حکایتها و هدایتها(1)

امام صادق(عليه السلام) در يكى ازسفرهايشان به حيره ( ميان كوفه و بصره ) آمدند. در آن جا منصور دوانيقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت كرده بود. امام نيز ناگزير درآن مجلس حاضر شدند. وقتى كه سفره غذا انداختند، هنگام صرف غذا، يكى از حاضران آب خواست ولى به جاى آن ، شراب آوردند ، وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بى درنگ برخاستند و مجلس را ترك كردند و فرمودند:
شنبه، 17 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکایتها و هدایتها(1)
حکایتها و هدایتها(1)
حکایتها و هدایتها(1)

تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون




این مقاله مشتمل بر گلچینی از حکایتهای خواندنی درس آموز از امام صادق(علیه السلام) می باشد.

گناهان كبيره

عمروبن عبيد معتزلى به نزدامام صادق(عليه السلام) مشرف شد، وقتى رسيد اين آيه را تلاوت نمود:
(الذين يجتنبون كبأرالاثم و الفواحش)
سپس ساكت شد. امام صادق(عليه السلام) فرمودند: چرا ساكت شدى؟
گفت: خواستم كه شما از قرآن گناهان كبيره را يكى پس از ديگرى براى من بيان نمايى.
حضرت شروع كرد وبه ترتيب از گناه بزرگ تر يكى پس از ديگرى را بيان نمود.
از بس كه امام خوب وعالى پاسخ عمر وبن عبيد راداد كه در پايان عمرو بن عبيد بى اختيار گريست و فرياد زد: هر كه به رأى خويش سخن بگويد و در فضل و علم با شما منازعه كند، هلاك مى شود.

اهميت دوري از حرام

امام صادق(عليه السلام) در يكى ازسفرهايشان به حيره ( ميان كوفه و بصره ) آمدند.
در آن جا منصور دوانيقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت كرده بود.
امام نيز ناگزير درآن مجلس حاضر شدند. وقتى كه سفره غذا انداختند، هنگام صرف غذا، يكى از حاضران آب خواست ولى به جاى آن ، شراب آوردند ، وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بى درنگ برخاستند و مجلس را ترك كردند و فرمودند:
رسول خد(صلّي الله عليه وآله) فرمود : ( ملعون من جلس على مأده يشرب عليها الخمر. ) ملعون است كسى كه دركنار سفره اى بنشيند كه درآن سفره شراب نوشيده شود.

خوبي در برابر بدي

يكى ازبـستـگان امام صادق(عليه السلام)ازآن حـضرت بـدگويى كرده بـود.
وقتى بـه آن حضرت خبـر رسيد. بـدون آن كه عكس العمل شديدى از خود نشان دهند , بـا آرامش بـرخاستند و وضو گرفتند و مشغول نماز شدند.
يكى از حـاضران بـه نام (( حـماد لحـام)) مى گويد: من گمان كردم حـضرت مى خواهد آن شخص را نفرين كند, ولى بـر خلاف تـصور خود ديدم آن بزرگوار بعد از نماز چنين دعا كرد: خدايا من حقم رابه اوبخشيدم.
تو از من بزرگوارتري وجود و كرمت ازمـن بيشتر است پس او رابـه من بـبـخش و كيفر مكن!

امام صادق(علیه السلام) و حل اختلاف شيعيان

مردى با يكى ازبستگانش برسرميراثى اختلاف داشت و كارشان به دعوا و جدال كشيد.
((مفضل)) كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)است از آن جا مى گذشت ، متوجه درگيرى آن دو شد، آنها رابه خانه خود برد و با چهارصد درهم ميان آن دو مصالحه برقرار كرد و درهم ها را هم خودش پرداخت و اختلاف حل شد.
آن گاه مفضل بـه آنان گفت: بـدانيد پـولى كه بـراى حل اختـلاف پرداختم،از آن خودم نبـود.
واز اموال امام صادق (عليه السلام) بـود، زيرا حضرت به من فرمان داده اند كه هر جا دو نفر از شيعيان ما اختلافى داشتند، از مال آن بزرگوار آنان را صلح دهم.

شيوه نهي از منكر

امام صادق(عليه السلام) شنيده بـودند كـه ازمـسـلـمـانان مـردى بـه نام((شقرانى)) شراب خورده است وبه دنبـال فرصتى بـودند كه نهى از منكر كنند.
روزى او بـراى دريافت سهمى ازبـيت المال نزد حـضرت آمد حضرت ضمن اين كه سهمى ازبيت المال بـه او دادند
بـا لحنى ملاطفت آميز فرمودند: كار خوب از هر كسى خوب است، ولى از تو بـه واسطه آشنايى كه بـا ما دارى و آزاد شده پـيامبـر هستى زيبـاتراست.
و كاربد از هر كسى بد است، و از تو بـه خاطر همين انتساب زشت تر و قبيح تر است.
شقرانى بـا شنيدن اين جـمله دانست كه امام از شراب خـوارى او آگاه بـوده و در عين حال بـه او محبـت كرده است. نادم گشت و در درونش تحولى ايجاد شد.

احترام به دوستداران

سيد حميرى ، از شعرا و مديحه سرايان اهل بيت عليهم السلام اما پيرو فرقه كيسانيه ( امامت محمد بن حنفيه ) بود. او در بستر بيمارى افتاده زبانش بند آمده ، چهره اش سياه، چشمانش بى فروغ و... شده بود.
امام صادق(عليه السلام) تازه وارد كوفه شده بود وخود را براى عزيمت به مدينه آماده مى كرد.
يكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام) شرح حال سيد حميرى رابه آن حضرت گفت؛امام به بالين سيد آمد، در حالى كه جماعتى هم آنجا گرد آمده بودند.
امام سيد حميرى را صدا زد.
سيد چشمانش را باز كرد، اما نتوانست حرفى بزند، در حالى كه به شدت سيما يش سياه شده بود.
حميرى گريه اش گرفت.
التماس گرايانه به امام صادق(عليه السلام) نگاه مى كرد.
امام زير لب دعائي مى خواند.
سيد حميرى گفت: خدا مرا فدايتان گرداند. آيا با دوستداران اين گونه رفتارمى نمايند؟
امام فرمودند: سيد! پيرو حق باش تا خداوند بلا را رفع كند وداخل بهشتى كه به اوليائش وعده داده است، شوى.
اواقراربه ولايت امام صادق (عليه السلام) نمود وهمان لحظه ازبيمارى شفا يافت.

تضمين خانه اي دربهشت

مـرد داخل كجاوه نشسته بود. از آفتاب بيـرون خبـرى نبـود سـرش را از لاى پـرده بيرون آورد و به اطرافيانـش گفت: (( هنوز نرسيديـم )) با شنيدن جـواب منفى ، سرش را داخل كجاوه برد و پرده را انداخت.
حركت آرام شتـرها و صـداى زنگـوله هايشان سكـوت بيابان را مـى شكست.
مرد پا روى پايـش انداخت، سرش را جابه جا كرد ، خميازه اى كشيد و آرام خوابيد.
شتر آرام راه مى رفت وكجاوه را تكان مى داد. انگار كجاوه گهواره شده بـود و مرد ، كودك سالها پيـش . درخـواب مادرش را ديد كه دارد گهواره اش را تكان مى دهد. اما در يك لحظه مكانى سرسبز مشاهده كرد.
صداى بلبلان و حركت آبها گـوش را نـوازش مى داد. نفـس عميقى كشيد و گفت: چه جاى باشكـوهى راستى اينجا كجاست؟
صدايى به گـوشـش رسيد. اينجا جايى است كه صالحان از نعمتهاى آن استفـاده مـى كننـد.
صـدا از آسمـان مـىآمـد . به دنبال صـدا به بالا نگاه كرد.
بـرگهاى سبزدرختان و ميـوه هاى سرخ و رنگارنگ جلوى آبى آسمان را گرفته بودند. هر چه بود همان سبزى برگها بـود. انگار آسمان سبز بـود.
نسيمى وزيد و شاخه هاى درختان را تكان داد. از ميان شاخه ها نور طلايى خورشيد به چشمش تابيد. چشمانش را بست.
صدايى شنيد. آقا، آقا.
پلكهايش لرزيد و از هم جدا شد.
چشـم بـاز كـرد. آفتـاب از بيـرون به كجـاوه درست تـوى چشمـانـش مـى تـابيد. خـدمتكـار، كه پـرده را كنـار زده بود، گفت:
آقا رسيديم، به مدينه رسيديم.
ـ سلام آقا، سلام اى بزرگوار.
ـ عليك السلام اى مـرد. مثل اينكه غريب هستى ؟
مرد از شوق نمى دانست چه بگويد.
فكر كرد به تمام آرزوهايش رسيده. در حالى كه اشك از چشمانـش سرازير بود ، گفت: آقا ، من مشتاق زيارت شما بـودم.
از لبنان مىآيـم ، جبل عامل . الحمدلله وضع مـن خيلـى خـوب است. قصدم زيارت خانه خـدا است. گفتـم حال كه تا اينجا آمدم، بايد روى مبارك شما را هم ببينم.
امام لبخندى زد و فرمودند: به مـدينه خـوش آمـدى. خـدا زيارتت را قبـول كنـد.
مرد گفت: ((آقا از شما خواهشى دارم، مـن دوست دارم در مدينه خانه خـوبى داشته باشـم .از شما مى خواهـم برايم خانه اى خوب در مدينه بخريد.))
آنگاه دست در جيب كـرد، كيسه اى پـول بيـرون آورد، به امـام(عليه السلام) داد و گفت:
(( ده هزار درهـم است. اميـدوارم وقتـى از مكه بـرگشتـم اينجـا خانه اى داشته بـاشـم.)) امام (عليه السلام) پـول را گـرفت و مـرد بـا شـادى از خـانه امـام خـارج شـد. امام نگاهى به مرد كرد و فرمودند:
زيارت قبول! ـ((قبول حق باشـد. زيارت خانه خـدا برايـم خيلـى گـوارا بـود .))
آنگاه لحظه اى سكـوت كرد وادامه داد: (( آقا راستى برايـم خانه خريديد؟))
امام فرمودند: ((آرى, خانه خوبى خريدم. مـى خـواهـى قبـاله اش را بـدهـم؟)) ـ بله مـولاى مـن. ايـن خـانه كجـاست ؟
امام(عليه السلام) كاغذى به او داد و فرمودند:
((خـودت آن را بخـوان.)) مـرد بـا شـوق كـاغذ را گـرفت و خـواند:
((جعفر بـن محمـد (عليه السلام) براى ايـن مرد خانه اى در بهشت خريـده است كه يك طرف آن به خانه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله) متصل است، طرف ديگرش به خانه اميرالمومنيـن و دوطرف ديگرش به خانه امام حسـن وامام حسيـن(عليه السلام).
مرد شادمان نـوشته را بوسيد وگفت: قبـول كردم. ))
امام(عليه السلام) فرمودند: (( مـن پول شما را بين سادات و فقرا تقسيم كردم. )) مرد سنـد را محكـم در دستـش نگـاه داشت و گفت: خـدا كنـد هميـن طـور بـاشد.
چه خانه اى بهتر از بهشت.
آنگـاه بـا خـاطـره خـوش مـدينه را به قصـد لبنـان تـرك كـرد.
خبـرمثل بـاد درتمام جبل عامل پيچيـد. طـولـى نكشيـد كه تمـام مـردم شهر ازآن آگاه شدند . مرد ثروتمند دار فانى را وداع گفته بـود.
هر كسـى چيزى مى گفت و از او به نيكى ياد مى كرد . پيرمرد بينوايى گـوشه اى نشسته بـود . در حالى كه اشك از چشمانـش جارى بود، گفت: خدا رحمتـش كند.
او شاگرد خوبى براى امام(عليه السلام) بـود. چقدر به من كمك كرد، مثل مولايش.
چقدر به مـن محبت مى كرد، مثل امامش. به راستى كه او شاگـردامام بـود ،هـرچند درمـدرسه امام صادق(عليه السلام) درس نخـوانـده بـود .
عابرى كه ايـن حرفها را مى شنيد گفت: ((مـن هر وقت او را مـى ديـدم ياد امام(عليه السلام) مى افتادم. ياد مدينه مى افتادم.
ياد روزى كه به خانه خدا رفتيـم.)) ديگرى گفت: خوشا به حالش،ازامام صادق(عليه السلام) يادگارى نيك دارد . سند را مـى گـويـم.اووصيت كرد هر وقت مرد سند را در كفنـش بگذارند تا همراهش باشد.
جمعيت بسيـار مـرد را تـا قبـرستـان تشييع و بـرايـش طلب آمـرزش كـردند.
يك روز پـس از مـرگ آن مـرد، همه جـا سخـن از اوبـود. هـر كـس خـاطـره اى نقل مـى كـرد. حـالا درقبـرستـان قبـرتـازه اى بـود. قبـر آن مـرد نيك انـديش.
وقتى مردم بارديگر به گـورستان رفتند،چيزعجيبى ديدند. برسنگ مزارش نـوشته شـده بـود: جعفـربـن محمـد(عليه السلام) به وعده اش وفـا كـرد.

امام صادق(عليه السلام ) و كمك رسانى به مستمندان

معلى ، فرزند خنيس ،كه خدمت كارامام صادق(عليه السلام) بود، نقل مى كند كه در يكى از شب هاى بارانى،امـام صادق(عليه السلام) به قصد كمك رسانى به بينوايان ظله بنى ساعده ازمنزل خارج گرديد.
من نيز از پـشـت سر آن حضرت حركت كردم . ناگهان چيزى ازدست آن حضرت ، در تاريكى شب ، برزمين افتاد و او گفت : بسم اللّه ، اللهم رده علينا، به نام و ياد خدا، بار خدايا! آنچه از دست من افتاد به من بـرگردان .
در اين هنگام من نزديك رفتم و سلام كردم . فرمودند: معلى تو هستى ؟
عرض كردم : بلى يـابـن رسول اللّه (صلّي الله عليه وآله) .
فرمودند: به زمين دست بكش و آنچه يافتى به من برگردان .
من نيزدست بر زمـيـن كـشـيدم , ديدم نانى است .كه روى زمين افتاده است . آن را جمع كردم وبه حضرت دادم . ناگهان انبانى از نان را نزد امام صادق (عليه السلام) ديدم كه مقدارى از آن به زمين ريخته بود.
گفتم : آقا، اجـازه بـده ايـن انـبان را من حمل كنم .
فرمودند: نه ، خودم به حمل آن سزاوارترم ، اما به تو رخصت مى دهم كه به همراه من بيايى .
پـس بـا آن حـضرت حركت كردم و به ظله ( سايبان ) بنى ساعده رسيديم كه مردم به هنگام روز از شـدت گرما به اين سايبان پناه مى آوردند و شب ها بينوايان و درماندگان درآن جا مى خوابيدند . گروهى ازبينوايان و مستمندان درآن جا خوابيده بودند .
امام صادق (عليه السلام) قرص هاى نان را ازانبان بيرون آورد و در كنار هر يك از آنان يك يا دوقرص نان گذاشت و كسى از آنان بى نصيب نماند.
در راه بـازگـشت ، از امام (عليه السلام) پرسيدم : فداى تو گردم ، شما كه به اين گروه خدمت مى كنيد ، آيا ايـنان حق را مى شناسند ( يعنى شيعه هستند )؟
امام (عليه السلام) پاسخ داد:
لو عرفوالواسيناهم بالدقة ، آنان اگر حق را مى شناختند( و از مكتب اهل بيت (عليه السلام) پيروى مى كردند ) با آنان مواسات مى كرديم و هر چه داشتيم از آنان دريغ نمى كرديم و آنان راشريك خويش قرار مى داديم.
لازم بـه ذكـر اسـت كـه مـعلى بن خنيس از بهترين خدمت كاران و ياوران امام صادق (عليه السلام) مورد اعـتـمـاد و اطمينان آن حضرت بود كه به دستور منصور دوانيقى، دومين خليفه عباسى، به جرم محبت و پيروى از اهل بيت (عليهم السلام)و خدمت به آستان امام صادق (عليه السلام)، توسط داوود بن على ، به شهادت رسيد.

بهره مندی از نعمت ها

سفیان ثوری از صوفیان عصر مام صادق (علیه السلام) بود، روزی به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد، دید لباس سفید براقی پوشیده كه سفیدی آن مانند پوسته نرم تخم مرغ ، سفید و شفاف است ، به عنوان اعتراض به امام گفت : چنین لباسی ، لباس تو نخواهد بود،)یعنی این لباس ، مناسب زهد و پارسایی نیست ( امام صادق (علیه السلام) به او فرمود:سخن مرا بشنو و به خاطرت بسپار، كه موجب سعادت دنیا و آخرت تو است ، اگر در راستای سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بمیری ، نه در راه بدعت ، منحرفان ، به تو خیر می دهم كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمانی كه زندگی می كرد كه مردم فقیر بودند، ناداری و قحطی همه جا را فرا گرفته بود ولی وقتی كه مواهب دنیا در جامعه ای فراوان شد، شایسته ترین افراد برای بهره گیری از نعمتهای الهی ، نیكان هستند، نه منحرفان و گنهكاران ، مؤمنان و مسلمانان ، شایسته مواهب خدا هستند نه منافقان و كافران ، ای ثوری ! یقین بدان من با این حال و با این لباس كه در تن دارم هرگونه حقی را كه خدا برایم تكلیف كرده ، انجام داده ام ، و هرگز حق الهی را ترك ننموده ام. (بنابراین كسی كه وظایف دینی خود را به خوبی انجام دهد، در عین حال كه جامعه ای كه اقتصاد خوب دارد، لباس زیبا و خوب بپوشد، از نعمت های الهی ، بهره مند شده و باكی بر او نیست).

پاسخ به طاغوت مقتدر

دومین طاغوت بنی عباس منصور دوانیقی در ضمن نامه ای برای امام صادق (علیه السلام) نوشت : چرا تو به اطراف ما، مانند سایر مردم نمی آیی ؟ امام صادق (علیه السلام) در پاسخ او نوشت : 1 - در نزد ما چیزی نیست كه به خاطر آن از تو بترسیم و نزد تو بیائیم ؛ 2 - و در نزد تو در مورد آخرت چیزی نیست كه به آن امیدوار باشیم . 3 - و تو دارای نعمتی نیستی كه بیائیم ، و به خاطر آن به تو تبریك بگوئیم . 4 - و آنچه كه اكنون ، (از مقام و ثروت) داری ، آن را بلا و عذاب نمی دانی ، تا بیائیم ، و به تو تسلیت بگوئیم ، بنابراین برای چه نفوذ نزد تو بیائیم ؟ منصور در جواب نوشت ؛بیا با ما همنشین باش ، تا ما را نصیحت كنی . امام صادق (علیه السلام) در پاسخ نوشت : كسی كه آخرت را بخواهد با تو همنشین نمی شود، و كسی كه دنیا را بخواهد به خاطر نگهداری دنیای خود، تو را نصیحت نمی كند.(زیرا اگر تو را نصیحت كرد، تو با او دشمن می شوی و دنیای او به خطر می افتد).

جهانی در یك جسم

روزی یك نفر نصرانی به محضر مبارك امام جعفرصادق علیه السلام شرفیاب شد و پیرامون تشكیلات و خصوصیّات بدن انسان سؤ ال هائی را مطرح كرد؟ امام جعفر صادق علیه السلام در جواب او اظهار داشت : خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه تركیب كرده و آفریده است ، تمام بدن انسان دارای 246 قطعه استخوان ، و 360 رگ می باشد. رگ ها جسم انسان را سیراب و تازه نگه می دارند، استخوان ها جسم را پایدار و ثابت می دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پی نگه دارنده گوشت ها می باشند. سپس امام علیه السلام افزود: خداوند دست های انسان را با 82 قطعه استخوان آفریده است ، كه در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در كف دست 35 قطعه ، در مچ دو قطعه ، در بازو یك قطعه ؛ و شانه نیز دارای سه قطعه استخوان می باشد. و همچنین هر یك از دو پا دارای 43 قطعه استخوان است ، كه 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و یك قطعه در ران . و نشیمن گاه نیز دارای دو قطعه استخوان می باشد. و در كمر انسان 18 قطعه استخوان مهره وجود دارد. و در هر یك از دو طرف پهلو، 9 دنده استخوان است ، كه دو طرف 18 عدد می باشد. و در گردن هشت قطعه استخوان مختلف هست .
و در سر تعداد 36 قطعه استخوان وجود دارد. و در دهان 28 عدد تا 32 قطعه استخوان غیر از فكّ پائین و بالا، موجود است . و معمولا انسان ها تا سنین بیست سالگی ، 28 عدد دندان دارند؛ ولی از سنین 20 سالگی به بعد تعداد چهار دندان دیگر كه به نام دندان های عقل معروف است ، روئیده می شود.

حقّ آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: بانوئی از مسلمین انصار، ما خاندان نبوت را دوست می داشت ، و بسیار به خانه ما (در عصر بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)) رفت و آمد می كرد، و رابطه دوستی محكمی با ما داشت ، روزی عمر با او (در آن هنگام كه به خانه ما اهل بیت علیهم السلام می آمد) ملاقات كرد و گفت : ای پیره زن انصار كجا می روی ؟ او گفت : به خانه آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می روم تا بر آنها سلام كنم و با آنها تجدید عهد نمایم و حق آنها را ادا كنم . عمر به او گفت : وای بر تو، آنها امروز بر تو و بر ما حقی ندارند، آنها در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حقی داشتند، ولی امروز حقی ندارند، بر گرد و روش خود را تغییر بده . آن زن نزد ام سلمه (یكی از همسران نیك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) رفت . ام سلمه پرسید: چرا امروز دیر نزد ما آمدی ؟ او جریان ملاقات و گفتگوی خود را با عمر بازگو كرد.
ام سلمه گفت : كذب لایزال حق آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) واجبا علی المسلمین الی یوم القیامه . :عمر دروغ گفت ، همواره حق آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بر مسلمین تا روز قیامت ، واجب است.

پنجاه ایستگاه بازرسی

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هرگاه یكی از شما حاجتی از خدا خواست كه حتما برآورده گردد، باید دل به خدا ببندد و از مردم ناامید شود، و امید جز خدا نداشته باشد، وقتی كه خداوند قلب مؤ من را چنین دید، قطعا حاجت او را - اگر از خدا طلبید - بر می آورد، قبل از آنكه به حساب و باز خواست خداوند در قیامت كشیده شوید خود را به حساب بكشید چرا كه در روز قیامت پنجاه ایستگاه (بازرسی) است كه توقف در هر ایستگاه ، مدت هزار سال است ، سپس آیه 5 سوره سجده را خواند : ثم یعرج الیه من یوم كان مقداره خمسین الف سنه مما تعدون : - جبرئیل و فرشتگان به سوی خدا عروج می كنند، در روز(قیامت) كه اندازه آن ، پنجاه هزار سال از آنچه می شمارید (از سالهای دنیا باشد).

مرثیّه و اهمیّت گریه

یكی از اصحاب نزدیك امام جعفر صادق علیه السلام به نام زید شحّام حكایت كند: روزی به همراه عدّه ای در محضر پربركت آن حضرت بودیم ، یكی از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانید و فرمودند: ای جعفر! شنیده ام كه درباره جدّم ، حسین علیه السلام شعر گفته ای ؟ جعفر شاعر پاسخ داد: بلی ، فدایت گردم .
حضرت فرمودند: چند بیتی از آن اشعار را برایم بخوان . همین كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثای امام حسین علیه السلام شد، امام صادق علیه السلام به قدری گریست كه تمام محاسن شریفش خیس ‍ گردید؛ و تمام اهل منزل نیز گریه ای بسیار كردند. سپس حضرت فرمودند: به خدا قسم ، ملائكه مقرّب الهی در این مجلس ‍ حضور دارند و همانند ما مرثیّه جدّم حسین علیه السلام را می شنوند؛ و بر مصیبت آن بزگوار می گریند. آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت : خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسین سلام اللّه علیه ، مرثیّه سرائی می كنی اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نیز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد. بعد از آن ، امام علیه السلام فرمودند: آیا مایل هستی بیش از این درباره فضیلت مرثیّه خوانی و گریه برای جدّم ، حسین علیه السلام ، برایت بگویم ؟ جعفر بن عفّان شاعر گفت : بلی ، ای سرورم . حضرت فرمودند: هركس درباره حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و دیگران را نیز بگریاند، خداوند او را می آمرزد و اهل بهشت قرارش ‍ می دهد.

امام صادق(عليه السلام) و زيارت عتبات

بيشترزيارت هاى ائمه(عليهم السلام)به ويژه زيارت اميرالمومنين وسيدالشهداء(عليهما السلام) وروايات بسيار درفضيلت زيارت آن ها ازامام صادق(عليه السلام) نقل شده است.
امام صادق(عليه السلام) بارها همراه برخى ازاصحاب خاص خود به زيارت مرقد مطهراميرالمومنين(عليه السلام) مشرف شد.
محدث بزرگوار شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان مى نويسد: امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
چون زيارت كنى جانب نجف را، زيارت كنى عظام آدم و بدن نوح (عليهما السلام) وپيكرعلى بن ابى طالب(عليه السلام) را.
زيرا با اين كار زيارت كرده اى پدران گذشته و محمد (صلّي الله عليه وآله) خاتم پيغمبران و على(عليه السلام) و بهترين اوصيا را.
در مفاتيح الجنان آمده است:
سيد بن طاووس مى گويد : صفوان جمال روايت كرده است! چون با حضرت صادق (عليه السلام) وارد كوفه شديم آنگاه كه آن حضرت نزد منصور دوانيقى مى رفتند, فرمود :
اى صفوان شتر را بخوابان كه اين نزديك قبر جدم اميرالمومنين (عليه السلام) است. پس فرود آمدند وغسل كردند و جامه را تغيير دادند و پاها را برهنه كردند و فرمودند: تو نيز چنين كن.
پس به جانب نجف روانه شدند و فرمودند :
گامها را كوتاه بردار و سر را به زير انداز كه حق تعالى براى تو به عدد هر گامى كه بر مى دارى صدهزار حسنه مى نويسد و صد هزار گناه محو مى كند و...
پس آن حضرت مى رفتند ومن مى رفتم همراه آن حضرت، باآرامش دل وبدن وتسبيح وتنزيه وتهليل خدا، تارسيديم به تلها( تپه هاى مورد نظر) پس ايشان به جانب راست و چپ نظر كردند و با چوبى كه در دست داشتند خطى كشيدند.
پس فرمودند: جستجو نما.
پس طلب كردم اثر قبرى يافتم . پس آب ديده بر روى مباركش جارى شد وگفت: انا لله وانا اليه راجعون و گفت: السلام عليك ايها الوصى... سپس خود را به قبر چسبانيده و گفتند: بابى انت و امى يا اميرالمومنين و...
سپس برخاست و بالاى سر آن حضرت چند ركعت نماز خواند و فرمود:....
صفوان مى گويد: به آن حضرت گفتم: اجازه مى دهيد اصحاب خود را خبر دهم از اهل كوفه و نشان دهم به آنها اين قبر را.
فرمودند: بلى و درهمى چند هم دادند كه من قبررا مرمت و اصلاح كردم.
همچنين سيف بن عميره مى گويد: پس ازخروج امام صادق(عليه السلام)از حيره به جانب مدينه ،همراه صفوان بن مهران وجمعى ديگر از شيعيان به سوى نجف رفتيم . پس از اينكه از زيارت اميرالمومنين(عليه السلام) فارغ شديم ، صفوان صورت خود را به كربلا بر گرداند و گفت: از كنار سر مقدس امير المومنين زيارت كنيد حسين(عليه السلام) را كه اينگونه با ايما و اشاره امام صادق زيارت كرد او را.
پس صفوان همان زيارت عاشورا را كه علقمه از امام باقر(عليه السلام) روايت كرده بود ، با نمازش خواند و سپس با اميرالمومنين (عليه السلام) وداع كرد و سپس به جانب قبر حسين(عليه السلام) اشاره كرد و ايشان را هم وداع كرد به دعاي بعد از زيارت عاشورا.
پس از ختم دعا به صفوان گفتيم: اما علقمه ديگر اين را روايت نكرده بود.
صفوان گفت: هرچه انجام دادم وخواندم چيزى است كه امام صادق(عليه السلام)انجام داده بود ومرابه آن سفارش كرده بود.

امام و تحول در رفتار خليفه

ربيع خادم و مأمور منصور مى گويد: روزى منصورمرا مأمور آوردن جعفر بن محمد(عليه السلام) كرد.
من نزد آن حضرت رفته، گفتم : اگر وصيتى يا عهدى دارى انجام بده. منصور تو را براى قتل طلبيده است.
ايشان را به مجلس منصور بردم . جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصور مشغول ذكرگفتن بود.
تا منصور ايشان را ديد, بلند شد و احترام عجيبى كرد. آن حضرت را كنار خود نشاند خود نشاند و پس از اندكى صحبت، با احترام ايشان را مرخص نمود.
در بازگشت ازجعفربن محمد سر اين تحول را پرسيدم.
او فرمودند: دعايى خواندم. ازايشان خواستم كه آن دعا را به من هم بياموزد.آن حضرت هم ياد داد.
آن حضرت در هر مرتبه احضار، ابتدا به درگاه خداوند متوسل مى شد و آن گاه نزد منصور مى رفت.
اين توسل يا در خانه، قبل از حركت به سوى دربار بود و يا در مسير راه و يا در راهرو قصر.

امام عابدان

مالك بن انس پيشواي اهل سنت درباره ى زهد و عبادت و عرفان امام صادق(عليه السلام) بيان داشت:
به همراه امام صادق (عليه السلام) به قصد مكه و براى انجام مناسك حج از مدينه خارج شديم. به مسجد شجره كه ميقات مردم مدينه است، رسيديم .
لباس احرام پوشيديم، در هنگام پوشيدن لباس احرام تلبيه گويى يعنى گفتن: ( لبيك اللهم لبيك ) لازم است.
ديگران طبق معمول اين ذكر را بر زبان جارى مى كردند.
مالك مى گويد: من متوجه امام صادق(عليه السلام) شدم ، ديدم حال حضرت منقلب است .
امام صادق (عليه السلام) مى خواهد لبيك بگويد ولى رنگ رخساره اش متغير مى شود.
هيجانى به امام دست مى دهد وصدا در گلويش مى شكند، وچنان كنترل اعصاب خويش را از دست مى دهد كه مى خواهد بى اختيار از مركب به زمين بيفتد.
مالك مى گويد: من جلو آمدم وگفتم: اى فرزند پيامبر! چاره اى نيست اين ذكر را بايد گفت. هر طورى كه شده بايد اين ذكر را بر زبان جارى ساخت. حضرت فرمودند:
( يابن ابى عامر! كيف اجسر ان اقول لبيك اللهم لبيك و اخشى ان يقول عزوجل ل ا لبيك و لا سعديك.)
اى پسر ابى عامر! چگونه جسارت بورزم وبه خود جرإت واجازه بدهم كه لبيك بگويم؟ (لبيك) گفتن به معناى اين است كه خداوندا، تو مرا به آن چه مى خوانى با سرعت تمام اجابت مى كنم وهمواره آماده ى انجام آن هستم.
با چه اطمينانى با خداى خود اين طور گستاخى كنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفى كنم؟! اگر در جوابم گفته شود: (لالبيك و لاسعديك) آن وقت چه كنم؟

مبارزه با نفس شيطاني

ابن ابى يعفور به دردى مبتلا بود كه درمان آن برايش سخت تر از خود درد بود، زيرا پزشكان معالج براى تسكين مرض وى شراب تجويز كرده بودند.
وى براى حل اين مشكل از كوفه به مدينه شتافت و از محضر مولاى خويش كسب تكليف كرد.
حضرت صادق(عليه السلام) فرمودند: از آن مايع ننوش!
عبدالله وقتى به كوفه برگشت, درد به سراغش آمد. بستگانش با اصرار و اجباراندكى شراب به او نوشاندند. درد آرام شد .
او از اين حادثه تلخ و ناگوار خيلى ناراحت شد. دوباره به مدينه منوره مسافرت كرد و موضوع واقعه را با امام(عليه السلام) در ميان نهاد.
امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
اى فرزند ابى يعفور! از آن ننوش! حرام است! اين ناراحتى از شيطان است كه برتو مسلط شده است . اگراواز تو نااميد شود، تو را رها خواهد كرد و ديگر به سراغت نخواهد آمد.
عبدالله به كوفه برگشت. درد شديد شد. بيش از هميشه او را آزار مى داد.
بستگانش وقتى ناراحتى او را ديدند، به او گفتند: توبراى تسكين ، ناچارى مقدار كمى از شراب بنوشى!
عبدالله گفت: به خدا قسم! هرگز يك قطره هم نخواهم نوشيد. (هرچند بميرم.)
ناراحتى وى مدتى ادامه داشت، تا اين كه خداوند او را شفا داد و تا زنده بود آن ناراحتى را احساس نكرد.
اين چنين بود كه پيش بينى امام صادق(عليه السلام) تحقق يافت.

گنجينه علم خدا

مرحـوم شيخ كلينى در اصـول كافـى بخشـى را به مسائل حجت و دليل شيعيان اختصاص داده و در يكى از اخبار آن بخـش چنيـن نقل كرده: منصـوربـن حازم گـويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: خداوند بالاتر از آن است كه به وسيله مخلـوقـاتـش شنـاخته شـود بلكه ايـن مخلـوقاتنـد كه به وسيله خـدا شناخته مـى گـردنـد.
امام صادق(عليه السلام) فرمودند: راست گفتى.
گفتـم: كسى كه دانست براى او پروردگارى است, پـس سزاوار است كه بـدانـد براى آن پروردگار رضا و سخطـى است كه جز از راه وحـى ورسـول شناخته نمى گردند، پـس اگربه كسى وحـى نشد سزاواراست كه دست به دامان رسولان خدا شود، پـس اگرآنها را ملاقات كرد ، خواهد ديـد كه آنها حجت هستنـد و پيـروى ازايشان واجب.
آنگاه به امام صادق(عليه السلام) مى گـويد كه ازمردم درمـورد حجت بعد ازرسـول خد(صلّي الله عليه وآله) پرسيدم.
آنها گفتند: قرآن، ولـى مـن به آنها تذكر دادم كه قرآن بدون سرپرست وقيـم كفايت نمى كند، چرا كه گروههاى مختلف از جمله مرجئه ، قدريه و حتى زنادقه كه به قرآن ايمان هـم ندارند براى سخـن خويش به قرآن استدلال مى كنند و روى هميـن جهات است كه گفتـم قرآن نياز به سرپـرستـى دارد كه هرچه در مـورد آن بفرمايد حق باشد و در ايـن ميان كسانى چـون ابـن مسعود و عمر و حذيفه به عنـوان سرپرست معرفـى شدند.
اما مـن سـوال كردم كه آيا تمـام قـرآن را مـى دانستنـد؟
در جـواب گفتنـد: خير, تنها علـى بود كه آگاه به تمام قرآن بـود.
مـن گفتـم : پـس شهادت مى دهـم كه علـى(عليه السلام) قيـم و سرپرست قرآن است و پيروى از او واجب و پـس از رسـول خـد(صلّي الله عليه وآله) حجت بـر مردم است و آنچه در مـورد قرآن ابراز عقيده كند حق است.
امام صادق(عليه السلام) پـس ازشنيدن سخنان اوواستـدلال زيبا ومحكـم وى او را با گفتـن ((رحمك الله)) ستود و دعايش كرد.
سخنان جناب منصـور را ضميمه كنيـد به فـرمـايـش حضـرت اميـرالمـومنين ) عليه السلام ( كه مى فرمايد: ايـن قرآن جز خطوطى كه ميان دو جلد نگاشته شده , چيزى نيست ،به زبان سخـن نمـى گـويد، ناچار بايد ترجمانـى داشته باشد.
در هميـن زمينه يكـى از اصحاب امام صادق(عليه السلام) مى گـويد:
شنيـدم كه امام صادق(عليه السلام) مـى فرمودند: ((نحـن ولاه امر الله و خزنه علـم الله و عيبه وحـى الله.))
(ما ولـى امـر ((امامت و خلافت)) خدا و گنجينه علـم خدا و صندوق وحـى خدائيـم).
پدر گرامي آن حضرت ، امام باقر (عليه السلام) نيز مي فرمايد : نحن تراجمه وحي الله . ( ما مترجمان وحي خدائيم.)

ساحران در كام سحر

آورده اند كه منصور دوانیقی كس فرستاد و هفتاد كس را از ساحران بابل بخواند و گفت : جعفر بن محمد ساحر است . اگر شما سحری كنید كه او را در مجلس من خجل كنید و شرمسار گردانید، من شما را مال عظیم بدهم . پس آن ساحران صورتهای سباع ساختند و در پهلوی خود بنشاندند و منصور بر تخت نشست و كس فرستاد و صادق علیه السلام را بخواند. چون در آمد. ساحران و صورتها را بدید. گفت : وای بر شما، مرا می شناسید كه من كیستم ؟ منم آن حجت خدای كه سحر پدران شما را باطل كردم و عهد موسی عمران . آنگه بر آن صورتها نگریست ، گفت : بگیرید هر یك صاحب خود را و فرو برید. به فرمان خدای تعالی آن صورتها در جستند و هر یكی صاحب خود را فرو بردند. منصور از ترس بیهوش شد و از تخت در افتاد. چون باهوش آمد، گفت : یا ابا عبدالله ! توبه كردم ، بر من عفو كن و در گذر. گفت : عفوت كردم . گفت : صورتها را بفرمای تا آن مردمان را رد كنند گفت : هیهات ! هیهات ! اگر عصای موسی علیه السلام سحرهای فرعون را رد كردی ، این سباغ نیز رد كنند و تو هرگز ایشان را نبینی . زهی بزرگواری امام جعفر صادق علیه السلام.

قضاوتی شگفت

روزی منصور (خلیفه عباسی) مشغول طواف بود مردی به نام ربیع نزد او آمد و گفت : فلان غلام آزاد شده ات مرده و غلام دیگرت سر از بدن او جدا كرده است . منصور بسیار خشمگین شده اتفاقا ابن شبرمه و ابن ابی لیلی و چند تن از قضات و فقهای دیگر نزد او بودند، منصور حكم مساءله را از آن جویا شد، ولی هیچكس از آنان به او پاسخ نداد. منصور متردد بود، نمی دانست او را بكشد یا نه ؟ بعضی از حاضران به منصور گفتند: در این ساعت شخصی آمده كه اگر این مساءله پاسخی داشته باشد نزد اوست . او امام جعفر صادق علیه السلام است كه الان مشغول سعی شده است . ربیع به دستور منصور نزد امام رفت و موقعی كه آن حضرت در مروه بود مساءله را از آن حضرت سوال نمود. امام علیه السلام به وی فرمودند: می بینی كه من مشغول سعی هستم برو به منصور بگو فقها و دانشمندان نزد تو بسیارند مساءله را از آنها بپرس ! ربیع جریان عدم پاسخگویی آنان را خدمت امام عرضه داشت ولی دستور امام را اجرا كرده نزد منصور برگشت و پیغام آن حضرت را رساند. منصور مجددا او را خدمت امام فرستاد، ربیع خدمت آن حضرت رسید، امام به او فرمودند: اندكی حوصله كن تا از سعی فارغ شوم . و چون فارغ گردید در گوشه ای از مسجدالحرام نشست و به ربیع فرمودند: نزد منصور برو و به او بگو كسی كه سر میت را بریده صد دینار بدهكار است ربیع نزد منصور رفت و پاسخ آن حضرت را گفت . حضار به ربیع گفتند: برو از او بپرس چرا صد دینار؟ ربیع نزد امام برگشت و فلسفه حكم را سوال نمود. حضرت به وی فرمودند: زیرا دیه نطفه بیست دینار، و علقه چهل دینار، و مضغه شصت دینار، و استخوان هشتاد دینار، و گوشت صد دینار، می باشد، و خداوند می فرماید: ثم انشاناه خلقا آخر یعنی پس از مرحله گوشت ، او را آفرینشی دیگر پدید آوردیم ، و میت به منزله جنین است كه در رحم مادر گوشت و استخوان شده ولیكن روح در او ندمیده است كه دیه اش صد دینار می باشد. ربیع نزد منصور برگشت و پاسخ آن حضرت را رساند، حضار از این استنباط بسی در شگفت شده باز به ربیع گفتند: نزد حضرت برو و بپرس این صد دینار مال چه كسی می باشد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: مال ورثه نیستند، زیرا این مال را پس از مرگ مستحق شده است ؛ و باید با این پول برایش حج بدهند، یا صدقه و یا در راه خیر دیگری صرف نمایند.

منابع:

داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ آیت الله محمد محمدي اشتهاردي
چهل داستان و چهل حديث از امام جعفر صادق(علیه السلام)/ عبدالله صالحي
داستان صاحبدلان / آیت الله محمد محمدي اشتهاردي
داستان عارفان / کاظم مقدم
قضاوت هاي امير المؤمنين علي (علیه السلام) / محمد تقي تستري
داستان دوستان / آیت الله محمد محمدي اشتهاردي
قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام) / محمد رضا اکبري
نماز خوبان / علي احمد پور ترکماني
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت(علیهم السلام)





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.