شوخی و مزاح در سیره معصومان
«شوخی و مزاح» یکی از نیازهای روحی انسان است؛ چرا که روح مانند جسم، به واسطۀ فعالیتهای روزمره و ناملایمات و فشارهای روحی، خسته می¬شود و برای زدودن کسالت و ملالت و به دست آوردن نشاط روحی، شوخی و مزاح لازم است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «مؤمن شوخ و زنده دل است و منافق سخت و غضبناک».1
«فضل بن ابی قرّه» می¬گوید: امام صادق علیه¬السلام فرمود:
«ما مِن مُؤمِنٍ اِلا وَفیهِ دِعابَهٌ قُلتُ وَ مَا الدّعابَه؟ قالَ اَلمِزاحُ».
«مؤمنی نیست مگر اینکه دعابه دارد، راوی می¬گوید: به حضرت عرض کردم: دعابه چیست؟ حضرت فرمود: مقصود، مزاح و شوخی است».
پیشوای مالکی¬ها می¬گوید: امام صادق علیه¬السلام بسیار شوخ طبع و خندان بود.
امام صادق علیه¬السلام به «یونس شیبانی» که از اصحاب و یاران او بود، فرمود: «شوخی شما اصحاب با یکدیگر چه مقدار است؟»
عرض کردم: کم است. حضرت فرمود: «این گونه نباشید، به درستی که شوخ طبعی از حسن خلق است و همانا شما بدین وسیله برادر خود را شاد می¬کنید، همانگونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله اهل شوخی و مزاح بودند تا سرور و شادی را در قلب اصحاب ایجاد کنند».
در سیرۀ آن حضرت آمده است: «اگر یکی از اصحابش را غمگین می¬یافت، او را با شوخی شادمان می¬ساخت». و متقابلاً اگر پیامبر صلی الله علیه و آله محزون بود دیگران او را شاد می-کردند. نقل شده است روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به شدت ناراحت بود ناگهان عربی از راه رسید که می¬خواست سؤالی از حضرت بپرسد اصحاب گفتند: رسول اکرم امروز به شدت ناراحت است مرد عرب گفت به خدا قسم تا او تبسّم نکند رهایش نمی¬کنم.
نزد حضرت آمد و گفت شنیده¬ام که دجال هنگام ظهور مقداری آبگوشت برای مردم می¬آورد و مردم از گرسنگی در معرض هلاکت هستند. آیا اگر او را می¬¬دیدم از آن غذا نخورم تا بمیرم یا آنقدر بخورم که سیر شوم بعد به خدا ایمان آورم و از دجّال بیزاری جویم.
پیامبر صلی الله علیه و آله چندان خندید که دندانهایش نمایان شد و فرمود: خداوند مؤمنین را از دجّال بی نیاز می¬کند.
1- روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به زنی فرمود: «این زن، همان است که در چشم شوهرش، سفیدی هست؟!»
زن گفت: «نه، در چشم شوهرم سفیدی نیست».
سپس آن زن بی تابانه نزد شوهر خود آمد و سخن (شوخی) پیامبر صلی الله علیه و آله را به شوهرش گفت.
شوهر به همسرش گفت: «آیا نمی¬بینی که سفیدی چشمم بیشتر از سیاهی است!».
2- روزی پیرزنی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: «دعا کن خداوند مرا اهل بهشت کند.»
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پیرزن وارد بهشت نشود».
آن پیرزن گریه کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله خندید و به او گفت: «آیا نشنیده¬ای که خداوند می¬فرماید:
اِنّا اَنشَأنا هُنَّ اِنشاءً – فَجَعَلنا هُنَّ اَبکاراً.
ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم – و همه را دوشیزه قرار دادیم.»
3- پیرزنی بر اثر پیری، دندانهایش افتاده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله او را دید و فرمود: «پیرزنِ بی دندان به بهشت نمی¬رود.»
پیرزن گریه کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «چرا گریه می¬کنی؟»
او عرض کرد: «ای رسول خدا! من بی دندان هستم.»
پیامبر صلی الله علیه و آله خندید و فرمود: لاتَدخُلینَ الجَنَّهَ علی حالِکَ:
تو با این حال وارد بهشت نمی¬شوی. (بلکه به صورت جوانی کامل وارد بهشت می¬شوی).
4- پیامبر صلی الله علیه و آله با حسن و حسین علیهماالسلام که در آن هنگام کودک شیرخواره بودند، شوخی می¬کرد. بر پشت به زمین می¬خوابید و امام حسین علیه¬السلام را روی شکمش می-نهاد و مکرّر می¬فرمود:
حُزُقَّهٌ حُزُقَّهٌ تَرَقَّ عَینُ بَقَّهٍ:
ای کوچولوی شکم برآمده! برخیز بیا بالا، ای ریز چشمم!
5- پیرزنی از دودمان اشجعی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله از روی مزاح به او فرمود: «پیرزن به بهشت نمی¬رود.» او گریه کرد. بلال حبشی او را دید و از علت گریه¬اش پرسید. او علت را گفت. بلال نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و ماجرا را بازگو نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله از روی مزاح فرمود: «سیاه هم به بهشت نمی¬رود.» بلال نیز محزون شد و گریه کرد. عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را گریان دید، علت آن را پرسید؛ آنها گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله به ما چنان گفت. عباس ماجرا را به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد، پیامبر به عباس نیز فرمود: «پیرمرد هم به بهشت نمی¬رود.» سپس پیامبر صلی الله علیه و آله هر سه نفر را طلبید و اندوهشان را برطرف نمود و به آنها فرمود:
خداوند اهل بهشت را به صورت جوان، با زیباترین چهره، وارد بهشت می¬کند، نه به صورت پیر و سیاه و بدقیافه.
6- روزی پیامبر صلی الله علیه و آله با علی علیه¬السلام خرما می¬خوردند. پیامبر صلی الله علیه و آله از روی مزاح، هسته¬های خرماهایی را که می¬خورد به پیش روی علی علیه¬السلام می¬نهاد. وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند، همۀ هسته¬ها در نزد علی علیه¬السلام جمع شده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه¬السلام فرمود:
یا عَلیُّ اِنَّکَ لاکُولٌ.
ای علی! تو پرخور هستی.
علی علیه¬السلام در پاسخ (از روی مزاح) عرض کرد:
اَلاکُولُ مَن یأکُلُ الرُّطَبَ وَالنَّوا.
پرخور کسی است که خرما را با هسته¬اش بخورد!
7- صهیب رومی یکی از اصحاب رسول خدا بود، یکی از چشمهای او عیب داشت، روزی او در حضور پیامبر خرما می¬خورد پیامبر به او فرمود: آیا با این که یک چشمت معیوب است خرما می¬خوری؟
صهیب گفت: با آن طرف سالم، خرما می¬خورم.
امامان علیهم السلام نیز به پیری از پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه شوخیها را داشتند و با شوخیهای لطیف و پرنکته، مؤمنان را شاد می¬نمودند، چنانکه گفتار آنها در تمجید از مزاح و اسوه قرار دادن پیامبر صلی الله علیه و آله، بیانگر این مطلب است.
منابع:
- کافی، ج 3، ص 162، بحارالا نوار ، ج 74، ص 172
- صدوق، معانی الاخبار، ص 164 (چاپ مکتبه الصدوق).
- عن مالک و لقد کنت اری جعفر بن محمد و کان کثیر الدّعابه و التبسم، بحارالانوار، ج 17، ص 32.
- اصول کافی، ج 2، ص 663 (دوجلدی).
- سنن النبی، ص 60.
- محجه البیضاء، ج 4، ص 135.
- بحارالانوار، ج 16، ص 194.
- همان مدرک، ص 195 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 330.
- همان مدرک، ص 298.
- شرح نهج حدیدی، ج 6، ص 331 – بحار، ج 6، ص 297.
- بحار، ج 16، ابن ابی الحدید: ص 295.
-زهر الربیع ، ص 7
- محجه البیضاء ، ج 5، ص 234.
«فضل بن ابی قرّه» می¬گوید: امام صادق علیه¬السلام فرمود:
«ما مِن مُؤمِنٍ اِلا وَفیهِ دِعابَهٌ قُلتُ وَ مَا الدّعابَه؟ قالَ اَلمِزاحُ».
«مؤمنی نیست مگر اینکه دعابه دارد، راوی می¬گوید: به حضرت عرض کردم: دعابه چیست؟ حضرت فرمود: مقصود، مزاح و شوخی است».
پیشوای مالکی¬ها می¬گوید: امام صادق علیه¬السلام بسیار شوخ طبع و خندان بود.
امام صادق علیه¬السلام به «یونس شیبانی» که از اصحاب و یاران او بود، فرمود: «شوخی شما اصحاب با یکدیگر چه مقدار است؟»
عرض کردم: کم است. حضرت فرمود: «این گونه نباشید، به درستی که شوخ طبعی از حسن خلق است و همانا شما بدین وسیله برادر خود را شاد می¬کنید، همانگونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله اهل شوخی و مزاح بودند تا سرور و شادی را در قلب اصحاب ایجاد کنند».
در سیرۀ آن حضرت آمده است: «اگر یکی از اصحابش را غمگین می¬یافت، او را با شوخی شادمان می¬ساخت». و متقابلاً اگر پیامبر صلی الله علیه و آله محزون بود دیگران او را شاد می-کردند. نقل شده است روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به شدت ناراحت بود ناگهان عربی از راه رسید که می¬خواست سؤالی از حضرت بپرسد اصحاب گفتند: رسول اکرم امروز به شدت ناراحت است مرد عرب گفت به خدا قسم تا او تبسّم نکند رهایش نمی¬کنم.
نزد حضرت آمد و گفت شنیده¬ام که دجال هنگام ظهور مقداری آبگوشت برای مردم می¬آورد و مردم از گرسنگی در معرض هلاکت هستند. آیا اگر او را می¬¬دیدم از آن غذا نخورم تا بمیرم یا آنقدر بخورم که سیر شوم بعد به خدا ایمان آورم و از دجّال بیزاری جویم.
پیامبر صلی الله علیه و آله چندان خندید که دندانهایش نمایان شد و فرمود: خداوند مؤمنین را از دجّال بی نیاز می¬کند.
فرازهایی از شوخیهای پیامبر و امامان علیهم السلام
1- روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به زنی فرمود: «این زن، همان است که در چشم شوهرش، سفیدی هست؟!»
زن گفت: «نه، در چشم شوهرم سفیدی نیست».
سپس آن زن بی تابانه نزد شوهر خود آمد و سخن (شوخی) پیامبر صلی الله علیه و آله را به شوهرش گفت.
شوهر به همسرش گفت: «آیا نمی¬بینی که سفیدی چشمم بیشتر از سیاهی است!».
2- روزی پیرزنی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: «دعا کن خداوند مرا اهل بهشت کند.»
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پیرزن وارد بهشت نشود».
آن پیرزن گریه کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله خندید و به او گفت: «آیا نشنیده¬ای که خداوند می¬فرماید:
اِنّا اَنشَأنا هُنَّ اِنشاءً – فَجَعَلنا هُنَّ اَبکاراً.
ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم – و همه را دوشیزه قرار دادیم.»
3- پیرزنی بر اثر پیری، دندانهایش افتاده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله او را دید و فرمود: «پیرزنِ بی دندان به بهشت نمی¬رود.»
پیرزن گریه کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «چرا گریه می¬کنی؟»
او عرض کرد: «ای رسول خدا! من بی دندان هستم.»
پیامبر صلی الله علیه و آله خندید و فرمود: لاتَدخُلینَ الجَنَّهَ علی حالِکَ:
تو با این حال وارد بهشت نمی¬شوی. (بلکه به صورت جوانی کامل وارد بهشت می¬شوی).
4- پیامبر صلی الله علیه و آله با حسن و حسین علیهماالسلام که در آن هنگام کودک شیرخواره بودند، شوخی می¬کرد. بر پشت به زمین می¬خوابید و امام حسین علیه¬السلام را روی شکمش می-نهاد و مکرّر می¬فرمود:
حُزُقَّهٌ حُزُقَّهٌ تَرَقَّ عَینُ بَقَّهٍ:
ای کوچولوی شکم برآمده! برخیز بیا بالا، ای ریز چشمم!
5- پیرزنی از دودمان اشجعی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله از روی مزاح به او فرمود: «پیرزن به بهشت نمی¬رود.» او گریه کرد. بلال حبشی او را دید و از علت گریه¬اش پرسید. او علت را گفت. بلال نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و ماجرا را بازگو نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله از روی مزاح فرمود: «سیاه هم به بهشت نمی¬رود.» بلال نیز محزون شد و گریه کرد. عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را گریان دید، علت آن را پرسید؛ آنها گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله به ما چنان گفت. عباس ماجرا را به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد، پیامبر به عباس نیز فرمود: «پیرمرد هم به بهشت نمی¬رود.» سپس پیامبر صلی الله علیه و آله هر سه نفر را طلبید و اندوهشان را برطرف نمود و به آنها فرمود:
خداوند اهل بهشت را به صورت جوان، با زیباترین چهره، وارد بهشت می¬کند، نه به صورت پیر و سیاه و بدقیافه.
6- روزی پیامبر صلی الله علیه و آله با علی علیه¬السلام خرما می¬خوردند. پیامبر صلی الله علیه و آله از روی مزاح، هسته¬های خرماهایی را که می¬خورد به پیش روی علی علیه¬السلام می¬نهاد. وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند، همۀ هسته¬ها در نزد علی علیه¬السلام جمع شده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه¬السلام فرمود:
یا عَلیُّ اِنَّکَ لاکُولٌ.
ای علی! تو پرخور هستی.
علی علیه¬السلام در پاسخ (از روی مزاح) عرض کرد:
اَلاکُولُ مَن یأکُلُ الرُّطَبَ وَالنَّوا.
پرخور کسی است که خرما را با هسته¬اش بخورد!
7- صهیب رومی یکی از اصحاب رسول خدا بود، یکی از چشمهای او عیب داشت، روزی او در حضور پیامبر خرما می¬خورد پیامبر به او فرمود: آیا با این که یک چشمت معیوب است خرما می¬خوری؟
صهیب گفت: با آن طرف سالم، خرما می¬خورم.
امامان علیهم السلام نیز به پیری از پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه شوخیها را داشتند و با شوخیهای لطیف و پرنکته، مؤمنان را شاد می¬نمودند، چنانکه گفتار آنها در تمجید از مزاح و اسوه قرار دادن پیامبر صلی الله علیه و آله، بیانگر این مطلب است.
منابع:
- کافی، ج 3، ص 162، بحارالا نوار ، ج 74، ص 172
- صدوق، معانی الاخبار، ص 164 (چاپ مکتبه الصدوق).
- عن مالک و لقد کنت اری جعفر بن محمد و کان کثیر الدّعابه و التبسم، بحارالانوار، ج 17، ص 32.
- اصول کافی، ج 2، ص 663 (دوجلدی).
- سنن النبی، ص 60.
- محجه البیضاء، ج 4، ص 135.
- بحارالانوار، ج 16، ص 194.
- همان مدرک، ص 195 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 330.
- همان مدرک، ص 298.
- شرح نهج حدیدی، ج 6، ص 331 – بحار، ج 6، ص 297.
- بحار، ج 16، ابن ابی الحدید: ص 295.
-زهر الربیع ، ص 7
- محجه البیضاء ، ج 5، ص 234.