امام صادق(عليه السلام) و مسأله تقيّه

يكى از روش‏هاى عقلايى رايج در ميان ملل و نحل، «تقيّه» است. اين شيوه كه به معنى خوددارى از افتادن به دام خطر و مهلكه مى‏باشد، در اسلام نيز با عمل عمّار بن ياسر و تأييد پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، سپرى براى حفظ جان مسلمانان در مواقع خطر شناخته شد و به گفته ائمه معصومين عليهم‏السلام جزء دين و آيين اسلام واقع شد.
شنبه، 17 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام صادق(عليه السلام) و مسأله تقيّه
امام صادق(عليه السلام) و مسأله تقيّه
امام صادق(عليه السلام) و مسأله تقيّه

نويسنده:مهدى سلطانى ربّانى




مقدّمه

يكى از روش‏هاى عقلايى رايج در ميان ملل و نحل، «تقيّه» است. اين شيوه كه به معنى خوددارى از افتادن به دام خطر و مهلكه مى‏باشد، در اسلام نيز با عمل عمّار بن ياسر و تأييد پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، سپرى براى حفظ جان مسلمانان در مواقع خطر شناخته شد و به گفته ائمه معصومين عليهم‏السلام جزء دين و آيين اسلام واقع شد.
«تقيّه» ازمهم‏ترين عواملى است كه باعث شد شيعيان در طول تاريخ خونبار خود به حفظ مكتب و عقايدشان پرداخته و آن را به دست ما برسانند. به همين جهت، يكى از معتقدات كلامى ـ فقهى شيعه و عملكردهاى تاريخى آن براى حفظ موجوديّتش در برابر اكثريت غير شيعه يا غير مسلمان محسوب مى‏گردد.
نكته قابل توجّه ديگر، آن است كه تقيّه يك رفتار طبيعى بشرى است و در عرف اكثر اقوام و ملل در سراسر تاريخ سابقه دارد و مخصوص مذهب شيعه نبوده است؛ بلكه واكنش فرد يا قوم مقهور يا در اقليت است كه توان رويارويى و مبارزه مستقيم را نداشته يا اصولاً چنين مبارزه‏اى به صلاحشان نبوده و موجوديّت آنها را تهديد مى‏نموده يا مى‏نمايد. نتيجه آن كه، تقيّه سپرى است كه عقل در مقام خطرهاى مهلك از آن بهره مى‏گيرد. و علاوه بر اين كه جواز اجتماعى و عرفى دارد، شرع نيز ـ كه عقل كل است ـ آن را امضا نموده و وظيفه دانسته است.
در اين مقاله ما بر آنيم كه با سيرى اجمالى در معناى تقيّه، تاريخچه و جايگاه آن در اسلام، برخى پيچيدگى‏ها و شبهه‏هاى مربوط به آن را رفع نموده و تقيّه را از ديدگاه امام صادق عليه‏السلام مورد بحث و بررسى قرار دهيم. اميد است كه خدمتى باشد به آستان مقدّس اهل‏بيت عليهم‏السلام و عرصه علم و دانش.ان‏شاءاللّه.

سيرى در معناى تقيّه

الف) معنى لغوى تقيّه

لغت تقيّه از دو جهت مادّه و هيئت، قابل بحث و بررسى است:
از جهت مادّه، حروف اصلى آن «وقى» مى‏باشد كه واو آن به «تا» تبديل شده است. بنابراين اصل آن «وقيّه» بوده و از اين جهت، هم ريشه با لغت تقوا مى‏باشد كه اصل آن «وقوى» بوده است.
مصدر ثلاثى مجرّد آن «وقى» و «وقاية» است به معناى «صيانت» و «نگه‏دارى».1
همچنين به معناى حفظ نفس از عذاب و گناه به وسيلهّ عمل صالح مى‏باشد.2
از جهت هيئت و صيغه، كلمه تقيّه بر وزن فعلية مى‏باشد و در مصدر يا اسم مصدر بودن آن اختلاف است.3
در هر صورت، ثلاثى مجرّد مى‏باشد و تاى آن، تاى وحدت است. چون اين نكته را يادآور مى‏شود كه هميشگى نيست و در موارد خاصّى انجام مى‏پذيرد.4

ب)معنى و تعريف اصطلاحى تقيّه

تقيّه در علوم مختلف همانند تفسير، حديث، فقه، اصول فقه و كلام مورد تعريف اصطلاحى واقع شده است. اما با توجّه به تشابه فراوان اين تعاريف و نيز عدم تصريح مؤلّفان به مورد نظر قرارگرفتن اصطلاح علمى خاص و نيز ورود آن در قرآن و استفاده فراوان آن در روايات، اين نتيجه حاصل مى‏شود كه تقيّه همانند كلماتى چون صلاة، حقيقتى غير مختص به علمى خاص يافته و شدّت رواج آن در ميان مسلمانان باعث شده كه حقيقتى شرعيّه يا لااقل متشرّعه يابد. پس منظور از معنا و تعريف اصطلاحى آن، تعريف در عرف مسلمانان و به عبارت ديگر، معناى آن در عرف متشرّعه ـ اعم از سنّى و شيعه ـ مى‏باشد.
برخى آن را مخصوص به علم فقه، اصول و كلام دانسته‏اند5؛ كه صحيح به نظر نمى‏رسد، زيرا چنان كه ذكر گرديد، در علوم ديگرى همانند تفسير و حديث كاربرد داشته و تعريف يا مفهوم ذكر شده براى آن بايد به گونه‏اى باشد كه در آن علوم نيز كار آمد محسوب گردد.
فقهاى شيعه و اهل سنّت از تقيّه مفاهيم و تعاريف مختلفى ارائه نموده‏اند كه چند مورد از آنها به عنوان نمونه ذكر مى‏گردد:
1.شيخ مفيد: «تقيّه، پنهان كردن حق و پوشاندن اعتقاد به حق و پنهانكارى با مخالفان حق و پشتيبانى كردن از آنان در آنچه ضرر دين و دنيا را در پى دارد. هرگاه به «ضرورت تقيّه» ظنّ قوى پيدا كنيم، تقيّه واجب است و هرگاه ندانيم يا ظنّ قوى نداشته باشيم كه آشكار گرديدن و نمودن حق ضرورى است، تقيّه واجب نيست.»6
2.امين الاسلام طبرسى: «تقيّه، عبارت است از: خلاف اعتقاد قلبى را به زبان آوردن به جهت ترس بر جان.»7
تعريف فوق، داراى اشكال‏هايى است:
1.تقيّه منحصر به زبان نيست، بلكه در عمل نيز مى‏باشد.
2.حق بودن معتقد و باور قلبى در اين تعريف بيان نشده است.
3.با انحصار تقيّه به ترس، اين تعريف تقيّه مداراتى را در برنمى‏گيرد.
4.در موارد ترس نيز تقيّه منحصر به ترس بر جان نيست، بلكه ترس در مورد برادران دينى و نيز خود دين را هم شامل مى‏شود.8
5.شيخ مرتضى انصارى: «اسم است براى اتقى ـ يتقى و تاء در آن بدل از واو است. مقصود از آن در فقه، موافقت كردن با ديگرى است در كردار و گفتارى كه مخالف با حقّ است، براى نگه داشتن جان خويش از زيان او.»9
6.سيّد حسن بجنوردى: «موافقت كردن با ديگرى است در گفتار، كردار يا رها نمودن كارى كه انجام دادن آن واجب است و در باور انسان بر خلاف حق است براى نگهدارى خويش يا كسى كه او را دوست دارد، از زيان.»10
7.آلوسى حنبلى: «تقيّه، حفظ جان يا آبرو يا مال از شرّ دشمنان است، دشمنانى كه دشمنى آنها مبتنى بر اختلاف دينى مى‏باشد؛ مانند كافران و مسلمانان از فرقه‏هاى ديگر، يا دشمنانى كه دشمنى آنها به جهت اغراض دنيوى مانند مال و سلطنت مى‏باشد.»11
8.محمّد رشيد رضا: «تقيّه، گفتار يا كردار مخالف است با حق، به جهت حفظ از ضرر.»12
9.ابن حجر عسقلانى: «تقيّه، پرهيز از اظهار مسائل درونى همانند باورها و غير آن براى ديگرى است.»13

تاريخچه تقيّه

الف) تقيّه قبل از اسلام

از نظر روايات شيعه، مسأله تقيّه پيشينه‏اى بس كهن دارد. زيرا اوّلين مورد آن را به دومين پيامبر الهى؛ يعنى شيث (هبة‏اللّه) فرزند حضرت آدم عليه‏السلام نسبت مى‏دهند كه پس از قتل هابيل به دست قابيل، از برادرش قابيل به جهت حفظ جان خود تقيّه نمود.14 پس از آن در بعضى از روايات، تقيّه به عنوان سنّت حضرت ابراهيم عليه‏السلام مطرح شده است15، كه شايد بتوان از كلمه سنّت مداومت آن نزد آن حضرت را استنباط نمود. چرا كه در سيره آن حضرت در مواردى همچون: برخورد با پرستندگان ستارگان، ماه و خورشيد با گفتن «هذا ربّى»16 و نيز گفتن «انّى سقيم»17 در مقابل دعوت همشهريان او براى خروج از شهر و بالاخره بر زبان راندن جمله «بل فعله كبيرهم»18 در مقابل سؤال بت پرستان از شكننده بت‏هايشان، گونه‏هايى از تقيّه و توريّه را مى‏توان مشاهده كرد.19
چاره‏اى كه حضرت يوسف عليه‏السلام براى نگه داشتن برادرش نزد خود انديشيد، به عنوان شاهدى ديگر براى تقيّه پيامبران در روايات شيعه ذكر شده است.20 در آن مورد ندا دهنده‏اى از سوى آن حضرت به كاروان برادران يوسف نسبت دزدى داد21 كه طبق بعضى از روايات، مراد يوسف عليه‏السلام از اين خطاب، دزديدن خود او از سوى برادرانش بوده است، نه دزدى پيمانه پادشاه.22
مأموريت يافتن حضرت موسى و هارون عليهماالسلام به سخن گفتن با نرمش «قولاً ليِّناً» با فرعون23 نيز در روايات به عنوان موردى ديگر براى تقيّه ذكر شده است.24 كه تقيّه‏اى بودن اين عمل يا به جهت اخفاى بخشى از حقايق و واقعيّات و تكيه بر توحيد تنها و يا از باب تقيّه مداراتى بوده است.
داستان مؤمن آل فرعون؛ يعنى حبيب نجّار در زمانى كه فرعون ادّعاى خدايى كرده و با خدا پرستان به ستيز برخاسته بود و آنها را به قتل مى‏رساند، در ظاهر با آداب و رسوم و فرهنگ فرعونى هماهنگ بود اما در باطن، وى خداپرست بود و از موسى عليه‏السلام حمايت مى‏كرد و اين امر تا زمانى كه فرعون تصميم به قتل موسى عليه‏السلام گرفت، ادامه داشت؛ از موارد ديگر تقيّه بود كه به وسيله آن، جان و ايمان خود را از تجاوز و تعدّى فرعونيان نجات داد.25 بديهى است كه مؤمن آل فرعون اين سياست را از كسى نياموخته بود، بلكه به اقتضاى عقل و خرد خويش عمل نمود و سياست عملى او به عنوان «تقيّه» به دليل آنكه حكم عقل بود، مورد تأييد «شرع» قرار گرفته و به عنوان رفتارى معقول و پسنديده به صورت وحى بر پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل گرديد.26
تقيّه اصحاب كهف، در روايات شيعه به عنوان نقطه اوج تقيّه مطرح شده است.27 زيرا آنان بدين جهت، حتّى اظهار شرك نيز مى‏نمودند.28
در حقيقت بايد متذكّر شد كه تقيّه از جمله احكام امضايى شارع در طول تاريخ زندگى عقلا و بشر محسوب مى‏گردد و اينكه برخى از كم‏انديشان و معاندان شيعه آن را نوعى دروغ و نفاق تلقّى نموده و از بدعت‏هاى شيعه دانسته‏اند و بدين منظور پيروان مكتب امام و ولايت را به دورويى و مصلحت انديشى متّهم كرده‏اند، نوعى اهانت به شمار آمده و آنها سخت در اشتباهند.29ـ30

ب) تقيّه در اسلام

با ظهور اسلام و تجلّى وحى در جزيرة‏العرب و گرايش افراد به آن، حسّاسيت قريش و گروه‏هاى ديگر عليه اسلام و پيروان آن برانگيخته شد و سخت‏گيرى‏هاى شديد تا حدّ قتل و كشتار عليه آنها آغاز گرديد، چنان كه ياسر و همسر او سميّه را به جرم پذيرش «اسلام» به قتل رساندند. ولى فرزند ايشان عمّار با درايتى خاص، تنها راه نجات جان خود را در آن ديد كه به ظاهر مطابق ميل آنها سخن بگويد، از اين رو با اظهار تبرّى لفظى از حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، از آسيب آنها در امان ماند. اما ياران پيامبر او را متّهم به ارتداد نموده و به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفتند: عمّار، كافر شده است. حضرت فرمود: «هرگز! وجود عمّار از سر تا پا، پر از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او درآميخته است.»
وقتى عمّار سرافكنده به حضور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم رسيد و با گريه گفت: يا رسول‏اللّه! كفّار قريش باعث شدند از تو تبرّى جويم و خدايان آنها را به نيكى ياد كنم. پيامبر اشك‏هاى او را پاك كرد و فرمود: «اگر بازهم از تو چنين خواستند، مطابق درخواست آنها سخن بگو.»31 سپس اين آيه نازل شد:
«مَنْ كفر باللّه مِن بعد ايمانه الاّ من اكره و قلبه مطمئنّ بالايمان»؛ كسى كه پس از مؤمن شدن كافر شود، مرتد خواهد بود مگر كسى كه مجبور به كفرگويى شود، در حالى كه قلب او به ايمان قرص و محكم باشد.32
با نزول اين آيه و امضاى عملكرد عمّار توسط پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، «تقيّه» به عنوان سنّتى عقلايى در جامعه اسلامى و سپرى براى نجات جان افراد مسلمان در مواقع خطر قرار گرفت. پس «تقيّه» همان گونه كه از نام آن پيداست، حافظ و نگهبان افراد مبتلا در شرائط دشوار است.
هميشه از تقيّه در مواقع لزوم استفاده مى‏شده و تاريخ رواج آن از آغاز بعثت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تا پايان غيبت صغرى مى‏باشد.33

از ديدگاه علماى شيعه و سنّى

هرچند تقيّه شيوه‏اى عقلايى و فراگير است و هيچ عاقلى با جواز آن براى حفظ جان مخالف نيست، اما در موجبات، اهداف، موارد و احكام آن، ميان علماى شيعه و سنّى اختلاف است.
از نظر اهل‏سنّت، تقيّه تنها جهت حفظ نفس جايز است، اما از نظر علماى شيعه، تقيّه براى جلوگيرى از هر مهلكه و زيانى كه مندوحه نداشته باشد، جايز است.34
از جهت مورد و كاربرد، علماى سنّى تقيّه را تنها در برخورد با غير مسلمانانِ خطرناك جايز مى‏دانند؛ يعنى هرگاه مسلمانى در جمع غير مسلمانان قرارگرفت و نتوانست به عقيده و آرمان دينى خود عمل كند، براى رهايى از زيان و ضرر آنها مى‏تواند تقيّه كرده و به ظاهر با آنها هماهنگ شود.35 دليل آنها اين است كه مدرك تقيّه، آيه 106 سوره نحل است.
ولى علماى شيعه به پيروى از ائمّه معصومين عليهم‏السلام تقيّه را به اقتضاى عقل در تمام مواقعى كه مؤمن در مخاطره قرار مى‏گيرد، جايز مى‏دانند، چه اين خطر از ناحيه كفّار باشد يا از ناحيه پيروان مذاهب اسلامى كه با عقيده و مذهب او مخالف هستند.
با نگاهى به تاريخ اسلام در مى‏يابيم كه اوج بحث تقيّه و ملاحظه‏كارى‏هاى شيعه، در زمان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام و با سفارش و توصيه آن دو امام بزرگوار بوده كه دليل آن نيز شرارت‏هاى حكومت‏هاى بنى‏اميّه و بنى‏عباس و حاميان آنها بوده است.
حاكمان اين قوم هرچند به ظاهر مسلمان بودند، اما به دليل اين كه خطر آنها دست كمى از خطر كفّار نداشت، ائمّه معصومين عليهم‏السلام پيروان خود را توصيه به تقيّه مى‏كردند. بنابر اين، از نظر علماى شيعه در هرجا كه خطرى از ناحيه كافر يا مسلمان، مؤمنى را تهديد نمايد، تقيّه لازم است.
اما از نظر حكمى نيز ميان علماى شيعه و سنّى اختلاف است. اهل سنّت، تقيّه را به اين معنا جايز مى‏دانند كه فرد مسلمان هنگامى كه خود را در خطر مرگ ببيند مى‏تواند در برابر دشمنِ كافر سرسختانه به عقيده خود عمل كند هرچند به قيمت جان او تمام شود و يا مى‏تواند تقيّه كند و با دشمن همگام گردد. ابن كثير دمشقى مى‏گويد: «اتّفق العلماء على انّ المكره على الكفر يجوز له ان يوالى ابقاء لمهجته و يجوز له ان يأبى كما فعل بلال رضى‏اللّه عنه؛ تمام علما اتّفاق نظر دارند كه شخص مجبور به كفر گويى مى‏تواند براى حفظ جان خود با كفّار دوستى كند و نيز مى‏تواند امتناع نموده و تسليم آنها نشود، چنان كه بلال(رض) در برابر كفّار تسليم نشد.»36
زمخشرى ـ از مفسّران اهل سنّت ـ نيز در اين باره مى‏گويد:
«فان قلت اىّ الامرين افضل، فعل عمّار ام فعل ابويه؟ قلتُ بل فعل ابويه لانّ فى ترك التّقية و الصّبر على القتل اعزازاً للاسلام؛ اگر بگويى كدام يك از دو عمل بهتر است، كار عمّار يا كار پدر مادر او؟ من مى‏گويم كار پدر و مادر او بهتر است؛ چون در ترك تقيّه و صبر و تحمّل در برابر كشته شدن، عزّت اسلام نهفته است.»37
بنابراين، حكم تقيّه از نظر علماى سنّى حدّاكثر، ترخيص است نه عزيمت. اما از نظر علماى شيعه به پيروى از ائمّه معصومين عليهم‏السلام تقيّه براى حفظ نفس از خطر قتل، واجب است. شيخ طوسى در اين باره مى‏گويد: «والتّقيّة عندنا واجبة عند الخوف على‏النّفس؛ تقيّه در نظر علماى شيعه هنگام ترس از كشته شدن واجب است.»38

تقيّه، عزيمت است نه ترخيص

با توجّه به اين كه عمل به تقيّه و يا ترك آن بستگى به تشخيص فرد گرفتار دارد ديگرجايى براى توهّم باقى نمى‏ماند كه گفته شود «تقيّه، ترخيص است نه عزيمت» و حال آن كه اهل سنّت تقيّه را ترخيص مى‏دانند.39 منشأ اين توهّم آن است كه آنها تقيّه را يك وظيفه و حكم تكليفى نمى‏دانند، بلكه آن را يك عمل مباح تلقّى مى‏كنند. در صورتى كه حفظ نفس، از اهمّ تكاليف است و مؤمن همان گونه كه وظيفه دارد نماز بخواند، موظّف است خود را از خطر مصون بدارد. امام صادق عليه‏السلام در تفسير آيه شريفه «ولا تلقوا بايديكم الى التّهلكة»، با دست خود، خويش را به هلاكت نيندازيد40؛ مى‏فرمايد: اين آيه مربوط به تقيّه است.41
با توجّه به اين كه حكم در آيه، نهى است و نهى از نظر اصولى، ظهور در حرمت دارد. پس تقيّه يك حكم تكليفى است نه اين كه ترخيص و اباحه باشد و اگر افرادى مانند ميثم تمّار و عبد بن حذافه و شخص گرفتار مسيلمه كذّاب به تقيّه عمل نكردند، دليل بر نقض تكليفى تقيّه نيست؛ زيرا تشخيص عمل به تقيّه، مانند هر تكليف ديگرى، به علم خود مكلّف مربوط مى‏شود و آنها وظيفه خود را آن گونه تشخيص دادند كه عمل كردند.42

حدّ نهايى تقيّه

بايد دانست كاربرد تقيّه كه در جهت مصلحت مؤمنان و مسلمانان جعل شده است، داراى حدّى است كه فراتر از آن جايز نخواهد بود؛ به اين معنا كه تقيّه براى حفظ جان، آرمان و عقيده تجويز شده است. حال اگر تقيّه كارايى خود را از دست بدهد و دشمن به‏گونه‏اى شرير و ستمكار باشد كه در هر حال قصد نابودى مؤمن را داشته باشد، در آنجا تقيّه جايز نيست، بلكه بايد مقاومت كرد. امام باقر عليه‏السلام در اين باره مى‏فرمايد:
«انّما جعل التّقيّة ليحقن بها الدّم فاذا بلغ الدّم فليس تقيّة؛ همانا تقيّه قرار داده شده است براى اينكه خون‏ها مصون بماند، پس هرگاه كار به قتل و خونريزى كشيد، ديگر تقيّه روا نيست.»43
يعنى اگر وضعيت به گونه‏اى باشد كه مؤمن و مسلمان با دشمن مماشات كنند يا نكنند، در هر حال كشته مى‏شوند، در اين صورت تقيّه جايز نيست و اگر در تاريخ مى‏خوانيم كه افرادى به رغم حكم تقيّه، با دشمن مدارا نكرده و كشته شده‏اند، بر اين اساس است؛ يعنى براى آنها ثابت گرديده بود كه دشمن در هر حال آنها را خواهد كشت، از اين رو تقيّه نكرده و در جهاد با دشمن كشته شده‏اند. به عنوان نمونه، در ماجراى شهادت امام حسين عليه‏السلام ، براى آن حضرت ثابت شده بود كه يزيد به هر صورت او را به شهادت خواهد رساند، لذا آن حضرت تقيّه نكرد.

تقيّه در زمان معصومان (عليهم‏السلام)

محدوده تاريخى تقيّه در زمان معصومان عليهم‏السلام ، همان گونه كه ذكر گرديد، از ابتداى بعثت پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تا پايان غيبت صغرى مى‏باشد و به چهار دسته تقسيم مى‏شود:
1.تقيّه سياسى؛
2.تقيّه اجتماعى؛
3.تقيّه فقهى؛
4.تقيّه كلامى؛
منظور از تقيّه سياسى، تقيّه معصوم عليه‏السلام در هنگام مواجهه با قدرت‏هاى حاكم است.
مقصود از تقيّه اجتماعى، تقيّه در هنگام برخورد با عامّه (اهل سنّت) است كه به كيفيت‏هاى مختلفى همچون: مدارات در هنگام معاشرت با آنها، شركت در اجتماعات آنان و نيز پنهان نمودن حق يا اظهار خلاف آن در مواجهه با آنان مى‏باشد.
منظور از تقيّه فقهى، تقيّه در موارد احكام فقهى است كه معصوم عليه‏السلام به جهت تقيّه، حكمى را پنهان نموده و يا خلاف آن را اظهار مى‏نمايد كه به «تقيّه در حكم» نيز معروف است.
مراد از تقيّه كلامى، تقيّه در مسائل مربوط به ولايت و امامت ائمّه عليهم‏السلام مى‏باشد.
قابل ذكر است كه منظور از تقسيمات فوق، تقسيم دقيق منطقى نبوده، بلكه به جهت سهولت فهم مطالب به اين امر اقدام نموديم. چرا كه در بسيارى از موارد، امكان تداخل آنها در يكديگر نيز وجود دارد؛ مثل آن كه امام عليه‏السلام در مقابل قدرت حاكم، در حكمى فقهى تقيّه نمايد، كه مى‏توان آن را هم در بخش تقيّه سياسى و هم در بخش تقيّه فقهى داخل نمود.

يادآورى

در اين تحقيق به جهت گستردگى بحث و بدين منظور كه اوّلاً موضوع تحقيق ما «بررسى تقيّه از ديدگاه امام صادق عليه‏السلام و جايگاه آن در عصر ايشان» بوده، ثانياً بيشترين موارد تقيّه و حمل بر تقيّه در روايات، در دوران آن حضرت مشاهده مى‏شود، ما از پرداختن به ابعاد ديگر خوددارى مى‏كنيم. اما قبل از هر چيز، لازم است كه اين شبهه، پاسخ داده شود:
امام صادق عليه‏السلام كه در عصر عزّت اسلام مى‏زيست، چه نيازى به تقيّه و توصيّه به آن داشت؟44
پاسخ: با بررسى دوران امامت امام صادق عليه‏السلام (114 ـ 148 ق.) در مى‏يابيم كه اين دوران را مى‏توان به سه بخش تقسيم نمود:
اوّل: دوره استقرار دولت بنى اميه (114 ـ 125 ق.).
دوم: دوره درگيرى‏هاى بنى اميه و بنى‏عباس و نيز درگيرى‏هاى بنى عباس در آغاز حكومت با مخالفان خود (125ـ145 ق.)
سوم: دوران تثبيت دولت عباسى (145 ـ 148 ق.).
امام صادق عليه‏السلام از بخشى از دوره اوّل و تمام دوره دوم توانست به خوبى استفاده نموده و به نشر معارف اسلام و شيعه بپردازد. به همين جهت و با توجّه به سهم فراوان آن امام در نشر مذهب شيعه، اين مذهب با نام «جعفرى» مشهور گشت. اما در دوره سوم به شدّت تحت فشار حكومت عباسى قرارگرفت كه بيشتر مواردِ تقيّه آن حضرت و نيز روايات سفارش و ذكر فضائل تقيّه، مربوط به اين دوره است. در واقع آن دوره نه دوران عزّت اسلام، بلكه دوره اقتدار بنى‏عباس بود؛ زيرا در حقيقت يكى از تاريك‏ترين دوره‏هاى اسلام مى‏باشد، به خصوص با فشار و اختناقى كه منصور دوانيقى در عصر خلافت خود ايجاد كرده بود، به گونه‏اى كه امام صادق عليه‏السلام حتّى نتوانست وصىّ خود را با صراحت اعلام كند و «وصيّت» بين پنج نفر مردّد ماند كه يكى از آنها خود منصور بود تا جان وصىّ واقعى در خطر نيفتد.45

امام صادق (عليه‏السلام) و تقيّه

همان طور كه بيان شد، اكثر روايات فقهى شيعه از زبان امام صادق عليه‏السلام صادر شده است. هم چنان كه بيشترين موارد تقيّه، به ويژه تقيّه فقهى و نيز حمل بر تقيّه را در روايات آن حضرت مشاهده مى‏كنيم. همچنين دوره امامت آن حضرت يكى از طولانى‏ترين دوران‏هاى امامت ائمّه عليهم‏السلام به شمار مى‏رود. امام صادق عليه‏السلام اگرچه در مقطعى از دوره امامت خود ـ به خصوص پس از حكومت هشام تا دهه اوّل حكومت منصور ـ يعنى از سال 125 تا 145 ق. توانست آزادانه به نشر حقايق و معارف بپردازد، اما عواملى باعث صدور روايات تقيّه‏اى از آن حضرت شد؛ همچون:
1.تقيّه از حكومت در دوران هشام و منصور.
2.پراكندگى اصحاب آن حضرت از جهت مذهب كه در مواردى ايشان، طبق مذهب فقهى پرسشگران جواب مى‏داد.
3.حفظ جان اصحاب خود.
4.شكّاك بودن بعضى از اصحاب. بنابر اظهارات فوق، احتمال تقيّه در روايات آن حضرت حتى اگر ناقل آن، اصحاب خاصّى همانند زراره باشد، فراوان است. همچنين اگر بخواهيم با ترسيم يك منحنى روايات تقيّه را بررسى كنيم، باز به اين نتيجه مى‏رسيم كه دوره امامت امام صادق عليه‏السلام بلندترين نقطه اين منحنى را به خود اختصاص مى‏دهد. براى روشن‏تر شدن اين مطلب، ذكر يك نكته كافى است كه 53 روايت از 106 روايات مربوط به تقيّه (با حذف مكرّرات) كه در كتاب بحارالانوار جمع‏آورى شده، از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است.46 يعنى حدود 50 درصد روايات تقيّه را شامل مى‏شود و اين رقم غير از احاديث مربوط به تقيّه است كه امام صادق عليه‏السلام از قول امامان پيش از خود نقل مى‏كند.
علت فراوانى اين روايات را تنها در بُعد سياسى، مى‏توان معلول فشارهاى سهمگين حكومت‏هاى مركزى در دوران اوّل و سوم و تا حدودى دوره دوم امامت آن حضرت دانست.
رشد روايات در بخش‏هاى ديگر را نيز مى‏توان در عللى همچون: 1. طولانى بودن دوران امامت ايشان، 2. توفيق فراوان آن حضرت در نشر معارف و احكام اسلام، 3. از سوى ديگر، اختلاف مذهب داشتنِ چهار هزار شاگرد و راوى از آن حضرت، 4. شدّت اختلاط اقليّت شيعيان با اكثريّت سنّى ـ كه افراد متعصّب فراوانى را در خود جاى داده بود ـ جست و جو نمود.47
همچنين فعّاليّت شديد غاليان كه در اين دوره به نقطه اوج خود رسيده بودند و بهره‏بردارى آنان از شخصيّت و روايات ائمه عليهم‏السلام را نيز نبايد از نظر دور داشت. اين امر موجب مى‏شد امام از اصحاب خود بخواهد معارف بلند شيعه را در دسترس همگان قرار ندهند و در بيان آنها تقيّه نمايند.48 اينك به بررسى مواردى از روايات حضرت در اين زمينه مى‏پردازيم:

1.تقيّه سياسى

مواردى از تقيّه سياسى در سيره امام صادق عليه‏السلام و يارانش را مى‏توان اين گونه برشمرد:
1. پوشيدن لباس سياه در فقه شيعه مكروه است، اما اين لباس در زمان قيام عباسيان و پس از آن، به صورت شعار آنان درآمد و لذا در تاريخ با عنوان «مسودة» (سياه جامگان) معروف شدند. در روايتى آمده است هنگامى كه امام صادق عليه‏السلام در «حيره» به سر مى‏برد، فرستاده ابوالعبّاس سفّاح براى او لباس بارانى فرستاد كه يك طرف آن سفيد و طرف ديگر آن سياه بود. امام عليه‏السلام آن را پوشيد و فرمود: «اما انّى البسه و انا اعلم انّه لباس اهل‏النّار49؛ من آن را مى‏پوشم در حالى كه مى‏دانم لباس اهل آتش است.» در روايت ديگرى به همين مضمون چنين وارد شده است كه امام عليه‏السلام حتى آستر و پنبه لباس هاى خود را سياه كرده بود.50
2.امام صادق عليه‏السلام در حديثى مى‏فرمايند:
«كلّما تقارب هذا الأمر كان أشدّ للتقيّة؛ هرچه به اين امر نزديك‏تر مى‏شويم، تقيّه شديدتر مى‏گردد.»51
علاّمه مجلسى هذاالأمر را به «خروج قائم عليه‏السلام » تفسير كرده است. اما شايد بتوان آن را به قصد امام عليه‏السلام براى قيام و نزديك شدن زمان آن نيز تفسير نمود كه البته به علّت دگرگونى شرايط محقّق نشد.
3.با آن كه زيارت امام حسين عليه‏السلام در كربلا در آن زمان براى شيعيان خطراتى را دربرداشت، اما به جهت خاموش نشدن اين مشعل فروزان، امام صادق عليه‏السلام شيعيان را به زيارت بسيار مختصرى كه مخصوص حال تقيّه است، توصيه مى‏نمايند. بدين قرار: اين زيارت پس از غسل و پوشيدن لباس تميز، فقط بر سه مرتبه گفتن «صلّى اللّه عليك يا ابا عبداللّه» مشتمل است.52 در روايت ديگرى، امام صادق عليه‏السلام ضمن بيان آداب زيارت، سفارش به تقيّه را يادآور مى‏شوند و مى‏فرمايند: «وَ يلزمك التّقيّة الّتى هى قوام دينك بها؛ لازم است تقيّه‏اى كه قوام دين به آن است را رعايت كنى.»53

2.تقيّه اجتماعى

در زمان امام صادق عليه‏السلام تقيّه اجتماعى نيز ابعاد گسترده‏ترى مى‏يابد و با بررسى سيره امام و اصحاب او، به موارد فراوانى از اين نوع تقيّه برخورد مى‏كنيم. از جمله درباره آن حضرت داستانى بيان شده است، بدين گونه كه: آن حضرت هنگام شنيدن دشنام به على عليه‏السلام از بعضى از مخالفان، خود را در پشت ستون مخفى كرده و پس از تمام شدن دشنام، به نزد آن مخالف آمده و به وى سلام كرده و با او مصافحه نمود.54
در روايات فراوانى آن حضرت دستور تقيّه اجتماعى را براى اصحاب و ياران خود صادر مى‏فرمايد كه به چند مورد آن اشاره مى‏نماييم:
1. «كظم الغيظ عن العدو فى دولاتهم تقيّة حزم لمن اخذ بها و تحرّز من التعرّض للبلاء فى‏الدّنيا؛فرو بردن خشم از دشمن در زمان حكومت آنها به جهت تقيّه، احتياط است براى كسى كه آن را عمل كند و دورى جستن از بلا در دنيا مى‏باشد.»55
2. امام صادق عليه‏السلام در حديثى ضمن تفسير آيه‏اى از قرآن چنين مى‏فرمايد: ««قولوا للنّاس حسناً»56، اى للنّاس كلّهم مؤمنهم و مخالفهم، امّا المؤمنون فيبسط لهم وجهه و امّا المخالفون فيكلّمهم بالمداراة لاجتذابهم الى الايمان فانّه بأيسر من ذلك يكفّ شرورهم عن نفسه و عن اخوانه المؤمنين؛ اين كه خداوند مى‏فرمايد: «با مردم به نيكويى سخن گوييد.» يعنى با همه مردم چه مؤمنان و چه مخالفان. اما با مؤمنان با گشاده رويى برخورد مى‏كند و با مخالفان با مدارا، تا آنها را به ايمان جذب نمايد، كه به آسان‏تر از اين مى‏توان شرور آنها را از خود و از برادران مؤمنش دفع كند.»57
3.نيز مى‏فرمايد: «انّ مداراة اعداءاللّه من افضل صدقة المرء على نفسه و اخوانه؛ مدارا با دشمنان خدا از برترين صدقه‏هاى انسان براى حفظ خود و برادرانش مى‏باشد.»58
4.امام در روايت ديگرى نتيجه عالى «مدارا» را چنين بيان مى‏فرمايد: «من كفّ يده عن النّاس فانّما يكفّ عنهم يدا واحدة و يكفون عنهم ايادى كثيرة؛ كسى كه (با مردم مدارا كند و) از برخورد شديد با مردم دورى گزيند، در حقيقت او تنها يك دست (يك نفر) را از آزار مردم دور داشته، اما دست‏هاى (افراد) فراوانى را از اذيّت و آزار خود باز داشته است.»59
5.امام صادق عليه‏السلام در روايتى مفصّل، در بيان فرق بين حكومت بنى‏اميه و امامت ائمه عليهم‏السلام مى‏فرمايد: «انّ امارة بنى اميّة كانت بالسّيف و العسف و الجور و انّ امامتنا بالرّفق و التّألّف و الوقار و التّقية و حُسن الخلطة والورع و الاجتهاد فرغبوا النّاس فى دينكم و فيما انتم فيه؛ حكومت بنى اميه با شمشير، ظلم و جور سرپا بود و اما امامت ما با نرمى، الفت با همديگر، وقار، تقيّه، خوش برخوردى، پرهيزكارى و اجتهاد همراه است. پس مردم را در دينتان و در آنچه شما برآنيد (امامت و ولايت)، تشويق كنيد.»60

3.تقيّه فقهى

«فقه شيعه» در دوران 34 ساله امامت امام صادق عليه‏السلام به نقطه اوج بالندگى و شكوفايى خود رسيد، به گونه‏اى كه به «فقه جعفرى» معروف شد. روايات فقهى تقيّه‏اى نيز رشد روز افزونى پيدا كرد. گستردگى تقيّه و روايات تقيّه‏اى به گونه‏اى بود كه بعضى از ياران در استفتاى مكاتبه‏اى خود تصريح مى‏كنند كه مسأله تقيّه در ميان نيست و خواستار بيان حكم در حالت عادى مى‏شوند؛61 از جمله:
1.ابوبصير از امام صادق عليه‏السلام درباره جواز سجده بر گليم مى‏پرسد و امام عليه‏السلام جواب مى‏دهد: «اذا كان فى تقيّة فلابأس به؛ اگر در حالت تقيّه باشد، اشكالى ندارد.»62
2.امام صادق عليه‏السلام درباره كيفيت برگزارى نماز خود با اهل سنّت چنين مى‏فرمايد: «فامّا أنا فاُصَلّى معهم و اريهم انّى اسجد و مااسجد؛ من با آنان نماز مى‏خوانم و چنين وانمود مى‏كنم كه سجده مى‏نمايم، در حالى كه سجده نمى‏كنم.»63
3.امام صادق عليه‏السلام در روايتى سوگند دروغين به جهت تقيّه را مجاز شمرده و براى شكستن آن كفّاره‏اى قائل نمى‏شوند: «لاحنث و لاكفّارة على من حلف تقيّة يدفع بذلك ظلماً عن نفسه؛ كسى كه به جهت تقيّه و براى دفع ظلم از خود، سوگند بخورد (و بعد خلاف آن عمل كند) اين سوگند شكسته نمى‏شود و كفّاره‏اى ندارد.»64

4.تقيّه كلامى

به موازات رشد و بالندگى فقه شيعه به وسيله امام صادق عليه‏السلام ، كلام و معارف شيعه نيز در اين زمان توسّط آن حضرت به نقطه اوج شكوفايى رسيد و توانست در ميان همه مذاهب كلامى رايج در آن روزگار، راه خود را پيموده و خود را در صدر مذاهب كلامى كه در ضمن مبتنى بر اصول و قواعد قطعى بود، قرار دهد. لذا در ميان اصحاب امام صادق عليه‏السلام به چهره‏هاى كلامى متبحّرى همانند «هشام بن حَكم» برخورد مى‏كنيم كه در مبارزات كلامى خود با ديگر مذاهب كلامى، هميشه بر آنها پيروز است؛ به طورى كه امام عليه‏السلام هشام را با آنكه جوان نورسى است، در صدر مجلس خود جاى مى‏دهد. با مراجعه به ابواب مختلف كلامى مشاهده مى‏كنيم كه قسمت عمده روايات كلامى شيعه و همچنين تقيّه كلامى از زبان امام صادق عليه‏السلام نقل شده است. حال با اين توضيحات، به چند نمونه از تقيّه‏هاى كلامى امام، اشاره مى‏نماييم:
1.از امام صادق عليه‏السلام پرسيدند: زده شدن گردن‏ها براى شما محبوب‏تر است. يا برائت از على عليه‏السلام . حضرت فرمود: «رخصت (يعنى استفاده از تقيّه) براى من محبوب‏تر است.» و آنگاه به آيه نازل شده در شأن عمّار استناد نمود.65
2.در روايتى امام صادق عليه‏السلام چنين مى‏فرمايد: «ايّا كم و ذكر علىّ و فاطمة عليهماالسلام فانّ النّاس ليس شى‏ء ابغض اليهم من ذكر علىّ و فاطمة عليهماالسلام ؛ از آوردن نام على و فاطمه عليهماالسلام نزد مردم بپرهيزيد، زيرا آنها يادآورى اين دو را از هرچيز ديگر ناخوش‏تر مى‏دارند.»66
علاوه بر تقسيم‏بندى مذكور، به حسب استفاده از آيات شريفه و روايات وارده، «تقيّه» داراى تقسيم‏بندى ديگرى نيز مى‏باشد:67
1.تقيّه اكراهيه: عمل نمودن شخص مجبور هنگام اكراه و اجبار، براى حفظ جان و ساير شئون خود.
2.تقيّه خوفيه: انجام اعمال و عبادات بر طبق فتاواى رؤساى علمى اهل سنّت (در محيط آنها) و احتياط كامل گروه اقليت در روش زندگى و معاشرت باگروه اكثريت، براى حفظ جان و ساير شئون خود و هم مسلكان.
3.تقيّه كتمانيه: كتمان مرام و حفظ مسلك و اختفاى مقدار عدّه و قدرت جمعيّت هم مسلكان و فعّاليت سرّى در پيشبرد اهداف در موقع ضعف و هنگام مهيّا نبودن براى انتشار مرام كه مقابل فعاليّت علنى در موقع قدرت و تهيّه قواى كافى است.
4.تقيّه مداراتيه: حُسن معاشرت و زندگى با اهل‏سنّت (اكثريت جامعه اسلامى) و حضور در مجامع و محافل عبادى و اجتماعى آنان، براى حفظ وحدت، اتّحاد اسلامى و تشكيل يك دولت با قدرت.
اينك به ذكر رواياتى از امام صادق عليه‏السلام در هريك از انواع تقيّه مى‏پردازيم:

تقيّه اكراهيه

عمر بن مروان خزاز روايت كرده: از حضرت صادق عليه‏السلام شنيدم كه فرمود: رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: چهارچيز از امت من برداشته شده است:
اوّل: امرى كه در انجام آن مضطر باشند.
دوم: كارى كه فراموش نمايند.
سوم: امرى كه اجبار بر آن شده باشند.
چهارم: فعلى كه فوق طاقت آنهاست.
و فرمود: اين امر از كتاب خدا استفاده مى‏شود68: «ربّنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا ربّنا و لاتحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا ربّنا و لاتُحمّلنا ما لا طاقةَ لنا به»69، «الاّ من اكره و قلبه مطمئن بالايمان»70.
در اين روايت شريف حضرت امام صادق عليه‏السلام از نبىّ‏اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نقل نموده، يكى از امور برداشته شده از اين امت، امرى است كه به انجام آن اكراه و اجبار شوند گرچه ترك واجب و فعل حرام باشد. حضرتش ذيل اين حديث به آيه‏اى كه درباره عمّار نازل شده تمسّك فرموده‏اند.
از اطلاق اين روايت چنين استفاده مى‏شود كه حرمت يا وجوب امرِ مورد اكراه و اجبار، گرچه در نهايت اهمّيت و لزوم براى شخص مورد اكراه و يا براى محيط اسلامى‏اش باشد، برداشته شده و مى‏تواند در فرض اوّل انجام داده و در فرض دوم ترك نمايد. تقيّه براى افرادى كه قلباً ايمان دارند، در مواقع اضطرار و خطر جانى جايز است و تقيّه اكراهيه، مطابق روش عقلا، براى حفظ هدف و غرض مسلكى و ترجيح اهم بر مهم است.

تقيّه خوفيه

1.حسن بن زيد بن على از حضرت امام صادق عليه‏السلام ، از پدرش نقل مى‏نمايد: رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مكرّراً مى‏فرمود: «لا ايمان لمن لاتقيّة له؛ كسى كه تقيّه نكند، داراى ايمان نيست.» و مى‏فرمود: خداى تعالى فرموده: «الاّ أن تتّقوا منهم تُقاة»71.
نبى‏اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ذيل كلامش لزوم تقيّه را مطرح نموده و جهت بيان آن، متمسّك به آيه 28 سوره آل عمران شده‏اند، كه خداوند فرموده: فقط در مورد ترس از محذور و به خاطر دفع ضرر، تقيّه خوفيه نماييد و در ظاهر باكفّار دوستى و همبستگى كنيد.
2.حضرت صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: «استعمال التّقية لصيانة الاخوان فان كان هو يحمى الخائف فهو من اشرف خصال الكرام؛ عمل به تقيّه، براى حفظ برادران ايمانى است. و اگر عمل مذكور بيمناكى را از هراس رهانده و حفظ نمايد، شريف‏ترين علائم كرم و بزرگوارى است.»72
3.شيخ طوسى مسنداً از حضرت صادق عليه‏السلام نقل كرده: «عليكم بالتقيّة فانّه ليس منّا من لم يجعلها شعاره و دثاره مع من يأمنه لتكون سجيّته مع من يحذره73؛ مواليان ما! هميشه ملازم با تقيّه باشيد. همانا كسى كه در حال ايمنى و نزد افراد بى‏آزار تقيّه را شعار و لباس خود ننمايد تا عادت او شده و در مورد خوف و نزد ستمكار فراموش نكند، از ما نيست.»
در اين روايت، امام صادق عليه‏السلام شيعيان خود را دستور به تمرين وظيفه تقيّه مى‏فرمايد تا در مورد خوف و پيش آمد ناگهانى، به طور طبيعى مهيّاى انجام وظيفه باشند.

تقيّه كتمانيه

1.معلّى بن خنيس روايت كرده: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود: «يا معلّى! اكتم امرنا و لاتذعه فانّه من كتم امرنا و لم يذعه اعزّه‏اللّه به فى‏الدّنيا و جعله نوراً بين عينيه فى‏الآخرة يقوده الى الجنّة. يا معلّى! من اذاع امرنا و لم يكتمه اذّله‏اللّه به فى‏الدّنيا و نزع النّور من بين عينيه فى‏الآخرة و...؛ اى معلّى! طريقه ما را مخفى دار (سرّاً ترويج نما) و به طور آشكار منتشر منما، چه هركس امر ما را مكتوم داشته و نزد عامّه مردم آشكار ننمايد، روش او را خدا در دنيا موجب عزّتش نموده و در آخرت به شكل نورى بين دو چشم او ظاهر مى‏نمايد تا او را به سوى بهشت رهسپار كند. اى معلّى! هركس ولايت و امر ما را آشكار نموده و از كتمان و مستورى خارج نمايد، خدا روش او را موجب خوارى او در دنيا و برطرف شدن روشنايى بين دو چشمش در آخرت مى‏نمايد و روش او به شكل تاريكى بين دو چشمش در آمده تا او را به سوى آتش رهسپار نمايد. اى معلّى! تقيّه از دين من و دين پدران من است. كسى كه روشش تقيّه نيست، بهره‏اى از دين ندارد. اى معلّى! همان طور كه خدا دوست دارد آشكار (هنگامى كه اهل حق واجد اكثريت و قدرتمند هستند) عبادت شود، همچنين دوست دارد (هنگام ضعف و اقليت اهل حق) مخفى و به روش سرّى اطاعت گردد.»74
با تفكّر و دقّت در اين روايت (صدراً و ذيلاً) گفتار ما در باب اين نوع تقيّه نيز روشن شده و اين قسم تقيّه هم به كيّفيّت مذكور استفاده مى‏شود؛ زيرا در صدر روايت، رئيس مذهب جعفرى به گروه خود دستور داده، به طريقه و مسلك او و پدرانش كه در آن زمان در اقليت و ضعف بودند، به طور سرّى عمل نموده و از عامّه مردم (اهل سنّت) مخفى نگه دارند. در اثناى روايت، تقيّه را از دين خود و پدران بزرگوارش معرّفى كرده و در ذيل روايت، از اين عمل به «عبادت سرّى» تعبير فرموده است. اضافه بر اين، از تعبير ايشان از روش مذكور به «روشنايى دو چشم» استفاده مى‏شود: اين روش، طريق عمل به دين، راهنما و رساننده ما به واقعيّات مذهب است و تقيّه بايد متكفّل عمل به تمام احكام يا مُعْظَم (اكثريت) آن باشد كه اين مقصود، انحصار به تقيّه كتمانيه (اتّخاذ طريق سرّى مطمئن در عمل به تمام احكام و ترويج آن) دارد. لذا مى‏توان گفت: تمام رواياتى كه در آن اطلاق دين بر تقيّه شده، دلالت بر تشريع اين نوع و اين نحوه تقيّه دارد.75
2.حضرت صادق عليه‏السلام از پدران بزرگوارش، از حضرت اميرمؤمنان عليهم‏السلام نقل فرموده: «التّقيّة دينى و دين اهل‏بيتى؛ تقيّه، دين من و دين اهل بيت من است.»76

تقيّه مداراتيه

1.مُدرك از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام روايت كرده كه فرمود: «رحم اللّه عبداً اجتر مودّة النّاس الى نفسه فحدّثهم بمايعرفون و ترك ما ينكرون؛ خدا بنده‏اى را رحمت كند كه دوستى مردم را (به واسطه حُسن معاشرت و صحّت روش) به خود جلب نمايد و سپس در حدود فهم و درك آنها نقل احاديث نموده و از نقل امورى كه مورد انكار آنهاست، خوددارى كند.»77
2.معاوية بن وهب روايت كرده: از حضرت امام صادق عليه‏السلام سؤال كردم: وظيفه ما در معاشرت باگروه خود و با فرقه‏هاى ديگر اسلامى كه در محيط ما هستند و ما با آنها سر و كار و آميزش داريم، چيست و چه نحوه معاشرتى سزاوار ماست؟ فرمود:«تؤدّون الامانة اليهم و تقيمون الشّهادة لهم و عليهم و تعودون مرضاهم و تشهدون جنائزهم78؛ امانات همه آنان را مسترد داشته، در موقع مخاصمه و ترافع نزد حاكم، بر نفع درستكار و ضرر گناهكار و نادرست، اقامه شهادت نموده، بيماران‏شان را عيادت كرده و در مراسم تدفين مردگان‏شان شركت كنيد.»
دليل بر تشريع «تقيّه مداراتيّه» در روايات مذكور از محضر اهل بيت عليهم‏السلام ، به ويژه حضرت امام صادق عليه‏السلام ، مطابق آيات عديده قرآنى: دستور به اتّحاد مسلمانان، كنار گذاردن اختلافات و موجبات تفرقه، اجتناب از دوستى حقيقى و همكارى مسلمانان با كفّار و اجانب مى‏باشد.79

نتيجه

با ذكر نمونه‏اى چند از احاديث امام صادق عليه‏السلام در باب انواع تقيّه و جايگاه آن در زمان آن حضرت، به خوبى آشكار مى‏گردد كه «تقيّه» به معنى خوددارى و حفظ نفس در مواقع خطر، از شيوه‏هاى عقلائى است كه در هر زمان براى بشر مطرح بوده است و در دوران امامت امام صادق عليه‏السلام شديدترين حال خود را داشته است و مهم‏ترين دليل براى كاربرد آن اصولاً حفظ جان و تثبيت اعتقادات دينى و احكام الهى مى‏باشد. همچنين ذكر گرديد كه تشخيص مورد تقيّه، به اين كه ضرورت و ناچارى باشد، با خود شخص است.80

پی نوشت ها:

1. معجم مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهانى، ص 568؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 15، ص 377.
2. لسان العرب، ج 15، ص 378.
3. ر.ك: النحو الوافى، حسن عباسى، ج 3، ص 209 و 210.
4. اين مطلب با استفاده از درس تفسير آية‏اللّه جوادى آملى نقل گرديده است. ذيل تفسير آيه 28 سوره آل عمران.
5. القواعد الفقهيّه، ناصرمكارم شيرازى، ج 1، ص 386.
6. شرح عقائد الصدوق، شيخ مفيد، ص 241.
7. مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسى، ج 2، ص 729.
8. جايگاه و نقش تقيّه در استنباط، نعمت اللّه صفرى، ص 47 و 48.
9. مكاسب، رسالة التّقيّه، شيخ انصارى، ص 320.
10. القواعد الفقهيّه، سيّد بجنوردى، ج 5، ص 43.
11. روح المعانى، ابوالفضل آلوسى، ج 3، ص 121.
12. المنار، سيدمحمد رشيد رضا، ج 3، ص 280.
13. فتح البارى فى‏شرح صحيح البخارى، ابن حجر عسقلانى، ج 12، ص 136.
14. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 75، ص 419، ح 74، به نقل از امام صادق(ع).
15. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، ج 11، ص 463، ح 16، به نقل از امام صادق(ع).
16. انعام / 76 ـ 79.
17. صافّات / 89.
در بعضى از روايات، اين كلام از باب «توريّه» دانسته شده و توجيهات مختلفى از سوى علامه مجلسى(ره) در ذيل آن بيان شده است. (بحارالانوار، ج 75، ص 407، ح 4.)
18. انبياء / 62.
19. ر.ك: الكشّاف، ابوالقاسم زمخشرى، ج 3، ص 124؛ الميزان، سيد محمدحسين طباطبايى، ج 14، ص 300.
20. بحارالانوار، ج 75، ح 44 و 45؛ وسايل الشيعه، ج 11، ص 464، ح 17 و 18.
21. يوسف / 70.
22. الميزان، ج 11، ص 238.
23. طه / 43 و 44.
24. بحارالانوار، ج 75، ص 396، ح 18.
25. وسائل الشيعه، ج 11، ص 18، ح 8 و ر.ك: مجمع البيان، امين الاسلام طبرسى، ج 8، ص 512.
26. مؤمنون / 28.
27. بحارالانوار، ج 75، ص 429، ح 88.
28. همان، ج 14، ص 425، ح 5.
29. الكشّاف، ص 170.
30. ر.ك: جايگاه و نقش تقيّه در استنباط، ص 61 ـ 70 و مقاله تقيّه و جايگاه آن در احكام عبادى و حقوقى، سيد هاشم بطحائى، مجلّه مجتمع آموزش عالى قم، ش 12 (ويژه حقوق) سال چهارم، بهار 1381.
31. مجمع البيان، ج 6، ص 389.
32. نحل / 106.
33. ر.ك: جايگاه و نقش تقيّه در استنباط، ص 70 و 71.
34. التفسير الكبير، فخرالدّين رازى، ج 8، ص 12.
35. المنار، ج 3، ص 281.
36. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير دمشقى، ج 2، ص 609.
37. الكشّاف، ص 637.
38. التبيان فى تفسير القرآن، طوسى، ج 2، ص 435.
39. الكشّاف، ص 637.
40. بقره / 195.
41. وسائل الشيعه، ج 11، ص 467.
42. ر.ك: مقاله تقيّه و جايگاه آن در احكام عبادى و حقوقى.
43. وسائل الشيعه، ج 11، ص 483.
44. ر.ك: مسألة التقريب بين اهل السنة والشيعه، القسم الاوّل، ص 330.
45. براى آشنايى از جنايات منصور دوانيقى، ر.ك: مروج الذّهب، مسعودى، ج 3، ص 301 ـ 317.
46. بحارالانوار، ج 75، ص 393 ـ 443.
47. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 179.
48. ر.ك: غاليان، كاوشى در جريان‏ها و برآيندها، نعمت اللّه صفرى.
49. وسائل الشيعه، ج 3، ص 279، ح 6.
50. همان، ص 280، ح 9.
51. بحارالانوار، ج 75، ص 434، ح 97.
52. وسائل الشيعه، ج 10، ص 357، ح 3.
53. همان، ص 413، ح 1.
54. بحارالانوار، ج 75، ص 411، ح 61.
55. همان، ص 399، ح 38.
56. بقره / 83.
57. بحارالانوار، ج 75، ص 401، ح 42.
58. همان.
59. همان، ص 419، ح 73.
60. وسائل الشيعه، ج 5، ص 430، ح 9.
61. همان، ج 3، ص 251، ح 4.
62. همان، ص 596، ح 3.
63. همان، ج 5، ص 385، ح 8.
64. بحارالانوار، ج 75، ص 394، ح 10.
65. وسائل الشيعه، ج 11، ص 479، ح 12.
66. همان، ص 486، ح 2.
67. ر.ك: تقيّه در اسلام، على تهرانى، چاپ فيروزيان، مشهد 1354 ش.
68. وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 25.
69. بقره / 286.
70. نحل / 106.
71. وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 24.
72. همان، باب 28.
73. همان، باب 24.
74. همان، باب 31.
75. تقيّه در اسلام، ص 59 ـ 65.
76. مستدرك الوسائل، ميرزا حاجى نورى، كتاب امر به معروف، باب 23.
77. وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 26. 78. همان، كتاب حجّ، باب 1 از ابواب احكام العشرة.
79. ر.ك: تقيّه در اسلام، ص 84 ـ 93؛ رساله‏اى در تقيّه، عبدالرضا ابراهيمى.
80. ر.ك: ميزان الحكمه، محمدى رى‏شهرى، ج 14، (ترجمه فارسى)، باب تقيّه؛ مكاسب، شيخ مرتضى انصارى؛ مناقب آل ابى‏طالب، ابن شهر آشوب، ج 4؛ اصول كافى، كلينى، ج 2؛ مبانى تكملة المنهاج، موسوى خويى، ج 2؛ جواهرالكلام، محمدحسن نجفى، ج 32 و مبانى و جايگاه تقيّه در استدلالهاى فقهى، محمدحسين واثقى‏راد.

منبع: پایگاه حوزه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.