عوامل تضادهاي سياسي (قسمت اول)
نويسنده: موريس دووژن(ت ابوالفضل قاضي)
الف.عوامل رواني
استعدادهاي فردي و زمينه هاي رواني دو مقوله جداگانه از عوامل تضادهاي سياسي را تشکيل نمي دهند بلکه در رويه ازيک پديده هستند.استعدادها جنبه خارجي آنند و تحليل رواني ماهيت دروني آن را دقيقاً بيان مي کنند.با دربرابرهم نهادن دکترينهاي آزادي خواه که سود شخصي و به ويژه سود اقتصادي را قوه ي محرکه فعاليت اجتماعي قلمداد مي کنند و دکترينهاي محافظه کارکه بر توسعه ي احساسات بشردوستانه نزد «زبدگان» تکيه مي کنند،دست به کار روانشناسي شده ايم.ولي البته اين کار نوعي روانشناسي تقريب و ساده شده است به همين سياق،دکترين قرون وسطايي که مبارزه هاي سياسي را با غريزه ي تسلط جويي يعني گرايش انساني انسان، ربط مي داد،ساده شده و تقريبي بود.اين دکتر به هرحال خصيصه اي اخلاقي داشت.علماي علوم الهي غريزه تسلط جويي را يکي از اشکال شهوت تلقي مي کردند که انسانها را به سوي بدي مي راند اينان بدين سان مي خواستند شهوات سه گانه جسم و روح و قدرت را رسوا کنند.اين آخرين يعني «شهوت تسلط جويي»به نظرآنان پايه ي اساسي مبارزات سياسي بود.توسعه ي روانشناسي جديد اجازه داد تا بتوان تحليل جديدتري ازانگيزه هاي فردي درپيکارهاي سياسي به دست داد.مثلاً نظريات روانکاوي پديده هاي اساسي را روشن ترکرد.درمورد اين نشريات مثلاً در ايالات متحد آمريکا، به علل مسکلي راه غلو و مبالغه سپرده شد.چون مي خواستند فرويد به عنوان پادزهر مارکس به کار رود، لذا کوشش کردند تا «سرخوردگي»را به جاي مبارزه طبقاتي عامل همه تعارض هاي سياسي به شمار آورند.واکنش سالمي عليه چنين زياده روي هايي در حال گسترش است.به هرحال، نظريات فرويد داراي اهميت فراوان سياسي است.بهترآن است به جاي آن که نظريات را در جهت مخالفت نظرات مارکس بگذاريم، يکي را مکمل آن ديگر قراردهيم.
الف.روانکاوي و سياست.دراينجا جز نظري کوتاه کلي و در نتيجه تغييرشکل يافته از توجيهات روانکاوي از توجيهات روانکاوي تضادهاي سياسي نمي توان به دست داد.استنتاجهاي روانکاوي در قلمرو سياست مانند ساير قلمروها پيچيده،درهم و به اعتبار نويسندگان تغيير پذيرند.ما تنها اصلي ترين و منسجم ترين آنها را بيان مي داريم.اين ويژگي آنها که گاهي شگفت و يا مخالفت باور داشت هاي همگاني جلوه مي کند، نبايد عجيب به نظر رسد.روانکاوي با کوشش براي نفوذ در ژرفناي اسرار انساني لزوماً از روشني هاي دروغين به دور مي افتد.
الف.پايه هاي روانشناختي و تضادهاي سياسي.به پندار علم روانکاوي تضادهاي سياسي اساساً محصول سرخوردگيهاي رواني هستند و کم و بيش مرتبط با تعارض هاي نخستين مراحل کودکي انسان که در ناخودآگاه وي پس زده شده اند.
01 تعارض ميان اصل واقعيت و اصل لذت
بدين سان پاره اي از روانکاوان گمان دارند که تمدن صنعتي که به ساختن جهاني عقلاني،مکانيزه اخلاقي و منزه گرايش دارد، اساساً با گرايش هاي غريزي و اميال ژرف انسان ناسازگاراست و اصل واقعيت به سوي نابودي تام و تمام او لذت کشش دارد.يحتمل اين قالب غيرانساني، از راه جبران، موجب توسعه تجاوز و قهر مي شود.همان گونه که نورمن براون مي گويد «تجاوز ناشي از طغيان غريزه هاي سرکوفته عليه دنيايي غير جنسي وناقص است» اين نظريه درست به خلاف نظريه هايي است که توسعه فني و ترقي سطح زندگي ناشي از آن را سرچشمه ي تضعيف تنش ها و درجهت ايجاد همگونگي مي دانند.برعکس طبق اين نظريه پيشرفت فني با ساختن دنيايي که در آن غرايزمحلي از اعراب ندارند،سبب افزايش تجاوز طلبي، قدرت گرايي، قهر و خشونت و درنتيجه سبب توسعه تضادها و تعارض ها مي گردد.
02 ساير پايه هاي روانشناختي تضادهاي سياسي
بررسي نشان داد که رفتار محافظه کارانه درسياست به گونه اي بنيان رواني وابسته است شخصيت مقتدر چنين تعريف شده است.سخت هوا خواه تطابق خويش با عرف وسنت است.کورکورانه از نظام هاي ارزش متعارف پيروي مي کند.مطيع و منقاد وفادار قدرت هاست.ديدي سطحي از يک جهان اجتماعي و اخلاقي دارد که به مقوله هايي کاملاً متمايز، نيک و بد، سياه و سفيد، آدم هاي خوب وآدم هاي بد تقسيم شده است.دنيايي که روشن، منظم و داراي حد و مرز است و در آن قدرتمندان را شايستگي فرمان راندن است،درزمره يبهترين افرادند و ضعفاً بايد زبردست باشند زيرا از هرجهت پست ترند. دنيايي که در آن ارزش کسان به وسيله ي ضابطه هايي بروني مبتني برشرايط اجتماعي تعيين مي شود.به طورکلي اين گونه رفتار«شخصيت مقتدر» وجه تمايز افراد نامطمئن است که نسبت به خود ترديد دارند و هرگز توفيق آن را نيافته اند که شخصيت ويژه خود را بسازند و آن را تثبيت کنند و از«من» خود و هويت خاص خويش مشکوکند.از آنجا که در درون خويش چيزي ندارند تا بدان توسل جويند،به قالب هاي بيروني متشبت مي شوند.بدين سان، ثبات و استقرارنظام اجتماعي بايد ثبات شخصيت ايشان شود.با دفاع از نظم اجتماعي موجود، ازخويشتن خويش،ازاساس «من»و از تعادل رواني خود دفاع مي کنند.تجاوزطلبي و نفرتشان از مخالفان و خصوصاً از «ديگران»و از «کساني که متفاوتند»و از آنان که طريقه زندگي و نظام هاي ارزشي آنان نظام اجتماعي را به مبارزه فرا مي خواند و اساس و کليت اين نظم را مورد شک و ترديد قرار مي دهد، از اينجا ناشي مي شود.شخصيت هاي اقتدارطلب در دوران آرامش که نظم اجتماعي تهديد نمي شود، به احزاب محافظه کار مي پيوندند.اگر اين نظم در معرض خطري واقع شود، تجاوز طلبي آنان طبيعتاً شدت مي گيرد و آنان را به سوي نهضت هاي فاشيستي مي راند.بدين سان، اشخاصي که از جهت رواني استحکام کمتري دارند به ظاهر بزرگ ترين استحکام بروني را نشان مي دهند و احزابي که به پايه ي زوربنا شده اند، خصوصاً ازافراد ضعيف ترکيب يافته اند.
اقتدار طلبي و تسلط جويي و خشونت داراي تبيين هاي روانشناختي ديگري هم هستند اين ها گاهي به جبران شکست هاي فردي به وجود مي آيند.آدمي از کساني که دوستش نمي دارند، به سخريه اش مي گيرند و پستش مي شمارند، انتقام مي گيرد.ضعيفان، ابهام و درماندگان با حقيرشمردن بالادستان خود و کوشش براي تضعيف ايشان از سطح خود سعي مي کنند تا ارج و منزلت خود را به ثبوت برسانند.آدلر يکي از روانکاواني که عقيده اي وراي ديگر دانشمندان اين علم داشت،گفته است که خشونت و خود کامگي غالباً جبران شديد احساس ناراحتي است که آدم هاي کوتاه قد، يا آن هايي که از نقص جسماني رنج مي برند حس مي کنند (غالب ديکتاتورها مانند سزار،ناپلئون، هيتلر، استالين، موسوليني، فرانکو و جزاين ها کوتاه قد بوده اند).همين آدلر گرايش هاي اقتدارطلبانه را اساس مي داند.به گمان وي، غريزه ي تسلط که جايگزين «لينيدو»يا نياز به لذت در بينش فرويد مي شود محرک واقعي انسان است.اگراين نظريه را با تصور کهن قرون وسطايي يعني «شهوت تسلط جويي»قياس کنيم، جالب خواهد بود.
ب)روانکاوي و دو چهره ژانوس:
01 ويژگي پدرسالارانه اقتدار:
02 پدرسالاري و دوپهلوئي اقتدار
ب)سرشت هاي سياسي
بررسي هاي آدورنو مفهوم سرشت سياسي را روشن کرد.سرشت هاي رواني مقوله هايي هستند که براساس آنها بتوان افراد را طبق مجموعه رفتارها و برداشت هايشان طبقه بندي کرد.لکن در باب ماهيت عوامل سازنده اين سنخ ها اختلاف بروز مي کند.به گمان عده اي اين عوامل جنبه ي فطري و زيستي دارند.لکن به زعم دسته اي ديگر از خلال روابط رواني اجتماعي بدست آمده اند.عملاً اين عوامل به گونه اي با هم آميخته اند که غيرممکن است بتوان آنان را از يکديگر جدا کرد و يا در اين مورد تناسب هاي روشني بوجود آورد.
با اين حال،مفهوم سرشت سياسي مستلزم اولويت عواملي است که به افراد بستگي دارند نه به ساخت هاي اجتماعي.دراين مورد، مفهوم سرشت با مفهوم طبقات يا با مفهوم نقش هايي که مقوله هاي رفتارها يا برداشت ها را با ساخت هاي اجتماعي تعريف مي کند، تفاوت دارد.مفهوم و سرشت مي کوشد تا تضادها را به وسيله ي آمادگي هاي فردي کم و بيش مادرزادي تبيين کند. گويا برخي از انسان ها، در اثر گرايش هاي شخصي به سوي فلان کردار سياسي رانده مي شوند و اين امر آنان را با انواع انسان هايي که گرايش هاي شخصي به سوي کردار سياسي مخالفي رانده است در تعارض قرار مي دهد. ما دراين جا درقالب عوامل فردي تضادهاي سياسي باقي مي مانيم.
الف)طبقه بندي کلي سرشت ها و رفتارهاي سياسي ـ در آغاز به جستجوي همبستگي هايي ممکن ميان رويه هاي سياسي و گونه هاي عمومي سرشت ها پرداخته شد.متأسفانه، طبقه بندي اين گونه هاي عمومي مورد توافق کم و بيش همگاني روانشناسان نيست.برخي از طبقه بندي ها را نسبت به برخي ديگر با نظر موافقت تري مي نگرند.ولي هيچ کدام از آنان بي پرده و حفاظ پذيرفته نشده اند.بردامنه ي اين خويشتنداري زماني افزوده مي شود که بخواهند آن را در قلمرو سياست وارد کنند.
01 طبقه بندي منش شناختي
الف)هيجان پذيري
ب)فعاليت
ج)«طنين»يعني درجه دوام صور ذهني.
ازنظرگاه آخر،افراد به زودآهنگان که درحال وآينده به سر مي برند نه در گذشته و ديرآهنگان که طنين ذهني آنان مدت ها دارد،تقسيم مي شوند. درسياست «بي رنگ و بوها»(هيجان ناپذير،غيرفعال و زودآهنگ)و«خونسردان»(هيجان ناپذير، فعال و ديرآهنگ)گويا طبعاً به مبارزات سياسي بي اعتنايند و کمتر درجستجوي قدرتند و به آزادي همنوعان احترام مي گذارند پس هم ميانه رو و هم تعديل کننده تضادها به شمار مي آيند.برعکس، پرشورها (هيجان پذير، فعال و ديرآهنگ)خشمگين ها (تأثيرپذير،فعال و زودآهنگ)به سوي پيکار سياسي، و قدرت جذب مي شوند.گروه نخستين طبيعتاً رهبراني مقتدر و گروه دوم بيشتر مردم انگيز،سخنور يا روزنامه نويس مي شوند و بالاخره کمتر به طرف اعمال حکومت ديکتاتوري تمايل دارند.(دانتون ژرس)؛ عصبي ها هيجان پذيرغيرفعال و زودآهنگ و احساساتيها هيجان پذيرغيرفعال، و ديرآهنگ طبيعتاً انقلابي اند.گروه نخستين آن ها تا حدي هرج و مرج طلب و مخالفت نظم موجود هستند، درحالي که گروه دوم درهمه احوال از روش هاي مقتدرانه دوري نمي جويند.(روبسپير)«وارفته ها» (هيجان ناپذيرفعال و ديرآهنگ)طبيعتاً محافظه کارند و موي ها (هيجان ناپذيرفعال و زودآهنگ)بيشتر فرصت طلبند (تاليران)اين حرف ها جملگي مبهم و سطحي است.
02 طبقه بندي کرچمر
01 نوع «پيک نيک»با افراد کوتاه و چاق انطباق دارد يعني کساني که به نسبت قدشان خيلي پهن هستند و ازلحاظ رواني آمادگي رواني براي داشتن روحيه وسواس و عصبي دارند.02 نوع «ليپوزم»با افراد بلند و عمومي انطباق دارد، آنهايي که باريک هستند و از لحاظ آسيب شناسي براي ناخوشي اسليزوفرني آمادگي دارند.03 نوع «آتلتيک»که به وسيله ستبري عضلات و استخوان ها مشخص مي شوند و جا افتادگي آرامي را با گونه اي انفجارپذيري درهم مي آميزند.و از جهت آسيب شناسي آمادگي براي ناخوشي صرع دارند.اما نوئل مونيه ميان اين طبقه بندي و رويه هاي سياسي همبستگي برقرار کرده است.ميرابو که نرم و زماني سرکش، درخشان و مردم پسند بود، مي توانست نمونه ي مسلم سياستگري «پيک نيک» و دمدمي مزاج بوده باشد.برعکس ليپوزوم ها گرايش هايي به سوي جنون جواني دارد.يا حسابگراني بي ملاحظه يا کمال مطلوب خواهاني دو آتشه و يا خودکامه هايي بي احساس اند که به هرچه در موجود بشري را به هم نزديک سازد بيگانه اند.همبستگي هايي از اين قبيل نيز همبستگي هاي پيشين سست و بي اعتباراست.
03 طبقه بندي يونگ
ب)نظريه هاي ايسنک در باب سرشت هاي سياسي
روان ـ جامعه شناس انگليسي، ايسنک گونه اي ازطبقه بندي را از سرشت هاي سياسي پايه ريخت که درعين حال هم بواسطه ي محتوا هم به سبب روش تنظيم جالب است.اين طبقه بندي از يک سو از حد توصيفي خاص در مي گذرد و در جهت تبيين برخي تفاوت هاي اساسي در رويه هاي همچون تفاوت ميان راست ـ چپ راه مي سپرد و ازسوي ديگراين طبقه بندي برپايه ي يک استدلال مجرد قرار نگرفته بلکه مبتني بريک تحليل رياضي بسيار پيشرفته از پاسخ هايي است که به پرسش نامه رفتاري داده شده است.
«تحليل فاکتورتل»01 دو بعد سرشت هاي سياسي به پندارايسنک.پيش از ايسنک بيشترطبقه بندي هاي مربوط سرشت هاي سياسي «يک بعد»بودند، يعني به اين نتيجه منجر مي شدند که توزيع افراد بر روي محور واحدي مثلاً محور«راست ـ چپ»يا محور «اقتدارگراـ مردم سالار»انجام مي گرفت. نوآوري اساس ايسنک در جامعه شناسي اين بود که اين طبقه بندي ها يک بعدي را کنارگذاشت و به جاي آن طبقه بندي چند بعدي را با استفاده از دو محور قرار داد،ازيک سو محور«راديکال»محافظه کار راديکال به معني انگليسي آن گرفته شده، يعني هوادار تغيير و دگرگوني يا مترقي و از سوي ديگر محور «خشن ـ ملايم»محورنيست .تقريباً با مشخصات متعارف راست و چپ منطبق است.محوردوم نمودار اين واقعيت است که در داخل گروه بالا،رويه هاي پس متفاوتي با يکديگر همزيستي دارند.رويه محافظه کاران به معني اخص و فاشيست ها در ميان دست راستي ها و رويه سوسيال دموکراتها و کمونيست ها درميان دست چپي ها به ايسنک اين تفاوت ها بوسيله يک محور مختصات ديگري نيزتبيين مي شوند.از يک سو فاشيست ها و کمونيست ها و از سوي ديگر محافظه کاران متعارف و سوسيال دموکرات ها در دو انتهاي اين محور جاي مي گيرند.
04 ژاکوبنها در زمان انقلاب کبيرفرانسه در کنوانسيون ملي،حزب افراطي زمان را تشکيل مي دادند.طرفداران اين مسلک سخت پاي بند دمکراسي بودند. در روزگار ما اين اصطلاح در باب هواداران سرسخت دموکراسي به کار مي رود.تقاطع اين دو محور که يکي به صورت طولي و ديگري به شکل عرضي است.تنها نمودار بايسته انواع گوناگون سرشت هاي سياسي است.
02 ارزش و طبقه بندي ايسنک ـ هرگز نبايد فراموش کرد که طبقه بندي هاي ايسنک برمبناي تحليل فاکتورريل استوار است.اين تحليل ها وجود «عوامل»پايه اي را در رويه هاي سياسي آشکار ساخت، ولي به کار شناسايي عوامل مورد نظر نمي آيد.اين عوامل في نفسه تنها بيانهاي رياضي هستند.هرگز نمي توان با دقت مشخص کرد که اين «عوامل»در يک تحليل فاکتوريل با چه عنصري از واقعيت منطبق است.همانندي يکي از آنان با اختلاف ميان «راديکال ـ محافظه کار»يعني «راست و چپ» ظاهراً امري محتمل است.همانندي آن ديگر مشکوک تر به نظر مي رسد . ازجهاتي اختلاف بين «نظري و عملي»را به همان اندازه به ياد مي آورد که اختلاف ميان «خشن ـ ملايم»را ايسنک حتي در باب نام گذاري آن نيز دچار ترديد است.او طبقه بندي خود را با طبقه بندي ويليام جيمز يعني ميان (روحيه ي ملايم و روحيه ي خشن همانند مي کند ولي اين طبقه بندي روشن نيست. ازبررسي دقيق تر سؤالهايي که ايسنک براي تعيين هويت «خشن ها و ملايم ها»به کار برده است چنين احساس مي شود که اختلاف بيشتر جنبه ي اخلاقي دارد تا سياسي و غرض که «خشونت»کم و بيش آن چيزي است که ما «روحيه ي قوي»مي ناميم، يعني گسستگي از اخلاق متعارف و «ملايمت» برعکس، روحيه ي مذهبي و اخلاقي در منش پروتستاني است.بينش که شديداً فردگراست و بر اراده ي هر فرد به انجام وظيفه خود، بدون اجبار خارجي تکيه دارد. اين روحيه، در عين حال با ايمان به خدا، به تدين و به تقواي جنسي شديد، با اعتقاد به برابري انسان ها به نرمي و عدم خشونت، به نيکوکاري مسيحي و به آزادي فرد در برابر دولت (ولي نه در برابر مذهب و اخلاق) انطباق دارد.ممکن نيست اختلاف «خشن و ملايم»با اختلاف ميان قدرت «گرا و دمکرات»به همان گونه اي که در بيشتر اوقات انجام شده است، تشبيه کرد.مفاهيم «خشن و ملايم»خيلي با هم فرق دارند و به نظر مي رسد بيرون از متن اجتماعي جوامع انگلوساکسون قابل اعمال باشند.
منبع: جامعه شناسي سياسي
/س