خرق عادت در تربيت
نويسنده:دکتر عبد العظيم کريمي
«از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم»
با انقلاب رنسانس، عصري آغاز شد که بشر بار ديگر در علوم انساني و رفتاري جديد و در نسبت خود با آن شک کرد و امکاني فراهم آمد تا به حقيقت وجود خويش به گونه اي ديگر بنگرد.از اين حيث انقلاب به معناي عهدي تازه است که عادات و اعتبارات پيشين را خرق مي کند و فراخوان بزرگي است که بشر را به سير از ظاهر به باطن مي خواند.
در اين ميان و از خلال اين تحول بزرگ، بايد به منزلت «علوم تربيتي»و جايگاه و پايگاه آن به لحاظ «مفهوم شناسي»و «روش شناسي»به گونه اي ديگر نگريسته شود تا به موزات خرق عادتي که در ارزش هاي جامعه ي قبل و پس از انقلاب رخ داد، در اين علوم نيز تحولي صورت گيرد.اما به نظر مي رسد در اين ميدان وسيع و لطيف نه تنها چنين تحولي به وقوع نپيوست بلکه پيرايش ها و آلايش هاي بازدارنده اي در گرداگرد مفاهيم اساسي از جمله «مفهوم تربيت»به وجود آمد که محصول و نتيجه آن بهترين گواه بر اين ادعا است.چرا که قضاوت درباره يک روش تعليم و تربيت تنها از راه مشاهده و ارزشيابي نسلي که با آن روش تربيت شده اند ميسر مي گردد.
جامعه کنوني ما بيش از هر زمان ديگر نيازمند دگرگوني در روش هاي تبليغي و تربيتي به منظور پرورش نسلي سازنده، خلّاق، مستقل، خداجو و آزاده است و اين نياز هنگامي برآورده مي شود که ما نگاه خود را به تربيت و روش هايي که به نام تربيت در خانه و مدرسه به کار مي رود تغيير دهيم.
ما نيازمند يک «انقلاب نگرشي»در تربيت و يک «انقلاب تربيتي»در نگرش ها هستيم.مشابه همان انقلاب بزرگي که حدود هفتاد الي هشتاد سال پيش در عالم فلسفه رخ داد.مسئول اين تحول، فيلسوفي به نام «ويتگنشتاين»بود که توجه صاحبنظران را به درک و معني و کاربرد کلمات بنيادي در قلمرو تعليم و تربيت جلب کرد.از آن پس توجه به چيستي و تحليل مفاهيم رايج در تعليم و تربيت اساس کار قرار گرفت.و تيگنشتاين بر اين باور بود که در عالم واقع، واژه ها هيچ مفهوم حقيقي که نيرويي مستقل به آنها داده باشد، ندارد.آنها داراي مفاهيمي هستند که انسان ها به آنها داده اند.لازمه چنين تحول بنيادي، رهايي از وضع موجود است؛ جدايي از قالب ها و برنامه ها و اقداماتي که هم اکنون در دستگاه تعليم و تربيت به يک رشته عادات و مراسم و دستورالعمل هاي عقيم و منجمد و نازا تبديل شده است.
خرق عادت در تربيت يعني ميراندن آنچه که به غلط انجام مي دهيم و زنده کردن آنچه که به درستي بايد انجام دهيم.خرق عادت در تربيت يعني هوشيار شدن به اين واقعيت تلخ که آنچه بنام آموزش صورت مي گيرد به يک سلسله محفوظات بي حاصل تبديل شده است.خرق عادت در تربيت يعني بازنگري به راهي که تاکنون پيموده ايم و قضاوت در مورد طول مسافتي که طي کرده ايم.و طرح اين پرسش که آيا به مقصد تربيت نزديکتر شده ايم و يا از آن دورتر؟
خرق عادت در تربيت يعني بيرون آمدن از پيله و حيله ي تربيت بيروني و بازگشتن به جوهره تربيت دروني که همان وجدان و عقل نهادي است.خرق عادت در تربيت، يعني بازشناسي ابعاد تربيت و ايجاد تحول در هر يک از آنها؛ زيرا تربيت از سه زاويه مي تواند مورد توجه قرار گيرد.
اول:تربيت به منزله يک نهاد يعني نظام تربيتي که داراي ساختار، تشکيلات، مؤسسات و عملياتي مشخص است.
دوّم:تربيت به منزله ي «توليد و محصول»، يعني تربيت چه تغييراتي را بايد در فرد به وجود آورد و به چه منظوري افراد تربيت مي شوند؟
سّوم:تربيت به عنوان «فرآيند»يعني چه روش ها و برنامه هايي بايد انجام گيرد تا بر اثر تعامل بين مربي و متربي هدف تربيتي حاصل شود.
بنابراين اگر به دنبال تحول در کليت تربيت هستيم بايد به طور نظام دار و هماهنگ در اين سه جنبه از تربيت به گونه اي ديگر بينديشيم.
خرق عادت در تربيت يعني انقلاب علمي، نگرشي وارزشي در مفاهيم و روش هاي تربيتي تا بتوان تعليم و تربيت را از تصنع، سودگرايي و مصرفي بودن خارج کرد.
خرق عادت در تربيت يعني نفي قيموميت و ايجاد شرايط لازم براي «خودآغازگري»،«خودآموزي»، «خوديابي»و «خودرهبري»در نسل آينده، تا آنها بتوانند شخصاً در فرآيند تعليم و تربيت نقش فعال داشته باشند.
خرق عادت در تربيت، يعني تغيير زاويه ديد مربي نسبت به متربي به نحوي که مربيان به اين باور برسند که مهم ترين سهم تربيت در ميدان تربيت از آن متربي است و اتخاذ هرگونه روش براي تغيير و اصلاح رفتار، وابسته به موقعيت، شخصيت و نياز و رغبت او است و حتي محتواي تربيت تابع روش هاي تربيتي است.خرق عادت در تربيت، يعني اجتناب کردن از سطحي نگري و صوري نگري نسبت به مسائل تربيتي و استقبال از آنچه که آدمي را از تظاهر و ريا و زشتي و نقش بازي دور مي سازد.
خرق عادت در تربيت يعني درک عميق اين نکته که تا ندانيم تربيت چه چيزي نيست در نخواهيم يافت که تربيت چيست؟
خرق عادت در تربيت يعني کفر ورزيدن به راه هايي که به تربيت ختم نمي شود و ايمان آوردن به راه هايي که به تربيت ختم مي شود!خرق عادت در تربيت يعني حفر کردن خندقي عميق و طويل ميان «اندودگري»ارزش ها و «دروني کردن»آنها در شخصيت کودکان و نوجوانان، و بالاخره خرق عادت در تربيت يعني هوشيار شدن به اين نکته مهم در تربيت که انسان به هيچ وجه مستقيماً به راه مستقيم نمي رود!بلکه توسط انحرافي که افلاطون(1)اهميتش را در «جمهوريت»نشان داده است به حقيقت پي مي برد.
بر اين اساس ما بايد ضمن اتخاذ روش هاي غيرمستقيم، به تربيت و روش هاي تربيتي خود به گونه اي ديگر بينديشيم و به جاي کسب دستورالعمل هاي تجويزي و کليشه اي به دنبال کشف هنر پرهيز کردن از تربيت آسيب زا باشيم.به جاي اين که بکوشيم چگونه تربيت کنيم، بينديشيم چگونه تربيت نکنيم!اين اجتناب و پرهيز از تربيت عادتي، عين اشتياق و تجويز در امر تربيت فعال است!مشروط بر اينکه بتوانيم پوسته عادات و سياهي حجاب و زمختي نقاب را از فطرت خداجوي خود و ديگران برداريم!بايد مطمئن باشيم که تنها از طريق خرق عادت در تربيت عادتي و مکانيکي کنوني است که مي توان به تربيت خلّاق و پويا نزديک گرديد!به تعبير «ويل دورانت»
تربيت مکانيکي و عادتي، انسان خلّاق و آزاده بار نمي آورد، بلکه آنچه مي پرورد نيمه انسان است.اين تربيت، تمدن را تابع صنعت و حيات را پيرو فيزيک و ذوق و آداب را مطيع ثروت مي سازد.(2)
در اين نوع تربيت،انسان از اصالت فطري و پايگاه الهي خويش تهي مي گردد.به بيان زيباي «شهيد مطهري»در چنين نظامي،«انسان تک ساحتي ساخته مي شود نه انسان چند ساحتي»(3)و به همين سبب لزوم بازنگري در مفاهيم و روش هاي تربيتي بيش از پيش احساس مي شود.اما لازمه اين بازنگري، بازانديشي عميق و همه جانبه در همه آن فعاليت هايي است که بنام تربيت در حال انجام است.بر اين اساس خرق عادت، به منزله شنا کردن بر خلاف جريان، مي تواند مسير انحرافي و وارونه تربيت را به جاي خود باز گرداند.
اين نوشتار، پيش درآمدي کوتاه براي نشان دادن اين جابه جايي و بازشکافي ابعاد وارونه شده تربيت محسوب مي شود.اميد است با هدايت گري پيشروان صاحب نظر در تعليم و تربيت، غني تر و پخته تر گردد.
/خ
کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم»
با انقلاب رنسانس، عصري آغاز شد که بشر بار ديگر در علوم انساني و رفتاري جديد و در نسبت خود با آن شک کرد و امکاني فراهم آمد تا به حقيقت وجود خويش به گونه اي ديگر بنگرد.از اين حيث انقلاب به معناي عهدي تازه است که عادات و اعتبارات پيشين را خرق مي کند و فراخوان بزرگي است که بشر را به سير از ظاهر به باطن مي خواند.
در اين ميان و از خلال اين تحول بزرگ، بايد به منزلت «علوم تربيتي»و جايگاه و پايگاه آن به لحاظ «مفهوم شناسي»و «روش شناسي»به گونه اي ديگر نگريسته شود تا به موزات خرق عادتي که در ارزش هاي جامعه ي قبل و پس از انقلاب رخ داد، در اين علوم نيز تحولي صورت گيرد.اما به نظر مي رسد در اين ميدان وسيع و لطيف نه تنها چنين تحولي به وقوع نپيوست بلکه پيرايش ها و آلايش هاي بازدارنده اي در گرداگرد مفاهيم اساسي از جمله «مفهوم تربيت»به وجود آمد که محصول و نتيجه آن بهترين گواه بر اين ادعا است.چرا که قضاوت درباره يک روش تعليم و تربيت تنها از راه مشاهده و ارزشيابي نسلي که با آن روش تربيت شده اند ميسر مي گردد.
جامعه کنوني ما بيش از هر زمان ديگر نيازمند دگرگوني در روش هاي تبليغي و تربيتي به منظور پرورش نسلي سازنده، خلّاق، مستقل، خداجو و آزاده است و اين نياز هنگامي برآورده مي شود که ما نگاه خود را به تربيت و روش هايي که به نام تربيت در خانه و مدرسه به کار مي رود تغيير دهيم.
ما نيازمند يک «انقلاب نگرشي»در تربيت و يک «انقلاب تربيتي»در نگرش ها هستيم.مشابه همان انقلاب بزرگي که حدود هفتاد الي هشتاد سال پيش در عالم فلسفه رخ داد.مسئول اين تحول، فيلسوفي به نام «ويتگنشتاين»بود که توجه صاحبنظران را به درک و معني و کاربرد کلمات بنيادي در قلمرو تعليم و تربيت جلب کرد.از آن پس توجه به چيستي و تحليل مفاهيم رايج در تعليم و تربيت اساس کار قرار گرفت.و تيگنشتاين بر اين باور بود که در عالم واقع، واژه ها هيچ مفهوم حقيقي که نيرويي مستقل به آنها داده باشد، ندارد.آنها داراي مفاهيمي هستند که انسان ها به آنها داده اند.لازمه چنين تحول بنيادي، رهايي از وضع موجود است؛ جدايي از قالب ها و برنامه ها و اقداماتي که هم اکنون در دستگاه تعليم و تربيت به يک رشته عادات و مراسم و دستورالعمل هاي عقيم و منجمد و نازا تبديل شده است.
خرق عادت در تربيت يعني ميراندن آنچه که به غلط انجام مي دهيم و زنده کردن آنچه که به درستي بايد انجام دهيم.خرق عادت در تربيت يعني هوشيار شدن به اين واقعيت تلخ که آنچه بنام آموزش صورت مي گيرد به يک سلسله محفوظات بي حاصل تبديل شده است.خرق عادت در تربيت يعني بازنگري به راهي که تاکنون پيموده ايم و قضاوت در مورد طول مسافتي که طي کرده ايم.و طرح اين پرسش که آيا به مقصد تربيت نزديکتر شده ايم و يا از آن دورتر؟
خرق عادت در تربيت يعني بيرون آمدن از پيله و حيله ي تربيت بيروني و بازگشتن به جوهره تربيت دروني که همان وجدان و عقل نهادي است.خرق عادت در تربيت، يعني بازشناسي ابعاد تربيت و ايجاد تحول در هر يک از آنها؛ زيرا تربيت از سه زاويه مي تواند مورد توجه قرار گيرد.
اول:تربيت به منزله يک نهاد يعني نظام تربيتي که داراي ساختار، تشکيلات، مؤسسات و عملياتي مشخص است.
دوّم:تربيت به منزله ي «توليد و محصول»، يعني تربيت چه تغييراتي را بايد در فرد به وجود آورد و به چه منظوري افراد تربيت مي شوند؟
سّوم:تربيت به عنوان «فرآيند»يعني چه روش ها و برنامه هايي بايد انجام گيرد تا بر اثر تعامل بين مربي و متربي هدف تربيتي حاصل شود.
بنابراين اگر به دنبال تحول در کليت تربيت هستيم بايد به طور نظام دار و هماهنگ در اين سه جنبه از تربيت به گونه اي ديگر بينديشيم.
خرق عادت در تربيت يعني انقلاب علمي، نگرشي وارزشي در مفاهيم و روش هاي تربيتي تا بتوان تعليم و تربيت را از تصنع، سودگرايي و مصرفي بودن خارج کرد.
خرق عادت در تربيت يعني نفي قيموميت و ايجاد شرايط لازم براي «خودآغازگري»،«خودآموزي»، «خوديابي»و «خودرهبري»در نسل آينده، تا آنها بتوانند شخصاً در فرآيند تعليم و تربيت نقش فعال داشته باشند.
خرق عادت در تربيت، يعني تغيير زاويه ديد مربي نسبت به متربي به نحوي که مربيان به اين باور برسند که مهم ترين سهم تربيت در ميدان تربيت از آن متربي است و اتخاذ هرگونه روش براي تغيير و اصلاح رفتار، وابسته به موقعيت، شخصيت و نياز و رغبت او است و حتي محتواي تربيت تابع روش هاي تربيتي است.خرق عادت در تربيت، يعني اجتناب کردن از سطحي نگري و صوري نگري نسبت به مسائل تربيتي و استقبال از آنچه که آدمي را از تظاهر و ريا و زشتي و نقش بازي دور مي سازد.
خرق عادت در تربيت يعني درک عميق اين نکته که تا ندانيم تربيت چه چيزي نيست در نخواهيم يافت که تربيت چيست؟
خرق عادت در تربيت يعني کفر ورزيدن به راه هايي که به تربيت ختم نمي شود و ايمان آوردن به راه هايي که به تربيت ختم مي شود!خرق عادت در تربيت يعني حفر کردن خندقي عميق و طويل ميان «اندودگري»ارزش ها و «دروني کردن»آنها در شخصيت کودکان و نوجوانان، و بالاخره خرق عادت در تربيت يعني هوشيار شدن به اين نکته مهم در تربيت که انسان به هيچ وجه مستقيماً به راه مستقيم نمي رود!بلکه توسط انحرافي که افلاطون(1)اهميتش را در «جمهوريت»نشان داده است به حقيقت پي مي برد.
بر اين اساس ما بايد ضمن اتخاذ روش هاي غيرمستقيم، به تربيت و روش هاي تربيتي خود به گونه اي ديگر بينديشيم و به جاي کسب دستورالعمل هاي تجويزي و کليشه اي به دنبال کشف هنر پرهيز کردن از تربيت آسيب زا باشيم.به جاي اين که بکوشيم چگونه تربيت کنيم، بينديشيم چگونه تربيت نکنيم!اين اجتناب و پرهيز از تربيت عادتي، عين اشتياق و تجويز در امر تربيت فعال است!مشروط بر اينکه بتوانيم پوسته عادات و سياهي حجاب و زمختي نقاب را از فطرت خداجوي خود و ديگران برداريم!بايد مطمئن باشيم که تنها از طريق خرق عادت در تربيت عادتي و مکانيکي کنوني است که مي توان به تربيت خلّاق و پويا نزديک گرديد!به تعبير «ويل دورانت»
تربيت مکانيکي و عادتي، انسان خلّاق و آزاده بار نمي آورد، بلکه آنچه مي پرورد نيمه انسان است.اين تربيت، تمدن را تابع صنعت و حيات را پيرو فيزيک و ذوق و آداب را مطيع ثروت مي سازد.(2)
در اين نوع تربيت،انسان از اصالت فطري و پايگاه الهي خويش تهي مي گردد.به بيان زيباي «شهيد مطهري»در چنين نظامي،«انسان تک ساحتي ساخته مي شود نه انسان چند ساحتي»(3)و به همين سبب لزوم بازنگري در مفاهيم و روش هاي تربيتي بيش از پيش احساس مي شود.اما لازمه اين بازنگري، بازانديشي عميق و همه جانبه در همه آن فعاليت هايي است که بنام تربيت در حال انجام است.بر اين اساس خرق عادت، به منزله شنا کردن بر خلاف جريان، مي تواند مسير انحرافي و وارونه تربيت را به جاي خود باز گرداند.
اين نوشتار، پيش درآمدي کوتاه براي نشان دادن اين جابه جايي و بازشکافي ابعاد وارونه شده تربيت محسوب مي شود.اميد است با هدايت گري پيشروان صاحب نظر در تعليم و تربيت، غني تر و پخته تر گردد.
پی نوشت:
1-ر.ک. افلاطون؛ جمهوريت، ترجمه فؤاد روحاني، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1355، ص 15، 218، 219، 289 و نيز بنگريد به کتاب «مربيان بزرگ»اثر ژان شاتو، ترجمه ي دکتر شکوهي، ص 351.
2- فلسفه ي تعليم و تربيت (جلد اول)؛ دفتر همکاري حوزه ودانشگاه، انتشارات سمت، سال 1372، ص 221.
3- مطهري، مرتضي؛ انسان و ايمان، صدرا، ص 32 و 34.
/خ