نگاهي به روحيات و تمايلات جوانان نسل سوم
نويسنده:علي صمد
مقدمه
1) جوانان و مد در ايران:
٢) وضعيت روحي و رواني جوانان:
اسلامي ايران آن ها چنين چيزي را تجربه نمي كنند و به خاطر همين خيلي از نسل سومي ها از اين كه كاري برايشان در جامعه صورت نمي گيرد نااميد و مايوس شده اند. بي توجهي به خواست ها و تمايلات و مشكلات روحي و رواني نسل جوان كشور مي تواند در آينده تاثيرات مخرب و ناهنجاري در جامعه به جا بگذارد. اگر حكومت نتواند به انبوه سئوال هاي بي جواب انباشته شده نسل سوم پاسخي مناسب دهد بي شك باعث سايه انداختن نوميدي و بي آيندگي بر ذهن و جان آن ها خواهد شد. در حال حاضر دل هاي اين قشر بزرگ اجتماعي بي اميد و روزهايشان خفته است. بايد آن ها را به اشكال گوناگون به تحرك نشاط و جنبش درآورد.
٣) جوانان و مهاجرت به خارج كشور:
از اواخر سال ١٩٩٩ و بخصوص اول ژانويه سال ٢٠٠٠ موج جديدي از مهاجرت ايرانيان بخصوص قشر جوان به خارج و به ويژه به اروپا و كانادا ديده مي شود. در سال ٢٠٠٠ در حدود ٣٥١٦٩ ايراني در اروپاي غربي تقاضاي پناهندگي سياسي كردند. چنانچه بخواهيم مقايسه اي بين تعداد پناهندگان در سال ٢٠٠٠ با ٥ سال آخر دهه ٩٠ انجام دهيم (١٩٩٩ –١٩٩٥) خواهيم ديد كه رقم ايرانيان و مهاجر نسبت به گذشته افزايش زيادي را نشان مي دهد. در بين سال هاي ١٩٩٩ - ١٩٩٥ در حدود ٦٣٧٥٢ نفر طي ٥ سال به اروپاي غربي آمده اند. اما فقط در سال ٢٠٠٠ اين تعدا به ٣٥١٦٩ نفر بالغ مي شود. از اواسط سال ٢٠٠٠، كشورهاي اروپايي براي مقابله با سيل پناهندگان، تلاش هاي زيادي را آغاز كردند. آن ها براي مقابله با اين موج وسيع، به اتخاذ سياست هاي جديد پناهندگي روي آوردند تا بلكه بتوانند با اقدامات قانوني جلوي ورود مهاجرين جديد را بگيرند. علاوه بر مورد فوق، دولت هاي مذكور موفق شدند راه بوسني يا يوگسلاوي سابق را ببندند و بدين طريق جلوي ورود ايراني ها، ترك ها، افغان ها، روس ها و ديگر اقليت هاي مهاجر را تا حدودي به صورت موقت گرفتند. به عنوان مثال از اول ژانويه سال ٢٠٠١ تا آخر ماه اكتبر سال ٢٠٠٢ تعداد متقاضيان پناهندگي ايراني به ٤٢١٩ نفر كاهش پيدا كرد. يعني به يك سوم تعداد پناهندگان ايراني در سال ٢٠٠٠ رسيد. حد متوسط سني اين جوانان متقاضي پناهندگي ٢٧ سال است.
دلايل مهاجرت براي هر فردي مي تواند متفاوت باشد ولي در عين حال، نقاط مشترك زيادي هم مي تواند در ميان اين مهاجرين جوان وجود داشته باشد. به عنوان مثال مي توانيم بحران اقتصادي، فشار و محدوديت هاي سياسي و اجتماعي، ناروشن بودن وضعيت آينده ايران، آرزوي يك زندگي بهتر، بيكاري روزافزون جوانان، عدم امكانات رفاهي و تفريحي، چشم انداز روشن براي آينده نديده، برخوردهاي خشونت آميز و دستگيري وسيع نوجوانان و جوانان به دليل رعايت نكردن موازين اسلامي يا به جرم شادي كردن در انظار عمومي توسط ارگان هاي انتظامي حكومت، احساس عدم امنيت و به حال خود رهاشدن در جامعه، نگراني از شرايط جاري و نااميدي از حمايت جامعه، فشار و توقعات خانوادگي، بي اميدي نسبت به بهبود اوضاع اجتماعي، سياسي و اقتصادي را از علل ترك كشور و مهاجرت به كشوري ديگر در نظر گرفت. البته دلايل بيروني ديگري چون تبليغات وسيع اروپاي غربي، آمريكا و كانادا در مورد وضعيت خوب اقتصادي و رفاه ساكنين اين كشورها و نياز بيش از پيش آن ها به مهاجرين و حرفه هاي تحصصي آن ها و نيز تجربه كاري بخشي از ايرانيان در كشورهايي چون ژاپن و كره جنوبي و... و درآمد حاصل از اين كار در اين كشورها، باعث شده است كه تصويري نادرست و رويايي از غرب در ذهن جوانان و نوجوانان ايراني بوجود آيد و رفتن به اروپا و آمريكا و كانادا براي زندگي بهتر به عنوان يك آرزو و هدف در آيد.
از سال ٢٠٠٠ تا سال ٢٠٠٢ هنوز بخشي از ايرانيان جوان براي كار به كشورهايي چون ژاپن، كره و... به اشكال گوناگون مسافرت مي كنند. علاوه بر موارد فوق، بخش زيادي نيز از جوانان تحصيل كرده و متخصص كشور و يا به عبارتي ديگر مغزها، نخبگان علمي و مديريتي كشور با ثبت نام در ليست كشورهاي غربي همچون كانادا، استراليا و آمريكا براي گرفتن مهاجرت به اين كشورها، چند سال در نوبت باقي مي مانند و سپس به يكي از اين كشورها و بخصوص كانادا به صورت قانوني و با ويزا براي هميشه براي زندگي مي روند. البته پديده فرار مغزها همواره يكي از مشكلات كشورهاي در حال توسعه بوده است و ايران هم نمي تواند از اين امر مستثني باشد. چنانچه دلايل و شرايط اجتماعي، سياسي و... مهاجرت از بين نرود، مهاجرت مغزها و نخبگان از كشور همچنان ادامه خواهد يافت. در اين زمينه دكتر معين يكي از وزراي دولت آقاي خاتمي آماري از سال ٢٠٠٠ ميلادي ارائه مي دهد كه بسيار قابل توجه است. ايشان مي گويند كه: «٢٢٠هزار نفر از نخبگان علمي و مديريتي و صاحبان سرمايه كشور، در سال ٢٠٠٠ ميلادي فقط به يكي از كشورهاي غربي مهاجرت كردند». علاوه بر آمار فوق در يكي از روزنامه هاي داخل كشور (ايران به مورخ ٩/٥/٧٩ ) به نقل از يك منبع آگاه در وزارت علوم تحقيقات و فن آوري، خروج سرمايه فكري از كشور را بالغ بر ٣٨ ميليارد دلار اعلام نمود و بر اساس گزارش صندوق بين المللي پول در سال ١٩٩٩، ايران در بين ٤١ كشور جهان بيشترين ميزان خروج مهاجرين تحصيل كرده را داشته است به طوري كه گفته مي شود فقط در سال مذكور معادل ١١ ميليارد دلار سرمايه فكري از ايران خارج شده است. از خرداد سال ٧٦، با روي كار آمدن خاتمي و اصلاح طلبان، باز تغييري در كاهش اين روند انجام نگرفته است بلكه تعداد مهاجرت متخصصين و نخبگان كشور به خارج نيز گسترش يافته است و تمامي شواهد و مدارك گوياي اين است كه در ايران امكانات لازم براي جلوگيري از خروج متخصصين و يا براي ايجاد انگيزه در جذب اين نخبگان وجود ندارد. آمار ارائه شده در يكي از روزنامه هاي داخل كشور گوياي تاييد ادعاي فوق مي باشد. در سال ١٣٧٨ طبق آمار، روزانه به طور متوسط ١٥ كارشناس ارشد و حدود ٣ دكتر از كشور خارج شده اند. در ضمن بر طبق آمار ديگر بيش از ٨٠ درصد برگزيدگان المپيادهاي علمي سال ١٣٨٠ در دانشگاه هاي خارجي جذب شده اند.
گرايش فارغ التحصيلان دانشگاهي و نخبگان كشور بيشتر مراجعه به راه هاي قانوني براي خروج از كشور صورت مي گيرد. به عنوان مثال آن ها براي مهاجرت در يك نوبت چندساله در ليست كشورهاي چون كانادا ثبت نام مي كنند. اين افراد از سفرهاي ماجراجويانه و خطرناك پرهيز دارند. اين جوان تحصيل كرده بعد از ورود به كانادا بعد از مدتي به كار يا تحصيل در رشته تحصيلي خود مي پردازند. البته لازم است گفته شود دلالان و قاچاقچيان پول هاي هنگفتي از علاقمندان به مهاجرت به خارج دريافت كرده اند. اما جوانان كه به اروپا براي پناهندگي آمده اند در شرايط خوبي به سر نمي برند. روند پناهندگي بسيار طولاني و مشقت بار شده است. كشورهاي اروپايي با تغيير و سخت كردن قوانين پناهندگي و محدوديت هاي ديگر، تمام آرزوهاي اين جوانان مهاجر پناهنده را نقش بر آب كرده اند. آن ها اين متقاضيان پناهندگي را در شرايطي قرار داده اند كه در واقع آنان نمي دانند چه برسرشان خواهد آمد! آيا امكان ماندن در يك كشور اروپايي را بعد از چند سال سختي كشيدن خواهند داشت يا خير؟ اين هموطنان جوان تاكنون آسيب هاي روحي و رواني شديدي را تحمل كرده اند. آن ها خواست هاي عجيب و غريبي ندارند. در واقع اين جوانان مي خواهند در يكي از اين كشورها دوران شاد، آرام و خنداني را براي زندگي داشته باشند و اين از خواست هاي اوليه و ابتدايي هر انساني است كه در جمهوري اسلامي به شدت لگدمال شده است.
۴) سياست ، جوانان ، احزاب قانوني و حكومتي در ايران:
تمامي شواهد و مدارك گوياي اين است كه نسل امروز كشور خواهان كنترل خويش بر شيوه و وضعيت زندگي خود در جامعه است و به عبارتي ديگر خواست هاي اجتماعي و فردي نقش اساسي در مطالبات اكثريت نسل نوجوان و جوان كشور دارد. آن ها مي دانند چه شرايط و روابطي را نمي خواهند و اين بسيار قابل اهميت است ولي براي ايجاد تغييرات سياسي و ساختاري در كشور كافي نمي باشد.
در تاريخ معاصر ايران هيچگاه حكومت ها (چه رژيم هاي سلطنتي و چه رژيم كنوني) فرصت و امكان گفتمان بين نوجوانان و جوانان را ايجاد نكرده اند تا بلكه آن ها بتوانند از طريق گفتگو و انتقال تجربه ميان خود به تعريف مشتركي از مطالبات و خواست خود برسند. از اواسط دهه ٧٠، دو خواست مشخص و اساسي ميان بخش هاي مختلف جوانان بوجود آمد. بخش بزرگي از جوانان خواست هاي مشخص اجتماعي و فردي را مطرح كردند و بخش ديگر آن كه در دانشگاه ها بودند علاوه بر تاكيد بر خواست هاي فوق، آزادي هاي سياسي را در اولويت قرار دادند و بدين طريق شكافي بين بخش روشنفكري جوانان (بدنه) آن بوجود آمد. در سال هاي بعد از خرداد ٧٦، همواره اعتراضات و حركت هاي اين دو بخش از جوانان در شرايط گوناگون به همبستگي نزديكي و اتحاد آن ها منجر نشده است و اين امر، برآمد خواست ها و تمايلات جوانان را با مشكل مواجه ساخته است.
نسل جوان كشور در اواسط دهه ٧٠ به دليل نداشتن رهبران سياسي كارآمد، نتوانست مطالبات سياسي و اجتماعي خود را در چارچوب يك قالب روشن و مشترك پيش برد. زيرا براي شكل دهي مشخص به هويت و خواست هاي خود نياز به زمان و تجربه بيشتر داشت. لذا از خرداد ١٣٧٦ به دنباله روي و اعتماد از خواست ها و ارزش هاي نسل دوم همچون مردم سالاري ديني، عدالت خواهي و... روي آورد. اما در عين حال، نسل سوم كشور از همان ابتدا با گفتمان هاي نسل گذشته مشكل داشت. توجه به ادامه حركت ها، اعتراضات اجتماعي و گذشتن پي درپي از خط قرمزها بوسيله نسل سوم نشانه بارز و مشخص اين تفاوت ها و اختلافات با نسل گذشته است. در واقع نسل گذشته همچنان خواستار حفظ ارزش ها و معيارهاي يك حكومت ديني با عناصري معين از مدرنيته مي باشد ولي نسل سوم به زندگي و جامعه نگاهي ديگر و هر چه بيشتر امروزي دارد. در تمام اين سال ها، اين احساس متفاوت بودن توسط نسل سوم كشور به اشكال گوناگون در زندگ روزمره جامعه به نمايش گذاشته شده است. آن ها به جامعه نگاهي مدرن و امروزي كه انسان محور همه چيز آن باشد، دارند و ديگر به قوانين مقدس و الهي يك حكومت ديني اعتقادي ندارند و بيشتر براي اصالت عقل و تجربه امروزي خود ارزش قائل هستند. زبان امروز نسل سوم كشور زميني و انساني است. نسل جوان كشور به دنبال رشد، توسعه، پيشرفت، امنيت و سعادت است. توسعه در واقع كاركرد مادي دارد و تمدن مي سازد. تمدن در دنياي كنوني يعني ماندن در اين جهان.
آنچه امروز در كشور بيشتر از هر موردي در برنامه ريزي و سياست گذاري براي جوانان اهميت اساسي دارد به يك تعبير دست يابي به شناخت دقيق و تحليل منطقي و همه جانبه از خصوصيات و نيازهاي اوليه جوانان است. چنان كه روشن است گرايش به تجربه، تنوع، حركت، هيجان، استقلال و... از مختصات روحي جوانان است. و بايد به آن ها اعتماد و باور داشت.
سپس در چنين شرايطي مي شود با شناخت از نيازها و توانايي هاي جوانان آن ها را در مسير تكامل، ترقي و پيشرفت ياري رساند. در تمام سال هاي بعد از خرداد ٧٦، احزاب قانوني و حكومتي در ايران نتوانسته يا نخواسته اند خواست ها و تمايلات جوانان را در خود بازتاب دهند. در واقع از يك طرف، محدوديت هاي حزبي، سياسي و مذهبي اين تشكل ها، مانعي در جهت جلب و جذب نسل سوم به آن ها مي باشد. و از طرفي ديگر بخش هاي روشنفكري جوانان و نيز خود جوانان به عنوان يك مجموعه نتوانسته اند تاكنون تمايلات، اعتراضات و نيازهاي خود را به صورت منسجم و متمركز بيان كنند. البته بخشي از اين عدم تشكل را نيز بايد در تاريخ تحزب در ايران و خود حكومت ها نيز ديد. در واقع در طول تمام اين سال هاي سركوب و فشار سياسي و امنيتي به تشكل هاي دگرانديش توسط جمهوري اسلامي، امكان هرگونه شكل گيري تشكل هاي دموكراتيك و وسيع از جامعه گرفته شده است. شايد اگر احزاب قانوني و حكومتي در ايران مي خواستند بخصوص از خرداد ٧٦، مي توانستند تا حدودي با سياست گذاري هدفمند و برنامه ريزي هاي دقيق، بخش بزرگي از اين نيروي جوان را سازماندهي كنند ولي آن ها از اين موضوع آگاهانه پرهيز كردند زيرا سازماندهي نسل سوم به افزايش آگاهي سياسي و اجتماعي و نيز برجسته تر شدن هر چه بيشتر خواست ها و تمايلات آنان مي گشت و اين امر مي توانست روند تحولات و اصلاحات را سريع تر كند و بدين طريق ساختارهاي سنتي و مذهبي به شدت ضربه پذير مي شدند و امكان تحولات دموكراتيك به صورت واقعي در ايران امكان پذير مي شد. عدم توجه احزاب قانوني و حكومتي به خواست هاي برحق جوانان در طي سال هاي بعد از خرداد ٧٦ به شدت پايه هاي اجتماعي آن ها را تضعيف كرده است. زيرا خيلي از نسل سومي ها از اين كه اصلاح طلبان و خاتمي برايشان كاري انجام نداده اند بسيار نااميد و مايوس مي باشند. در حال حاضر اين تشكل هاي حكومتي و اسلامي به شدت تحت فشار و اعتراض نسل نوجوان و جوان كشور قرار دارند. عدم توجه به خواست هاي اجتماعي چون اشتغال، آينده بهتر، آزادي هاي اجتماعي و فردي كه از خواست هاي اساسي و اوليه جوانان است روز به روز فاصله اين تشكل ها با جوانان را بيشتر مي كند. در ضمن بخش روشنفكري جوانان نيز روز به روز به سمت استقلال هر چه بيشتر از احزاب قانوني و به يك تعبير اپوزيسيوني عمل كردن سمت گيري مي كنند. در حال حاضر شرايط براي همكاري بين بخش هاي مختلف نيروي جوانان تا حدودي هموار شده است. ضرورت دارد بخش دانشجويي و روشنفكري جوانان از حركات و اعتراضاتي كه در جامعه توسط ديگر بخش هاي جوانان صورت مي گيرد حمايت اساسي كند. تنها از اين طريق است كه مي تواند رابطه خود را هر چه بيشتر با «بدنه» خود تنظيم و مستحكم سازد. در چنين شرايطي امكان جلب و جذب نيروي وسيع جوانان به سمت خواست هاي سياسي و دموكراتيك بوجود خواهد آمد. در واقع خواست ها و تمايلات فردي و انساني كه بوسيله نسل سوم مطالبه مي شود نيز بخشي از نيازها و مطالبات دانشجوان و روشنفكران نسل جوان كشور است. اين عرصه اتحاد عمل براي پيشبرد خواست هاي مشترك مي تواند پيوند نيروي بزرگ جوانان را هر چه بيشتر متشكل و قوي تر سازد و بدين طريق نسل جوان كشور با بهره وري و استفاده از نيروي متشكل خود مي تواند رفته رفته جوانان را از يك مقوله جمعيتي به سمت يك نيروي اجتماعي كه خواسته هاي مشخص سياسي، اجتماعي و فرهنگي دارند سوق دهد. تنها در چنين شرايطي است كه امكان اين بوجود مي آيند كه هر حكومت و حزب و سازماني را تحت فشار براي ايجاد تغييرات دموكراتيك و انساني قرار داد.
منبع:www.e-resaneh.com
/خ