هويت ملي؛ عناصر، چالش ها نگاهي به نظريه فلسفي ذات
چکيده
کليد واژه ها: هويت، ثبات فرهنگ، بحران هويت، ذات و هسته، هويت تاريخي، نظريه ي فلسفي ذات، هويت سازي، روح ملي.
مفهوم شناسي هويت
هويت نشانگر نيازي است همگاني به درک خود به عنوان فردي که به رغم داشتن چيزهاي مشترک با ديگران، از آنها جداست. بنابراين، هويت نوعي خودشناسي فرد و يا يک ملت در ارتباط با ديگران است. اين فرايند مشخص مي کند که شخص، فرد و يا يک ملت از لحاظ فردي و اجتماعي کيست و چه جايگاهي دارد.(2) در واقع، هويت مجموعه نگرش ها، ويژگي ها و روحيات است که يک خود را از ديگران متمايز مي کند.
از اين رو، بحث هويت، از دو بعد و جنبه قابل بررسي است:
1- بعد فردي، در جهت پرورش شخصيت تک تک افراد يک ملت و آماده نمودن آنان براي زندگي آينده شان؛
2- بعد اجتماعي و تأثيري که هويت افراد يک ملت در سوق دادن جامعه به سوي وحدت ملي و وفاق اجتماعي دارد.
البته، اين دو بعد از يکديگر جدا نيستند؛ بدين معنا که به لحاظ فردي و از منظر روان شناختي، هر فرد، با گذر از دوران بلوغ، بايد به چنان درجه اي از خودشناسي و ثبات شخصيت برسد که بتواند نقش مثبت خود را در جامعه ايفا کند و به کسب هويت اجتماعي نيز نايل شود. در غير اين صورت، در عرصه ي زندگي موفق نخواهد شد. بنابراين، در مورد جوانان و نوجوانان اين موضوع در ارتباط با پذيرش و عدم پذيرش فرهنگ غيرخودي و بيگانه اهميت دارد. اگر جوانان و نوجوانان هويت فردي، اجتماعي، تاريخي، ملي و مذهبي خود را به خوبي درک کنند، به راحتي در مقابل هجوم فرهنگ بيگانه سر تسليم فرود نمي آورند و به عنوان الگو از آنها تبعيت نمي کنند.
از سوي ديگر، يک ملت نيز برخوردار از هويتي مستقل است. اين هويت به او شخصيت مستقل مي بخشد که کاملا از ديگران متمايز است. افراد اين ملت همواره به هويت ملي خويش افتخار و به عناصر مميزه ملي خويش پايبندند. تعلق خاطر به يک نژاد، زبان، جغرافيا، مذهب، تاريخ و فرهنگ مشترک و... از عناصر تشکيل دهنده ي هويت يک ملت است. اين هويت در مواقع خطر و بحران موجب وحدت، اتحاد، انسجام، و هماهنگي افراد آن ملت است. افراد و جامعه داراي هويت ملي واحد همچون يک تن واحد و يک ملت واحد، احساس تعلق و پيوند به هم دارند. احساس تعلق به سرزميني به نام کشور و زباني واحد از ديگر وجوه هويت ملي است.
هويت يابي براي يک فرد و يا ملت چنان حياتي است که اگر نتواند اين نياز را به طريقي تأمين کند، سلامت رواني، فردي و يا ملي او آسيب جدي خواهد ديد. در بحث هويت فرد و جامعه، بايد خود پنداره با معنايي تشکيل شود که علاوه بر پيوستگي و ارتباط با گذشته، جهت گيري نسبت به آينده را نيز دربرگيرد.
عوامل و زمينه هاي پيدايش هويت
1- تعلق خاطر به فرهنگ، تمدن و مليت
2- ثبات فرهنگي
بنابراين، تعلق خاطر به فرهنگ، عمل و پايبندي به فرهنگ ملي، بومي و حفظ عناصر فرهنگ از جمله زبان، آداب، رسوم، سنن، قوميت، مليت، نژاد و... از عوامل پيدايش هويت پايدار در يک جامعه است. مردمي که در يک جامعه نسبت به فرهنگ خويش حساس بوده، بر بهره گيري از ظرفيت ها و ظرافت هاي فرهنگي تأکيد دارند، بر آداب و رسوم و اخلاق اجتماعي، ملي و يا بومي خويش پايبند و به زبان محلي، و يا سبک و نحوه پوشش ملي و قومي خويش تأکيد مضاعف دارند، مقيد به آداب، رسوم، سنن ملي و يا قومي و ديني خود هستند، هرگز در برابر عوامل تغيير فرهنگ کوتاه نخواهند آمد. چنين مردمي در بلند مدت برخوردار از فرهنگي پايدار خواهند بود و بدين سان، همواره در پرتو ثبات فرهنگ، شاهد هويتي ثابت، پويا و کارآمد هستيم.
3- جغرافيا
4- دين و باورهاي ديني
فردي که فاقد يک شخصيت متشکل است و قادر به يافتن ارزش هاي مثبت پايدار در فرهنگ، مذهب يا ايدئولوژي خود نيست، ايده آل هايش به هم مي ريزد. چنين فردي که از آشفتگي هويت رنج مي برد، نه مي تواند ارزش هاي گذشته خود را ارزيابي نمايد و نه صاحب ارزش هايي مي شود که به کمک آنها بتواند آزادانه براي آينده برنامه ريزي نمايد.(3)
فردي که به دين خاصي تعلق خاطر ندارد، معمولا فاقد آرمان و ايده آل مي باشد و معياري براي درستي و يا نادرستي رفتار خويش ندارد. از نظر فکري مذبذب، آشفته، فاقد هويت و ثبات شخصيت است. ملت و جامعه فاقد دين نيز به همين سان فاقد هويت، آرمان و شخصيت خواهد بود.
بنابراين، تعلق خاطر به دين و باورهاي ديني به افراد جامعه آرمان و ايده آل، روح ملي، انسجام ديني و هويت ملي مشترک مي بخشد.
رهيافت نظري به هويت ملي
اينها برخي پاسخ ها به پرسش هاي مطرح شده در باب هويت ملي ايراني است که اساسا هويت ايراني چيست؟ اگر اين پاسخ ها معطوف به حقيقت و ذات جامعه ايراني (هويت ملي) نباشد، پاسخ ها قطعي نخواهد بود.(4)
نظريه هاي تکوين هويت ملي
در واقع، اولين پيام آوران تمدن غرب، صاحب منصبان ديواني اعزامي به روسيه و اروپا و دانشجويان فرهنگ رفته بودند. ميرزا ابوالحسن خان ايلچي (ديواني اعزامي به عنوان سفير) و ميرزا صالح شيرازي دانشجوي اعزامي بودند. آنان مرعوب تمدن غرب شدند. به گونه اي که ابوالحسن خان سفرنامه ي خود را «حيرت نامه» سفرا نوشته است! (5) از اين دوره به بعد، چند نوع هويت با عناصر گوناگون آن شکل گرفت. در اينجا قصد بررسي تفصيلي همه ي نظريات در باب هويت را نداريم. اشاره اي به برخي نظريات نموده، در پايان نيز نظريه ي ذات فلسفي هويت را به تفصيل بررسي خواهيم کرد:
1- گفتمان ايرانيت دين گرا
2- گفتمان ايرانيت قوميت گرا
3- گفتمان ايرانيت سکولار و باستان گرا
جالب اينکه، در کلام آخوندزاده، غير ديگر يعني فرهنگ و فرهنگياني وجود دارند که دشمن نيستند و بيگانه محسوب نمي شوند، بلکه در تجديد بقاي هويت جديد ايران، غرب جزيي از هويت ايراني است!! پذيرش فرهنگ غربي در راستاي بازيابي و خود ارزيابي است، ولي پذيرش اسلام نوعي خيانت است!(8)
در ادامه و پس از عصر مشروطه، و در زمان پهلوي اول نيز همين پروژه ي آرياگرايي و يا باستان گرايي تداوم و ترويج يافت. با شکست مشروطه، امکان ايجاد نهضت تجددخواهي به پايان رسيد. گفتمان ناسيوناليسم ايراني يا آريايي، همان گفتمان هويتي منورالفکري عصر ناصري است. طرح رضا شاه، براي مدرن سازي ايران، همان طرح منورالفکرها بود. رضا شاه به دنبال هدم دين يا طرد کامل آن از عرضه اجتماع، حذف علماي ديني از صحنه ي اجتماعي و سياسي و تغيير نظام آموزشي سنتي (ديني)، ممانعت از انجام مناسک و شعائر ديني، کشف حجاب، نظام حقوقي و غربي بدون نفوذ علماي دين، احياي هويت آريايي و ديانت زرتشتي بود.
اين گفتمان، ايرانيان را از هويت بومي خود مي گسست، نسبت به اسلام خصمانه، دستاوردهاي دوره ي اسلامي را مربوط به نژاد و تمدن ايراني و در امتداد هويت باستاني تلقي و مذهب شيعه را ساخته ايرانيان معرفي مي کرد؛ بر ايدئولوژي ناسيوناليستي تأکيد مي کند و نژاد، خون، تاريخ واحد، فرهنگ واحد، دين، جغرافيا و سرزمين و حکومت واحد را عوامل سازنده و انسجام بخش مليت مي داند. بر نژاد آريايي به عنوان عنصر وحدت بخش و سازنده مليت ايراني تأکيد داشت.(9)
4- پروژه ي دولت - ملت و هويت ملي ايراني
پيدايش مشروطيت و ادبيات سياسي جديد اروپايي به طور گسترده از سوي نيروهاي اجتماعي، جريان ها و انجمن ها صورت گرفت. مشروطيت و روي کار آمدن دولت جديد، گفتمان سياسي مبتني بر قانون گرايي و دولت - ملت مدرن را رونق بخشيد. نخبگان با استفاده از ابزارهاي نو همچون مطبوعات، مجلس و سخنراني نسخه ي فرنگي گفتمان را تنها راه درمان درد ملت مي دانستند و با تأسيس دولت - ملت و دولت ملي و از طريق همبستگي ملي مبتني بر علايق ملي و نيل به سعادت گفتمان جديد را ابعاد تازه بخشيدند.(10)
5- نظريه ي فلسفي ذات، و هويت ايراني
پرسش از هويت ملي، از اساس فلسفي است. تنها فلسفه از چيستي چيزها بحث مي کند؛ زيرا در پرسشش از چيستي چيزها، به سراغ مقومات و عناصر ذاتي آنها مي رويم و فلسفه دانش تحقيق در کنه و ذات چيزهاست، دانشي است که اشيا را عاري از هرگونه تشخص و امتياز مورد بحث قرار مي دهد. پس، از منظر فلسفي، پرسش از هويت ملي، تحقيق در باب مقومات و ذاتيات ملت است.
... بنابراين، از نگاه فلسفي هرگز نمي توان براي فهم هويت ملي بر عناصري مانند نژاد، زبان و تاريخ توقف کرد؛ زيرا، وقتي اين عناصر به زير تيغ فلسفه بروند، تجزيه شده و از استحکام خود را از دست مي دهند. از نگاه فلسفي، اين موارد جلوه اي از حقيقت مليت است، نه خود ذاتيات آنها. پس راه دست يابي به پاسخ حقيقي مليت در پرتو پرسش هاي فلسفي ميسر است و ساير فهم ها مبتني بر آن خواهد بود.(12)
حقيقت بنيادين يا جوهره ي هويت ملي همان روح ملي است. چنين تعبيري، در مورد موجودات جاندار ذي شعور، امري طبيعي و رساست. تعابير ديگري نظير ذات ملي، حقيقت ملي و خويشتن ملي و غيره بر روح ملي دلالت دارد. بسياري از صاحب نظران در مبحث هويت ملي، و نيز در ساير مباحث، به نحوي از روح ملي سخن مي گويند.
بنابراين، مطالعه هويت ملي عبارت از تحقيق درباره ي «روح ملي» است. در چنين تحقيقي، ما به آن دسته از احکام و مسائلي مي پردازيم که با روح ملي سنخيت داشته باشد. از اين رو، هر گونه مطالعات هويت ملي که عاري از احکام و مسائل روح ملي باشد، با موضوع مطالعه بيگانه بوده، نتيجه اي دربر نخواهد داشت. براي نمونه، در بحث توسعه به الگوهاي نظري و عملي پيشرفت و ترقي جامعه توجه مي شود. پس مبحث توسعه با روح ملي و حرکت آن در مسير رشد و ترقي سروکار دارد. حال اگر محقق با روح ملي بيگانه باشد يا در بحث توسعه از الگويي تبعيت کند که ارتباطي با روح ملي جامعه موردنظر نداشته باشد، مطالعات او عقيم خواهد بود... .(13)
هويت يک ملت و به عبارت ديگر، لازمه ايجاد يک ملت، رسيدن به درد مشترک، طلب مشترک، آرمان مشترک و احساس جمعي، توانايي يک ملت در داشتن احساس، طلب، درک و آرماني مشترک در خويشتن و رسيدن به حالت آرماني و تعالي مي باشد. اين امر موجبات تکامل دسته جمعي و فرهنگ سازي و سنت آفريني يک ملت خواهد بود.
از اين رو، بايد همواره در پاسخ به چيستي و هويت يک شيئي پاسخ ها، معطوف به حقيقت و ذات جامعه ايران (هويت ملي) باشد، در اين صورت پاسخ ها قطعي خواهد بود. آرامش خاطر از پاسخ و قطعيت پاسخ، تنها با استناد و تکيه بر حقيقت موضوع دست يافتني است.(14)
بنابراين، در پاسخ به چيستي هويت، بايد پاسخ را در مواردي که ملائم با ذات است جست و جو کرد؛ زيرا هويت، در مقابل غيريت است که مناسب عالم کثرت است و مراد از ذات هم امري ثابت است؛ چيزي که معمولا ثابت است. هر ايراني، ايراني است و در وجود او چيزي است که معرف ايراني بودن او است که او را از غير ايراني متمايز مي کند. رفتار، کردار و خانه سازي و کار و کسب او ربطي به ايراني بودن او ندارد. آنچه منشأ اثر است، فرهنگ است. رفتار و کردار و... غير از ايرانيت است. همين ايرانيان در بسياري از کشورهاي خارجي سال ها اقامت دارند، با اين وجود کاملا از ديگران متمايزند. براي مثال، ايرانيان مقيم آمريکا داراي آداب و رسوم ايراني و به زبان فارسي تکلم مي کنند و هويت خويش را حفظ مي کنند. تاريخ ايرانيان نبايد ظهور و سقوط سلسله هاي ساساني، سلجوقي، هخامنشي و... باشد. هويت ايراني در ميان همه اين سلسله مشترک است. ما جامعه اي ايراني هستيم که در يک مکان جغرافيايي خاص زندگي مي کنيم، به زبان فارسي تکلم مي کنيم، آداب و رسوم خاصي داريم، داراي باورها، ارزش ها، اخلاق و مذهب خاصي هستيم.(15) اين يعني ذاتيات يک ملت که در طول تاريخ همواره با او بوده و ايراني را از غير ايراني متمايز مي کرده است.
از آنجايي که يکي از پايه هاي مهم و اصلي اين نظريه، مبتني بر نظريه ي ذات است، بايد نظريه ي ذات و قواعد فلسفي آن در فهم هويت ملي تبيين شود. اجمالا نکاتي در اين باب لازم به توضيح است:
1- هر گاه پرسش از هويت چيزي به ميان مي آيد، مسئله ي حقيقت يابي پيش کشيده مي شود. وقتي گفته مي شود: «حقيقت مطلب چيست؟» يا «حقيقت موضوع چيست؟»، منظور آن است که به بنياد و گوهر آن مطلب يا موضوع دست يابيم؛ به گونه اي که وراي آن، بنيادي نباشد تا درک آن لازم باشد. اين نوع فهم بنيادکاوانه يا هويت شناسي اختصاص به دانش فلسفي دارد؛ زيرا تنها فلسفه است که داعيه درک حقيقت دارد.
2- امروزه، به دليل استيلاي معرفت هاي غير فلسفي، نه تنها تصور شده که نيازي به پاسخ هاي فلسفي نيست و معلومات دانشي در تداوم زيست بشري کفايت مي کند، بلکه اساسا منکر وجود حقيقت و ذات شيء شده اند. ... منکران ذات ناخواسته عرضيات و متعلقات شيء را نفي کرده اند نه ذات و حقيقت شيء را؛ زيرا آنان با اين انکار خواسته اند بگويند مباحث مربوط به يک شيء، چيزي غير از همين مباحث پيراموني نيست.
3- معرفت فلسفي بر خلاف دانش هاي غيرفلسفي، عام و کلي است. يعني معرفت فلسفي به موضوعات جزئي تعلق نمي گيرد و پديده هاي جزئي متعلق شناسايي فلسفي واقع نمي شود... . معرفت فلسفي به حقيقت اشيا تعلق مي گيرد؛ چون حقيقت اشياء ذهني و اعتباري نيست. بنابراين، مطالعه فلسفي (ذات گرايانه) هويت ملي، اعتباري و ذهني نيست. بحث از هويت ملي، گفت و گو درباره ي حقيقت يک ملت است. اين حقيقت در تمام افراد آن ملت ساري و جاري است. از آنجا که بحث از هويت ملي، مطالعه اي تمثيلي نيست، مطالعه فلسفي هويت ملي نيز در قالب تمثيلي «هسته» و «پيرامون» صورت نمي گيرد.
هويت ملي، حقيقت و ذاتي دارد که پيرامون خود مجموعه اي از امور مختلف را گرد آورده است. پس، تعبير از «هسته و پيرامون»، همان بحث از حقيقت هويت ملي است.
4- معرفت فلسفي از نوع معرفت هاي اکتشافي است، بر خلاف معرفت هنري که ابداعي است نه اکتشافي... . بنابراين، نظريه هاي فلسفي نه «هويت سازي» بلکه «هويت کاوي» مي کنند. چنين نيست که وقتي «هويت ملي» موضوع مطالعه فلسفي قرار گيرد، به عمل هويت سازي مشغول شده ايم. البته، منکر اين عمل نيستيم؛ زيرا انسان همان گونه که مي تواند فيلسوف باشد، استعداد هنري هم دارد. آن گاه که فيلسوف به هنگام کار فلسفي در مسير هويت سازي قرار گيرد، بايد بداند که سرگرم خلق يک اثر هنري است، نه مطالعه فلسفي. او حقيقتي را کشف نکرده بلکه حقيقتي را ابداع کرده است.
5- براي درک فلسفي هويت ملي چاره اي جز فهم قواعد فلسفي نيست. قواعد فلسفي، اصولي کلي هستند که با به کارگيري آنها به درک روشني از حقايق اشيا مي رسيم. اين قواعد، مباني تحليل فلسفي از اشيا هستند.(16)
بدين روي، لازم است در اينجا پاره اي قواعد فلسفه ي اسلامي در قالب «نظريه ي ذات» بيان شود تا بتوان از اين قواعد در فهم هويت ملي بهره برد:
قاعده اول: هر ذاتي چيزي جز خودش نيست؛ به گونه اي که با نفي خودش، نفي ذات لازم مي آيد. براي مثال، اگر تجدد جزء ذات نباشد، با نفي آن از هويت ايراني، نفي ذات ايراني لازم نمي آيد، از اين رو، نمي توان گفت: تجدد جزء ذات هويت ايراني است.
قاعده دوم: ذوات و يا حقيقت اشيا داراي قوه ي دافعه و جاذبه هستند. هر ذاتي هم نفي غير مي کند و هم اثبات ذات. غيريت ها عبارتند از: هر آنچه از ذات نباشند، يعني بتوان آنها را از ذات نفي کرد. مثلا، اگر عنصر دينداري را نتوان از ذات ايراني نفي کرد، ذاتي هويت ملي ايرانيان خواهد بود. در نتيجه، ذات ايراني هر امري را که متعلق به دينداري باشد، در خود جلب مي کند و هر آنچه را که ديني نباشد، از خود دور مي کند.
قاعده سوم: حقيقت چيزها در مقام ذات، تنافر و تضاد دروني ندارد. بنابراين، هيچ حقيقتي در مقام ذات، جامعه اضداد و امور متنافي نيست و نمي توان گفت: هويت ايراني مجموعه اي از فرهنگ استبدادي و ضد استبدادي است.
قاعده چهارم: هر ذاتي مقتضي سلسله اموري مخصوص به خود است و نمي توان اقتضاي هر امري را از آن باز داشت. حقايق اشيا مقتضي امور ملايم با خود مي باشند نه امور متنافر. هويت ايراني مقتضي تمدن معنوي است، چنان که هويت اروپايي مقتضي تمدن دنيوي است.
قاعده پنجم: هر عرضي که مقتضاي ذات نباشد، غير لازم ذات است. عرض لازم ذات در اثر تغيير وضعيت و شرايط، از ذات تفکيک نمي شود. اگر «برهنگي» از اقتضائات هويت ايراني نباشد، «فرهنگ برهنگي» از عوارض غير لازم ايرانيان خواهد بود.
قاعده ششم: عرضيات گاهي لازم ذات اند و گاه خارج و غير لازم ذات. عرضي لازم ذات، جزء امور اعتباري نيستند. عرض لازم، قائم به ذات و مستقل از فاعل شناسايي است. نژاد و محدوده جغرافيايي «مرزها» از امور اعتباري و غير لازم ذات اند؛ زيرا وابسته به اعتبار فاعل شناسايي هستند، نه قائم به ذات هويت ملي. اما تاريخ، زبان، فرهنگ و آداب و سنن اجتماعي را بايد مقتضاي ذات هويت ملي دانست. از اين رو، نمي توان اين گونه عرضيات لازم ذات را از ذات يک ملت جدا کرد.
قاعده هفتم: شناخت لوازم و مقتضيات هر حقيقتي لزوما شناخت آن حقيقت نيست. در واقع همه امور معبري، براي فهم حقيقت هستند. بنابراين، براي فهم هويت ملي بايد از سطح زبان شناسي، فرهنگ و تاريخ (امور عرضي) گذر کرد.
قاعده هشتم: هر حقيقت اين جهاني در مقام ذات، تکاپوي شدن دارند؛ مشارکت هويت هاي ملي در ساخت تمدن، نشانه حرکت متکاملي آنهاست. تمدن، نقطه ي عطف در تکاپوي هويت ملي است.
قاعده نهم: هر حقيقت اين جهاني در مقام ذات به امري بيروني محتاج است. از اين رو، هر هويتي براي فعليت و تکاپوي شدن به آواز خوش همسو با حقيقت خود نياز دارد؛ زيرا عامل غير همسو در جهت فعليت يافتن ذات عمل نمي کند. بايد موافق و همسوي با آن ذات موعظه کند. نداي اسلام با هويت ايراني هم آواز بود و موعظه اش بر دل نشست و از اين رو، در تکاپوي شدن ايرانيان مؤثر واقع گرديد؛ همان گونه که ماکياولي و توماس هابز و دکارت نيز همسو با حقيقت هويت غربي موعظه کردند و تأثيرگذار شدند.
قاعده دهم: هر هويتي آن گاه که از تکاپوي شدن بازماند، دوره ي افول و انحطاط آن آغاز خواهد گرديد. جامعه ي ايستا براي فعليت بخشيدن به هويت و حقيقت خود تلاش نمي کند.
قاعده يازدهم: هر گاه هويتي سير قهقرايي تکاپوي شدن خود را طي کند، رو به فساد خواهد بود. فساد به معناي تحليل رفتن ذاتيات هويت است. بنابراين، ميان انحطاط هويت و فساد ذات، تفاوت اساسي وجود دارد. انحطاط دوره ايستايي است و فساد دوره پس روي هويت هاست. هويت هاي ايستا، هنگامي احساس خطر مي کنند که خود را در دوره ي فساد ذات ببينند، زيرا دوره فساد، مرحله نفي ذاتي است.
قاعده دوازدهم: در دوره ي انحطاط آنچه از ذات باقي مي ماند، همان ذاتياتش است. پديده هاي تمدني در اين مرحله از ميان مي روند؛ زيرا تکاپوي شدن ندارد تا مقتضي عرضيات خود باشد.
قاعده سيزدهم: هويت ها از يکديگر تأثرپذيرند؛ زيرا اين جهان، عالم تزاحم و تکافو ميان حقايق اشياء است. اگر هويتي ملي در دوره تکاپوي شدن باشد، بر ديگر هويت ها تأثيرگذار و اگر در دوره ي انحطاط باشد، تأثيرپذير خواهد بود؛ زيرا ذات در دوره ي انحطاط، در موقعيت انفعال به سر مي برد؛ هويت هاي ايستا تنها در صورت همسو بودن هويت هاي فعال مي توانند مجددا از دوره ي انحطاط خارج شوند. هويت هاي فعال غير همسو مانع گذار هويت ملي از دوره انحطاط هستند. بنابراين، اگر تجدد متنافر با هويت ايراني باشد، مرحله ي گذار براي ايرانيان، به کمک هويت غربي اتفاق نخواهد افتاد.
قاعده چهاردهم: حرکت طبيعي هر ذاتي بنيادگرايانه است و حرکت قسري غير طبيعي و غيرزنده؛ زيرا هر ذاتي در حرکت طبيعي تکاپوي شدن خود را دارد و ذات در حرکت قسري بالاجبار معطوف به غير مي شود و از تکاپوي شدن باز مي ماند... بر اين اساس، مي توان گفت: حاکميت کليسا در قرون وسطا نوعي حرکت قسري و غيرطبيعي بر اروپاييان بود، همان گونه که حاکميت فرهنگ غربي در دوره ي پهلوي نشانه ي حرکت قسري ذات ايراني محسوب مي شد و اين گونه حرکت هاي جبري و قسري آنان را از پويايي و حرکت باز داشت(17) و از هويت واقعي خويش دور کرد.
هويت تاريخي ملت ايران
1- هويت ايراني؛ در دوران ساسانيان؛
2- هويت ايراني اسلامي و يا هويت تاريخي - فرهنگي ايراني از قرن هاي دوم تا پنجم؛
3- هويت ايلي تباري و هويت ديني و مذهبي از قرن 6 تا 13 هجري؛
4- هويت جديد ايراني، ايرانيت جديد در دوره ي قاجار و پهلوي.(18)
براي درک مهم ترين حوادث و وقايع تاريخ تحولات ايران به چند تحول مهم تاريخي از زمان ورود اسلام تا قرن نهم اشاره مي شود: 1- ورود اسلام به ايران؛ 2- حمله مغول؛ 3- نهضت اسماعيليه؛ 4- ظهور صفويه.
مهم ترين اين حوادث، ظهور صفويان است که پس از 9 قرن دولتي قدرتمند در ايران به وجود آورد و به آن استقلال سياسي، وحدت جغرافيايي - مذهبي و مرکزيت قدرت اعطا کرد. ايران در سايه ي امنيت ملي، اقتصادي و اجتماعي عهد صفويان، به رشد، شکوفايي و توسعه مناسبي دست يافتند.(19) بدين سان، ايرانيان در پرتو تشکيل اولين حکومت ملي مستقل و فراگير در مرزهاي جغرافيايي ايران، هويت واقعي خويش را بازيافتند.
در اين زمينه، ملت بزرگ و تمدن ساز و کهن ايران، که يکي از اقوام ريشه دار در پهنه تاريخ جهان محسوب مي شود، از تمدني ديرپاي برخوردار است. در نتيجه، ملتي با اين پيشينه ي کهن نمي تواند نسبت به تاريخ خود بي تفاوت باشد؛ همچنان که قراين بسياري نيز گوياي آن است که مردم ايران هيچ گاه نسبت به تاريخ خود بي اعتنا نبوده است، به گونه اي که به جرأت مي توان گفت: يکي از عوامل مهم حفظ هويت و استقلال و آزادانديشي ملت ايران، به رغم حوادث سهمگيني که بر اين مرز و بوم گذشته، همان ذهنيت تاريخي مردمان اين سرزمين بوده است. در عين حال، بازشناسي هويت تاريخي ملت ايران، که از تاريخي کهن برخوردار است، کار درخوري است که پژوهش ها و کاوش هاي فراواني مي طلبد تا هويت تاريخي اين مرز و بوم هر چه بيشتر شفاف تر گردد.(20)
فرايند شکل گيري هويت ملي ايراني
از اين به بعد، و پس از افول اين سلسله، حکومت هاي بزرگ ايراني و اضمحلال امپراتوري شرق، ايرانيان با بحران هاي گوناگوني مواجه شدند. مي توان گفت: ايرانيان تاکنون با چهار بحران هويت مواجه شدند: 1- بحران هلني؛ 2- بحران ترکي (مغول)؛ 3- بحران عربي (ورود اسلام توسط اعراب)؛ 4- بحران غربي (مدرنيته). از اين ميان، تنها دو بحران عربي و غربي داراي ابزار هويت ساز بودند. ايرانيان اسلام را پذيرفتند و اين آيين را به هسته ي مرکزي ذات خود راه دادند، ولي آنان علي رغم داشتن ابزار هويت ساز در بحران غربي، هنوز پس از 200 سال فرهنگ و هويت غربي را نپذيرفته اند.
بحران هويت عربي (در زمان ورود اسلام به ايران) و غربي (در دهه هاي اخير به ويژه عصر قاجار و پهلوي) در ايران داستاني متفاوت دارد: اعراب، به دليل داشتن ابزار تمدن ساز (اسلام)، ايرانيان از آنان استقبال کردند. ولي ايرانيان از بحران هويت غربي و غرب زدگي در دوران قاجار و پهلوي استقبال نکردند. ظهور انقلاب اسلامي و ظهور جنبش هاي اصلاح طلب در تاريخ معاصر، حکايت از مقاومت ايرانيان در مقابل تمدن و فرهنگ غربي دارد.
با ظهور اسلام، روح تشنه عدالت و معنويت ايرانيان به آرامش رسيد و اين خواست ايرانيان است که هويت و اجزاء معرفت شناختي و هستي شناختي جديد اسلام را جزو هويت خويش قلمداد کردند. مشکلي که ايرانيان از آن رنج مي بردند، خلافت در دوران بني اميه با عصبيت و تفاخر عربي همراه بود، چنان که بني عباس، ايرانيان را از طعم شيرين عدالت اسلامي و حق طلبي دين دريغ داشتند. و اين دوگانگي سياسي و فکري ايرانيان را در برزخي قرار داد که قرن ها از حاکميت سياسي ملي محروم ماندند. سرانجام، در قرن دهم، حکومت صفوي شکل گرفت.(21) و ايرانيان براي اولين بار به حاکميت سياسي مستقل رسيدند.
بنابراين، وجود سرزمين مشترک براي ايرانيان، با عنصر اسلام شيعي، در کنار تشکيل حکومت مستقل شيعي در قرن دهم، کام تشنه ي ايرانيان را سيراب کرد و آنان هويت واقعي خويش را يافتند. به عبارت ديگر، در طول تاريخ گذشته ايران، همواره سه عنصر در ميان ايرانيان وجود داشته است: دين اسلام، زبان فارسي، منطقه ي جغرافيايي. لايه ي صفوي شيعي، برجسته ترين شکل حکومتي بود که دولت ملي مستقل در ايران تشکيل شد. اين لايه، لايه ي مرکزي و هسته ي اصلي هويت ملي ايران را تشکيل مي داد. علاوه بر سه عنصر فوق، سه عنصر لاينفک ايراني، اسلامي و شيعي همواره با هويت ملي ايرانيان همراه و همساز بوده اند.
1- هويت ايران باستان عناصري که ايرانيان از گذشته تاريخي خود تا طلوع اسلام با خود به همراه داشتند. آداب و رسوم ملي از جمله ي آداب عيد نوروز در همين سطح مطرح است که فرهنگ ايراني را تحت تأثير قرار داده است.
2- هويت اسلامي ايرانيان، که طي نه قرن صورت گرفته است. ظهور انديشمنداني همچون فردوسي، سعدي، حافظ، مولوي، بوعلي سينا، شيخ اشراق، و ابوريحان بيروني و... در اين راستا معنا پيدا مي کند؛ انديشمندان مسلماني که در ساخت هويت ايراني نقش داشتند.
3- هويت شيعي ايران؛ اين هويت پس از صفويه به طور رسمي آغاز و شکل گرفت. حقيقت تاريخي ايران در سه شبکه به هم پيوسته و در قالب نظام مدني شيعي، از نظام سياسي صفويه تا مشروطيت چهار قرن، از مشروطيت تا انقلاب اسلامي و از پيروزي انقلاب در سال 1357 تاکنون شکل گرفت و بدين سان، روح حاکم بر ايران اسلامي، تفکر شيعي، و آداب و سنن ايران و... است. بنابراين، هويت شيعي، اسلامي و ايراني هويت جديد ملي ايراني است.(22)
عناصر هويت ايراني در نظريه ي ذات
از اين پس و در زمان صفويان، سه مقوله زبان فارسي، عدالت و عرفان کنار هم بودند و در چشم انداز مذهب شيعي روح ايراني را سيراب مي کرد. از اين زمان، تفکيک عدالت، زبان فارسي و تصوف و عرفان بدون تشخص مذهب شيعي ممکن نيست و امکان تفکيک کردن اين مقولات از هم ممکن نيست. ثمره ي اين معجون، استقلال فرهنگي ايران و استقلال سياسي و ملي ايرانيان بود. اگر مذهب شيعه در کنار زبان فارسي و عرفان و تصوف نبود، ايرانيان نيز مانند اعراب يکي از مستعمرات و مستملکات عثماني بودند؛ يعني زبان فارسي به تنهايي و يا مذهب به تنهايي نمي توانست از انگاره ي هويت ملي ايران دفاع کند؛ چرا که عرب ها نيز زباني متمايز و مذهبي مستقل داشتند، اما همواره تحت سيطره عثماني بودند و هويت خود را از دست دادند. بعدها هم با حاکميت فرهنگ غربي، اعراب به بحران هويت ديگري گرفتار آمدند و در قالب ناسيوناليسم افراطي عربي، در دامان تجددگرايي غير ديني تسليم شدند.(23)
زبان عامل پيوند دهنده ي ايرانيان، پس از پذيرش اسلام است. اينکه به راستي چرا زبان عربي در ميان ايرانيان، پس از اسلام توفيق يافت، بايد گفت:
1- زبان عربي براي ايرانيان زبان قرآن و زبان بين الملل اسلامي بود.
2- توسعه صرف و نحو زبان عربي حتي براي زبان مادري اعراب توسط ايرانيان صورت گرفت.
3- ايرانيان فقط زبان عربي را پذيرفتند؛ چون هماهنگ با دين بود. هيچ زبان ديگري را نپذيرفتند، حتي زبان مغول هاي غالب.
4- ايران بزرگ ترين جامعه ي اسلامي غير عرب بود و ايرانيان زماني اين زبان را پذيرفتند که حکومت عربي در ايران نبود، حتي خلافت بغداد دست نشانده ي حکومت ديالمه بود.
5- زبان عربي، زبان دانشمندان اسلامي بود. هم زبان عربي و هم زبان فارسي در ايران رواج داشت. ابن سينا و ابوريحان به زبان عربي و فردوسي به زبان فارسي آثار مکتوب خود را مي انگاشتند.
جالب اينکه، خون خواهان امام حسين عليه السلام در سپاه مختار، با اينکه ساکن کشورهاي عربي بودند و بالغ بر 20 هزار ايراني بودند، عربي صحبت نمي کردند. هر چند بين زبان فارسي و عربي از قرون اوليه تعامل بوده است، اما زبان به تنهايي نتوانسته است حس، درک و خواسته مشترک ايرانيان را در هر حد يک ملت برانگيزد و هويت ملي ايجاد کند. پس، زبان به تنهايي هويت ساز نيست، بلکه جزيي از هويت و تنها يک عنصري از عناصر هويت است.(24)
بنابراين، هر ملتي براي خود ذاتي دارد که حقيقتي را بيان مي کند. اين حقيقت روح ملي يک ملت است. اسلام نزد ايرانيان با اين ذات مساوي و هماهنگ شده است. اين ذات، براي ايرانيان نوعي حقيقت خواهي و دينداري است که با عنصر تعالي خواهي موجود در اسلام و ايدئولوژي ديني هماهنگ و همسو است. نوعي جذبه و همخواني بين عناصر اين ذات وجود دارد و با گذشت زمان، اين هويت تقويت و با تکاپوي شدن در جوهر ملي ايرانيان پيش رفته است.
هر گاه در طول تاريخ، عناصر فوق يعني ايراني، شيعي، فارسي زبان، در منطقه جغرافيايي ايران، از ذات و هويت و فرهنگ خود دفاع کرد، جوهره و روح ايراني در کنار استقلال طلبي و اسلام خواهي بالنده و پرشتاب به جلو در حرکت بوده است و آنان همواره سعي در بر داشتن همه موانع پيش روي خود داشتند. بحران ناشي از تضاد ميان انتظارات ايرانيان از اسلام و عدالت خواهي اسلامي و انحراف حکومت ها و حاکمان وقت از سنت هاي اسلامي و ستم آنان به مسلمانان، زمينه ساز ظهور جنبش ها و نهضت هايي در ميان ايرانيان شد که به شکل گيري جوهر روح ملي ايرانيان انجاميد. جوهر روح ملي ايراني، در کنار معنويت خواهي، حقيقت يابي و عدالت طلبي توانسته است هويت واقعي ايراني را نشان و حفظ نمايد.
بحران هويت؛ عوامل و زمينه ها
هويت و روح ملي همانند روح فرد نشو و نماد دارد و مراتبي از ترقي و تکامل را طي مي کند و اين ترقي ملي هم تراز با ترقي آحاد جامعه است. چنانچه روح ملي ظرفيت وجود بالايي داشته باشد، در مسير تکاپوي تمدني قرار مي گيرد و تجليات آن در حد و اندازه پديده هاي تمدني خواهد بود؛ يعني از اصالت محلي و دوره اي گذر مي کند و به اصالت جهاني مي رسد. ليکن ممکن است در گذر زمان، روح ملي از حالت تکاپوي تمدني درآمده به حالت غيرفعال کشانده شود.
روح ملي، در شرايطي که دوره ي افول و خواب رفتگي خود را سپري مي کند، بيش از هر موقعيت ديگري در معرض تحميل هويت هاي مجاور قرار خواهد گرفت. اگر هويت مجاور هماهگ با روح ملي باشد دوره ي افول آن به سرمي سرد؛ زيرا هويت مجاور، که با هويت مجاور، که با هويت ملي تعارض ذاتي دارد، نه فقط تمايلي به احياي روح ملي ندارد که زمينه ي مساعد براي احياي آن را نيز نابود مي کند. هويت مجاور تماما در تکاپوي تبدل هويت هاي مخالف به فرهنگ هاي پيرو است.
اگر جامعه در موقعيت تبدل روحي و تغيير هويت قرار گرفته، بايد سراغ علايم «هويت سوخته» رفت. بايد نشانه هاي هويت سوخته را معلوم ساخت و اگر جامعه در موقعيت مقاومت ملي قرار گرفته، مي بايست به سراغ روحيه ي مقاومت ملي رفت و تحليل جامعي از آن ارائه داد.(25)
امروزه معماي هويت، بيش از هر عصري خطر جدي است و هويت ملت ها همواره مورد تهديد جدي است. دنياي امروز به دليل کوچک شدن، و به اصطلاح تبديل شدن به يک دهکده ي جهاني، تغييرات ژرفي را به خود ديده است. امروزه ما با دنيايي مواجهيم که از سر و روي آن اخبار و اطلاعات پخش مي شود، دنيايي که به دنياي انفجار اطلاعات شهره يافته و روزانه صدها ميليون خبر، گزارش و تصوير و مانند آن به سراسر جهان مخابره مي شود. فضايي که ما امروزه در آن زندگي مي کنيم، سرشار از امواج صوتي و خبري رسانه هاي جهاني است. شايد بتوان گفت: اطلاعاتي که در يک سال و شايد هم کمتر، با وضع موجود به دست ما مي رسد، برابر با اطلاعاتي است که در طول صدها سال در قرون گذشته به دست انسان ها مي رسيده است. تا پنجاه سال پيش، حدود چهل سال طول مي کشيد تا اطلاعات علمي انسان دو برابر شود. اما اکنون براي اين امر، کمتر از چهار سال وقت لازم است. بي ترديد، در هيچ دوره اي از تاريخ بشر جريان اطلاع رساني همانند امروز سريع و گسترده نبوده است. به همين دليل، برخي از مهم ترين ويژگي هاي اين دوره تاريخي را سرعت، گسترش و اهميت فوق العاده اطلاعات تبليغات يک سويه و مغرضانه دشمنان، در اختلاف و تفرقه قلمداد مي کنند. با نگاهي گذرا به ويژ گي دنياي معاصر، عمق فاجعه نمايان خواهد گشت.
امروزه دنياي مادي سکولار با تمام توان و تجهيزات کامل درگير جنگي نابرابر و تمام عيار با کشورهاي صاحب تمدن، دين و فرهنگ شده است و در پي تأثيرگذاري بر نگرش افراد، تغيير هويت آنان، جهت دادن به فکر و انديشه ايشان، با هدف همسويي و همفکري با فکر، انديشه، و فرهنگ صاحبان قدرت، تزوير، استعمار و مدنيت مادي هستند.
در اين ميان و در اين جنگ يک سويه، هدف اوليه و قصد اصلي جهان استبکاري، هويت ملي و فرهنگ بومي، ملي و ديني کشورهايي است که داراي فرهنگي غني، ريشه دار و پرمايه اند که در تعارض با فرهنگ کم مايه و سطحي سکولار غربي قرار گرفته است. به عبارت ديگر، هدف اول جهان سکولار غربي در اين جنگ نابرابر، فرهنگ کشورهاي ديگر، به ويژه دين و باورها و اعتقادات ديني آنان است که رنگ و بوي الوهي دارد و همواره مانعي بزرگ در برابر فرهنگ هاي سطحي، بي مايه، مادي، دنيايي و سکولار بوده است. به راستي مقاومت در برابر اين دنياي پيچيده، و دفاع از همه هويت و حيثيت ملي و ديني خود بسيار سخت و طاقت فرساست؛ چرا که اين دفاع، دفاع از هويت و همه هستي خويش است که خود ميراثي هزاران ساله است و از پس قرن ها به دست ما رسيده است.
با اين حال، برخي عواملي که زمينه ساز بحران هويت افراد و ملت هاست، عبارتند از:
1- جهاني شدن فرهنگ و فرسايش الگوهاي با ثبات
سرزمين زدايي ناشي از فرايند «جهاني شدن» نوعي بحران هويت محسوب مي شود؛ چرا که توانايي هويت سازي فرهنگ ها و الگوهاي باثبات ملي را تحليل مي برد. اين در حالي است که، يکي از عناصر مهم هويت، تعلق به جغرافياي مشترک بود. جهاني شدن برخاسته از يک زيربناي فکري و گرايش نوين در انديشه و تفکر است که در دهه ي 1990 در محافل علمي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي غرب، به ويژه آمريکا، رواج يافت.(26) جهاني شدن يک تحول اجتماعي است که در آن قيد و بندهاي جغرافيايي، هنجارهاي اجتماعي و فرهنگي از ميان مي رود و روابط انساني کيفيت بدون مرز به خود مي گيرد.(27) اين همه در پرتو ابزار بسيار قوي به نام رسانه هاي تبليغاتي ممکن است. رسانه ها امروزه چنان با زندگي انسان ها عجين شده اند که گويي بخشي از زندگي آنان است.
امروزه نقش و جايگاه رسانه ها به حدي است که نمي توان زندگي را بدون حضور آنها متصور دانست. رسانه ها تنها وسيله سرگرمي نيستند، بلکه در بسياري از جنبه هاي فعاليت اجتماعي و فردي انسان ها نيز دخالت و نقش دارند. گسترش و توسعه وسايل ارتباط جمعي در زندگي انسان ها موجب گرديده که عصر کنوني را عصر ارتباطات بنامند. امروزه، انسان ها در معرض رسانه ها متولد مي شوند، مي انديشند، دنيا را از اين رهگذر مي شناسند و رفتارهاي خود را بر اساس الگوهاي برگرفته از رسانه هاي رايج عصر حاضر يعني کتاب، مجله، فيلم، ماهواره، اينترنت و مانند آنها سامان مي دهند. بررسي ها در زمينه ي نقش و قدرت رسانه ها نشان مي دهد که رسانه هاي گروهي داراي چنان قدرتي هستند که مي توانند نسلي تازه در تاريخ انسان پديد آورند که با نسل هاي پيشين از جهت فرهنگ و آثار تمدني و آرمان ها بسيار متفاوت باشد.
به راستي حاکمت مطلق و بلامنازع و سيطره رسانه ها، به ويژه رسانه هاي سکولار و غربي در زندگي بشر با چه هدفي صورت مي گيرد. اين غول هاي رسانه اي و ابر رسانه هاي غربي هدفي جز جهاني سازي فرهنگ غربي و سکولار و به اصطلاح، غربي سازي فرهنگ ندارند.
از نگاهي ديگر، امروزه غربي ها، براي از بين بردن هويت ساير ملت ها و جهاني کردن هويت غربي و سکولار خويش به دنبال هويت سازي براي ساير ملل از طريق نظريه هاي علمي برآمده اند. از اين جمله است، نظريه ي جهاني سازي، که قرائت جديدي از ايجاد دموکراسي سازي در جهان است. براي حاکميت مطلق ارزش هاي غربي و مهار لايه هاي معارض و بومي، پروژه دموکراسي سازي مطرح شده است. دموکراسي سازي، تکميل فرايند نظريه ي جهاني سازي غربي است. اين نظريه، ادامه نظريه ي نوسازي است. نظريه ي نوسازي، بازسازي نظريه ي تاريخي تجدد در کشورهاي جهان سوم است که به نظريه ي ترقي يا پيشرفت مشهور است؛ يعني تاريخ به شکل خطي، از مسير توحش و بربريت به تمدن و مدنيت در حرکت است. غرب، نقطه اوج و بلوغ سير تاريخ است و جوامع غيرعربي گونه اي از بربريت هستند! تقابل تمدن و بربريت، همان تقابل سنت و تجدد است. مانع جدي نظريه ي نوسازي، نهادهاي بومي، دين و نهادهاي ديني است.
با وقوع انقلاب اسلامي در ايران، نظريه ي ترقي يا فلسفه ي تاريخ تجدد زير سؤال رفته، ناکارآمدي فلسفه ي تاريخ غرب نمايان شد.(28)
2-جهاني شدن رسانه ها و فرسايش هويت هاي ملي سلطه ي غول رسانه اي که بر وحدت و هويت واحد فرهنگ غربي تأکيد دارد، فرسايش هويت هاي ملي را در پي دارد. يکي از نظريه پردازان پست مدرنيسم، کوشيده است آثار فناوري هاي جديد و رسانه ها را در پرتو آخرين نظريه هاي معتبر، موشکافانه بررسي کند. وي در اثر خود با عنوان عصر دوم رسانه ها در اين زمينه مي گويد:
آنچه در نوآوري هاي فني مربوط به عصر دوم رسانه ها، يعني عصر اينترنت، پست الکترونيکي و ماهواره مهم است، دگرگوني گسترده فرهنگ، هويت فرهنگي و روش جديد ساخته شدن هويت هاست.(29)
در مطالعات انتقادي نوين، که از سوي پژوهشگراني همچون تئودور، آدرنو و ماکس هورکهايمر در مکتب فرانکفورت صورت گرفت، رسانه ها وسيله اي براي به ثمر رسانيدن خواست هاي سودجويانه مديران رسانه ها و صاحبان صنايع فرهنگي شناخته شدند.(30)
هربرت مارکوزه از ديگر منتقدان جهاني شدن رسانه هاست. وي در اثر خود «فرهنگ بسته بندي شده و تک ساحتي شدن انسان در جامعه ي صنعتي» به اين موضوع اشاره نموده که با جهاني شدن رسانه ها، نه تنها آگاهي ها و هويت هاي فردي از بين مي رود، بلکه تمامي ميراث و فرآورده هاي فرهنگي و معنوي انسان خصلت يک گونگي مي يابند.(31)
بنابراين، مي توان گفت: جهاني شدن فرهنگ و رسانه ها موجب فرسايش و زوال تدريجي هويت هاي بومي و ملي است. مگر جوامع صاحب تمدن، هويت و فرهنگ هاي ريشه دار، غني و پرمايه اي که هويت خود را در مقابل عناصر فرهنگي بيگانه حفظ نمايند.
نتيجه گيري
روحي ملي، در زمينه هاي مساعد، امکان ظهور و بروز مکنونات و اقتضائات دروني خود را پيدا مي کند. روح ملي بسته به ظرفيت وجودي اش تا مرز پيدايش تمدن بشري پيش مي رود. فرهنگ و تمدني که در اثر تکاپوي روح ملي پديد مي آيد، همان عرضيات امر ذاتي است و هرگز نمي توان جاي آن را با فرهنگ و تمدن ديگري عوض کرد؛ چه اينکه فرهنگ و تمدن ديگر نتيجه امر ذاتي ديگري است، بلکه اساسا روح ملل، به نسبت ظرفيت هاي ذاتي خود، در برابر هر گونه تغييرات فرهنگي و تمدني مقاومت مي کند.
امروزه جهان سکولار با همه توان و ظرفيت وجودي خود به جنگ تمام عيار با هويت هاي ملي و ديني ريشه دار پرداخته و با رسانه هاي ملي، فراملي، منطقه اي خويش در پي هويت سازي براي ملت ها و گرفتن هويت واقعي آنان بوده و به دنبال ترويج هويت سکولار خويش برآمده است. در اين ميان، غرب با ترويج فرهنگ واحد جهاني و به اصطلاح، با جهاني سازي فرهنگ غربي و سکولار و نيز با جهاني سازي رسانه هاي خود در پي فرسايش هويت هاي ملي و ديني برآمده است.
از اين رو، بر ماست که با شناخت هويت و همه هستي ملي و ديني خويش، که از پس قرن ها به دست ما رسيده، و هويت واقعي ما را شکل مي دهد، و اين هويت مبتني بر ذات و هستي ماست و با روح ملي ما عجين شده است، بشناسيم و در برابر جهان سکولار غربي که با همه توان و ظرفيت خويش در پي گرفتن هويت ماست مقاوم باشيم و در برابر هويت سازي هاي جعلي و غير واقعي که با روح و هويت ملي ما هيچ تناسب و سنخيتي ندارد، آگاه، حساس و هوشيار باشيم.
پي نوشت :
1- احمد گل محمدي، جهاني شدن فرهنگ، هويت، تهران، نشر ني، 1381، ص 222.
2- پاول هنري ماسن، رشد و شخصيت کودک، ترجمه ي مهشيد ياسايي، تهران، نشر مرکز، 1374، ص 578.
3- کارن هورناي، تضادهاي دروني ما، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 134.
4- موسي نجفي، ساحت معنوي هويت ملي ايرانيان، قم، معارف، 1384، ص 23.
5- محمدعلي اکبري، تبارشناسي هويت جديد ايراني، عصر قاجار و پهلوي اول، تهران، علمي و فرهنگي، 1384، ص 1.
6- همان، ص 62.
7- همان، ص 65.
8- همان، ص 67.
9- ر.ک. حسين کچوئيان، تطورات گفتمان هاي هويتي ايران (تطورات گفتمان هاي هويتي ايران)، تهران، نشر ني 1384.
10- همان، ص 96.
11- اين نظريه در سال 1385 تحت عنوان «تکوين و تکون هويت ملي ايرانيان» عنوان کرسي نظريه پردازي آقاي دکتر موسي نجفي بود که با داوري آقايان دکتر رضا داوري، دکتر کريم مجتهدي، دکتر عماد افروغ و حجه السلام حميد پارسانيا در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي از آن دفاع گرديد.
12- ر.ک. داود مهدوي زادگان، رهيافت نظريه «ذات» در فهم هويت ملي، در: مؤلفه هاي هويت ملي در ايران، گروه تحقيقات سياسي اسلام، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1381، ص 187 به بعد.
13- همان، ص 204.
14- موسي نجفي، ساحت معنوي، ص 23.
15- رضا داوري اردکاني، غرب و بحران هويت در ايران؛ درباره ي غرب، تهران، هومس، 1379، فصل 4، ص 41.
16- موسي نجفي، تکوين و تکون هويت ملي ايرانيان، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1385، ضميمه اول، از ص 53 به بعد، با اندکي تلخيص.
17- همان، با اندکي تلخيص و تصرف.
18- محمدعلي اکبري، پيشين، ص 1 / «ذات هويت ايراني» در گفت و گو با موسي نجفي، خردنامه، ش 15، ص 42.
19- ر.ک. موسي نجفي و موسي فقيه حقاني، تاريخ تحولات سياسي ايران، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1381، فصل دوم.
20- محمد دشتي، «هويت تاريخي مردم ايران، بازشناسي برخي از ابعاد در عصر باستان»، ماهنامه ي معرفت، ش 65 (ارديبهشت 1382)، ص 74.
21- موسي نجفي، تکوين و تکون هويت ملي ايرانيان، ص 26.
22- همان، ص 28.
23- همان، ص 37.
24- ر.ک. لطف الله آجداني، «گريز از واقعيت ستيز با تاريخ»، روزنامه ايران، 5 دي 1385.
25- داود مهدوي زادگان، پيشين، ص 200.
26- عبدالرسول بيات، درآمدي بر مکاتب و انديشه هاي معاصر (فرهنگ واژه ها)، تهران، مؤسسه انديشه و فرهنگ ديني، 1381، ص 246- 252.
27- يورگن هابرماس، جهاني شدن و آينده ي دموکراسي، ترجمه ي کمال پولادي، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 19 - 45.
28- حسين کچوئيان، کندوکاوي در ماهيت معماي ايران، قم، بوستان کتاب، 1383، ص 57 به بعد.
29- مارک پاستر، عصر دوم رسانه ها، ترجمه ي غلامحسين صالحيار، تهران، ايران، 1378، ص 52.
30- بوخنسکي، فلسفه ي معاصر اروپايي، ترجمه ي شرف الدين خراساني، تهران، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، 1372، ص 296 - 310 / کاظم معتمدنژاد، «مطالعات انتقادي در وسايل ارتباط جمعي»، فصلنامه رسانه، ش 9 (1371)، ص 22.
31- ديويد هلد، دموکراسي، ترجمه ي عباس مخبر، تهران، روشن فکران، ص 345.