سفرنامه ميرزا عبدالحسين خان افشار

فراماسونری در ایران

تازه ترين سفرنامه اي كه در سال جاري با تصحيح بنده چاپ شده همين سفرنامه ميرزا عبدالحسين خان افشار است كه نشر علم آن را در 280 با چاپ و صحافي خوب منتشر كرده است. آنچه ذيلا آمده مقدمه اي است كه
شنبه، 2 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
فراماسونری در ایران
فراماسونری در ایران
فراماسونری در ایران
 



 
تازه ترين سفرنامه اي كه در سال جاري با تصحيح بنده چاپ شده همين سفرنامه ميرزا عبدالحسين خان افشار است كه نشر علم آن را در 280 با چاپ و صحافي خوب منتشر كرده است. آنچه ذيلا آمده مقدمه اي است كه در باره مولف و برخي از اطلاعات موجود در سفرنامه درباره راه حج، حرمين و ايران را ارائه كرده ام.

در بارۀ مؤلف

میرزا عبدالحسین خان میرپنجه افشار، اهل ارومیه و از ایل افشار ارومی است؛ طایفه ای که در اصل از افشارهای ساکن ابیورد خراسان بودند. در زمان شاه عباس اوّل (996- 1038)، این ایل، به امیری کلب علی سلطان ایمانلوی افشار، از خراسان به سمت آذربایجان و به خصوص منطقۀ ارومیه رفت تا پاسداری و مرزبانی آن نواحی را در اختیار داشته باشد. متن فرمان شاه عباس اوّل خطاب به کلب علی خان که سبب این جابجایی ایلی شد در دست است. در این جابجایی هشت هزار خانوار از شش ایل بزرگ این طایفه در نواحی مختلف در ارومیه و بیرون آن استقرار یافتند و حکومت این ناحیه در اختیار کلب علی خان قرار گرفت. زان پس تاریخ این ناحیه با این ایل گره خورده است. [1] همین پیشینه سبب شده است تا شماری از سران این طایفه به خصوص بعد از تأسیس ارتش جدید در ایران، در مناصب فرماندهی حضور داشته باشند که علی القاعده یکی از آنان همین میرزا عبدالحسین خان میرپنجه ماست.
در منابع قاجاری اطلاعات اندکی در بارۀ میرزا عبدالحسین خان یافتیم. شاید نیازمند جستجوی بیشتر بود. وی صاحب منصب نظامی بوده و ما در فهرستی که از رجال نظامی این دوره داریم، از عبدالحسین خان به عنوان فرمانده فوج مراغه [2] یا فرمانده فوج مظفر مراغه [3] یاد شده است. بسا حاجی عبدالحسین خان سرتیپ هم که از او به عنوان اجزاء توپخانه مبارکه یاد شده می تواند همو باشد. [4] در الماثر و الاثار هم از حاجی میرزا عبدالحسین خان سرتیپ یاد شده است. [5] اما این که همو باشد یا نه، دقیقا خبر نداریم بلکه احتمال می دهیم جز او باشد. به هر روی ناشناخته بودن او نباید عجیب باشد، زیرا نویسنده تاریخ ارومیه هم در میان فرماندهان مشهور ارومیه از او یاد نکرده است. [6]
مع الاسف، مؤلف در این اثر، اطلاعات اندکی از مشاغل و زندگی خود داده است. برای مثال در یک مورد که شاید صریح ترین باشد در وقت برخوردش با میرزا ملکم خان در استانبول می نویسد: «در اوايل مدرسۀ دارالفنون كه اين بنده ناظم مدرسه بودم، از آن وقت آشنايي داشتيم. با همديگر روبروسي نموده نشستيم قدري صحبت كرده». شاید این عبارت مربوط به او باشد که در باره مدرسه دارالفنون گفته شده است: نخستین مدیر آن محمدعلی خان شیرازی بود که در سال 1268 درگذشت و عزیزخان مکری (آجودان باشی کل نظام) ریاست مدرسه را بر عهده گرفت و عبدالحسین خان فرزند علی نقی خان آجودان را به عنوان جانشین انتخاب کرد. [7] در باره تطبیق این شخص مطمئن هستیم چون در این سفرنامه از میرزا ابوالحسن پسر علی نقی خان به عنوان عمو یاد کرده است. میرزا عبدالحسین از مقبره ای در وادی السلام یاد می کند که مقبرۀ خانوادگی آنهاست. با زحمت آن را پیدا کرده و دستور تعمیر آن را می دهد: «بعد از ظهر به وادي السّلام رفتم. مقبره‌اي كه درست مي‌كردند ديروز تمام شده بود. ديدم و محل‌ّ قبر خودم را در آن مقبره درست نموده‌اند. خداوند به حرمت همين‌ مولاي متّقيان - صلوات الله و سلامه عليه - كه به خودم قسمت نمايد».
در اوائل سفرنامه از فرزندش محمدخان یاد کرده که او را با دستوراتی روانه ارومیه کرده است. علاوه بر این از دو پسر دیگر او هم بر اساس آنچه در صفحات پایانی همین کتاب آمده و مربوط به ورودش به شاه عبدالعظیم است، اطلاعاتی داریم. او می نویسد: «بنده زاده صادق خان سرهنگ و جهان سوزخان پسر اكبر خان‌سرتيپ مرحوم به استقبال آمده بودند. بعد از نيم ساعت عباس قلي‌خان سرتيپ و رستم خان و بنده‌زاده آقا موچول به استقبال از شهر آمده بودند، رسيدند.».
در کربلا ماجرای مزار «آجودان باشی» هم مطرح می شود که شخص زیارت نامه خوانی به نام سید صالح که متولی آن بوده، بساط قرآن خوانی را از مزار او جمع آوری کرده و میرزا عبدالحسین سخت اظهار ناراحتی می کند. در عین حال قرار جدیدی با او گذاشته پولی به او می دهد تا باز چراغ و قاری بر مزار آجودان باشی برقرار شود. این که این آجودان باشی کیست، روشن نمی کند (پدرش؟). نکته قابل ملاحظه آن است که وی تقریبا هر روز به سراغ آن رفته و گریه هم می کند. شاید مقصود او حسن خان آجودان باشی فرزند اللهیار خان قاسملو افشار ارومی است. [8] اما چه نسبتی با او دارد؟ در جایی می-نویسد: «در سر مقبره آجودان باشي نشسته، گريه زيادي كردم‌. فاتحه خوانده، طلب مغفرت نمودم‌».
وی به رغم این که در تهران زندگی می کرده، اما علائق خاصی با ارومیه داشته و به همین مناسبت در جای جای این کتاب، از ارتباطش با آن شهر سخن به میان می آورد. از جمله این که وقتی استانبول بوده، شماری از حجاج ارومیه به آنجا آمده اند تا همراه وی حج را به جای آورند: « پانزده نفر حجّاج ‌افشار ارومي وارد اسلامبول شده‌اند كه به همراه بنده عازم مكۀ معظّمه شوند».
همینطور اطلاعاتی در باره مدرسۀ کشیش های امریکایی در ارومیه داده و این که رئیس آن مدرسه را در استانبول دیده است که قصد داشته تا در آن شهر انجیل را چاپ کرده به ارومیه ببرد و در ضمن فرزندانش را برای تحصیل عازم امریکا یا به اصطلاح مؤلف ما «ینگی دنیا» کند.
روحانی راهنمای او هم میرزا ابالقاسم ارومی بوده که در استانبول به وی ملحق شده و در عراق عرب بعد از زیارت عتبات از او جدا شده و به ارومیه رفته است.
از این سفرنامه این را هم می دانیم که او مقام «میرپنج» داشته است؛ منصبی که بر اساس لغتنامه دهخدا، بالاتر از سرتیپ و پایین تر از امیر تومان بوده است.

در بارۀ این سفرنامه

سفرنامه میرزا عبدالحسین خان افشار از نمونه سفرنامه های رایج در دورۀ قاجاری است که بسیاری از فرهیختگان اشرافی و اداری این دوره دست به تألیف آن می زدند. وی در 25 شعبان سال 1299 (تیرماه 1261ش/ ژوئیه1882م) از تهران حرکت کرده و در 18 جمادی الثانیه سال 1300 (اردیبهشت 1362ش) به تهران بازگشته است. بدین ترتیب این سفر ده ماه - منهای هفت روز – به طور انجامیده است. بنابر آنچه در پایان نسخه آمده، وی در شوال سال 1300 تحریر سفرنامه روزانۀ خویش را نهایی و آن را نوشته است. این نسخه که اساس چاپ فعلی است به شماره 10648 در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می شود.
مسیر حرکت وی از تهران به قزوین و رشت و انزلی و بادکوبه و از آنجا به سمت تفلیس و باطوم و استانبول بوده است. پس از اقامت حدودا 45 روزه در استانبول از آنجا با کشتی به جدّه و سپس مکه رفته است. با پایان یافتن اعمال حج راهی مدینۀ منوّره شده و سپس از راه جبل به سماوه و از آنجا از راه فرات به نجف می رود. پس از زیارت نجف، به کربلا، کاظمین و سامرا رفته، سپس به بغداد بازگشته، از راه بعقوبه و خانقین و قصرشیرین و کرمانشاهان و قم به تهران باز می گردد.
سبک نگارش وی به اصطلاح روزنامه ای، یعنی روزانه است که آن زمان سبکی شناخته شده در ادبیات سفرنامه نویسی بود و در نوع سفرنامه ها مورد استفاده قرار می گرفت. بنابرین گزارش این ده ماهه، تقریبا به طور کامل و بدون یک روز افتادگی در اینجا درج شده است. البته نگارش آن از استانبول به بعد بر اساس تقویم قمری بلاد عثمانی است و نه ایران، چنان که خود می نویسد، امروز: «روز عيد فطر است، اگر چه در تقويم ايرا ن سه شنبه را سلخ رمضان المبارك نوشته‌اند، لكن در اسلامبول امروز را غرّه و عيد كردند. بنده هم لابد هستم كه از اين قرار تاريخ روزنامه را بنويسم».
نمونه های رایج این قبیل سفرنامه ها، سفرنامه معتمدالدولۀ فرهاد میرزا، برادر او حسام السلطنه، حاجی عبدالله خان قراگوزلو، امین الدوله و بسیاری دیگر است که از دهۀ پایانی قرن سیزدهم هجری و گاه پیش از آن آغاز و پس از آن تا حوالی سالهای 1320 فراوان نوشته شده است. این «مجموعه سفرنامه» مجموعه ای ارزشمند بوده و می تواند موضوع چندین تحقیق مستقل باشد.
البته این تنها اشراف قاجاری نبودند که سفرنامه می نوشتند، بلکه برخی از طبقات دیگر از جمله دانشمندان و عالمانی هم که به تدریج با ادبیات سفرنامه نویسی آشنا شده بودند، دست به نگارش سفرنامه زدند. طبیعی است که سبک و سیاق هر کدام از این سفرنامه ها، بسته به دانش یا شغل نویسنده متفاوت با دیگران بوده و هر کدام از منظر خاص خود به آنچه در اطرافشان می گذشت توجه و آنها را ثبت می کردند. خواهیم دید که نویسندۀ ما به دلیل این که یک فرد نظامی است، هم اخلاق و منش وی و هم دیدگاه هایش در نگارش این سفرنامه تأثیر گذاشته است.
آنچه جالب است این که ادبیات سفرنامه نویسی حج در دورۀ قاجاریه، بسیار ادبیات زنده و پویاست. این سبک نگارش بعدها در دوره پهلوی از میان رفت و مانند بسیاری از سنت های علمی دیگر، برای چند دهه ریشه کن شد. دلیلش هم تفاوت های فرهنگی این دو دوره بود. شاید یک دلیلش هم ترس از نوشتن بود که در دوره پهلوی در این حوزه پدید آمد. خودباختگی نسل دوره پهلوی هم بی تأثیر نبود، چرا که آنان اعتماد به نفس دوره قاجاری را از دست داده بودند و خود را دست کم می گرفتند.

آگاهی در بارۀ دنیای جدید

بیشتر سفرنامه هایی که توسط شاهزادگان قاجاری یا نخبگان این دربار از طوایف دیگر نوشته می شد، به تقریب شامل دو قسمت عمده بود: بخشی مربوط به مسیر آنان در روسیه و عثمانی شامل استانبول و اسکندریه و قاهره می شد و بخش دیگر مربوط به حرمین شریفین یا عتبات عالیات. این دو بخش هر کدام الزامات خاص خود را در ثبت مشاهدات داشت. نویسندگان این سفرنامه ها، به خصوص کسانی که از مدیران مملکت ایران بودند، با نوعی نگاه مقایسه ای به مسائل نگریسته و تلاش می کردند تا میان آنچه در ایران می گذرد با آنچه فرضا در عثمانی یا روسیه می گذرد، مقایسه ای انجام دهند. این نگاه مقایسه ای به خصوص از این زاویه بود که آن کشورها، به ویژه روسیه و در رتبۀ بعد استانبول و مصر، به تمدن جدید نزدیکتر بوده و از نظر این جماعت، دست کم در برخی از امور به خصوص حمل و نقل، کشوری پیشرفته به حساب می آمد. طبیعی است که این پیشرفته بودن، توقعات خاصی را در آنان پدید می آورد و در نگارش سفرنامه و به خصوص در نگاه مقایسه ای آنان تأثیر می گذاشت.
از اواخر قرن سیزدهم هجری، مسیر حج بسیاری از اشراف و فرهیختگان قاجاری استانبول بود. بسیاری از آنان در این سفر، به قاهره و اسکندریه و گاه بیروت هم می رفتند. این امر فرصتی در اختیار آنان قرار می داد تا گرچه اروپا را نمی دیدند، اما گوشه ای از تحولات دنیای جدید را که هنوز چندان پایش به ایران باز نشده بود، مشاهده کنند.
اخبار آمد و رفت این چهره ها را که غالب آنها برای حج صورت می گرفت، در نشریاتی مانند ثریا و اختر و حکمت در اختیار داریم. جالب است بدانیم که در برخی از این نشریات، اخبار و گزارش های جالبی از مکه هم درج می شده است. برای مثال در نشریه حکمت (صفر سال 1328 چاپ قاهره، ش 949) اسدالله ممقانی گزارشی در باره سیل جاری در مکۀ آن سال ارائه داده که خواندنی است. در نشریه ثریا سال 1316 (12 ذی حجه) خبر آمدن نجم السلطنه به اسکندریه برای رفتن به حج نقل کرده و می افزاید که او با همراهان و منتسبین به علاوه حجاج حدود پانصد نفر بوده اند که با کشتی به بیروت رفته اند تا از آنجا همراه حاجیان دیگر عازم جدّه شوند. این قسم اخبار در این قبیل نشریات موجود است. آن زمان تجّار ایرانی فراوانی هم در این شهرها بودند که بازار رفت و آمد ایرانی ها را گرم می کردند، چنان که رسما در ایام عاشورا چندین مجلس سوگواری در استانبول و قاهره برپا بود.
تا آنجا که به این قبیل افراد از طبقۀ اشرافی و سفرنامه های حج آنان مربوط می شود، بخشی مربوط به مشاهدات آنان در بخش نیمه متمدن و غربی شدۀ آن روزگار است. برداشت این افراد از تمدن، تمجید و ستایش آنان از مظاهر این تمدن، افسوس خوردن برای عقب ماندگی، ارائۀ راه حل برای ایجاد تغییر، بررسی علل پیشرفت و عقب ماندگی، و نیز اظهار نظر در بارۀ برخی از رفتارهای ناهنجار دینی در آن کشورها، مقایسه میان آداب و رسوم و بسیاری از مسائل دیگر، از مسائلی است که در این قبیل سفرنامه ها به خصوص در بخش اوّل آنها دیده می شود.
مظاهر تمدن جدید برای بسیاری از این افراد شیفتگی به همراه داشت و در عین حال که سعی می کردند نشان دهند که به اصالت های خود پایبند هستند و غیرت ملی دارند، اما از تنوّع ایجاد شده در فرهنگ و تمدّن جدید، ذوق زده شده و این امر در گزارش های آنان در این سفرنامه ها کاملا مشهود است. برای نمونه همین عبدالحسین خان افشار در وصف این مظاهر بسیار کنجکاوانه پیش می رود و به ویژه به دلیل آن که نخستین سفر خارجی او بوده است، با دقت و وسواس از نوع تغییرات و کیفیت آنچه در آن سوی وجود داشته، سخن می گوید. وی در جایی تصریح می کند که «بنده به جنرال قونسول گفتم كه هيچوقت به خارجه نيامده بودم‌، حال كه به تفليس آمده‌ام از رسوم روس‌ها بي خبرم». به همین دلیل است که از آنچه تازه می یابد، گزارش می نویسد. برای مثال وقتی در تفلیس وارد مهمانخانه لُندن می شود، چنان با دقت به وصف وضع هتل و اتاق ها و لوازم داخلی آنها و رستوران و کیفیت پذیرایی و غیره می پردازد که بسا برای خواننده امروزی تکراری است، اما از ناحیه عبدالحسین خان افشار، فقط می تواند حیرت و شیفتگی او را نشان دهد. وصف او از حمامی که در تفلیس دیده، وجود شیر آب گرم و سرد و مسائل دیگر، به همین اندازه جالب توجه است.
یکی از پدیده های جالب برای وی «راه آهن» بوده است، پدیده که در قرن نوزدهم سراسر اروپا را گرفت و به آرامی به سمت شرق می آمد. عبدالحسین خان این پدیده را که شمندفر یا شماندفر می گفتند تا حدی می شناخته و آگاه بوده است که به زودی پایش به ایران هم باز خواهد شد، اما طرز کار آن را به طور گسترده نخستین بار در روسیه دیده است. وصف او چنین است: «تخميناً طرز و طور شماندفر را اگر بخواهم مفصلاً عرض نمايم به طول مي‌انجامد تا انسان‌ خودش نبيند با تقرير و تحرير نمي‌توان بيان نمود. الحق طيّ الارض است در بين راه ‌به شهر يا دهات كه مي رسيد بقدر يك ربع يا نيم ساعت مي‌ايستاد؛ هر كس پياده شدني بود پياده مي‌شد و هر كس مي‌خواست سوار شود سوار مي‌شد».
عبدالحسین خان شیفته نوشتن و وصف کردن بر اساس پرس و جوست، اما اشکالش به خصوص در روسیه آن است که «خلاصه‌، عيب كار اين بود كه بنده زبان فرنگي را نمي‌دانستم آنها هم زبان تركي و فارسي را نمي‌دانستند و الاّ اين روزنامه را خيلي ‌مفصّل مي‌نوشتم».
علی القاعده در اینجا باید مقصودش از زبان فرنگی، روسی باشد، و الاّ در جای دیگر اشاره می کند زبان انگلیسی می داند. حکایت آن جالب است. وی در پورت سعید به حمامی رفته است که مدیر آن یک زن بوده است. وحالا دنبالۀ ماجرا: « خلاصه حمّام نموده، بيرون آمدم. ديدم صاحب حمام با يك نفر جوان انگليسي مشغول ‌صحبت و عشق بازي است و زبان انگليسي صبحت مي‌داشتند. رخت پوشيده ‌پائين آمديم. به زبان انگليسي خداحافظ نمودم. زن حمّامي و جوان انگليسی از دانستن زبان انگليسی بنده زياد خجالت كشيدند».
جناب عبدالحسین خان از دیدن هر جایی لذّت می برد. لذّت بردن از تماشا از همان آغاز راه، در رشت، انزلی و بعد هم در طول مسیر ادامه دارد. جاهای باستانی برای او دیدنی تر و لذّت بخش تر است. دیدن دریا و جنگل و درخت و گل بسیار او را مبتهج می کند. شاید یکی از پراستعمال ترین کلماتی که در این سفرنامه به کار رفته همین کلمه «تماشا» و «گردیدن» باشد.
میرزا عبدالحسین خان در استانبول به دیدار مساجد، قبرستان های کهن، مقبرۀ ابوایوب انصاری و بسیاری از جاها می رود. در این میان شرکت در مجالس رقص و تئاتر هم برای او عادی است ولو این که در سفر حج باشد. چندین بار در این قبیل مجالس شرکت کرده و با کمال صراحت به شرح آنها می پردازد. از دخترانی که در قهوه خانه ای در استانبول مشغول رقص و آوازه خوانی و موزیک نوازی بوده اند و او برای خوشآمد آنان یک مجیدیه به آنها داده است. این مجلس را به زیبایی وصف کرده و بار دیگر هم به همان قهوه خانه یا این بار به قول او «قازنو» که همان کازینو است، رفته و آن را وصف می کند: «از پل پياده گذشته در قالاتا دوباره به كالسكه سوار شده، به بازار بيك اوغلي رفتيم. به ‌قازنو [کازینو] رسيده، پياده شده از پلّه‌ها بالا رفتيم. در ميان تالار دم آقشقه نشستيم. همان ‌هشت نفر دختر كه در بالاي شاه نشين مشغول زدن آلات طرب بودند و از شب قبل ‌آشنا شده بوديم، محض خاطر ما نغمۀ تركي زدند كه در ايران مشهور به نغمۀ عثمانلو است. دختر خادم آمد كه اين نغمه محض خاطر شما بود». وی دفعات دیگر هم به تماشاخانه رفته و به گفته خودش «در تماشاخانه تا نصف ‌شب تماشا نموده، به منزل مراجعت نموديم‌».
از آنچه بعدها در حرمین و عتبات از خود نشان می دهد، و آن هم البته واقعی می نماید، چنین بر می آید که او هم همانند بسیاری از رجال دیگر این دوره و در رأس آنها شاه، دنیا و آخرت را جمع کرده بودند و تعارضی هم میان اینها نمی دیدند. همان را که در خاطرات اعتماد السلطنه از رفتار شاه و برخی دیگر می بینیم. البته میرابوالقاسم پیشنماز که در استانبول به وی ملحق شده است تا دلیل و مرشد او باشد، در این اماکن با او حاضر نمی شد و حتی به دیدن ینگی باغچه ملت، یا پارک ملی جدید هم نمی رفت، و میرزا عبدالحسین از این که این لباس، یعنی لباس روحانی این قدر انسان را محدود می کند، اظهار تأسف می کند. وی می نویسد: «تعريف باغچه ملّت را هر روز كه مي‌رفتم در مراجعت به حاجي ميرزا ابوالقاسم مي‌گفتم. هر قدر خواستم كه ‌معظّم اليه را يك دفعه به تماشاي باغچه ملّت ببرم قيد نگذاشت و قبول نفرمودند، بلكه گاه گاهي كه به تماشاي پل مي‌آمدند از نيمه پل تجاوز نمي‌كردند، بلي اين ‌لباس در انسان عجب قيدي است‌، يعني در ايران نه جاهاي ديگر».
گشت های میرزا عبدالحسین در استانبول پایان ناپذیر است. او ثبات و قرار ندارد و دایما در شهر در حال گردش است. او معتقد است که این گردش برای او «بصیرت» می آورد: «در حقيقت انسان در اسلامبول هر قدر زياد مي‌ماند بصيرتش زيادتر مي‌شود. عجب جايي و عجب‌ غلغله‌اي است. در بين راه كه مي‌آمديم زن‌هاي فرنگي جميعاً در پيش روي آقشقه‌ها نشسته و به كوچه‌ها تماشا مي‌نمودند».
میرزا عبدالحسین به پدیده های دیگری هم توجه دارد. از جمله با مترجم سفارت ایران میرزارضاخان آشنا می شود که الفبای جدیدی اختراع کرده بوده است « ميرزا رضا خان آمده، تعارف نموده مشغول صحبت داشتن شديم. همين ‌ميرزارضا خان الفبايي نوشته است كه فرس قديم است. ديگر لفظ عرب و تركي به‌هيچ وجه داخل نيست. خودش در كمال فصاحت تقرير و تحرير مي‌كند، بدون آن كه ‌لفظي از عرب و ترك داخل بكند زياده از حد زحمت كشيده است».

آگاهی در بارۀ راه های حج

آگاهی در باره راه های حج و همین طور کیفیت سفر و وسائل آن و مشکلات مربوطه از مطالبی است که به خصوص در این سفرنامه مورد توجه میرزا عبدالحسین خان بوده است. تا آنجا که به رفتن به رشت و انزلی مربوط می شود، اوضاع طبیعی است. از آنجا با کشتی دودی [بخار] و نیمه راه میان دریای خزر تا دریای سیاه با کالسکه و سپس باز هم با کشتی به استانبول می رود. در آنجا هم راه آهن و طرانوای شهری با اسب، در استانبول نظر او را به خود جلب می کند. باز از استانبول تا جده هم با کشتی است. سپس بحث از شقدف و شتر مطرح است که به سعدیه رفته و پس از محرم شدن به مکه باز می گردند. سفر کردن از مکه تا مدینه و سپس بازگشت از راه جبل هم با شتر و شقدف است. اطلاعات وی در باره قیمت ها و انواع آنها جالب توجه و منبعی درجۀ اوّل به شمار می رود.
این بخش از مسیر، یعنی «راه جبل» است که طی چندین دهه بحث در باره آن بسیار گسترده بود و بعدها در سال 1319 ق علما فتوای تحریم رفتن از این راه را دادند. حجاج ایرانی به دو دلیل از راه جبل که راه بسیار بیابانی، کم آب همراه با خطرات فراوانی از قبیل اعراب بدوی و حملات آنها بود، به ایران باز می-گشتند. یکی به دلیل آن که این مسیر به عتبات می رسید و حاجی پس از انجام حج، به زیارت عتبات می رفت و دیگری این که این مسیر کوتاه تر از راه شام یا راه استانبول بود. اما دشواری های آن به قدری زیاد بود که رفتن از آن، به قول میرزا عبدالحسین، با خون خود بازی کردن بود.
میرزا عبدالحسین می نویسد: بعد از اتمام عمل، حاجي‌ها كه به خيال مراجعت ايران مي‌افتند از سه راه بايد معاودت نمايند: يكي راه درياست كه از اسلامبول يا شيراز يا بغداد است‌. دومي راه جبل است كه راه نجف اشرف باشد. سوّمي از راه شام. آن كه راه دريا است، حاجي مي‌بايد از مكّه معظّمه با طيّاره به مدينۀ منوّره آمده زيارت كرده باز با طيّاره مراجعت به جدّه كند. از جدّه سوار كشتي شده يا از راه اسلامبول يا از راه‌ شيراز به بصره و به بغداد برود».
اما این «طیاره» پدیده جالبی است البته نه به اندازه اسم آن: « معني طيّاره اين است: قونسول ايران ظاهراً از عرب ‌حرب نوشته و ضامن مي‌گيرد كه حجّاج را به مدينه منوّره برده بعد از زيارت به جدّه‌ معاودت بدهد. باطناً با عرب حرب قراري دارد كه هرچه كرايه بگيرد با قونسول ايران مناصفه نمايد. قرار كرايه را بايد خود قونسول بدهد. معلوم است كه در اين‌صورت چه قدرها كرايه را سنگين خواهد نمود. حقيقت طيّاره، رعيّت ايران ‌را به عرب حرب فروختن است».
در بارۀ راه جبل اطلاعات وی فراوان و با تأکید بر آن است که دولت باید در این امر مداخله کرده و دست کم برای دو سال به کلی این راه را قدغن کند تا امیر جبل مجبور به دادن تعهدات جدی در این زمینه شود. وی می نویسد: «همين كه از مكّه معظّمه حاجي بيرون آمد مثل‌ اسير است در دست حمله‌دار و عكّام و جمّال. راه جبل رفتن با خون خود بازي‌كردن است». ودر جای دیگر می نویسد: «در حقيقت هر كس از راه جبل خيال رفتن مكّه را نمايد گويا با خون خود بازي مي‌كند». و در جای دیگر: «راه جبل به اين زحمت و مشقّت است كه از صد يكي را ننوشتم. كسي زنده از راه جبل به نجف اشرف برگردد بسيار آدم‌ سخت‌جان است». البته این سختی ها ، درست در وقتی که چشم او به گنبد مطهّر امام علی علیه السلام افتاده، فراموش شده است: « چشمم بر مرقد منوّر افتاد؛ عجب وجدي و سروري در حالت انسان دست داد كه جميع اذيّت‌هاي‌ راه جبل وسماوه و صدمه‌هاي آب را بالمرّه فراموش كرديم».
مجموعه ای از رفتارهای وحشیانه اعراب بدوی به علاوه برخوردهای ناجوری که در حرمین با حاجیان ایرانی صورت می گرفته، و نیز رفتارهای بی ادبانه خواجگان و توده های عرب سبب شده است تا او خشمگین شده چنین بنویسد: « اين طايفه عرب احمق‌ترين طوايف روي زمين هستند».

آگاهی در بارۀ حرمین

اطلاعاتی که وی در باره حرمین می دهد، تقریبا فاقد هرگونه توضیح تاریخی و معماری در باره آثار و اماکن تاریخی است. او هیچ توضیحی در باره مسجد الحرام یا مسجد النبی (ص) جز اشارات کوتاه ندارد. حتی به نظر می رسد به زیارت اماکن متبرکۀ مدینه هم جز بقیع به جای دیگری نرفته باشد. این البته امر شگفتی است، اما اتفاق افتاده است.
در مقابل، وی در بارۀ دشمنی اهل مدینه با عجم آگاهی های خوبی داده است. وی دریافته است که ساکنان مدینه دشمنی زیادی با عجم دارند و در این زمینه از توهین، کتک زدن واحیاناً کشتن هیچ پرهیزی ندارند. در جایی می نویسد:
«وارد شده پيش روي پنجره مبارك زيارت ‌خوانديم. بعد از آن پيش پنجرۀ خاتون قيامت آمده زيارت خوانده به منزل آمديم. ‌اهل مدينه مي‌خواستند كه اذيّتي به ما برسانند لكن آدم آقا سيد حسين مانع مي‌شد؛ از ترس او نمي‌توانستند اذيّت برسانند. اهل مدينه مبغض‌ترين جميع اعراب هستند. عداوت غير نهايت با عجم دارند، كشتن و اگر نتوانند فحش گفتن و كتك زدن را صواب مي‌دانند. اگر در كوچه‌هاي خلوت عجم را گير بياورند، قطعاً خواهند كشت. ‌در كوچه‌هاي خلوت مدينه گرديدن خيلي خطرناك است. در نظر اهل ‌مدينه اهل ايران بدتر از يهودي هستند». و در جای دیگر تأکید می کند که «حاجي عجم بيچاره در مدينه هرگز زيارت به آزادي و استراحت ننموده است».
البته چنین حِسّی در مکه نیست، گرچه در آنجا هم خواجه های حرم، در صورتی که به آنان توجهی نشده و از پول مایه گذاشته نشود، با چوبدستی به جان عجم می افتند. گو این که در مواردی عجم ها مقصرند که مثلا به پردۀ کعبه آویخته با استفاده از فرصت پاره شدن، اجزاء آن را بر می دارند یا آن که کفش های خود را زیر بغل گذاشته به کفشداری نمی سپرند و همین امر خشم خواجه ها را بر می انگیزد. البته گاه شریف مداخله کرده این خواجه ها را تنبیه می کند. میرزا عبدالحسین در باره یکی از این دفعات می نویسد: «احرام سفيد كه به بيت الله پوشانيده بودند از طرفي كمي پاره شده بود. يك نفر از حجّاج ايران به جهت تبرّك او را پاره كرده برداشت. يك دفعه ايراني‌ها اجتماع نموده‌ احرام بیت را پاره پاره نموده بودند كه خواجه‌هاي حرم خبر شدند. كلاً چوب به‌دست در ميان حاجي‌ها ريختند. زدن زدن در گرفت. از آن جايي كه با اهل ايران ‌تعصّب مذهبي دارند كتك مضبوطي به حاجي‌ها زدند. چند نفر را سر و دست‌ شكستند. بيني و بين الله اين فقره تقصير حاجي‌هاي ايراني است نه تقصيرخواجه‌هاي حرم. با وجود اين، بعد از شنيدن اين حكايت، شريف خواجه‌ها را برده‌ تنبیه كاملي نمود».
رعایت تقیّه جزو اصولی بود که به طور معمول به خصوص در شرایط حساس مورد توجه بود. وی در باره رفتنش به سعدیّه برای محرم شدن می نویسد: « از روزي كه از جدّه بيرون آمده‌ايم در نماز، مهر گذاشتن و قنوت‌ خواندن موقوف است و دست بسته نماز مي‌كرديم.»
البته جناب میرزا عبدالحسین خان چون مشکل مالی نداشته است، از همان روز نخست، دو خواجه را در خدمت گرفته و تحت حمایت آنان وارد مسجد الحرام شده آزادانه اعمالش را انجام می داده و کسی هم قدرت این که به ایشان جسارتی بکند، نداشته است. او می نویسد که این دو خواجه با «چوب ايستاده بودند كه‌ مردم هجوم نياورند. اكثر وقت مي‌شد كه تقيّه را فراموش مي‌كردم، از ترس خواجه‌ها كسي را قدرت چون و چرا نبود. هر يكي را بخششي به قول عرب‌ها نمودم. همين ‌بخشش باعث شد كه هر وقت به حرم مشرّف مي‌شدم هفت هشت نفر خواجه دور بنده را داشتند كه احدي را قدرت خلاف كردن نبود. وقت مراجعت خواجه ‌ها تا كفشداري مشايعت مي‌كردند».
وی سپس از دیگران هم می خواهد تا همین روش را در پیش گرفته، از مال برای حفظ عزّت خود استفاده کنند: «خلاصۀ كلام اگر در چنين مكان‌هاي متبرّكه، كسي ‌که مال خود را ذليل بكند كمال عزّت را خواهد داشت. لكن ايراني‌ها به خلاف اين‌ بودند. مثلاً اگر رخت نوي داشتند نمي‌پوشيدند، رخت كهنه و پاره پاره خود را مي‌پوشيدند. صد دينار به كفشدار نمي‌دادند كه كفش آن‌ها را نگاه دارد. كفش‌هاي ‌خودشان را زير بغل خود زده، وارد حرم مي‌گشتند. با كمال افتضاح خواجه‌ها ديده ‌بناي چوب‌كاري را مي‌گذاشتند. مخصوصاً قونسول جدّه از رفتار حاجي‌هاي ايراني كه از اين مقوله بی عرضه‌گي‌ها مي‌نمودند، دلي پري داشت».
وی به طور جسته گریخته در بارۀ نخاوله، یعنی جامعه شیعه مدینه منوره هم مطالبی را بیان کرده است. مثلا این که « كفشدارها جميعاً از زن‌هاي طايفه ‌نخاوله‌اند». و یا این که زنان نخاوله در بقیع ایستاده و گدایی می کردند.
جدای از این مطالب، اطلاعات وی در باره شریف مکه و به ویژه عوض شدن او در این دوره، یعنی جایگزینی شریف عون با عبدالمطلب از مطالبی است که به اجمال در این سفرنامه از آن سخن گفته شده است.
اطلاعات وی در باره نظم و نسقی که در منی برای ایرانی ها و جز ایرانی ها بوده جالب است. از همان روزگار، نوعی تقسیم منطقه ای در منی برای حجاج کشورهای دیگر بوده است. وصفی که وی از چادرهای ایرانی دارد با آنچه امروزه هست، شباهت جالبی دارد: « چادرها را بانظام و قاعده زده بودند. اهل ايران در يك جا و اهل مصر در يك جا و اهل شام دريك جا و قس علي هذا. مخصوصاً چادرهاي ايراني‌ها را بسيار با قاعده زده بودند؛ مثل خيابان. در كلّّۀ خيابان چادرپوشي بسيار بزرگ به جهت نايب قونسول زده بودند و اين طرف و آن طرف خيابان چادرهاي حجّاج را زده بودند. میان مثل خيابان مطّول‌ شده بود، راست و بسيار با شكوه؛ بالاي چادر نايب قونسول، بيدق شير خورشيد كه ‌نشان دولت ايران است نصب نموده بودند». جالب این که از همان زمان قربانی کردن در میانۀ منا ممنوع شده و محلی خاص به این امر اختصاص یافته که مؤلف هم از آن اقدام تقدیر می کند.

آگاهی در بارۀ شهرهای ایران

بخش آغازین سفرنامه و بخش انتهایی آن در بارۀ شهرهای ایران است. یکی مسیر از تهران تا انزلی و اقامت اجباری یک هفته ای او در انزلی است که سبب شده تا مؤلف بسیاری از نقاط این شهر و اطراف آن را تماشا کند. و دیگری بازگشت وی از مسیر عراق عرب به عراق عجم از طریق قصر شیرین. در هر دو بخش، اطلاعات ارائه شده توسط او برای تاریخ اجتماعی و اقتصادی این مناطق عالی اما مختصر است.
میرزا عبدالحسین خان در انزلی از توپخانه و قورخانه دیدن می کند و نقاط قوت و ضعف آنها را بیان می کند. در همان شهر، از بیگلربیگی آن دیار یاد کرده و در باره اقدامات او به ارزیابی می نشیند. نیز در باره قرارداد شیلات میان ایران و روسیه هم سخن می گوید. در قسمت ا نتهایی سفرنامه، وی از هر روستایی عبور کرده، وصفی از آن به دست داده و اگر خالصه یا متعلق به شخص خاصی است، یاد کرده و وضع آبادی و امنیت آنها را بیان می کند. برای نمونه در بارۀ نسکل آباد می نویسد: « نسكل‌آباد دهي است كه ده خانوار دارد. خالصۀ ديوان است و ملك كسي نيست‌. دليل بر خرابي آن همان خالصه بودن است. در هر كجاي ايران دهاتي كه خالصه ‌است خراب‌ترين دهات است.»
برای مثال وی از کرمانشاهان و وضع ناامن حاکم بر آن سخت می نالد ویک نمونه از ناامنی را هم به تفصیل نقل می کند. گزارش وی از کاروانسراهای نیمه راه، چه در عراق عرب و چه عراق عجم مفصّل است. اینها اقامتگاه هایی بود که انبوه زائران می بایست روزها و شب ها را در آنها سپری می کردند. وی در بارۀ هریک، به خصوص اگر بانی ساخت آن را می شناسد، وصفی اندک به دست می دهد. همه اینها آگاهی های ارزشمندی است که می تواند منبعی کوچک اما با ارزش برای تواریخ محلی آن مناطق و نیز نگارش یک تاریخ اجتماعی مفصل برای ایران باشد.
منهای آنچه گذشت، این سفرنامه بسان بسیاری از سفرنامه های دیگر، یک اثر خواندنی برای اوقات فراغت است که می تواند خواننده را در فضاهای مختلفی از ایران و جز در ایران در حدود 130 سال پیش قرار دهد.
در پایان باید اشاره کنم که بنده از این سفرنامه، همین یک نسخه را می شناختم که آن هم به لطف آقای حافظیان بود که اخیرا برای فهرست کردن کتابهای باقی مانده در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران از طرف مدیریت کتابخانه به خصوص آقای طباطبایی، معاون پژوهشی کتابخانه، دعوت و مشغول به کار شده اند. گرچه سابق بر این نام این سفرنامه را در کتابشناسی سفرنامه های حج نوشته بودم، و تصورم بر این است که نام آن را آقای ایرج افشار که به احتمال در جریان خرید این کتاب برای کتابخانه مرکزی بوده، یادداشت و در اختیار بنده گذاشته بود. خط نستعلیق نسخه، زیبا، خوانا و کم غلط است، گرچه ندرتا اغلاطی دارد که نمونه هایی را در پاورقی آورده ام.
عناوین انتخابی چه برای فصول اصلی و چه فرعی، در سراسر کتاب، در همه موارد، از ماست. املای برخی از اسامی متفاوت نوشته شده که گهگاه این تفاوت را حفظ کردیم. مثلا غازیان و قازیان، یا قلیان و غلیان و موارد دیگر. در نام اشخاص هم گاه چنین است. نسخه خطی این سفرنامه 110 برگ بود که شماره های آن را در متن فعلی حفظ کرده در کروشه آورده ایم
خدای را شاکرم که از زمان اولین حج تمتع خود در سال 1371 تاکنون به عهد خویش برای انتشار آثار مربوط به حج و حرمین پایبند بوده ام و این اثر هم نعمت دیگری است که خداوند انتشار آن را نصیب بنده کرد که: «از دست و زبان که برآید – کز عهدۀ شکرش بدر آید». و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین.

پی نوشت ها:

[1] تاریخ ارومیه (احمد کاویانپور، 1378)، صص 189 – 192. شرح مفصلی از تحولات مربوط به این ایل در ارتباط با مسائل نظامی آذربایجان در «تاریخ افشار» از میرزا رشید ادیب الشعراء (به تصحیح پرویز شهریار افشار و محمود رامیان، تهران، 1356) درج شده است.
[2] تاریخ منتظم ناصری: 1/512، 514
[3] همان: 2/1237
[4] همان: 3/2076. احتمال هم می دهیم این عبدالحسین خان سرتیپ باشد که در سال 1297 از راه بوشهر به جده و مکه رفت و حسام السلطنه در سفرنامه اش، در لحظه ورود به جده و ذیل همان مبحث از او یاد کرده است.
[5] المآثر و الاثار: 1/369
[6] تاریخ ارومیه، ص 476 - 480
[7] تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه و مدرسه دارالفنون (احمد هاشمیان، تهران، 1379)، ص 143
[8] تاریخ ارومیه، ص

منبع: www.historylib.com

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط