برآمدن زردشت
از تاریخ برآمدن زردشت آگاهی دقیقی در دست نیست. فقط میدانیم که او پس از آن که دو قوم خویشاوند هند و ایرانی از یکدیگر جدا و هر یک صاحب زبان و فرهنگی گوناگون شدند، خود را پیامبر خوانده است.در سرودههای زردشت بارها دربارهی گله سخن میرود؛ در حالی که یک بار از شخم و بذر و خرمن و غله، یعنی زندگی کشاورزی سخنی گفته نمیشود. بنابراین میتوان گفت که زردشت وابسته به جامعهی گله داری بوده است. به بیانی، او در دورهای تاریخی میزیسته که گله داری پیشهی اصلی مردم بوده است. بدین سان با توجه به سبک و روش سرودههای زردشت و عناصر باستاین آن ها، به نظر میرسد او پیش از سال 1500 تا 1000 پیش از میلاد میزیسته است.
به هر حال، جامعهای که زردشت آن را تصویر میکند، از تجربهی زندگی شبانی بسیار بیش تر از فرهنگی که بر اثر کوچیدن به سوی جنوب به وجود آمده، تأثیر گرفته است. به نظر میآید زردشت از مردم شمال خاوری فلات ایران بوده است. شاید قوم او سرانجام در منطقهی کنار رود جیحون در خوارزم به نام ایرانویچ مسکن گزیده باشد.
نیای زردشت
او از خاندان اسپیتمان بود. پدرش پوروشسب و مادرش دوغدو نام داشت. این اسمها چه معنایی دارند؟ پوروشسب به معنای "صاحب اسبان خاکستری رنگ" و دوغدو به معنای "کسی که شیر میدوشد" یا "دختری شیردوش" است. این نامها با پیشهی مردم گله دار هماهنگی دارد. نام خود او زراتوشترا به معنای "شتردار" است؛ پیشهای که در میان مردم گله دار، اعتبار و احترام ویژه داشت.یاری ایزدان برای آفرینش زردشت
در کتابهای کهن پیروان آیین زردشت میخوانیم که به فرمان اهوره مزدا فرهی زردشت را از روشنایی بی کران که در سپهر ششم بود، برگفتند و از آن جا به خورشید و از خورشید به ماه و از آن جا به سپهر ستارگان که در زیر سپهر ماه قرار دارد، فرود آوردند. آن گه از سپهر ستارگان، به آتشگاه خانهی نیای مادری زردشت فرود آورند. از آن دم، آتش درون اجاق، بی نیاز به هیزم با فروغ بسیار سوخت. نور ایزدی از همین آتش به مادربزرگ زردشت پیوست.هنگام زایش دوغدو، مادر زردشت، چنان نور بارید که تاریکی شب روشن شد. زیرا نوزاد با فرهی زردشت به دنیا آمده بود.
دیوپرستان با دیدن این زایش شگفت انگیز، نوزاد را جادوگر نامیدند و پدربزرگ زردشت را به گمراهی کشاندند. پدر، فرزند را از خانه و قوم خویش بیرون راند. نوزاد رانده شده را به خانهی بزرگ طایفهی اسپیتمان، پدر پوروشسب فرستادند. دوغدو در آن خانه بزرگ شد.
ایزدان بهمن و اردیبهشت، شاخهی هوم را که به بلندی آدمی و تازه و زیبا بود، از روشنی بی پایان به زمین آوردند. فروهران(1) زردشت را در این ساقه جای دادند و ساقه را بر دخرت بلندی نهادند.
آن گاه که پوروشسب با دوغدو ازدواج کرد، ایزدان بهمن و اردیبهشت او را به سوی آن درخت راهنمایی کردند. پوروشسب به یاری ایزد بهمن، شاخهی هوم مقدس را گرفت و نزد همسرش برد.
ایزدان خرداد و مرداد، ابرهای باران زا را فرا خواندند تا باران فراوان و گرم فرو ریزد و گیاهان سیراب از این باران از خاک سر برآورند. ایزدان بهمن و اردیبهشت، پوروشسب را واداشتند تا شش گاو شیری سفید را به چراگاه ببرد. پستانهای گاوها با آن که گوسالهای نزاییده بودند، پر از شیر شد. پورشسب گاوان شیرده را به خانه راند تا همسرش آنها را بدوشد. او شاخهی هوم مقدس را فشرد و با آن شیر آمیخت و خود و زنش آن را نوشیدند.
به این گونه، فَر و فروهر و تن گوهر زردشت با تلاش ایزدان بهمن و اردیبهشت و خرداد و مرداد و آفرینشهای آنان در مادرش گرد آمدند. ایزدان شهریور و اسفند با آسمان و زمین، صحنهی این رویداد شکوهمند و بزرگ را آماده کردند.
آن گاه که زردشت به دنیا آمد، آبها و گیاهان از نو رستند و رشد کردند و اهریمن از ترس گریخت.
سه عنصری که وجود زردشت از آن شکل گرفتند، نمادی از سه پیشهای است که به او منسوب میشود:
فره نماد نخستین آثربان (روحانی)
فروهر نماد نخستین ارتشتار (رزمنده)
تن گوهر نماد نخستین ستورپروور (گله دار) است.
بنابراین، چگونگی تولد زردشت در متنهای باستانی، جلوه گاه و بیانگر جامعهای با ساخت سه گانه است که زردشت از آن برخاست.
افسانهی زایش زردشت
سه روز پیش از زایش زردشت، از زادگاهش نوری به آسمان میرفت که همه را شگفت زده کرده بود.میگویند زردشت کودکی بود که هنگام زاییده شدن، به جای گریه و شیون، میخندید. زیرا او میخواست پیامبر آیینی باشد که خنده و شادی را اهورایی و گریه را اهریمنی میدانست.
در افسانه زردشت آمده است، دیوان که تا آزمان مادر وی را آزار میدادند، برای نابودی نوزادش تلاش کردند. کویها (فرمانروایان) و کَرپَها (کاهنان و جادوگران)(2)، که بعدها دشمن آیین زددشت شدند، قصد جان او را داشتند.
پوروشسب، پدر زردشت، فریب دیوپرستان را خورد و با حیله قصد جان نوزاد را کرد. نخست نوزاد را بر کوهی از هیزم نهاد تا بسوزد. اما آتش در هیزم نگرفت. آن گاه کودک را در گذری نهاد که گاوان بسیار از آن عبور میکردند. اما گاو نری خود را سپر نوزاد کرد و او را از سُم دیگر گاوان در امان نگه داشت. سپس نوزاد را سر راه اسبان گذاشت تا زیر سم اسبان لگدمال شود اما اسبی که از همه بزرگ تر بود، او را نگاهبانی کرد. سرانجام او را به آشیانهی گرگ افکند تا گرک او را بدرد. ولی گرگ او را در میان نوزادان خود پذیر شد و ایزد نیک منش که همان بهمن است، میشی را پیش او آورد تا از پستان او نرم نرم شیر بنوشد. صبح روز بعد، مادر زردشت با ناامیدی به جست و جوی استخوانهای فرزند رفت، اما زردشت را سالم یافت.
کودکی زردشت
در آن دوران، آموزش کودکان در هفت سالگی آغاز میشد. آنان را به دست کَرپَها میسپردند. زندگی و مرگ کودکان را این کاهنان و جادوگران در دست داشتند. مردم به کَرپَها بسیار باور داشتند و بدون مشورت با آنان کاری نمیکردند. پدران و مادران، دستورهای آنان را بدون کم و کاست اجرا میکردند. چون کودکی به دنیا میآمد، آنان سرنوشت نوزاد را تا بزرگسالی پیشگویی میکردند.کَرپَها مراسم و آیینها و معنای آنها و هنر ستایش ایزدان را به کودکان، میآموختند. آنان دانش شفاهی خود را دربارهی طبیعت دنیا و زندگی پس از مرگ و بلاهای ناشی از باورهای مشرکانهی کافران، به کودک تحت آموزش، میآموختند.
به نظر میآید که پدر زردشت میخواست او از کودکی در سِلکِ این کاهنان دینی درآید. بنابراین، زردشت را برای آموزش به آنان سپرد.
زمان گذشت. زردشت پانزده ساله شد. او مبارزهی جادوگران را آغاز کرد و پدر را از ایشان بر حذر داشت.
او با سرنوشتی جوانمردانه ناتوان را یاری میداد و حتی بر جانوران رحمت میآورد و رفتار و کرداری بخردانه و حاکی از آگاهی داشت.
زردشت در جستو وجوی حقیقت
به نظر میآید زردشت در بیست سالگی خانه پدری را ترک گفت تا در جست و جوی حقیقت به سیر و سیاحت بپردازد.در سی سالگی، روزی به گروهی پیوست که جشن بهاری را برگزار میکردند. با گذشت چهل و پنج روز جشن، زردشت سحرگاه به رودخانهای نزدیک رفت تا برای آیین تهیهی افشرهی گیاه مقدس هُوم، آب بیاورد.
به دنباب پاک ترین آب، در ژرف ترین جای رود به آب زد. هنگام بازگشت به کرانهی رود، سرشار از صفای عنصر آب پاک و تازه، سرشار از سحرگاه بهاری، تمیز و پاکیزه، رؤیایی را شاهد شد.
در کرانهی رود، موجودی درخشنده را دید که جامهای از نور بر تن داشت. صدای آب، پاکی و طراوت سحرگاهان، و آن موجود غرقه در نور. به راستی زردشت که را دید؟ ایزد بهمن یا منش نیک بود که خود را زردشت شناساند.
ایزد بهمن از زردشت پرسید: «تو کیستی؟ چه میخواهی و چه خواهی کرد؟»
او گفت: «من زردشتم. آرزوی من پرهیزگاری است. دلم میخواهد آن قدر پرهیزگار باشم که ایزدان مرا راهنما باشند.»
بهمن به زردشت گفت: «می توانی به انجمن ایزدان بروی.»
بهمن نه گام بر میداشت و زردشت نود گام. آنان به نزد امشاسپندان دیگر رفتند.
امشاسپندان آن قدر روشن بودند که از شدت نورشان زردشت سایهی خود را نمیدید. این انجمن در ایرانویچ تشکیل شده بود.
زردشت سرفرود آورد و به اهوره مزدا و امشاسپندان درود فرستاد و در جایگاه پرسش کنندگان نشست. زردشت از اهوره مزدا پرسید: «نخستین شُکوه از جهان مادی چیست؟»
اهوره مزدا گفت: «اول اندیشهی نیک، دوم گفتار نیک و سوم کردار نیک. آن کسانی که روشنی دل را میخواهند. جای آنان با روشنان است و آنان که تاریکی را میخواهند، جایشان در درون تاریکی است.»
آن گاه زردشت از ژرفای قلب خویش، ندای اهوره مزدا را پاسخ گفت. آری، زردشت وظیفهی آموزش آیینی نو را به دش گرفت و در این راه دشوار گام برداشت.
آیین زردشت و بحران در طایفه
هنگامی که زردشت به تبلیغ اندیشههای خود در میان کِوَیها (فرمانروایان) پرداخت، آنان نیز به بحران و گسیختگی در طایفه آگاه بودند و مردان دینی آنان نیز میدانستند که باید در آیینهای رایج، دگرگونیهایی ایجاد کرد؛ زیرا آن آیینها مربوط دوران کوچ نشینی طایفه بود. اما طایفه دیگر به تدریج یکجانشین میشد. زیرا بایستی چارپایان پرورانده میشدند.دشمنان آیین زردشت
چند زن و مرد، با ترس و لرز در نهادن به زردشت پیوستند. اما تهدید و ترس و آزار هول انگیز، همه جا بود. زردشت به هر جا پا مینهد تا سخن آغاز کند، دشمنان سرسخت در راه او بودند.راه ترویج کیش نو، از هر سو تنگ بسته شده بود، کاهنان و جادوگران و فرمانروایان اقوام آریایی، راه را بر آیین زردشت سد کرده بودند. دشمنان او را باور نداشتند و مردمان را به دوری از او فرا میخواندند و از هیچ ستمی در حق او فروگذار نمیکردند.
کاهنان و جادوگران بر مردمان حکم میراندند و سرنوشت آنان را در دست داشتند. آنان خود را نمایندهی ایزدان و ارواح نیاکان میدانستند و در چشم مردمان آریایی، دارای بزرگی و شکوه بسیار بودند.
سرانجام این دشمنان با استفاده از موقعیتشان در میان قوم، در اوج سرمای زمستان، زردشت و خدمتگزاران و اسب هایشان را در هوای آزاد سرگردان کردند. روح زردشت در سیاهی ناامیدی فریاد برآورد:
به کدام خاک روی آورم؟
به کجا رفته پناه جویم؟... پیشوایان از من کناره میجویند.
و از دهقانان خشنود نیستم...
و نه از آن فرمانروایان دروغ پرست،
ای اهورا مزدا؟
چگونه تو را خشنود توانم ساخت؟
چارهای نبود. در آن برف و بوران و یخبندان بزرگ، بایستی میکوچید. زردشت و تنی چند از همراهانش به راه افتادند.
زردشت در دربار گشتاسپ
زردشت به سرزمین گشتاسپ رسید. در دربار گشتاسپ، روحانیان و پیشگوها به دشمنی با او پرداختند. زردشت آنان را جادوگرانی نامید که به گاو ستم و بیداد میکنند و به جای آن که آن را بپرورانند و کشت و کار را گسترش دهند، آن را همیشه به ناله در میآورند. آنان او را به جرم پیشگویی و ارتباط با مردگان، به زندان انداختند.آن گاه معجزهای رخ داد. اسب سیاهِ دوست داشتنیِ گشتاسپ شاه، بیمار شد و چهار دست و پایش در شکمش جمع شد؛ به گونهای که نمیتوانست راه برود. زردشت تنها کسی بود که میتوانست اسب را شفا بخشد.
او در برابر شفای هر یک از چهار دست و پای اسب، خواستهای داشت. نخست آن که شاه دین او را بپذیرد. دوم آن که پسر گشتاسب، اسفندیار دلاور، برای دین بهی(3) نبرد کند. سوم آن که ملکه دین بهی را بپذیرد. چهارم آن که نام توطئه گران درباره ی، یعنی کویها و کَرَپها افشا شود.
گشتاسپ شاه، شرایط زردشت را پذیرفت و اسبش شفا یافت. گشتاسپ برای آزمون درستی گفتار زردشت، از وی پرسید در جهان دیگر به او چگونه جایی خواهند داد. سه امشاسپند به نامهای بهمن، اردیبهشت و آذر برزین مهر با آتش مقدس در دربار گشتاسپ پدیدار شدند. نور آنان همهی کاخ را فرا گرفت. شاه و درباریانش به لرزه افتادند. گشتاسپ با نوشیدن جام افشرهی هُوم که ایزد اردیبهشت به او داد، بی هوش شد. در رؤیا، شکوه و زیبایی مینویی جهان دیگر را که در انتظارش بود، دید. پس به هوش آمد و صمیمانه به زردشت ایمان آورد.
آن گاه سه امشاسپند، به پشتوتن، پسر گشتاسپ، جاودانگی بخشیدند. اسفندیار، پسر دیگر گشتاسب را نیز برای دفاع از دین رویین تن کردند. به وزیر بزرگ گشتاسپ، یعنی جاماسب، نیز خرد جهانی بخشیدند.
بدین سان با پذیرش دین بهی از جانب دربار گشتاسپ، دین زردشت گسترش یافت. زردشت سالیان دراز با احترام در دربار گشتاسپ شاه به سر برد. سرانجام درپیری، به دست یک روحانی متعصب ضد آیین زردشت، کشته شد.
$پهلوانان در نبردهای آیین زردشت با دشمنان
چون گشتاسپ کیش زردشت را پذیرفت، همسایگان او که از آیین نو سخت دل آزرده بودند، با او به جنگ پرداختند.
یاران او در این درگیریها برادرش زَریر، پسر زَریر به نام بَستور، جاماسب وزیر خردمندش و پسر او گرامیک کرت و اسفندیار پسر گشتاسپ بودند. اما پهلوان و قهرمان برجستهی این نبردهای دینی، اسفندیار دلاوری بود که وصف او را در شاهنامهی فردوسی میخوانیم. او در راه نگاهبانی از کیش زردشت، با دیوان بسیار نبرد کرد و سرانجام در نبردی با رستم که پیرو آیین مهرپرستی بود، کشته شد.
کوچک ترین این پهلوانان، بَستور بود. او کودکی بود که به خونخواهی پدر به پاخاست.
افسانهی بَستور
ارجابپ پادشاه توران (خیونان) از آیین نو بسیار برآشفت. پیکی به سوی گشتاسپ فرستاد و از او ترک زردشت و آیین او را خواستار شد. گشتاسپ به خواست او تن در نداد و با اشارهی برادرش زَریر، قرار نوبد با ارجاسپ تورانی را نهاد.به فرمان گشتاسپ، لشکر ایران زمین گرد آمد. آن گاه گشتاسب بر تخت کیانی، نشست، رو به جاماسب کرد و گفت: «جاماسب! تو مردی دانا و بینایی. دانایی تو به اندازهای است که میدانی از ابرها کدام باران ریز است و کدام نیست. وقتی گُلها شکفته میشوند، میدانی کدام شب شکفته است و کدام روز. اگر ده روز باران ببارد، میدانی که فردا در کارزاری که میان ایرانیان و تورانیان در خواهد گرفت چه خواهد گذشت و از فرزندان و برادران من، کدام در رزم جان خواهند سپرد و که زنده خواهد ماند. آن چه در این باره میدانی بگو؟»
جاماسب گفت: «شاها! کاش من هرگز از مادر نزاده بودم، و چون زادم، کاش در کودکی از جهان رفته بودم، یا کاش مرغی بودم و در دریا افتاده بودم تا امروز زنده نبودم و پادشاه چنین پرسشی از من نمیکرد. اما اکنون که از من نمیکرد. اما اکنون که از میپرسد، جز راست چه میتوانم بگویم؟ اما شاه باید به فرهی اهوره مزدا و دین زردشت و جان زریر سوگند یاد کند که مرا آزاری نرساند و هر چه بگویم جانم در امان باشد.»
گشتاسپ سوگند خورد و جاماسب آغاز سخن کرد: «فردا چون رزم فرا رسد و دلیران کارزار در هم آویزند، چه بسا مادران که بی پسر و فرزندان که بی پدر و زنان که بی شوهر شوند! چه بسا اسبان ایران سپاه، که بی سوار در خون تورانیان بتازند و سوار خود را بجویند اما نیابند! خوش بخت آن که نباشد و نبیند که بیدرفش جادو، چگونه اسب خواهد تاخت و پیکار خواهد کرد و چگونه به نیرنگ و ناجوانمردی، زریر دلاور، برادر تو و سپهسالار ایران را به خاک خواهد انداخت. آری، از برادران و فرزندان تو بیست و سه تن در این نبرد به خاک خواهند افتاد.»
گشتاسپ چون این سخنان را شنید، خشمگین شد و فریاد برآورد: «ای جادوگر بدکُنش! این چه سخنانی است که میگویی؟ اگر سوگند یاد نکرده بودم، با این دو تیغ، سر تو را از بدن جدا میکردم و به خاک میافکندم.»
جاماسب وزیر گفت: «پادشاها! از تقدیر چاره نیست. آن چه باید روی دهد، روی خواهد داد. سزاوار آن است که شاه خشم نگیرد، بلکه بر تخت کیانی بنشیند و کار رزم را ساز کند.»
گشتاسپ نپذیرفت و در خشم ماند. زریر و پادخسرو، برادران شاه، و فرشاورد، فرزند شاه، با او سخن گفتند، اما او نپذیرفت و در خشم ماند.
آن گاه اسفندیار پهلوان، فرزند گشتاسپ و سردار نامدار، پای پیش نهاد و گفت: «پادشاه نگرانی را از خود دور کند و برخیزد و بر تخت قرار گیرد. من به فرهی اهوره مزدا و دین زردشت و جان پادشاه سوگند میخورم که چون فردا به کارزار درآیم، نگذرم که یک تن از تورانیان زنده باز گردد.»
پس گشتاسب برخاست و بر تخت نشست. جاماسب را پیش خواند و گفت: «هرگز چنان مباد که تو میگویی. من فرمان خواهم داد تا دژی بسازند و بر آن بندهای آهنین بگذراند و فرزندان و برادران من و شاهزادگان در آن بنشینند تا دست دشمن به آنان نرسد.»
جاماسب گفت: «پادشاها! آن گاه چه کسی با دشمن نبرد خواهد کرد؟ چه کسی جز زریر میتواند صد و پنجاه هزار تن از سپاه دشمن را هلاک کند؟ چه کسی چون پاد خسرو و فرشاورد میتواند در گروه تورانیان شکست اندازد؟»
سرانجام جاماسب از پایان نبرد برای گشتاسپ گفت. آن گاه گشتاسپ رو به بزرگان و آزادگان کرد و گفت: «اگر در این کارزار که در پیش داریم، همهی برادرانم کشته شوند و شاهزادگان سراسر جان بسپارند و از سی تن پسران و دخترانم یک تن زنده نماند، محال است که کیش زردشت را رها کنم و گفتهی دشمن را بپذیرم. همه آمادهی پیکار شوید.»
روز دیگر، چون آفتاب برآمد، سپاه دو کشور آمادهی نبرد شدند. گشتاسپ شاه ایران و ارجاسپ شاه توران، هر یک بر بلندای کوهی نشسته بودند. دو کوه را دشتی وسیع از هم جدا میکرد. دو سپاه در برابر هم بر پای دو کوه صف کشیده بودند. زَریر، سپهسالار ایران، به سوی میدان نبرد روان شد. سرداران تورانی به جنگ زریر رفتند و همه کشته شدند. ارجاسپ هراسان شد و فریاد زد: «از شما تورانیها کسی نیست که به جنگ زیری برود و او را بکشد؟» سپاه توران، وحشت زده از نیروی پهلوانی زریر، سکوت کرد. ارجاسپ فریاد زد: «هر کس زریر را بکشد، دخترم زَرشتون را به زنی به او میدهم.»
بیدرفش جادو بر پای خاست. بر پشت اسب نشست و خنجر زهر آلودش را که دیوان به وی داده بودند، در لباس پنهان کرد. به میدان نبرد رفت تا زریر را به نیرنگ و جادو از میان بردارد. بیدرفش جادوگر، آرام آرام خود را به پشت زریر رساند و ناگهان خنجر زهر آلود را در کمرگاه او فرو کرد. زریر از درد فریادی کشید و از اسب بر زمین افتاد. دیگر تبرهای او در آسمان نپریدند و به سینهی دشمنان ننشستند. دیگر فریادش کوهها را نلرزاند. دل گشتاسپ لرزید.
گشتاسپ خشمگین فریاد زد: «هر کس کین زریر را بستاند، سپهسالاری ایران را به او میبخشم و دخترم هما را به زنی به او میدهم. هه میدانید که در ایران زمین، دختری زیباتر از او نیست.»
بَستور، پسر هفت سالهی زَریر، از جای برخاست و گفت؟: «برای من اسبی زین کنید تا بروم و کین پدررا بگیرم.»
گشتاسپ بَستور را در آغوش گرف و گفت: «تو هنوز کودکی؛ نمیتوانی خوب بجنگی. آنان تو را میکشند، چنان که سپهسالار ایران، زریر را کشتند.»
اما بَستور آرام نداشت. شعلههای خشم و غم در دلش زبانه میکشید. از کنار گشتاسپ و سرداران او دور شد. به آخور رفت. مهتر را گفت که: «گشتاسپ فرمان داد، آن اسب که چون زریر کودک بود بر آن نشست، به بَستور ده.»
بستور بر اسب نشست. اسب روی دو پا جستی زد و چون برق و باد بَستور را از میان صف سپاهیان ایرانی به وسط میدان نبرد برد. در میانهی میدان، زَریر بر خاک خفته بود.
بَستور فریاد برآورد: «این پدر!ای مرد دلاور! که پهلوی تو را شکافت؟ای سمیرغ رزمجو! اسب تو را که ربود؟ ببین که ریش و گیسوان پیچیده ات را باد پریشان ساخته و تن پاکیزه ات پایمان اسبان شده و خاک بر سر و رویت نشسته. اکنون چه کنم؟ اگر از اسب فرود آیم و سر تو را در دامان گیرم و گرد از روی بیفشانم، دشمنان امانم نخواهند داد و مرا نیز چون تو خواهند کشت و خواهند گفت به یک روز دو نامدار رااز میان برداشتیم؛ زریر دلاور و پسرش بستور را هلاک کردیم.»
آن گاه بَستور اسب تاخت و دشمن کشت تا به نزد گشتاسپ شاه رسید و گفت: « من به میدان کارزار رفتم و نبرد ایرانیان و تورانیان را نیک دیدم. پدرم زریرِ دلاور، در میانهی میدان به خاک افتاده است. اگر شاه اجازه دهد، من به خونخواهی زریر آهنگ میدان کنم.»
گشتاسپ را از دلیری نوجوان شگفت آمد و خواست او را باز دارد، اما جاماسپ پیر گفت: «این جوان را برگ و ساز نبرد دهید که خونخواهی زریر در سرنوشت اوست.»
پس گشتاسپ گفت تا اسبی نیز رو برای بستور آماده کردند و بستور ژوبین و تیر و ترکش برداشت و رهسپار میدان شد. بستور اسب میتاخت و سپاه تورانیان را یکی پس دیگری هلاک میکرد. در سپاه تورانی هراسی افتاد.
ارجاسپ گفت: «چنین سواری باید از نژاد گشتاسپ باشد. کیست که به پیکار با او رود؟ هر کس او را بکشد، دخترم بِهتون را به زنی به او میدهم. چه، اگر این جوان تا شامگاه رزم کند، از سپاه من کسی زنده باز نخواهد گشت.» بیدرفش جادو برپای خاست و گفت: «کار این کودک با من است.»
آن گاه بر اسب سیاهی که از زریر دلاور به چنگ آورده بود، نشست و به جانب بستور تاخت. اما بیدرفش جادوگر یارای آن را نداشت که از پیش روی با بسترو هم نبرد شود. آرام آرام خود را به پشت سر او رساند و میخواست با خنجری که زریر را کشت، بستور را هم بکشد. بستور او را ندا داد که: «ای ناجوانمرد بدکنش! پیش تر بیا. من گرچه بر اسب سوارم، سواری نمیدانم. گرچه تیر در ترکش دارم، تیراندازی نمیدانم.
پیش تر بیان تا با تو چنان کنم که تو با پدر من کردی.»
بیدرفش جادو ژوبیر زهر آلود را که دیوان افسون کرده بودند، به دست گرفت و گستاخ پیش رفت. اسب سیاه زریر که بیدرفش جادو بر آن سوار بود، وقتی که بانگ بستور را شنید، بر سرپا ایستاد و شیهه سرداد.
بستور ژوبین به دست گرفت و آمادهی نبرد شد. اما در همین هنگام، از روان زریر ندایی به بستور رسید که: «ژوبین را بینداز و تیری از تیردان بگیر و بیدرفش را به آن نشان کن.»
بستور بی درنگ ژوبین را بیفکند و از تیردان خویش تیری برگرفت و بیدرفش جادو را به تیر زد. بیدرفش جادوگر به خاک افتاد. آن گاه بستور به روان پدر درود فرستاد و جامهی زربفت زریر را برگرفت و بر اسب زریر نشست و اسب خود را به دنبال کشید. او تیع زیمان به جانب علمدار سپاه تاخت. پس از آن، بستور تاخت تا به جایی رسید که اسفندیار دلیر بر سر سپاه ایران ایستاده بود. اسفندیار چون بستور جوان را دید، شاد شد.
فرماندهی سپاه را به او سپرد و خود به نبرد با ارجاسپ، پادشاه تورانیان که بر سرکوه ایستاده بود، شتافت. در اندک زمانی، ارجاسپ را با صد و بیست هزار سپاهش از دامن کوه به دشت انداخت و آنان را به جانب بستور راند. سپاه ایران به جوش آمد و دلیران و پهلوانان تیغ در میان دشمنان بدخواه نهادند و گروه گروه تورانیان را به خاک هلاک انداختند.
چیزی نگذشت که سپاه تورانیان شکست دید و همگی جز ارجاسپ از دم تیغ گذشتند. اسفندیار ارجاسپ را به بند کشید. فرمان داد تا دست و پا و گوش او را بردیدند و باژگونه بر خری دُم بریده سوار کردند. آن گاه به او گفت: «به سرزمین خود برو تا تورانیان ببینند پایان جور و بیداد چیست. این نبرد، نبرد روشنایی و تاریکی، اهوراپرستان و دیوپرستان بود.» داستان این نبرد را در کتاب کهن یادگار زریران میخوانیم.
بنیان آیین زردشت
کیش اصلی و حقیقی زردشتی را در گاثاها (گاهان)، یعنی سرودههایی که به زردشت منسوب است، میخوانیم. بُن مایهی اصلی دین زردشت، تضاد میان اصل نیکی و اصل بدی، روشنایی و تاریکی، اَشه و دروغ، اهوره پرستی و دیو پرستی است.اَشه چیست؟ نماد نظم و راستی و پرهیزگاری است. دروغ چیست؟ نماد آشوب و ناپرهیزگاری است. نبرد میان پیروان اَشه و دروغ در همهی هستی وجود دارد و در سرتاسر عمر انسان، دو اصل اَشه و دروغ در درون او در جدال اند. اما این نبرد تا کدامین زمان میپاید؟ نبرد میان این دو اصل، تا نابودی دروغ ادامه خواهد یافت. در این نبرد، زردشت با آموزه هایش که بر سه پایهی اندیشهی نیک و گفتا نیک و کردار نیک است، راهنمای انسان در نبرد با تاریکی هاست.
پیروان اَشه، اَشَوَن و پیروان دروغ درُوگوَن نامیده میشوند.
آفرینش در آیین زردشت آغاز هستی
به اعتقاد زردشتیان، در آغاز اهوره مزدا و اهریمن، در جهان روشنی و جهان تاریکی، کنار یکدیگر آرام میزیسته اند. آن گاه که هنوز زمان و مکانی وجود نداشت، حرکتی نبود و سکون بود و سکون، دو دنیای روشنی و تاریکی از سه جانب بی کردان بود و از جهت چهارم، به یکدیگر محدود میشد. دنیار روشنی در بالا و دنیای تاریکی در زیر جای داشت. در فاصلهی این دو جهان، تهیگی بود.اهوره مزدا با خرد مطلق خود از وجود دنیای تاریکی، یعنی اهریمن، و آمیختگی تاریکی و روشنایی و نبرد آینده آگاه بود. اما اهریمن که همیشه نادان و بی خرد است، از هستی دنیای روشنایی آگاهی نداشت.
در سه هزار سال نخستین، اهوره مزدا آفریتش را به مینویی بیافرید و نماد همهی موجودات گیتی را به صورت مینوی به وجود آورد. این آفریدگان، موجودات بی اندیشه، بی حرکت و ناگرفتنی بودند.
سه هزار سال از آفرینش مینویی اهوره مزدا گذشت. آن گه اهریمن نور را دید. فراز تاخت. او برای میراندن یورش برده بود. اهریمن که چیرگی و پیروزی را از آن خود ندید، به جهان تاریکی بازگشت. پس دیوان را آفرید؛ آفردیگان مرگ آوری که برای نبرد با آفریدگان اهوره مزدا مناسب بودند. اهوره مزدا چون آفرینش اهریمن را دید، آن را سهمگین، پوسیده و بد دانست. اهریمن چون آفریدگان اهوره مزدا را دید، آن را بزرگ دانست.
آن گاه اهوره مزدا با دانستن این که فرجام کار آفرینش به چه آیین خواهد بود، به اهریمن پیشنهاد آشتی داد، به شرطی که آفرینش اهورایی، را ستایش کند. اما اهریمن نپذیرفت و بر آن شد که هر چه را دیده بود، از میان بردارد. آن گاه اهوره مزدا پیشنهاد کارزار با اهریمن را طرح کرد و زمان کارزار نه هزار سال تعیین شد.
سه هزار سال نخستین نبرد
پس از تعیین دوران نبرد، اهوره مزدا با سرودن اَهُونَوَر، نیایش مقدس، اهریمن را تا سه هزار سال، به تاریکی افکند.در این سه هزار سال درآمیختگی که اهریمن به گیجی از کار افتاد، اهوره مزدا دو جهان آفرید: یکی جهان آفرینش مینویی و دیگر جهان مادی. این دو آفرینش، تکمیل کنندهی یکدیگر ند.
نخست جلوههای شش گانه بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسفندارمذ، خرداد، امرداد را که یاران و همگامان اویند و خود هفتمین آنان به شمار میآید، آفرید. این جاودانان مقدس، بعدها امشاسپندان نامیده شدند. سپس دیگر ایزدان را آفرید.
آن گاه آفرینش مادی را به هفت بخش آفرید:
نخست آسمان روشن و پهناور را آفرید. آسمان را به شکل تخم مرغی آفرید که بُن آن از مرز جهان روشنی و جهان تُهیگی اندکی بیرون است تا چون سپری در برابر یورش قطعی اهریمن باشد. نیمهی زیرین آن در آب قرار دارد و فقط نیمهی بالایی مناسب زندگی گیاهان، جانوران و انسان است. بر میانهی همین نیمه، نخستین گیاه، نخستین جانور، نخستین انسان آفریده میشوند که آنها را گیاه نخستین، گاو یکتا آفریده و کیومرث خوانند و هر یک وابسته به دیگری است.
آن گاه به یاری آسمان، شادی را آفرید تا در این دوران آمیختگی، آفریدگان او به شادی درایستند.
دوم از گوهر آسمان، آب را آفرید و به یاری آب، باد و باران و مه و برف را آفرید.
سوم از آب، زمین را گرد، بی نشیب و فراز آفرید. درازا با پهنا و پهنا با ژرفای آن برابر بود. آن را درست میان این آسمان جای داد.
چهارم گیاه را برای یاری چهارپایان آفرید.
پنجم در ایرانویج گاو یکتا آفریده را برای یاری مرد پرهیزگار آفرید.
ششم کیومرث روشن چون خورشید را برای از کار افکندن و نابود ساختن اهریمن و دیوان آفرید. فروهر مردم، به اختیار خود پذیرفت تا به گینی آید و به تن خویش با اهریمن بجنگد. او با این گزینش، با قبول رنج زادن و زیستن و مردن، پیروزی اهوره مزدا و آفرینش او را ضامن شد.
هفتم آتش را آفرید. درخشش این آتش نخستین، از روشنی بی کران، از جایگاه اهوره مزدا فراهم شد. آن گاه این آتش نخستین در همهی شش آفرینش مادی پراکنده شد.
بدین سان، اهوره مزدا با تکمیل آفرینش مینوی و مادی خویش آمادهی کارزار آینده شد.
در این زمان اهریمن نیز تن خاکستری تباه آفریدگان خویش را از تاریکی مادی ساخت و در برابر جلوههای اهوره مزدا به آفرینش پلیدی پرداخت. اهریمن سه هزار سال به سستی فرو افتاد. دویان او را گفتند که: «برخیز پدر ما! زیرا مادر گیتی آن گوهه کارزار کنیم که اهوره مزداد و یارانش را از آن تنگی و بدی رسد.»
اما اهریمن از آن سستی رها نشد تا آن که در پایان سه هزار سال، جهی، دختر تبهکار اهریمن، او را دل داد و به جنبش درآورد.
سه هزار سال دوم نبرد
اهریمن با همهی دیوان خویش، از ژرفای تاریکی بی کران برخاست و به جهان روشنی مادی یورش برد. در یورش اهریمن، آفرینش اهورایی به نبرد با او ایستاد. در این نبرد که اهریمن پایان کار خویش را دید، آرزوی بازگشت کرد. اما ده آفریدهی روشن که همان آسمان، آب، زمین، گیاه، گاو نخستین، کیومرث، آتش، اختران، ایزدان و ستارگان ناآمیزنده بودند، به نبرد با او برخاستند.نخستین نبرد را آسمان آغاز کرد. آسمان چونان ارتشتاری راه بازگشت را در او بست. دومین نبرد را آب آغاز کرد. ایزد تیشتر باران سازی کرد و آب شویاننده و رویاننده را برای شستن زهر یورشگران اهریمنی و رویش زندگی نیک بارانید. سومین نبرد را زمین آغاز کرد.
هنگامی که اهریمن در تاخت، زمین را لرزاند، از این لرزه، بر زمین کوههای پربرکت برپاخاستند. نخست بر کنارهی زمین، کوه البرز با بخت ایزدی و سپس دیگر کوهها از ریشهی البرز سر بر آوردند و به هم پیوستند تا اهریمن دیگر نتواند زمین را به سختی بلزاند.
چهارمین نبرد را گیاه آغاز کرد. بر همهی زمین گیاه رویید. از این گیاه نخستین برای بازداشتند ده هزار بیماری که اهریمن بر ضد آفریدگان به وجود آورد، ده هزار نوع گیاه رویید. از آن ده هزار، یه صد هزار نوع، گیاه رُست. از آن همه تخم گیاهان، درختی آفریده شد که تخم همهی گیاهان بدان بود و از آن میروییدند. پنجمین نبرد را گاو یکتا آفریده آغاز کرد.
چون این نخستین گاو درگذشت، به سبب سرشت گیاهی او، از اندامهایش پنجاه و پنج نوع غله و دوازده نوع گیاه درمانی از زمین رُست. روشنی و زوری که رد تخمهی آن گاو بود، به ماه سپرده شد. آن تخمه به روشنی ماه پالوده شد. آن گاه از ماه، جفتی گاو، یکی نر و یکی ماده، بر زمین آورده شد. سپس بر زمین، از هر نوعی دو تا، یعنی دویست و هشتاد و دو نوع پیدا شدند. گوسپندان بر زمین و مرغان در فضا ماندگار شدند و ماهیان که خوراک کامل آفریدگان را ایشان بود، در آب شنا کردند.
ششمین نبرد را با اهریمن، کیومرث آغاز کرد. از آن جا که سپهر کیومرث پیدا بود، در تازش اهریمن، سی سال زیست. آن گاه که کیومرثر را مرگ در ربود، از تن او هفت گونه فلز پدید آمد و از او مَشی و مَشیانه، نخستین زوج، چون گیاه از خاک روییدند.
هفتمین نبرد را آتش با اهریمن آغاز کرد. این نخستین آتش به صورت سه آذر بزرگ به پاسداری از جهان و نگاهبانی آفریدگان و دیگر آتشها که در گیاه و مردمان و جانوران است، شتافت. نگاهبانی جان و سامان جهان و آفریدگان، از آن این آتش نخستین بود. هشتمین نبرد را اختران با اهریمن آغاز کردند. اختران به ستیز با اباختران دروغ، صف بستند. آن گاه هر نیروی روشنی با رقیب اهریمنی خویش نبرد کرد. نهمین نبرد را ایزدان مینوی با اهریمن آغاز کردند. ایزدان مینوی در این نبرد، دیوان را به بند کشیدند و به دوزخ افکندند. دهمین نبرد را ستارگان نا آمیزنده آغاز کردند. ستارگان ناآمیزنده نگذاشتند تاریکی به بالاتر، به جایگاه مینوان و اهره مزدا رسد.
در هزارهی نخستین این دوره، پس از آمیزش اهریمنی با آفرینش اهورایی، کیومرث و مَشی و مَشیانه و فرزندانشان زیستند. هوشنگ و طهورث، دیوان را کشتند. با دور شدن فره از جمشید شاه، هزاره به سر آمد. در هزارهی دوم از این دوران، ضحاک به شاهی نشست. در هزارهی سوم، فریدون جهان را میان سه پسرش بخش کرد و جنگهای ایران و دشمنان، با پیکار بسیار در گرفت.
سه هزار سال پایاین نبرد
این دوره، با زایش زردشت آغاز شد. این دوره به چهار دورهی کوتاه تر تقسیم میشود نماد هر دوره، یکی از فلزات است. زر نماد دورهای است که در آن دین بهی به زردشت الهام شد. سیم نماد دورهای است که گشتاسپ شاه دین زردشت را پذیرفت و پشتیبان او شد. فلز روی نماد دورهی ساسانی است و آهن نماد دورهی کنونی است که دین رو به تنزل است.در هزارهی نخست این دوران، اهوره مزدا برای رهایی از آفتهای اهریمنی، زردشت را به این جهان فرستاد. آیین خد را به او سپرد تا مردمان را به نیکی رهبر باشد و جهان را به راستی و پاکی و آبادانی از شر اهریمن آزاد کند و پیروزی اهوره مزدا را به انجام رساند.
نخستین پدر و مادر بشر
نخستین زوج بشر از نطفهی کیومرث که در زمین، یعنی مادرش ریخته بود، بیرون آمدند. به معنایی، با پیوند کیومرث و الههی زمین، نخستین زوج بشری به کشل گیاهی پیوسته به هم، روییدند و سر از خاک برکشیدند. این دو درختی را تشکیل دادند که حاصل آن ده نژاد بشر بود.سرانجام وقتی به صورت انسان درآمدند، اهوره مزدا مسئولیت هایشان را به آنان آموخت: «شما تخمهی شرید. شما نیای جهانید، به شما بهترین کامل اندیشی را بخشیده ام. نیک بیندیشید، نیک بگویید و کار نیک کنید، و دیوان را مستایید.»
اما اهریمن در آن نزدیکی در کمین نشسته بود تا آنان را از راه راست منحرف کند. اهریمن بر اندیشهی آنان تاخت و نخستین دروغ را بر زبان آوردند، آنان گفتند که اهریمن آفریدگار است. از این لحظه به بعد، سرگردانی نخستین زوج در زندگی که ایزد بزرک برای آنان در نظر گرفته بود، آغاز شد. آنان قربانی کردند که ایزدان را خوش نیامد. جامه ساختند و نخ رشتند و آهن گداختند و ظروف چوبین ساختند. با هم نزاع کردند و بر هم رشک بردند. در کار با هم سهیم شدند، اما حاصل آن آرامش و پیشرفت و هماهنگی نبود، بلکه نتیجهی آن خشونت و شرارت بود.
آری، دیوان اهریمنی اندیشهی نخستین زوج بشر را فریب تباه ساختند و به تباهی آنان شدند. آن گاه که این نخستین زوج بشری، نخستین فرزندان خویش را به دنیا آوردند، یکی را مادر جوید، یکی را پدر. پس اهوره مزدا شیرینی فرزند را از آنان بیرون کرد و به همان اندازه پرورش فرزندان را به ایشان بخشید. آن گاه، سرانجام، مَشی و مَشیانه وظیفهی خویش را با به دنیا آوردن همهی نژادهای انسان به انجام رساندند.
اندیشهی نجاب دهندگان در آیین زردشت
در این سه هزار سال پایانی، زردشتیان سه منجی را انتظار میکشند که هر کدام از نطفهی زردشت که در دریاچهای نگهداری میشد به وجود میآیند. آن گاه که دختر باکرهی پانزده سالهای در آن دریاچه به آب تنی میپردازد، از نطفهی زردشت بارور میشود و نطفهی منجی در رحم او بسته میشود.نزدیک به فرارسیدن یک هزاره و نیم نخستین از دین آوری زردشت اوشیدر، و در آغاز هزارهی دوم اوشیدماه و در هزارهی سوم سوشیانس به پیامبری میرسند. با آمدن سوشیانس، پیروزی کامل و نهایی خیز نیز فرا خواهد رسید و بیماری و مرگ و شکنجه و آزار شکست خواهند خورد. گیاهان پیوسته شکوفا خواهند بود و آدمی فقط غذاهای معنوی خواهد خورد. جهان در آن زمان کاملا و برای آخرین بار بازسازی خواهد شد.
در پایان سه هزارهی پایانی، رستاخیز خواهد شد. بدی و زشتی و ناپاکی از میان برخواهد خاست و دست اهریمن تا ابد از دامن آفریدگان اهوره مزدا کوتا خواهد شد و جهان پاکی و فر نخستین را باز خواهد یافت.
پایان جهان در آیین زردشت
در این آیین، پایان کار جهان شامل دو بخش است:پایان زندگی فرد که با مرگ فرا میرسد.
پایان جهان.
باور به زندگی پس از مرگ، از کهن ترین زمانها بخش عمدهای از اندیشهی ایرانی بوده است. جاودانگی، در حقیقت جایگاه حقیقی انسان است، و مرگ جنگ افزار اهریمن است. پس از مرگ، روان به مدت سه شب پیرامون تن میگردد. نخستین شب ه سخنان خود در زندگی گذشته اش میاندیشد، شب دوم به اندیشه هایش و شب سوم به کردارهایش. این سه شب، زمان اندوه خوردن روان است بر مرگ تن، و نیز زمانی است که روان و تن، آرزوی دوباره یکی شدن را دارند. در این مدت، دیوان آماده در کمین اند تا روان را دچار آزار و عذاب کنند. در این هنگامه، روان نیازمند پشتیبانی ایزد سروش است و این حکایت با پیشکش هدایا و نیایشهای خویشاوندان شخص در گذشته به دست میآید.
در سپیده دم روز چهارم پس از مرگ، هر روانی میرود تا دربارهی کنش هایش در دنیا داوری شود. داوران، ایزدان مهر و سروش و رَشن اند. اگر اندیشهها و گفتارها و کردارهای نیک، بیش از بد باشد، روان به بهشت میرود. اگر بد بر نیکی فزونی یابد، روان را به دوزخ میفرستند. اما اگر بدی و نیکی برابر باشند، او را به هَمِیستگان (برزخ) که جایی میان بهشت و دوزخ است، میفرستند. هنگامی که روان از جایگاه داوری خارج میشود، راهنمایی به پیشوازش میآید. او کیست؟ نسیمی خوشبو و دوشیزهای که زیباتر از او هرگز کسی ندیده است. او از روان راستکاران استقبال میکند. او نماد اندیشهها و گفتارها و کردارهای آن روان است؛ او وجدان آن روان است.
از سویی، بویی ناخوشایند و عجوزهی برهنهی پیری که بسیار نفرت انگیز و پر از عیب است به پیشواز روان بدکار میآید. او نماد اندیشهها و گفتارها و کردارهای آن روان است؛ او وجدان اوست.
آن گاه روان به سوی پل چینوَت روانه میشود. این پل برای راستکاران گشاده و آسان گذر و برای بدکاران به صورت تیغهی تیزی همانند تیغ شمشیر نمایان میشود. روان راستکار از پل میگذرد و به بهشت راهنمایی میشود. روان بدکار پس از برداشتند سه گام که نماد اندیشهی بد، گفتار بد و کردار بد است، با سر به دوزخ فرو میافتد و دچار انواع عذابها میشود.
اشکهای سوگواران
هم راستکاران و هم بدکاران، هنگام عبور از پل چینوَت با رودخانهای روبه رو میشوند که از اشک خوشاوندانشان درست شده است. زاری و گریهی بیش از اندازه، رودخانه را به طغیان میآورد و عبور از پل را برای روان دشوارتر میکند. به همین دلیل است که زردشتیان زاری و مویهی بیش از اندازه را برای مردگان، گناه میشمرند.$اندیشهی مجازات در آیین زردشت
زمانی ه روان به بهشت یا دوزخ میرود، به جایگاه ابدی وارد نشده است. در اندیشهی زردشتی، دوزخ جایگاه موقتی است که در آن مجازات، هر چند سخت، اقدامی برای اصلاح است و با گناه تناسب دارد. سرانجام وقتی خیر پیروز شود، همهی مردم، هم از بهشت و هم از دوزخ، برانیخته میشوند. آن گاه همهی آفریدگان با سرچشمهی خود که ایزد بزرگ است، به یگانگی میرسند.
اجرای مناسک در دین زردشت
آیین قربانی کردندر دین زردشتی، اجرای مناسک، یعنی آداب و مراسم دینی، نیرویی ویژه در خود دارد. اجرای درست مراسم و آداب، مستقل از خواست خدایان، مؤثر به شمار میروند و سرچشمهای است که هم ایزدان و هم مردمان را یاری میکند. ایرانیان باستان بر این باور بودند که قربانیهایی که به ایزدان پیشکش شود، ایزدان را نیرومند و قوی میسازد.
آن گاه که مردمان در قربانیها تیشتر (ایزد باران) را به یاری بخوانند، آپوش (دیو خشکسالی) شکست میخورد و باران میتواند به جهان زندیگ بخشد. بدین سان، نتیجهی نبرد میان نیروهای زندگی و مرگ، بستگی به این دراد که آدمی از روی باور و وظیفهی خود را در اجرای مناسک به جای آورد.
بدون قربانی، جهان از هستی باز میایستد و با آن نیروی اهریمن کاهش میپذیرد. چنان که به یاد دارید، ایزد تیشتر تا قربانیهایی به او پیشکش، نشد، نتوانست دیو خشکسالی را شکست دهد و آبهای زندگی بخش را به وجود آورد. هم چنین زُروان وقتی در آرزوی داشتن پسری بود، قربانی پیشکش کرد؛ گرچه خود وجود مطلق بود و کس دیگری وجود نداشت که قربانیها را پیشکش او کند.
در بازسازی جهان در دوران رستاخیز، آدمیان به دلیل پیشکش قرباین از سوی اهوره مزدا، نامیرا خواهد شد. این مفهوم از قرباین که هنوز در دین زردشتی رایج است، چنان که بد مباحث پیش دیدیم، به دوران هند و ایرانی باز میگردد.
آیین تدفین مردگان
مرگ به معنی پیروزی اهریمن بر آفرینش خوب است. از این رو، جسد مردگان، جایگاه دیوان است. هر چه مرده نیکوکارتر باشد، پیروزی اهریمن بزرگ تر است. بنابراین، تن مرد پارسا منبع بزرگ تری برای آلودگی است تا تند مرد بدکار که دسترسی به مرگ او آسان است.از این رو، جسد مردگان به خاک سپرده نمیشد تا مبادا زمین که عنصر مقدسی است، آلوده شود. هم چنین جسد را نمیسوزانند، مبادا آتش آلوده شود. جسد را در برج خاموشی یا دخمه مینهادند تا لاشخورها آن را بخورند.
زردشتیان بر این باور بودند که امیدی نیست روان جسدی که به خاک سپرده میشود، بتواند به گذرگاه آفتاب که به فراز فردوس آسمانی میپیوندد، راه پیدا کند. باور به جابه جایی روان از این جهان به جهان دیگر در سه روز نخستین پس از مرگ، انگیزهی اجرای مراسم و نیایش به ایزد سروش، ایزد حمایت کنندهی مرده بود.
نیایش آتش
با آن که زردشت در کیش خویش اهمیت ویژه برای آتش قائل بوده است و آن را نهاد نیکی و کانون و محور پرستش و نیایش میداند، از آن نامی نمیبرد. زیرا آیین پرستش آتش، به دوران پیش از زردشت میرسد. بنابراین، پیروان دین زردشت از دیرباز آتش را نیایش میکردند و لزومی به تأکید بر نیایش آتش در گاثاما نبوده است. بدین سان در گاثای زردشت، آتش نقش ویژهای ندارد.پیروان آیین زردشت، باید ایستاده و رو به آتش نیایش کند. آتش میتواند خورشید آسمان باشد، یا آتش آتشگاه، یا آتش اجاق یا چراغی که شب روشن میکنند.
فَروَشی (فَروهَر)
فَروَشی کیست یا چیست؟ در باور زردشتیان، یکی از نیروهای معنوی وجود انسان، فَروَشی نام دارد. فَروَشی پس از مرگ انسان، بار دیگر به جهان بالا باز خواهد گشت. در گاثای زردشت، ستایش فَرَوشیها وجود دارد. ستایش فَروَشیها به دوران پیش از زردشت میرسد. زردشتیان برای فَروَشی نخستین آموزگاران و نخستین پیروان کیش زردشت و گروهی از زنان، از جمله همسر و دختران زردشت و همسر گشتاسپ شاه، احترام ویژه قائل اند. در اوستا و متنهای پهلوی، سخن از فَروَشی مردم بدکردار نیست و تنها پرهیزگاران زن و مرد و دلاوران فَروَشی دارند.گاو در گاثای زردشت
در گاثاما سخن از روح گاو است که دشمنان راستی به او ظلم و ستم روا میدارند؛ در حالی که او نماد برکتهای قوم است. تا حدی که از بیان ناروشن و اشارههای گاثاها میتوان درک کرد، این دشمنان، تنها صحرانشینان نیستند، بلکه بزرگان قوم، بیش از آنان با آن روح دشمنی میورزند. آنان دامهای قوم را برای قربانیهای خود در درگاه ایزدان تصاحب میکردند. بنابراین، زردشت در سرودههای خود با شدت تمام با مراسم قربانی "گاو" و نوشیدن افشرهی گیاه مقدس هُوم که در مرکز آیین مهر پرستی جای داشت، مخالفت میکند و به همین دلیل کاهنان (کرپ ها) دشمن سرسخت او بودند.آثروان در آیین زردشت
زردشت انجمنی از یاران خوش بنیاد نهاد و آن را مزمگ (مدمُغ) نامید. برجستگان این انجمن، همانا زردشت، کی گشتاسپ، جاماسپ، مدیوماه، هووی ودیگر مردان و زمان بودند. در روزگار پس از زردشت، این انجمن همان مُغان بود. با گذشت زمان، به ویژه در زمان ساسانی، موبدان زردشتی (آثروان) بنا به مصلحت خویش، به تدریج برای آیین زردشت، اصول و فروغ و احکام کمرشکنی تهیه کردند، به طوری که مردم از گهوراه تا گور، اسیر مقررات دینی شدند.کمربند مقدس در آیین زردشت
تردیدی نیست که گروندهی به زردشت، باید پس از ایمان آوردن، نشانهای داشته باشد که حکایت از پیروی او از این آیین دارد. این نشانه چیست؟ پیرو دین زردشت با بستن کمربند مقدس، از کسانی که خارج از این آیین بودند، جدا میشد. هر زردشتی بالغ بایستی این کمربند مقدس را میبست. این کمربند مقدس را زن و مرد زردشتی میبستند. رسم بستن کمربند مقدس، از دوران هند و ایرانی به جا مانده است.ویژگی ایزد بزرگ در گاثای زردشت
اهوره مزدا ایزد بزرگ است. او نماد خرد و خود خرد است. او خدای واحد و یکتاست. او آفرینندهی کل جهان مادی و مینوی است و در جدال میان اَشه و دروغ، پشتیبان اَشه است. اهوره مزدا پدر اهریمن و سپند مینوست. سپندمینو کیست؟ او یکی از جلوهای ایزد بزرگ، اهوره مزدا است و جهان مادی آفریندهی سپند مینوست. سپندمینو نماد اَشه است.اهریمن و سپند مینو در اندیشهف گفتار و کردار، دشمن یکدیگرند. این هستی دو گانه، اَشه و دروغ و به طور کلی همهی جهان آسمان، آب، زمین، گیاه، جانور، انسان، نیکی، بدی و غیره را اهوره مزدا، ایزد بزرگ آفریده است.
شش جلوه دیگر اهوره مزدا بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسپندارمذ، خرداد و مردادند که بعدها امش سپندان نامیده شدند. زردشت در گاثاها از اهوره مزدا با عنوان پدر این ایزدان یاد میکند.
ایزدان مینویی که اهوره مزدا آفریده است، موجوداتی خود مختار و خود کفایند که نیرومندانه اهوره مزدا را یاری میدهند. اما بعدها با تهیهی اوستای نو، این اندیشهها تغییر کرد و اندیشهی سپندمینو کم کم در خود اهوره مزدا حل شد و کارکرد سپندمینو، یعنی نگاهبانی از آدمی را به عهدهی ایزد سروش نهادند و او را نمایندهی اهوره مزدا در روی زمین معرفی کردند.
بنابراین، اهوره مزدا شخصیتی آمیخته از فرهنگ هند و ایرانی و بومی فلات ایران دارد. بدین معنا که شخصیت او بیش تر هند و ایرانی است. اما موقعیت او در میان دیگر ایزدان، متأثر از ساختهای موجود در عصر خود و آسیای باختری دارد.
ایزدان در گاثاهای زردشت
ایزدان زردشتی در این دوره اهوره مزدا، سپندمینو، بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد، امرداد، و سروش اند. زردشت به نوعی وحدانیت در جهان ایزدی نزدیک شده است که در رأس آن اهوره مزدا به تنهایی قرار دارد و اهریمن و سپندمینو خود و نماد بدی و نیکی در آن جهان اند و نه ایزدانی همکار.برخی از این ایزدان، جانشین ایزدان اصلی هند و ایرانی شدند و وظایف آنان را به عهده گرفتند. از آن جمله، بهمن کارکرد وَرونَه و اردیبهشت کارکرد مهر و شهریور کارکرد ایندره و خرداد و امرداد کارکرد اشوینها را به عهده گرفته اند. از سویی اهوره مزدا نیز کارکردهای وَرونَه را دارد.
در اوستای نو قدرت یافتن ایزدهر که ایزد آریاییان کهن است و ایزد آناهیتا را که ایزد بومیان ساکن فلات ایران بوده است، شاهدیم؛ در حالی که در اوستای کهن، هیچ نامی از ایزدان مهر و آناهیتا وجود ندارد. به طور کلی در دورهی اوستای نو، بسیاری از ایزدان آریایی باز میگردند و برخی به کلی تحول مییابند.
گزینش آزادانه در کلام گاثایی
در نبرد خیر و شر، همهی عناصر هستی آزادانه حق گزینش دارند. دیوان آزادانه دروغ را برگزیدند. این امر در کلام گاثایی، گویای اختیار در برابر جبر است. بنابراین، اهوره مزدا این ایزد توانا که در رأس جهان ایزدان قرار دارد، قدرت مطلقه ندارد و نزدیکان در مشورت با او پیشنهاد نبرد با اهریمن را میپذیرند.پیش از این گفتیم که به هنگام آفرینش، فروهر مردم نیز آگاهانه و به اختیار خود به گیتی آمد تا با اهرمین بجنگد. او دانسته با این گزینش، با قبول رنج زادن و زیستن و مردن، پیروزی اهوره مزدا و آفرینش او را ضامن شد. بنابراین، در آیین زردشت، هر فردی در این جهان آزاد است که از نیکی و بدن یکی را برگزیند.
آیین مهر و زردشت
زردشتی در گاثاها، بخشی از سرودههای خویش، به همراه کنار گذاشتن نام ایزدان ایرانی کهن، از ایزدمهر نامی نمیبرد. آن گاه با مراسم آیین مهر، قربانی کردن گاو و مصرف گیاه مستی بخش هُوم مخالفت ورزید و کشتن گاو را به اهریمن نسبت داد. او میخواست از اهمیت ایزدمهر در نزد پیروان او بکاهد.در سنگ نبشتههای تخت جمشید که مربوط به دوران نخستین حکومت هخامنشیان است نیز نامی از ایزدمهر وجود ندارد. اما در اوستای نو، که پس از دوران زردشت نوشته شده است و سنگ نبشتههای متأخر هخامنشی، نام ایزدمهر به همراه ایزد آناهیتا دیده میشود. از اهوره مزدا، ایزد بزرگ و این دو ایزدیاری میجوید. ایزدمهر در این دوران، از ایزدمهر در مرحلهی ودایی میتانی نیرومندتر است.
در سرتاسر یشت(4) دهم از اوستای نو، از نیروی ایزدمهر و بزرگی و جنگجویی و دلیری او سخن گفته میشود. او ایزد راهمای دین، دوستی و نعمت و برکت نیز شد و به صورت نماد سه گانهی فرمانروا روحانی و پهلوانی و کشت و دامداری در آمد. در بخشی از مهریشت میآید: «با همهی جان میستایم مهر ایزد را، و دوستی و همگرایی را، آن دوستی بی ریا و رنگ و بی آرایش را هم چونان دوستیای که میانهی ماه است و خورشید.»
اوستا
کتاب دینی زدشت اوستا نام دارد. از کتاب اوستا فقط 83 هزار کلمه باقی مانده است. اوستا کهن ترین اثر از دوران ایران باستان است. گاثاها، سرودههای زردشت قدیمی ترین بخش اوستا را تشکیل میدهد.زبان اوستا
کتاب اوستا به زباین نوشته شده است که آن را زبان اوستایی مینامند. نمیدانیم کسانی که به این زبان گفت و گو میکردند، این زبان را چه مینامیده اند و نمیدانیم در کدام ناحیه از سرزمین پهناور ایران، به این زبان صحبت میشده است.زبان اوستایی با زبان پارسی باستان که زبان پادشاهان هخامنشی است، بستگی نزدیک دارد. زبان اوستایی مدتها سینه به سینه پاسداری شد تا در دروهی ساسانیان با تکیه بر آگاهی موبدان، با خطی به نام دین دبیره که در دورهی ساسانی بر اساس خط آرامی(5) اختراع شد، به نگارش درآمد.
پینوشتها:
1. فروهران: در باور زردشتیان، فروهر یکی از نیروهای معنوی نهاد انسان است که در آغاز تولد به ارادهی اهوره مزدا در وجود انسان به امامت سپرده میشود و با نظارت بر رفتار انسان، زمینه را برای پیشرفت معنوی او فراهم میسازد. فروهر پس از مرگ انسان، بار دیگر به عالم بالا باز خواهد گشت. این نیروی معنوی را میتوان فروغ ایزدی یا روح هستی نامید.
2. روحانیان
3. دین بهی همان آیین زردشت است.
4. یشت: به معنای پرستش و نیایش است. یشتها بخشی از ادبیات اوستایی است. یستها سرودهاییاند که بیش تر به ستایش ایزدان قدیم ایرانی چون مهر و ناهید و تیشتر و... اختصاص دارند. در حال حاضر، بیست و یک یشت از اوستا در دست است. همهی یشتها از نظر قدمت یکسان نیستند.
5. زبان و خط آرامی مربوط به یکی از قومهای سامی نژاد بوده است که خود را بنی آرام مینامیدهاند. گونهای از زبان آرامی که در امپراطوری هخامنشی رواج داشت، آرامی شاهنشاهی خوانده شده است. کاربرد خط آرامی در دورهی اشکانیان و ساسانیان نیز ادامه یافت.
محمّدی، محمّدهادی و حاجی نصرالله، شکوه؛(1385)، سپیده دم اندیشه ایرانی از آغاز تمدن ایرانی تا پایان دوره شاهنشاهی هخامنشی کتاب اول از مجموعهی داستان فکر ایرانی، تهران: افق، چاپ پنجم.