شهيد آوينی به روايت ديگران

سخن از آوینی گفتن ، شاید از این روی که توصیف یک گل ، یا غروب ، یا لبخند ، و یا معصومیت یک طفل ، بهر حال در محدودۀ توصیف متوقف است و بس، کمی دشوار باشد. چرا که آوینی را، به دلیل کثرت استعمال نامش، و غربت قدمها و باورهایش، خواه ناخواه به ورطۀ قدیسین ظریف المنظر در انداخته ایم، اگر اینهمه سخن و مرام او، اینگونه بی مشتری نمی نمود و ضجه های تنهایی او، اینگونه بی مخاطب نمی ماند.
شنبه، 15 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد آوينی به روايت ديگران
شهيد آوينی به روايت ديگران
شهيد آوينی به روايت ديگران


برایمان از مرتضی نوشت

(محمد نوری زاد (كارگردان و نويسنده))

از محمد نوری زاد که از کارگردانان و نویسندگان متعهد و از همسنگران شهید آوینی می باشد خواستیم تا چند خطی از آقا مرتضی برایمان بنویسد و او چنین نگاشت :
به نام خدای خوب و خواستنی
سخن از آوینی گفتن ، شاید از این روی که توصیف یک گل ، یا غروب ، یا لبخند ، و یا معصومیت یک طفل ، بهر حال در محدودۀ توصیف متوقف است و بس، کمی دشوار باشد. چرا که آوینی را، به دلیل کثرت استعمال نامش، و غربت قدمها و باورهایش، خواه ناخواه به ورطۀ قدیسین ظریف المنظر در انداخته ایم، اگر اینهمه سخن و مرام او، اینگونه بی مشتری نمی نمود و ضجه های تنهایی او، اینگونه بی مخاطب نمی ماند.
هرگز غرضم سرودن ترجیع بند یاُس نیست! یا : در بن بست خاطرات، راه گریزی جستن! بله، غرضم دامن گشودن برای شرافتی است که آرمانها را در پس کوچه های آشنای فرهنگ نشانمان می داد و هرگز برای این فرهنگ حتی، جایگاهی فراتر از واقعیت نمی پرداخت.
واقعیتی که دیروز بر بلندای قاف هستی می خرامید، و امروز به هزار خنجر خود ما، زخمی شقاوت است. آوینی هر که بود، و هر چه گفت و نوشت و پدید آورد، اراده ای جز غبار روبی از چهرهُ حق نداش .حقی که سلسلهُ انبیاء، آن را در خانهُ کوچک علی و فاطمه می جستند و تبلیغش می کردند و آوینی، نور آن را در جمال و راه خمینی باور کرده بود و در قدمهای بسیجی آشکار کرده بود و با انگشت اشارۀ خامنه ای بدان سو می نگریست.

كارگردانان سینمایی

(بهروز افخمی (كارگردان سينما) )

اولین دیداررابه یاد نمی آورم.یادم هست که اولین فیلم او را برایش تدوین کردم .نامش (خان گزیده ها) بود و خیلی زود شروع کردم به این که دوستش داشته باشم. یادم هست که روی نیمکت راه روی بخش تدوین فیلم برایم شعر می خواند و شعرش قشنگ بود و حتی قسمتی از آن را به یاد دارم :(باغ خنجر، خنجر، خنجر)یا(باغ دشنه، دشنه، دشنه...).اما به یاد نمی آورم که چند روز بعد وقتی خواستم شعرش را یادداشت کنم و داشته باشم چه بهانه ای آورد. بعدها به من گفت تمام اشعار و قصه های پیش از انقلابش را سوزانده است اما من امیدوار بودم آن شعر را بعد از انقلاب سروده باشد ونسوزانده باشد. ودر تمام این پانزده سال (که مثل ده پانزده روز گذشت) همیشه فکر می کردم در یک فرصت مناسب از او خواهم خواست که شعرش را دوباره بخواند تا یادداشت کنم حالا که ناگهان خیلی دیر شده بدون هیچ دلیلی احساس می کنم که تنها شنونده ی آن شعر من بوده ام و از روی بی لیاقتی فراموشش کرده ام.
...وداع شاهانه سید مرتضی با زمین و زمان برای آنها که سنگ‌دل نشده‌اند و بر گوش و چشم خویش پرده ندارند، حرف آخر بود و اتمام حجت، اما حتی پیش از این نیز، آشنایان می‌دیدند که سید اصلا سید است، چیزی از مستی و بی‌خودی در خمیره‌ی وجودش بود و برقی از حسرت و گم‌گشتگی در نگاهش می‌درخشید.(مثل آن پلنگ خواب‌گرد که افسون شده بر فراز پرتگاهی در جنگل دور دست، به چشم‌انداز افسانه‌ای ماه مه‌آلود چشم دوخته بود و در هوس یک خیز می‌سوزد).
فروتنیش مثل فروتنی برج عاج‌نشینان عالم ملکوت بود، که برج عاج نشینی برازنده‌ی آنهاست. معصومیتش معصومیت زهاد و رهبانان نبود، معصومیت آن رند نظربازی بود که معشوقی در ناکجاآباد دارد. اهل قمار هم بود، اما فقط بر سر جان و به قصد باختن قمار می‌کرد. نه به هوای پیروزی، طبیعتش اشرافیتی داشت و تفاوت ذاتی فرزندان آدم را ناخواسته به رخ می‌کشید، همین بود که نور چشم دوستان حسرت به دل و خار چشم دشمنان بدگهرش می‌ساخت. خر مهره‌هایی که خودشان رابه قیمت لعل فروخته‌اند و تکیه بر جای بزرگان زده‌اند، به نحوی بیمارگونه و هذیانی، از او می‌ترسیدند، ورودش را منع می‌کردند، صدای غربت‌زده‌اش را قدغن می‌کردند و اگر خداوند شاخشان داده بود، ‌اصلاً وجودش را ممنوع کرده بودند. سید مرتضی فرزند جنگ بود و شکارچی شیر، نه اهل جدال با کلاغ‌ها و کرکس‌ها و کفتارها، فهمیده بود که به مقصد نزدیک شده است، و می‌دانست که در اواخر راه، جادوگران و خون‌آشامان و اشباح و اعوان شیطان، آشکارا و سراسیمه از این سو و آن سو پیش می آیند تا هر طور که بتوانند ره‌‌زنی کنند، این بود که سربلند نمی‌کرد و تمام هوش و حواسش را به پایش داده بود، آرام و پاورچین گام برمی‌داشت و قدم در جای پای راه‌نما می‌گذاشت، این میدان شوخی ندارد و حتی یک قدم لغزش را بر نمی‌تابد.....
از خدا چیزی می‌خواست که آسان نمی بخشد و به هر سخت‌کوش ریاضت‌کشی هم نمی‌دهد. «بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند». اما سید ما فاش می‌گفت که بهشت نمی‌خواهد، بهشت ارزانی عقل‌اندیشان، اما، در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود، آن‌ها که او را شناختند دیدند که با چه ذوق و شوقی برای پرداختن آن بهای سرخ، با مرگ دست به گریبان می‌شد و مرگ، پیراهن چاک و پریشان از چنگ او می‌گریخت، بسیاری کسان در طول ‌سال‌های آن جنگ مقدس، هرچند گاه که سید را می‌دیدند بی‌اختیار حیرت می‌کردند و از خود می‌پرسیدند:«چه‌طور هنوز زنده است؟».
سید مرتضی فرزند جنگ بود وشکارچی شیر نه اهل جدال با کلاغ ها و کرکس ها و کفتارها این بود که به زوزه ی آن ها بزرگوارانه می خندید و به راه خود می رفت.
فهمیده بود که به مقصد نزدیک شده است و می دانست که در اواخر راه جادوگران و خون آشامان و اشباح اعوان شیطان آشکارا و سراسیمه از این سو و آن سو پیش می آیند تا هر طور که بتوانند رهزنی کنند . این بود که سر بلند نمی کرد و تمام هوش و حواسش را به پایش داده بود آرام و پاورچین گام بر می داشت و قدم در جای پای راه نما می گذاشت این میدان شوخی ندارد و حتی یک قدم لغزش را بر نمی تابد.
این مهم نیست که من اولین دیدارم را با سید مرتضی به یاد نمی آورم او را پیش از تولدم می شناختم و نورش از ازل تاریکی وجودم را گرما بخشیده است . شه سواری مثل او که حقیقتا حاصل نور پدران بزرگوار خویش است همیشه با ما بوده است و هیچ وقت تنهایمان نمی گذارد (هر عیب که هست از مسلمانی ماست )اگر لیاقت داشته باشیم باز هم صدای آسمانی و مهربانش را می شنویم و خودش را (در خواب یا بیداری )می بینیم. برایمان شعر هایی می خواند که فراموش کرده ایم و افسانه هایی می گوید که هیچ وقت نشنیده ایم.باید یادمان باشد که وقتی دوباره دیدمش فریب نخوریم و غره نشویم .آن چه می گوید گرچه زیبا و شنیدنی است اما مهم نیست. مهم آن است که هر وقت خدا حافظی کرد و به راه افتاد تردید نکنیم به خودمان و عادت های زمینیمان نچسبیم و بی درنگ به دنبالش برویم و پا جای پایش بگذاریم...
زمین و تمام افلاک خلق شده اند تا امثال سید مرتضی آوینی به عالم وجود بیایند و بدرخشند و ببالند و در راهی گام بردارند که به اجداد مطهرشان می پیوندد...

امام‌زاده

(رضا امیرخانی (نويسنده))

همان‌كه مادرِ دوران چو او نزاده، تویی
خدا اگر به كسی تابِ عشق داده، تویی
خلیفه روی زمین او اگر نهاده، تویی
بهل كه ساده بگویم، امام‌زاده تویی
به تكه تكه‌ی نعشت دخیل باید بست
دخیل بر كرمِ جبرئیل باید بست
وگرنه نعشِ تو را سوی آسمان كه برد؟
كه این امانتِ تابوت از علی بخرد؟
امانتی خدا را امین او برده است
علی نرفت، فرشته بدان زمین خورده است
***
تو كیستی كه برایت علی غریبی خواند؟
تو كیستی كه فقط از تو دل‌فریبی ماند؟
نمی‌توان كه تو را با شهید تخمین زد
درست دستِ قضا بود، قرعه بر مین زد
دعای صحت و حرز سلامتی مینی است
كه زیرِ پای چپِ مرتضای آوینی است
***
به زیرِ لب تو چه خواندی كه آسمان خم شد
و از میان زمین مردِ واپسین كم شد
به زیرِ لب تو چه خواندی كه ره نشان دادند
و تحفه نعشِ تو را دستِ آسمان دادند
به زیرِ لبِ تو چه خواندی كه قفلِ بسته شكست
و بغضِ مانده‌ی مردانِ دل‌شكسته شكست
به زیرِ لب تو چه خواندی؟ بگو، بلند بگو
ز كاروان عقب‌افتاده‌گان كم‌اند، بگو
***
جنوب جای عجیبی است، آسمانش نیز
بهشت شاهدِ ما و فرشته‌گانش نیز
بهل كه در بگشایند او جنوبی بود
كلون كنند و بگویند روزِ خوبی بود...

رضا امیرخانی

فروردینِ ٧٢- شهادتِ سید مرتضای آوینی
سید ابراهیم اصغر زاده از آقا مرتضی می گوید
( شهيد سید ابراهیم اصغر زاده (كارگردان))
هنرمند بسیجی ای كه هنر خود را در خدمت دفاع مقدس نهاد كه كارگردانی فیلم های «نفس های ماندگار» ، «عطر سیب، شكوفه زیتون» ، «سنگ و الماس» ، «سنگ و ستاره» و ... در روایت فتح گوشه ای از خدمات او می باشد.

آشنایی با سید مرتضی

سال 68 دانشجوی سینما بودم که آقای حاتمی کیا برای بازی در فیلم مهاجر از من دعوت کرد. آن زمان حاتمی کیا تازه فیلم دیدبان را تمام کرده بود و در واقع اولین فیلم حرفه ایش بود . از سید مرتضی آوینی هم فقط اسمی شنیده بودیم . تا زمانی که برای فیلم مهاجر ما را دعوت کردند. زمان اکران فیلم دیدبان بود که آقا مرتضی برای مصاحبه با ایشان به دفتر آقای حاتمی کیا آمد و ایشان هم ما را معرفی کرد به آقا مرتضی که « این بازیگرهای فیلم من هستند . این نقش فلانی است ....» و مرا معرفی کرد به عنوان بازیگر نقش محمود در فیلم مهاجر، فیلمنامه را قبلاً خوانده بود و همه ی شخصیت ها را می شناخت. یک مقدار دقت کرد در چهره ها و لبخندی زد و بعد به من اشاره کرد که « تو وقتی آمدی دانشگاه به سینما علاقه مند شدی یا به سینما علاقه داشتی که آمدی دانشگاه؟» گفتم «کدام یکش بهتر است؟» گفت: «همون که تو انتخاب کرده ای بهتره.» گفتم «من به سینما علاقه داشتم. آمدم دانشگاه» گفت «خوب. از حالا به تو یک کاری می سپاریم.» گفتم «چی ؟» گفت «پشت صحنه ای از این فیلم مهاجر برای ما بنویس. کاری هم به پشت صحنه های معمول سینمایی نداشته باش. به عنوان یک بچه ای که تو جنگ هم بوده یک پشت صحنه بنویس.» گفتم «من اصلا ً تا حالا پشت صحنه ننوشته ام. من اولین کار حرفه ایم است توی عالم سینما. و دست به قلمی راجع به این چیزها ندارم. خبرنگاری و کار سینمایی نکرده ام.» گفت: «درست می شه. تو بنویس» گفتم «باشه».
اواسط فیلم برداری بود که از همین مجله ی سوره پیغام آوردند که آقای آوینی کارت دارد. رفتم. گفت «چی شد آن پشت صحنه؟» من تصور نمی کردم که آن پیشنهادی که داده آن قدر جدی است و بعد از این مدت یادش است، که ما را بخواهد و بگوید که خوب چه کار کرده ای. گفتم «باشه. نوشته ام. یک کارهایی کرده ام.» در حالی که ننوشته بودم. فقط می دانم شبانه تا ساعت 2 و 3 نصف شب رفتم هر چه خاطرات از گذشته بود جمع آوری کردم. در یک مقطع زمانی آن را پرداخت کردم و در هفت، هشت صفحه بهش دادم. باور هم نمی کردم اصلا پشت صحنه ی خوبی شده باشد. ولی نمی دانم چه اتفاقی افتاد که بدون ویراستاری خاصی آن را چاپ کردند و در مجله ی سوره همان زمان چاپ شد. این اولین آشنایی تقریبا ً جدی برای من و آقا مرتضی بود که رو در رو در اتاق خودش صحبت کردم و مطلبی برایش نوشتم. البته برای مجله ی سوره آخرین مطلبی بود که نوشتم. چون اصلاً اهل نوشتن نبودم.

دعوتی از همه

تهیه کننده ی فیلم مهاجر حوزه ی هنری بود و یادم هست که ایشان هم یکی از مسئولیت هایش مسئولیت واحد تلویزیونی حوزه ی هنری بود. استودیوی صدای حوزه کنار واحد تولید بود و شاید هر روز، همکاران هم دیگر را می دیدند و سلام و علیکی هم داشتند. عمدتا ً گفت و گوها در حد احوال پرسی بود؛ از فیلم چه خبر؛ چه کار می کنید؛ بیایید واحد تولید حوزه فیلم بسازید و همین دعوت های معمولی که همه از همدیگر دارند و آقای آوینی هم مستثنی نبود. ولی من در واقع در همان جا احساس می کردم که آقا مرتضی یک کمی – که چه عرض کنم ، خیلی – با دیگران فرق می کرد. چون در عرصه ی کار تولیدات یا در هر عرصه ای که جنبه ی تجاری وجود داشته باشد: رقابتی وجود داشت که سالم ترین آدم ها سعی می کنند کارها را خودشان بگیرند و دیگران کمتر بهره ببرند. حالا کار نداریم که بعضی ها هم علاقه مندند کاری کنند که اصلا کاری سراغ دیگران نیاید. ولی یادم هست آقا مرتضی برای کار کردن از همه دعوت می کرد و به این فکر نمی کرد این چه قدر کار بلد است یا اصولا ً دست مزدش چقدر است یا گذشته اش چه بوده و آینده اش چیست؟ به نظرم همه را با یک چشم مهربان و با یک نگاه آرمانی توأم با حسن نیت نگاه می کرد و از همه دعوت به کار و همکاری می کرد. این برای من همان زمان هم نکته ی جالبی بود که من تناقض هایی بین خودش و دیگران می دیدم. این که دیگران سعی می کردند همه چیز و همه کار را در چار چوب اداری و کاملا ً بوروکراسی انجام بدهند. آقا مرتضی نه. سعی می کرد این فضا را همان فضای بسیجی و شاید جبهه ای یا هیأتی نگه دارد و همه را دعوت به این فضای کاری بکند. این تصویری بود که آن زمان برای من شکل گرفت.

می توان از این سینما یاد گرفت

واقعیتش این بود که چون من از اول دوران تحصیلم در دانشگاه به نحوی شاگردی ابراهیم حاتمی کیا را کرده بودم. طبیعی بود من هم نگاه مثبتی به آدمی که برای حاتمی کیا یک الگو بود داشته باشم. این امر اصلا ً ناخودآگاه در من شکل گرفت. یعنی انتخاب آگاهانه ی من نبود. من می دیدم حاتمی کیا در هر جایی که از آوینی حرف می زند، حرف های او را سمبل اندیشه های ناب می داند و خب، این هم برای جوان بیست، ببیست و یک ساله ای که تازه به دانشگاه آمده، یک ویژگی محسوب می شد یا اگر دلبستگی ایجاد نمی شد، لا اقل به نحوی بین من و دنیای روحیات آقا مرتضی وابستگی ایجاد می کرد. این همین طور کم و بیش وجود داشت تا سمینار سینمای پس از انقلاب، که دانشکده ی ما برگزار کرد.
آن موقع سال دوم یا سوم دانشگاه بودم. آن جا یک دفعه همه چیز شکست. یعنی آقا مرتضی حرف هایی زد که تا آن زمان ما نشنیده بودیم. آن زمان، دوران فیلم «نارونی» و«نقش عشق» و «هامون» و این فضا بود و قهوه و چای و سیگار و شطرنج و این جور چیزها. ما می دیدیم فردی دارد این ها را نقض می کند که به تمام مفاهیم روشن فکری، به تمام مفاهیم مدرنیسم، به تمام سینمای کلاسیک آگاه است و آگاهانه دارد همه ی این ها را نقض می کند. آن مقطع، مقطعی بود که یادم هست دوران فیلم های پاراجانوف بود. دوران فیلم های تارکوفسکی بود. فیلم های روشن فکری داشت به حد اعلا می رسید که آقا سید مرتضی یک مرتبه با یک شمشیر از نیام بر کشیده به مقابله با این سینمای روشن فکری رفت.
آن زمان در مقابله این فیلم ها «عروس» را مطرح کرد که خیلی هم سر و صدا کرد. عده ای مفصل بهش به خاطر این ماجرا بی احترامی کردند. ولی آنجا من احساس کردم که سید مرتضی آوینی در عرصه ی سینما فهیم است. ما در عرصه ی سینما آدم های تجربی ای داریم که به ابزار سینما مسلطند. نسبت به مفاهیم سینما آدم های زیبایی شناس داریم. این که بیایند سینما را از منظر اسلام تحلیل بکنند نداشتیم. من این نظر را دارم که آقا مرتضی شاید تنها کسی بود که به صورت جدی وارد عرصه ی سینما شد - حالا چه در وجه مستند و چه در وجه داستانی – و از خودش نظری در رابطه با سینما و مردم به جا گذاشت، دریچه ای را باز کرد و برای ما که دوران دانشجویی و تجربه های خودمان را می گذراندیم افق جدیدی باز کرد: این که می توان سینما را از این منظر نگاه کرد و به قول آقای آوینی فیلم «عروس» می تواند فیلمی باشد که در این منظر جای مناسبی داشته باشد. در عین حال که نقد های بسیار زیادی هم روی آن شد. البته غیر از «عروس»، فیلم «مهاجر» هم خیلی مورد تأیید ایشان بود. روی فیلم «نیاز» هم خیلی تأکید داشت. فیلم پوراحمد – مجموعه قصه های مجیدش – هم. ولی واقعیتش این است که بزرگترین چیزی که به نظر من برای من به ارمغان گذاشت، این بود که واقعاً افق جدیدی را برایم باز کرد؛ این که می توان از این سینما خیلی چیزها یاد گرفت.

دكتر رضا داوری

(رئیس فرهنگستان علوم و استاد فلسفه دانشگاه تهران)
...آوینی در زمره کسانی بود که هرچه به ایشان نزدیکتر می‌شدی، آنان را از آنچه می‌پنداشتی بهتر و بزرگتر می‌یافتی. کسانی هم هستند که ظاهر آراسته و موجه دارند، و همه خوبی ها را به خود می‌بندند، و حتی از نام نیک نیکان بهره‌برداری می‌نمایند و اگر لازم شود در ستایش فضیلت، داد سخن می‌دهند. وقتی اشخاص از دنیا می‌روند به پای میز داوری فراخوانده می‌شوند. اما دراین جا هم محکمه مردم درباره ایشان حکم می‌کند و این داوری بی‌مناسبت با داوری آنجا نیست. در تشییع پیکر پاک آوینی حکم دیگران را در مورد او دیدیم و شنیدیم. او کسی بود که هرچه به او نزدیک‌تر می‌شدی بزرگیش بیشتر ظاهر می‌شد، زیرا از اهل تظاهر و دورویی و ریا و خودنمایی نبود. او برای مزد کار نمی‌کرد و طالب تحسین و آفرین بود، با اینکه تواضع بسیار داشت، با نظر سرد و بی‌اعتنا به رنگ‌های تعلق می‌نگریست و به این جهت آرام و باوقار بود، و عجبا که دشمنان دانا و دوستان نادان او با توطئه سکوت مقابله کردند، نگاه آوینی گاهی نیز به نگاه پرسشگر اهل هنر و فلسفه مبدل می‌شد او نظم و ترتیب عجیبی داشت و هیچ‌وقت خلف وعده نمی‌کرد. فقط یک بار و برای آخرین بار به وعده وفا نکرد. روز چهارشنبه 18 فروردین از هم جدا شدیم، گفت پنج‌شنبه به فکه می‌روم و سه‌شنبه یا چهارشنبه هفته آینده می‌‌آیم، یکدیگر را ببینیم، نوشته‌ای هم از کیفش درآورد و به من داد و گفت:«این نوشته، ناتمام است. آن را بخوان.» گفتم:« بهتر نیست آن را تمام کنی؟» گفت:«خیر، نوشته را به من داد و خداحافظی کرد و رفت» و این یادگار او اکنون پیش من است. سه روز بعد خبر شهادتش را آوردند، خبر، خبر او و او نیز لایق آن خبر بود، اما آوینی و مرگ بیگانه نبودند، مرگ چون قهر و عظمت دارد، آدم‌های کوچک و ضعیف را مرعوب می‌کند، اما آن که بزرگ است با مرگ انس می‌گیرد. ما از دوستی بازمانده‌ایم که وجودش مایه اطمینان خاطرمان بود، او با درک مستقیم و با شجاعت خود به قلب خطر می‌رفت و دشواری کارها را می‌آزمود و درک می‌کرد و انحراف‌ها و انواع و اقسام آن را تشخیص می‌داد و می‌شکافت.....

علیرضا قزوه

(نویسنده و شاعر مذهبی معاصر)
ای یكه‌سوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاك چه می‌كرد؟
می‌گفت برو، عشق چنین گفت كه بشتاب
می‌گفت بمان، عقل چنین گفت كه برگرد
دیروز یكی بودیم با هم، ولی امروز
تو نورتر از نوری و من گرد تر از گرد
یك روز اگر از من و عشق تو بپرسند
پیغمبرتان كیست، بگو درد، بگو درد
ای سرخ‌تر از سرخ! بخوان سبزتر از سبز
آن سوی، درختان همه زردند، همه زرد
ای دست و زبان شهدا، هیچ زبانی
چون حنجره‌ات داغ مرا تازه نمی‌كرد
آوینى، از پنجره نگاه شرقى؛

(گفت و گویى با دكتر محمد مددپور(مولف و صاحب نظر))

..... تألیف بیش از 40 عنوان كتاب در مدت 20 سال از تلاش خستگى‏ناپذیر وى خبر مى‏داد، در حالى كه دانشجویان و صاحبان اندیشه در انتظار به گیشه آمدن كتاب هفت جلدى «آراى متفكران و سیر حكمت» ایشان هستند. ما در این ملاقات و گفت و گو درصدد آنیم تا از پنجره نگاه شرقى استاد، شهید آوینى را به تصویر كشیم، استاد مددپور یك جلد از كتاب «سیر و سلوك سینمایى» را به سینماى اشراقى و شهید آوینى اختصاص داده است.
با عرض سلام و تشكر از این كه وقت خود را در اختیار نشریه پرسمان قرار دادید، فكر مى‏كنم براى شروع بحث، بهتر است واژه هنر را از نظر لغت و ریشه معنا كنید.
به گفته بزرگان - از نظر لغت و لفظ و اتیمولوژى(ریشه‏شناسى) یعنى حق‏شناسى؛ اتیموس در زبان یونانى هم معناى «ریشه» دارد و هم به معناى «حق» است و حق هم در اصطلاح عربى و اسلامى یعنى هستى، ظهور هستى و تحقق هستى - هنر در ادبیات فارسى شامل همه فضائل و كمالات انسانى است؛ یعنى به هر فردى كه واجد كمالاتى بوده، هنرمند اطلاق گردیده است. ریشه اصلى كلمه هنر از زبان سانسكریت گرفته شده. در آن جا، به صورت «سُنَر» آمده و چون سینِ سانسكریت معمولاً در اوستایى تبدیل به «ها» مى‏شود، «سُنَر» تبدیل به «هنر» شده است؛ مانند اسورا كه به اهورا تبدیل شده است. «سو» در زبان سانسكریت به معناى نیك و فضیلت است، به معناى كمال است و نَر به معناى مرد. ریشه هنر امروز به صنع و صنعت و تصویر و تجسم و تخیل و ابداع برمى‏گردد كه همه این‏ها با ساختن در زبان فارسى هم ریشه‏اند، از ریشه «آر» یا «اَر» در زبان فارسى و سانسكریت گرفته شده است. این ریشه در زبان اروپایى هم رفته؛ مثلاً در زبان فرانسوى «بُذار» به معناى هنرهاى زیبا است و یا در زبان انگلیسى Fine art همان معناى هنرهاى زیبا را بیان مى‏كند. در زبان یونانى هم كلمه «آروته» یعنى فضیلت كه با معناى هنر متناسب است.
بعد از تعریف هنر در مى‏یابیم كه تمام هنرها مانند نقاشى و ادبیات و... در سینما جمع مى‏شود و سینما مجموعه‏اى است از همه این هنرها. آیا چنین تعریفى از سینما درست است و سینما چه رابطه‏اى با تكنولوژى دارد؟
سینما به عنوان واپسین هنر، هنر عصر تكنولوژى است؛ همان طور كه تراژدى هنر اول و هنر بزرگ بوده. امروزه از شعر خبرى نیست و سینما جایگزین این هنرها شده است؛ هنرهاى امروز كمابیش در فضاى سینمایى سیر مى‏كنند. شعر مادر هنرها و منبع الهام همه هنرمندان بوده است. امروز سینما در واقع بنیاد و ذات و جوهر هنر را در خودش به نمایش مى‏گذارد و از این منظر شعر عصر مدرن و تكنولوژى است؛ در واقع، با تجسم شعر به وسیله تغییرات و گرافیك‏هاى كامپیوترى و special effect مى‏توان قدرت بشر را با سینما بروز و ظهوربخشید.
سینما براى خودش یك ساختار تكنولوژیك دارد و مقتضیات مخصوص به خود را دارا است؛ مثلاً اقتضاى كودكى این است كه دائماً باید كهنه‏اش را عوض كرد؛ یا مقتضیات جوانى غفلت است. به هر حال، هر چیزى مقتضیات و لوازم خودش را دارد. ذات سینما هم تكنولوژى است. تكنولوژى هر روز مقتضیات خودش را بر جهان تحمیل مى‏كند. به رغم این كه تكنولوژى توسط انسان خلق شده، این تكنولوژى است كه بر انسان حكم مى‏راند. یكى از همین مقتضیاتى كه تكنولوژى بر انسان تحمیل كرده ظهور سینما است یا به قولى سینما در دل تكنولوژى نهفته بوده است. هایدگر مى‏گوید: من در شعر پَرنیدس صداى انفجار هسته‏اى را مى‏شنوم. حالا نگاه این شعر چگونه بوده كه 2500 - 2600 سال پیش زمینه ساز انفجار بمب هسته‏اى با تفكر فورد، انیشتین و بوهر و... شد. وقتى شما بذرى رامى كارید، نتیجه‏اش را هم خواهد داشت. سینما نه تنها جدا از عالم مدرن نیست بلكه تعین و تحقق آن است. همان طور كه تفریح اقتضاى بیكارى و... است؛ همه این‏ها هم به پارادایم‏هاى تمدنى وابسته است كه نامش را اومانیسم نهاده‏اند. سینما هم مانند جهانِ امروز بشر مدار است. بشر در سینما همه كاره است چه مستند، چه سینمایى و....
تعریفى كه در ابتداى سخن از هنر ارائه شد، خیلى با اسلام و رویكرد اسلامى مبحث بسیار سازگار است؛ اما اگر این نكته را هم مد نظر قرار دهیم كه به گفته شهید آوینى سینما ماهیتاً بیش‏تر با كفر سازگارى دارد تا اسلام؛ این گفته تا چه حد مى‏تواند مورد استناد قرار گیرد؟
ذات اومانیسم و رویكرد بشرمدارانه انسانى به تولد تكنولوژى در قرن هفدهم میلادى منجر گردید؛ امّا تفكر تكنیكى در قرن دوازدهم، سیزدهم متولد شد. تجارت ، تفكر و هنر تكنیكى؛ هنرى كه اساس آن سیطره بر عالم و تصرف آن است. این همان امانیسم است كه من مى‏خواهم به عنوان یك سوژه جهان را بگیرم و در تصرف خودم به میل خودم دربیاورم. اصلاً علوم امروز براى تصرف كردن است. در گذشته مسأله اصلى هماهنگى با طبیعت بود اما امروز، تصرف در طبیعت است؛ مثلاً بادگیرهاى یزد براساس هماهنگى با طبیعت ساخته شده اما امروزه كولر گازى به وجود آمده و در واقع طبیعت را تحت سلطه خویش درآورده است. سینما هم همین طور؛ یك هنر تكنولوژیكى است و این كه بخواهید چیزى را كه ذاتش تصرف است با عالم دیگر پیوند بزنید، عملى نیست؛ مثل مخلوط آب و روغن. اما پرسشى كه به وجود مى‏آید این است كه آیا مى‏توان پدیده سینما و عالَم اسلامى را به هم پیوند داد؟ كه این را شهید آوینى تعبیر به سینماى اشراقى مى‏كرد. هماهنگ شدن با عالم یعنى همان چیزى كه در تفكر اسلام مردم به آن دعوت شده‏اند. هماهنگى با حقیقت عالم كه خود دو جلوه دارد: یك جلوه جمالى و دیگرى جلوه جلالى. یك جلوه شیطانى و قهرى است. خداوند گفته نروید سراغ آن ملك من است. الملك لله كسى حق ندارد شراكت كند در این ملك. اما ملك الاهى هم دو صورت دارد. قتل مكن، كشتار مكن، دزدى نكن، دروغ مگو. این‏ها هم به وجه حقیقى، به حق حقیقى، بر مى‏گردد. باطل‏هایى هستند كه به آن‏ها مى‏گویند باطل‏هاى مضاف؛ اصلشان حقیقت است مثل شیطان. شیطان بى‏حقیقت نیست؛ اما حقیقت این است كه بشر منع شده از روى آوردن به آن؛ والّا شیطان در برابر خداوند از عالم بندگى خارج نیست و تحت سیطره الاهى قرار دارد. ملك ملك خدا است. حالا سینمایى به وجود بیاید كه با آن عالم اسلامى و دینى تناسب داشته باشد، این نیاز به همتى فوق العاده دارد. اگر من بخواهم از یك بركه آبراهى به سوى گلستان و باغ خودم باز كنم، باتوجه به شرایط زمین و...، زحمت و ریاضت مى‏خواهد. به هر حال، سینماى كنونى جهان یك هنر تصرفى است و به وجودآمدن آنچه مدنظر شهیدآوینى بود به یك همت عالى نیاز دارد كه این در عالم كنونى بسیار استثنایى است.
همان طور كه مشخص شد، سینما زاییده تكنولوژى است. بدون تعارف یك زمانى جهان اسلام در انزوا رفت و از تكنولوژى دورى گزید، بعد آهسته آهسته آمد و در حالى كه هنوز هم به تكنولوژى نرسیده، مشغول مصرف تفاله‏هاى تكنولوژى غرب گردید. سینماى صادر شده از غرب به جهان اسلام همان چیزى كه آن‏ها مى‏خواستند و ما هم همان را كه مد نظر غربى‏ها بود دریافت و فیلمسازى و... را شروع كردیم. آیا چنین بحثى با واقعیت تطابق دارد؟
بله، سینماى جشنواره‏اى ما اكثراً در همین عوالم سیر مى‏كند و اصلاً هدف غربى‏ها و نگاهى كه آن‏ها به سینماى ما دارند، چنین نگاهى است. فیلم‏هایى مانند بادكنك سفید، كیسه برنج، سفر به كیش و.... اگر یك نفر از ایران به اروپا سفر كند، به این مسأله پى مى‏برد كه آن‏ها فكر مى‏كنند ما یا تروریست هستیم یا آدم كش و امثال آن. این در فیلم‏هاى هالیوود و سینماى غرب كاملاً مشهود است؛ حتى در تلویزیون خود ما این مطلب پیدا است؛ مثلاً فیلم «بدون دخترم هرگز» این خیانت را انجام مى‏دهد و ما هم در بعضى فیلم‏هاى خودمان مرتكب همان خیانت و یا بهتر بگویم جنایت مى‏شویم؛ فرهنگ ایرانى كه در این‏گونه فیلم‏ها پخش مى‏شود یك سرزمین فلك‏زده، بدبخت، بیچاره، بى‏شخصیت و بى‏هویتى را ترسیم مى‏كند مانند فیلم‏هاى..... ببینید
این‏هایى كه براى جشنواره‏ها فیلم مى‏سازند، نگاه خودشان هم به ایران نگاه منفى است. در واقع اصولاً این‏ها ضد مردم ما هستند و روحیه ضد مردمى دارند؛ چرا كه مردم را پست و حقیر مى‏دانند. بنابراین فرضیه، باید مردم را ترك كرد. دموكراسى مدنظر این‏ها دموكراسى پوپولیستى یا پدر سالارانه یا دموكراسى توده‏اى است. مى‏گویند دموكراسى زمانى به وجود مى‏آید كه احزاب شكل بگیرد؛ مردم اصلاً آدم نیستند و این نخبگان سیاسى هستند كه سرنوشت مردم را تعیین مى‏كنند. فیلم مستى اسب‏ها از این‏گونه است. شما چند نفر از ایرانى‏ها را سراغ دارید كه این فیلم را دیده باشند؛ شاید افرادى كه تایتانیك و گلادیاتور را دیده‏اند بیش‏تر از تماشاگران چنین فیلم‏هایى باشند. به هرحال سینماى دنیا یك طرف قدرت و توانمندى و برترى غرب را نشان مى‏دهد و یك طرف توحش جهان سومى‏ها و عقب ماندگى‏ها آن‏ها را به معرض نمایش مى‏گذارد. حتى فیلم‏هایى كه الان در تلویزیون نشان داده مى‏شود، غالباً همان تفكر را دارد. در جنایت‏هاى این فیلم‏ها، تروریست‏ها یا سیاه پوستند یا آدم‏هاى عقب مانده. تازه تروریست‏ها چه كسانى هستند یعنى مخالفین تروریستند؟ سینماى داخلى هم وجه غالبش همان تفكر است. خوب از این سینما نمى‏توان انتظار داشت تحت عنوان سینماى اسلامى و معنوى تحقق پیدا كند. اما آیا واقعاً تحقق چنین امرى ممكن است؟ جواب مثبت است؛ بله، به شرطى كه انسان خودش را در آن عالم معنوى و در آن مسیر قرار دهد و این نیاز به همتى عظیم دارد كه بیاید از این عالم خارج شود و داخل یك عالم غیر تكنیكى بشود و تكنیك را با آن عالم هماهنگ كند؛ این به كوشش فوق‏العاده نیاز دارد.
با توجه به ا ین كه یك فیلمساز وقتى فیلم مى‏سازد، بالاخره نظراتش را به فیلمى كه مى‏سازد القا خواهد كرد، به نظر شما، چرا شهید آوینى - به رغم این كه شاید مى‏توانست فیلم سینمایى بسازد - دنبال مستندسازى رفت؟
نمى‏توانیم نفى یا اثبات كنیم كه شهید آوینى مى‏توانست فیلم سینمایى یا داستانى بسازد؛ ولى تصور او این بود كه فیلم مستند را مى‏توان تصرف كرد و بهتر است.
البته فیلم‏هاى داستانى را كه نزدیك به عوالم مستند خودش بود، تأیید مى‏كرد. حال چرا این دولت، دولت مستعجل بود، نمى‏دانم. سؤال این جا است كه چرا متأخرین نیامدند یا نتوانستند آوینى‏ها را بسط دهند. به هر حال، سینماى اسلامى كه ما تعبیر مى‏كنیم یعنى انسان بتواند حقیقت را بدون این كه در آن تصرف كند، نمایش بدهد. نظر شهید آوینى این بود كه هنرمند در جایى قرار بگیرد كه نور حقیقت در فِرِیم‏هاى فیلم او ظهور و بروز تمام پیدا كند؛ اما این فیلم سازى كه تصرف در فیلم مى‏كند حتى در مستند آن، دیگر مستند نیست. ایشان در آینه جادو و مجموعه مقالات خویش مفاهیم مورد نظر را بیان كرده است.
در ایران یك چیزهایى هست كه نماد مقاومت است مانند فلسطین. یك عده مى‏گویند: آقا این فلسطینى‏ها كه اعتقاد درستى ندارند یا بدحجاب هستند و.... اما جواب این است كه فلسطینى‏ها بالاخره نمادى از ستیز و مبارزه با ظلم هستند . همین خودش یك نقطه مثبت است. به هر حال، نوعى هنر اسلامى است.
از منظر آوینى، راه حل مبارزه با این مشكل چیست؟
راه حل شهید آوینى خودش است؛ یعنى همان طریقتى كه او رفته نازل‏ترین صورتش همان مقاومت اسلامى در مقابل جهانى شدن و یهودى شدن و اومانیستى شدن جهان است، هر جا شما دیدید كه گامى مى‏تواند به سوى بهشت باشد، باید آن را كمك كرد. به نظر من، اگر كسى یك جنایتى را به تصویر بكشد و در آن تصویر تصرف نكند، مى‏شود هنر اسلامى. اصلاً اسلام چیز پیچیده‏اى نیست؛ مثل آب خوردن است. كافى است طلب و تمناى نفسانى را كنار بگذاریم. حتى در دل تكنیك باید كوشش كرد این را به سوى حقیقت برد. مهار تكنیك به جوهره عظیم نیاز دارد. خود به خود با معنوى شدن انسانى، تكنولوژى هم دگرگون خواهد شد. مسأله معنوى شدن انسان است. مسأله این است كه در گذر زمان باید با معنوى شدن انسان، تكنولوژى هم معنوى شود. این كار بزرگ با یك سال و دو سال درست نمى‏شود؛ با انسان‏هاى سبكبال هم نمى‏شود. كسانى را نیاز دارد كه بر خلاف رودخانه جهانى شنا كنند. شهید آوینى چنین عالمى داشت. ما اكنون به هزاران آوینى نیاز داریم.
همان طور كه اشاره كردید، گزینش راه آوینى و طى این مسیر چاره كار است. اما مخاطبان سینما عامه مردم هستند. آیا عامه مردم نمى‏توانند مشكلى در این زمینه به وجود بیاورند و مانع پیشرفت كار شوند؟
این سیر مخاطب خود را پیدا خواهد كرد. بالاخره یك اقلیتى پیدا مى‏شود كه به این امر توجه كند. و این چیزى نیست كه تصور كنید یك دفعه بیایید فیلم حقیقى بسازید و مردم هم بیایند طرفدار شما بشوند. این‏ها چیزهایى است كه در عمل، در عالم واقع باید مشاهده شود. در این زمان، این عامه مردم هستند كه اسطوره سازى مى‏كنند. فورد و هیچكاك برایشان اسطوره سازى نشده است و آدم‏هاى عادى‏اند؛ اما آوینى اسطوره سازى شده است.
ما تا زمانى كه یك سرى متخصص به خارج اعزام نكردیم تا تكنیك خودروسازى را یاد بگیرند نتوانستیم در زمینه خودروسازى پیشرفت كنیم؛ حالا شاید پس از چند سال تلاش توانسته‏ایم یك خودروى ملى تولید كنیم. به نظر شما، آیا در سینما هم چنین چیزى یعنى اعزام افرادى براى كسب تخصص لازم است؟ آیا این با جو فرهنگى موجود در جامعه ما سازگارى دارد؟ البته كسانى هم كه تا به حال رفته‏اند شاید به ورطه غیر اسلامى سقوط كرده‏اند؟
همان طور كه گفتم، افرادى هستند كه یك نفس قدسى به آن‏ها رسیده و یك مقاومت‏هایى در درونشان شكل گرفته است. بالاخره در جهان زحمات زیادى براى تكنولوژى كشیده شده است. به معرفت تكنیكى رسیدن هم به كوشش فراوانى نیاز دارد. بعد كه مسلط شدید به تكنیك و به سینما رسیدید، یك گام دیگر نیاز است و آن بالاتر رفتن از عالم تكنولوژى است. اول باید به تكنولوژى مسلط شد و سپس از آن فاصله گرفت. كسى كه با تكنیك آشنا نیست، نقدش هم موجه نیست. حالا مى‏شود این عالم را دور زد و این هم بدون كوشش میسر نیست. هر انسانى مى‏تواند به سهم خودش در تكوین و شكل‏گیرى نظام سینماى اسلامى نقشى مهم داشته باشد. در واقع چون اولیا غایب هستند نمى‏توان گفت دیگر كارى نمى‏شود انجام داد. ولى شناسان و كسانى كه نشانه‏هایى از هنر و هنرمندى حقیقى را درك كرده‏اند وجود دارند. بالاخره یك طلب و تمنایى باید باشد؛ نشانه‏هایى از حركت باید باشد و با این حركت‏ها نتایجى هم حاصل خواهد شد.
شاید به نظر برسد هر چیز مستندى از قبیل سینماى مستند، نوشته مستند و... تاریخ مصرفى دارد و به زمان خودش مربوط مى‏شود؛ مثلاً به 10 سال قبل و پس از آن دیگر مصرف ندارد؛ نه جذابیتى براى شنیدن دارد و نه دیدن. نظر شما راجع به این موضوع چیست و به عنوان مصداق، آیا روایت فتح هم چنین مجموعه‏اى است؟
چون آوینى ساحت غیبى و قدسى جنگ را مى‏دید و یك اسطوره سازى براى جنگ كرده بود؛ این برنامه براى خانواده‏ها زنده بود و خودشان را در آن اثر مى‏دیدند. كارى كه آوینى كرد این بود و آن قدر تفكرش اعتلا پیدا كرده بود كه به چنین عوالم روحانى مى‏اندیشید؛ همان كارى كه حافظ با ادبیات ما انجام مى‏دهد و در واقع آن شكل مادى شعر به روحانى اعتلا مى‏یابد و این خودش سیر و سلوك است و جهشى است براى رسیدن به آن ساحت معنوى و حقیقى. سینماى اشراقى و معنوى بدین‏گونه تحقق مى‏یابد؛ سینمایى كه مبتنى بر حق بینى و حق‏شناسى باشد، چنین است. در این عالم علائم، نشانه‏ها و نمادهایى براى حركت وجود دارد؛ حال این همت انسان است كه چقدر بتواند خودش را اعتلا ببخشد.
اگر بخواهید شهید آ وینى را در چند جمله توصیف كنید، چه مى‏گویید.
ایشان انسانى بود كه از عالم طبیعت كنده شده بود. به قول نظامى:
آن كه مى تحقیق خورد در حرم كبریا
پاى طبیعت ببست دست به اسرار برد

گفت و گو با مهدی نصیری

(اندیشمند شرقی و مدیر مسئول سابق روزنامه كیهان)
* اگر بخواهیم شهید آوینی را در یك جمله معرفی كنیم، جنابعالی جه تعریفی از ایشان دارید؟
آوینی زمان‌شناس برجسته روزگار ما و از معدود اندیشمندان مسلمان معاصر بود كه به ماهیت تمدن جدید غرب و دنیای مدرن رسوخ كرد و آن را شناخت.
* وجه تمایز سید مرتضی آوینی از روشنفكران دینی و سایر اندیشمندان مكتبی عصر حاضر چیست؟ به عبارت دیگر اساساً با چه تعریفی از روشنفكر دینی می‌توان آوینی را به عنوان روشنفكر دینی پذیرفت؟
اگر نظر به معنای اصطلاحی و تاریخی روشنفكر داشته باشیم – و نه صرفاً معنی تحت‌اللفظی – اطلاق روشنفكر به شهید بزرگوار آوینی به هیچ وجه شایسته نیست و او خود اگر در میان ما بود، شاید از اطلاق هیچ صفتی برخود، به اندازه این واژه برنمی‌آشفت. چه او بین دینداری و روشنفكری تعارضی تمام‌عیار می‌دید و می‌گفت: «چه بسیار كسانی كه حكم را بر ظاهر لفظ روشنفكری می‌رانند و با غفلت از وضع تاریخی این كلمه و خاستگاه آن، معنای تحت‌اللفظی روشنفكر را مراد می‌كنند و بنابراین بسیار در شگفت می‌آیند كه چرا ما روشنفكری را با دینداری قابل جمع نمی‌دانیم.» (1)
یكی از دغدغه‌های اساسی آوینی تبیین آشفتگی و اغتشاشی بود كه تمدن غرب و اتمسفر و ادبیات رسانه‌ای بر زبان ما تحمیل كرده است. او این آشفتگی را منشأ بدفهمی بسیار در نزد افراد و حتی خواص اندیشمند، می‌دید و از سهل‌انگاری در به كار بردن الفاظ (از جمله همین لفظ روشنفكر) شكوه داشت: «مفهوم این كلمه (روشنفكر) را جز با رجوع به سابقه تاریخی‌اش نمی‌توان دریافت و در واقع برای پالایش زبان فارسی از این وضع آشفته‌ای كه ادبیات رسانه‌ای بر آن تحمیل كرده است، چاره‌ای جز این نیست كه در استفاده از كلمات، از سهل‌انگاری و ظاهرگرایی و اكنون‌زدگی پرهیز كنیم و دقتی آن‌سان كه شایسته است به خرج دهیم. آگاهی بر سابقه تاریخی كلمات از ضرورت‌هاست.» (2)
اما درباره وجه تمایز آوینی با سایر اندیشمندان مكتبی عصر حاضر باید گفت، اغلب اندیشمندان مسلمان كنونی، از عنصر مهم زمان‌شناسی كه شرط سلامت ماندن در مقابل یورش و شبیخون شبهه‌ها و فتنه‌هاست، بی‌بهره یا كم‌بهره و بلكه غالباً زمانه و روزگار كنونی خویش شناختی واژگونه دارند. مگر نه این است كه پیشرفتگی و متكامل بودن زمان كنونی نسبت به گذشته‌ها، فی‌الجمله اجماع وجود دارد و حداقل در ارتباط با نظامات مادی و معیشتی، این‌ باور محكم وجود دارد كه زمانه ما عرصه پیشرفت و تعالی را درنوردیده و همچنان این مسیر ادامه دارد و منشأ این پیشرفت هم تمدن جدید غرب است؟!
و این چیزی جز زمان‌شناسی وارونه نیست؛ چرا كه زمانه كنونی در همه ابعاد دچار انحطاط و تباهی است، حتی در عرصه نظامات مادی و معیشتی.
آوینی از معدود اندیشمندان مسلمان معاصر است كه باطن این عصر را شناسایی و به اعماق و ابعاد بحرانی و منحط آن رسوخ كرده و روشنفكری‌هایی بس مغتنم ارایه كرد. آوینی برخلاف بسیاری از اندیشمندان صاحب‌نام مسلمان معاصر، خود را از سیطره اتمسفر رسانه‌ای و فكری و فرهنگی غرب و حاكمیت مقبولات و مشهورات بی‌مبنای زمانه، رهانیده و صاحب تفكر و اندیشه‌ای اصیل و عاری از التقاط و امتزاج بود.
اگر شرط مقدماتی ایمان به خداوند را كفر به طاغوت بدانیم (و من یكفر بالطاغوت و ...) و شرط كمال كفر ورزی را شناخت ماهیت و ابعاد كفر، باید اذعان كنیم كه متأسفانه در عرصه شناخت، برجسته‌ترین مصداق طاغوت در زمانه كنونی كه چیزی جز تمدن الحادی و اومانیستی غرب (با همه وجود و ابعادش) نیست، به قحط‌الرجال دچاریم و به همین دلیل ایمان و تشرعمان آغشته به ناخالصی‌ها و بدفهمی‌های فراوان است و ردپای التقاط‌اندیشی را در همه‌جا می‌توان یافت. اگر آوینی در میان ما بود، شاید بهتر از هر كس دیگر می‌توانست با این التقاط‌اندیشی خفی مبارزه نموده و در بن‌بست و ظلمات فكری كنونی راهی بگشاید و چراغی برافروزد.
در هر صورت اندیشمندان و دانش‌پژوهان مسلمان ما اگر به زمان‌شناسی صحیح دست نیابند و به فهم عمیق غرب نایل نشوند و همچنان اسیر مشهورات رسانه‌ای و ساخته و پرداخته كانون‌های نظریه‌ساز حافظ منافع نظام سلطه‌ جهانی باشند، قافیه را باخته‌ایم.
*هسته مركزی منظومه اندیشه نقادانه آوینی نسبت به غرب (اعم از فرهنگی، تمدن، اندیشه سیاسی و فلسفی غرب) چیست؟
آوینی جوهر اومانیستی و الحادی تمدن جدید و مدرنیته را دریافته بود و از سریان این جوهر در همه وجوه و ابعاد این تمدن - اعم از علم و تكنولوژی و هنر و معماری و نظام‌های سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژی‌های گوناگون مدرن – پرده برمی‌داشت. او حكیمانه دریافته بود كه رنسانس، تداوم طبیعی و تكاملی اعصار پیشین تاریخی و تمدن‌های سنتی نیست، بلكه با رنسانس، عهدی جدید و انسانی نو به وجود می‌آید كه بیش از هر عهد و دوره تاریخی، خودبنیاد و خداستیز و خداگریز است و با تمام قامت به مصاف غیب و الوهیت رفته است. آوینی این روح ماده‌زده و ملكوت‌ستیز را در تمامی شئون وجوه غرب مدرن حاضر و فعال می‌دید. برای مثال میان اخلاق و ایمان غرب با علم و تكنولوژی آن تفكیك نمی‌كرد. او تكنولوژی جدید را حامل بار فرهنگی و ارزشی خاص خود می‌دید: «تكنولوژی، موجودیتی كاملاً فرهنگی دارد و هرچه به سوی خودكاری – اتوماسیون – بیشتر حركت كند، بیشتر و بیشتر از صورت ابزار خارج می‌شود و جز به استخدام فرهنگ غرب در نمی‌آید.» (3)
«تكنولوژی مدرن علی‌رغم آنكه خود را نسبت به فرهنگ‌های مختلف بی‌طرف نشان می‌دهد، اما در باطن، فرهنگ واحدی را بر زندگی بشر تحمیل می‌كند كه تحمیل دیگر فرهنگ‌ها را نمی‌آورد و آن همین فرهنگ است كه اكنون بر سراسر جهان احاطه یافته است.» (4)
آوینی این ادعا را كه ما تكنولوژی غرب را فارغ از فرهنگ آن اخذ می‌كنیم، توهمی محض می‌دانست: «این توهم كه ما ابزار را اخذ می‌كنیم و فرهنگ غرب را رها می‌كنیم، جز سرابی بیش نیست.» (5)
*شهید آوینی پس از مطرح ساختن تقابل بین «فرهنگ و تمدن» به مثابه تقابل بین «انقلاب و استقرار» چیزی به عنوان فرهنگ غرب را اساساً نفی كرده و آن را چیزی جز روش‌ها و ابزاری كه تمدن غرب به وجود آورده، نمی‌داند.
سپس پرسشی مطرح می‌سازد كه «آیا ما باید به متدولوژی و تكنولوژی عالم جدید پشت كنیم و هرچه را كه هست بدون گزینش دور بیندازیم؟» وی در پاسخ جواب منفی داده و می‌نویسد: «ما باید درصدد تسخیر روح و جوهر تمدن جدید برآییم، نه جسم آن» و بیش از این توضیحی نمی‌دهند. اگر امكان دارد این نكته را تشریح فرمایید:
آنجا كه ایشان غرب را فاقد فرهنگ دانسته و آن را یكسره روش و ابزار می‌بیند، ظاهراً از فرهنگ، معنایی متعالی مدنظر دارند و از منظر ایشان، بدیهی است كه ما در تمدن غرب با هیچ‌گونه تعالی مواجه نیستیم و یكسره انحطاط است، اما آنجا كه می‌گوید: «این توهم كه ما ابزار را اخذ می‌كنیم و فرهنگ غرب را رها می‌كنیم، جز سرابی بیش نیست»، نظر به معنای عام و رایج فرهنگ دارد.
و اما در این مورد كه ایشان «پشت كردن به متدولوژی و تكنولوژی عالم جدید را رد می‌كنند» و اخذ نسبی آن را مجاز و بلكه لازم می‌دانند، برای بنده قابل فهم است. حقیر نیز اخذ وجوهی از تمدن جدید را از باب اضطرار مجاز و لازم می‌دانم، اما این مطلب را كه ایشان سخن از تسخیر روح و جوهر تمدن جدید می‌گویند، نمی‌فهمم. یعنی نمی‌دانم كه آیا منظور ایشان تسخیر روح و جوهر تمدن جدید در حدی نسبی و از سر اضطرار است، یعنی اینكه ما به دلیل اضطراری كه در كاربرد ابزار و تكنولوژی‌‌های جدید داریم، با تمهیداتی و به تعبیر ایشان با «معرفتی كافی و وافی» می‌توانیم تا حدودی از آفات و آثار سوء این ابزار بركنار بمانیم و آنها را به حداقل برسانیم، اگر مقصود ایشان این مطلب باشد،‌ بنده هم موافقم، اما اگر مقصود این است كه ما با تسخیر روح و جوهر تمدن جدید آن را استحاله می‌كنیم و تغییر ماهوی در آنها ایجاد می‌كنیم و یكسره به خدمت خود در می‌آوریم، بدون آفات و عواض سوء، پذیرش آن برای بنده ثقیل است و با برخی مبادی و مبانی فكری خود ایشان در تعارض می‌بینم.
*لطفاً نگاه شهید آوینی را نسبت به مقوله «توسعه» تبیین فرمایید.
یكی از اساسی‌ترین پایه‌های مكتب توسعه، اعتقاد به نظریه سیر خطی پیشرفت تاریخ است. یعنی چون بشر از آغاز تدریجاً و مستمراً در حال رشد و پیشرفت بوده است و ادوار و اعصار حجر و مفرغ و آهن را پشت سر گذاشته و اكنون به دوران ماشین و اتوماسیون رسیده است و این سیر باید همچنان ادامه پیدا كند، پس توسعه امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر است و غربی‌ها همچون آغازگر عصر جدید بوده‌اند، پس توسعه یافته و به كمال رسیده‌اند و باید الگو قرار گیرند.
شهید آوینی قبل از هر چیز واهی بودن نظریه سیر خطی پیشرفت تاریخ را توضیح می‌دهد و وجود اعصار تاریخی (حجر و مفرغ و ...) را كه متأسفانه اصلی مفروض و موضوع عام و خاص قرار گرفته‌ است، انكار می‌كند و پرده از دروغ بودن تمدن و غیرالهی بودن این دیدگاه برمی‌دارد. آوینی انبیا را تمدن‌ساز می‌داند و معتقد است تمدن با اولین انسان یعنی حضرت آدم آغاز می‌شود و در فاصله نه چندان دور به كمال خود می‌رسد.
با اثبات این نظر، ضرورت و مطلوبیت توسعه به مفهوم رایج و غربی آن، نفی می‌شود و بعد نوبت به حرف‌ها و نقد‌های دیگری می‌رسد كه در باب توسعه وجود دارد. اجمالاً اینكه از نظر ایشان توسعه نیز منبعث از جوهر الحادی و اومانیستی غرب است و به عنوان یك ایدئولوژی و مكتب در پی تسخیر همه جهان و به زیر سلطه كشاندن آن است: «توسعه هدف و غایت دنیای جدید است كه دیوانه‌وار به سمت آن پیش می‌رود و هرآنچه را كه بر سر راه این موكب قدر قدرت قرار دارد یا باید قربانی و نابود شود و یا به سلك بندگی درآید.»(6)
*نوع نگاه شهید آوینی به مقوله «توسعه» در توسعه و مبانی تمدن غرب تا چه حد با نگاه شما به مقوله «تجدد» در اسلام و تجدد قرابت و همخوانی دارد. اگر دارد، مبنای این اشتراك را تبیین بفرمایید.
قرابت و همخوانی زیادی دارد. بنده از آثار و مطالب ایشان بهره زیادی برده‌ام. در كتاب «اسلام و تجدد» موضوع با تفصیل و جامعیت بیشتری مطرح شده است و به پاره‌ای از نكات كه در آثار شهید آوینی اغلب به اجمال،‌ اشاره شده و یا بعضاً نشده، پرداخته شده است. مثلاً شهید آوینی به این موضوع اشاره می‌كنند كه تاریخ تمدن حقیقی را باید بر اساس تاریخ انبیاء نگاشت و تحصیل كرد و من توضیحاتی در این باره در آثار ایشان ندیده‌ام؛ اما در كتاب «اسلام و تجدد» بنده بن تفصیل این دیدگاه را تشریح و مستدل كرده‌ام.
در هر صورت فكر می‌كنم دیدگاه‌های مطرح شده در كنار «اسلام و تجدد» با دیدگاه‌های شهید آوینی در باب تمدن جدید، در جوهر و بسیاری از نتایج یكی است.
*سید مرتضی آوینی دموكراسی را یكی از تناقض‌های موجود در تمدن غرب قلمداد كرده و آن را از جایگاه بهترین روش ممكن برای حكومت كردن در عصر حاضر پایین كشیده و تمام انواع حكومت استبدادی، سوسیالیستی و دموكراتیك را در اصل و ماهیت یكی می‌داند. ایشان به عنوان جایگزین واقعی كه در دنیای امروز امكان عملی شدن داشته باشد، چه تصویری را ترسیم می‌كند. مبنا و اساس این حكومت كه شهید آوینی با عنوان «حكومت ولایی» آن را از مكتب تشیع بازخوانی كرده چیست؟
همان‌گونه كه گفتم، آوینی جوهره اومانیستی و الحادی تمدن مدرن را در همه وجوه و شئون آن جاری و ساری می‌دید و دموكراسی هم از این امر مستثنی نیست و بلكه با گرفتن حق تشریع و حاكمیت از خداوند و احاله آن به انسان و مردم یكی از بارزترین ابعاد اومانیسم و الحاد به منصه ظهور می‌رسد. ضمن آنكه دموكراسی در مدعای خود هرگز صادق نبوده است، یعنی حكومت مردم بر مردم و یا حكومت اكثریت، یك فریب و دورغ بوده است و همیشه صاحبان نفوذ و سرمایه و تراست‌ها و كارتل‌ها به نام مردم حكومت كرده‌اند.
و اما شیوه حكومتی مطلوب مورد نظر ایشان، قطعاً حكومت ولایی یعنی ولایت و حاكمیت فقیه جامع‌الشرایط است كه حكومت و تشریع و تقنین را از آن خداوند و شریعت می‌داند و مردم را به بیعت و حمایت فرامی‌خواند و حقوق آنان را – در صورت اجرای احكام و دستورات اسلامی – به صورت احسن تأمین می‌نماید.

كیومرث پوراحمد (كارگردان و نویسنده )

سید مرتضی آوینی آنچنان بود که می‌نمود و آنچنان می‌نمود که بود، با همه صداقت و صراحتش، با همه گرما و خلوصش و خلوص و خلوص...
آخر مگر می‌شود در این وانفسا این همه خالص بود، این همه ناب، این همه صیقل یافته، این همه شفاف، پاک و زلال؟ آن قدر زلال که در نی‌نی چشمهایش تا ته ته دلش را می‌دیدی و البته آن کرانه کوچکی از دریای دلش را که تو می‌فهمیدی، که معشوقه، به قد همت عاشق باشد، و من هرگز آن‌قدر شفاف نبودم که بتوانم همه بیکرانگی دریای دلش را ببینم، بعضی ها بزرگند و نه اینکه فقط در ذهن‌های حقیر بزرگ باشند، و سید مرتضی آوینی آن کیمیای کمیابی بود که به راستی بزرگ بود، گرم و مؤمنانه حرف می‌زد، و چه وسیع بود و دریادل، می‌توانستی سرسختانه مخالفش باشی اما ذره‌ای از برق نجیبانه نگاهش کم نشود، برق نجیبانه و صادقانه‌ای که نمی‌توانستی مجذوبش نشوی.
با شوق،با کنجکاوی و با یک شاخه گل مریم به دیدارش رفتم - در دفتر سوره -اولین بار بود او را دیدم ،دست دادیم ،یک دیگر را بوسیدیم. در اتاق بوی کاغذ ،بوی گل مریم (که می گفت مریم را بیش از هر گلی دوست دارد) و بوی سادگی نجیبانه ای در هم آمیخته بود .نشستیم و از همه چیز سخن گفتیم،اما نه همه کس- اگر رشته کلام می‌رفت، که ذره‌ای فقط ذره‌ای به غیبت و بدگوئی آلوده شوی، سکوت می‌کرد لبخند می‌زد حرف دیگری را پیش می‌کشید، و چه انباشتی بود از حرف‌ها و سخن‌ها و اندیشه‌ها. و همه حرفهایش از کفر نومیدی و نا روشنایی بری بود، در سخنانش روشنایی و روشن‌بینی موج می‌زد و چه انباشتی بود از آمال و آرزوها و در همه آرزوها، ردپای حتی کمرنگ از من خودش پیدا نبود و هرچه بود برای دیگران بود، برای مردم، برای سینما، برای هنر، برای حقیقت و زیبایی و برای عشق خدا.
عارفی وارسته و نجیب بود و بی‌نیازی و وارستگی و نجابت متاعی نیست که بر سر هر بازار بفروشند، این گوهرها به صد خون دل از کان وجود برمی‌آید و کان وجود او سرشار از گوهر بود، گنج بود.
داغ پرپر شدن وجود نازنین او......!

یوسفعلی میرشکاک

(از نویسندگان و هنرمندان حوزه هنری) کیستم من بنده ای از بندگان مرتضی
قطره ای از بحر نا پیدا کران مرتضی
سایه وار افتاده ام بر آستان مرتضی
مدعی هر گز نمی فهمد زبان مرتضی
باطن دین محمد بود جان مرتضی
****
بر زمین افتاده دیدم آسمان خویش را
رقص مرگ جان و پایان جها ن خویش را
در کف طوفان رها کردم عنان خویش را
تا مگر پیدا کنم نام و نشان خویش را
گم شدم اندر نشان بی نشان مرتضی
****
آخرین دژنیز ویران شد کجا پنهان شوم
درکدامین دره ی تاریک سر گردان شوم
با چه امیدی حریف مرگ در میدان شوم
مردگان را بعد ازو چون بر در فرمان شوم
کیست بردارد درفش کاویان مرتضی
****
چیست ایمان جز انالحق گفتن رندان مست
کفر چبود دستگاه رستن از بالا و پست
ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست
باید از ایمان و کفر خویش برداریم دست
همچو خیل دین فروش دشمنان مرتضی
****
جز منافق را ندیدم منکر مردان مرد
کاه اجمال حصولی کی شناسد کوه درد
درنگنجد در ضمیر صوفی سودا نورد
آنکه سر تا پا حضور آمد به میدان نبرد
در مسلمانی ندیدم همعنان مرتضی
****
شاه شطرنج سیاست مات خون مرتضاست
درکف جن وملک رایات خون مرتضاست
بر زبان جبرئل آیات خون مرتضاست
نشر دین در انتشار ذات خون مرتضاست
دین ما شد تازه با خون جوان مرتضی
****
دین ما گفتم نه دین دین فروشان دغل
بوالحکم کیشان قبض و بسط جهل مستدل
آیت قرآن به لب، تلمود پنهان در بغل
فهم دین مصطفی را جسته مفتاح از هبل
امت بوشسب یعنی منکران مرتضی
****
منکران مرتضی تنها نه مولان کرند
این طرف نیز از قفا مشتی جهولان خرند
کز پی قبض مضاعف همچو غولان بردرند
مول عقل بوالفضول و گول زهد ابترند
زین خوارج بود فریاد و فقان مرتضی
****
از من بیچاره تا درماندگان جام جم
در جفا با مرتضی پروا نکردیم از ستم
چون علی، او در صمد افتاده و ما در صنم
زین میان، شیر خدا او بود ما شیر الم
بالله ار بودیم جز بار گران مرتضی
***
همسری با مرتضی دارند؟ مرد راه کو؟
در میان شاعران یک جان آگاه کو؟
در میان اهل حکمت یک شهادت خواه کو؟
آنکه چون حیدر بگرید نیمه شب در چاه کو؟
گر تویی سام نریمان! نک کمان مرتضی
***
ای دریغا مقتدای خویش را نشناختم
والی صاحب ولای خویش را نشناختم
آشنایان! آشنای خویش را نشناختم
فاش می گویم خدای خویشر را نشناختم
گرچه بودم زیر سقف آسمان مرتضی
****
مهدیا! سلام را مغلوب مکر و فن مخواه
بر در و دیوار یزدامن طرح اهریمن مخواه
جان مردان خدا را زیر بار تن مخواه
امت لولاک را محجوب مشتی زن مخواه
یا امانی ده مرا همچون امان مرتضی
در فراغ سید مرتضی آوینی
(سید مهدی شجاعی(از چهره های برجسته فرهنگی كشور و نویسنده متعهد))
قرة العین من آن میوه دل یادش باد
كه چه آسان بشد و كار مرا مشكل كرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی
كه امید كرمم همره این محمل كرد
در این حال و روز كه بندها ترنم ماندن دارند و زنجیرها سرود نشستن می‌خوانند، كندن چه كار سترگی است، پر كشیدن چه باشكوه است و پیوستن چه شیرین و دوست داشتنی. كاش با تو بودیم وقت قران انتخاب تو با انتخاب حق.
كاش با تو بودیم آن زمان كه دست از این جهان می‌شستی و رخت خویش از این ورطه بیرون می‌كشیدی.
كاش با تو بودیم آن زمان كه فرشتگان، تو را بر هودج نور می‌گذاشتند و بالهای خویش را سایبان زخمهای روشن تو می‌كردند.
كاش با تو بودیم آن شام آخر كه سالارمان، ماه بنی هاشم (علیه السلام ) به شمع وجود تو پروانه سوختن داد.
گریه ما، نه برای رفتن تو، كه برای جا ماندن خویش است. احساس می‌كنم كه در این قیل و مقال، چه قال گذاشته شده‌ایم، چه از پا افتاده‌ایم، ‌چه در راه مانده‌ایم، چه در خود فرو شكسته‌ایم.
احساس می‌كنم آن زمان كه تو دست بر زانو گذاشتی و یا علی گفتی، ما هنوز سر بر زانو نهاده بودیم.
گریه ما نه برای «رٍجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا الله» است، گریه ما، نه برای «فَمِنهُم مَن قَضَی نَحبَه» است، گریه ما، گریه جگرسوز «فَمِنهُم مَن ینتَظِر» است.
ای خدا! به حق آن امام منتظرت، نقطه شهادتی بر این جمله طویل انتظار ما بگذار كه طاقتمان سر آمده است، تابمان تمام شده است، توانمان به انتها رسیده است، كاسه صبرمان سرریز شده است و خیمه انتظارمان سوخته است.

مرتضی! ای همسفر شبهای تابناك مدینه!

مگر نه ما یك ماه تمام،‌ پا به پای هم طواف كردیم؟ مگر نه ما یك ماه تمام در كوچه پس كوچه‌های مكه و مدینه، چشم در چشم در غربت ولایت گریستیم؟
مگر نه ما یك ماه تمام، نفس در نفس به مناجات نشستیم و شهادت هم را از خدای هم خواستیم؟ این چه گرانجانی بود كه نصیب من شد و آن چه سبكبالی كه نصیب تو.
چرا به خدا نگفتی كه خارهای گل را نتراشد؟ چرا به خدا نگفتی كه میوه‌های نارس و آفت زده را هم دور نریزد؟ چرا به خدا نگفتی كه برای چیدن گل، بر روی علفهای هرز پا نگذارد؟ چرا به خدا نگفتی كه پشت در هم كسی ایستاده است؟

چرا به خدا نگفتی…

اما اكنون از این شكوه‌ها چه سود؟ تو اینك بر شاخسار بلند عرش نشسته‌ای و دست نگاه ما حتی به شولای شفاعتت نمی‌رسد.
مرتضی، دست فروتر بیار و این دست خسته را بگیر. شاخه‌ها را خم كن تا در این بال شكسته نیز اشتیاق پرواز و امید وصال، ‌زنده شود.
درد ما، درد فاصله‌ها نیست. مرتضی! قبول كن كه تو در اینجا و در كنار ما هم اینجایی نبودی. دمای جان تو با آب و هوای این جهان سازگاری نداشت.
كدام ظرف در این جهان می‌توانست این همه اخلاص را پیمانه كند،
كدام ترازو می‌توانست به توزین این همه انتظار بنشیند؟
كدام شاهین می‌توانست این همه شور و عشق را نشان دهد؟
كلامت از آن روی بر دل می‌نشست و روایتت از از آن جهت رنگ حقیقت داشت كه از سر وهم و گمان سخن نمی‌گفتی. دیده‌های خویش را به تصویر می‌نشستی.
از نردبان معرفت، بالا رفته بودی و برای ما كوتاه‌قدان این سوی دیوار، این سوی حجابهای هزار تو، وادی نور را جزء به جزء روایت می‌كردی و همین شد كه نماندی. و همین شد كه برنگشتی و پایین نیامدی.
چرا برگردی؟
كدام عاقلی از وحدت به كثرت می‌گریزد؟
كدام بیننده تماشاجویی از نور به ظلمت پناه می‌برد؟
كدام جمال‌پرستی چشم از زیبایی محض می‌شوید؟ كدام پرنده زنده‌ای قفس را به آسمان ترجیح می‌دهد؟

پي نوشت :

1.آغازی بر یك پایان، ص 7.
2.همان، ص 71.
3.همان، ص 46.
4.همان، ص 54.
5.همان، ص 48.
6.سیری در آثار شهید آوینی، كتاب صبح، ص 48.

منبع : سایت شهید آوینی




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط