر است و اگر جز اين باشد، گرفتارى و ننگش دامنگير خود او مى شود. به خدا سوگند پدرم براى من نقل كرد كه مردى از شيعيان على عليه السلام ميان قبيله اى بود كه از همه كس بيشتر حقوق اهل قبيله را رعايت مى كرد و در اداى امانت ايشان كوشش مى نمود و از همه كس در گفتار راستگوتر بود. از اين رو مردم امانتهايشان را به او مى سپردند و وقتى درباره او سؤ ال مى شد، مى گفتند: كيست مانند فلانى ؟! پس از خدا بترسيد و زينت ما باشيد، مايه ننگ ما نباشيد. محبت ديگران را به سوى ما جلب كنيد و هر بدى را از ما دور سازيد، زيرا آنچه (از بدى ) درباره ما بگويند ما آن طور نيستيم . براى ما در قرآن حقى تعيين شده است . علاوه بر خويشاوندى با رسول خدا صلى اللّه عليه و اله پاكى و پاكيزگى تبار ما از جانب خدا مقرر گرديده و هر كس جز ما چنان ادعايى بكند، دروغگو باشد. خدا را بسيار ياد كنيد و به ياد مردن باشيد و بسيار قرآن بخوانيد و بر پيامبر و آلش درود بفرستيد كه هر درود بر ايشان ده حسنه دارد. به آنچه سفارش كردم عمل كن و تو را به خدا سپردم )).
فصل :
در كافى از امام صادق عليه السلام روايت شده است (21) كه فرمود: ((مردى به نام همام كه خداپرست ، عابد و رياضت كش بود، در حضور اميرالمؤ منين عليه السلام كه خطبه ايراد مى فرمود، از جا بلند شد و عرض ‍ كرد: يا اميرالمؤ منين ! اوصاف مؤ منان را براى من آن چنان بيان كن كه گويا به ايشان مى نگرم ؟ فرمود: اى همام ! مؤ من آن زيرك و باهوشى است كه شادى اش بر چهره و غمش در دل باشد، فراخ دل تر از همه و فروتنى او بيشتر از آن همگان است . از آنچه فانى است ، گريزان و به سوى هر نيكى شتابان است ، كينه و حسد ندارد. به مردم حمله نمى برد و دشنامى نمى دهد. عيبجو نيست و از كسى غيبت نمى كند. برترى جويى و شهرت طلبى را بد مى داند. اندوهش طولانى ، همتش والا، سكوتش بسيار، باوقار، به ياد خدا، شكيبا و شكرگزار، از فكر آخرت غمگين و از تنگدستى خود شادمان ، خوش خلقى و نرمخو، سخت باوفا و كم آزار است دروغ پرداز و پرده در نيست ، وقت خنده دهان نمى دراند و به هنگام خشم سبكسرى نمى كند. خنده اش ، لبخند و پرسشش براى آموختن و تجديد نظر و بازنگرى اش براى فهميدن است ، علمش فراوان و حلمش زياد و مهرورزى اش بسيار است . بخيل ، عجول ، كم حوصله و سركش نيست . در قضاوت خلاف حق نگويد و به سبب عملش به كسى ستم روا ندارد؛ از سنگ خارا سخت تر است و كار و كوشش براى او از عسل شيرين تر است . حريص ، بى تاب ، خشن ، پرمدعى و اهل تكلف و كنجكاو (در امور ديگران ) نيست . نزاع كردنش نيكو، آشتى كردنش شرافتمندانه است . در وقت خشم عادل و در وقت درخواست چيزى ملايم است . بى باك ، پرده در و دروغگو نيست . دوستى اش صميمانه ، پيمانش محكم و به عهدش وفادار است .
مهربان ، اهل پيوند، بردبار، گمنام ، او به زوايد كم توجه است . از خدا راضى و مخالف هواى نفسش مى باشد. با زير دستان درشتى نكند و در كارى كه مربوط به او نباشد وارد نشود پشتيبان دين ، حامى مؤ منين و پناه مسلمين است . ستايش مردم گوشش را نگيرد و نادان به علمش پى نبرد. گوينده ، دانشمند، پركار و دورانديش است . ناسزاگو و سبكسر نيست . صله رحم مى كند بدون اين كه درشتى كند. بخشش دارد بدون اين كه اسرافكار باشد. اهل نيرنگ و فريب نيست و در پى عيب كسى نمى باشد و به كسى ستم نمى كند. با مردم مدارا مى كند و در برآوردن حاجت آنها كوشاست ياور ناتوانان و مددكار بيچارگان است . پرده كسى را ندرد و راز كسى را فاش ‍ نسازد. گرفتارى اش زياد، امّا شكوه اش اندك است . اگر نيكى ببيند آن را ياد كند و اگر بدى بيند، بپوشاند، عيب پوش و غيب نگهدار است از خطا چشم پوشد و از لغزش ديگران درگذرد. اگر بر نصيحتى دست يابد، آن را وانگذارد و هيچ كجروى را تا اصلاح نكند ترك نگويد، امين ، باوفا، پرهيزگار، پاك ، بى عيب ، پسنديده و عذرپذير است . از مردم به نيكى ياد مى كند و خوشبين است ، از خود عيب مى گيرد، دوستى او نسبت به خداوند بر اساس دانش و بصيرت است و با دورانديشى و تصميم در راه خدا، از مردم مى برد، شادمانى ، عقل او را نربايد و خوشحالى او را سبكسرتر نگرداند. ياد آور دانا و آموزگار نادان است . كسى از او انتظار بدى ندارد و از غوغايش نهراسد. كوشش هر كس را از خود خالصتر و هر كس را از خود شايسته تر مى بيند. عيب خود را مى داند و گرفتار غم خويشتن است ، جز به پروردگارش اعتماد نكند. غريب و تنها، بى علاقه (به دنيا) و غمين است . براى خدا دوستى كند، براى رضاى خدا مجاهدت نمايد و به خاطر خود، از كسى انتقام نگيرد و در جايى كه مورد خشم خداست با كسى دوستى نكند. همنشين تنگدستان و همدم راستان ، ياور حق طلبان ، يار بيگانه ، پدر يتيمان ، شوهر بيوه زنان ، دلسوز درماندگان ، مايه اميد در هر گرفتارى و سختى ، و با نشاط و خوشرو است . عيبجو و ترشرو نيست و در برابر بخل ديگران صبور است چون خردمند است با حياست و چون قانع است ، بى نياز است ، حيايش بر شهوت غالب و دوستى اش بر حسدش و گذشتش بر كينه اش برترى دارد. جز سخن درست نگويد و جز لباس اقتصاد نپوشد. با تواضع راه رود، و در طاعت پرورگارش خاضع و در همه حال از او راضى است . نيتش خالص ، اعمالش بى غش و بى نيرنگ ، نگاهش عبرت و سكوتش فكرت و سخنش حكمت است . خيرخواه ، بخشنده و با ديگران برادر است . در نهان و آشكارا ديگران را نصيحت مى كند.
از برادر دينى اش دورى نمى كند و غيبت او و مكر با او را روا نمى دارد، بر آنچه از دست داده افسوس نمى خورد و براى مصيبت رسيده غمگين نمى شود. از كسى توقع بيجا ندارد و در وقت سختى سست نشود و در زمان خوشى سرمست نمى گردد. علم و حلم را با همّ و عقل و صبر با هم آميزد. تنبلى از او دور، نشاطش را پايدار، آرزويش را نزديك و لغزشش را اندك مى بينى ، در انتظار مرگ است ، قلبش خاشع و به ياد خدا، نفسش قانع ، جهلش را زدوده ، كارش آسان ديده ، براى گناهش غمگين ، هواى نفسش را كشته ، خشمش را فرو خورده ، خلق و خويش خالص و همسايه اش از او آسوده است . خودپسند نيست و بر آنچه مقدر شده قانع است . سخت بردبار و كارش استوار است و ياد خدا را بسيار دارد. با مردم مى آميزد تا دانا شود و خاموش مى ماند تا سالم بماند. مى پرسد تا چيزى بفهمد، تجارت مى كند تا سود ببرد. به سخن كسى گوش نمى دهد تا آن را منتشر كند و سخنى نمى گويد كه به ديگران زورگويى كند. خودش از نفس خود در زحمت ولى مردم از او در راحتند، نفس خويش را به خاطر آخرت به زحمت افكنده و مردم را از خود راحت ساخته است اگر كسى به او ستم كند، صبر مى كند تا خدا انتقامش را بگيرد. دورى اش از كسى كه از او دورى مى كند، در حقيقت بغض و دورى از آلودگى است و نزديكى اش به كسى كه به او نزديك مى شود، ملايمت و مهربانى است ، نه دورى اش براى خودبينى و فخرفروشى و نه نزديكى اش به منظور فريب و نيرنگ است ، بلكه از نيكوكاران پيشين پيروى مى كند تا پيشواى نيكان پس از خود باشد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: همام - پس از شنيدن اين سخنان - فريادى كشيد و بى هوش افتاد، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: هان به خدا سوگند كه من درباره او بيمناك بودم . و فرمود: موعظه دلنشين با اهلش ‍ چنين مى كند. شخصى عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ، پس شما را چه شده است ؟ فرمود: هر كسى را اجلى است كه از او نگذرد و سببى است كه از او تجاوز نكند، آرام باش ، چيزى نگو كه شيطان اين سخن را به زبانت دميد)).
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه : ((اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: دينداران را نشانه هايى است كه به آنها شناخته مى شوند: راستگويى ، اداى امانت ، وفاى به عهد، صله ارحام ، ترحم بر ضعيفان ، حساب نبردن از زنان - يا فرمود: كم اطاعت كردن از زنان - نيك رفتارى ، خوشخويى ، گشاده خلقى ، پيروى از دانش و آنچه باعث نزديكى به خداست ؛ شجره طوبى از آن ايشان است و چه سرانجام خوبى دارند! - طوبى درختى است در بهشت كه ريشه اش در خانه پيامبر ما محمّد صلى اللّه عليه و اله است و هيچ مؤ منى نيست مگر آن كه شاخه اى از آن درخت در خانه اوست هر چه را كه در دل آرزو كند، از آن درخت فراهم سازد و اگر سوارى تندرو صد سال در سايه آن راه پيمايد، از آن نگذرد و اگر از پايين كلاغى به سمت بالايش پرواز كند، پيش از رسيدن به بالاى آن ، به علت پيرى بيفتد. هان به اين نعمت رو آوريد. براستى مؤ من مشغول كار خويشتن است و مردم از او در آسايشند. در وقت شب گونه بر خاك بنهند و با اعضاى ارزنده بدنش خدا را سجده كند و با خدايى كه او را آفريده است براى آزادى خود از آتش دوزخ مناجات كند. هان شما نيز چنين باشيد!)).(22)
از امام باقر يا امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ((اميرالمؤ منين عليه السلام به انجمنى از مردم قريش گذشت كه جامه هاى سفيد يا به رنگهاى روشن پوشيده بودند و زياد مى خنديدند و به هر كه از آن جا عبور مى كرد با انگشت اشاره مى كردند. سپس به انجمن اوس و خزرج گذر كرد و آنها را ديد كه با پيكرهاى فرسوده و گردن هاى باريك و رنگ زرد متواضعانه سرگرم گفت و گو بودند. على عليه السلام از اين دو انجمن در شگفت شد و خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت ، من به انجمن قبيله فلان گذر كردم - حال آنها را گفت - و به انجمن اوس و خزرج گذشتم - و حال آنها را نيز گفت - سپس گفت :و حال آن كه همه آنها مؤ منند. يا رسول اللّه ! صفت مؤ من (راستين ) را بفرماييد. رسول خدا عليه السلام اندكى سر به زير انداخت و بعد سر بلند كرد و فرمود: بيست خصلت در مؤ من است كه اگر نباشد ايمانش كامل نيست . يا على ! همانا از جمله اخلاق مؤ منان آن است كه در نماز جماعت حاضر و در پرداخت زكات شتابانند. درماندگان را طعام دهند، بر سر يتيمان دست نوازش كشند، لباسشان را پاكيزه بدارند و بند زير جامه بر كمر محكم ببندند (بر عبادت خدا همت بگمارند)، اگر خبرى دهند دروغ نگويند، اگر وعده دهند، خلاف نكنند. اگر امانت گيرند خيانت نورزند. سخن گفتن راست گويند. عابدان شب و شيران روزند. روزها روزه دار و شبها نماز گزارند. همسايه را نيازارند و هيچ همسايه اى از آنها آزار نبيند. روى زمين آرام گام بر مى دارند. به خانه بيوه زنان (براى كمك ) و به تشييع جنازه ها مى روند. خدا ما و شما را از پرهيزگاران قرار دهد)).(23)
از امام باقر عليه السلام نقل است كه فرمود: ((از پيامبر صلى اللّه عليه و اله پرسيدند: بهترين بندگان خدا چه كسانى هستند؟ فرمود: كسانى كه اگر نيكى كنند، شادند و اگر بدى كنند آمرزش بطلبند. چون عطا شود، سپاس گويند و چون گرفتار شوند صبر كنند و هرگاه خشم گيرند، چشم پوشى نمايند.))(24)
از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه : ((پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: بهترين شما خردمندانند. عرض شد: يا رسول اللّه ! خردمندان چه كسانى هستند؟ فرمود: كسانى كه خلق نيكو دارند و در صبر استوارند و صله ارحام را به جاى آوردند و با مادران و پدران خوشرفتارند، از تنگدستان ، همسايگان و يتيمان سركشى مى كنند، و آنها كه اطعام طعام و افشاى سلام در دنيا مى كنند و در آن هنگام كه مردمان در خواب غفلتند، آنان نماز مى گزارند.))(25)
از امام صادق عليه السلام نقل است كه : ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: هر كه خدا را شناخت و او را بزرگ شمرد، دهانش را از سخن بيهوده و شكمش را از پرخورى نگه دارد و نفس خويش را با روزه و نماز رياضت دهد. اصحاب گفتند: يا رسول اللّه پدران و مادران ما به فدايت ، آنان اولياى خدايند. فرمود: اولياى خدا چون سكوت اختيار مى كنند، سكوت آنها ذكر خداست و چون مى انديشد، انديشه شان پند است و چو سخن مى گويند، سخنشان حكمت است . چون در بين مردم راه مى روند، راه رفتنشان بركت است و اگر نبود كه اجلشان مقرر شده ، روحشان در پيكرشان ، از ترس ‍ عذاب و شوق ثواب ، آرام نمى گرفت )).(26)
از على بن حسين عليه السلام نقل شده است كه : ((مؤ من ساكت مى ماند تا سالم باشد سخن مى گويد: تا سود ببرد، راز خويش را (حتى ) به دوستانش ‍ نمى گويد، شهادت به حق را از بيگانگان دريغ نمى ورزد، هيچ كار خوبى را از روى خودنمايى انجام نمى دهد و آن را از روى حيا ترك نمى كند. اگر او را بستايند، بيمناك از گفته هاست و از آنچه ستايشگران نمى دانند طلب آمرزش كند. سخن بيگانگان او را نفريبد و از محاسبه عمل خود، نزد خداوند، مى ترسد)).(27)
امام باقر عليه السلام فرمود: ((مؤ من كسى است كه چون خشنود باشد خشنودى اش او را وادار به گناه و كار بيهوده نكند و چون ناخشنود باشد ناخشنودى اش او را از گفتن حق باز ندارد و در وقت داشتن قدرت ، قدرتش ‍ او را به تجاوز از حق وادار نسازد)).(28)
امام صادق عليه السلام فرمود: ((مؤ من در كار دين پرتلاش و در عين نرمى دورانديش و ايمانش تواءم با يقين است . براى تحصيل فقه حريص ، در راه هدايت بانشاط و در نيكوكارى پايدار است ، حلمش تواءم با علم ، و با وجود ملايمت ، زيرك است و با آن كه در هنگام توانگرى ، در راه حق بخشنده است امّا از ميانه روى در نمى گذرد. در زمان تنگدستى خوش ظاهر، و با وجود قدرتمندى اهل گذشت و در عين خيرخواهى براى مردم ، مطيع فرمان خداست . در حال شهوت خويشتن دار و در حال رغبت پرهيزگار، در امر جهاد حريص و در وقت گرفتارى نمازگزار و در سختى شكيباست ، در برابر حوادث سنگين و باوقار و در ناگواريها بردبار و در مقابل نعمت سپاسگزار است . اهل غيبت ، خود بزرگ بينى ، قطع رحم ، سستى ، خشونت و سنگدلى نيست . چشمش بر او (بر انديشه اش ) پيشى نگير و شكمش او را رسوا نسازد و ابزار شهوت بر او چيره نشود. بر مردم حسد نورزد. ممكن است مردم او را سرزنش كنند ولى او كسى را سرزنش نكند. اسرافكار نيست ، ياور مظلوم و دلسوز مستمند است . خود از خويشتن در رنج است ولى مردم از دست او در آسايشند بر عزت دنيا بى علاقه است و از ذلتش ‍ بى تابى نكند. امر مهمى است كه مردم به آن رو آورده اند (امر دنيا) ولى او را مهمى ديگر است كه گرفتار كرده (امر آخرت ). در قضاوتش كاستى و در راءيش سستى و در دينش تباهى مشاهده نمى شود. هر كه با او مشورت كند، رهبرى كند و كمك كننده اش را كمك نمايد، از ناسزا و نادانى گريزان است )).(29)
از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((مؤ من ، مؤ من واقعى نيست مگر آن كه سه خصلت در او باشد: خصلتى از پروردگارش و خصلتى از پيامبرش و خصلتى از امامش ، امّا سنت پروردگارش نگهدارى راز خود است ، خداى تعالى فرموده است : (( عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ، )) (30) امّا روش پيامبرش خوشرفتارى با مردم است ، زيرا كه خداى عزوجل پيامبرش را به خوشرفتارى با مردم دستور داده و فرموده است : (( خذ العفو و اءمر بالعرف ، )) (31) و امّا خصلت امامش صبر كردن در زمان تنگدستى و پريشانى است )).(32)
فصل :
در كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه ، فرمود: ((خداوند اين دنيا را به نيكوكار و تبهكار عطا مى كند، ولى ايمان را جز به برگزيدگان از خلق عطا نمى كند)).(33)
از امام باقر عليه السلام نقل است كه ((همه مردم بمانند چهار پايانند - اين جمله را سه مرتبه تكرار كرد - مگر اندكى از مردم با ايمان و شخص با ايمان كمياب است - اين جمله را نيز سه بار گفت -)).(34)
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((زن با ايمان از مرد مؤ من كمياب تر است و مردم مؤ من كمياب تر از كبريت احمر است . كدام يك از شما كبريت احمر را ديده است ؟)).(35)
از سدير صيرفى نقل شده كه : ((خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، عرض كردم : به خدا سوگند كه خانه نشينى شايسته شما نيست . فرمود: چرا اى سدير؟ گفتم : به خاطر دوستان و شيعيان و ياران زيادى كه داريد! به خدا سوگند اگر اميرالمؤ منين عليه السلام به اندازه شما شيعه و ياور و دوست داشت ، تيم (نام قبيله ابوبكر) و عدى (نام قبيله عمر) نسبت به حق او طمع نمى كردند. فرمود: سدير! فكر مى كنى آنها چه تعداد باشند؟ عرض كردم : صد هزار. پرسيد: صد هزار؟! گفتم : آرى ، بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟! عرض كردم : آرى بلكه نصف مردم دنيا. حضرت سكوت كرد و آنگاه فرمود: برايت زحمت زيادى ندارد تا با ما به ينبع بيايى ؟ عرض ‍ كردم : خير، سپس فرمود: يك الاغ و يك استر زين كنند من زود رفتم به الاغ سوار شدم ، فرمود: سدير! مى خواهى الاغ را به من بدهى ؟ عرض كردم : استر بهتر و نجيب تر است . فرمود: الاغ براى من راهوارتر است . من پياده شدم ، امام عليه السلام سوار بر الاغ من سوار بر استر شدم و راه افتاديم تا به زمين خاك سرخى رسيديم ، حضرت به سمت جوانى كه بزغاله مى چرانيد نگاهى كرد و فرمود: اى سدير! به خدا سوگند اگر شيعيان من به تعداد اين بزغاله ها بودند، خانه نشينى بر من روا نبود. از مركب پياده شديم و نماز خوانديم ، وقتى كه از نماز فارغ شديم به سمت بزغاله ها رفتم و آنها را شمردم ديدم هفده عدد بود)).(36)
حمران بن اعين مى گويد: ((به امام باقر عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم ، چه قدر ما شيعيان كم هستيم ! اگر در خوردن گوشت گوسفندى جمع شويم ، آن را تمام نخواهيم كرد. فرمود: مايلى خبرى عجيب تر از اين را برايت نقل كنم ؟ مهاجرين و انصار از ايمان راستين بيرون رفتند مگر سه كس ‍ - با انگشت عدد سه را نشان داد - حمران مى گويد: عرض كردم : فدايت شوم ، عمار چگونه بود؟ فرمود: خداوند ابويقظان عمّار را رحمت كند، كه بيعت كرد و شهيد شد. با خود گفتم چيزى بالاتر از شهادت نيست ، امام عليه السلام نگاهى به من كرد و فرمود: شايد تو فكر مى كنى كه عمار مانند آن سه تن است ، هيهات ، هيهات )).(37)
از امام كاظم عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((اين طور نيست كه تمام كسانى كه معتقد به ولايت ما هستند، مؤ من باشند، بلكه آنها با مؤ منان همدم اند)).(38)
امام صادق عليه السلام به نقل از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((خداى تعالى مى فرمايد: اگر در روى زمين جز يك مؤ من نباشد، به وسيله او از همه مخلوق بى نيازى جويم و از ايمانش براى او همدمى سازم كه محتاج كسى نباشد)).(39)
امام باقر عليه السلام فرمود: ((براستى خداوند به خاطر يك مؤ من نابودى را از يك روستا برطرف مى كند.))(40)
از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: ((روستايى كه هفت مؤ من داشته باشد، به آن روستا عذاب نمى رسد)).(41)
در كافى از عبدالواحد بن مختار انصارى نقل شده است كه امام باقر عليه السلام فرمود: ((اى عبدالواحد! مردى كه داراى اين عقيده - تشيع - باشد هر چه مردم درباره او بگويند زيانى به حال او ندارد، اگر چه بگويند او ديوانه است ، او اگر در قله كوهى باشد، خدا را عبادت مى كند تا مرگش فرا رسد)).(42)
از فضيل بن يسار نقل شده است كه : خدمت امام صادق رسيدم ، آن حضرت بيمار بود و به شدت ضعف و لاغر شده بود. فرمود: ((اى فضيل ، من بارها گفته ام و مى گويم : كسى كه خدا او را با مذهب تشيع آشنا كرد، اگر بر سر كوهى باشد، تا مرگش فرا رسد، هيچ باكى بر او نيست . اى فضيل بن يسار! مردم راه راست و چپ را پيش گرفتند ولى ما و شيعيانمان به راه راست هدايت شديم . اى فضيل بن يسار! اگر ما بين شرق و غرب (تمام دنيا) از آن مؤ من باشد، خير اوست و اگر اعضاى بدنش را قطعه قطعه كنند باز هم خير اوست . اى فضيل بن يسار! خداوند درباره مؤ من جز خير، كارى نمى كند، اى فضيل بن يسار! اگر دنيا نزد خداى متعال به اندازه بال مگسى ارزش داشت ، شربت آبى از آن به دشمنش نمى آشاماند. اى فضيل بن يسار! هر كه هدف و همتش يكى باشد (فقط خدا وجهه همتش باشد) خداوند همتش را كفايت كند ولى كسى كه هدفش به هر درّه اى باشد خدا را باكى نيست كه او در كدام درّه هلاك شود)).(43)
از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود: ((چهار چيز است كه مؤ من از همه آنها يا يكى از آنها بر كنار نيست : محسود مؤ من ديگرى واقع شود و اين مورد از همه براى او دشوارتر است . منافقى كه به دنبال او حركت مى كند، دشمنى كه به جنگ او برمى خيزد، شيطانى كه مى خواهد او را گمراه سازد)).(44)
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه : ((مؤ من نمى تواند خود را از يكى از سه چيز نجات دهد و گاهى هر سه بر او گرد آيند: يا يكى از كسانى كه با او در يك منزل زندگى مى كند، در را به روى او مى بندد و او را مى آزارد. يا همسايه اش او را اذيت مى كند. يا در راه رفتن به دنبال حوائجش كسى سبب آزار او مى شود. و اگر مؤ منى بر قله كوهى باشد خداوند شيطان را برانگيزد تا او را بيازارد و خداوند از ايمانش همدمى براى او فراهم آورد، تا او از تنهايى و وحشت به كسى پناه نبرد)).(45)
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه : ((هيچ مؤ منى نبوده و نيست و نخواهد بود مگر اين كه در جوارش همسايه اى باشد كه او را بيازارد. و اگر مؤ منى در يكى از جزيره هاى وسط دريا نيز مستقر شود، خداوند كسى را برانگيزد تا او را بيازارد)).(46)
در محضر امام صادق عليه السلام سخن از گرفتارى و آن چيزهايى كه خداوند مؤ من را به آنها مبتلا مى سازد، به ميان آمد. حضرت فرمود: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله پرسيدند: چه كسى در دنيا بيشتر دچار بلاست ؟ فرمود: پيامبران ، بعد از آنها، به ترتيب هر كس بيشتر به ايشان شباهت دارد، سپس مؤ من به قدر ايمان و اعمال نيكويش مبتلا مى شود. بنابراين هر كه ايمانش صحيح و عملش نيكوست ، گرفتارتر و هر كه ايمانش سست و عملش نازل باشد گرفتارى اش كمتر است .))(47)
از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: ((مؤ من در پيشگاه خدا بالاترين مقام را دارد - اين جمله را سه بار تكرار كرد - همانا خداوند اگر او را دچار بلا كند و سپس او را قطعه قطعه سازد تا جانش را بگيرد، با اين همه او خدا را شكر و سپاس مى گويد)).(48)

پي نوشت :

1- كافى ، ج 2، ص 236.
2- همان ماءخذ، ص 235، شماره 21 و 22.
3- همان ماءخذ، ص 235، شماره 21 و 22.
4- همان ماءخذ، ص 235 شماره 20.
5- همان ماءخذ، ص 233.
6- همان ماءخذ، ص 233.
7- همان ماءخذ، ص 233.
8- همان ماءخذ، ص 233 شماره 8.
9- همان ماءخذ، ص 238.
10- همان ماءخذ، ص 77.
11- همان ماءخذ، ص 173.
12- يعنى ما سند و مدركى براى آزادى خود شيعيانمان از آتش دوزخ نداريم ، اگر عمل تبهكاران از آنها سر بزند! كسى را بر خداوند حجتى نيست يعنى اگر خدا كسى را نيامرزد حجت و دليلى براى آن كسى نيست كه بگويد: خدايا من شيعه على عليه السلام بودم چرا مرا نيامرزيده ى ؟! زيرا خداى تعالى وعده قطعى به آمرزش نداده است تا كسى را كه ادعاى تشيع كند ولى اهل عمل (صالح )
13- همان ماءخذ، ص 74.
14- همان ماءخذ، ص 75.
15- همان ماءخذ، ص 79.
16- همان ماءخذ، ص 105.
17- همان ماءخذ، ص 104.
18- با اين عبارت اين حديث را جايى نديدم ، نظير آغاز حديث را صدوق در (( بواب ثلاثة خصال ، )) - به طورى كه در بحار، ج 15 ص 150 آمده - و ذيل آن را نوه دخترى شيخ طبرسى در (( مشكاة الا نوار )) روايت كرده است .
19- تا اين جا حديث را كشّى در رجال خود ص 162 نقل كرده است .
20- از اين جا تا آخر حديث را كلينى در كافى ، ج 2 ص 636 نقل كرده است .
21- كافى ، ج 2، ص 226.
22- همان ماءخذ، ص 239، شماره 30.
23- همان ماءخذ، ص 232 شماره 5.
24- همان ماءخذ، ص 240 شماره 31.
25- همان ماءخذ، ص 240 شماره 32.
26- همان ماءخذ، ص 237 شماره 25.
27- همان ماءخذ، ص 231 شماره 3.
28- همان ماءخذ، ص 234، شماره 13.
29- همان ماءخذ، ص 231.
30- جن / 26: عالم غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد مگر رسولانى كه آنها را برگزيده است .
31- اعراف / 199: با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكيها دعوت كن .
32- كافى ، ج 2، ص 241، شماره 39.
33- همان ماءخذ، ص 215 شماره 3.
34- همان ماءخذ، ص 242 شماره 2.
35- همان ماءخذ، ص 242 شماره 1.
36- همان ماءخذ، ص 242، مقصود نخبگان و مخلصان از شيعه اين مقدار بودند.
37- همان ماءخذ، ص 242 شماره 6. به روايت كشى در رجال خود ص 8، از آن سه تن : سلمان ، ابوذر و مقدار مى باشد. - م .
38- همان ماءخذ، ص 242 شماره 7.
39- همان ماءخذ، ص 247.
40- همان ماءخذ، ص 247.
41- همان ماءخذ، ص 247.
42- همان ماءخذ، ص 245.
43- همان ماءخذ، ص 246. يعنى خداوند او را به حال خود گذار چون نزد خدا بى ارزش شده - باكى نيست كه در كدام وادى ضلات هلاك شود - م .
44- همان ماءخذ، ص 250 شماره 4.
45- كافى ج 2، ص 249. در (( مرآة العقول )) ج 2 ص 222 آمده است : درباره مسلط كرن شياطين و كافران بر مؤ منان چند فايده و حكمت نقل كرده اند: اول آن كه كفاره گناهان است دوم آزمودن صبر و شكيبايى مؤ من است تا در صف صابران قرار گيرد. سوم براى آن است كه او را نسبت به دنيا بى رغبت گرداند تا فريب دنيا را نخورده و دل به دنيا نبندد تا جدايى از آن برايش دشوار نباشد، چهارم به خاطر آن است كه در گرفتارى به خدا پناهنده شود و براى رفع گرفتارى دعا كند و مرتبه اش ‍ بالا رود، پنجم از خلق بيمناك گردد و با پروردگار جهان انس بگيرد.
46- همان ماءخذ، ص 251 شماره 11.
47- همان ماءخذ، ص 252 شماره 2.
48- همان ماءخذ، ص 254 شماره 13.
منبع: www.balagh.net





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط