نويسنده: علي شيرازي
«اُمّ الخير»، دختر «حَريش بن سُراقهي بارقي»، از زنان نامي كوفه است. وي، اهل نماز و عبادت و رزمندهاي سلحشور و سخنوري كم نظير بود كه در جنگ صفين، با استفاده از آيات قرآن، مبارزان و عاشقان دفاع از حريم دين را تشجيع و تقويت ميكرد.
به همين جرم، معاويه نامهاي براي فرماندار كوفه مينويسد و از وي ميخواهد كه اُمّ الخير را با كمال احترام به سوي او روانه كند.
فرماندار كوفه، فرمان معاويه را به اُمّ الخير ميرساند. سپس وي را به طرف شام حركت ميدهد و خود نيز تا قسمتي از بيرون شهر، دختر حَريش را مشايعت ميكند و در هنگام وداع به او ميگويد: «امير تو را براي اين خواسته كه دربارهي من پرسشهايي بنمايد، بنابراين گفتههاي تو دربارهي من، براي او سند و مدرك خواهد شد؛ استدعا دارم كه گزارش بد به او ندهي، و اگر چنين كني، هميشه ممنون تو خواهم بود و برايت هر چه بخواهي انجام ميدهم.»
اُمّ الخير در پاسخ ميگويد: «تو فكر ميكني كه با اين گونه كلمات و وعدهها، ميتواني مرا از راه راست منحرف كني؟ زهي خيال باطل! مطمئن باش نه خوبيهاي تو سبب ميشود كه من بديها و ظلمهايت را ناديده بگيرم و نه خيانت و اعمال ناپسند تو موجب ميشود كه من خدمات تو را فراموش كنم. بدان كه حقايق را، چه خوب و چه بد، خواهم گفت.»
اُمّ الخير پس از چهار روز تحمل رنج سفر، به شام رسيد و بر معاويه وارد شد. (1) معاويه از وي در خصوص جنگ صفين و ايراد خطبههاي آتشين او در آن روزها پرسيد.
اُمّ الخير گفت: «من آن سخنان را از قبل تهيه نكرده بودم، بلكه سخناني بود كه در هنگام نبرد بر زبانم جاري شد و اكنون نيز از آن چيزي به ياد ندارم.»
معاويه به اطرافيان خود، رو كرد و گفت: «آيا كسي سخنان اين زن، در جنگ صفين را به خاطر دارد؟»
مردي از ميان جمع برخاست و پاسخ داد: «اي امير! من قسمتي از سخنان او را به ياد دارم.»
معاويه گفت: «هر چه ميداني بگو.»
سپس آن مرد توضيح داد: من اُمّ الخير را در جنگ صفين ديدم كه بر شتري سوار بود و فرياد ميزد: اي مردم! از پروردگارتان بترسيد كه زلزلهي رستاخيز امر عظيمي است. (2)
خداوند حق را براي شما روشن كرد و راه را به شما نشان داد و نشانهها را بر افراشت... حالا كجا ميرويد؟ آيا ميخواهيد از علي بن ابيطالب (عليه السلام) فرار كنيد؟... آيا از اسلام بيزار شدهايد؟ و يا از حق برگشتهايد؟ آيا نشنيدهايد كه قرآن مجيد ميفرمايد: «ما همهي شما را قطعاً آزمايش ميكنيم تا معلوم شود مجاهدان واقعي و صابران از ميان شما چه كساني هستند؟» (3)
آن گاه در آن حادثهي سنگين صفيّن، اُمّ الخير سر به آسمن بلند كرد و گفت: «خدايا! صبر تمام شد، يقين كم شد و ترس و وحشت منتشر شد. خدايا! دلها به دست تو است، تو دلهاي اينان را متحّد كن.
اي مردم! بشتابيد به حضور امام عادل، كسي كه مورد رضا و اهل تقواست. آنان كه در برابر علي (عليه السلام) صف كشيدهاند، كينههاي بدر و صفين و اُحد، در دل دارند. معاويه بر آن است تا انتقام كشتههاي امويان را بگيرد.
«فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ
(4) ؛ با پيشوايان كفر پيكار كنيد، چرا كه آنها پيماني ندارند، شايد از راه خلاف باز گردند.
اي مهاجران و انصار! با بينش دل و ايمان راسخ بجنگيد كه پيروزي شما را بر اهل شام ميبينم، مردم شام، آخرت را به دنيا فروختند؛ امّا طولي نخواهد كشيد كه پشيمان شوند؛ ولي پشيماني سودي ندارد.
اي مردم! اگر از علي جدا شويد و از او فاصله بگيريد، به كدام سو خواهيد رفت؟ (5)»
پس از سخنان آن مرد و نقل سخنان اُم الخير در روز صفيّن، معاويه روبه دختر حريش كرد و گفت: «تو از اين سخنان جز كشتن من هدفي نداشتي، اكنون سزاي تو اين است كه كشته شوي!»
اُم الخير جواب داد. «به خدا قسم، اين كمال سعادت من است كه مرگم به دست كسي واقع شود كه خداوند او را شقي و تيره روز كرده است.»
پينوشتها:
1. چهره زن در آيينهي تاريخ اسلام، ص 89.
2. حج (22) آيهي 1.
3. محمّد (47) آيهي 31.
4. توبه (9) آيهي 12.
5. اعيان الشيعه، ج 3، ص 476.
شيرازي، علي؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبليغات اسلامي)، چاپ هشتم.