موضع تشيع در انتقال فلسفه يونانى (در نهضت ترجمه)
نويسنده: دكتر سيد محمد ثقفى
آيا انتقال و علوم و فرهنگ يونان به جهان اسلام، راه طبيعى مانند «مجاورت فرهنگى» داشته يا در اين نقل و انتقال، قصد و غرضى در كار بوده است؟
قطعا فلسفه يكى از انواع و صورتهاى تفكر است نه اين كه تفكر منحصر به فلسفه باشد.
البته در تاريخ انديشه، اين روش تفكر در يونان به وضع چشمگيرى وجود داشته و غالب بوده است و يونانيان، دانشمندان و فيلسوفان بزرگى در عرصه انديشه تربيت كرده و به جهانيان عرضه داشتهاند. و اين معلمان انديشه بودهاند كه تاثير عميقى در تفكر و تمدن اسلامى نيز از خود به يادگار گذاشتهاند، چنانكه قرن چهارم هجرى در تمدن اسلامى، تبلور انديشه يونانى با رنگآميزى آموزش اسلامى بوده و فارابى و ابنسينا و امثال اين بزرگان، تبلور چنين فرهنگى بودهاند.
يونانيان، هرگز اصرار نداشتند كه تفكر خود را به اقوام ديگر تعليم دهند و چهبسا كه تفكر عقلى را منحصرا در شان خودشان مىدانستند. اما به تعبير دليسى اوسيرى:
«ميان تمدن و بيمارى واگير، شباهتگونهاى وجود دارد هر دو نتيجه مجاورت و آميزش، از مردمى به مردم ديگر، انتقال مىيابد و هر جا كه يكى از اين دو ظاهر شود، نخستين سؤال به ذهن، مطرح مىشود و آن، اين است كه: راه سرايت كجا است؟« (1) .
اگر دومى است، چگونه مسلمانان با همه نحلهها و اختلاف فرقهها، سنى(معتزله) و شيعى (اماميه و اسماعيليه) آن را پذيرفتهاند؟ و اگر نقدى داشتهاند، و نقدى عالمانه بوده و نه از موضع عناد و جاهلانه؟
مثلا اگر ابوحامد غزالى ، فلسفه را نقد كرد، خود نيز فلسفهاى ايجاد نمود يعنى او، فلسفه را با فلسفه نقد كرده است.
او ابتدا كتاب «مقاصد الفلاسفة» را نوشت و سپس كتاب «تهافت الفلاسفة» را ولى در «تهافت الفلاسفة» فلسفه را با انديشه فلسفى نقد مىكند.
به هر حال اين سؤالى است كه ذهن متفكران مسلمان را به خود جلب كرده است.
دستهاى عامل اول را پذيرفته و برخى ديگر با چشم بدبينى به اين نقل و انتقال فرهنگى، نگريسته است.
از طرفداران نظريه اول، فيلسوفان مسلمان معتزله و اكثريت شيعه(اماميه و اسماعيليه) بودهاند. و اصولا ديدگاه شيعه به تعبير شهيد مطهرى ، از نخست «ذهنيت عقلانى» بوده است. او مىنويسد:
«طرح مباحث عميق الهى از طرف ائمه اطهار عليهم السلام و در راس آنها علىعليه السلام سبب شد كه عقل شيعى از قديمالايام به صورت عقل فلسفى و استدلالى درآيد. در ميان اهل تسنن، گروه معتزله به شيعه نزديكتر است و كم و بيش از عقل فلسفى و استدلالى بهرهمند، بودند.
ولى چنانكه مىدانيم ، مزاج اهل جماعت ، آن را نپذيرفت و تقريبا منقرض گشتند» (2) .
از ديدگاه اين گروه، نهضت ترجمه و انتقال علوم يونانى به جهت اغراض شوم سياسى واقع گرديده و غرض از اين حركت علمى، مسكوت گذاشتن علوم اهل بيتعليهم السلام و منزوى ساختن امامان بوده است.
طرفداران مكتب تفكيك نيز، اين ادعا را تجديد كرده و آن را تبليغ مىنمايند.
آقاى سيد محمد باقر نجفى يزدى يكى از علماى اين مكتب، در مقدمه كتاب مرحوم آيةالله ميرزا مهدى اصفهانى به نام «ابواب الهدى» مىگويد:
«گرفتاريهاى شيعه از جهت دسيسههاى بنىالعباس بوده كه چون ديدند بنىاميه براى نابود كردن اهل بيت دست به شمشير زدند و به كشتن و اسير كردن ايشان ، رسواى جهان شدند و مورد تنفر خاص و عام گرديدند ، بنىعباس بنا گذاردند بطور ديگرى اهل بيت پيغمبر را از بين ببرند، علوم پيچ در پيچ فلسفه يونان را در بين مسلمين رواج دادند تا آن كه به وسيله سرگرم كردن مسلمين به آن علوم غلط ، وجهه علمى اهل بيتعليهم السلام را از بين ببرند. و از طرف ديگر چون صوفيه در آن زمانها، تظاهر به زهد و بىاعتنائى به دنيا داشتند ، بنىعباس صوفيه را ترويج مىكردند كه از وجهه زهد و تقواى اهل بيتعليهم السلام در نظرها بكاهند» (3) . نظير چنين مطالبى را استاد محمدرضا حكيمى نيز در لابلاى كتاب «مكتب تفكيك» (4) آورده است. از منظر اين دانشمندان خواندن كلام و فلسفه گمراهى و ضلالت و خلافى بيش نيست.
سؤال اين است كه آيا اين مشرب فكرى ، در همان دوره «انتقال علوم يونانى» ، به وجود آمده و جهان اسلام و نحله تشيع در برابر اين نقل و انتقال فرهنگى ، موضع منفى داشتهاند؟ يا اين كه اين روش و مشرب انديشه در سدههاى پسين تمدن اسلامى و در دوره صفويه ، به ظهور رسيده است؟ آيا موضع دانشمندان شيعى و متكلمان مذهب كه معاصر ائمه اطهارعليهم السلام بودهاند ، در اخذ و اقتباس علوم يونانى ، يك موضع منفى و رد بوده استيا آنها نيز بمانند عقلىگرايان فرهنگ اسلامى(معتزله) از اين انتقال علوم، استفاده كرده بهره برده، و خود را در برابر هجوم فرهنگى الحاد و ثنويت مجهز ساختهاند؟
شواهد تاريخى زير اين مطلب را ثابت مىكند; اينك نمونهها:
1- نياز جامعه اسلامى از يك طرف، و گسترش شهر و مدنيت بلاد از طرف ديگر سبب شده است كه مسلمانان، علوم و فرهنگ ديگران را به جهت پر كردن خلا اجتماعى ، ترجمه نمايند.
گويند: خالد بن يزيد اولين فردى است كه به جهت علمدوستى خود ، دستور داد كتابهاى شيمى و نجوم را از مدرسه اسكندرانى مصر ، به دمشق، بياورند و آن را به عربى ترجمه كنند. جالب اين كه خالد ، اين رشته علمى(شيمى) را از يك راهب رومى به نام «دريانوس» ياد گرفته بود (5) . اين مساله نشان مىدهد كه ترجمه علوم، پيش از روى كار آمدن عباسيان آغاز شده است.
2- هشام بن الحكم ، متكلم و فيلسوف معروف شيعى ، در دوران امام صادقعليه السلام با فلسفه و تفكر يونانى، آشنا بوده است. به نقل مسعودى ، هشام جزء ملازمان حضور خالد برمكى بوده و در مجلس او كه مناظره علمى و كلامى، مطرح مىشد ، شركت مىكرد. هشام در آن مجلس كه فضلاى ديگرى از معتزله هم شركت داشتند، درباره مسائل كلامى و فلسفى از جمله درباره كمون و (كمون) ظهور و حدوث و قدم، حركت و سكون (قوه و فعل) وجود و عدم، تصادف و جريان حركت، كميت و كيفيت و مسائل ديگر بحث مىكرده است (6) .
3- نقش خاندان نوبختى
خاندان نوبختى، يكى از معروفترين خاندانهاى علمى و شيعى هستند كه در انتقال علوم يونانى، نقش مهمى ايفاء كردهاند. مهمترين شخصيتهاى بارز اين خاندان، عبارت بودند از:
1 - فضل بن اسحاق ابى سهل نوبخت.
2 - على بن اسماعيل نوبخت.
3 - ابو محمد حسن بن موسى نوبختى.(م 300 يا 310).
در اين ميان برادر سوم يعنى حسن بن موسى از بزرگترين مترجمان فرهنگى و علوم يونانى، به زبان عربى بوده است.
به نقل ابن النديم در الفهرست:
«ابو محمد محمد حسن بن موسى نوبختى، پسر خواهر ابوسهل نوبخت، متكلم و فيلسوف معروف است. در خانه او، جماعتى از مترجمان كتابهاى فلسفه بمانند ابوعثمان دمشقى، اسحاق بن حنين، ثابتبن قرة حرانى، و ديگران تجمع مىكردند و در مشكلات علمى و تصحيح اصطلاحات فلسفى و فنى، از او كمك مىگرفتند. معتزليان ادعا دارند كه خاندان نوبختى، از گروه آنها است.
شيعيان نيز، تشيع آنها را باور دارند. اما به نظر من(ابن النديم) خاندان نوبختى، شيعه مىباشند و از روز اول به ولايت علىعليه السلام و اولاد او، معروفند».
از جمله كتابهاى حسن بن موسى، تلخيص كتاب «الكون و الفساد» ارسطو است (7) . به تعبير دانشمند فاضل عباس اقبال:
«در ميان آل نوبخت، ابومحمد، با وجود متكلم بودن، كسى است كه از همه ايشان بيشتر به مذهب فلاسفه، توجه كرده و علاوه بر آميزش با مترجمان كتب حكمت قديم و مطالعه كتابهاى ارسطو، بعضى از آنها را مختصر نموده و در رد(نقد) بعضى از آراء فلاسفه و اهل منطق نيز كتبى نوشته است» (8) .
4- فارابى(339 - 259)
معلم دوم، اولين فيلسوف مسلمان شيعى است كه كاملا علوم يونانى به ويژه منطق را در جهان اسلام گسترش داده است. او، يكى از شيعيان خالص بوده و به آن تظاهر مىكرد، اصولا تقريب و نزديكى فارابى به سيفالدوله حمدانى شيعى و وصيت او بر تدفين به سبك شيعى، عاملى جز تشيع نداشته است.
امروزه اگر كسى كتاب «آراء اهل مدينه فاضله» فارابى را مطالعه كند، دقيقا توجه مىكند كه صفات و شرايط رئيس اول مدينه فاضله، در انديشه فارابى، كسى جز امام معصوم نمىباشد. و اين روشنترين نكتهاى است كه تاثير انديشه شيعى را در تفكر فارابى به وضوح ببينيم.
جالب اين كه حتى دانشمند معاصر عرب، «دكتر عمر فروخ» رئيس فرهنگستان علوم سوريه، مىگويد:
«فارابى شرائطى را براى رئيس مدينه فاضله ذكر مىكند. اين شرايط دقيقا، با نظريه تشيع در مورد امام معصوم انطباق دارد. اين سخن، ما را وامىدارد كه بگوئيم: فارابى در تحرير كتاب «آراء اهل مدينه فاضله» نه تنها از اسلام تاثير پذيرفته، بلكه تنها انديشه شيعى ، در آراء او ظهور مىنمايد» (9) .
5 - آل فزار
ابواسحاق، ابراهيم فزارى و پسرش محمد بن ابراهيم از منجمان و مترجمان كتابهاى هندى به زبان عربى است كه در دوره منصور زندگى مىكرده ، به تصريح سيد بن طاووس، او و پسرش ; از حكماء و منجمان شيعه بودهاند.
البته اين شواهد ، هرگز به اين معنى نيست كه فيلسوفان شيعى فلسفه يونانى را وحى منزل تلقى مىنمودند و يا تنها انديشههاى يونانيان را نظاره مىكردند. اين عالمان بمانند ناقدان بصير، از موضع قدرت علمى، علوم و انديشههاى يونانى را مىسنجيدند و آنها را ارزيابى مىكردند.
از گفتهها و مطالب آنها قسمتى كه با تعاليم اسلامى وفق و سازگارى داشت، مىگرفتند و احيانا قسمتهائى از گفتههاى آنها را نقد كرده و رد مىنمودند. چنانكه هشام بن حكم و حسن بن موسى نوبختى، هر دو انديشه ارسطو را نقد كردهاند و فارابى ، احكام نجومى را كاملا مردود مىشمارد.
بنابراين مىتوان گفت تشيع هم در دوران تحول علمى (نهضت ترجمه) آن را به عنوان تلاقى فرهنگ جهان اسلام و فرهنگهاى ديگر، تلقى كرده و از موضع «خذ ما صفا و دع ما كدر»: «آنچه كه صاف و درست است، اخذ كنيد و آنچه كه كدر و تيره است، رها نمائيد».
از بهترينهاى ملل بيگانه، استفاده و اقتباس كردهاند تا آنجا كه در دورههاى حكومتهاى شيعى بمانند آل بويه، حاكميت عقلانيت فلسفى توام با تعاليم تشيع، صبغه خاص فرهنگى دوران آل بويه را نشان مىدهد و دانشمندانى بمانند ابنمسكويه صاحب بن عباد از دانشمندان شيعه، از مؤلفان معروف اين دوره بودهاند.
6- مجاورت فرهنگى
به نظر نگارنده، انتقال فرهنگ و فكر و تمدن چيزى نيست كه روى اغراض سياسى، اتفاق افتاده باشد، به تعبير اوسيرى(چنانكه اشاره شد):
«اگر دو فرهنگ در مجاورت هم قرار گيرند، قطعا، روى همديگر تاثير مىگذارند چنانكه نفوذ فرهنگ اسلامى به جهان غرب در قرون وسطى چنين بوده است و تاثير فرهنگ اروپا نيز امروزه همين حكم را دارد».
فرهنگ اسلام به جهت ديد وسيعى كه داشته است، «اطلبوا العلم و لو بالصين» علوم بيگانگان را پذيرا شده است و از بهترينهاى ديگران همواره استفاده كرده است.
دكتر رضا داورى، اين نكته بسيار زيبا را چنين بيان مىكند:
«اسلام چون در قلمروهاى وسيع و در ميان اقوام مختلف، رواج يافت. حوزههاى بحث و نظر را تعطيل نكرد، بلكه به عنوان تفكر تازه، اجزاى علوم و معارف اقوام ديگر را در طى بسط خود به خدمت گرفت و به اين ترتيب فرهنگ و تمدن و علوم اسلامى، به وجود آمد. و در اين سير و جريان به فلسفه هم توجه و اقبال شد و چون تفكر جدى بود، فلسفه را هم به جد گرفتند. اما از آنجا كه نه مىتوانست صورت تمدن اسلامى باشد و نه مىشد، حكم ماده پيدا كند، در حوزه خواص باقى ماند و مخصوص آنان شد و ديانت كه عوام و خواص نمىشناخت ، عقل را صرفا در زمينه اطلاق اصول بر موارد به كار برد و حد آن را همين دانست» (10) .
/الف
قطعا فلسفه يكى از انواع و صورتهاى تفكر است نه اين كه تفكر منحصر به فلسفه باشد.
البته در تاريخ انديشه، اين روش تفكر در يونان به وضع چشمگيرى وجود داشته و غالب بوده است و يونانيان، دانشمندان و فيلسوفان بزرگى در عرصه انديشه تربيت كرده و به جهانيان عرضه داشتهاند. و اين معلمان انديشه بودهاند كه تاثير عميقى در تفكر و تمدن اسلامى نيز از خود به يادگار گذاشتهاند، چنانكه قرن چهارم هجرى در تمدن اسلامى، تبلور انديشه يونانى با رنگآميزى آموزش اسلامى بوده و فارابى و ابنسينا و امثال اين بزرگان، تبلور چنين فرهنگى بودهاند.
يونانيان، هرگز اصرار نداشتند كه تفكر خود را به اقوام ديگر تعليم دهند و چهبسا كه تفكر عقلى را منحصرا در شان خودشان مىدانستند. اما به تعبير دليسى اوسيرى:
«ميان تمدن و بيمارى واگير، شباهتگونهاى وجود دارد هر دو نتيجه مجاورت و آميزش، از مردمى به مردم ديگر، انتقال مىيابد و هر جا كه يكى از اين دو ظاهر شود، نخستين سؤال به ذهن، مطرح مىشود و آن، اين است كه: راه سرايت كجا است؟« (1) .
عامل انتقال علوم يونان به جوامع اسلامى چه بوده است؟
اگر دومى است، چگونه مسلمانان با همه نحلهها و اختلاف فرقهها، سنى(معتزله) و شيعى (اماميه و اسماعيليه) آن را پذيرفتهاند؟ و اگر نقدى داشتهاند، و نقدى عالمانه بوده و نه از موضع عناد و جاهلانه؟
مثلا اگر ابوحامد غزالى ، فلسفه را نقد كرد، خود نيز فلسفهاى ايجاد نمود يعنى او، فلسفه را با فلسفه نقد كرده است.
او ابتدا كتاب «مقاصد الفلاسفة» را نوشت و سپس كتاب «تهافت الفلاسفة» را ولى در «تهافت الفلاسفة» فلسفه را با انديشه فلسفى نقد مىكند.
به هر حال اين سؤالى است كه ذهن متفكران مسلمان را به خود جلب كرده است.
دستهاى عامل اول را پذيرفته و برخى ديگر با چشم بدبينى به اين نقل و انتقال فرهنگى، نگريسته است.
از طرفداران نظريه اول، فيلسوفان مسلمان معتزله و اكثريت شيعه(اماميه و اسماعيليه) بودهاند. و اصولا ديدگاه شيعه به تعبير شهيد مطهرى ، از نخست «ذهنيت عقلانى» بوده است. او مىنويسد:
«طرح مباحث عميق الهى از طرف ائمه اطهار عليهم السلام و در راس آنها علىعليه السلام سبب شد كه عقل شيعى از قديمالايام به صورت عقل فلسفى و استدلالى درآيد. در ميان اهل تسنن، گروه معتزله به شيعه نزديكتر است و كم و بيش از عقل فلسفى و استدلالى بهرهمند، بودند.
ولى چنانكه مىدانيم ، مزاج اهل جماعت ، آن را نپذيرفت و تقريبا منقرض گشتند» (2) .
نظريه طرفداران مكتب تفكيك
از ديدگاه اين گروه، نهضت ترجمه و انتقال علوم يونانى به جهت اغراض شوم سياسى واقع گرديده و غرض از اين حركت علمى، مسكوت گذاشتن علوم اهل بيتعليهم السلام و منزوى ساختن امامان بوده است.
طرفداران مكتب تفكيك نيز، اين ادعا را تجديد كرده و آن را تبليغ مىنمايند.
آقاى سيد محمد باقر نجفى يزدى يكى از علماى اين مكتب، در مقدمه كتاب مرحوم آيةالله ميرزا مهدى اصفهانى به نام «ابواب الهدى» مىگويد:
«گرفتاريهاى شيعه از جهت دسيسههاى بنىالعباس بوده كه چون ديدند بنىاميه براى نابود كردن اهل بيت دست به شمشير زدند و به كشتن و اسير كردن ايشان ، رسواى جهان شدند و مورد تنفر خاص و عام گرديدند ، بنىعباس بنا گذاردند بطور ديگرى اهل بيت پيغمبر را از بين ببرند، علوم پيچ در پيچ فلسفه يونان را در بين مسلمين رواج دادند تا آن كه به وسيله سرگرم كردن مسلمين به آن علوم غلط ، وجهه علمى اهل بيتعليهم السلام را از بين ببرند. و از طرف ديگر چون صوفيه در آن زمانها، تظاهر به زهد و بىاعتنائى به دنيا داشتند ، بنىعباس صوفيه را ترويج مىكردند كه از وجهه زهد و تقواى اهل بيتعليهم السلام در نظرها بكاهند» (3) . نظير چنين مطالبى را استاد محمدرضا حكيمى نيز در لابلاى كتاب «مكتب تفكيك» (4) آورده است. از منظر اين دانشمندان خواندن كلام و فلسفه گمراهى و ضلالت و خلافى بيش نيست.
سؤال اين است كه آيا اين مشرب فكرى ، در همان دوره «انتقال علوم يونانى» ، به وجود آمده و جهان اسلام و نحله تشيع در برابر اين نقل و انتقال فرهنگى ، موضع منفى داشتهاند؟ يا اين كه اين روش و مشرب انديشه در سدههاى پسين تمدن اسلامى و در دوره صفويه ، به ظهور رسيده است؟ آيا موضع دانشمندان شيعى و متكلمان مذهب كه معاصر ائمه اطهارعليهم السلام بودهاند ، در اخذ و اقتباس علوم يونانى ، يك موضع منفى و رد بوده استيا آنها نيز بمانند عقلىگرايان فرهنگ اسلامى(معتزله) از اين انتقال علوم، استفاده كرده بهره برده، و خود را در برابر هجوم فرهنگى الحاد و ثنويت مجهز ساختهاند؟
نظريه دوم
شواهد تاريخى زير اين مطلب را ثابت مىكند; اينك نمونهها:
1- نياز جامعه اسلامى از يك طرف، و گسترش شهر و مدنيت بلاد از طرف ديگر سبب شده است كه مسلمانان، علوم و فرهنگ ديگران را به جهت پر كردن خلا اجتماعى ، ترجمه نمايند.
گويند: خالد بن يزيد اولين فردى است كه به جهت علمدوستى خود ، دستور داد كتابهاى شيمى و نجوم را از مدرسه اسكندرانى مصر ، به دمشق، بياورند و آن را به عربى ترجمه كنند. جالب اين كه خالد ، اين رشته علمى(شيمى) را از يك راهب رومى به نام «دريانوس» ياد گرفته بود (5) . اين مساله نشان مىدهد كه ترجمه علوم، پيش از روى كار آمدن عباسيان آغاز شده است.
2- هشام بن الحكم ، متكلم و فيلسوف معروف شيعى ، در دوران امام صادقعليه السلام با فلسفه و تفكر يونانى، آشنا بوده است. به نقل مسعودى ، هشام جزء ملازمان حضور خالد برمكى بوده و در مجلس او كه مناظره علمى و كلامى، مطرح مىشد ، شركت مىكرد. هشام در آن مجلس كه فضلاى ديگرى از معتزله هم شركت داشتند، درباره مسائل كلامى و فلسفى از جمله درباره كمون و (كمون) ظهور و حدوث و قدم، حركت و سكون (قوه و فعل) وجود و عدم، تصادف و جريان حركت، كميت و كيفيت و مسائل ديگر بحث مىكرده است (6) .
3- نقش خاندان نوبختى
خاندان نوبختى، يكى از معروفترين خاندانهاى علمى و شيعى هستند كه در انتقال علوم يونانى، نقش مهمى ايفاء كردهاند. مهمترين شخصيتهاى بارز اين خاندان، عبارت بودند از:
1 - فضل بن اسحاق ابى سهل نوبخت.
2 - على بن اسماعيل نوبخت.
3 - ابو محمد حسن بن موسى نوبختى.(م 300 يا 310).
در اين ميان برادر سوم يعنى حسن بن موسى از بزرگترين مترجمان فرهنگى و علوم يونانى، به زبان عربى بوده است.
به نقل ابن النديم در الفهرست:
«ابو محمد محمد حسن بن موسى نوبختى، پسر خواهر ابوسهل نوبخت، متكلم و فيلسوف معروف است. در خانه او، جماعتى از مترجمان كتابهاى فلسفه بمانند ابوعثمان دمشقى، اسحاق بن حنين، ثابتبن قرة حرانى، و ديگران تجمع مىكردند و در مشكلات علمى و تصحيح اصطلاحات فلسفى و فنى، از او كمك مىگرفتند. معتزليان ادعا دارند كه خاندان نوبختى، از گروه آنها است.
شيعيان نيز، تشيع آنها را باور دارند. اما به نظر من(ابن النديم) خاندان نوبختى، شيعه مىباشند و از روز اول به ولايت علىعليه السلام و اولاد او، معروفند».
از جمله كتابهاى حسن بن موسى، تلخيص كتاب «الكون و الفساد» ارسطو است (7) . به تعبير دانشمند فاضل عباس اقبال:
«در ميان آل نوبخت، ابومحمد، با وجود متكلم بودن، كسى است كه از همه ايشان بيشتر به مذهب فلاسفه، توجه كرده و علاوه بر آميزش با مترجمان كتب حكمت قديم و مطالعه كتابهاى ارسطو، بعضى از آنها را مختصر نموده و در رد(نقد) بعضى از آراء فلاسفه و اهل منطق نيز كتبى نوشته است» (8) .
4- فارابى(339 - 259)
معلم دوم، اولين فيلسوف مسلمان شيعى است كه كاملا علوم يونانى به ويژه منطق را در جهان اسلام گسترش داده است. او، يكى از شيعيان خالص بوده و به آن تظاهر مىكرد، اصولا تقريب و نزديكى فارابى به سيفالدوله حمدانى شيعى و وصيت او بر تدفين به سبك شيعى، عاملى جز تشيع نداشته است.
امروزه اگر كسى كتاب «آراء اهل مدينه فاضله» فارابى را مطالعه كند، دقيقا توجه مىكند كه صفات و شرايط رئيس اول مدينه فاضله، در انديشه فارابى، كسى جز امام معصوم نمىباشد. و اين روشنترين نكتهاى است كه تاثير انديشه شيعى را در تفكر فارابى به وضوح ببينيم.
جالب اين كه حتى دانشمند معاصر عرب، «دكتر عمر فروخ» رئيس فرهنگستان علوم سوريه، مىگويد:
«فارابى شرائطى را براى رئيس مدينه فاضله ذكر مىكند. اين شرايط دقيقا، با نظريه تشيع در مورد امام معصوم انطباق دارد. اين سخن، ما را وامىدارد كه بگوئيم: فارابى در تحرير كتاب «آراء اهل مدينه فاضله» نه تنها از اسلام تاثير پذيرفته، بلكه تنها انديشه شيعى ، در آراء او ظهور مىنمايد» (9) .
5 - آل فزار
ابواسحاق، ابراهيم فزارى و پسرش محمد بن ابراهيم از منجمان و مترجمان كتابهاى هندى به زبان عربى است كه در دوره منصور زندگى مىكرده ، به تصريح سيد بن طاووس، او و پسرش ; از حكماء و منجمان شيعه بودهاند.
البته اين شواهد ، هرگز به اين معنى نيست كه فيلسوفان شيعى فلسفه يونانى را وحى منزل تلقى مىنمودند و يا تنها انديشههاى يونانيان را نظاره مىكردند. اين عالمان بمانند ناقدان بصير، از موضع قدرت علمى، علوم و انديشههاى يونانى را مىسنجيدند و آنها را ارزيابى مىكردند.
از گفتهها و مطالب آنها قسمتى كه با تعاليم اسلامى وفق و سازگارى داشت، مىگرفتند و احيانا قسمتهائى از گفتههاى آنها را نقد كرده و رد مىنمودند. چنانكه هشام بن حكم و حسن بن موسى نوبختى، هر دو انديشه ارسطو را نقد كردهاند و فارابى ، احكام نجومى را كاملا مردود مىشمارد.
بنابراين مىتوان گفت تشيع هم در دوران تحول علمى (نهضت ترجمه) آن را به عنوان تلاقى فرهنگ جهان اسلام و فرهنگهاى ديگر، تلقى كرده و از موضع «خذ ما صفا و دع ما كدر»: «آنچه كه صاف و درست است، اخذ كنيد و آنچه كه كدر و تيره است، رها نمائيد».
از بهترينهاى ملل بيگانه، استفاده و اقتباس كردهاند تا آنجا كه در دورههاى حكومتهاى شيعى بمانند آل بويه، حاكميت عقلانيت فلسفى توام با تعاليم تشيع، صبغه خاص فرهنگى دوران آل بويه را نشان مىدهد و دانشمندانى بمانند ابنمسكويه صاحب بن عباد از دانشمندان شيعه، از مؤلفان معروف اين دوره بودهاند.
6- مجاورت فرهنگى
به نظر نگارنده، انتقال فرهنگ و فكر و تمدن چيزى نيست كه روى اغراض سياسى، اتفاق افتاده باشد، به تعبير اوسيرى(چنانكه اشاره شد):
«اگر دو فرهنگ در مجاورت هم قرار گيرند، قطعا، روى همديگر تاثير مىگذارند چنانكه نفوذ فرهنگ اسلامى به جهان غرب در قرون وسطى چنين بوده است و تاثير فرهنگ اروپا نيز امروزه همين حكم را دارد».
فرهنگ اسلام به جهت ديد وسيعى كه داشته است، «اطلبوا العلم و لو بالصين» علوم بيگانگان را پذيرا شده است و از بهترينهاى ديگران همواره استفاده كرده است.
دكتر رضا داورى، اين نكته بسيار زيبا را چنين بيان مىكند:
«اسلام چون در قلمروهاى وسيع و در ميان اقوام مختلف، رواج يافت. حوزههاى بحث و نظر را تعطيل نكرد، بلكه به عنوان تفكر تازه، اجزاى علوم و معارف اقوام ديگر را در طى بسط خود به خدمت گرفت و به اين ترتيب فرهنگ و تمدن و علوم اسلامى، به وجود آمد. و در اين سير و جريان به فلسفه هم توجه و اقبال شد و چون تفكر جدى بود، فلسفه را هم به جد گرفتند. اما از آنجا كه نه مىتوانست صورت تمدن اسلامى باشد و نه مىشد، حكم ماده پيدا كند، در حوزه خواص باقى ماند و مخصوص آنان شد و ديانت كه عوام و خواص نمىشناخت ، عقل را صرفا در زمينه اطلاق اصول بر موارد به كار برد و حد آن را همين دانست» (10) .
پىنوشتها:
1) دليسى اوسيرى: «انتقال علوم يونانى به عالم اسلام» ص 1 مقدمه، ترجمه احمد آرام، انتشارات جاويدان، تهران 1350.
2) مطهرى، مرتضى: «اصول فلسفه و روش رئاليسم» ج5، ص 16 - 15.
3) آيةالله ميرزا مهدى اصفهانى: مقدمه «ابواب الهدى» ص2، انتشارات مشهد، 1361.
4) نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
5) ابن النديم، الفهرست: ص 303.
6) على بن الحسين، مسعودى، مروجالذهب: ج3، ص 371 دارالاندولس بيروت.
7) ابن النديم: ص 6 - 235.
8) اقبال، عباس، خاندان نوبختى: ص 128 - طهورى، تهران 1357.
9) عبدالله نعمه: فلاسفةالشيعة ص 505 - مكتبةالحياة، بيروت، بىتاريخ.
10) داورى، رضا، فارابى، مؤسس فلسفه اسلامى: ص 100، طرح نو، چاپ اول، 1374.
/الف