شعر و شاعران از نگاه افلاطون
نويسنده: ايوب محرمى
افلاطون بدون ترديد يكى از بزرگترين فيلسوفان جهان است و نوشتههاى او تقريبا شامل تمامى مسايل . بنيادينى است كه بشر حتى هنوز هم با آنها درگير است . يكى از مهمترين جنبههاى شخصيت افلاطون، اين است كه او علاوه بر دقت و چيرهدستى در حل مسايل غامض فكرى، قلمى روان و نثرى پاكيزه، فرهيخته و درخور ستايش دارد . بسيارى از منتقدان ادبى معتقدند كه آثار افلاطون گذشته از فلسفه، به لحاظ ادبى هم يك شاهكار است .
جداى از اين كه نظر او را بپذيريم يا نه بايد اعتراف كنيم كه افلاطون شعر را خوب مىشناخت و درباره آن بسيار انديشيده بود.مقاله حاضر همين جنبه از شخصيت افلاطون را مدنظر قرار مىدهد و اطلاعات مختصر و مفيدى درباره آن در اختيار خوانندگان مىگذارد .
يونانيان، سخنرانان بزرگى بودند و مىتوان گفت كه بيشتر از هر موضوعى در باب شعر سخن گفتهاند . بنابراين براى ارايه نظرى كلى درباره ادبيات، ناگزيريم از افلاطون شروع كنيم . بررسى و مطالعه نظاممند ادبيات در اروپا با نوشتههاى وى شروع شد و كاش از جاى ديگرى آغاز مىشد، چرا كه اين جرقه ادبى قهرمانان و حاميان پر و پا قرص ادبيات را دچار سراسيمگى و اضطراب كرد . افلاطون، شاعرترين فيلسوف، از دشمنان شعر بود و قصد داشت كه شاعران (به استثناى عدهاى قليل) را از جمهورى مطلوب خويش بيرون براند . اين حقيقت تكاندهندهاى است كه بسيارى زير بار آن نرفتهاند و بر اين باور بودهاند كه افلاطون با خصومت فوقالعاده خود در كتاب جمهوريت (Republic) از ادبيات تخيلى و نقد ادبى جانبدارى كرده است. عدهاى نيز شهامتبه خرج داده و چنين موضوعى را انكار كردهاند . كاش اين افلاطون شيرين سخن، اين قدر به شعر بدبين نبود .
ما اثر مستقلى از افلاطون در دست نداريم كه منحصرا به ادبيات بپردازد، بلكه او در طول عمر خود، مكررا در ميان انديشهها و دغدغههاى اوليهاش پيرامون تعليم و تربيت، اخلاقيات، الهيات و متافيزيك، مسايلى را مطرح ساخته است .
بنابراين به سادگى نمىتوان نظريهاى مستقل و قابل فهم از نگارشهاى افلاطون در باب شعر يا ادبيات، بيان كرد . در زمان حيات افلاطون، ديدگاههاى وى، گستردگى و دگرگونىهايى در پى داشته ولى ممكن استبا خصوصيت مسلم و انكارناپذير ادبيات به نسبت موقعيتى كه مورد بحث قرار گرفتهاند، برخوردهاى نامناسب صورت گرفته باشد . با اين وجود از اين كه شاعران واقعيت را نشان نمىدهند و خوانندگان را به رفتارهاى ناروا رهنمون مىشوند، دغدغه فكر افلاطون بوده است .
افلاطون نظر خود را به طور آشكار و بىپرده در كتاب جمهوريت اعلان كرده است . در اين اثر سترگ، افلاطون قبل از هر چيزى درباره تعليم و تربيتسخن مىگويد كه براى نگهبانان جامعه آرمانى او ضرورى است . از نظر افلاطون اخلاق و سياست دوروى يك سكهاند . او تلاش كرده است تا با تثبيت تعليماتى براى حكمرانان و نگهبانان آينده جامعه آرمانى خود، روشن سازد كه شاعران شايسته مربيگرى افراد جامعه نيستند . افلاطون دريافته بود كه شعر براى جوانان جذاب است و اثرگذار . در اينجاست كه او احساس خطر مىكند . تمام ديدگاههاى افلاطون به اينجا ختم مىشود كه «شعر خطرناك است .»
حال ترديد ما در اين است كه ميل پرشور افلاطون به تقوا و ورع، تاوان ترك لذت ادبيات است، زيرا به شعر، عشق مىورزيدند وگرنه اينقدر واهمه نداشت .
شاعران، زنده يا مرده، دشمنان افلاطون بودند . همگان باور داشتند كه شعرا، آموزگاران جامعه هستند و شعر به آنها الهام مىشود و همين امر كافى بود كه افلاطون، شاعران را از جامعه طرد كند . زيرا مگر نه اين است كه حقيقت جز از طريق عقل و منطق حاصل نمىشود؟ او در رساله ايون (1) (Ion) نظريه جامع خود در باب شعر را اينگونه توصيف مىكند:
«شاعر موجودى فروغبخش، چند سويه و مقدس است، هيچ ابتكار و اختراعى در او نيست، مگر به حكم الهام و خارج گشتن از حالت معمولى . مادامى كه شاعر پشتبه احساسات ظاهرى نكرده، قادر به بيان الهامات خود نيست . خيلى از كلمات شاعر، نجيب و متعالى است همچون كلمات ما، در باب هومر . اما شاعر بر مبناى موازين هنرى، شعر نمىسرايد . تنها زمانى شاعر مىتواند شعر عالى بگويد كه تحت تسخير و الهام ميوز (2) (muse) قرار گرفته باشد; آنگاه نيز شاعرى سرود مستانه سر مىدهد، ديگرى سرود پرستش و ديگرى قطعات موسيقى دلنشين و آن ديگرى اشعار حماسى يا ايمبيك (3) (imbic) مىسرايد . پس شاعرى كه در سرودن نوع خاصى از شعر مهارت دارد، در سرايش گونه ديگر ناتوان است زيرا شعر او، نه از رهگذر قوانين هنرى، بلكه به واسطه الهام است .
افلاطون، مفهوم ظاهرا متعالى شعر را عليه خود شاعران به كار مىگيرد . ارابهرانان در مقايسه با هومر درباره ارابهرانى بيشتر مىدانند . هر صنعتگرى نسبتبه رشته كارىاش بيش از شاعر به آن واقف است . پس شاعر به عنوان مربى در مقايسه با صنعتگر، در مرتبه نازلى قرار دارد . زيرا شاعر نه به حكم علم و آگاهى، بلكه به حكم الهام يا جنون كه هر دو به نظر افلاطون مترادفند - سخن مىگويد و بنابراين مورد اعتماد نيست .
در واقع جايگاه شاعر آنگاه كه در زير ذرهبين متافيزيكى افلاطون قرار مىگيرد بالاتر از اين نيست . هراس افلاطون از ادبيات نيرنگ مابانه، آنگاه كه در كتاب جمهوريت از منظر متافيزيكى به مساله نگاه مىكند، بيشتر مشهود است .
درحاليكه تاثير شاعر بر روى جوانان بحث محورى افلاطون است . اينبار هتحمله را با طرح مساله تقليد (mimesis) تغيير مىدهد .
افلاطون معتقد است كه تقليد به خاطر عمق سرشت واقعيت و محدوديت فهم ما از آن كار عبث و گمراهكنندهاى است، چون طبق نظريه مُثُل افلاطونى (Theogofideas) كائنات اين جهانى تصوير ناقصى از عالم علوى است كه در بيرون از عالم زمان و مكان قرار دارد .
آفرينشهاى شعرى و هنرى به اعتقاد افلاطون، صرفا تقليدى از يك تقليد ديگر است و در واقع دو مرحله از واقعيت تا حقيقت دور است كه هيچ ارزشى ندارد . مثالى كه افلاطون در اين مورد ذكر مىكند رختخواب است: خدا ايده و انديشه رختخواب را آفريده است و نجار با درك ناقصى كه از اين ايده دارد به ساختيك رختخواب واقعى در جهان خارج - تختخواب - مبادرت مىكند و آنگاه شاعر يا هنرمندى كه از مهارتهاى ظاهرى به كاررفته در لابهلاى رختخواب چيزى سراغ ندارد، يا از ايدههايى كه در پشت اين وسيله خوابيده است چيزى نمىداند . شعرى مىسرايد، يا اثرى هنرى مىآفريند . افلاطون مىگويد كه شاعر يا هنرمند، چيزى زبانى يا تجسمى درباره رختخواب به ما مىگويد و احساسات ما را با نازلترين اشكال شعرى يا هنرى اشباع مىسازد .
چنين كارى به نظر افلاطون حتى از واقعيت عملى و كاربرى رختخواب ساخته نجار نامناسبتر بوده و فوقالعاده از حقيقتخردمندانه ايده رختخواب به دور است .
از ديدگاه افلاطون، والاترين حقيقت، حقيقت مبتنى بر پارسايى، دقت و خردمندى است و شاعر نه تنها از چنين حقيقتى حرف نمىزند، بلكه ما را از اين مسير منحرف مىسازد . درواقع افلاطون به برداشتى ثابت و تغييرناپذير از حقيقت - كه شامل شعر نيز مىشود - شك مىورزد . افلاطون به پيروى از استاد خويش، سقراط، به شكل انعطافپذير و بىپايان گفتوگو معتقد است كه بهترين شيوه دستيابى به حقيقت است و همه ما واقعا قادر به چنين كارى هستيم .
افلاطون در خصوص اخلاق و كردار بر اين باور است كه افراد مىتوانند به هركس جز شاعران مراجعه كنند . زيرا شاعران در مورد خداوند دروغ مىگويند و انسانها را موجوداتى پست و شرير توصيف مىكنند . در اشعار هومر، خداوند طورى بازنمايى شده كه گويى اعمال ضداخلاقى مرتكب شده است، از اين رو زئوس (4) (Zeus) خوشبختى و سعادت را به عده قليلى و بدبختى و شقاوت را به گروه كثيرى نازل مىكند . آتنه (5) (Athene) و زئوس، پيمانشكنان كفرگو و خدايان ديگر، عاملان شر و اندوه در ميان توده عوام توصيف مىشوند .
هومر، نه تنها به خدايان نسبت دروغ مىدهد، بلكه اشعارش افراد جامعه را به گمراهى و شرارت مىكشاند . قانون بايد شعرا را از بيان اين كه خدا اسباب شر ستباز دارد، يا اگر خدا را عامل شر مىدانند بايد براى اين كار دلايل عقلانى عرضه كنند . او بايد بگويد خداوند آنچه مىكند عادلانه و به حق است و اشرار، خود مستحق عقابند . شاعر حق ندارد بگويد مجازات شوندگان مفلوكاند و خداوند عامل بدبختى آنهاست . در جمهورى نظام يافته افلاطون، چنين ادبياتى مخرب، ويرانگر و كفرآميز است .
اما مصداقهايى كه شاعران به جامعه عرضه مىكنند كدامند؟ زنان، مردان شرير و چهرههاى فرومايهاى مثل «آهنگران، پيشهوران، پاروزنان، يا ... و امثالهم، در حقيقت آنچه ك به طبع توده عوام خوشايند است . البته نبايد فراموش كرد كه شعر، احساسات را تحريك مىكند و چنين چيزى بايد ازريشه خشكانده شود . پس اگر قرار ستخوشبختى و سعادت انسانها افزون گردد، بايد بر احساسات مسلط بود . وقتى شاعرى كه همه چيز را تقليد مىكند . وارد شهرى مىشود ممكن است اختيار از كف داده و او را چون موجودى مقدس و خارقالعاده ستايش كنيم . ولى بايد او را از اين امر آگاه سازيم كه امثال او در شهر ما، حق زيستن ندارند و چون قانون اين اجازه را نمىدهد . سرانجام وقتى كه شاعر را به خوبى رسوا و خوار ساختيم . او را روانه شهر ديگرى مىكنيم . خلاصه كلام اين كه، شاعر در جمهورى افلاطون رانده شدهاى بيش نيست .
حال آيا نبايد هيچ شعرى سروده شود؟ پاسخ افلاطون به چنين پرسشى اين است كه چرا؟ اما به شعرى كه با نظارت حاكمان سروده شده باشد .
تنها شاعرانى از چنين حقى برخوردارند كه به لحاظ سياسى مورد وثوق و اعتمادند حتى آنها نيز محدود به سرودن اشعار «رسمى» هستند .
رويكرد افلاطون به شعر سودجويانه و انتفاعى است . وى در بسيارى از موارد، نشان داده است كه هر وقت قدرت و لطافتشعر آسمانى و الهى مانند اشعار هومر و هسيود را درك كرده يا از آن لذت برده، به وادى گمراهى افتاده است . با توجه به باحثسياسى افلاطون مىتوان فهميد كه او اساسا مجذوب و دلداده محتواى ادبيات و تاثير آن بر خوانندگان بويژه جوانان و افراد احساساتى است . او شيفته آرايش هنرى ادبياتى است كه صرفا شعر مكلف پديد مىآورد . در اين صورت، شعر الهامى، شعرى مبتذل و بىبندوبار خواهد بود . افلاطون ابدا اعتنايى به ساختار شعر نداشت، مگر نمايشنامه . شايد اين مورد يكى از آسيبپذيرترين رويكرد افلاطون به شعر و ادبيات است .
روشن است كه رويكرد افلاطون به ادبيات مثل همه موضوعات ديگر كاملا خودكامه و مستبدانه است . افلاطون در زير علاقهمندىهاى ظاهرا مهربانانهاش، آزادى و آفرينندگى هنر را فداى اوليگارشى كاملا مهار شده ساخت . پوشيده نيست كه افلاطون با سانسور ناعادلانه ادبيات، حكومتهاى خودكامه مدرن را ترسيم نكرد، بلكه بين شيوه تفكر خود و آنها در باب مساله شعر و ادبيات، موازنه ايجاد كرد كه به همين سادگى قابل گذشت نيست .
/خ
جداى از اين كه نظر او را بپذيريم يا نه بايد اعتراف كنيم كه افلاطون شعر را خوب مىشناخت و درباره آن بسيار انديشيده بود.مقاله حاضر همين جنبه از شخصيت افلاطون را مدنظر قرار مىدهد و اطلاعات مختصر و مفيدى درباره آن در اختيار خوانندگان مىگذارد .
يونانيان، سخنرانان بزرگى بودند و مىتوان گفت كه بيشتر از هر موضوعى در باب شعر سخن گفتهاند . بنابراين براى ارايه نظرى كلى درباره ادبيات، ناگزيريم از افلاطون شروع كنيم . بررسى و مطالعه نظاممند ادبيات در اروپا با نوشتههاى وى شروع شد و كاش از جاى ديگرى آغاز مىشد، چرا كه اين جرقه ادبى قهرمانان و حاميان پر و پا قرص ادبيات را دچار سراسيمگى و اضطراب كرد . افلاطون، شاعرترين فيلسوف، از دشمنان شعر بود و قصد داشت كه شاعران (به استثناى عدهاى قليل) را از جمهورى مطلوب خويش بيرون براند . اين حقيقت تكاندهندهاى است كه بسيارى زير بار آن نرفتهاند و بر اين باور بودهاند كه افلاطون با خصومت فوقالعاده خود در كتاب جمهوريت (Republic) از ادبيات تخيلى و نقد ادبى جانبدارى كرده است. عدهاى نيز شهامتبه خرج داده و چنين موضوعى را انكار كردهاند . كاش اين افلاطون شيرين سخن، اين قدر به شعر بدبين نبود .
ما اثر مستقلى از افلاطون در دست نداريم كه منحصرا به ادبيات بپردازد، بلكه او در طول عمر خود، مكررا در ميان انديشهها و دغدغههاى اوليهاش پيرامون تعليم و تربيت، اخلاقيات، الهيات و متافيزيك، مسايلى را مطرح ساخته است .
بنابراين به سادگى نمىتوان نظريهاى مستقل و قابل فهم از نگارشهاى افلاطون در باب شعر يا ادبيات، بيان كرد . در زمان حيات افلاطون، ديدگاههاى وى، گستردگى و دگرگونىهايى در پى داشته ولى ممكن استبا خصوصيت مسلم و انكارناپذير ادبيات به نسبت موقعيتى كه مورد بحث قرار گرفتهاند، برخوردهاى نامناسب صورت گرفته باشد . با اين وجود از اين كه شاعران واقعيت را نشان نمىدهند و خوانندگان را به رفتارهاى ناروا رهنمون مىشوند، دغدغه فكر افلاطون بوده است .
افلاطون نظر خود را به طور آشكار و بىپرده در كتاب جمهوريت اعلان كرده است . در اين اثر سترگ، افلاطون قبل از هر چيزى درباره تعليم و تربيتسخن مىگويد كه براى نگهبانان جامعه آرمانى او ضرورى است . از نظر افلاطون اخلاق و سياست دوروى يك سكهاند . او تلاش كرده است تا با تثبيت تعليماتى براى حكمرانان و نگهبانان آينده جامعه آرمانى خود، روشن سازد كه شاعران شايسته مربيگرى افراد جامعه نيستند . افلاطون دريافته بود كه شعر براى جوانان جذاب است و اثرگذار . در اينجاست كه او احساس خطر مىكند . تمام ديدگاههاى افلاطون به اينجا ختم مىشود كه «شعر خطرناك است .»
حال ترديد ما در اين است كه ميل پرشور افلاطون به تقوا و ورع، تاوان ترك لذت ادبيات است، زيرا به شعر، عشق مىورزيدند وگرنه اينقدر واهمه نداشت .
شاعران، زنده يا مرده، دشمنان افلاطون بودند . همگان باور داشتند كه شعرا، آموزگاران جامعه هستند و شعر به آنها الهام مىشود و همين امر كافى بود كه افلاطون، شاعران را از جامعه طرد كند . زيرا مگر نه اين است كه حقيقت جز از طريق عقل و منطق حاصل نمىشود؟ او در رساله ايون (1) (Ion) نظريه جامع خود در باب شعر را اينگونه توصيف مىكند:
«شاعر موجودى فروغبخش، چند سويه و مقدس است، هيچ ابتكار و اختراعى در او نيست، مگر به حكم الهام و خارج گشتن از حالت معمولى . مادامى كه شاعر پشتبه احساسات ظاهرى نكرده، قادر به بيان الهامات خود نيست . خيلى از كلمات شاعر، نجيب و متعالى است همچون كلمات ما، در باب هومر . اما شاعر بر مبناى موازين هنرى، شعر نمىسرايد . تنها زمانى شاعر مىتواند شعر عالى بگويد كه تحت تسخير و الهام ميوز (2) (muse) قرار گرفته باشد; آنگاه نيز شاعرى سرود مستانه سر مىدهد، ديگرى سرود پرستش و ديگرى قطعات موسيقى دلنشين و آن ديگرى اشعار حماسى يا ايمبيك (3) (imbic) مىسرايد . پس شاعرى كه در سرودن نوع خاصى از شعر مهارت دارد، در سرايش گونه ديگر ناتوان است زيرا شعر او، نه از رهگذر قوانين هنرى، بلكه به واسطه الهام است .
افلاطون، مفهوم ظاهرا متعالى شعر را عليه خود شاعران به كار مىگيرد . ارابهرانان در مقايسه با هومر درباره ارابهرانى بيشتر مىدانند . هر صنعتگرى نسبتبه رشته كارىاش بيش از شاعر به آن واقف است . پس شاعر به عنوان مربى در مقايسه با صنعتگر، در مرتبه نازلى قرار دارد . زيرا شاعر نه به حكم علم و آگاهى، بلكه به حكم الهام يا جنون كه هر دو به نظر افلاطون مترادفند - سخن مىگويد و بنابراين مورد اعتماد نيست .
در واقع جايگاه شاعر آنگاه كه در زير ذرهبين متافيزيكى افلاطون قرار مىگيرد بالاتر از اين نيست . هراس افلاطون از ادبيات نيرنگ مابانه، آنگاه كه در كتاب جمهوريت از منظر متافيزيكى به مساله نگاه مىكند، بيشتر مشهود است .
درحاليكه تاثير شاعر بر روى جوانان بحث محورى افلاطون است . اينبار هتحمله را با طرح مساله تقليد (mimesis) تغيير مىدهد .
افلاطون معتقد است كه تقليد به خاطر عمق سرشت واقعيت و محدوديت فهم ما از آن كار عبث و گمراهكنندهاى است، چون طبق نظريه مُثُل افلاطونى (Theogofideas) كائنات اين جهانى تصوير ناقصى از عالم علوى است كه در بيرون از عالم زمان و مكان قرار دارد .
آفرينشهاى شعرى و هنرى به اعتقاد افلاطون، صرفا تقليدى از يك تقليد ديگر است و در واقع دو مرحله از واقعيت تا حقيقت دور است كه هيچ ارزشى ندارد . مثالى كه افلاطون در اين مورد ذكر مىكند رختخواب است: خدا ايده و انديشه رختخواب را آفريده است و نجار با درك ناقصى كه از اين ايده دارد به ساختيك رختخواب واقعى در جهان خارج - تختخواب - مبادرت مىكند و آنگاه شاعر يا هنرمندى كه از مهارتهاى ظاهرى به كاررفته در لابهلاى رختخواب چيزى سراغ ندارد، يا از ايدههايى كه در پشت اين وسيله خوابيده است چيزى نمىداند . شعرى مىسرايد، يا اثرى هنرى مىآفريند . افلاطون مىگويد كه شاعر يا هنرمند، چيزى زبانى يا تجسمى درباره رختخواب به ما مىگويد و احساسات ما را با نازلترين اشكال شعرى يا هنرى اشباع مىسازد .
چنين كارى به نظر افلاطون حتى از واقعيت عملى و كاربرى رختخواب ساخته نجار نامناسبتر بوده و فوقالعاده از حقيقتخردمندانه ايده رختخواب به دور است .
از ديدگاه افلاطون، والاترين حقيقت، حقيقت مبتنى بر پارسايى، دقت و خردمندى است و شاعر نه تنها از چنين حقيقتى حرف نمىزند، بلكه ما را از اين مسير منحرف مىسازد . درواقع افلاطون به برداشتى ثابت و تغييرناپذير از حقيقت - كه شامل شعر نيز مىشود - شك مىورزد . افلاطون به پيروى از استاد خويش، سقراط، به شكل انعطافپذير و بىپايان گفتوگو معتقد است كه بهترين شيوه دستيابى به حقيقت است و همه ما واقعا قادر به چنين كارى هستيم .
افلاطون در خصوص اخلاق و كردار بر اين باور است كه افراد مىتوانند به هركس جز شاعران مراجعه كنند . زيرا شاعران در مورد خداوند دروغ مىگويند و انسانها را موجوداتى پست و شرير توصيف مىكنند . در اشعار هومر، خداوند طورى بازنمايى شده كه گويى اعمال ضداخلاقى مرتكب شده است، از اين رو زئوس (4) (Zeus) خوشبختى و سعادت را به عده قليلى و بدبختى و شقاوت را به گروه كثيرى نازل مىكند . آتنه (5) (Athene) و زئوس، پيمانشكنان كفرگو و خدايان ديگر، عاملان شر و اندوه در ميان توده عوام توصيف مىشوند .
هومر، نه تنها به خدايان نسبت دروغ مىدهد، بلكه اشعارش افراد جامعه را به گمراهى و شرارت مىكشاند . قانون بايد شعرا را از بيان اين كه خدا اسباب شر ستباز دارد، يا اگر خدا را عامل شر مىدانند بايد براى اين كار دلايل عقلانى عرضه كنند . او بايد بگويد خداوند آنچه مىكند عادلانه و به حق است و اشرار، خود مستحق عقابند . شاعر حق ندارد بگويد مجازات شوندگان مفلوكاند و خداوند عامل بدبختى آنهاست . در جمهورى نظام يافته افلاطون، چنين ادبياتى مخرب، ويرانگر و كفرآميز است .
اما مصداقهايى كه شاعران به جامعه عرضه مىكنند كدامند؟ زنان، مردان شرير و چهرههاى فرومايهاى مثل «آهنگران، پيشهوران، پاروزنان، يا ... و امثالهم، در حقيقت آنچه ك به طبع توده عوام خوشايند است . البته نبايد فراموش كرد كه شعر، احساسات را تحريك مىكند و چنين چيزى بايد ازريشه خشكانده شود . پس اگر قرار ستخوشبختى و سعادت انسانها افزون گردد، بايد بر احساسات مسلط بود . وقتى شاعرى كه همه چيز را تقليد مىكند . وارد شهرى مىشود ممكن است اختيار از كف داده و او را چون موجودى مقدس و خارقالعاده ستايش كنيم . ولى بايد او را از اين امر آگاه سازيم كه امثال او در شهر ما، حق زيستن ندارند و چون قانون اين اجازه را نمىدهد . سرانجام وقتى كه شاعر را به خوبى رسوا و خوار ساختيم . او را روانه شهر ديگرى مىكنيم . خلاصه كلام اين كه، شاعر در جمهورى افلاطون رانده شدهاى بيش نيست .
حال آيا نبايد هيچ شعرى سروده شود؟ پاسخ افلاطون به چنين پرسشى اين است كه چرا؟ اما به شعرى كه با نظارت حاكمان سروده شده باشد .
تنها شاعرانى از چنين حقى برخوردارند كه به لحاظ سياسى مورد وثوق و اعتمادند حتى آنها نيز محدود به سرودن اشعار «رسمى» هستند .
رويكرد افلاطون به شعر سودجويانه و انتفاعى است . وى در بسيارى از موارد، نشان داده است كه هر وقت قدرت و لطافتشعر آسمانى و الهى مانند اشعار هومر و هسيود را درك كرده يا از آن لذت برده، به وادى گمراهى افتاده است . با توجه به باحثسياسى افلاطون مىتوان فهميد كه او اساسا مجذوب و دلداده محتواى ادبيات و تاثير آن بر خوانندگان بويژه جوانان و افراد احساساتى است . او شيفته آرايش هنرى ادبياتى است كه صرفا شعر مكلف پديد مىآورد . در اين صورت، شعر الهامى، شعرى مبتذل و بىبندوبار خواهد بود . افلاطون ابدا اعتنايى به ساختار شعر نداشت، مگر نمايشنامه . شايد اين مورد يكى از آسيبپذيرترين رويكرد افلاطون به شعر و ادبيات است .
روشن است كه رويكرد افلاطون به ادبيات مثل همه موضوعات ديگر كاملا خودكامه و مستبدانه است . افلاطون در زير علاقهمندىهاى ظاهرا مهربانانهاش، آزادى و آفرينندگى هنر را فداى اوليگارشى كاملا مهار شده ساخت . پوشيده نيست كه افلاطون با سانسور ناعادلانه ادبيات، حكومتهاى خودكامه مدرن را ترسيم نكرد، بلكه بين شيوه تفكر خود و آنها در باب مساله شعر و ادبيات، موازنه ايجاد كرد كه به همين سادگى قابل گذشت نيست .
پىنوشتها
اين مقاله كوتاه، ترجمه و تلخيصى از دو كتاب زير است:
Dutton Richard: An Introductionto Literary Criticism. Lonyman . Hong Kong, 1984.
Hall, Vernon: A short History of Literary Criticism. The Merlin press, London, 1964.
1- رسالهاى از افلاطون كه محور اصلى آن گفتوگوى سقراط با ايوان است .
2 - يكى از نه الهه يونانى كه دختران Zeus و Mnemosn (يا (Memory بودند هر كدام از اين نه نفر عهدهدار و مسوول يك فعاليت هنرى بودند و او الهه شعر بود .
3 - نوعى شعر يونانى با وزنى از يك هجاى كوتاه و يك هجاى بلند .
4 - خداى آسمان، هوا، رعد و برق .
5 - الهه عقل و خرد .
برگرفته از : مجلات- کيهان فرهنگى- شماره 214
/خ